مولف: ابوالفضل گایینى
چکیده:
مقاله حاضر در صدد است تا تبیینی فلسفی از دو رویکرد مکانیکی و آشوب به تئوری های سازمان ارائه دهد. تاریخ تئوری های سازمان گواه است که این رشته همچون دیگر رشته های علوم انسانی بی تاثیر از سیر تحولات دیگر علوم خصوصا علم فیزیک که زمانی مادر تمامی علوم شناخته می شد؛ نبوده است. اینکه چرا و چگونه این تاثیر رخ داده سعی مزجاتی است که مقاله در صدد تبیین آن است . در پایان نیز نگاه فلسفه اسلامی به مقوله سازمان فراخوانده شده است تا از این منظر امکان پرداخت تئوری دیگری از سازمان فراهم آید. اعتباریت سازمان از بعد هستی شناسی و سلوک و معنویت از بعد معرفت شناسی سازمان شاید بصیرت آن پرداخت را فراهم آورد.
کلید واژه ها: رویکرد مکانیکی؛ رویکرد آشوب؛ هستی شناسی؛ معرفت شناسی؛ استعاره؛ مفهوم اعتباری.
مقدمه:
در فرایندی تاریخی با مفاهیمی همچون نظم، طبقهبندی، تعمیم و پیشبینی همراه بوده است. این مفاهیم بهطور ضمنی دربردارندة پژوهشگرانی است که براساس مبانی و قواعد عامی به طبقهبندی ? تعمیم و پیشبینی میپردازند. در ادامه این فرایند? واژگانی همچون فقدان پیشبینی بدون نادیده گرفتن نظم و تکرار همراه با نوآوری جزء ادبیات جدید سازمان قرار گرفت. این مفاهیم به ظاهر متضاد? ذهن نظریهپردازان غیر اثباتگرای سازمان را به خود مشغول ساخت (Tsoukas 2005: 211). کارل ویک در کتاب روانشناسی اجتماعی سازمان این مفاهیم متضاد را به چالش کشید.( .(weick 1979این تحولات مفهومی، اما، در حوزههای نظریهپردازی سازمان خصوصاً در رفتار سازمانی و تئوری سازمان جای خود را به کندی باز کرد. رویکرد ریاضی و علمی (به معنای تجربی) رویکرد اصلی شناخته میشده و قانون، کلیدی برای تبیین توسعه قرار میگرفته است. رویکرد ریاضی به گرد نمودن تعدادی عدد و برگردندان آن به یکسری معادلات ساده به منظور تولید برخی خروجیهای پیشبینی شده تعریف شده است.( Donaldson 2005 (
سؤالی که به ذهن آمد این بود که آیا چنین رویکردی را میتوان در قلمرو علوم اجتماعی که بهطور ماهوی قابل پیشبینی نیست بهکار برست؟ و اگر طبیعت شناخته شده کمتر از آنچه تا به حال تصور گردیده تعینپذیر باشد و اگر –تعادل- از نُرم در طبیعت دور باشد؛ شاید رویکرد مکانیکی که تا به حال برای فهم از جهان اجتماعی بهکاررفته نیاز به تجدید نظر باشد.
در حال حاظر کتابهای عمومی در زمینه مدیریت هر روز با اشارهای به تئوری آشوب ولو سطحی نگاشته میشود از زمانی که این مفهوم وارد ادبیات علوم طبیعی شد بهگونهای سیستماتیک مفاهیم مرتبط با آن نیز به قلمرو علوم اجتماعی راه یافت (صمدی 1380).
سؤال اساسی این است که چرا باید توسعه مفاهیم در قلمرو علوم طبیعی منجر به توسعه در علوم اجتماعی گردد.؟ پاسخ اول به این سؤال را میتوان در دلیل تاریخی آن جستجو کرد. همانگونه که سبک نیوتنی سبب همراهی تعداد زیادی از پژوهشگران در علوم اجتماعی و اقتصادی گردید در حال حاضر نیز تحولات اخیر در علم فیزیک سبب این تأثیرگذاری شده است و پاسخ دوم بازگشت به میل اساسی انسان در یکپارچگی در شناخت از جهان است. ریشههای این میل را میتوان در تبیین فیلسوفان رواقی یافت. بر اساس این تبیین، عالمان تمایل دارند علوم اجتماعی و طبیعی را به صورت یک کل واحد ببینند. نظم طبیعی و نظم اجتماعی تقریرهایی از یکپارچگی عمیقتر از جهان میباشند (Tsoukas 2005: 212) از قرن هفدهم چنین تمایلی در ادبیات نیوتنی به صورت برجستهای بیان گردید که نظم اجتماعی منعکسکننده نظم طبیعی است و آن نیز نمایانگر خواست خداست (ایان باربور 1362: 50) نظم اجتماعی بیانگر ثبات و پیشبینیپذیری رفتار عاملانی است که بهگونهای مستمر در موقعیتت و شرایط خاص قرار دارند. چنین تصویری همواره درصدد توجیه ناسازگاری و اختلاف موجود در جهان است.
