انقلاب اسلامي و جهاني سازي اسلامي

 

جهاني سازي که بسياري از متفکران از آن به پروژه غربي‌سازي تعبير کرده اند، در آينده تاثيرات گسترده و عميقي بر زندگي فرهنگي، اجتماعي و سياسي ما خواهد داشت. جهاني سازي در غرب، دو مفهوم حداقلي و حداکثري دارد. در مفهوم حداکثري آن، جهاني سازي را بايد معادل غربي‌سازي و گسترش فرهنگ جهاني غرب در عرصه‌هاي گوناگون زندگي دانست. مفهوم حداقلي جهاني سازي نيز ناظر به گسترش ارتباطات و از ميان رفتن فاصله‌هاي زماني مکاني و تسهيل تبادلات فرهنگي در دنياست. به مفهوم حداکثري يگانه هدف جهاني سازي غربي، غربي نمودن جهان است و از آنجا که سکولاريسم رواج تمدن امروزي غرب است، لازمه اين‌گونه جهاني شدن، سکولاريزه شدن است و بنابراين بايد منتظر روزي بود که تفکر سکولار غرب در عرصه فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي رخ نمايد و به عنوان يک الگوي واحد براي همه کشورهاي دنيا مطرح شود. ‏

برخي از انديشمندان جهاني شدن را يک پروسه و فرايند طبيعي مي‌دانند که به لحاظ گستردگي و وسعت ارتباطات، ما را از آن گريزي نيست و ويژگي مهم آن را فراهم آوري زمينه تبادل فرهنگ‌ها و انديشه‌ها و در نتيجه تعالي آنها مي‌دانند. فارغ از مباحث نظري اين حوزه، تجربه عملي غرب در ايجاد سلطه فرهنگي بر ساير کشورهاي دنيا نشانگر آن است که برداشت غربي‌ها از جهاني سازي به مفهوم حداکثري آن، بسيار نزديکتر است. در بيان اين تجربه عملي جهاني سازي غربي، اشاره به: “تاثير گسترده و شگرف رسانه‌هاي غربي بر فرهنگ ساير ملل”؛ “تهاجم انديشه‌هاي سکولار براي زدودن نقش اجتماعي دين در عرصه‌هاي گوناگون اجتماع”، “گسترش فرهنگ بي‌بند و باري و اباحي‌گري”، “تغيير رفتار و الگوهاي فراروي انسان در عرصه‌هاي متفاوت زندگي” مي‌تواند تا حدي مبين اين مسئله باشد، هر چند همه ما در زندگي روزمره خويش به قدري با پديده غربي سازي جهان درگير هستيم که شايد نيازي به اقامه برهان و ارائه استدلال وجود نداشته باشد.‏
در پديده جهاني شدن سخن از تغيير رفتار و الگو در همه عرصه‌هاي زندگي انسان است. برخي از انديشمنداني که به پيگيري پروژه غربي سازي در قالب جهاني سازي انتقاد دارند، گفته‌اند: “آنان(غربي‌ها) مي‌خواهند الگوي رفتاري و هنجاري را در ملتها تغيير دهند و به صورت نامرئي در وراي همه مرزها عمل کنند. در اينجا مراد از جهاني شدن به وضوح همان غربي شدن است… تهاجم فرهنگي با همين رويکرد صورت مي‌گيرد که فرهنگ آمريکايي و غربي را ارزش‌هاي جهاني بنامند و به همه ملتها تزريق و تحميل کنند”(1). جهاني شدن به اين مفهوم در پي حذف اغلب صداهاي مخالف است و طبيعي است که انقلاب اسلامي نيز به عنوان پايه نهضت‌هاي ضد غرب در جهان، هدف اصلي جهاني سازي باشد. البته نبايد فراموش کرد که به همان اندازه که جهاني شدن غربي در حال بسط و گسترش است، جهاني سازي اسلامي با محوريت انقلاب اسلامي نيز در حال گسترش و نفوذ است. ابزار جهاني سازي غرب، تکنولوژي است و ابزار جهاني سازي اسلامي، پيام وحي، فطرت‌هاي پاک و دلهاي مستعد. بنابراين بايد دقت کرد که شبکه جهاني سازي اسلام، پرنفوذتر، کاراتر و عميق‌تر است.
