⛱ «پدرجون» در طایفه ما همچون پیامبری بود که هم بشیر بود و هم نذیر. گاهی مهربان و نرم، گاهی مقتدر و سخت، همچون دیگر پیامبران غم امت خویش را می خورد و برای یکایک فرزندانش کوهی استوار و پشتوانه ای عظیم بود. ابهت عجیبی داشت با اعجاز مهربانی و نفوذ کلام، تا به چهره اش نگاه می کردی پیرمرد خردمندی را می دیدی که گویی از قرن ها دورتر آمده و کوله باری از تجربه و تفکر توشه راهش بوده است. حالا دیگر رفته، پشت همه ما خالی شده است و هیچ کسی نمی تواند جای خالی او را پر کند.
⛱ گاهی با خود فکر می کنم این خاک سرد عجب بی رحم است هرگز نگاه نمی کند طرف مقابلش کیست و یا چه کسانی به او دلبسته اند، چنان بی ملاحظه آدمی را به زیر می کشد و داغی را بر دل می نشاند که سال ها برای قبیله ای کافیست تا کمر راست نکنند و همچون مرغان سرکنده سرگردان و آواره در پی ستونی باشند که نبودنش خانه را آواری بر سر شان کرده است. پدر بزرگ من ماه هاست اسیر خاک است و ما اسیر خاطراتی که رهایمان نمی کند مردی مهربان، بزرگ، دلسوز و مثل تمامی پدرها تکیه گاهی استوار همچون کوه. روحش شاد!
تقدیم به روح پرفتوح همه پدران اسیر خاک