ایده نظم در نگاه یکپارچه طبیعت و اجتماع انعکاسی از نظم نیوتنی است که دارای کاربردی مسلط بود. اما تصویر متفاوت از طبیعت ممکن است فهم متفاوتی از اجتماع را در پی داشته باشد و این حادثهای است که در حال حاضر اتفاق افتاده است. تعدیل در تصویر از طبیعت منجر به تعدیل در تصویر از اجتماع شده است.
یک نگرش جدید انسانی شده به جهان ـ کیهانی/ جامعهشناختی- به منظور فهم خویش و جستجوی از خویشتن به عنوان بخشی از الگوی کیهانی وسیعتر بهکار گرفته شده است. این تصویر جدید به شما میگوید تنوع، تغییر و انعطافپذیری در حال حاضر ارزشمندتر از سلسلهمراتب، انعطافناپذیری و رسمیت که همگی با دیدگاه نیوتنی همراه بود؛ میباشد. در عصر بعد از نیوتن، توسعه از میان فرهنگ عبور میکند و پژوهشها به این سمت است که بتواند فهم جایگزینی از طبیعت و جامعه به دست دهد. چنین فهمی نه در قالب زبان فیزیک کلاسیک بلکه در ادبیات و واژگان اکوسیستمی تبیین میگردد. تئوری آشوب بخشی از این پژوهشهاست. عواملی که زمینهساز پیدایش این تئوری شدند عبارتند از: شتاب توسعه بعد از جنگ جهانی دوم که منجر به افزایش آگاهیهای عمومی ازطریق حلقههای بازخورد شد، پیدایش فرایندها و سیستمهای غیر خطی، اهمیت رشدشتابان اطلاعات، گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی و وابستگیهای اقتصادی و سیاسی Tsoukas 2005: 212 )). این عوامل باعث پیدایش نگرش و زبان جدیدی گردید و در پی آن فضای فرهنگی خاص ایجاد شد بهگونهای که تئوری آشوب در آن شکل و رشد یافت.
در همین زمان تغییرات در دیگر بخشهای فرهنگ مغربزمین? تئوریهای مشابهی را در بر داشت. -پس از ساختارگرایی- با تأکیدش بر پراکندگی و غیر قابل پیشبینی بودن امور، درک عمومی را از فرایند آشوب تقویت نمود. این تحولات باعث شد نام این دوره را عصر آشوبگرایی بنامند (Tsoukas 2005: 218) توجه به آشوب آگاهی تازهای را به فرایند دینامیکی ایجاد نمود. در این فرایند نگرش مثبتی به عدم پیشبینی، نوآوری و تسالم بین نظم و بینظمی تقویت میگردد. نتیجه این فرایند دعوت به تجدید نظر در کیفیت دخالت انسان در تفسیر جهان طبیعی و انسانی است.
برای فهم درست ازاین تحولات در مطالعه سازمانی مناسب است ابتدا از تحلیل مکانیکی از سازمان شروع می کنیم آنگاه به تبیین پیچیدگی سازمان در پرتو تئوری آشوب پرداخته می شود.
تبیین مکانیکی از سازمان
ویژگی این تبیین ایدهپردازی و ضدزمینهای است. پژوهشی برای دستیابی به ایدههای جهانشمول، عام و بیزمان نسبت به واقعیت. از منظر هستیشناختی بر این باور است که هر پدیدهی دارای اجزا و عناصر ی است که در چارچوب شبهقانونی با یکدیگر در تعاملاند. پژوهشگر در فرایند پژوهش خود سعی دارد از طریق بنای یک مدل انتزاعی و به منظور فهم، پیشبینی و کنترل نسبت به آن پدیده اقدام نماید. در این تبیین? هستیشناختی عینی همراه با معرفتشناختی ماشینی مبنای متافیزیکی فهم از پدیده قرار گرفته اند. (گلشنی ـ 1369) پیدایش رفتارشناسی ابزاری در قلمرو علوم اجتماعی پیامد چنین معرفتشناختی است. در این رفتارشناسی با ساختاربخشی به جهان متصور و در قالب مدل انتزاعی به تقریر فهم از رفتارهای پیچیده میپردازد. در این تقریر سعی میشود حداکثر مقادیر متغیرهای تأثیرگذار شناخته شود و در قالب قانون انتزاعی مبتنی بر روابط علی و معلولی به پیشبینی رفتار اقدام شود. مکتب اقتصادی نئوکلاسیک تحت تأثیر این پارادایم توسعه یافت.