به رغم برتري تکنولوژيک غرب در انتقال فرهنگ خويش، هرگز نبايد از جهاني سازي غربي هراسيد و بايد اين نکته را در نظر گرفت که اين برتري، در حوزه روش ها متمرکز است و نه در حوزه پيام و محتوا و بدين دليل بايد توجه داشت که غرب به شدت از جهاني سازي اسلامي در وحشت است. انقلاب اسلامي را به درستي بايد نمونه‌اي از ايستادگي در برابر فرهنگ تحميلي جهاني شدن دانست. بي ترديد بايد مراقب جهاني سازي غربي بود، به دقت آن را مطالعه کرد و با تقويت مبناهاي خودي، جلوي گسترش و نفوذ آن را گرفت. جلوگيري از اين موج جز با تقويت تفکر انقلاب اسلامي ميسر نيست، چنان که اين موج جهاني سازي نيز در پي انهدام انقلاب اسلامي است(2). برخي از آثار منفي پديده جهاني شدن غربي عبارت است از: “جهاني شدن موجب گسترش سلطه غرب و افزايش رويکرد سکولار شدن فرهنگ کشورها مي‌شود؛ از اين رو فرهنگ کشورهاي جهان سوم، بخصوص کشورهاي اسلامي، با بحران هويت و تهاجم فرهنگي غرب روبه‌رو مي‌شوند” ” کشورهايي چون ايالات متحده درصدند که اطلاعات و ارتباطات جهان را در مسير سرمايه‌داري و در جهت نظم نوين و دلخواه خود هدايت کنند. از اين رو مسائلي چون مهاجرت پنهان، جنايات سازمان يافته، گسترش تبهکاري، جرم در سطح بين المللي، شيوع قاچاق و مواد مخدر و اعتياد، به سقوط ارزش‌هاي اجتماعي منتهي مي‌شود” ؛ “سلطه غرب بر رسانه‌ها و شبکه‌هاي ماهواره‌اي و اينترنت، موجب گسترش فساد و افزايش اقدامات غير قانوني و خلاف اخلاق در وراي مرزها مي‌شود” ؛ “جهاني شدن موجب تضاد طبقاتي و تقسيم کشورها به دارا و فقير و شکاف فراينده ميان کشورها مي‌شود”؛ “جهاني شدن در راستاي حمايت از سرمايه‌داري، بازار آزاد، تجارت آزاد، حقوق بشر، پلوراليسم سياسي، کثرت گرايي فرهنگي و… را مطرح مي‌کنند. عرصه جهاني شدن، قلمروها و ارزش‌هاي مذهب، تلويزيون، ويدئو، موزيک و ورزش را در بر مي‌گيرد و غرب که منبع و مرکز استيلاطلبي فرهنگي است، از عقلانيت ابزاري، پشتيباني ديپلماتيک و توان بالاي اقتصادي و تکنولوژيک خود براي غلبه بر ساير جهان استفاده مي‌کند”.‏
جهاني سازي اسلامي که انقلاب اسلامي ايران منادي آن است بر محور حق و عدل در رابطه با انسان دور مي‌زند و با هر گونه مانعي براي دستيابي به حقوق انسانها مي‌ستيزد، همه زنجيرها و پايبندها را از دست و پاي انسانها برمي‌دارد و بشر و حقوق او محوريت مي‌‌يابد و نه هيچ چيز ديگر.
جهاني سازي اسلامي راهي به ميانه در پيش مي‌گيرد و فردگرايي افراطي سرمايه‌داري را پايه نمي‌داند و آزادي هاي عنان گسيخته در مالکيت فردي را تنها معيار نمي‌شناسد و اجازه نمي‌دهد که اکثريت جوامع به صورت بردگاني براي صاحبان زر و زور جهاني درآيند و بايد استثمار شدگان، صاحبان سرمايه گردند. همچنين جامعه گرايي مطلق سوسياليستي را نيز نمي‌پذيرد که ويژگي‌هاي فردي و رقابت‌هاي سالم و حرکت هوشمندانه افراد ناديده گرفته شود و زمام امور همه انسانها به دست دولت‌هاي خودکامه و مطلق العنان بيفتد و کاروان ترقي و استعدادها و خلاقيت‌هاي فردي دچار ايستايي گردد؛ بلکه با گرايشي بنيادي و اصولي به محور حق و عدل در حيات انسان، زيانهاي هر گونه يکسونگري و يک جانبه‌گرايي را کنار مي‌زند و رشد و تعالي هويت فردي و آزادي‌هاي انساني را همراه و همگام با ارزشهاي جمع‌گرايي و منافع و حقوق اجتماعي منظور مي‌دارد. ‏
انقلاب اسلامي ايران پس از طرح رسالت جهاني خويش مبني بر “گسترش نفوذ اسلام در جهان”، به وضوح امپراتوري جهاني سازي(امپرياليسم جهاني) را به چالش كشيده و به سرعت مرزهاي جغرافيايي و فرهنگي را از آفريقا تا آمريکاي لاتين پيمود. پيروزي انقلاب اسلامي نشان داد که فرهنگ اسلامي، ريشه هاي عميقي در درون ملت ايران دارد. در حقيقت اين انقلاب براي تحقق و احياي دوباره اسلام در جامعه ايران آغاز شد و هدف اصلي آن، احياي فرهنگ معنوي اسلام بود. با مراجعه به آنچه انقلابيون و افرادي که در به وجود آوردن آن نقش مهمي داشتند، مي‌توان به اين نکته مهم دست يافت. شهيد باهنر در اين خصوص مي‌نويسد: “در انقلاب اسلامي ما، انقلاب فرهنگي مطرح است و اگر انقلاب اقتصادي و انقلاب سياسي است بر بنيان انقلاب فرهنگي است، دين ريشه انقلاب را ما فرهنگي مي دانيم”(3). گفتمان انقلاب اسلامي با معيار قرار دادن آموزه‌هاي اسلام، در گامهاي نخستين جهاني سازي، به فرهنگ سازي اقدام مي‌کند و وحدت انديشه و نظر را در اين زمينه ميان همه انسانها پديد مي‌آورد. عوامل تفرقه‌افکن چون طايفه‌گرايي، نژادپرستي، امتياز خواهي و تبعيض طلبي را نفي مي‌کند و اين انديشه زيربنايي را حاکميت مي‌دهد که همه انسانها برادرند و برابر و کسي را بر کسي برتري و امتيازي نيست. پيام ديگر اسلام، آن است که خود و نژاد خويش را برترين نژادهاي انساني ندانيد و به معيارهاي پوچ امتيازخواهي و خودبرتربيني نگراييد، بلکه به انسانها بنگريد و انسانيت‌ها را معيار راستين بدانيد. انقلاب اسلامي در پرتو تعاليم اسلام به جهاني‌سازي علم، دانش، دانايي، فنا‌وري و بيداري مي‌انديشد و نفي
هر گونه سلطه‌طلبي و خودکامگي و برتري طلبي و تشکيل طبقه حاکم فرادست و طبقه محکوم و فرودست و برده ساختن انسانهاي مظلوم در سح جهان و همه جوامع انساني را از اصول مسلم خود مي‌داند. ‏از معيارهاي بسيار اصولي در جهاني سازي اسلامي “جهاني سازي عدالت” در روابط ميان افراد و ميان ملتها و نژادها و گروه‌ها است. اصول عدالت در اسلام، جهاني است و هيچ يک از حد و مرزها و فاصله‌هاي ساختگي دست زمامداران و منافع‌طلبان را به رسميت نمي‌شناسد و در جهاني سازي اسلامي، موازين عدالت ميان انسانها به دقت، عملي مي‌گردد(4).

پي‌نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.‏

رسالت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *