تعارض ارزش های اجتماعی و بحران هویت

عمدتا هویت را حقیت شی یا شخص دانسته اند که مشتمل بر صفات جوهری است. همچنین در معنی لغوی هویت را مترادف شخصیت، ذات، هستی و وجود نیز برشمرده اند اما در روانشناسی اجتماعی تعریف واقع بینانه تری از آن ارائه شده است. در این رشته مفهوم هویت با اضافه اجتماعی به صورت “هویت اجتماعی” است.در تعریف مربوطه هویت اجتماعی اشاره به شناسایی خود در ارتباط با دیگران دارد. از این نظر هویت اجتماعی فرد از طریق عضویت او در گروه های متعدد اجتماعی به دست می آید. هربرت مید در ارتباط با این مفهوم به بحث تصور اجتماعی فرد از خودش اشاره می کند و معتقد است هویت فرد و یا همان تصور فرد از خودش، چیزی نیست جز شناسایی یک فرد از خودش از نگاه دیگرانی که فرد با آنها در یک گروه یا گروه های متعدد حشر و نشر دارد و خود را به آن گروه یا گروه های اجتماعی متعلق می داند.

چارلز هورتن کولی نیز درباره هویت اجتماعی فرد می گوید: تصور فرد از خودش و نوع احساسی که از خود دارد با رویکردی تعیین می شود که فرد فکر می کند دیگران نسبت به او دارند. در واقع، فرد تصور می کند که در اذهان دیگران برداشتی از چهره، رفتار، هدف ها و کردارش وجود دارد و از طریق این تصور دیگران، درباره خود است که فرد هویت می یابد.البته هربرت مید با تفکیک خود به دوبخش فاعلی و مفعولی، معتقد است که : با این من فاعلی است که ماهیت و شخصیت می یابیم.

اجمالا اگر در سطح خرد، هویت اجتماعی فرد را در نظر بگیریم، این هویت سر در عناصر اجتماعی دارد و از طریق تعلق های فرد به گروه های اجتماعی عضویت تعیین می شود. در اینجا با اتصال بحث هویت به گروه های اجتماعی، وارد بحث نقش، هنجار، و ارزش در گروه های اجتماعی می شویم و بنیان های اصلی هویت را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم. می دانیم  آنچه فرد را به گروه های اجتماعی پیوند می دهد نقشی است که او در گروه ایفا می کند و یا برای خود در آن گروه در نظر می گیرد. اساسا یک گروه شبکه ای از انتظارات متقابل اجزاء تشکیل دهنده در نقش و منزلت های خاص است اما در تجزیه نهایی نقش و انتظارات متقابل در یک گروه، به هنجارها و نهایتا به ارزش های اجتماعی می رسیم که بن مایه اصلی گروه و جامعه هستند. در این باره هانری مندراس می گوید: ارزش های اجتماعی از صور بسیار انتزاعی تا صور بسیار ملموس، در عمل گروه ها جریان می یابند و هر فرد با عضویت در گروه یا گروه های اجتماعی و قبول نقش یا نقش هایی که می داند که باید انجام دهد. از نظر او ارزش های اجتماعی در صور انتزاعی خود در قالب زشت، زیبا، بد و خوب و مفاهیمی مانند آن در جامعه جریان دارند و مردم بر اساس آنها می دانند که به ه چیزی باید بیاندیشند در حالی که ارزش های اجتماعی در صور ملموس، به صورتاخلاق عملی، با سازمان و نحوه زندگی اقتصادی، اجتماعی جامعه ارتباط پیدا می کند و در عمل گرو ه ها جریان می یابند. درباره ارزش های اجتماعی نیز امکان بحث مفصل وجود دارد که در اینجا مجال آن نیست.

نتیجه ای که از طرح موضوع هویت ا جتماعی و ارزش های اجتماعی می خواهیم بگیریم آن است که از آنجا که مبدا هویت اجتماعی افراد از طریق تعلق به گروه های یک جامعه و ارزش های اجتماعی آن گروه هاست، بنابر این چنانچه گروه های اجتماعی در یک جامعه خاص، ارزش هایی متجانس و همخوان یا نزدیک به هم داشته باشند،فردی که هویت خود را از گروه های متعدد عضویت می گیرد،دارای شخصیتی منسجم خواهد بود و هویت او با ارزش های گروه هایی که به آنها متعلق است دارای انسجام درونی خواهد بود. متقابلا چنانچه ارزش های گروه های اجتماعی که فرد در آنها عضو است متباین و متعارض با یکدیگر باشند، تبعا فرد نیز دچار تعارض نقشی و پایگاهی شده و از روان پریشی، بی هویتی و شخصیت چند گانه رنج خواهد برد. چنین وضعیتی در جامعه را که اکثر افراد آن دچار روان پریشی، بی هویتی و یا چند گانگی در شخصیت باشند، مسئله اجتماعی با عنوان بحران هویت یا تعارض نظام ارزش ها نامیده اند.

تقریبا در کمتر بحرانی این موضوع را جامعه شناسان تحت عنوان تعارض نقش ها و پایگاه ها و یا بحرانشخصیت نامگذاری کرده اند. مثلا مندراس در این باره می گوید:در یک نهاد یا سازمان اجتماعی معمولا بین انتظارات نقش های متقابل از نقش یک فرد خاص، همسازی و هماهنگی وجود دارد مثلا در حالتی که در مدرسه که در آن معلم  و مدیر و  اولیا از دانش آموزان توقع واحدی داشته باشند. در مثال ذکر شده معلم انتظاری از دانش آموز داشته باشد که با انتظار مدیر و اولیا کاملا مخالف باشد. به اعتقاد مندراس چنین وضعیتی ممکن است فرد را به حالتی روانی سوق دهد که نتیجه آن کجروی یا ناهنجاری است.

در مورد تعارض پایگاهی نیز مندراس معتقد است، معمولا هر فرد در گروه های متعددی عضویت دارد و  در هر یک نقشی ایفا می کند. معمولا به خاطر تبعیت و تابعیت گروه های اجتماعی نسبت به ارزش های جامعه ای که محیط بر آنهاست، انتظارات از فرد در هر یک از گروه های اجتماعی اگرچه متفاوت است اما متعارض نیست. در این حالت فرد به راحتی می تواند هر یک از نقش های خود را بدون مزاحمت با نقش های دیگرش در گروه های دیگر انجام دهد اما اگر موقعیت های متفاوتی که فرد در هر یک از گروه های اجتماعی دارد با یکدیگر همگن نباشند،پایگاه اجتماعی او که ترکیب نقش های متعدد او در موقعیت های متفاوت است دچار عدم تجانس شده و در چنین حالتی تعارض پایگاه پیش می آید و این وضعیت نیز باعث عدم تعادل روحی و شخصیتی فرد می شود. مثلا پدر، مادر، کتاب و معلم از او بخواهند که یک فرد درستکار و رشد یافته ای باشد اما سایر گروه های جامعه مثل گروه دوستان، صنف یا گروه شغلی و… از او انتظار یک فرد متقلب و دروغگو و ریاکار را داشته باشند. عصیان و سایر انحرافات و تنش های اجتماعی بعضا در میان افرادی است که دارای تعارض پایگاهی شدید باشند.

هربرت مید نیزدر بحث فرایند تکوین شخصیت و یا خودآگاهی اشاره به آن دارد که این فرایند سه مرحله دارد:مرحله مبادله چهره و ژست، مرحله بازی های ساده و مرحله بازی های جمعی. به نظر مید در دو مرحله اول، فرد به صورت جداگانه از هر یک از شخصیت های اطراف خود و گروه هایی را که با آنها سر و کار دارد تقلید می کند و بدین وسیله ارزش های آنها را در خود باز آفرینی می کند، بدوون آنکه او به تباین ارزش های هر یک از شخصیت های جداگانه توجهی داشته باشد اما شخصیت او بدین وسیله به بلوغ و رشد کامل نمی رسد و تا قبل از ورود به مرحله سوم تقریبا فرد هنوز هویت مستقلی به خود نگرفته است( معمولا اطفال و مجانین در این وضعیتند)

با ورود به مرحله سوم، فرد می تواند ادعای داشتن شخصیت و هویت یگانه کند و خود را از دیگران باز شناسد و در ضمن در زمره اطفال و دیوانگان به حساب نیاید. مرحله سوم از دیدگاه مید مرحله ای است که فرد بایستی بتواند نقش های مزبور را که تا کنون تلید می کرده، ترکیب کند و نهایتا نقش اصلی و آتی خود را به خوبی ایفا کند. معمولا اگر جامعه دچار بحران ها و یا تعارض های ارزشی نباشد، افراد در ورد به این مرحله مشکلی ندارند اما اگر جامعه دچار بحذان ارزشی باشد، این وضعیت موجب بحران هویتی و شخصیتی طیف وسیعی از افراد جامعه می شود.

فرانتس فانون جامعه خود را مثال می زند که متاسفانه به دلیل بحران های عمیق و تعارض سنت و مدرنیسم، افراد آن عمدتا یا مقلد یک غربی می شوند و یا ادای یک فرد سنتی را در می آورند، در حالی که این جامعه بیمار است و افراد آن نابالغ و مجنون. شریعتی و آل احمد هم به نقل از فانون چنین وضعیتی را در جوامع غرب زده توصیف کرده اند. آل احمد درباره انسان غرب زده می گوید: آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزی است بی اصالت. خودش و خانه اش و حرف هایش بوی هیچ چیزی را نمی دهد، بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است… اما او هیچ جایی است نه اینکه همه جایی باشد. ملغمه ای است از انفراد بی شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه.

از نظر آل احمد انسان غرب زده هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به همه چیز هم بی اعتقاد نیست. یک انسان التقاطی است….نه ایمانی دارد،نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا بشریت.

با این وصف از نظر ما بحران هویت یک مساله اجتماعی است در شرایطی که  به واسطه تعارض شدید ارزش های اجتماعی در جامعه کلی، افراد جامعه به جای داشتن یک هویت منسجم، به گروه های متباینی تقسیم شده و هر یک به تقلید کورکورانه شخصیتی غیر واقعی و ناسازگار با واقعیت ملموسشان مشغول باشند.به علاوه مساله اجتماعی در اینجا از نظر ماتظاهرات متباینی است که یک جامعه در طی یک دوره تاریخی از خود نشان می دهد و هر زمان با مراجعه به بخشی از ارزش هایش به صورت متفاوتی خود را ظهور وبروز می دهد. بارها این مثال را شنیده ایم که روی هیچ چیز در این جامعه نمی شود حساب کرد. به یاد بیاوریم دوره مصدق را در ایران که جماعتی صبح هنگام شعاری می دادند و عصر همان روز، شعاری درست ضد آن. زمانی جانعه به ارزش های غربی روی نشان داده، زمانی به ارزش های ملی و زمانی دیگر به ارزش های دینی. همچنین به یاد آوریم مثال مولانا را که نقل می کند در اتاق تاریکی فیلی را قرار دادند و از سه تن خواستند تا آنچه را لمس می کنند توصیف نمایند. یکی گفت: آن(فیل) ستون است، دیگری گفت:تخت است و سومی گفت:بادبزن است غافل از آن که اولی پای او، دومی پشت او و سومی لاله گوش اورا توصیف کرده است و هیچ یک تمامیت آن فیل را در نیافته بودند. این مثل جامعه ایران است هر گروهی با تاسی به بخشی از ارزش های این جامعه آن را به هویتی می خواند ، حال آنکه کلیت آن چیز دیگری است و این وضعیت در طی تاریخ معاصر نیز موجب آن شده تا جامعه ایران هر زمانی به هیاتی در آید و به خاطر نقصان و عدم تحقق کلیتش در آن هیات دچار بحران شود.

*منبع:http://www.cloob.com/club/article/show/clubid/29142/articleid/43285

 

Conflict Management

Are you or anyone you know good at conflict management?

We mean really good.

You know, able to enter into difficult discussions; confront tricky situations and people; ameliorate tensions between others; mediate, arbitrate and otherwise achieve resolution; even create conflict to get stuff out on the table.

Well we think those are the people who should be getting the Nobel Peace Prize for handling the every day tough stuff that other people shy away from.

Shy away from!

Actually, most people avoid conflict like the proverbial plague (we’d even venture to say that given the option of conflict or plague some might even debate with themselves for a minute!).

Ok, seriously folks, conflict management is hard.

You don’t know what’s going to happen.

Well, we can tell you what’s going to happen.

People might: cry, get angry, stomp out, accuse you, get defensive, blame others.

Most importantly, what will happen is that you will have a whole lot of uncomfortable feelings sloshing around inside you, and most of us don’t like uncomfortable feelings.

We want everything to be ‘nice’ and pleasant; for people to get on with us and each other; for everything to run smoothly.

So what do we do?

We don’t do anything and hope it all goes away all by itself.

Does it ever!

When conflict isn’t dealt with it festers, it creates bad feelings, it escalates, it gets blown out of proportion, it creates gossip and rumour, it creates pretending and making things up that you never know are real or not and finally, when conflict isn’t dealt with it takes on a life of its own and soon it’s controlling you instead of you controlling it.

Ever hear about that book, ‘Feel the Fear and Do It Anyway’?

Conflict Management is about having those uncomfortable feelings and doing it anyway.

Dealing with conflict is a bit like going to the dentist: you hate the idea of it, you wait forever to make the appointment and you are sooo relived when it’s over and most of the time, it wasn’t so bad after all.

Conflict is actually good – just like getting your teeth cleaned.

We’ve said before and we’ll say it again: the purpose of conflict is to arrive at a resolution.

The only way you can achieve resolution is if you get everything out in the open and muck about with it.

Leaving it alone will get you exactly nowhere.

If you avoid conflict management it will eventually bite you in the bum.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *