يكي از جناياتي كه يزيد مرتكب شد، اسارت زنان و كودكان امام حسين(ع ) و يارانش بود. در اسلام نه تنها اسارت زنان مسلمان جايز نیست، بلکه اسارت مردان مسلمان هم تا آن زمان اتفاق نيافتاده بود. اين روش اما در حكومت اموي زيرپا گذاشته شد و حرمت و كرامت زنان و مردان مسلمان محفوظ نماند. در جنگهايی كه در صدر اسلام، در زمان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنينعلي(ع ) رخ داد هيچ زن مسلماني به اسارت برده نشد و مردان مسلمان نيز اسير نگرديدند. درجنگ جمل سر كرده آن يكي از زنان پيامبر(ص) بود؛ اما پس از شكست به مدينه بازگردانده شد. براي اولين بار اين سنت در زمان معاويه زير پاگذاشته شد،« بسربن ارطاة» تعدادي از زنان مسلمان را در يمن به اسارت برد ؛ اما اوج فضاحت را يزيد به نمايش گذاشت و خانوادههاي امام حسين(ع ) و يارانش را پس از شهادت در بدترين شرايط ممكن به اسارت برد. تمام سعي يزيديان تشديد اهانت ها، تحقيرها و آزار و اذيت اسيران خاندان پيامبر(ص) بود. تا كنون در تاريخ بشريت بسيار كم اتفاق افتاده كه زنان اسير را همراه با سرهاي بريده عزيزان شان بر سر نيزه شهر به شهر بگردانند، در حاليكه در خشونت بارترين جنگها و غير انساني ترين برخوردهايی كه در جهان رخ داده است، چنين وقاحتي را نسبت به زنان و اسيران مرتكب نشده اند. پيش از آنكه حقوق بشر در جامعه انسانها رايج شود، در بسياري از جنگها و نزاعها حرمت زنان و كودكان پاس داشته ميشد، اما عوامل حكومت يزيد در رفتار خود با اسيران نشان دادند كه بویی از انسانيت نبرده بودند.
يكي از عوامل رسوايي يزيد، بر خورد غير انساني با اسيران بود. او با خيال خام خود ميپنداشت كه با نشان دادن وضعيت رقت بار اهلبيت امام حسين(ع ) ميان مردم رعب و وحشت ايجاد ميگردد و كسي توان مخالفت با دستگاه حكومت يزيد را درخود نميبيند؛ اما همين شيوههاي رفتاري و شجاعت در پيام رساني حضرت زينب(س) و ديگر اسيران، يزيديان را رسوا كرد و لكه ننگي از او در چهره تاريخ برجاي گذاشت.
وظايف حضرت زينب(س)
از روزي كه كاروان امام حسين(ع ) از مدينه به سوي مكه حركت كرد تا به كربلا رسيد، بر مسئوليتها و مصيبتهاي حضرت زينب(س) روز به روز افزوده مي شد، پس از شهادت امام حسين(ع ) حماسه خونين عاشورا به پايان رسيد، شهيدان آرام و غرقه بخون در آفتاب داغ روي ريگهاي تفتيده كربلا آرميدند، اكنون سنگينترين وظيفه و مسئوليت حضرت زينب(س) آغاز شده بود. سر نوشت يك «نهضت» كه عمري جاودانه دارد، بدست يك زن سپرده شده بود، او اكنون با همه مصيبتها يي كه دارد بايد بزرگترين مسئوليت را در شرايط بحراني اسارت به انجام برساند، خونهاي پاک مقدسی كه دشت كربلا را رنگين كرد، به يك حماسه تبديل شده بود. اين حماسه يك پيام داشت كه هدف و آرمان نهضت عاشورا را بيان ميكرد؛ پیامی که به يك پيام رسان نیاز داشت، تا هدف نهضت و حماسه عاشورا را بيان كند و پيام رسان چنين آرمان و هدف جاودانه، حضرت زينب(س) بود.
طبيعي است كه در چنين شرايط بحراني، شخصيتي غير از حضرت زينب نميتوانست، از عهده چنين مسئوليت بزرگ برآيد، به همين دليل است كه حضرت زينب بزرگترين الگو و نمونه براي زنان مسلمان در مشاركت و فعاليتهاي اجتماعي و سياسي به حساب می رود. آنان با الگو پذيري از چنين شخصيتي ميتوانند گام به عرصه فعاليتهاي سياسي بگذارند و از چهره انقلابي حضرت زينب(س) مشروعيت كسب كنند. حتا كساني كه زنان را ناقص العقل، ترسو و گرفتار هيجان ميدانند و دليل ميآورند كه زنان به خاطر اين ويژگيها نميتوانند پا به عرصه فعاليتهاي اجتماعي و سياسي بگذارند، نيز بر شجاعت، درايت، سياست، صبر، استقامت، بردباري، سخنوري، علم، دانايي و… حضرت زينب اعتراف دارند.
امام حسين(ع ) حضرت زينب(س) را وصي خود قرار داده و مسئوليت كاروان اسيران را بعد از خود بدوش حضرت زينب(س) گذاشت، اين خود ميتواند دليل روشني باشد براي مشروعيت فعاليتهاي سياسي و اجتماعي زنان مسلمان در جامعه.
حضرت زينب(س) دو وظيفه ي اساسي را بعد از شهادت امام حسين(ع ) به عهده داشت، يكي «مديريت كاروان اسيران» بود و ديگري «پيام رساني نهضت عاشورا» و دنبال كردن اهداف آن قيام خونين.
الف: مديريت كاروان
شايد سخت ترين دوران مديريت حضرت زينب(س) زماني بود كه يزيديان خيمه گاه امام حسين(ع ) را به آتش كشيدند زينب(س) در آن شرايط بحراني در« تل زينبيه» رفت و عمر سعد را ندا داد كه براي غارت خيمه ها، لحظهاي درنگ كنند، تا زنان اهل حرم اموال، لباسها زيورآلات خود را، در آورده يك جا گرد آورند تا يزيديان به يغما ببرند. او با اين تدبير زنان و كودكان را از دست درازي سپاه يزيد، نجات بخشيد. در تاريكي شب هنگاميكه خيام امام حسين(ع ) آتش گرفت و كودكان از ترس هر طرف ميدويدند، امام سجاد(ع)، از تب با خود ميپيچيد و در گوشه خيمه افتاده بود، هر انسان ديگري غير از حضرت زينب(س) خود را گم ميكرد و نميتوانست چارهاي براي بحران بيانديشد. گويا او همه مصيبتها و داغ هايش را فراموش كرده بود كه اين چنين فعّال درصحنه حاضر بود، از يك سو سعي داشت امام سجاد را از شعلههاي آتش نجات دهد، از سوي ديگر به طرف كودكان فراري در آن تاريكي شب ميدويد، تا گم نشوند، به راستي كه حضرت زينب(س) در آن شب ماتم و اندوه، به خوبي توانست زنان و كودكان را سرپرستي كنند و آنان را گرد هم آورند.
