نویسنده: دكتر فريدون وردینژاد
نياز و احتياج انسان، علم و کل جهان به تفکر سيستمي
مقدمه
« متاسفانه از سنين کودکي به ما آموخته اند که براي رسيدن به پاسخ، مسائل را بايد خرد کرد! اين عمل بظاهر ممکن است، موجب شود با مسائل پيچيده، آسانتر برخورد کنيم. اما در واقع بهاي پنهان بسيار سنگيني پرداخته ايم; زيرا ما ديگر قادر به ديدن «توالي اعمال» خود نخواهيم بود. آن حس دروني ارتباط با يک کل جامع را از دست ميدهيم. زماني که تلاش ميکنيم، تصوير بزرگ را دريابيم، در ذهن خود اجزاي خرد شده آن را کنار هم ميگذاريم و سعي ميکنيم که بدانها سامان ببخشيم; اما همانطور که ديويد بوهم فيزيکدان بيان ميکند: «اين عمل بيهوده اي بيش نيست. درست نظير اين است که بخواهيم از کنار هم قراردادن تکه هاي يک آيينه شکسته، تصويري کامل به دست آوريم!». اينک براي آشنايي خوانندگان با رويکرد سيستمي ابتدا کلياتي را در اين ارتباط مطرح ميکنيم.
واژه «سيستم» که در زبان فارسي به «نظام» ترجمه شده، امروزه کاربرد فراواني پيدا نموده و در علوم، فنون و حتي استعمالات روزمره رايج گشته است.اين امر در سالهاي اخير به پيدايش مشاغل جديدي مثل طراحي سيستمها و مهندسي سيستمها نيز انجاميده است.
نگرش سيستمي و نظريه سيستمها که اولين بار توسط برتالانفي مطرح گرديد، امروزه جاي خود را در اکثر علوم: از جمله فيزيک، شيمي، زيست شناسي، پزشکي، روان شناسي، مديريت، اقتصاد، علوم سياسي و… باز کرده است. پيش قراولهاي اين نظريه را در غرب ميتوان نظريه قسمتها، نظريه مجموعه ها، نظريه نمودارها، نظريه شبکه ها و بالاخره علم اطلاعات و کنترل (سايبرنتيک) دانست.
فصل اول:
در اين فصل با نگاهي تقريباً کل گرا و فلسفي به بنيانهاي علم و نتايج مخرب جدا بودن آنها از يکديگر و تاثير تفکر سيستمي در پيوند آنها ميپردازيم.
نظريه عمومي سيستمها و وحدت علم
تلاش و فعاليت نظريه عمومي سيستمها در تقويت رشته هاي علمي و پيوند آنها به يکديگر يکي از خدمات بزرگ اين نظريه و نظريه پردازان آن به علم است. علومي که تا قبل از آن هيچ گونه ارتباطي با هم نداشتند رفته رفته به يکديگر نزديک شدند و از حالت جزايري جداگانه که هيچ رابطه اي با هم نداشتند به مراکزي که ارتباطي پويا با بازخورهاي منطقي دارند تبديل شوند. هيچ کس نمي تواند تاثير نظريه عمومي سيستمها بر وحدت علم و خدمت به آن و به اين ترتيب پيشبرد آن را انکار کند.
عملکرد جمعي نظريه عمومي سيستمها را ميتوان چنين خلاصه کرد: تاکنون يگانگي علم در تبديل همه علوم به فيزيک، و حل نهايي همه پدبده ها در رويدادهاي فيزيک، ديده شده است. از نقطه نظر ما، وحدت علم جنبه اي واقعي تر دارد. حصول يک تصور واحد از جهان برپايه تبديل همه سطوح واقعيت به سطح فيزيک، اميدي است احتمالاً بيهوده و آميخته به ﻳقيني دور از ذهن، اما ميتوان بر پايه يکسانديسي قوانين در زمينه هاي مختلف به چنين وحدتي دست يافت. اگر به شيوه اي که «صوري» خوانده شده، سخن بگوئيم، يعني به ساختارهاي مفهومي علم بنگريم، اين امر به معناي همشکلي ساختاري طرحهايي که به کار ميبريم خواهد بود. اگر به زبان «مادي» سخن بگوئيم، به معني آن است که جهان، يعنی کل رويدادهاي قابل مشاهده، همشکلي هاي ساختاري بروز ميدهد که خودشان را در اثرهاي يکسانديس نظم، در سطوح ﻳا قلمروهاي مختلف متجلي ميکنند.
بنابراين، به مفهومي ميرسيم که در برابر تبديل گرايي ميتوان آن را چشم انداز گرايي خواند. نمي توان سطوح زيستي، رفتاري و اجتماع را به پايين ترين سطح، يعني به سطح ساختها و قوانين فيزيک تبديل کرد، اما، ميتوان ساختها و احتمالاً قوانيني در درون سطوح خاص (فردي) پيدا نمود. جهان، همانطور که آلدوس هاکسلي بيان کرده، مانند يک کيک بستني ناپلئوني است که سطوح آن- جهان فيزيکي، زيستي، اجتماعي، و اخلاقي- معرف لايه هاي شکلات، توت فرنگي، و وانيل است. نمي توانيم توت فرنگي را به شکلات تبديل کنيم. همه آنچه ميتوانيم بگوئيم اين است که احتمالاً در وهله آخر همه چيز وانيل است، همه چيز ذهن يا روح است. اصل وحدت بخش اين است که ما سازمان را در همه سطوح مييابيم. جهان بيني مکانيتسي، که بازي ذرات فيزيکي را به عنوان حقيقت نهايي ميپندارد، بيان خود را در تمدني پيدا کرد که تکنولوژي فيزيک را که سرانجام به فاجعه هاي زمان ما منجر شده تحليل ميکند. شايد مدل جهان به عنوان يک سازمان بزرگ بتواند به تقويت حس احترام براي زندگي که تقريباً در دهه هاي خونين گذشته تاريخ انساني از دست رفته است، کمک کند.
نظريه عمومي سيستمها در آموزش:توليد همه کاره هاي علمي
پس از ارائه اين طرح بد نيست به اين پرسش پاسخ دهيم که اين نظريه چه کمکي ميتواند به آموزش يکپارچه (جمعي) بکند. براي آنکه پاسخ، متعصبانه به نظر نيايد، چند نقل قول از نويسندگاني که خود درگير سير تکامل نظريه عمومي سيستمها نبوده اند ذکر ميکنيم.
چند سال پيش، مقاله اي با عنوان «آموزش همه کاره هاي علمي» توسط گروهي از دانشمندان، از جمله مهندس باودي ماستلر جامعه شناس، تامي رياضيدان، و وينسور زيست شناس منتشر شد. نويسندگان مذکور بر «نياز به يک برخورد ساده تر و متحدتر به مسايل علمي» تاکيد کردند. آنان نوشتند:
اغلب ميشنويم که «يک فرد ديگر نمي تواند به يک زمينه چندان وسيع بپردازد» و اينکه «تخصصي شدن بيش از حد وجود دارد» … ما نيازمند برخوردي ساده تر و يکپارجه تر (همبسته تر) نسبت به مسايل علمي هستيم، نيازمند مرداني هستيم که علم- نه يک علم ويژه- را به کار برند و خلاصه، نيازمند همه کاره هاي علمي هستيم (باودي و ديگران، 1949).
سپس نويسندگان روشن ميکنند که چرا و چگونه همه کاره ها در زمينه هايي چون شيمي- فيزيک، زيست- فيزيک (بيوفيزيک)، كاربرد شيمي، فيزيک و رياضيات در پزشکي مورد نيازند و ادامه ميدهند:
هر گروه پژوهشي، خواه يک بخش دانشگاهي يا يک بنياد و خواه يک گروه صنعتي، نيازمند يک همه کاره است… در يک گروه مهندسي، اين همه کاره طبيعتاً با مسايل سيستم سر و کار دارد. اين مسائل هرجا که اجزاء در يک کل متعادل گردآمده باشند پيش ميآيند (باودي وديگران، 1949).
يكي ديگر از پژوهشگران به نام، استاد ماتر (1951) درباره «مطالعات يکپارچه (جمعي)براي آموزش عمومي» اين ايده را مطرح نمود که: يکي از انتقادهاي آموزش عمومي مبتني بر اين واقعيت است که ممکن است آموزش عمومي به سهولت تا حد معرفي صرف اطلاعات گردآوري شده در زمينه هايي از تحقيق که در طول يک نيمسال يا يک سال تحصيلي فرصت بررسي آن وجود دارد تنزل کند… اگر حرفهاي دانشجويان سال آخر را استراق سمع کنيد، ممکن است از يکي از آنها بشنويد که ميگويد «اساتيدمان ما پر کرده اند، ولي معني همه اينها چيست؟»… مهمتر از اين جستجوي مفاهيم بنيادين و اصول اساسي است که ممکن است در سراسر کالبد دانش معتبر باشند. در پاسخ به اينکه اين مفاهيم بنيادين چه ميتوانند باشند، ماتر ميگويد:
مفاهيم عمومي بسيار همانندي توسط محققيني که در زمينه هاي بسيار متفاوت کار ميکنند مستقلاً تدوين شده اند. اين هماننديها بسيار مهم اند، چون بر واقعيتهاي تماماً متفاوت متکي اند کساني که آنها را تدوين کرده اند تا حد زيادي از کار يکديگر بي خبر بوده اند. آنان با فلسفه هاي متفاوت شروع کرده اند و با وجود اين، به نتايج بسيار همانند رسيده اند…
بدين ترتيب، (ماتر نتيجه ميگيرد)، اين امري محقق است که مطالعات يکپارچه (جمعي) يک جزء اساسي از جستجو براي فهميدن حقيقت است.
به نظر نمي رسد گفته فوق نياز به تعبير و تفسير داشته باشد. آموزش معمولي در فيزيک، زيست شناسي، روانشناسي، يا در علوم اجتماعي با آنها چون قلمروهاي جداگانه برخورد ميکند، و گرايش عمومي آن است که قلروهاي فرعي هرچه کوچکتر به علوم جداگانه تبديل شوند، و اين فرآيند تا آنجا تکرار ميشود که هر تخصص به رشته اي ناچيز و کوچک، و غيروابسته به رشته هاي ديگر، تبديل شود. در مقابل، نيازهاي آموزشي تربيت کردن «همه کاره هاي علمي» و «اصول بنيادين» توسعه يابنده ميان رشته اي، دقيقاً همان چيزهايي است که نظريه عمومي سيستمها ميخواهد برآورده کند. اينها يک برنامه صرف يا يک آرزوي پرهيزکارانه نيست، چون، يک چنين ساختار نظري، چنانکه کوشيديم نشان دهيم، از قبل در فرآيند تکامل بوده است. به اين معنا، به نظر ميرسد که نظريه عمومي سيستمها پيشرفتي مهم به سوي ترکيب ميان رشته و آموزش يگانه باشد.
علم و جامعه
اما، اگر از آموزش سخن ميگوئيم، تنها ارزشهاي علمي، يعني ارتباط و يگانگي واقعيتها، را در نظر نداريم. ارزشهاي اخلاقي را، که به تکامل شخصيت کمک ميکنند، نيز در نظر داريم. آيا از ديدگاههايي که مورد بحث قرار گرفت چيزي حاصل ميشود؟ اين امر به مساله اساسي ارزش علم به طور عام و علوم رفتاري و اجتماعي به طور خاص منجر ميشود.
استدلالي که اغلب درباره ارزش علم و تاثير آن بر جامعه و رفاه بشريت به کار ميرود از اين قرار است: دانش ما از قوانين فيزيک عالي است، و در نتيجه کنترل تکنولوژيک ما بر طبيعت بيجان تقريباً نامحدود است. دانش ما از قوانين زيست شناسي، چندان پيش نرفته، اما براي تدارک مقدار مقبولي از يک تکنولوژي زيست شناسي در پزشکي نوين و زيست شناسي کاربردي بسنده است. اين مقدار، دامنه اميد زندگي را از حدودي که در سده هاي گذشته يا حتي دهه هاي پيش براي انسان متصور بود بسي فراتر برده است. کاربرد روشهاي نوين کشاورزي علمي، دامپروري و غيره، ميتواند زندگي جمعيتي به مراتب بيشتر از جمعيت کنوني سياره ما را تامين کند. اما، آنچه فاقد آنيم دانش قوانين جامعه انساني، و در نتيجه تکنولوژي جامعه شناختي است. بدين ترتيب دستاوردهاي فيزيک براي ويرانسازيهاي هرچه موثرتر به کار گرفته ميشوند. ما در بخشهاي وسيعي از جهان مواجه با قحطي هستيم، درحالي که محصولات بخشهاي ديگر فاسد يا از ميان برده ميشوند. جنگ و نابود سازي يکسره زندگي انساني، فرهنگ، و وسايل معاش، تنها راه نجات از باروري کنترل نشده و اضافه جمعيت منتج از آن است. اينها نتيجه اين واقعيت است که نيروهاي فيزيکي را بسيار خوب و نيروهاي زيستي را نسبتاً خوب کنترل ميکنيم، ولي نيروهاي اجتماعي را اصلاً کنترل نمي کنيم. بنابراين، اگر علم خوب پيشرفته اي از جامعه انساني و تکنولوژي متناظر با آن ميداشتيم، راهي براي گريز از آشوب و نابودي تهديد کننده جهان کنوني مان وجود ميداشت.
اين کاملاً موجه به نظر ميرسد و در واقع، تفسير جديدي از دريافت افلاطون است که فقط اگر حاکمان، فيلسوف باشند، بشريت نجات خواهد يافت. اما، در اين استدلال معمايي وجود دارد. ما از چگونگي جهاني که به طور علمي کنترل مي شود، تصور روشني داريم. در بهترين حالت، مانند دنياي قشنگ نوي آلدوس هاکسلي، و در بدترين حالت شبيه 1984 جورج اورول خواهد بود. اين يک واقعيت تجربي است که از دستاودرهاي علمي درست همان قدر، يا حتي بيشتر، در جهت ويرانگري استفاده شده است که در جهت سازندگي.
فصل دوم :تفکر سيستمي و فوائد آن
1- تفکر سيستمي در مقايسه با تفکر در عصر ماشين
نوع تفکر از عصر ماشين تا عصر سيستم ها به طور اصولي و پايه اي تغيير کرده است به طوري که در بنيانهاي اين دو نوع تفکر تفاوت هايي وجود دارد که متعاقباً در نوع نگرش و نتيجه گيري اين دو اثر ميگذارد.از آن هنگام است که انديشيه سيستمي در مسير تجزيه عوامل ساماندهي شد. راسل اکاف (1981) اين دوره را «عصر ماشين» نامگذاري کرده بود. اکنون او معتقد است ما در «عصر سيستمها» قرار داريم و اين عصر نيازمند ديدگاه متفاوتي است.
2- روش سيستمي به چه کار ميآيد؟
به يقين بايد روش سيستمي را همانند انقلابي در شيوه هاي تفکر به شمار آورد. اما بايد ببينيم که موارد به کار بستن آن کدام اند؟ زيرا روش سيستمي به جز روشن ساختن سيستمهاي طبيعي، روش و قواعدي را نيز براي درست تر تصميم گرفتن و برگزيدن درست ترين راه هاي فعاليت، به دست ميدهد. اين روش- چنانکه خواهيم ديد- چيزي جز شيوه ي به کار بردن «ماکروسکوپ» نيست.
