علم به مثابه امري مقدّس

سيد عقيل حسيني ٭: چكيده: تمام ارکان سنّت هم  از «ذات قدسي» مبعث مي‌شوند و هم رو به سوي آن دارند، و از اين‌رو رنگ و بوي قداست مي‌گيرند. علم سنّتي نيز، به عنوان يکي از اساسي‌ترين ارکان سنّت ـ خصوصاً در سنّت اسلامي که به معرفت منزلتي أعلي مي‌بخشد ـ با قداست عجين است و «علم مقدّس» نام مي‌گيرد.

علم اسلامي بر دو اصل اساسي استوار است. از آنجا که در اسلام «اصل توحيد» بالاترين مرتبت را دارد، تمامي اجزاء فرهنگ و تمدن و تفکر اسلامي بر آن ابتنا دارند. علم اسلامي نيز به تبع اينان، بر مبناي اين اصل بنيادين نضج مي‌گيرد و هدفي جز نماياندن آن ـ يعني بازنمايي وحدت در تمامي نمودها و در نتيجه بازنمايي سيماي ذات احدي در وراي آنها ـ ندارد. همچنين،‌ علوم اسلامي بر «اصل ساختار سلسله مراتبي طولي عالم و حقيقت» ابتنا دارند کما اينکه در اين اصل با علوم مقدس موجود در دل ديگر سنّت‌ها اشتراک دارند.

كليدواژه‌ها: سنّت اسلامي ـ علوم مقدّس ـ علوم اسلامي ـ روش‌شناسي ـ جهان‌بيني اسلامي ـ نصر، حسين، 1312.

مقدمه
اسلام از آن جهت علم را مقدّس مي‌شمارد که هر علم سرانجام به جنبه‌اي از تجلّي الهي مرتبط مي‌شود (احمد آرام، 1366، ص 26)؛ در نتيجه،‌ علم سنّتي با حضور در قلمرو «حق مطلق» که خود، هم مقدّس است و هم منبع تقدّس،‌ در اقيانوس امر غوطه‌ور مي‌شود و از عطر تقدّس آکنده مي‌شود (حسين نصر، 1378، ص 169). در کنه علوم سنّتي،‌ همواره «گرايش به سوي امر تقدّس» وجود دارد. «امر تقدّس» در کانون و مرکز علوم سنّتي واقع است و امور صرفاً انساني (چونان عقل استدلالي و…) همواره حاشيه‌اي هستند (دقيقاً به خلاف علوم مدرن). به دلايل مذکور، دکتر نصر معتقد است که علوم سنّتي،‌ «علم مقدّس» نام مي‌گيرند و علوم مدرن «علم نامقدّس». البته ذکر دو نکته در اينجا لازم است: يکي اينکه بايد خاطر نشان کرد که بعضاً علومي در درون سنّت پرورده مي‌شوند که سنّتي و در نتيجه مقدّس نيستند،‌ ولکن اين علوم در گوشه و کنار قرار دارند و حاشيه‌اي هستند. ديگر اينکه از آنجا که «از ديدگاه سنّتي هيچ قلمرويي از واقعيت نيست که کاملاً نامقدّس (جداي از اصل) تلقّي شود»، علم مدرن هم کاملاً نامقدّس نيست ولي بدليل اينکه امر مقدّس در آن حاشيه‌اي است از آن به «علم نامقدّس» تعبير کرديم (حسين نصر، 1378، ص 170).
رنه ‌گنون، متفکر بزرگ سنّت‌گرا و بنيانگذار آن، معتقد است که چون در هر تمدن سنّتي فعاليت‌هاي بشري «همواره امري منبعث از اصول شمرده مي‌شود» از اين رو به فعاليتي «استحاله يافته» بدل مي‌شود و جزء سازندة سنّت و وسيلة مشارکت در آن تلقي مي‌شود؛ و از اين رو، «چنين فعاليتي خصلتي دقيقاً مقدّس» به خود مي‌گيرد». از آنجا که «علم» نيز فعاليتي بشري است، در سنّت موصوف به صفت «مقدّس» مي‌شود: «علم مقدّس» (رنه گنون، 1365، ص 64). در جايي ديگر، رنه‌گنون با نگرشي کاملاً حداکثري به دين چنين مي‌گويد: «در سن دين در همة شئون زندگاني انسان نفوذ دارد، يا بهتر بگوئيم آنچه اين زندگي را تشکيل مي‌دهد در قلمرو آن واقع است، به قسمي که در چنين شرايطي هيچ چيز غير مقدّس [در دامنة دين] نمي‌تواند وجود داشته باشد» (رنه گنون، 1365، ص 65)، و در  نتيجه علم اسلامي نيز از دين اسلام أخذ قداست مي‌کند و بدل به علم مقدّس اسلامي مي‌گردد.

1- اصول بنيادين علوم مقدّس

دکتر نصر بر اين اعتقاد است که انفکاک علوم، از بستر عقلي تمدني که در آن نموّ يافته‌اند امکان ناپذير است و بنابراين «علومي که در هر تمدني بوجود آمده و رواج مي‌يابند، با اصول ديني و نظريات کلي آن تمدن نسبت به عالم، مربوط است» و اين ربطي تامّ و تمام و انفصال ناپذير است (حسين نصر، 1359، صص 10-11). از اين‌رو بيش از هر چيز بهتر است به شناخت اصولي بنيادين همت بگماريم که علوم سنّتي و از جمله علوم اسلامي بر آنها بنا شده‌اند.

1-1- نگرش سلسله مراتبي به هستي
اصل بنياديني که در تمام علوم مقدّس (موجود در تمام سنّت‌ها ـ اعمّ از سنّت اسلامي) مشترک است، «نگرش سلسله مراتبي» به هستي است؛ اين سلسله مراتب، طولي است و عالم مادي،‌ فروترين ساحت آن است (چنانکه معناي کلمة «دنيا» اين مفهوم را متبادر مي‌کند). علت اين نگرش سلسله مراتبي در تمام سنّت‌ها، عطف توجه تام به «مبدأ الهي عالم» و نيز اعتقاد به اتّکاي وجودي مخلوقات مادّي بر مراتب فراتر واقعيت بوده است (حسين نصر، 1378، صص 170-171).  دکتر نصر با ارتباط دادن اين نگرش با مسئلة قداست علوم اسلامي، اهميت آن را خاطر نشان مي‌سازد (احمد آرام، 1366، ص 16).
در غرب، با پيدايش نظرية «تطور انواع دارويني»، نگرش «سلسله مراتب عرضي» حاکم شد و از اين رو، دچار اختلاف بنيادين بر سر اصول با سنّت شدند و از فهم علوم سنّتي بازماندند: «هيچ مانع بزرگتري از نظريه‌اي تطوّر انواع… بر سر راه فهم علوم و جهان‌شناسي‌هاي سنّتي وجود ندارد، نظريّه‌اي که در حال و هواي دنياگرائي سدة نوزدهم به وجود آمد تا فقدان مشاهدة خداوند و شهود حضور هميشه پايدار واقعيات مثالي در عالم مادي را جبران کند»[1] (حسين نصر،‌ 1378، صص 171-172):

1-2- اصل توحيد
در علوم اسلامي نيز، اصل نگرش سلسله مراتبي به هستي از جايگاه رفيعي برخوردار است. علاوه بر اين اصل، در علوم اسلامي و اساساً در کل اسلام،‌ اصل مهم‌تري قرار دارد که همانا «اصل توحيد» است (که اولين و مهم‌ترين مورد از اصول دين اسلام است). اين اصل، قلب و هستة وحي اسلامي را تشکيل مي‌دهد. علوم و فنون در اسلام نيز بر پاية «وحدت» شده‌اند، چنانکه در تمامي شئون و مراتب ديگر فرهنگ و تمدن اسلامي ـ هرگاه به جلوه‌اي ـ تجلّي کرده است (حسين نصر، 1359، ص 16).
به دليل اهميت اساسي «اصل توحيد» در علوم اسلامي، لازم است قدري بيشتر در باب آن تأمل کنيم. از نظر دکتر نصر، «توحيد ملاک اسلامي بودن هر فکر و عقيده و نظريه است» (حسين نصر، 1359، ص 7). در جاي ديگر مي‌افزايد: «علومي که به حق ممکن است اسلامي ناميده شوند، وحدت طبيعت را آشکار مي‌سازند… بدان‌سان که آدمي با مشاهده وحدت جهان به وحدت اصل الهي و غيبي رسد که وحدت طبيعت تصويري از آن است» (حسين نصر، 1350، ص 2).
بدين‌سان اصل «وحدت» در علوم اسلامي هم مبنا است و هم ملاک و بلکه هدف علوم اسلامي نيز همين است: «روح اسلام به وحدت طبيعت اهميت فراوان مي‌دهد و اين همان وحدتي است که هدف علوم جهان شناختي است» (حسين نصر، 1350، ص 5). در جاي ديگر دکتر نصر مي‌گويد هدف و همچنين ثمر و نتيجة علوم گوناگوني که دانشمندان مسلمان تدوين نموده‌اند و طرق و روش‌هاي مختلفي که پيموده و آزموده‌اند، اصل «وحدت» بوده است (حسين نصر، 1359، ص 16).
نکتة‌ مهم ديگري که بايد در باب تأثير اين اصل بر علوم اسلامي خاطر نشان کنيم اين است که به خاطر تغييرناپذيري و ثبات اصل توحيد و ساير اصولي که علوم‌اسلامي بر آن ابتنا دارند، اين علوم داراي «ثبات» هستند؛ دکتر نصر علت اشتباه غربيان در متهم کردن علوم اسلامي به رکود و ستروني را در همين بدفهمي آنها از «ثبات و تبلور» علوم اسلامي مي‌داند در حالي که اين دو ماهيتاً از هم متمايزند (حسين نصر، 1350، ص 2).
اصل توحيد در مکانيسم جذب و دفع علوم اسلامي جايگاه والايي دارد. مسلمانان در أخذ علوم قديمه، ملاک اصلي‌شان حقايق وحي اسلامي و مهم‌تر از هم «توحيد» بوده است. دکتر نصر معتقد است که علومي که قبل از اسلام وجود داشته‌اند و مؤيّد در کائنات بوده‌اند (از قبيل علوم فيثاغورثيان و هرمسيان) را نمي‌توان غير اسلامي شمرد (چنانکه نهايتاً در زمرة علوم اسلامي درآمدند) و علت اين امر دقيقاً به خاطر اشتراک در اصل بنيادين توحيد است (حسين نصر، 1350، ص 17).
در باب خود علوم اسلامي نيز ملاک تعيين ميزان موفقيت هر علمي از علوم‌طبيعي تا حدي است که بتواند «وحدت» و پيوستگي موجودات را نمايان سازد (حسين نصر، 1359، ص 17).
نکتة ديگر آنکه ممکن است دربادي امر به نظر رسد که ميان دين «وحدت» کائنات و آن نگرش «سلسله مراتبي» (اعتقاد به واقعيت داراي مراتب متعدد) ناهمخواني وجود دارد. ولي به عکس دکتر نصر معتقد است که اين دو در راستاي تقويت همديگرند: «چشم‌انداز توحيدي اسلام هرگز روا نداشته است که اشکال مختلف معرفت، مستقل از يکديگر پرورش پيدا کند. بلکه برخلاف، هميشه سلسلة مراتبي از شناخت،‌ وجود داشته است که در آن هر شکل از معرفت، از امور مادي گرفته تا عالي‌ترين شکل شناخت متافيزيکي، پيوستگي اساسي با معارف ديگر دارد و ساخت خود حقيقت را منعکس مي‌سازد» (احمد آرام، 1366، ص 18).