تبیین مکانیکی بر توسعه تئوری سازمان نیز تأثیر گذارد. منتیز برگ در کتاب خود به نام ساختاربندی سازمانها، فصلی را به بیان چیستی ساختار اختصاص داده است. توصیف وی از ساختار عبارت از تقسیم کار و هماهنگی میباشد. هر فعالیت انسانی سازماندهی شده به دو شرایط مبنایی و در عین حال متضاد منجر خواهد شد. تقسیم کار نسبت به وظایف متنوع و سپس هماهنگی وظایف به منظور رسیدن به فعالیت خاص. تصریح وی بر «فعالیت سازماندهیشده» شامل هر جامعه، زمان و برای هر تقسیم کار و هماهنگی میباشد و نظریهای ضدزمینهای است.(Mintzberg 1979: 2)
…
تبیین آشوبناکی از سازمان
عناصر اساسی تئوری آشوب در حوزه فیزیک مطرح و آنگاه به عنوان سبک خاص از تفکر پیشنهاد گردید. این تئوری به بیان عدم امکان پیشبینی سیستمهای غیر خطی میپردازد. از آنجا که هر پیشبینی نیاز به شناخت از شرایط اولیه دارد این تئوری بیان میکند که شناخت دقیق این شرایط غیر ممکن است و این به دلیل محدودیت ذاتی ادراک انسانی است. محدودیت انسانی به این معناست که عاملهای اجتماعی هیچگاه نمیتوانند آن ظرفیت حداکثری که برایشان در تئوریهای سازمانی متصور میشود، دارا باشند. توانمندیهای سازمانی در تصمیمگیری محتوایی که خود مبتنی بر ساختار غیر عقلانی از ارزش جمعی بنا شده، بهگونهای تاریخی توسعه یافته است.
وجود تاریخی و محدود آدمی مفهوم اصلی از هرمنوتیک گادامر است. گادامر محدودیت و تاریخی بودن انسان را نه دو ویژگی شناختی بلکه ویژگی هستیشناسانه از موجودیت انسانی میداند. جهان از افق سنتی دیده میشود که انسان تصادفاً در آن سنت قرار گرفته است (Gadamer 1989: 265-84) تاریخیت وجود انسانی حامل نگرش تعصبآمیزی از احساس به جهان است و از ابتدا تعینبخش جهت تجربی انسان به جهان خواهد بود.
پیشداوریها مبنای گشودگی انسان نسبت به جهان است و پیشفرضها شرایط اولیه تجربه از جهان میباشد. به عبارت دیگر ذخیره فعال جمعی دانش مبتنی بر مجموعهای از شرایط اولیه است که معمولاً به صورت خودجوش شکلدهنده و تأثیرگذار بر دانش میباشد. گادامر به آن زمینه خاص و سنت سخت به عنوان شرایط اولیه فهم امتیاز میدهد. برخلاف فیلسوفان کانتی و دکارتی که به دنبال فهمهای انتزاعی، بیموقعیتی و فرا تاریخیاند.
این نگرش که سازمانها پدیدههای تاریخیاند و نمیتوان دانش و فهم از آن را مبتنی بر مبانی معرفتی فرا تاریخی قرار داد؛ سبب شده است که سازمان پدیده سیاسی معرفی گردد. سیاسی به این معنا که سازمان به مثابه جهان سیاست بر مبنای قاعده و نظم مشخص رفتار نمیکند. از این روی دانش سازمانی هرگز کامل نیست. بنابراین نمیتوان نگاه ارشمیدسی به آن داشت. دانش سازمانی بیشتر مبتنی بر ایدهها و تصاویر شکل میگیرد تا علم.
پیامد چنین نگاهی مجالی را برای مفهوم آزادی رفتار انسانی میگشاید. مفهومی که به دلیل سایه سنگین رویکرد مکانیکی تا مدتی در محاق بود. در جهان تعینپذیر و معلل که پیشبینی هم امکانپذیر است شعله آزادی کمنور است. چرا که در آن رویکرد نیازی به آزادی نبود (ایان باریور 1362: 340 ) در رویکرد معرفتشناختی مکانیکی هر پدیدهای به عنوان موضوعی که باید تجزیه، انتزاع و سپس در قالب گزارهای ارائه گردد؛ ملاحظه میشود تا از این طریق کارورزان با بهکارگیری مفاد آن گزارهها و در مسیری ابزاری و عملگرایانه تعلیم داده شوند. بنابراین رویکرد معرفتشناسانه? اختیار و آزادی بهطور کامل زائد به نظر میرسد. کارورزان اگر درصدد انطباق حداکثری با تئوریهای سازمانی هستند؛ لازم است از این گزارههای تجویزی تبعیت نمایند.