تجزيه و ترکيب:
»روش تحليلي« و» روش سيستمي«، نه تنها متناقض با يکديگر نيستند، بلکه مکمل يکديگرند، منتها نميتوان يکي را به جاي ديگري به کار برد و اين دو روش را در هم ادغام کرد. با بکار بردن روش تحليلي ما ميکوشيم که تا ساده ترين عوامل سازنده ي هر سيستم را بيابيم، جزئيات آنها را بررسي کنيم و انواع روابطي را که بين اين عوامل متقابلاً وجود دارند دريابيم، و سپس با تغيير دادن يک متغير، به خصايص سيستم و قوانين تحول آن را در شرايط گوناگون، پيش بيني کنيم. براي اينکه چنين پيش بيني اي امکان پذير گردد بايد نخست خصايص ابتدايي سيستم را روشن ساخت و از اين راه، سيستمهاي همگن- يعني سيستمهايي را که داراي عناصر و عوامل مشابه و روابط متقابل ساده هستند- شناخت. در اين قبيل موارد ميتوان قوانين مربوط به «استاتيک» را به کار برد و طرز کار مجموعه هاي پيجيده نيافته را دريافت. البته اين قوانين را در مورد سيستمهاي پيچيده به عبارت ديگر در مورد سيستمهايي که داراي عوامل بسيار هستند و روابط متقابل عوامل و اجزاي آنها نيز پيچيده ميباشند، نمي توان به کار بست. در اين مورد بايد روشهاي جديدي را به کار بريم که روش سيستمي، همه آنها را در بر ميگيرد. هدف از به کار بستن اين روش اين است که: هر سيستمي را با کليت و جامعيت، با پيچيدگي و با ديناميک و پويايي خاص خودش بشناسيم. ما ميتوانيم با استفاده از روش «شبيه سازي» طرز کار هر سيستمي را، به صورت فرضي مشخص کنيم، و آثار و انواع روابط متقابل اجزا و عوامل آنرا بيابيم. با بررسي طرز کار و رفتار يک سيستم، ميتوان به قوانين و قواعدي که براي اثر گذاردن روي آن سيستم و تغيير آن، ضروري ميباشند، پي برد و به کمک اين برسيها، سيستمهاي ديگري به وجود آورد.
اکنون- و در اين مرحله از بررسي- بهتر است که به جاي بيان جزء به جزء خصايص هر يک از دو روش تحليلي و سيستمي، اين دو را با هم مقايسه کنيم و موقتاً از برشمردن امتيازها و نقايص هرکدام بگذريم.
مقايسه روش سيستمي با روش تحليلي
روش تحليلي
– با به کار بردن اين روش، ما سيستم را از پيرامونش جدا ميکنيم، و فقط به بررسي اجزا و عوامل آن ميپردازيم.
– در اين روش، ماهيت روابط متقابل اجزا و عوامل را بررسي ميکنيم.
– در اين روش، هدف اساسي روشن ساختن جزئيات است.
– در اين روش، در آن واحد فقط يک متغير را تغيير ميدهيم
– در اين روش، سيستم را مجزا و مستقل از زمان بررسي ميکنيم، و بنابراين فرض بر اين است که پديدارها به حال اول بازخواهند گشت.
– با به کار بردن اين روش، درستي داده ها، با استفاده از روش تجربي، و در چارچوب يک نظريه روشن ميگردد.
– در اين روش، مدلها جزئيات را در بر ميگيرند، اما به دشواري ميتوان اين مدلها را عملاً به کار بست (مانند مدلهاي اکونومتري)
– کارآيي اين روش، هنگامي که روابط متقابل اجزا و عوامل، ساده و خطي هستند، بسيار است.
– نتيجه به کار بستن اين روش، بهتر شناختن و بهتر آموختن رشته هاي تخصصي و مجزاي از يکديگر است.
– نتيجه به کار بستن اين روش، برنامه ريزي جزء به جزء فعاليتهاست.
– با به کار بستن اين روش، ميتوان جزئيات را شناخت اما نمي توان هدفها را کاملاً روشن کرد.
روش سيستمي
– با به کار بردن اين روش، ما سيستم را با توجه به پيرامونش بررسي ميکنيم و به بررسي روابط متقابل اجزا و عوامل آن ميپردازيم.
– در اين روش، آثار ناشي از روابط متقابل اجزا و عوامل را بررسي ميکنيم.
– در اين روش، هدف اساسي درک کلي سيستم است.
– در اين روش، گروه هاي مختلف متغيرها را، با هم تغيير ميدهيم.
– در اين روش، سيستم را در زمان واقعي بررسي ميکنيم، و بنابراين غيرممکن است که پديدارها به حال اول بازگردند.
– با به کار بردن اين روش، درستي داده ها، از راه مقايسه طرز کار مدل ياسيستم با واقعيت، روشن ميگردد.
– در اين روش، مدلها تا به آن اندازه کامل و جامع نيستند که بتوان آنها را مبناي شناخت قرارداد، اما ميتوان آنها را در عمل به کار برد (مانند مدلهاي کلوپ رم)
کارآيي اين روش، هنگامي که ميان اجزا و عوامل، روابط متقابل فراوان و غير خطي وجود دارد، بسيار است.
– نتيجه به کار بردن اين روش، بهتر شناختن و بهتر آموختن رشته هاي گوناگون با هم است.
– نتيجه به کاربردن اين روش، برنامه ريزي با توجه به هدفهاست نه با توجه به جزء جزء فعاليتها.
– با به کار بردن اين روش، هدفها را ميتوان کاملاً روشن کرد، اما شناخت جزئيات، دقيق و کامل نيست.
اما نه تنها روش تحليلي و روش سيستمي با يکديگر تباين دارند، بلکه «نگرش ايستا و استاتيک» نيز با «نگرش پويا و ديناميک» متباين است.
شناختي که معمولاً ما از طبيعت و مهمترين قوانين سيستمهاي آن داريم، برپايه انديشه کلاسيک استوارست. و اين انديشه سه خصيصه اساسي دارد:
– نخست اينکه مفاهيم اين شيوه تفکر، مفاهيمي است، تغيير ناپذير و ايستا مانند: مفاهيم تغيير ناپذيري و بقاي ماهيت و صورت، تغيير ناپذيري حجم، سختي و ثبات و تغيير ناپذيري و دوام پديدارها.
– دوم اينکه در اين شيوه تفکر، زمان امري است بازنگشتني و غيرقابل تکرار- يعني زمان رفته و گذشته، زمان نامعلوم، زمان اتفاقي- که هيچ گاه به حساب گرفته نمي شود، و فقط «زمان فيزيکي» و پديدارهاي بازگشتني مورد توجه است، بنابراين، بدون کمترين تغيير پديدار مورد بررسي، ميتوان (T) را به آساني به (-T) تبديل کرد.
– سوم اينکه تنها به وسيله «قانون عليت خطي» است که ميتوان روابط و طرز کار پديدارها را روشن ساخت، به عبارت ديگر شيوه تبيين، بر خط زنجيري منطقي مرکب از علتها و معلولها استوار است و اين سلسله زنجير، در طول و مسير زمان ادامه مييابد. اما در شيوه تفکر نو، در شيوه تفکر سيستمي، حرکت، جاي سکون، و «متحرک» ، جاي «پايدار» و «ثابت» را ميگيرد و مفاهيم «نرمي» و «قابليت انعطاف» جانشين مفاهيم «سختي» و «ثبات و تغيير ناپذيري و دوام» ميشود. همچنين مفاهيم «جريان» و «تعادل جريانها» به «نيروها» و «تعادل نيروها» افزوده ميگردد، و مفهوم «مدت» و «بازنگشتن و تکرار نشدن»، به مثابه ابعادي اساسي جزء ماهيت پديدارها درمي آيد. قانون عليت، جنبه خطي خود را از دست ميدهد و شکل مداري به خود ميگيرد و به «هدف و غايت» پايان ميپذيرد.
پويايي و ديناميک سيستمها ايجاب ميکند که ما نکرش ايستا و استاتيکي را به دور افکنيم و با وارد کردن عامل زمان در بررسي پديدارها، به دو مفهوم جديد توجه نماييم که عبارتند از: مفهوم «روابط متقابل عوامل» و «حرکت و تحول دائمي کل سيستم، عوامل تشکيل دهنده آن، و روابط متقابل اين عوامل».
3- نقش جريانها و مخزنها
اصولاً طرز کار و رفتار هر سيستمي- صرفنظر از پيچيدگي آن- به دو گونه متغير بستگي دارد
– متغيرهاي مربوط به جريانها
– و متغيرهاي مربوط به تغييرات وضع سيستم
معمولاً متغيرهاي نوع اول را با علامت شير، يعني وسيلهاي که با آن ميتوان شدت جرياني را کنترل کرد، و متغيرهاي نوع دوم را که نمايش دهنده وضع مخازن سيستم هستند، با شکل چهار گوش نشان ميدهند. متغيرهاي مربوط به جريانها، تنها در فاصله دو لحظه، و به عبارت ديگر در مدت معيني از زمان، نمايش داده ميشوند، بنابراين اصولاً به عامل زمان وابستهاند. اما متغيرهاي مربوط به وضع مخازن، نمايش دهنده مقدار جرياني هستند که در مدت معيني از زمان در مخزن معيني متراکم ميگردد. پس اين نوع متغيرها نتيجه طرز کار مجموعه سيستم را نشان ميدهند. بنابراين اگر زمان متوقف گردد، وضع مخازن ثابت خواهد ماند (وضع استاتيک- يا وضع ايستا) و جريانها نيز يکباره متوقف ميشوند، زيرا جريانها نتيجه و محصول کار و فعاليت سيستم اند.
با آوردن مثالهايي از سيستمهاي هيدروليکي، شايد بتوان مطلب را آسانتر و روشنتر دريافت . در اين سيستمها، متغير جريان، مقدار آب يا مايعي است که در فاصله ميان دو زمان معين، جريان مييابد. و متغير وضع مخزن، مقدار آبي را نشان ميدهد که در زمان معيني در آن مخزن جمع و متراکم ميشود. اگر جريان آب را با حرکات جمعيت (مثلاً تعداد نوزادان در يکسال، در يک شهر و يا در کشور) جانشين سازيم، متغير وضع مخزن، نشاندهنده تعداد جمعيت يک واحد جغرافيايي در زماني معين خواهد بود.
تفاوت ميان متغيرهاي مربوط به جريانها و متغيرهاي مربوط به وضع مخزنها را با بررسي تفاوت ميان «حساب عملکرد» و «ترازنامه» يک مؤسسه، روشنتر ميتوان دريافت. حساب عملکرد و بهره برداري، وضع مؤسسه را در فاصله زماني معيني (مثلاً از اول فروردين تا آخر اسفند يکسال) نشان ميدهد، و مجموعهاي از متغيرهاي نمايش دهنده جريانها را- مانند مزدهاي پرداخت شده، درآمد حاصل از فروش کالاها، مقدار خريد، هزينه هاي حمل و جابجا کردن، و هزينه هاي مالي (مانند پولهايي که بابت بهره وام پرداخت شدهاست)- در بر ميگيرد.
ترازنامه، به عکس، وضع مؤسسه را در زماني معين ( مثلاً در روز آخر اسفند هر سال) نشان ميدهد. ترازنامه مانند عکسي است که در يک لحظه معين از وضع مؤسسه برداشته ميشود و متغيرهاي نمايش دهنده وضع آنرا (مانند: ارزش تاسيسات، ارزش موجوديها، بستانکاريها، مقدار سرمايه، مقدار وامهاي دراز مدت، و بدهکاريهاي مؤسسه) در بر ميگيرد. دو مثال ساده زير،روابط ميان متغيرهاي مربوط به جريانها، و متغيرهاي نشاندهنده وضع سيستم را روشن ميسازند. همچنين با اين مثالها، ميتوان بعضي از وسايل اثر گذاردن روي سيستمهاي پيچيده را شناخت.
مثال اول: هدايت و اداره کردن يک مؤسسه
مدير هر مؤسسه براي اداره آن، در امور کوتاه مدت، از نمايشگرهاي فعاليتهاي دروني مؤسسه (مانند: ميزان فروش، مقدار موجوديها، مقدار سفارشها، ميزان بهره وري، مدت تحويل کالا، موجودي صندوق و اعتبارت، و غيره)، و براي تصميمگيري درباره امور دراز مدت، از ترازنامه، حساب عملکرد، و از نمايشگرهاي بيروني (مانند نرخ تقدير کردن بر انتها، وضع نيروي انساني، وضع اقتصاد کشور…) استفاده ميکند. او با توجه به وضع اين نمايشگرها و پيش بينيهايي که به وسيله متخصصان شدهاست، تصميمات لازم را اتخاذ مينمايد.
موجودي کالا، مانند مخزني است که با توليد، پر و با فروش، خالي ميشود. زماني که ميزان موجودي بالا ميرود مدير مؤسسه بايد با اتخاذ تصميماتي( مانند کاستن قيمت فروش کالا، يا توسعه تبليغات و فعاليتهاي بازاريابي) روي جريان فروش اثر بگذارد, همچنين او ميتواند از سرعت توليد بکاهد. اما ممکن است وضع معکوس باشد: يعني تقاضا فزوني گيرد و بنابراين مقدار موجودي مرتباً پايين آيد. در چنين موردي مدير مؤسسه ميکوشد تا توليد را بيفزايد، مثلاً اگر تقاضا کاستي نگيرد و موجودي کالا نيز کافي براي پاسخ دادن به تقاضا نباشد، مدت تحويل کالا را به خريداران درازتر ميکند. در اين صورت بيم آن ميرود که خريداران صبر نکنند و به مؤسسات رقيب رجوع نمايند. اگر تقاضا کم شود، مقدار موجودي دوباره افزوده خواهد شد و در اين هنگام مدار عملکرد منفي به مدير مؤسسه کمک خواهد کرد، و در صورتي که توليد بي اندازه و بدون توجه به تحولات بازار افزوده شده باشد، به او زيان خواهد زد پس مدير هر مؤسسه ناگزير است که دائماً مراقب جريانهاي توليد و فروش و موجودي انبارها و مدت تحويل کالاههاي مؤسسه خود باشد.
يکي از مهمترين دشواريهايي که مؤسسات کوچک معمولاً در کار خود با آن روبرو هستند، فاصله و مدتي است که ميان زمان پذيرفتن سفارش، و هنگام پرداخت پول آن به وسيله خريداز، وجود دارد. پرداختهاي ضروري و مرتب مؤسسه (مانند مزد وحقوق کارکنان، خريد مواد اوليه، مال الاجاره و هزينه هاي ديگر) و نامنظم بودن دريافتها از خريداران، سبب به وجود آمدن نابسامانيها و نوسانهايي در وضع مالي مؤسسه ميشود که البته گاه با گرفتن اعتبارهاي ديداري و کوتاه مدت از بانکها، مرتفع ميگردد. اين نوع اعتبارات، نقش تنظيم کننده دارند و از اين لحاظ همانند موجوديها و يا سفارشها ميباشند.
مثال دوم: منابع غذايي و جمعيت جهان
با استفاده از دو متغير: يعني مقدار سرمايه صنعتي، و تعداد جمعيت، ميتوان به وضع فزايندگي اقتصاد جهان پي برد. مخزن سرمايه صنعتي (يعني تعداد کارخانه ها، ماشينها، و وسائل حمل و نقل، کالاهاي سرمايهاي و غيره) با سرمايه گذاريها، پر و با استهلاکها (يعني از کارافتادگي و فرسودگي وسائل وابزارها و ماشينها) خالي ميشود. مخزن جمعيت نيز با تعداد نوزادان، پر و با تعداد مردگان، خالي ميگردد. اگر جريان سرمايه گذاريها، با جريان استهلاکها، و تعداد نوزادان با تعداد مردگان برابر باشند، وضع ثابت ميماند و آنرا «فزايندگي برابر با صفر» مينامند. اما ببينيم که متغيرهاي مربوط به جريانها و متغيرهاي مربوط به وضع سيستم، روي يکديگر چه اثرهايي ميگذارند؟ در اين باره الگوي بسيار سادهاي وجود دارد که همان الگوي معروف مالتوس است. ميدانيم که به نظر او، منابع غذايي جهاني همواره با ضريب ثابتي افزوده ميشوند در حالي که جمعيت با تصاعد هندسي ( و به صورت غير خطي) افزايش مييابد. پس مخزن «مواد غذايي» با سرعتي ثابت، و مخزن «جمعيت» با سرعتي شتاب دار، پر ميشود. عامل تنظيم کننده در اين مورد (به صورت بسيار اجمالي) «مقدار غذاي سرانه» است که دوقسمت الگو را به هم ميپيوندد.
اگر مقدار غذاي سرانه کاسته شود، قحطي و گرسنگي پديد ميآيد و به دنبال آن تعداد مردگان بالا ميرود و منحني تغييرات جمعيت شکل S به خود ميگيرد و ميدانيم که اين منحني نشاندهنده فزايندگي است به علت تاثير يک عامل خارجي، متوقف و يا محدود ميشود.