2- هدف علوم مقدّس و کارکردهاي آن
در يک تقسيم‌بندي کلي مي‌توان دو هدف کلي براي علوم متصور شد: گروهي از علوم دعوي کشف حقيقت را دارند و به اصطلاحي هدف اين علوم «علم براي علم» است. گروهي ديگر نظر به کارکردهاي علم دارند و هدفي عملي و سودجويانه را جويا هستند. (البته چنين تفکيک کاملي مجزي نيست و در واقع گاهي به صورت طيفي مطرح است).
ذکر مقدمه‌اي ديگر ضروري است: در نگرش سنّتي، انسان کليّتي متشکل از جسم و نفس و روح تلقّي مي‌شود و هر علمي که به نيازهاي حتي يکي از اين سه قسم التفات نمايد سودمند تلقّي مي‌شود.
با دو مقدمة فوق روشن مي‌گردد حتي علوم سنّتي‌اي که به هدف اول اهتمام دارند (يعني دعوي کشف حقيقت دارند)، از آنجا که نيازي روحي و معنوي را مرتفع مي‌سازند و عطش حقيقت‌جويي روح را فرو مي‌نشانند، «سودمند» هستند. بنابراين دکتر نصر نتيجه مي‌گيرد که قسمي از علوم سنّتي که از ديدگاه مدرن ممکن است بي‌فايده به نظر رسند،‌ از ديدگاه دروني سودمندترين علوم هستند، «زيرا چه امري براي انسان مي‌تواند مفيدتر از آن چيزي باشد که غذاي روح جاويدان اوست و به او کمک مي‌کند تا از بارقة الهي در وجود خود که به يمن آن، [انسان،] انسان است، آگاه گردد» (حسین نصر، 1378، صص 172-173).
از ديگر سو، از ديدگاه علوم سنّتي، هيچ دوگانگي و (تباين) کاملي ميان «تفکر و عمل» و يا «حقيقت و سودمندي» وجود ندارد و به همين سبب در عين حالي که در علوم سنّتي وجه کاربردي و عملي مطمع نظر بوده است وجه کشفي و تأملي نيز وجود داشته است (حسین نصر، 1378، صص 172-173) و نتيجه هم واقع‌گرايي و هم ابزارگرايي در علوم سنّتي با همديگر مرتفع مي‌شوند بدون اينکه هيچ تعارضي با همديگر داشته باشند.
از آنجا که علوم سنّتي يکي از ارکان اساسي سنّت‌اند، هدف فرجامينشان، همان هدف متعالي سنّت است: «بازتاب سيماي معشوق کلّ». دکتر نصر در اين‌باره چنين مي‌گويد: «اين علوم گرچه خود علومي مربوط به عالم کيهاني هستند ولکن به ياري «روح الهي» مي‌توانند نمادهايي گردند که از واقعيت معنوي و رأي صور پرده برگيرند، نه آنکه حجابشان باشند؛ و به آدمي کمک مي‌کنند که با عنايت خداوند، به مقام و مرتبة «مشاهده خداوند در همه جا» نايل آيد. مي‌توانند پشتيباني براي تطهير درک انسان از عالم پيرامونش باشند، به طوري که آدمي به جايي برسد که امور «انه في نفسه که في الله» ببيند (حسين نصر، 1378، ص 198). والاترين فايده‌مندي علوم سنّتي، از همين‌رو، همواره آن بوده است که به «عقل و ابزارهاي ادراک» کمک کنند تا جهان و در حقيقت تمام مراتب وجود را، نه به عنوان واقعيات يا اعيان [مستقل از مراتب فرازين]، بلکه به عنوان نمادها يا آئينه‌هايي ببيند که «سيماي معشوق کلّ» را که همه چيز نشأت گرفته از اوست و منبع فيض وجود است و همه چيز به او باز مي‌گردد، باز مي‌تابانند (حسين نصر، 1378، ص 198).

3- زبان علوم مقدّس: نمادگرايي[2]