چنین تصویری از انسان با وجدان عمومی از انسانیت در تناقض بود. وجود مفاهیمی چون غایت، اراده، آزادی و مسئولیت اخلاقی تداعیکننده احساسی از انسانیت میباشند. بنابر نگرش انتقادی به رویکرد مکانیکی، آزادی لزوماً جای را برای نظم تنگ نمیکند بلکه معنای قابل فهمی را به رفتار انسانی میدهد و فارق مهمی را بین پیدایش یک حادثه و عمل انسانی میگذارد. فعل ارادی و آزاد شاید غیر قابل پیشبینی باشد اما غیر معقول نیست. مفروض این است که تئوریهای سازمانی بیشتر کاربردی و ناظر به عمل است. بنابراین همانطور که توجهی مهم به توانایی انسان در تولید رفتار و انجام کار دارد؛ میبایست بتواند تفسیر مقنعی را هم از رفتارها و کارهای به فعلیت رسیده داشته باشد و اصراری بر حاجت به پیشبینی از خود نشان ندهد. مفهوم اراده گرچه همواره دغدغه نظریهپردازان بوده اما با این وصف آنان هنوز نتوانستهاند جایگزین مناسبی را برای رویکردهای آماری حتی در زمینههای مرتبط با انتخاب استراتژیک که مجال بیشتری برای بروز اراده است پیشنهاد نمایند (Tsoukas 2005: (221 و همچنان تمایل دارند تبیین پدیدههای سازمانی را با رویکرد مکانیکی و در قالب گزارههای احتمالی اگر x آنگاه y در شرایط z متمرکز نمایند.
در فیزیک کلاسیک زمان یا نادیده انگاشته میشد و یا توهمی فرض میشد. در جهان نیوتنی تعینپذیر? جهان گذشته و آینده یک نقش را ایفا میکند و پیشبینی قرین تبیین است (گلشنی 1369) این دیدگاه، اما، با تجربههای شخصی از زمان ناسازگار بود. مطابق با تجربه هر شخص از جهان، تغییر وجود دارد. موجودات مراحل تولد، رشد و مرگ را سپری میکنند. ذهن انسانها تغییر مییابد. توجه به نقش زمان تداعیکننده تاریخیت یک پدیده است. از این روی، برای نظریهپردازان سازمانی این مهم است که در مطالعه الگوی توسعه تاریخی سازمان، تعاملات کنشگرانی را که زمینهساز آن الگو بوده اند جهت فهم عمیقتر مورد توجه قرار گیرد. با این تصور که این کنشهای اولیه هستند که زمینه تجربههای بعدی را فراهم می آوردند.
با اعتراف به نقش تاریخ در شکلگیری پدیدههای سازمانی، پژوهشگران به شناخت دوری از پدیده اجتماعی سازمان دعوت میشوند. در سازمانها تنها این مشکلات نیستند که به دنبال راهحلاند بلکه راهحلهای از پیش تعیین شده نیز به جستجوی مشکلاتاند. (March 1988) ویژگیهای محیط سازمانی در درون سازمان و بالعکس بازسازی میشوند (Cooper 1992). نظریهپردازان نمادی درصدد متقاعد ساختن این عقیدهاند که روشی که انسانها بر اساس آن زندگی خود را سازماندهی میکنند، به دور از قوانین متصلب و غیر تاریخی، وضعیت اجتماعی مسلط را انعکاس میدهند و بازتابی از خودفهمیهایی است که بهگونهای تاریخی شکل یافتهاند. تأثیر نقش تاریخی در شکلگیری و فهم از پدیده سازمانی، سازمان را به مثابه سیستم آشوب تعریف میکند و مطالعه این سیستم با روش کیفی بهترین موفقیت را برای فهم از بافت دورانی پدیده سازمانی فراهم میکند. رویکرد کیفی به دنبال تقلیل سازمان به اجزاء خردتر و سپس جمع آن اجراء تحت فرمول شبهقانون نیست. بلکه در جستجوی فهم از این پدیده اجتماعی در الگوهایی از تعاملات و حلقههای بازخوردی است که در طول زمان رشد یافته است (Cliveseale 2006). میتوان تحقیق مینتزبرگ در بخشی از مباحث استراتژیک را نمونهای از این روش دانست.
آیا تمامی سیستمها و سازمان اجتماعی آشوبیاند؟ برنامههای پژوهشی در پی آنند که به فهم بیشتری از سازمان از طریق مقایسه بین سازمان و ارگانیسم نائل آیند. پژوهشگرانی که از توسعه دانش سازمان بهگونهای مقایسهای حمایت میکنند به سؤال فوق جواب مثبت میدهند. در مقابل برخی پژوهشگران از بهکارگیری مفاهیمی چون آشوب در مطالعه سازمان به شدت تردید دارند با این استدلال که سیستمهای انسانی همانند دیگر سیستمها در جهان فیزیک نیستند و پژوهشگران نباید انتظار داشته باشند که آنها را در مسیر واحدی مدل نمایند (Tsoukas 2005. 221)این عده بر تفاوت معنایی از واژههای کلیدی تئوری آشوب با آنچه در علوم اجتماعی در تئوریهای فوکویی و تحلیلهای ضد ساختارگرایی بهکار میروند تأکید میکنند. از آنجا که گفتگوهای درونرشتهای هر کدام با نیازهای همان رشته شکل میگیرد مفاهیم کلیدی برآمده از آن رشته نیز متناسب با آن گفتگوها معنا مییابد. از این روی انتقال دانش و مفاهیم از تئوری آشوب به مطالعه سازمانی غیر روشمند است. به نظر میرسد هر دو دسته از موافقین و مخالفین بهکارگیری تئوری آشوب بر منهج صوابی مشی نمیکنند. گفتن اینکه سازمان ها سیستمهای آشوباند یا نه? اشاره به این نکته دارد که شخص در مقام داوری میتواند در موقعیت فرا زبانی قرار گیرد و از آنجا فتوا بر امکان و یا عدم امکان بکارگیری این مفاهیم نماید. در حالی که چنین زمینه فائق و برتری وجود ندارد (Rorty 1989: 110). هرگز نمیتوان از پیچ و خم زبانگریزی داشت.
گزارههای بشری درباره جهان در قالب تعهدات زبانی خاص سخنوران قاعدهمند شدهاند و چنین زبانی هرگز نماینگر جهان نمیباشد. جهان صامت است و ما انسانها سخنگو.
در هنگامی که ما خودمان را در قالب یک زبان سازماندهی می کنیم؛ جهان میتواند ماخذ باورهایی باشد. اما جهان نمیتواند پیشنهاد دهنده زبان خاصی باشد. از اینرو شخص پژوهشگر نمیتواند مطمئن باشد که آیا توانسته ماهیت موضوع مورد مطالعه خود را به چنگ آورد آیا زبان توانسته رخنهای به درون واقعیت ایجاد کند.
استعارهها و مقایسهها چه کاربردی دارند؟ قبل از آن باید دید استعارهها چه کاربردی ندارند. آنها آشکارکننده ابعادی از واقعیت مستقل از زبان نیستند. زیرا برای چنین هدفی نیازمند به دسترسی مستقیم به واقعیت میباشد تا بتوان داوری کرد که آیا استعاره توانسته پژوهشگر را با واقعیت مورد اشاره رهنمون سازد. در جایی که انسانها بهگونهای تاریخی تثبیت شدهاند و حیوانات خود تفسیرند چگونه میتوان چنین سهل و آسان ادعای دسترسی به واقعیت داشت.
استعارهها، همچون زبان، ابزاریاند جهت توانمند ساختن کاربرانشان در توجه دادن دیگران به تفکر درباره چیزهای مهم و یا مرتبط به جهان که از آن غفلت شده است. استعارهها و مقایسهها کشف نشدهاند بلکه برساختهاند. گفتن اینکه سازمانها سیستمهای آشوباند گزارهای واقعنما از جهان نیست. بلکه درصدد است تا به دیگران بگوید سعی کنید سازمان را بهگونهای ببینید که گویا آشوبناک است و آنگاه پیامدهای این آشوبناکی را بررسی نمایید.
استعاره زمانی معنایی را به خود میگیرد که با تجربیات مردم همراه باشد. اینکه آیا استعارههای تئوری آشوب بر سازمان قابل تطبیق است وابسته به دستهای از عوامل میباشد:
توان و قابلیت آنان بر توصیف بیشتری از سازمان، پذیرش آن در حوزههای مختلف سازمانی، انطباق با فرهنگ و رخدادهای اجتماعی (Tsoukas 2005: 223). آنچه مهم است این است که استعاره آشوب پژوهشگر را به ویژگی مهمی از سازمان معطوف ساخت که در گذشته در تئوریهای سازمانی آشکار نبود. مفاهیمی همچون سیستمهای غیر خطی، حساسیت به شرایط اولیه، حلقههای بازخور، خلاقیت، عدم پیشبینی و فرایندها واژههای جدیدیاند که پژوهشگر را به توصیف مجدد از سازمان فرا می خواند. این مفاهیم امکان یافتن بار معنایی متفاوتی را با آنچه از رشتههای اصلی خود داشتهاند؛ ایجاد می نماید. اما این معانی هیچگاه به خودی خود مقدس نیستند. مفاهیمی که از موقعیتهای متفاوت فرهنگی برآمدهاند در درون خود به صورت حلقههای بازخور با یکدیگر در تعاملاند. معانیشان در هنگام وارد شدن به گفتگوهایی متفاوت از آنچه در ابتدا شکل یافتهاند تعدیل میشوند.
در حال حاضر که مفهوم آشوب و مفاهیم مرتبط با آن تصویر جدیدی از جهان را به رخ کشانده است باعث پیدایش سؤالات جدیدی نسبت به جهان گردیده است. پیامد مهم آن در تأثیرگذاری بر تئوری سازمان این است که دیگر امکان ندارد فرمول کامل و عامی را برای سازمان ارائه داد. حتی اگر چنین امکانی هم وجود داشته باشد توانایی انسانها برای فراگیری بیشتر و خودآفرینی آنان سبب متروک شدن آن فرمول میگردد.
تئوری آشوب تصویری بدیل و متفاوت از مکانیک کلاسیک فراهم آورده است. رویکرد استعاری به جهان بر این اشارت دارد که «موجود» یک سیستم نیست بلکه یک تصویر رادیکال است (Tsoukas 2005: 224).
در دو رویکرد مکانیکی و آشوب سعی شد هر کدام با بهکارگیری مفاهیم استعاری به تبیین و تفسیر سازمان بپردازند. این دو رویکرد مبتنی بر پیشفرضهای هستیشناسانه و معرفتشناسانهای بودند که هر کدام متناسب و فراخور آن پیشفرضها به ابداع مفاهیم استعاری در توصیف سازمان پرداختند. دو سر این توصیف استعاری از معرفتشناسی رئالیستی شروع و تا معرفتشناسی ایدهالیستی ادامه مییابد. در نگاه رئالیستی مکانیکی? سازمان واقعیتی است که در پرتو استعاره ماشین میتوان آن را شناخت و در نگاه ایدهآلیستی آشوب، سازمان پدیدهای تاریخی و زمینهای است که در درون بازیهای زبانی معنا مییابد و در پرتو استعارهها باید آن را تفسیر نمود تا تبیین.
از نگاه فیلسوفان مسلمان، اما، سازمان خود مفهوم استعارهای است که توسط ذهن های خلاق و با مدد از قوه متخلیه جعل و ابداع شده و منشأ این جعل از مشابهتگیری و گرتهبرداری از نظم در طبیعت است. آنچه آدمی را به جعل و ابداع این استعاره وا داشته است نیازهای واقعی او بوده است. بنابراین گرچه مفهوم سازمان و دیگر مفاهیم مرتبط با آن مجعولات انسانهای خود تفسیراند اما انگیزه این جعلیات ریشه در تأمین نیازهای واقعی آنان دارد. این نگاه? پیچیدگی در فهم از جهان را میپذیرد و درصدد است تا برای آن راهحلی را در کنار راهحلهای دیگر ارائه نماید.
رویکرد فیلسوفان مسلمان مبتنی بر پیشفرضهای هستیشناسانه و معرفتشناسانه است که در ادامه به آن میپردازیم و سپس تفسیر آنان را از اعتباری بودن مفهوم سازمان بیان و آنگاه راهحل پیچیدگی در شناخت را از این منظر بیان میکنیم.
پیشفرضهای هستیشناسانه
1. هستی (واقعیت) دارای سه سطح عقلی، خیالی و حسی میباشد.(جوادی آملی 1378: 317 )
2. ویژگی هر کدام از این سطوح در شدت و ضعف هستی آن نهفته است بهگونهای که هستی عقلی در کمال شدت و از این روی تجرد محض است و هستی خیالی در مرحله پایینتر از شدت وجودی است و از تجرد کامل برخوردار نیست و هستی حسی در مرحله دانی و پست وجودی است و نسبت به دو سطح قبلی از تجرد برخوردار نیست.
3. این سه سطح از هستی منفک از هم نبوده و با یکدیگر ارتباط طولی داشته بهگونهای که هر سطح مادون از هستی? حقیقتی از خود را در سطح عالیتر دارد و اشتراک و افتراق آن با مرحله قبل در شدت و ضعف هستی خود است.
4. تدبیر این سه سطح از هستی به صورت نزولی بوده بهگونهای که سطح هستی عقلی تدبیر سطح هستی خیالی و آن نیز سطح هستی حسی را به عهده دارد. بنابراین یک رابطه علت و معلول و منظمی به نحو نزولی از بالا به پایین حاکم است.(جوادی آملی 1375: 528)
پیشفرضهای معرفتشناسانه
1. معرفت از سنخ هستی است. از این روی باید بین معرفت که از سنخ هستی است و مفهوم ذهنی که به حمل اولی مفهوم است گرچه به حمل شایع هستی است فرق گذاشت بنابراین معرفت به «عالم واقع» از سنخ پیدا شدن مفهوم و تصویر ذهنی از «عالم واقع» نیست بلکه نوعی از هستی است که موطن آن نفس انسانی است.(جوادی آملی: 1375: 96)
2. نفس انسانی به عنوان ساحتی از وجود است که محل توطن معرفت بوده بهگونهای که معرفت با آن یکی شده و اتحاد مییابد و پس از اتحاد سایهای از آن به صورت مفهوم در ذهن فاعل شناسا نقش میبندد که ازآن تعبیر به وجود ذهنی میشود.
3. با توجه به سه سطح از هستی عقلی، خیالی و حسی، نفس در کسب معرفت به سوی این سه سطح حرکت کرده و بسته به ظرفیت و توان خود فعلیت و صیرورت حسی، خیالی و عقلی میباید و نسبت به عالم حسی، معرفت حسی و عالم خیالی، معرفت خیالی و عالم عقلی، معرفت عقلی پیدا میکند. با این تأکید که کسب این معارف به معنی حصول صورت مدرَک در ذهن مدرِک نیست بلکه شدن و صیرورت نفس در مرحله اتحاد با مدرکات حسی، خیالی و عقلی است. سنخ هستیشناسانه این مدرکات، سنخ تجردی است حتی آنجا که ادراکات حس صورت میگیرد گرچه مدرَکات بالعرض از ادراکات حسی مادیاند اما مدرکات بالذات آن هستی تجردی دارند گرچه نسبت به مدرکات خیالی و عقلی از تجرد کمتری برخوردارند.(جوادی آملی:1375: 230 ). ارتباط و کیفیت مواجهه با این مدرکات، حضوری و بدون نیاز به واسطه میباشند. بنابراین معرفت حضوری و نه حصولی نسبت به مدرکات حاصل میشود. گرچه معرفت به پدیدههای حسی به عنوان مدرکات بالعرض با واسطه صورتهای حسی آنان صورت میگیرد و به همین دلیل معرفت به آن پدیدههای حسی حصولی است اما معرفت نسبت به آن صورتهای حسی حضوری میباشد و این به دلیل تجرد نفس به عنوان مدرِک و تجرد آن صور حسی، خیالی و عقلی به عنوان مدرَک میباشد که از تلاقی و سپس صیرورت این دو مدرِک و مدرَک مجرد، حضور مدرِک در نزد مدرَک و یا همان اتحاد عاقل با معقول رخ میدهد.
