فريبا سيدجعفررنگرز ،دكتر عباس افرزه
دانشگاه صنعتي اميركبير
بهمن1388
(بررسی وضعیت مدیریت دانش در شرکت توسعه صنعتی الکترونیک)
چکیده:
دانش ضمني به عنوان محركي مهم در فرايند خلاقيت و نوآوري نقش مهمي را به عنوان يك منبع سازماني و عامل موفقيت در سازمان ايفا ميكند. در اين مقاله اين نقش در مديريت نوآوري با توجه به نوع خلاقيت مورد نياز، نوع صنعت و ساختار خاصي كه آن سازمان داراست، روشن گرديده است. در فرايند نوآوري اجزاي دانش ضمني و تصريحي با يكديگر ادغام گرديده و به سختي قابل جدا شدن هستند. از سوي ديگر، در اين پژوهش نياز به تجزيه و تحليل مستقيم به منظور دستيابي به نتايج صحيح مديريت دانش ضمني در فرايند خلاقيت، بيان گرديده است. مديران و محققاني كه در زمينه تعامل منابع انساني و شبكهها فعاليت ميكنند بايد براي دانش ضمني اهميت بيشتري قائل شوند زيرا دانش ضمني جريان فرايند برهمكنش و فعل و انفعال شخصي است. بنابراين، تحقيقات، انتقال فراست و شهود، يا به عبارتي ديگر آنچه انسانها درون خود حس ميكنند، در جوي غير رسمي و رودررو بهتر عمل ميكند. درنتيجه در اين فضا به راحتي ميتوان از ايدههاي جديد، محصولات يا فرايندها خلاقانه جهت حل مشكلات به صورت انعطاف پذير، بهرهمند گرديد.
كليد واژه
مديريت دانش، دانش ضمني، دانش تصريحي، نوآوري، خلاقيت
مقدمه
سالهاي اخير «مديريت دانش» به يك موضوع مهم و حياتي مورد بحث در متون تجاري تبديل شده است. جوامع علمي و تجاري هر دو بر اين باورند كه سازمانهاي با قدرت دانش ميتوانند برتريهاي بلندمدت خود را در عرصههاي رقابتي حفظ كنند.
منابع نقد و بررسي و چشماندازهاي رقابتي سازمانها نشاندهندهء تأثيرات اين ديدگاه در عرصههاي استراتژيك سازمانهاي تجاري است. (نلسون و وينتر، 1982) اگرچه مديريت، آگاهي از پتانسيلهاي منابع دانش است، اما هنوز اتفاق نظري دربارهء ويژگيهاي اين دانش و روشهاي بهرهگيري از آن وجود ندارد.
مديريت دانش
تبديل داده و اطلاعات به يكديگر به واسطه فناوري اطلاعات صورت ميگيرد ولي فناوري اطلاعات گزينه ناتواني براي تبديل «اطلاعات» به «دانش» است. عوامل اجتماعي، «دانش» و «اطلاعات» را بهتر به يكديگر تبديل ميكنند اما همين عوامل در تبديل «داده» به «اطلاعات» كند هستند. اين يكي از دلايلي است كه ما اعتقاد داريم مديريت دانش از طريق بهينهسازي دو عامل زير سيستمهاي اجتماعي و فناوري بهتر انجام ميشود. ريشههاي اين ديدگاه را ميتوان در چشماندازهاي اجتماعي- فناوري سازمان يافت. (امري، 1959؛ تريست و بامفورس، 1951) «داده» و «اطلاعات» بر مبناي «سازمان» و «اطلاعات» و «دانش» بر مبناي «تفسير» از يكديگر متمايز شدهاند.