زماني که در سنّت براي علوم مقدّس به کار گرفته مي‌شود، خود نيز بايد پلکاني براي تقرّب به ذات قدسی باشد: «گفتارهاي متعلّق به زبان مقدّس يا اولية، انسان را به فراسوي عالم مادّي، به سراي الهي مي‌برد» (حسين نصر، 1378، ص 176). اگر چه در دنياي مدرن چنانکه گنون مي‌گويد: زبان مقدّس جاي خود را به زباني منحط داد: «در جهاني که سعي بر تبديل همه چيز به کميّت است، بايد هم از زباني استفاده شود که فقط افکاري را در ذهن زنده مي‌‌کند که جنبه صرفاً کمّي دارد» (رنه گنون، 1365، ص 130).
زبان بيان علوم مقدّس، زبان «نمادگرايي» است. نمادگرايانه بودن اين زبان از آن‌روست که «از حقيقتي وراي قلمرو و واقعيات علم مورد بحث پرده بر‌مي‌دارد».‌ به عبارت ديگر، زبان اين علوم داراي «معناداري مابعدالطبيعي» است؛ و به کمک همين خصلت است که ارتباط سطوح فرودين واقعيت با سطوح فرازين آن (که خود متضمّن و متذکّر نگرش سلسله مراتبي سنّتي است) مقدور مي‌شود (حسين نصر، 1378، ص 174). با کمک همين زبان نمادگرايي است که غايت علوم سنّتي (که همانا برملا ساختن واقعيت ذاتي است بوسيلة ظواهر) برآورده مي‌شود و در نتيجة چنين کارکرد مهمي، «بدون آگاهي از زبان نمادگرايي حصول فهم کامل علوم سنّتي ممکن نيست» (حسين نصر، 1378، ص 174).
يکي از دلايلي که مي‌توان براي نمادگرا بودن زبان علم مقدّس برشمرد، خصلت راز آلودگي و رمزگونگي سنّت است. سنّت‌ها همواره با رازها و رموز عجين بوده‌اند. علت را بايد در نگرش سلسله مراتبي جست، هرگاه، قائل به چنين نگرشي باشيم، آنگاه در سطوح زيرين واقعيت نمادها و رمزهايي وجود دارند که از واقعيتي در سطحي بالاتر خبر مي‌دهند، چنانکه رنه‌گنون در اشاره به اين واقعيت چنين مي‌گويد: «هر امر ظهور يافته نسبت به واقعيّتي برتر از خود، بالضروة به هيئت رمزي است» (رنه گنون، 1365، ص 101). در باب راز آلودگي علوم سنّتي از ديدگاه رنه‌گنون نيز مي‌توان چنين گفت: گنون معتقد است که علوم سنّتي هيچ‌گاه به ماديت صرف توجه ندارند و همواره از «جوهري متعالي» بهره مي‌جويند، و از آنجا که «هر حقيقت متعالي به بالضرورة سهمي از “بيان ناپذيري” در خود دارد». بنابراين علوم سنّتي با رازها عجين‌اند زيرا «رازهاي حقيقي ـ فقط در امر “بيان‌ناپذير” و بالتبع “انتقال ناپذير” نهفته است» (رنه گنون، 1365، ص 101)، و دقيقاً به همين دليل، علوم سنّتي به خلاف علوم مدرن که در همگاني کردن آنها مي‌کوشند، به راز ورزان خاص تعلّق داشت و نه همه.
زبان نمادگرايي که توسط علوم سنّتي به کار گرفته مي‌شود خود بر دو نوع است:
الف) زبان اساطيري ، ب) زبان انتزاعي (رياضي). در علوم کيهان‌شناسي سنّتي که «مادر» يا کالبد علوم سنّتي است هر دو زبان فوق حضوري زنده دارند (حسين نصر، 1378، ص 173).
علوم سنّتي نه تنها خود رمزگونه‌اند بلکه به رمزها نيز أهتمام دارند. طبق نگرش سلسله مراتبي، نمودهاي طبيعت، رمزهايي هستند که خبر از نظام‌هاي برتر واقعيّت مي‌دهند و هدف‌ نهايي علوم اسلامي شناخت اين رموز است (حسين نصر، 1350، ص 5).
توضيح مطلب آنکه نمودهاي طبيعت طبق نگرش سنّتي “آيات” و “تجليات” و “رموزي” هستند که خبر از نظام‌هاي برتر واقعيّت مي‌دهند و نياز به رمزخواني دارند و در غير اين صورت به حوادث و واقعيّاتي صرف بدل مي‌شوند. علوم اسلامي نيز در اين راستا همّت گمارده است. دکتر نصر در اين باب مي‌گويد: «هميشه هدف نهايي علوم‌اسلامي ارتباط دادن جهان جسماني با اصل روحاني آن از طريق شناسايي رمزهايي بوده است که مراتب مختلف حقيقت و واقعيّت را با هم متحد مي‌سازد» (حسين نصر، 1350، ص 5).

4- نقش وحي در علوم اسلامي

علم و دين در اسلام با همديگر عجين‌اند. وحي[3] ـ به عنوان اساسي‌ترين منبع ديني ـ تأثير به‌سزايي بر علوم اسلامي داشته است.
4-1- يکي از مهمترين کارکردهايي که وحي براي علوم اسلامي به ارمغان آورده است، فراهم آوردن بنيادهاي مابعدالطبيعي علوم اسلامي و شکل دهي جهان‌بيني دانشمندان مسلمانان است. «يک حکمت الهي و يک جهان‌شناسي کامل از قرآن و حديث نتيجه شد که همة علوم و معارف [اسلامي] برآن بنا شده‌اند»[4] (احمد آرام، 1366، ص 19). بدين ترتيب وحي اسلامي سبب دگرگوني بنيادين در افکار و انديشه‌ها و جهان‌بيني مسلمين شد و از گذر اين رخداد ميمون، علوم اسلامي به عنوان يکي از ثمرات اسلام متولد شد و ارتباط ميان اين دو آن‌چنان وثيق است که بدون شناخت اسلام (و در وهلة اول وحي آن) دريافت علوم اسلامي امکان‌پذير نيست (احمد آرام، 1366، ص 17).
4-2- کارکرد مهم ديگر وحي و روحية وحياني مسلمانان،‌ به اعتقاد دکتر نصر، ‌”استحالة علوم ميراث برده از تمدن‌هاي سابق” بود. در نتيجه، علوم اسلامي با قدرت روحاني و معنوي (که از وحي اسلامي أخذ کرده بود) اين علوم را تغيير صورت و ماهيت داد و آن را به شکل جوهري درآورد که در عين حال هم مخالف با گذشتة خود بودند و هم امتداد آن (احمد آرام، 1366، ص 17). بدين ترتيب “وحي” وحدت بخش تمدّن اسلامي بود و بسياري از عناصر خارجي را بر وفق “روح” جهان اسلام جذب کرد (حسين نصر، 1350، ص 12).
4-3- و اما، کارکرد غير مستقيم وحي در راستاي بسط و گسترش علوم‌اسلامي، اهميّتي کمتر از کارکرد مستقيم آن ندارد. اين کارکرد، نشانگر بسترسازي لازم براي علوم اسلامي است. وحي به صورت غير مستقيم با ايجاد فرهنگ اسلامي بستري وحياني براي علوم اسلامي شکل داده است. در واقع وحي چونان روحي است که در کالبد تمدّن اسلامي دميده شده است و بدون آن تمدّن اسلامي مرده جاني بيش نيست. از نظر دکتر نصر، “وحي” به منزلة صورت و “روحيه و افکار و خصوصيات فکري” اقوامي که وحي بر آنها نازل شد به منزلة ماده است و از ترکيب اين صورت و ماده تمدّن اسلامي ايجاد گشت (حسين نصر،‌1359، ص 11). در باب تأثير چشمگير وحي اسلامي دکتر نصر در فرازي مهم چنين مي‌گويد: «طلوع علوم اسلامي و تکامل بعدي آنها، بدون توجه داشتن به حضور دائمي “روح وحي‌ اسلامي” و طريقه‌اي که اين وحي جان‌ها و اعمال و محيط‌هاي انساني و تمدّن مسئول آفرينش و تکامل علوم را قالب‌ريزي کرده است، قابل تصور نيست» (احمد آرام، 1366، ص 18) و به گمانم بهتر از اين نتوان نقش وحي را بيان کرد.