5. این نحو از معرفت گرچه حضوری است اما معیار مطابقت آن با واقع که در نزد عموم فیلسوفان مسلمان به عنوان معیار صدق پذیرفته شده است باید ملاحظه شود. زیرا لزوم ارائه این معیار در مقام اثبات است نه ثبوت و مقام اثبات ناظر به ارائه برهان و استدلال است و برهان برای ادعای تطابقی خود با مبرَهن نیاز به احراز مطابقت با واقع دارد.
6. نقش پدیدههای حسی در کسب معرفت و صیرورت نفس به مدرکات حسی، نقش اعدادی است نه ایجادی.(طباطبایی1416ه .ق: 238 و جوادی آملی1375 :43) همچنان که تحولات پدیدههای حسی زمینه را برای آفرینش پدیدههای حسی دیگر از مبدا فاعلی فراهم میکند مشاهده پدیدههای حسی نیز زمینه را برای فعلیت یافتن نفس فاعلشناسا از طریق حرکت به سوی مدرکات حسی فراهم میکند از آنجا که سنخ مدرکات حسی تجردی است، بین پدیدههای مادی حسی و مدرکات تجردی حسی نمیتواند سنخیت علی و معلولی از نوع ایجادی باشد بلکه صرفاً اعدادی است.(جوادی آملی:1375 176)
7. هر چقدر که بتوان حرکت نفس را به سوی سطوح سهگانه هستی تقویت و شتاب بخشید صیرورت نفس در این سطوح کاملتر شده و بنابراین معرفت بیشتری صورت میگیرد.
8. سیر نفس به سوی سطوح سهگانه ادراکی، سیر از هستی مادی به سوی هستی تجریدی است (جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء) هر روشی که نفس را از توجه و تعلق به هستی مادی کمتر کند و توجه بیشتر آن را به هستی تجریدی کمک نماید صیرورت نفس به آن ادراکات سریعتر و کاملتر میگردد.
9. راه سیر و سلوک، ریاضت، معنویت، تقوی و اخلاق باعث کاهش توجه و تعلق نفس به عالم مادی شده و از سویی باعث شدت تعلق آن به عوالم غیر مادی گردیده در این صورت دسترسی و صیرورت نفس به عوالم ادراکی و معرفتی کامل شده و معرفت بیشتری حاصل میگردد.(جوادی آملی:1375 253)
با توجه به مفروضات فوق به تطبیق دیدگاه فیلسوفان مسلمان بر مطالعه دانش سازمانی میپردازیم.
مفهوم «سازمان» مفهومی اعتباری است که از مشابهت و در مقایسه با طبیعت برساخته شده است. بنابراین سازمان به حمل اولی نه در جهانهای سهگانه و نه در ادراکات متناظر با آن جهانها قرار میگیرد(فنایی اشکوری:1375 244) این مفهوم استعاری به وسیله قوه متخیله انسانی خلق شده تا به کمک آن تسهیلی در تأمین نیازهای واقعی انسان صورت گیرد(مطهری:1371 371) این نیازها البته مبتنی بر شناختهای واقعی انسان آشکار و معلوم میگردند از این روی این مفاهیم استعاری در خلاء شکل نمیگیرند بلکه مبتنی بر شناختهای واقعی از جهان که پیامد آن شناختهای واقعی از نیازها هستند شکل میگیرد. مفاهیم اعتباری به خودی خود هیچ نقش واقعنمایی و حکایتی از عالم واقع ندارند. به همین دلیل تابع معیار مطابقت و عدم مطابقت با واقع نیستند بلکه صرفاً تابع مفید و عدم مفید بودنند(گائینی:1382) و این بیانگر نقش کارکردی آنان در تأمین خواستههای انسانی است. بنابراین رویکرد به آنان پراگماتیسمی است نه رئالیستی.
توانایی تخیل ذهن انسانی از مشابهت و مقایسه با طبیعت به گرتهبرداری از نظم طبیعی میپردازد. و با خلق اعتباری این نظم در جهان پس از اجتماع به ساماندهی رفتار عاملهای اجتماعی جهت رسیدن به خواستههای واقعی میپردازد و این ساماندهی در قالب «سازمان» شکل میگیرد. برداشت از نظم طبیعی، البته با شناختهای واقعی از طبیعت میتواند متحول شود. شناخت مکانیکی از نظم به شناخت ارگانیکی تغییر مییابد و به مثابه این تحول در شناخت واقعی، مفهوم اعتباری از نظم نیز میتواند از نظم مکانیکی به ارگانیکی تغییر یابد.