بنابراين بحث اين است كه دانش تركيب سازمان يافتهاي است از «داده» كه از طريق قوانين، فرآيندها و عملكردها و تجربه حاصل آمده است. به عبارت ديگر «دانش» معنا يا مفهومي است كه از فكر پديد آمده (ماراكاس، 1999) و بدون آن، «اطلاعات» يا «داده» تلقي ميشود. تنها از طريق اين مفهوم است كه «اطلاعات» حيات يافته و به «دانش» تبديل ميشود (بات، 2001). بنابراين تمايز بين «اطلاعات» و «دانش» به ديدگاه كاربر بستگي دارد. دانش يك مضمون وابسته است از آنرو كه «مفاهيم» در ارتباط با يك الگوي مشخص تفسير ميشود. (ماراكاس، 1999، ص 264)
نوآوري دانش
رشته مديريت دانش به عنوان منبع و سرچشمه اصلي مزيت رقابتي در آينده شناخته شده است. اين بدان معنا نيست كه در دنياي به شدت رقابتي امروز نميتوان از مديريت دانش براي كسب مزيت رقابتي و پيشبرد اهداف و مقاصد نوآوري در سازمانها استفاده كرد، بلكه ميتوان قاطعانه ادعا كرد كه امروزه مهارتهاي مديريت دانش ميتواند در پيگيري و تحقق نوآوري در سازمانها موثر واقع شود.
علاوه براين، مديريت نوآوري نيز که با مسائل و موضوعاتي نظير مديريت کارآمد فرايند نوآوري سر و کار دارد توجه و اقبال بسياري را به خود جلب کرده است (GOH, 2004,HARKEMA AND BROWAEYS, 2002, GIGET, 1997). از آنجا که نوآوري به عنوان يکي از عناصر مهم و کليدي کسب و کار محسوب مي شود، امروزه مديريت دانش به عنوان يکي از وظايف و کارکردهاي اصلي سازمان محسوب مي شود. علي رغم مطالبي که بيان شد تحقيقاتي که در زمينه دستيابي، مديريت و کاربرد داراييهاي دانش در نوآوري انجام گرفته است هنوز کافي نبوده است. امروزه، مديريت دانش و مديريت نوآوري دو حوزه مديريتي متمايزي هستند که به نظر ميرسد داراي تاثيرات و نتايج مجزايي هستند. با وجود اين، يکي از دغدغههاي عمده و اصلي مديران ارشد سازمانها اين است که از طريق کاربرد موثر داراييهاي دانش به ايجاد، تحکيم و توسعه نوآوري بپردازند.
ترکيب مديريت دانش و نوآوري
افزايش رقابت بين بنگاهها در مقياس جهاني باعث شده است که تفکيک يا عدم تفکيک حوزه هاي مديريت دانش يا مديريت نوآوري موضوع چندان استراتژيک و مهمي به شمار نيايد. در عوض، موضوع استراتژيک و مهم کاربرد مديريت دانش در فرايندهاي مديريت نوآوري است که موجب مي شود سازمانها عملکرد خود را ارتقا ببخشند.
براي اينکه بتوانيم چشم انداز روشني به مديريت استراتژيک نوآوري دانش بگشاييم، لازم است که دو جريان فکري پشتيبان مديريت دانش و مديريت نوآوري را بيان کنيم. رويکرد استراتژيک به مديريت دانش و مديريت نوآوري ممکن است به ترکيب و يکپارچه سازي بيشتر اين دو حوزه منجر گردد. براي اينکه اين جنبه از مديريت نوآوري دانش درک شود يک چارچوب مديريت استراتژيک ارائه مي گردد که به عنوان يک الگوي مفهومي قادر است به سازمانها کمک کند که درک کنند چگونه ميتوان نوآوري دانش را از طريق يک روش کلي، جامع و هماهنگ هدايت كرد.
عناصر تشکيل دهنده نوآوري دانش
اولين بار پيتر دراکر بود که از اصطلاح کارگر دانش ) knowledge worker (استفاده كرد. در واقع تا همين اواخر بود که مديران و سياستگزاران سازماني دريافتند نوآوري موفق نوآوري دانشمدار است. «آميدون» نوآورري دانش را بدينگونه تعريف ميکند: ايجاد، توسعه، تبديل و کاربرد افکار جديد در قالب کالاها و خدمات قابل فروش که موجب موفقيت سازمانها، اعتبار اقتصاد يک ملت و پيشرفت و ترقي يک جامعه مي شود. نوآوري دانش دو عنصر کليدي دارد: اول شناسايي دانش به عنوان يک عامل کليدي و دوم اقدامات مربوط به مديريت دانش.
دانش صريح و دانش ضمني
صاحب نظران دانش را به دو دسته تقسيم ميکنند: دانش صريح و دانش ضمني. « نوناکا» و نويسندگاني ديگر از جمله «پولاني» دانش تصريحي را دانشي ميدانند که ميتوان آن را به سادگي نوشت يا بيان کرد و در پايگاه دادهها ذخيره کرد. اين نوع از دانش را ميتوان فرم داد و به صورت يک فرمول علمي و يا کتابچه راهنما بين افراد سازمان منتشر کرد. دستورالعملها، مقررات، قوانين، رويههاي انجام کار، آئيننامهها، شرح جزئيات و… که به صورت رسمي در بين افراد سازمان به آساني قابل انتقال هستند همه دانش تصريحي به حساب ميآيند.
به عبارت ديگر، دانش صريح يا آشکار دانشي است که به آساني قابل انتقال ميباشد و ميتوان آن را به کمک يک سري از نشانهها مثل حروف، اعداد و… در قالب نوشته، صدا، تصوير، عکس، نرم افزار، پايگاه داده و… مدون و کدگذاري کرد؛ به همين دليل به اشتراک گذاري دانش صريح به راحتي امکان پذير است. معمولاً دانش صريح در سازمانها به شکل اسناد حاصل از فعاليت هاي تحقيقاتي، مستندات توليد يا تعميرات، قوانين، رويههاي کاري، برنامههاي روزمره و… در ميآيند که بر اساس آنها هر يک از کارکنان به انجام وظايف خود مشغولند.
در مقابل، دانش ضمني شخصي بوده و فرموله کردن آن بسيار مشکل است. اين نوع از دانش که از طريق تسهيم تجربيات با مشاهده و تقليد اکتساب ميشود، ريشه در اعمال، رويهها، تعهدات، ارزشها و احساسات افراد داشته؛ قابل کدگذاري نبوده؛ و به سادگي از طريق زبان بيان نميشود.
دانش ضمني و نوآوري
عصر حاضر، عصر تحولات و تغييرات شگرف درفناوريهاست. عصري كه ساختار فكري آن آكنده از عمق بخشيدن به اطلاعات و توجه به مشاركت نيروي انســـاني خلاق و دانشگرا به جاي نيروي انساني عملكردي است. از اين رو، مديريت هوشيار بر آن است تا هرچه بيشتر و بهتر درجهت استفاده از ابزاري به نام دانش براي رويارويي و مقابله با عوامل عدم اطمينان، حفظ موقعيت و ايجاد خلاقيت و نوآوري جهت گسترش عرصه رقابتي خود برآيد، اين امر مستلزم اين است كه سازمان با ارج نهادن به مديريت دانش و متقابلا مديريت خلاقيت و نوآوري، آن را به عنوان يك نياز استراتژيك و ضروري جهت پيشگامي در عرصه رقابت پذيري، در زمره برنامههاي اولويتدار خود قرار دهد. مديريت نوآوري در واقع فرايندي است كه از طريق تركيب و يكپارچگي اجزاي مختلف دانش به پديدآوردن بديهيات مي پردازد.
در اين عصر ضمن تلاشهاي بسياري كه در زمينه ساختاردهي و مهندسي مجدد فرايندها و همچنين كاهش هزينه ها به منظور كسب سودآوري، توسط شركتها انجام گرفته است، اينك نوبت اين است تا بسياري از آنها به تجديد سبد محصولات خود از طريق ايجاد نوآوري بپردازند. در اين راستا خلاقيت و توليد افكار و انديشه هاي نو توسط مديران و كاركنان سازماني از اهميت ويژهاي برخوردار شده و جايگاه والايي را درسازمان به خود اختصاص داده است. امروزه سازمانهايي موفق هستند و مي توانند در دنياي پررقابت ادامه حيات بدهند كه دائماً افكار و انديشههاي جديد را در سازمان كاربردي سازند نقش دانش ضمني به عنوان يك اهرم كليدي در ايجاد نوآوري مورد تاكيد قرار گرفته و با هدف موفقيت خلاقيت، ضمن استناد بر تحقيقات انجام شده در اين حيطه، ابعاد مرتبط دانش ضمني و مديريت نوآوري بررسي و تشريح مي شود. بر اين اساس در آغاز با مروري بر ادبيات مديريت دانش ضمني و مديريت نوآوري، نقش دانش ضمني بر خلاقيت و نوآوري سازماني در سه بعد: تكامل دانش ضمني، حياتي سازي آن و انتقال دانش ضمني بررسي شده، سپس با بيان سه محور: انواع نوآوري، نوع صنعت و ساختار سازماني يک سازمان خلاق در مديريت نوآوري، مدلي يكپارچه از ارتباط و تاثير مديريت دانش ضمني بر مديريت نوآوري ارايه مي گردد.
کار ميداني
يکي از رويکردهاي علمي در ارزشيابي رويکرد مبتني بر هدف ميباشد که در اين راهنما سعي شده الگوريتمي مناسبي براي اجراي ارزشيابي دروني مبتني بر هدف ارائه گردد. هدف اصلي از چنين ارزشيابي ارتقاء دانش بوده و اين مهم از طريق فرايندي انجام مي گيرد که منجر به قضاوت يا توصيه ها و پيشنهاداتي در خصوص مديريت دانش مي گردد. بطور معمول ماهيت چنين ارزشيابيهايي بيشتر کيفي است. پرسشـنامه (در پيوست ارائه شده است) مجموعهاي از سوالهاست که پاسخ دهنده با ملاحظه آنها پاسخ لازم را ارائه مي دهد. در اين راستا ارزيابي بر روي شرکت توسعه صنعتي الکترونيک انجام گرفت، اين شركت در زمينه تجهيرات پزشکي فعاليت مينمايد. و نمايندگي چندين شرکت امريکايي را در ايران برعهده دارد. شايان ذکر است که تعداد پرسنل اين شرکت 68 نفر ميباشد.
نتايج کار ميداني
اين موضوع كاملا روشن است كه هر سازماني با توجه به نوع صنعت، نوع خلاقيت و ساختار سازماني ويژهاي كه داراست به منظور به كارگيري داراييهاي دانش ضمني موجود در راستاي موفقيت خلاقيت، مكانيسمها و ساختارهاي مختلفي را به كار ميگيرد. مشكلاتي كه در حوزه فرايند خلاقيت رخ مي دهند، اغلب آن قدر پيچيده هستند كه تنها بر پايه يك تجزيه و تحليل ساده قابل حل نيستند. «بلوم» در مطالعات موردي خود نشان داده است كه در مراحل انتهايي فرايند نوآوري، دانش ضمني، به سرعت گرفتن اين فرايندكمك كرده، در نتيجه به موفقيت در نوآوري منجر مي گردد. در شكل2 ارتباط بين مديريت دانش ضمني و مديريت نوآوري ديده ميشود.
«ريتر» موفقيت نوآوري را با دو بعد موفقيت در نوآوري محصول و موفقيت در نوآوري فرايند تعريف ميكند. او معتقد است : «خلاقيت موفقيت آميز به افزايش سود و درآمد منجر مي شود». وي در چهار سازماني كه مورد آزمون قرار داد، از طريق به كارگيري دانش ضمني صحيح، مراحل انتقال و اجراي ايده ها را در فرايند نوآوري كوتاه كرد. در ادامه بايد به اين نكته اشاره كرد كه در نظر گرفتن محدوديت ذاتي گزينههاي مختلف، قبل از اينكه مراحل واقعي آزمون آغاز شوند، به سرعت گرفتن اين فرايند منجر مي گردد. موفقيت فرايند نوآوري زماني به وقوع مي پيوندد كه در هر مرحله آن بر يك بحران، خواه از طريق سرعت گرفتن فرايند يا ممانعت از توقف فرايند، غلبه شود.اين موضوع نشان مي دهد كه با مديريت صحيح دانش ضمني مشكلات به وجود آمده به روشي انعطافپذير حل خواهند شد و در تمامي مراحل فرايند خلاقيت (از كشف ايده گرفته تا ورود به بازار و استفاده)، دانش ضمني اهميت زيادي در جهت موفقيت خلاقيت خواهد داشت.تصميمگيري در فرايند خلاقيت شديدا به فن دانش ضمني بستگي دارد. در نتيجه دانش ضمني نقش مهمي را در تمام مراحل فرايند نوآوري ايفا مي كند. اين موضوع كاملا روشن است كه در تمام مراحل فرايند نوآوري (كشف و ايجاد ايده) ميزان نامشهودي و ملموس نبودن افزايش مييابد، بنابراين دانش ضمني، نقش مهمي را در هر مرحله از فرايند خلاقيت ايفا مي كند.
بنابر تحقيقات انجام شده، اين گونه استنتاج مي شود كه مديريت دانش ضمني لازم است به منظور توانايي در بيشينه سازي موفقيت خلاقيت و نوآوري، همراستا با مديريت نوآوري يك سازمان پذيرفته شده و بر سه بعد مختلف دانش ضمني(تكامل، حياتي سازي و انتقال دانش ضمني) تاکيد شود. هر چه دانش ضمني مرتبطتري در مراحل مختلف فرايند خلاقيت وارد شود، مديريت نوآوري به صورت كارا و موثرتر عمل خواهد كرد كه اين امر منجر به افزايش موفقيت خلاقيت مي گردد.
ارائه راهکار
الگوي مارپيچ
مارپيچ دانش- پل ارتباطي دانش آفريني و خروجيهاي سيستم مديريت دانش- در حقيقت تبديل دانش ضمني به دانش صريح و نيز استفاده از دانش صريح براي گسترش دانش ضمني در ميان افراد است. دانش جديد همواره با فرد آغاز مي شود. يک محقق برجسته ديدگاهي دارد که او را به ثبت اختراعي جديد رهنمون مي سازد. بينش يک مدير مياني در مورد روند بازار، کاتاليزوري براي معرفي يک محصول جديد و مهم است. يک کارگر ساده پس از سالها تجربه به نوآوري در يک فرآيند جديد مي رسد.در تمام اين مثالها دانش فردي کارکنان به دانش سازماني تبديل ميشود که براي شرکت به عنوان يک کل ارزشمند است. قرار دادن دانش فردي در اختيار ديگران، فعاليت اصلي سازمانهاي دانش آفرين است. اين کار بهطور مداوم و در تمام سطوح سازمان انجام مي شود.
الگوي مارپيچ دانش چنين است:
1-ضمني به ضمني: بعضي اوقات فردي دانش ضمني خود را بهطور مستقيم با فرد ديگري در ميان ميگذارد. براي مثال وقتي تاناکا به عنوان شاگرد سرنانواي هتل شروع به کار کرد توانست مهارتهاي ضمني او را از طريق مشاهده، تقليد و تمرين ياد بگيرد. آنچه او ياد گرفته بود تبديل به قسمتي از دانش ضمني او شد.
2-صريح به صريح: فرد ميتواند قسمتهاي مجزايي از دانش صريح را با يکديگر ترکيب کند و يک کل جديد تشکيل بدهد. براي مثال حسابرس يک شرکت را در نظر بگيريد. او اطلاعات مختلف سازمان جمع آوري و با کنار هم قرار دادن آنها يک گزارش مالي تهيه مي کند. اين گزارش، دانش جديدي است که از ترکيب اطلاعات کسب شده از منابع مختلف بهدست آمده است. اما اين ترکيب نيز، بهمعناي واقعي، دانش موجود شرکت را گسترش نمي دهد.