5- گفتاري در روش علوم اسلامي
اجازه دهيد بحثي هم راجع به روش‌شناسي علوم اسلام داشته باشيم. منابع شناخت در اسلام محدود به شيوه‌اي خاص نيست. بالاترين منبع شناخت، وحي (به همان معناي اعمّ) است،‌ و پس از آن عقل شهودي[5] و سپس عقل استدلالي[6] و در پايان هم تجربه. در سنّت اسلامي، به خلاف روية مدرنيسم که دو منبع اول (که از قضا يقيني و با اهميّت‌ترند) را به کنار مي‌نهد، تمامي اين منابع شناخت به رسميت شناخته مي‌شوند. دکتر نصر در اين باب چنين اظهار مي‌دارد: «محققان و علماي اسلامي، “از مشاهدة محسوسات و تجربه” و “استدلال و برهان” و بالأخره “تعقل و ذوق و شهود عرفاني” استفاده کرده و از هر طريقي به صورتي پيوستگي مراتب وجود را به يکديگر نمايان ساخته‌اند…» (حسين نصر، 1359، ص 16). دکتر نصر در جاي ديگري، “روش”هاي پذيرفته شده براي کسب معرفت را در اسلام به صورت زير تصوير مي‌کند (احمد آرام، 1366، ص 39):
ولي باز جاي تأکيد دارد که اين منابع شناخت تا جايي مشروعيت دارند که تابع حکمت الهي باشند و ابزار و وسيله‌اي براي «وصول به توحيد» قرار گيرند و نردباني براي «صعود به عالم معقولات». تا جايي که دکتر نصر معتقد است ابزار عقل استدلالي نيز بايد چنين باشد، و در صورتي که از ذات اصلي خود منحرف نشده باشد خود بواقع (و فطرتاً) به سمت توحيد رهنمون است و دقيقاً به همين علت، عقل استدلال سنّتي نسبت به عقل مدرن برتري دارد: «در اسلام برتري عقل، و استدلال (انعکاس ذهني عقل) در اين است که انسان را به وحدت رسانده و به پذيرفتن حقايق ديني هدايت مي‌کند» (حسين نصر، 1359، ص 40). به همين دليل وفاق کاملي ميان عقل و دين (بر سر ايمان) ايجاد مي‌شود. از اين رو دکتر نصر معتقد است که اسلام توانسته است در قرون متمادي روح حقيقت طلب مسلمين را ارضا کند بدون آنکه ميان علوم عقلي از يک سو و دين و ايمان از ديگر سو هيچ شکافي ايجاد شود (به خلاف مسيحيت که خصوصاً در رنسانس از انجام اين مهم باز ماند) (حسين نصر، 1359، ص 40).

6- پاسداري از سنّت اسلامي
بگذاريد بعد از اين هم صحبت از آن گذشتة باشکوه، قدري هم از اکنون بگوئيم و چاره‌اي براي آينده بينديشيم. علومي که زماني قله‌هاي دانش را فتح کرده بودند اکنون رو به افول گذاشته‌اند؛ وظيفة مسلمين و علي‌الخصوص دانشمندان مسلمان براي أحياي مجدّد آن علوم مقدّس در اين جهان قداست زدايي شده چيست؟ در اين مورد نيز، اجازه دهيد جوابي سنّت‌گرايانه را پي بگيريم.
همان‌گونه که در مباحث قبلي اشاره‌اي داشتيم، ايجاد بستر مناسب براي علم ‌اسلامي‌ ـ که خصوصاً از وحي اسلامي منبعث شده باشد ـ ضرورت تام دارد. آنچه بديهي است اين است که علم اسلامي، در بستري مدرن که هيچ همخواني و وفاقي با مباني وحياني ندارد، قادر به ادامة حيات نيست. بنابراين بايد بستر سنّتي لازم براي حياتش تداوم يابد و از آن پاسداري شود و يا در صورت أفول، أحيا شود و در غير اين صورت، آرزوي داشتن علم اسلامي خيالي بيش نيست. دکتر نصر بر اين مهم تأکيد خاصي دارد و اظهار مي‌کند که علوم مقدّس همگي در دل سنّت‌هايي که در آن پرورده شده بودند “معنا و کاربرد” مي‌يافتند. «اما در اين جهان جديد، چون از تابش معنويت زنده‌اي که به تنهايي مي‌تواند آنها را نمادهاي شفافي از واقعيات برين بسازد، فاصله گرفته‌اند، ديگر آن کار از آنها بر نمي‌آيد» (حسين نصر، 1378، ص 197). همانگونه که دکتر نصر خاطر نشان کرده است، به خاطر زبان نمادگرايانه و رمزآلود علوم سنّتي، قطعاً همواره بايد سنّت زنده بماند تا علوم در دل آنها معنا يابند والاّ نامفهوم و ناکارآمد مي‌گردند. مسئله جدي‌تر از آنچه که در بادي امر مي‌نمايد است: حتي ممکن است که به کارگيري اين علوم در خارج از زمنية سنّتي‌شان، سبب “انحراف” گردد، زيرا اين علوم چونان “رموزي” جلوه‌گر مي‌شوند که “رمزگشايشان” دير زماني است که مفقود گرديده است. در غبار نور سنّت، علوم سنّتي «ممکن است ماية کج‌روي و حجابي گردند که طالبي را از “آن امر ضروري” منحرف سازند، به جاي آنکه علومي باشند که به جهاني که انسان را احاطه کرده است، معناي نهايي بخشد» (حسين نصر، 1378، صص 197-198).
وليکن، دکتر نصر تأکيد مي‌کند براي آنان که سنّت هنوز در وجودشان پرتوافشاني مي‌کند، اين علوم هنوز کارگشايند: «فقط براي کساني که جهان سنّتي در نظرشان واقعيّتي زنده است اين علوم مي‌تواند کليدهايي حياتي براي درک کيهان و مددکار سفرشان در اين کيهان و به ماوراي کيهان گردند» (حسين نصر، 1378، ص 198).
ارجاعي به گذشته براي يافتن مسير و طريق آتي لازم مي‌آيد. در همان آغاز تمدّن اسلامي نيز، نهادينه شدن سنّت در جامعه و تشکيل جامعة سنّتي (اسلامي) زمينة ايجاد علوم اسلامي شد. دکتر نصر با اشاره به اين مهم مي‌گويد: «تنها پس از استقرار و استحکام بنيان “جامعة اسلامي” بود که بتدريج شجرة وحي محمدي (ص) ثمر بخشيد و علوم گوناگون تزويج يافت و علماي بنامي در هر رشته ظهور کردند که در قرن چهارم و پنجم علوم اسلامي را به اوج خود رساندند» (حسين نصر، 1359، ص 27). چونان کار سترگي ديگر بار و به ديگر طريق لازم آمده است.