از آنجا که علم مدیریت نه یک رشته علمی و نه رشتهای میانرشتهای است بلکه از مجموعه رشتههای مرتبط تشکیل شده است 17 ) : (Griseri 2002؛ وامدار علومی است که دربردارنده نظریههای ناظر به واقع میباشند (بر مبنای واقعگرایی). محور و عنصر اساسی این نظریهها انسان است. انسان در ارتباط با خود، دیگران و محیط. آنچه از این نظریهها به دست میآید پس از انطباق با سازمان در قالب مدل کاربردی درآمده و به وسیله مدیران اجرایی بهکار گرفته میشود. به همین دلیل از علم مدیریت به تکنولوژی نرم یاد میشود. 38) : (Griseri:2002 نظریههای مدیریتی شکل و قالب کاربردی نظریههای دیگر علوم مرتبط است. بنابراین دانش مدیریت محصول دو سطح از نظریه است سطحی که در توصیف و تبیین پدیدههای عینی مانند انسان با لحاظ ارتباطهای سهگانهاش که برساخته از علوم مرتبط است و سطحی دیگر که مدلهای کاربردی از نظریههاست و این علاوه بر سطح بنیادین از نظریههای فلسفی و متافیزیکی است که محیط نرم سازمان را تحت تأثیر قرار میدهد.
پیچیدگی سازمان در پیچیدگی نظریههای سطح اول است که البته بهگونهای عارضی در مدلهای کاربردی تأثیرگذار است.
راهحل عرفانی به ما یادآور میشود که اگر علت پیچیدگی سازمانی در محدودیت ذاتی توانایی ادراکی انسان است؛ میتوان با بهکارگیری روش سیر و سلوک، معنویت و اخلاق نقبی به عالم معنا زد و از آن طریق بر ادراک بشری خود از واقعیت افزود و با علمی برآمده از مدرسه و میکده مدلی کاربردی برای سازمان و اداره آن فراهم نمود.
با تبیین فوق شاید بتوان آیه 29 سوره انفال که میفرماید: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً» و آیه 3ـ4 سوره طلاق: «مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ? وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» در این چارچوب نظری تفسیر نمود.(جوادی آملی:1375 45)
منابع:
1.قرآن مجید
2.جوادی آملی(1378).معرفت شناسی در قران مجید?قم?اسرا?
3.جوادی آملی(1375).رحیق مختومج3 ?قم? اسرا.
4. جوادی آملی(1375).رحیق مختوم ج 5 ? قم? اسرا.
5. جوادی آملی(1375).رحیق مختوم ج 4 ?قم? اسرا.
6.طباطبائی(1416 ه.ق). نهایة الحکمه. بی جا? دارالتبلیغ الاسلامی.
7.فنایی اشکوری? محمد? (معقول ثانی? ج1 ? قم? انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی?
8. مطهری?مرتضی? (1371). مجموعه آثار. ج1 ? قم? چاپ انتشارات صدرا.
9. گائینی? ابوالفضل? (1382) .پیش فرض های معرفت شناسی در مدیریت اسلامی? فصلنامه حوزه و دانشگاه? قم? واحد چاپ و نشر پژوهشکده.
10. صمدی? عباس؛(1380). تاثیر مبانی فکری و فلسفی مکانیک کوانتوم بر تئوری های سازمان ومدیریت. فصلنامه: دانش مدیریت
11.گلشنی? مهدی(1369)؛ دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر؛
12.باربور? ایان (1374)؛ عام ودین؛ ترجمه: بهائ الدین خرم شاهی؛ مرکز نشر دانشگاهی.
.weick, k. (1979),The social psychology of organizing (New york: McGrawHill). 14
15.Donaldson, L.(1996), for positivist organization theory (London: sage)
16.Knudsen, C. (2005), pluralism, scientific progress, and the structure of organization theory: The oxford handbook of organization theory, Haridimos, Tsoukaz (Oxford: university press)
17. Weick. K. (2005) Theory and practice in the Real Word: The oxford handbook of organization theory, Haridimos, Tsoukaz (Oxford: university press)
18.Mintzberg, H. (1979), The structuring of organizations (Englewood cliffs, NJ: prentice hall).
19.Gadamer, H.(1976). Philosophical hermeneutics,(Berkeley, calif: university of California press)
20.March, J. (1988), decisions and organizations (Oxford: Blackwell)
21. Rorty, R (1989), contingency, Irony, and Solidarity (Cambridge: Cambridge university press)
22.Griseri, paul.(2002),management knowledge (Britain:Palgrave)
تهیه و تنظیم: پایگاه مقالات مدیریت www.SYSTEM.parsiblog.com