3-ضمني به صريح: وقتي تاناکا توانست دانش ضمني خود در مورد پخت نان را توضيح بدهد، آن را به دانش صريح تبديل کرد و بنابراين توانست آنرا با همکارانش در تيم تحقيقات در ميان بگذارد. مثال ديگر را مي توان در مورد حسابدار شرکت عنوان کرد. او به جاي تدوين يک برنامه مالي معمولي براي شرکت خود، براساس دانش ضمني حاصل از تجارب ساليان دراز، يک رويکرد ابداعي جديد براي کنترل بودجه شرکت ابداع کرد.
4-صريح به ضمني: ضمن اينکه دانش صريح جديد در سازمان بهکار مي رود، کارکنان شرکت آن را به تدريج نهادينه و از آن براي گستردهترکردن، بسط دادن و اصلاح چارچوبهاي دانش ضمني خود استفاده ميکنند.
گروههاي تخصصي (Community of Practices)
گروههاي تخصصي گروههايي متشکل از افراد مي باشند که هر يک در يک حوزه کاري متخصص بوده و به منظور حل برخي مشکلات، يادگيري و توسعه ايده هاي جديد دور هم گرد آمده اند.
تشکيل و به کارگيري گروههاي تخصصي (CoP) در قسمتهاي کليدي سازمان يکي از راههاي عملياتي جهت مديريت دانايي ها به عنوان يک سرمايه ميباشد همانگونه که سازمان ها به صورت سيستماتيک و با حساسيت سرمايه هاي مشهود خود را مديريت مي نمايند.
در عصر دانش محور پيچيده شدن دانش ها و پيشرفت علم و تکنولوژي ايجاد نوعي تضاد نموده است، همزمان با نياز به متخصصان قوي تر و فعاليت به صورت تخصصي تر روي دانش ها-که مستلزم زمان بيشتر ميباشد- بازه عمر دانش ها کوتاه تر شده است! در نتيجه بدون وجود گروههايي که به صورت تخصصي روي حوزه هاي حساس دانش تمرکز کرده باشند، همراه شدن با اين سرعت بالاي تغييرات غير ممکن ميباشد.
بي توجهي به حفظ دارايي هاي دانشي حساس سازمان مي تواند منجر به يک تاثير منفي شديد گردد علي الخصوص زماني که يک کارمند کليدي و يا مرتبط با يک پروژه و يا فرايند کاري خاص باشد. در اين صورت زمان زيادي جهت جايگزيني اطلاعات و دانش هاي از دست رفته سازمان نياز ميباشد. در بسياري از موارد سازمان دست به توليد دانايي هايي مي زند که در اختيار اعضاي قبلي سازمان وجود داشته است و مي تواند باعث ايجاد زيان هاي غير قابل جبران گردد.
گروههاي تخصصي (CoP) همچنين فرصتهايي جهت ايجاد نوآوري در سازمان مي باشند. نوآوري فرايندي است که به ندرت به صورت انفرادي ايجاد مي گردد و معمولاً نتيجه تلاش هاي گروهي و تسهيم دانش ميباشد. بنابراين اهميت تشکيل گروههاي تخصصي با هدف ايجاد هم افزايي جهت پيشرفت هاي کاري به صورت مضاعف براي سازمان نمود پيدا مي کند.
نتيجهگيري
دنيايي كه ما در آن زندگي ميكنيم مملو از دادهها و اطلاعاتي است كه در فضاي ماده پراكنده هستند. براي از دست ندادن و استفاده بهينه از آنها ناگزير به اداره كردن آنها هستيم. اين عمل بهوسيله مديريت دانش انجام مي شود. اما براي مقابله با تغييرات و تاختن به سوي هدف در اجتماع پيشرفته امروزي، بايد علاوه بر مديريت دانش فعلي دست به خلاقيت و نوآوري زد و راههاي جديد را آزمود. ايجاد دانش جديد، پارهاي از روشهاي آن ونيز رابطه ورودي وخروجي سيستم مديريت دانش، يعني سازمانهاي يادگيرنده-ياددهنده و مربي از مباحثي بودند كه در اين مقاله مطرح شدند.بجاست كه مديران با دقت و تامل بيشتري اين مباحث را دنبال كنند تا بتوانند در دنياي متلاطم و پر رقابت كنوني خود و شركتشان را به سر منزل مقصود برسانند.
منابع و مراجع
1. جعفري، مصطفي. كلانتر، سيدكيانوش.«مديريت دانش در سازمان»؛ تدبير، سال چهاردهم، شماره 142، اسفند 1382.
2. ميرزابيگي، جهانشاه، انتقال دانش و حفظ مهارت : نياز پيوسته فرايند جهاني شدن،مجله مدير ساز، مرداد 1384.
3. الواني.سيد مهدي،”سازمانهاي ياددهنده نسل جديد سازمانهاي يادگيرنده”.مديريت وتوسعه.شماره 18.صفحات8-17. 1382.
4. تامس.اچ.دانپورت و لارنس پروساک، ” مديريت دانش”، دکتر حسين رحمانسرشت، انتشارات شرکت طراحي مهندسي قطعات ايران خودرو، 1379.
6. Delic, Kemal A. Lahaix, Dominique, “Knowledge Harvesting, Articulation,and Delivery” , Hewlett_Packard Journal,1998, Vol. 49, Issue 2.
7. Hatten, Kennet. Rosenthal, Stephen, “Creating Knowledge through Experiments” , Knowledge Management Rewiew, 2000, Vol 3, Issue 4.
8.. Kershberg, Lany, “Knowledge Management in Heterigeneous Date Warehouse Environment”, 2001.
9.. Loshin, Pete , “Knowledge Management” , Computer World, 2001 , Vol 35, Issue 43.
10.. Marwick,A.D.,”Knowledge Management Technology” , IBM System Journal, 2001, Vol. 40, Issue 4.
11.. Morey, Daryl;Mayburg,Mark; Thuraisingham,Bhavani, “Knowledge Management”, Massachusetts Institute of Technology,2000.
12.Nonaka , I., “How Organizations Learn”, International Thamson Business Press, 1996,P.P.18_31.
پرسش اهميت(0-9) برخورداري(0-9)
1- رهبري/ آيا سازمان شما داراي چشم انداز و استراتژي مشخص در حوزه دانايي ميباشد، مديران ارشد سازمان به آن پايبند هستند و نقش دانش در پيشبرد شرکت به درستي مشخص و مکتوب گرديده است؟ 8 7
2- ارزيابي دانشي/ آيا سازمان شما سرمايه هاي دانشي خود را با روشي سيستماتيک اندازه گيري و مديريت مي نمايد و گزارشات مناسبي را در اين زمينه تدوين مي کند؟ 7 5
3- فرايندها /آيا در سازمان شما فرايندهاي مدوني جهت جمع آوري، ارزيابي و سازماندهي به دانش هاي حساس سازماني و برون سازماني طراحي گرديده است؟ 7 6
4- دانش ضمني/ آيا شما بهترين متخصصان در حوزه هاي مختلف کاري سازمانتان را مي شناسيد و آيا مکانيسم هاي مشخصي جهت تبديل دانش ضمني آنها به دانش آشکار موجود ميباشد؟ 8 5
– فرهنگ، ساختار /آيا تسهيم دانش در واحدهاي سازمان فعالانه مورد تشويق و پاداش دهي قرار مي گيرد؟ آيا فضاي سازمان موجب تشويق افراد به تسهيم دانش مي گردد؟ 6 3
8- زير ساختهاي تکنولوژيکي /آيا امکانات لازم جهت تبادل و تسهيم دانش هاي حياتي از طريق سيستمي با قابليت هاي بالا در سازمان فراهم آمده است؟ 6 2
9-نوآوري و خلاقيت/مديريت دانش تا چه حد نوآوري و خلاقيت سازمان موثر است؟ 8 7
10- ساز و كارهاي دانش آفريني/آيا دانش آفريني در سازمان شما وجود دارد؟براي اين امر از چه ساز و کارهايي استفاده مي گردد؟ 7 5