معادلات مربوط به متغيرهاي وضع جريانهاي و مخزنهاي را ميتوان به کمک کامپيوتر برنامهريزي کرد و درستي و نادرستي فروض گوناگون را، مانند دوبرابر يا نصف شدن جمعيت، دو برابر يا سه برابر شدن مقدار توليد غذايي سنجيد. البته چنانکه گفتيم، اين مدل بسيار ساده و ابتدايي است، با اين همه به کمک آن، ميتوان اثر متغير را حساب کرد و نتايج قابل ملاحظهاي به دست آورد.
مثالهاي ديگر
در اين قسمت از بحث به طرح سؤالهايي با توجه به نگرش سيستمي ميپردازيم تا به درک و فهم بهتر اين موضوع کمک کرده باشيم.
1- نظريه سيستمي و نظريه ي آزادي و حفظ حرمت انسانها را مقايسه کنيد. مشاهده ميکنيد که نظريه سيستمي در طراحي شهرهاي بزرگ چگونه مغاير نيازهاي آزادي و حرمت آنها ميگردد؟ حرمت در اين مفهوم يعني ارزش و احترام، استقلال درآمد و مقام. حفظ حرمت کامل همچنين به معناي آن است که فرد مورد بازرسي قرار نگيرد و اطلاعات مربوط به او ضبط نشود، حتي اگر خود او هم در اين مورد مخالفتي نداشته باشد.
2- يک جنگ را در نظر بگيريد و از خود بپرسيد کدام طرف واقعاً مطابق نظريه صحيح سيستمي رفتار ميکند. يا اگر اين سوال شما را ناراحت ميکند، اگر فکر ميکنيد در جنگ هيچ طرفي امکان کاربرد صحيح نظريه سيستمي را ندارد. آنها اين احساس شما را به يک انسان بدبين مبدل ميسازد؟ (معني صلح در نظريه سيستمي چيست؟).
3- امروزه مطالب زيادي درباره کشورهاي عقب مانده (کمتر توسعه يافته) به چشم ميخورد. تفاوت معيار عملياتي يک کشور توسعه يافته با معيار عملياتي ايالات متدحده به عنوان پيشرفته ترين کشور جهان امروز چيست؟ معيار عملياتي يک کشور چه بايد باشد؟ (يعني سوالي که شخص ميپرسد دنياي واقعي يک سيستم موجود چگونه بايد باشد که بيشترين يا کمترين نمره را بگيرد؟)
4- کداميک از شعارهاي زير نظريه سيستمي را به توفيق يا شکست ميکشاند؟
1) از پليس محلي خود حمايت کنيد!
2) از اشاعه کمونيسم جلوگيري کنيد!
3) کارگران جهان، متحد شويد!
4) نامرتب نباشيد!
5- آيا به نظر شما هيچ ايدئولوژي سياسي وجود دارد که به حد کمال با نظريه سيستمي مطابقت داشته باشد، اگرچنين است کداميک، دست راستيها، ميانه روها، ليبرالها، دست چپيها و يا ….؟
محاسن رويکرد سيستمي
ماهميشه تاکيد بر اين داريم که رويکرد سيستمي ميتواند ديدي را که ما از پديده هاي مختلف داريم تازه تر سازد. اين رويکرد که کاملاً مناسب با شرايط جهان فعلي است، داراي کاربردي همه جانبه در رشته هاي علوم زيستي و اجتماعي است و حداقل داراي سه حسن است:
– رويکرد سيستمي ميدان «عمل جهاني» دارد. استفاده از آن، درک و تفاهم بين ملتها با فرهنگهاي متفاوت را آسانتر ميسازد. در گذشته، اغلب فلسفه عقلايي غرب شکافي حقيقي مابين ما- غربيها- و مردمي که فرهنگ آنها به اصطلاح ابتدايي تلقي ميشد ايجاد کرده بود. يک نگرش کلي تر که شهود را مدنظر داشته باشد و از يک زبان تصويري قابل فهم براي همه استفاده کند، ميتواند ارتباط و فهم بين ملتها با فرهنگهاي متفاوت را آسانتر سازد.
– رويکرد سيستمي وسيلهاي قوي در ايجاد انگيزه ها و «تصورات» است.اين دو از عواملي هستند که جزء نيازهاي انسانهاي نسل ما ونسلهاي آينده است، تا اين انسانها بتوانند رفتارهايي را که ريشه در عصر حجر دارند و ديگر نميتوانند با اين «عصر پايان يافته» و با موج صنعتي شدن عمومي در کشورها که ما شاهديم سازگار باشند، کنار گذارند;
– بالاخره، رويکرد سيستمي بيانگر اين نکته است که تعادل دراز مدت سيستمهاي پيچيدهاي چون سيستمهاي اجتماعي تنها از طريق کنترلهاي تعادل گرا ممکن است، يعني از طريق توسل به اصل «عدم تمرکز» در تصميم گيريها. ديگر بايد قبول کنيم که عصر سازمانهاي بزرگ که از بالا به پايين رهبري ميشوند، به مانند عصر امپراتوريهاي بزرگ به پايان رسيدهاست و ما بايد بسياري از مسائل خويش را از طريق خودسازماندهي (يا خودگرداني) حل کنيم.
جهانشمولي، تصو، و عدم تمرکز سه هدفي است که درنيل به آنها رويکرد سيستمي ميتواند ما را کمک کند; هدفهايي ايدهال در فرانسه، جايي که شاهد ريشه دار شدن ايدئولوژيهاي آسن نگر، گسترش ملي گرايي افراطي، و استحکام ديوانسالاري مرکزي هستيم. ايجاد «مرکز مطالعه سيستمها و فنون پيشرفته» در سال 1982، اولين قدم در شناسايي لزوم استفاده از اين روش جديد بود. اکنون که رويکرد سيستمي بکرات در علوم زيستي و علوم انساني مورد استفاده قرار گرفتهاست، مفيد به نظر ميرسد که درابعاد وسيعي در دانشگاهها و مدارس متوسطه نيز آموزش داده شود. اين عمل، تکامل لازم جامعه ما را در راستاي دوري گزيدن از رفتارهاي خشک و دگماتيک و اتخاذ رفتارهايي غير متمرکزتر و متعهدتر آسانتر خواهد کرد.
فصل سوم :نگرش سیستمی در اسلام
در فصل قبل سوالي را مطرح کرديم و آن اينکه کدام ايدئولوژي سياسي و يا به طور کلي کدام ايدئولوژي و مکتب وجود دارد که به حد کمال با نظريه سيستمي مطابقت داشته باشد.در اين فصل قصد داريم ان شاءالله به اين سوال در حد طرح مسئله پاسخ دهيم.
اسلام و تفکر سيستمي
براي آشنايي با نحوه بينش و تفکر سيستمي از منظر اسلام، لازم است که در درجه اول از اسلام صحبت کنيم و به بينيم که اين مکتب، چگونه آئيني است، پس در زير سخن را با اين سوال آغاز ميکنيم که:
اسلام چيست؟
در توصيف اسلام، بي آنکه به کلامي مبسوط متوسل گرديم; نظر خوانندگان را تنها به موارد موجز زير جلب ميکنيم:
– اسلام نام دين خداست; همچنانکه ميفرمايد:
«ان الدين عند الله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يکفر بايات الله فان الله سريع الحساب»
همانا که دين در نزد خدا اسلام است و اهل کتاب در آن اختلاف نکردند، مگر پس از علم و آگاهي و به واسطه ستمگري و حسد در بين خودشان; و کسي که به آيات خدا کفر بورزد; همانا خدا «سريع الحساب» است .
و نيز همچنانکه امام صادق (ع) فرمودهاند:
اسم «دين خدا» اسلام است و آن دين خدا بودهاست بيش از آنکه شما پديدار شويد و باينجا که هستيد برسيد و پس از پديد آمدنتان و در اينجا که هستيد. پس هرکه به دين خدا اقرار کند مسلمان است و هرکس به آنچه خداي عزوجل امر فرمودهاست عمل نمايد مؤمن ميباشد .
– و اسلام آئيني است که خداوند آن را توسط تماميپيغمبران خود (ع)، و از آدم (ع) تا خاتم (ص) براي بشر فرستادهاست; همچنانکه در قرآن مکرر به اين موضوع اشاره کرده واز جمله به صراحت فرمودهاست:
«شرع لکم من الدين ما وصي به نوحاً و الذي اوحينا اليک و ما وصينا به ابراهيم وموسي و عيسي ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه کبر علي المشرکين ما تدعوهم اليه الله يجتبي اليه من يشاء و يهدي اليه من ينيب»
آئين نهاد بر شما (مسلمانان) از دين، آنچه را که به نوح توصيه کرد و آنچه را که به سوي تو (پيغمبر) وحي فرستاديم; و به ابراهيم و موسي و عيسي هم سفارش نموديم که دين را برپا داريد و در آن پراکنده نشويد;و گران است بر مشرکين آنچه که به سويش دعوتشان ميکني;خدا هرکه را خواهد به سوي خود برگزيند ، و هدايت کند به سوي خويش هرکه را که باز گردد.
و نيز ميفرمايد:
«افغير دين الله يبغون و له اسلم من في السموات والارض طوعاً و کرها و اليه يرجعون»
«قل امنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل علي ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و عيسي و النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون»
«و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين»
آيا جز دين خدا را مي طلبند و حال آنکه هرکه در آسمان و زمين است، خواه و ناخواه تسليم فرمان اوست و به سويش مراجعه خواهد کرد.
بگو، ما به خدا، و آنچه نازل شد برما، و آنچه نازل شد برابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط، و آنچه به جانب موسي و عيسي و ساير پيغمبران (ع) آمد ايمان داريم و فرقي بين هيچيک از رسولان پروردگار نميگذاريم و ما تسليم فرمان او هستيم و هرکسي غير از اسلام ديني اختيار کند ابداً از او پذيرفته نخواهد شد و اودر آخرت از جمله زيانکاران است.
– و اسلام آيين فطرت است که شالوده خلقت و هدايت انسان بر پايه آن استوار گرديدهاست ، همچنانکه خداي تبارک و تعالي در آيه سي ام سوره روم ميفرمايد:
«فاقم وجهک للدين حنيفاً فطره الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لايعلمون» سوره روم – 30
پس با تمام وجود روبه سوي دين حنيف کن و ملازم با فطرت الهي باش که خدا مردم را بر آن آفريدهاست; که در افرينش خدا تغيير و تبديلي نيست، اينست دين قيم، وليکن اکثر مردم باين حقيقت آگاه نيستند!
– و اسلام، دين حنيف و آئين ابراهيم خليل است، همچنانکه فرمودهاست:
«و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه ولقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخره لمن الصالحين»
«اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين»
و هيچکس جز ناکس و کم خرد از آئين پاک ابراهيم رو نگرداند و همانا که ما او را در دنيا برگزيديم و به راستي که در آخرت نيز از شايستگان است. چه، هنگاميکه پروردگاري به او گفت تسليم باش! عرض کرد من تسليم پروردگار جهانيانم.
«و قالوا کونوا هوداً او نصاري تهتدوا قل بل مله ابراهيم حنيفاً و ماکان من المشرکين»
«قولوا امنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الي ابراهيم و اسمعيل…»
يهود و نصار گفتند به آئين ما در آئيد تا هدايت شويد، بگو ما از آئين ابراهيم حنيف پيروي ميکنيم- و هدايت را در آن ميبينيم- که از جمله مشرکين نبود.
بگوئيد ما ايمان آوردهايم به خدا، و آنچه نازل شد به ما، و آنچه نازل شد به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق…
و دين حنيف همان آئين عاري از شرک و کفر، مستقيم و برقرار، معتدل و نگهدار، جامع و مانع است که معدن حق و حقيقت ميباشد.
– و اسلام دين قيم است; همچنانکه فرمودهاست:
«… ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لايعلمون»
…. اينست دين قيم وليکن اکثر مردم از حقيقت آن آگاه نيستند.
و فرمودهاست:
«قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفاً و ما کان من المشرکين»
بگو همانا مرا پروردگارم به صراط مستقيم هدايت کردهاست، به همان دين قيم، استوار و نگهدار- وآئين ابراهيم حنيف که از هر ناخالصي پاک بود و از جمله مشرکان به شمار نميرفت.
و دين قيم همان آئين استوار و نگهدارنده ايست که عاري از هرخطا، و افراط و تفريط بوده و پيرو خود را از هر لغزش و احراف دور کرده و به خط وسط و صراط مستقيم و حقيقت عدالت ميرساند.
– و اسلام، نظاميصالح، کامل، منسجم و به هم پيوستهاست و به عنوان يک مجموعه و يک کل و يک دستگاه اعتقادي به شمار ميرود.
«ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم»
همانا اين قرآن به طريقه اي هدايت ميکند که اقوم (بر وزن افعل= افضل) است.
ثانياً مکتبي کامل است; همچنانکه ميفرمايد:
«لارطب و لايابس الا في کتاب مبين»
هيچ تر و خشک (مادي- و معنوي) نيست، مگر آنکه در کتاب مبين و قرآن عظيم مسطور ميباشد.
و فرمودهاست:
«… ثم اتينا موسي الکتاب تماماً علي الذي احسن و تفصيلاً لکل شئ و هدي و رحمه لعلهم بلقاء ربهم يومنون»
«و هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه و اتقوا لعلکم ترحمون….»
…. سپس، بموسي کتابي کامل عطا نموديم براي تکميل نفس هر نيکوکار و اينکه تفصيل هرچيز بوده و هدايت و رحمت باشد; اميد که به لقاء پروردگار خودايمان آورند!
و اين قرآن کتابي است که آن را با برکت و فرخندگي بسيار فرو فرستاديم، پس از آن متابعت کنيد و پروا پيشه نمائيد; باشد که مورد رحمت قرار گيريد.
ثالثاً آئيني است منسجم و بهم پيوسته، و يک مجموعه و يک کل است; همچنانکه فرمودهاست:
«… و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذکرون»
و همانا براي اينان- مردم- سخن را پيوسته آورديم تا شايد متذکر گردند.
و نيز همانطور که فرمودهاست:
«… کما انزلنا علي المقتسمين»
«الذين جعلوا القرآن عضين»
«فوربک لنسئلنهم اجمعين»
…. آنگونه عذابي که بر مقتسمين (يعني تقسيم کنندگان آيات خدا) نازل کرديم; کسانيکه قرآن را پاره پاره- و جزء جزء کردند. پس سوگند به پروردگارت که بسختي از آنها مواخذه خواهيم کرد.
و همچنين از امام معصوم- حضرت باقر (ع) نيز در زمينه حنيفيت وارد گرديدهاست که:
حنيفيت چيزي را فرو گذار نکرده و حتي چيدن شارب و گرفتن ناخن و ختنه کردن نيز جزء آنست!
معني اين سخن آنست که آئين حنيف نه تنها مثل هر مکتب و مسلک – و البته به نحو خاص، و صالح و کامل و به هم پيوسته مخصوص به خودش- به مسائل عمده توجه دارد; بلکه برخلاف هر مکتب و مسلک ديگر که به امور جزئي نظير ختنه کردن، ناخن گرفتن، و شارب چيدن توجهي ندارد، عنايت کرده و براي هرکدام توصيه ها و مقرراتي وضع کرده و برنامه جامع و منظميعرضه داشتهاست و اين خود مبين جامعيت، و کامل و به هم پيوسته بودن موازين دين خداست.
و نيز امام صادق (ع) در مورد ستون هاي اسلام فرمودهاند که: اسلام بر سه پايهاستوار گرديدهاست: بر نماز، زکات و ولايت; به طوريکه هيچيک از آنها بدون آن دوي ديگر درست نيست.
اين جمله نيز مبين به هم پيوستگي موازين دين خداست و به ما خاطرنشان ميکند که مقررات اسلاميوضعيتي مجموعه اي دارند.
ايمان مجموعه اي و اسلام با اين وصف (که خود يک مجموعه اعتقادي، نظاميصالح و کامل، و ديني منسجم و به هم پيوسته بوده، و آئين حنيف، قيم و فطري است، و دين همه پيغمبران (ع) ميباشد) ما را يه ايماني مجموعه اي فرا خوانده و تنها يک چنين ايماني را صحيح، مکتبي و در نتيجه، پذيرفتني معرفي مينمايد; همچنانکه در قرآن فرمودهاست:
«هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيع فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون امنا به کل من عند ربنا و ما يذکر الا او لو الالباب ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب»
اوست کسي که نازل کرد برتو کتاب را، بخشي از آن، آيات محکم هستند که اصل و مادر کتاب به شمار ميروند، و بخش ديگر، آيات متشابه ميباشند- که حقيقت معناي آنها به راحتي درک نميگردد- پس کسانيکه در دلهايشان زيغ (کجي و ميل به باطل) وجود دارد به دنبال آيات متشابه، افتاده و به فتنه گري و تاويل آنها مبادرت ميکنند؛ْ در حاليکه به تاويل آنها آگاهي ندارد جز خدا و ريشه داران در علم ميگويند ما ايمان آوردهايم به تماميکتاب که هم محکم و هم متشابه آن از سوي خداست و متذکر اين معنا نميگردند مگر صاحبان خرد.
پروردگارا ! بعد از آنکه ما را هدايت نمودي دلهايمان را کج و مايل به باطل (دچار زيغ) مگردان و بما از جانب خود رحمتي عطا فرما که همانا تو بسيار بخشنده اي.
« قل ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين»
بگو نماز و پرستش من، و زندگي و مماتم براي خدا پروردگار جهانيان است.
«ان الذين يکفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله ورسله و يقولون نومن ببعض و نکفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلک سبيلاً»
«اولئک هم الکافرون حقا و اعتدنا للکافرين عذابا مهينا»
«و الذين امنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين احد منهم اولئک سوف يوتيهم اجورهم و كان الله غفورا رحيما»
همانا کسانيکه به خدا و رسولان او کافر شوند و خواهند که بين خدا و رسولان او جدايي اندازند و گويند که ما به پاره اي از احکام ايمان آريم و به پاره اي کفر ورزيم و از پي آن باشند که در اين ميان راهي در پيش گيرند ؛اينان، به راستي همان کافران حقيقي هستند و ما براي کافران عذابي خوار کننده مهيا کردهايم. و آنانکه به خدا و رسولانش ايمان آورده و بين هيچيک از آنان جدايي نيندازند؛ اينانند که به زودي اجرشان را عطا کند و خدا آمرزنده و مهربانست.
«افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الا خزي في الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون»
«اولئک الدين اشتروا الحيوه الدنيا بالاخره فلايخفف عنهم العذاب و لاهم ينصرون»
«و لقد آتينا موسي الکتاب وقفينا من بعده بالرسل و اتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افکلما جائکم رسول بما لاتهوي انفسکم استکبرتم ففريقا کذبتم و فريقا تقتلون..»
… آيا به بخشي از کتاب (احکام و موازين الهي) ايمان آورده و به بخشي ديگر کافر ميشويد؟ پس چيست جزاي کسي از شما که اين کار را بکند جز خواري و ذلت در زندگي دنيا و سخت ترين عذاب در روز قيامت؟ و خدا از آنچه ميکنيد غافل نيست.
اينان کساني هستند که زندگاني دنيا را در ازاء آخرت خريداري نمودند و لذا نه از آنها عذاب کم گردد و نه ياري شوند. همانا به موسي کتاب عطا کرديم و از پي او پيغمبراني ديگر فرستاديم و به عيسي فرزند مريم بينات داديم و از پي او پيغمبراني ديگر فرستاديم و به عيسي فرزند مريم بينات داديم و او را به روح القدس تائيد نموديم: آيا هرگاه شما را پيامبري به آنچه پسنديده و موافق هواي نفستان نباشد: بيايي خودتان را برتر گرفته و به سرکشي پرداخته و از اين رو گروهي را تکذيب کرده و گروهي را به قتل ميرسانيد؟
همچنانکه ملاحظه ميکنيد در اين آيات خداوند ما را دعوت يه ايمان مجموعه اي ميکند.
منظور از ايمان مجموعه اي ايمان به همه احکام و مقررات اسلام است و ما قبلاً گفتيم که احکام قرآن خود يک مجموعه، و يک کل، و يک دستگاه را تشکيل ميدهند.
و به موجب آيات فوق، خدا از ما ايمان مجموعه اي ميخواهد و تنها همين گونه ايمان را ميپذيرد; يعني ايمان به همه احکام و مقررات اسلامي.
اما اين معنا، و اهميت و عمق آن، وقتي بهتر مشخص ميگردد که بدانيم خود ايمان نيز يک مجموعهاست، بله يک مجموعه و متشکل از سه جزء عمده که عبارت از:
قول، باور و عمل باشد.
يا به عبارتي ديگر، مرکب از:
اقرار زباني، پذيرش قلبي و اقدام عملي باشد.
و يا به اعتبار ديگر، متشکل از:
دانستن، شناختن و قيام کردن باشد.
و به همين جهت بود که ما در اينجا نظر مجموعه اي يا عمل مجموعه اي يا عقيده مجموعه اي نکفتيم و بلکه همان کلمه ايمان را ذکر کرديم که در آيه آمدهاست و گفتيم «ايمان مجموعه اي » زيرا به قراري که گذشت، ايمان اعم از نظر، باور و عمل است و مجموعه اي متشکل از آن سه ميباشد.
لذا، به لحاظ بينش ناب اسلامي، هرگز کسي که تنها با يکي از اين سه عامل يا حتي با دوتا از آنها ابراز پاي بندي به قرآن کند- ولو به تمام قرآن- مؤمن در مفهوم واقعي کلمه ايمان نيست و بلکه به دلالت آيات ذکر شده، از نظر اسلام، مؤمن واقعي کسي است که با حرف، عقيده و عمل، به همه احکام قرآن پاي بند باشد.
و در همين معناست که قرآن موضوع «نومن ببعض و نکفر ببعض» را مطرح کرده و ما را از گرايش به آن نهي نموده و يه ايمان کامل و همه جانبه فرا خواندهاست.
بلي، مؤمن راستين که فردي حنيف است يکسر در جهت نيل به هدف اصيل و مکتبي خود گام برميدارد و با زبان، قلب و اعضاء خود در سوي الله که کمال مطلق است و در جهت قرب به او که غايت خواست عارفان است گام ميسپارد.
به عبارت ديگر ما ميدانيم که: بزرگترين هدف يک مؤمن سير در سوي خدا، و صفات و اخلاق اوست و با اين حساب، چون الله آن ذات مقدسي است که از جمله در وصفش- و از قول خودش- ميگوئيم:
« يا من لايشغله سمع عن سمع »
اي کسيکه شنيدني ترا از شنيدني مشغول نميدارد!
« يامن لايشغله شان عن شان »
اي کسيکه شان و امري ترا از شان و امري ديگر باز نميدارد!
« يا من لايمنعه فعل عن فعل »
اي کسيکه کاري ترا از کار ديگر مانع نميگذرد!
« يا من لايلهيه قول عن قول »
اي کسيکه گفتاري ترا از گفتاري غافل نميکند!
« يا من لايغلطه سوال عن سوال »
اي کسيکه سوال و درخواستي ترا از سوال ودرخواستي به غلط و خطا نمياندازد!
« يا من لايحجبه شئ عن شئ »
اي کسيکه چيزي حجاب تو از چيزي نميگردد!
بنابراين،مؤمن خدا جو نيز که به دنبال خلق و خوي خدائي است بايد توجه داشته باشد و بکوشد که شنيدني او را از شنيدني، شان و امري او را از شان و امري، کاري او را از کاري، حرفي او را از حرفي، سوالي او را از سوالي، و چيزي او را از چيزي باز نداشته و بلکه در حوزه هاي نظري- عملي، ظاهري- باطني، فردي- اجتماعي با اقرار زباني+ عقيده قلبي+ اقدام عملي قيام کرده و بطور مجموعه اي وظايف الهي خود را پي گيري نمايد.
نتيجه ايمان غير مجموعه اي و ثمره اقدام مجموعه اي با يک يا دو جزء از مجموعه ايمان
در اين قسمت ميخواهيم بدانيم که اگر کسي با مجموعه زبان، قلب و اعضاي خود تنها به پاره اي از احکام پاي بند بوده و پاره اي ديگر را رها کند; يعني نومن ببعض و نکفر ببعض باشد؛
يا کسيکه تنها با يک يا دو جزء از مجموعه زبان، قلب، و اعضاي خود به تمام يا برخي از احکام الهي پاي بند باشد; يعني از موارد خطاب آيه: يا ايها الذين امنوا امنوا… باشد; ثمره و نتيجه کارش چيست؟
اگر اين موضوع را با توجه به همان چند آيه اي که در صفحات اخير ارائه داديم مورد پي گيري قرار دهيم به نتايج زير ميرسيم :
1- باتوجه به آيات 85-83 سوره آل عمران ميبينيم که چنين آدميراه ناهماهنگي و ناهمجهتي با جهان را در پيش گرفتهاست و همچنين از جمع مؤمنين خارج گرديده و لذا به هدف نهايي- الي الله المصير- نخواهد رسيد و به حقيقت از زيانکاران عالم خواهد بود.
2- باتوجه به آيه سي ام سوره روم ملاحظه ميکنيم که چنين آدمياز راه و آئين فطرت که شالوده وجود او و تماميموجودات براساس آن پي ريزي گرديدهاست به دور افتاده و از اديان و طرق «غيرقيم» يعني غير استوار و نانگهدار تبعيت ميکند.
3- باتوجه به آيه 130 سوره بقره ميبينيم که چنين آدميسفيه و کم خرد بوده و در دنيا و آخرت از نظر الهي افتادهاست.
4- باتوجه به آيه 9 سوره اسري، و آيه 59 سوره انعام، و آيات 155-154 سوره انعام، و آيه 50 سوره قصص، آيات 95-90 سوره حجر ملاحظه ميکنيم که چنين شخصي از نظام صالح، کامل، به هم پيوسته و جامع و مانع الهي به دور افتاده و از رشد و کمال درخور، و درهمه ابعاد دنيوي- اخروي، ظاهري- باطني، فردي- اجتماعي و دروني- بيروني محروم ميماند و داراي هيکل وجودي ناموزون و کج و معوج، و متفاوت با هيات انسان کامل- يعني حجت الله- ميگردد و سر از وادي «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» بيرون ميآورد.
5- با توجه به آيه هفتم سوره آلْ عمران ميبينيم که چنين شخصي در قلب و وجود خود داراي زيغ (کجي و ميل به باطل) بوده و به همين جهت قدم در راه تاويل بخش بزرگي از آيات الهي و انطباق آنها با نظرات و اميال خود ميگذارد و بسوي فتنه گري گام ميسپارد.و با اين وصف، روشن است که چنين آدميچگونه از صراط مستقيم لغزيده و دچار سقوط هايي که قرآن انسان ها را از آنها برحذر داشتهاست ميگردد.
6- باتوجه به آيات 162-161 سوره انعام و نيز با عنايت به ايات 152-150 سوره نساء ملاحظه ميکنيم که چنين شخصي يک فرد مشرک، ناخالص و التقاطي است و از جرگه پيروان راستين رسولان الهي و پويندگان راه مستقيم بيرون است و به حقيقت کافر به حساب آمده و عذاب خوار کننده الهي برايش مهيا گرديدهاست.
7- و بالاخره با توجه به ايات 87-85 سوره بقره ميبينيم که سزاي چنين آدميناکاميو ذلت و خواري در زندگي دنيا و سخت ترين عذاب در آخرت- که دنباله دنياست- ميباشد.
به راستي نيز آيا جز اينست؟ و جز اين ميتواند باشد؟ يعني کسي که راه «نومن ببعض و نکفر ببعض » را برگزيدهاست و طبعاً آنچه را که باب ميلش بوده اختيار کرده و مابقي را رها نمودهاست، جز ناکاميدر اين جهان و شديدترين ناکاميدر آن جهان را سزاوار است؟ و جز اين است که چنين شخصي به رشد و کمال الهي در تمام ابعاد نرسيده، و به هدف دين خدا و مال و مقصدي که يک مؤمن واقعي رهسپار آنست نايل نخواهد شد؟
شما ميتوانيد به جهان حاضر، و افراد و جماعات معاصر (و بطور کلي به تمام پيروان غير دين خدا) که باري به هرجهت پيروان راه و رسم غير مجموعه اي هستند به عنوان نمونه هايي بنگريد و ببينيد که ثمره قول، عقيده و عمل غيرمجموعه اي آنها تا همين جا چه بودهاست؟ و آنها روبه چه سوئي دارند؟
در اين نظر، بدون ترديد، شما متوجه آتشي فروزان و گدازنده- و هر چند براي خودشان نامرئي- ميشويد که در همين دنيا با کار خود بر جان خود افروختهاند و به وضوح خويشتن را مصداق و عينيتي از اين هشدار الهي کرده که ميفرمايد:
«… افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الا خزي في الحيوه الدنيا…»
علت گرايش يه ايمان غيرمجموعه اي
اکنون پس از بيان نتيجه ايمان (اقرار- عقيده و پيگيري نسبت) به پاراي از احکام اسلام، و ثمره بينش و عملکرد نسبت به تمام يا برخي از احکام اسلام با يک يا دو جزء از مجموعه ايمان، ميخواهيم ببينيم اصولاً علت اين امر چيست و چرا انسان چنين ميشود.
اگر براي درک اين موضوع نيز به سراغ آيات ياد شده برويم و به مطالعه و دقت در آنها و آيات قبل و بعدشان بپردازيم، خيلي زود به نتيجه اي جالب رسيده و ريشه و اساس اين مسئله را در مييابيم.
چه به فرض، همانطور که ملاحظه کرديم، قرآن پس از طرح موضوع و بيان نتيجه آن در آيات 87-85 سوره بقره، به بيان علت و عاملي که باعث پيشه کردن اين شيوه در نظر و عمل ميشود پرداخته و منجمله ميفرمايد:
«…. اولئک الذين اشتروا الحيوه الدنيا بالاخره و لا يخفف عنهم العذاب و لاهم ينصرون»
«و لقد آتينا موسي الکتاب و قفينا من بعده بالرسل و اتينا عيسي ابن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افکلما جائکم رسول بما لاتهوي انفسکم استکبرتم ففريقا کذبتم و فريقا تقتلون»
يعني: اينان کساني هستند که زندگي دنيا را در ازاء آخرت خريداري نمودهاند و لذا نه از آنها عذاب کم گردد و نه ياري شوند.
به فرزند مريم « بينات » داديم و او را به روح القدس تائيد کرديم، آيا هرگاه شما را پيامبري، به آنچه نپسنديده و موافق هواي نفستان نباشد، بيايد; خودتان را برتر گرفته و به سرکشي پرداخته واز اين رو گروهي را تکذيب کرده و گروهي را بقتل ميرسانيد؟!!
بنابراين، قرآن گرايش به نقطه نظرهاي نزديک برد ( يعني دنيا ) و رها کردن نقطه نظرهاي دور برد (يعني آخرت) را علت اين امر معرفي کرده و ميفرمايد: چون اينها به مسائل سطحي، و ظاهر زندگي، و پوسته حقايق، و اميال، و هواها و هوسهاي خود رو کردند و آن را بر مسائل بنياني ، باطن زندگي، محتواي حقايق، عقل و عدل برگزيدند، و بهاستعلا و استکبار، و خود بزرگ بيني و خودپرستي رو کردند و آنطور نبودند که به دنيا و آخرت هر دو- به طور مجموعه اي- نظر داشته باشند و بلکه تنها به امور و جنبه هاي ظاهري و قشري زندگي دنيا آگاهي و توجه داشته و از امور و جنبه هاي باطني و محتوايي زندگي ناآگاه و غافل بودند.
لذا به اين امر دچار گرديدند و در زمره گروه نومن ببعض و نکفر ببعض جا گرفتند و رو به نگرش و عملکرد غيرمجموعه اي نهادند.
بلي از نظر قرآن، اين، علت اصلي ايمان غيرمجموعه اي و دليل اساسي نگرش و عملکرد با غيرمجموعه ايمانست و جا دارد در همين جا از اين امر خطرناک به خدا پناه برده و خود را از گرايش دانسته و ندانسته به چنان شيوه اي، جدا، برحذر داريم.