7- احياي علوم اسلامي

پس از بحث راجع به فراهم آوردن بستر لازم، بحث بسيار مهمّي در باب خود علوم اسلامي و أحياي مجدد آن را مطرح مي‌نمائيم. دکتر نصر در مقاله‌اي موجز تحت عنوان «جهان‌بيني اسلامي و علم جديد» رويکردي ايجابي را مطرح کرده و پنج اقدامي را که در جهت أحياي علوم اسلامي در زمان کنوني اهميّت حياتي دارند بر مي‌شمرد. در مقالة فوق الذکر قبل از اشاره به اين اقدامات، وي به تفاوت و تعارض بنيادين ميان علم اسلامي و علم غربي اشاره مي‌کند با اين هدف که ما را بر حذر دارد از اينکه به استفاده از علم غربي دل خوش کنيم: «جذب کامل “علم غربي” فقط با جذب “جهان‌بيني” آن انجام مي‌شود که در آن صورت پيامدهاي آن براي “نگرش اسلامي” به واقعيّت طبيعي و فوق طبيعي يقيناً “فاجعه‌آميز” خواهد بود»[7] (حسين نصر، 1377، ص 53).
اقدامات اساسي در جهت إحياي علم اسلامي به ايجاز در ذيل خواهد آمد و خواننده را جهت تفصيل به اصل مقاله رجوع مي‌دهيم:

7-1- اتکاي بر ديدگاه اصيل اسلامي
از نظر دکتر نصر، اولين اقدام ضروري که بايد در راه دستيابي به علوم اسلامي انجام داد، پايان دادن به “نگرش پرستش‌گرانه” به علم و فن‌آوري مدرن و به کنار نهادن “عقدة حقارت” موجود در بين آنهاست. “علم‌گرايي”[8]  و همين عقدة حقارت سبب گشته‌اند که عرصه براي نقد صحيح علم غربي و مهم‌تر از اين براي فعاليّت علوم اسلامي تنگ گردد. راه گريز از اين مخمصه، تأکيد بر “ديدگاه اصيل اسلامي” (که بر جهان‌بيني مستقل اسلامي ابتنا دارد و ريشه‌هاي آن در وحي الهي نهفته است) است؛ «فقط با اتّکا بر “ديدگاه اصيل اسلامي” مي‌توان بر “عقدة حقارتي” اين چنين رايج در بين به اصطلاح روشنفکران مسلمان امروزي فائق آمد و زمينه را براي فعاليّت علمي خلاّقانه با توجه به جهان‌بيني اسلامي مهيا ساخت»[9] (حسين نصر، 1377، صص 54-55).

7-2- تدوين جهان‌بيني اسلامي و فلسفة علم اسلامي
الف) تدوين جهان‌بيني اسلامي: «بايد “منابع اسلامي سنّتي” از قرآن کريم و حديث گرفته تا همة “آثار سنّتي” مربوط به علوم، ‌فلسفه، الهيات، کيهان‌شناسي و تکاير اينها را عميقاً بررسي کرد تا بتوان “جهان‌بيني اسلامي” و خصوصاً مفهوم اسلامي طبيعت و علوم طبيعي را تدوين کرد.» دکتر نصر تأکيد مي‌کند که چنين کاري بايد در چهارچوب “سنّت فکري اسلامي” و به دور از انديشه‌ها و ايدئولوژي‌هاي مدرن و تأثرات اينها صورت بگيرد و نبايد به هيچ وجه «تقليد دست دوم از ديدگاه غربي باشد». نکتة بسيار مهم ديگر در “تدوين جهان‌بيني اسلامي”، بررسي عميق و فهم “تاريخ علم‌اسلامي” ـ («که علوم اسلامي آينده بايد خود را با آن پيوند دهند تا بتوانند به شاخة تازة درختي تبديل شوند که در “وحي اسلامي” ريشه دارد») ـ است و اين کار ضرورت تامّ دارد وليکن بايد توجه شود که به دور از “استنباط‌هاي پوزيتيويستي مدرن” صورت گيرد[10] (حسين نصر، 1377، صص 54-55).
ب) تدوين فلسفة علم اسلامي: «به همين ترتيب، بايد فلسفة اسلامي مناسبي در مورد علم،‌ تاريخ اسلامي علم و حتي تاريخ کلي علم به وجود آيد که روش‌شناسي‌ها،‌ تعاريف و اهداف خاص خود را دارد»[11] (حسين نصر، 1377، ص 55).

7-3- شناخت عميق علم غربي
دکتر نصر قائل به تفکيک ميان “حقايق علمي” موجود در علم مدرن از “تفسير فلسفي” آنهاست؛ “حقايق علمي” را مي‌توان به خدمت علوم اسلامي آتي گرفت وليک بايد تفسير فلسفي مضمر در آنها را وانهاد. نقد و وا نهادن آن تفسير فلسفي در گرو “شناخت عميق علم‌غربي” و بعلاوه آشنايي عميق با “جهان‌بيني اسلامي” است و به همين ترتيب جذب و استحادي “حقايق علمي” علم مدرن نيز از طريق همين دو، قابل انجام است. دکتر نصر چنين مي‌گويد: «هرگز نمي‌توان بدون شناخت از هر يک از رشته‌هاي علمي، به فهم، نقد، تلفيق و يا ارتقاي آن پرداخت.» و از اين رو «پيشنهاد ما اين بوده است که علم غربي را [«توسط دانشجويان مسلمان در رشته‌هاي علوم محض» از قبيل فيزيک و شيمي] به بهترين وجه فرا گيريم و در عين حال “شالوده‌هاي فلسفي‌ و نظري” آن را مورد نقد قرار دهيم. سپس از رهگذر تسلط بر اين علوم به “اسلامي کردن علم” بپردازيم که مبتني بر برداشتن گام‌هاي آتي در “چهارچوب جهان‌بيني اسلامي” و تمايز امور متکي بر “حقايق علمي” از چگونگي “تفسير فلسفي” آنها خواهد بود.» و بدين طريق، دانشمندان مسلماني که از اين دو شناخت (شناخت عميق علم غربي و شناخت کامل جهان‌بيني اسلامي) بهره‌مندند مي‌توانند علم غربي را در جهت علم اسلامي هدايت کنند (چنانکه غربيان در رنسانس عکس آن را انجام دادند) (حسين نصر، 1377، صص 55-56).
مسلمانان تمدن اسلامي تجربة موفّقي در باب چنين تلفيقي داشته‌اند و همان‌گونه که قبلاً گفتيم قسم مهمي از اين موفقيّتشان (علاوه بر تسلطشان بر علوم يوناني و…) به خاطر ابتناي بر “وحي” و جهان‌بيني وحياني بود.

7-4- احياي علوم سنّتي
چنين اقدامي نتايج مهم فراواني در بر دارد. از جملة اين نتايج مقابله با “ادعاهاي انحصارطلبانة علم مدرن” است که حقيقت علمي را يکسره در ملکيت خويش قلمداد مي‌کند. ديگر اينکه «موجب اعتماد بيشتر مسلمين به فرهنگ خود مي‌شود»، علاوه بر «پيامدهاي عظيم اجتماعي و اقتصادي» که در بر دارد. نتيجه‌ مؤثر ديگر اين اقدام، “احياي کارکرد اين علوم” در جهان فکري اسلام است. دکتر نصر در اين‌باره مي‌گويد: «کمتر مي‌توان در مورد اهميت نقش احياي آن دسته از علوم اسلامي سنّتي مبالغه کرد که پيوند دهندة‌ دانش پژوهان سنّتي با کارورزان علم جديد و نيز ابزار اصلي براي احياي کارکرد علم در جهان فکري اسلام است.» تأکيد دکتر نصر خصوصاً بر علم‌هاي “پزشکي”، “کشاورزي” و “معماري” متمرکز است و اينکه چنين اقدامي بايد در هر زمان و مکان ممکن صورت گيرد (حسين نصر، 1377، ص 57).

7-5- تلفيق مجدد علم با اخلاق
در اين زمينه بايد تأکيد کرد که اخلاقي بودن خود دانشمندان مسلمان کافي نيست بلکه “علم اسلامي” نيز بايد از “حيث فلسفي و جهان‌بيني” با اخلاقيّات عجين باشد. اهميت اين اقدام به قدري است که دکتر نصر آن را مهم‌ترين اقدام از پنج قدم مذکور برمي‌شمرد و مي‌گويد: «مهم‌ترين اقدام براي «ايجاد علم اسلامي واقعي» تلفيق مجدّد علم با اخلاق نه از طريق شخص دانشمند بلکه به کمک “ساختارهاي نظري و شالوده‌هاي فلسفي” علم است». و بايد تأکيد کرد که چنين تلفيقي درعلم غربي وجود ندارد زيرا خود اخلاقيّات مسيحي رايج متکي بر جهان‌بيني علم مدرن است. وظيفة چنين تلفيقي به صورت مشترک بر عهدة چند گروه از علما و دانشمندان اسلامي است: «البته اين وظيفه به عهدة اخلاق شناسان، فيلسوفان و الهيون مسلمان است [که بايد شناختي از کيهان به دست دهند که با هنجارهاي اخلاقي سازگار باشد]، اما خود دانشمندان [مسلمان] هم بايد در آن سهيم باشند. در واقع، نمي‌توان يک علم اصيل اسلامي به وجود آورد که از حيث فلسفه و جهان‌بيني با اخلاقيّات اسلامي عجين نباشد» (حسين نصر، 1377، ص 58).
دکتر نصر خاطرنشان مي‌سازد که شکل‌گيري “علم اصيل اسلامي” بر اساس “علم اسلامي سنّتي”،‌ ضرورتي تامّ براي تحقّق تمدّن اسلامي است و تنها راه جلوگيري از انحطاط کنوني بشر مدرن است (حسين نصر، 1377، ص 58).