فرداي آن روز بايد كاروان اسيران حركت ميكرد. زينب(س) با نيرو و توان علوي كه داشت همهاسيران را بر اشتران سوار كرد تا دست نا محرم به سوي آنان دراز نشود، هنگامي كه كاروان حركت كرد، زينب(س) به عمر سعد گفت ما را از قتلگاه عبور بده تا اسيران با شهيدان وداع كنند. كاروان اسيران وقتي به قتلگاه رسيدند، هر كس خود را بر بالين عزيزانشان انداختند. در چنين شرايطي نيز حضرت زينب از مسئوليت خود غافل نيست، در عين حاليكه مشغول وداع و عزاداري با برادران، پسران و برادر زادگان بود، وضعيت جسماني حضرت سجاد(ع ) را هم زير نظر داشت؛ زيرا وقتي چشم حضرت سجاد(ع ) به اجساد پاره پاره و غرقه به خون پدر، برادران، عمو و عموزادگان افتاد، حالش منقلب شد و رنگشسفيد گشت و به رعشه افتاد، زينب(س) بيدرنگ خود را به حضرت سجاد(ع ) رساند، در حاليكه خود كوهي از غم در سينه داشت حضرت سجاد(ع ) را دلداري داد، از او خواست تا صبر پيشه كند، و گفت: اي يادگار جد، پدر و برادرانم، چرا نا راحت هستي و جان خود را در معرض نابودي قرار دادهاي، سوگند به خدا اين مصيبتها را جد و پدرت به ما خبر دادهاند و ما در انتظار چنين روزي بوديم… افرادي خواهند آمد و اين بدنهاي پاره پاره شده را جمع خواهند كرد و به خاك خواهند سپرد، در اين سرزمين براي پدرت نشانهاي نصب خواهد شد كه گذشت قرنها آن را محو نخواهد كرد.(1 )
كورت فريشلر نويسنده آلماني كتاب امام حسين و ايران مينويسند: «زينب با همه اينها مسئوليت اداره امور اسيران را داشت، قبل از آنكه در محاضر براي سخنراني حاضر شود، همه كودكان را دقت ميكرد كه گمنشوند. خود غذاي كودكان را ميداد و تطبيق ميكرد تا احدي از كودكان بيغذا نماند و بعضي اوقات حتي يك لقمه براي خود او نميماند.»(2)
زينب با شجاعت، درايت و هيبت علوي كه داشت هرگز اجازه نداد رنج اسارت آنان را از پاي در آورند و روحيه خود را در برابر دشمن ببازند و از خودشان ذلت و زبوني نشان بدهند، حفظ روحيه اسيران، بزرگترين حربهاي بود كه يزيديان زمان را رسوا كرد و پرده از جنايات آنان برداشت. زينب(س) با آرامش و شكوهي خاص، در انتهاي صف اسيران راه ميپيمود، كاروان اسيران سپيده دم دوازدهم محرم به كوفه رسيدند، عمر سعد دستور داده بود تا سرهاي شهيدان، زودتر به كوفه برسد و در ميدان عمومي شهر نصب گردد، ابن زياد نيز دستور داده بود كوفه را تزيين كنند و جشن و سرور برپا كنند. مردم در خيابانهاي كوفه جمع شده بودند، كاروان اسيران وارد كوفه شدند، در چنين وضعيتي، يكي از كوفيان از روي ترحم نان و خرما براي اسيران آورد، حضرت ام كلثوم (دختر حضرت علي(ع ) كه يكي ديگر از مراقبان و مديران كاروان اسير بود، فريادزد، صدقه بر ما حرام است، ما از خاندان پيامبريم، نان و خرما را از دست بچه گرفت و به زمين انداخت، چنين عكس العملي در عين حاليكه پيام عاشورا، را به مردم ميرساند، چهره يزيد را رسوا ميكرد، حضرت زينب (س) و امكلثوم ميخواستند اسيران همچنان سرافراز باشند و از خود سستي نشان ندهند، روحيه آزاد منشي شان را در عين سختيها و گرسنگيهاي اسارت حفظ كنند.
وقتي اسيران را نزد ابن زياد در «دارالاماره» آوردند، او مست از باده پيروزي، با زينب(س) به مشاجره پرداخت وقتي در برابر شجاعت و سخنوري زينب(س) سر افكنده شد، فوراً متوجه امام سجاد(ع ) گرديد كه در غل و زنجير ميان تب و درد با خود ميپيچيد. ابن زياد پرسيد: نام تو چيست؟ امام سجاد(ع ) پاسخ داد: علي بن حسين. ابن زياد در تعجب شد و پرسيد: آيا علي بن حسين را خدا نكشت؟ امام سجاد(ع ) لحظهاي سكوت كرد، سپس پاسخ داد:آن جوان رعنا كه در كربلا به شهادت رسيد، برادرم علي بود كه مردم او را كشتند. ابن زياد دوباره گفت: خدا او را كشت. امام سجاد(ع ) بازهم لحظهاي درنگ كرد و سپس اين دو آيه را تلاوت كرد: «اللَّهُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا»(3) خداوند در وقت مرگ هر كس را ميميراند. «وَ مَا كانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوت إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ»(4)هيچ كس نميتواند بميرد مگر به اذن خدا. ابن زياد كه در برابر منطق امام سجاد(ع ) نيز سر افكنده شده بود، فرياد زد: به خدا تو از همانها هستي! واي بر تو! سپس به اطرافيانش نظر انداخت و گفت: ببينيد، به سن رشد رسيده مناو را مرد ميشمارم، ببريد او را بكشيد(5) حضرت زينب (س) اينجا نيز از وظيفه سرپرستي و مديريتي كه به عهده او گذاشته شده است، غافل نيست، پس از آنكه جان برادرزادهاش را به خطر ديد، فوراً به طرف امام سجاد(ع ) دويد او را در آغوش گرفت و فرياد بر آورد: اي ابن زياد از ما دست بردار، مگر از خون ما سير نشدهاي؟ مگر كسي از ما به جاي نهادهاي؟ ترا به خدا اگر خواستي او را بكشي، مرا نيز با او بكش.
در اين لحظه امام سجاد(ع ) نيز فرياد زد: اي ابن زياد اگر ميان تو و اين زنان خويشاوندي است، يك مرد پرهيز كار را با آنها بفرست كه مسلمان و در سفر همراه آنان باشند. در اين هنگام ابن زياد لحظهاي درنگ كرد، سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت: شگفت از خويشاوندي، سوگند به خدا كه خوش دارد اگر اين پسر را بكشم، او را نيز با وي بكشم، پسر را واگذاريد تا با زنان همراه باشد.(6)
در شام نيز پس از آنكه حضرت زينب(س) با سخنانش يزيد را شرمنده ساخت يكي از شاميان كه در مجلس يزيد نشسته بود، نگاهي به فاطمه بنت الحسين انداخت و از يزيد خواست تا فاطمه را به عنوان كنيز به او ببخشد، دختر امام حسين ترسيد و خود را به عمهاش زينب رساند و گفت، يتيم كه شدم، كنيزهم بشوم، زينب(س) از جا بر خاست و به يزيد و آن مرد شامي پرخاش كرد و گفت: دروغ گفتي، به خدا قسم ، نه تو توان چنين كاري را داري و نه يزيد.
يزيد بر آشفت و گفت: به خدا قسم ميتوانم اگر بخواهم. زينب(س) در پاسخ گفت: والله نتواني، خدا چنين قدرتي به تو نداده است.(7)
يكي از مصيبت هايي كه بعد از اسارت حضرت زينب(س) را رنج ميداد و فراموش نميكرد، مرگ« رقيه» دختر امام حسين(ع) در خرابه شام بود، او كه خود را مسئول اسيران ميدانست از دست دادن رقيه در اسارت برايش بسيار دردناك بود و بارها از آن ياد ميكرد.« رقيه» دختر شيرين زباني بود كه توجه همه را به خود جلب ميكرد، او كه سه يا چهار سال بيشتر نداشت، شهادت پدرش امام حسين(ع ) و رنجهاي اسارت سخت بر روح و روان او اثر گذاشته بود، در شبي كه رقيه را در خرابه شام دفن ميكردند ام كلثوم از همه بيشتر بيقراري ميكرد، از او علت بي قراري را پرسيدند، گفت: شب گذشته رقيه در سينه من بود، بيدار شدم ديدم كه او به شدت گريه ميكند، و آرام نميگيرد، گفتم:عمه جان چرا گريه ميكني؟ گفت:آيا در اين شهر مانند من كسي يتيم و اسير ميباشد؟ مگر اينها ما را مسلمان نميدانند كه آب و نان به ما نميدهند؟
هنگاميكه حضرت زينب(س) پس از اسارت به مدينه باز گشت، زنهاي مدينه براي عرض تسليت نزد زينب(س) آمدند، زينب(س) حوادث جانسوز كربلا، كوفه و شام را براي آنها بيان ميكرد و آنها ميگريستند، تا اينكه به ياد رقيه افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه در خرابه شام كمرم را خم و موهايم را سفيد كرد.(8)