8- مسئوليت دانشمندان مسلمان
دانشمندان مسلماني که مستقيماً در حوزة علوم اسلامي و با دغدغة ايجاد علم اصيل اسلامي فعاليت مي‌کنند، مي‌توانند در يک يا چند مورد از اقدامات اساسي فوق شرکت جويند. ولي براي بقيه (دانشمندان مسلماني که در حوزة فوق ـ به هر دليلي ـ وارد نشده‌اند) نيز دکتر نصر پيشنهاداتي دارد (حسين نصر، 1377، ص 59):

8-1- خاطرنشان ساختن محدوديت‌هاي علوم مدرن
از جمله محدوديت‌هاي نظري علوم مدرن، جدايي آن از اخلاقيّات، خطرات علم‌گرايي و… همچنين نشان دادن تأکيد همه جانبة مسلمانان بر اخلاقيّات.

8-2- بحران‌زا بودن علم مدرن
اين دسته از دانشمندان مي‌توانند بر اين مهم تأکيد ورزند که کارکردهاي علم مدرن در رابطة با انسان و طبيعت بحران‌زا و اختلال آفرين بوده است (ايجاد بحران محيط‌زيست و بحران اخلاق).

8-3- بسط نگرش اسلامي
اين دانشمندان مسلمان «مي‌توانند بر اهميت همة پديده‌ها به عنوان “آيه‌هاي الهي” در وراي واقعيت مادّي آنها» که مطابق با نگرش اسلامي به اين پديده‌ها است تأکيد ورزند. بدين ترتيب تمامي دانشمندان مسلمان در احياي علوم اسلامي سهمي ايفا کرده‌اند.

نتيجه‌گيري
سعي ما بر آن بود تا در اين مقاله از رهگذر نقد علم مدرن، راهي براي توجه مجدد به علوم سنّتي، و به‌طور أخصّ علوم اسلامي،‌ بگشائيم؛ علومي که به رغم ضرورت تامشان و نياز بشر امروزي بدان، بدليل سيطرة “علم‌گرايي” و از خودباختگي مورد غفلت واقع شده است.احياي علوم اسلامي جز از طريق تمسّک به سنّت اصيل اسلامي ـ جهان‌بيني وحياني (توحيدي ـ سلسله مراتبي)، علوم سنّتي اسلامي، و اخلاق اسلامي ـ و همچنين شناخت عميق علوم غربي و نقد آن حاصل نمي‌آيد.

پي‌نوشت‌ها:
٭
دانشجوي کارشناسي ارشد رشته معارف اسلامي و اقتصاد دانشگاه امام صادق (ع)

[1] – نظر به اهميت فراوان اين اصل و خصوصاً تأثير آن در شکل دهي نگرش مدرن، دکتر نصر در همين کتاب در فصلي مجزا،‌ به طور مشروح آن را مورد نقّادي قرار داده است (نک به: نياز به علم مقدّس، فصل دهم: «نقدي سنّتي بر مفهوم پيشرفت انسان از رهگذر تطوّر مادّي»).
[2] – Symbolism
[3] – مراد از وحي در اينجا، معناي عام آن است؛ و علي‌الخصوص شامل قرآن و همچنين احاديث (خصوصاً احاديث قدسي و بعلاوه ساير احاديث ائمه که همگي طبق اعتقاد شيعه، به طور غير مستقيم مبدأي الهي دارند) مي‌باشد.
[4] – در جاي ديگري نيز دکتر نصر بر همين موضوع تأکيد مي‌کند: «قرآن و حديث روي هم رفته سرچشمة همة امور اسلامي در همة زمينه‌هاست و بالأخص در علوم اسلامي.»
[5] – Intellect
[6] – Reason
[7] – انتقادهاي دکتر نصر و ديگر سنّت‌گرايان از علم مدرن بسيار بيش از اينهاست و جنبه‌هاي بسياري را در بر مي‌گيرد و در باب آن کتابها و مقالات متعدد نوشته‌اند؛ وليک در اينجا بدليل جلوگيري از اطالة کلام از آن چشم پوشي مي‌کنيم و خواننده را بدانها رجوع مي‌دهيم (از جمله نک به: رنه‌گنون، سيطرة کميت و علائم آخرزمان و همچنين مقالات: اسلام و علم مدرن، دکتر نصر، رسالت 23/3/81؛ تأملاتي دربارة اسلام و انديشة مدرن، همو، پژوهشنامة ‌متين شمارة دوم و…).
[8] – Scientism
[9] – تأکيدات از سيد عقيل حسيني است.
[10] – تأکيدات از سيد عقيل حسيني است.
[11] – تأکيدات از سيد عقيل حسيني است.

منابع و مآخذ:
1) آرام، احمد (به اهتمام) (1366)، علم در اسلام [حسين نصر]، تهران: انتشارات سروش.
2) گنون، رنه (1365)، سيطرة کميت و علائم آخرزمان،‌ علي‌محمد کاردان (مترجم)، تهران: مرکز نشر دانشگاهي، چاپ دوم.
3) نصر، حسين (1350)، علم و تمدن در اسلام، احمد آرام (مترجم)، تهران: نشر انديشه.
4) نصر، حسين (1359)،‌ نظر متفکران اسلامي دربارة طبيعت،‌ تهران:‌ انتشارات خوارزمي، چاپ سوم.
5) نصر، حسين (1377)، جهان‌بيني اسلامي و علم جديد، ضياء تاج الدين؛ (مجلة) نامة فرهنگ، شمارة 30، دورة هشتم.
6) نصر، حسين (1378)، نياز به علم مقدّس، حسن ميانداري (مترجم)، ويراستاري احمد جليلي، قم: مؤسسة فرهنگي طه.

http://www.isu.ac.ir/Publication/Andesh-ye-Sadiq/Andesh-ye-Sadiq_22/Andesh-ye-Sadiq_2206.htm

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *