مفاهيم مبهم بهره‌وری و عملکرد

مترجم:افسانه باقری

چکيده: هدف اين مقاله آن است که شيوه هاي برخورد با مفاهيم «بهره وري» و «عملکرد» در ادبيات را مورد بررسي قرار داده و نشان دهد که اصطلاحات به کاررفته در اين رشته ها، اغلب به طور مبهم تعريف شده اند و درک درستي از آنها وجود ندارد و سپس ادبيات مربوط به عملکرد علمي و عملي طي 30 سال گذشته مورد بازنگري قرار مي گيرد. معناي پنج اصطلاح(بهره وري، عملکرد، سوددهي، کارايي و اثربخشي)تشريح و چگونگي ارتباط دروني آنها نشان داده مي‌شود. از آنجايي که ايجاد يک دستور زبان مشترک کار ساده اي نيست، بايد اين حقيقت را پذيرفت که بعدها نيز افراد برداشتهاي گوناگوني از اصطلاحات توضيح داده شده در اين مقاله خواهند داشت. اغلب شيوه هاي سنجش و بهبود، بدون درک روشني از آنچه بايد اندازه گيري شود يا بهبوديابد،به کار گرفته مي شوند. به دليل اين رويکرد عملگرا نسبت به بهبود، فرصت فهم کامل و سپس به حد اکثر رساندن عوامل اساسي و موثر در رقابت پذيري و موفقيت به سادگي از دست مي رود. اين مقاله با ارايه مجموعه اي از واژگان و اصطلاحات علمي، سردرگمي موجود در اين رشته را کاهش مي دهد. مطمئنا، داشتن واژگان و دستور زبان مشترک، براي ايجاد يک فهم مشترک، بنيادين و نيرومند، (در اين رشته) مفيد است.

مقدمه
از لغات بهره وري و عملکرد به طور متداول در حوزه هاي علمي و تجاري استفاده مي شود، اگرچه به ندرت تعريف يا توضيح مناسبي از آنها ارايه شده است.در حقيقت اين لغات اغلب گيج کننده اند و با واژگاني چون کارايي،اثربخشي و سوددهي، مترادف در نظر گرفته مي شوند(سينک و توتل، 1989؛ چو، 1988؛سومانث، 1994؛ کاس و لويز، 1993؛ توماس و بارون، 1994؛جکسون و پيترسون، 1999). دستورالعملهاي سنجش و بهبود نيز اغلب بدون درک واضح از آنچه بايد اندازه‌گيري شود و بهبود يابد اجرا مي گردند.اين رويکرد عمل گرا نسبت به بهبود، فرصت فهم کامل و سپس به حد اکثر رساندن عوامل اساسي و موثر در رقابت پذيري و موفقيت را به سادگي از بين مي برد.
مطمئنا در محافل علمي،داشتن واژگان و دستور زبان مشترک در تضمين ارتقاي درک مشترک، بنيادين و قوي، سودمند است.
بهره وري؛ واژه اي چند بعدي
بيش از دو قرن پيش، لغت بهره وري براي اولين بار به وسيله «کويزني» (1766)در يک مجله کشاورزي استفاده شد.از آن زمان تاکنون اين لغت در موارد مختلف و سطوح گوناگون، به ويژه در رابطه با سيستم هاي اقتصادي به کار رفته است(تانژن، a2002). چنين استدلال مي شود که بهره وري يکي از مهمترين متغيرهاي تاثير گذار بر فعاليتهاي اقتصادي- توليدي است(سينگ و ديگران2000). مثلا «گراسمن» (1993) درباره بهبود بهره وري که يکي از مزيتهاي کليدي براي رقابت پذيري در بنگاههاي اقتصادي است، چنين اظهار نظر مي‌کند:
شرکتها بايستي بدانند که يکي از سلاحهاي اصلي آنان براي دستيابي به مزيتهاي قيمت و کيفيت در رقابت با ديگران، درآمدهاي حاصل از بهره وري است.
علي رغم اين حقيقت که بهره وري به عنوان يکي از حياتي ترين عوامل تاثيرگذار بر رقابت‌پذيري شرکتهاي توليدي درنظر گرفته مي‌شود، بسياري از پژوهشگران معتقدند بهره‌وري در اولويت اول قرار ندارد و کساني که بر فرايند توليد تاثير دارند، آن را به دست فراموشي سپرده اند(سينگ و ديگران 2000؛ سينک و توتل، 1989؛برومن، 2004). يکي از دلايل اين امر، فقدان توافق مشترک درباره معناي واقعي اين واژه است. اگرچه اين لغت به طور گسترده مورد استفاده قرار مي گيرد،اما اغلب درست فهميده نمي شود، و اين امر به ناديده گرفته شدن بهره وري، يا حتي تصميم گيري بر خلاف آن منجر مي شود(تانژن2002؛فورستر،1993). «چو» (1988) معتقد است اگرچه مفهوم بهره وري از مدتها پيش وجود داشته است،اما تعداد قابل توجهي از افرادي که هر روزه درباره بهبود بخشيدن به کارايي واحدهاي صنعتي تصميم گيري مي کنند، نمي‌دانند چگونه به اين سوال ساده که بهره‌وري چيست پاسخ دهند. بيجورکمن(1991) پيشنهاد مي کند که تصميم گيريهاي مربوط به بهبود بهره وري، اغلب براساس عقايد شخصي به جاي يک ديدگاه مشترک و عمومي انجام مي‌شود.
يک بازنگري نسبتا ساده از ادبيات نشان مي دهد:
_ کساني که واژه بهره وري را به کار مي‌بندند‌، به ندرت آن را تعريف مي کنند.
_ از تعابير متعدد اين واژه و همچنين پيامدهايي که بر اثر اين اختلافات ايجاد مي شود، آگاهي کامل ندارند.
_ براي واژه بهره وري تعاريف و رويکردهاي لغوي و همچنين رياضي وجود دارد.
همه اينها نشان مي دهد بهره وري واژه اي چند بعدي است، که معني آن مي تواند بسته به زمينه اي که در آن استفاده مي شود،متفاوت باشد. در هر صورت اين واژه ويژگيهاي کلي مشترکي را نيز دربر مي گيرد. در مهندسي صنايع، بهره وري به طور کلي به صورت رابطه بين ستانده (مثلا کالاهاي توليد شده)به درونداد (مثلا منابع مصرف شده) در فرايند توليد تعريف مي‌شود (سومانث، 1994). اگرچه اختلاف نظرهاي متعددي درباره همين نسبت اوليه[يعني برونداد/درونداد] وجود دارد، اما دروندادها و بروندادها اغلب آنقدر “گسترده” هستند که اين تعريف از بهره وري را مفيد مي سازند. جدول شماره يک برخي از اين اختلافات را که ناشي از کاربرد اين واژه از ديدگاههاي مختلف است، نشان مي دهد(توماس،بارون 1994).
هدف تعاريف لغوي بهره وري،توضيح مفهوم آن است. تعاريف لغوي مفيد هستند، چراکه مي‌توانند «معياري» را براي ايجاد ديدگاهي مشترک از اهداف سازمان به وجود آورند. آنها همچنين مي توانند براي تعيين و توضيح اهداف راهبردي سازمان مورد استفاده قرار گيرند(بيجورکمن،1991).
از سوي ديگر، تعاريف رياضي مي توانند به عنوان بنياني براي اندازه گيري عملکرد مورد استفاده قرار گيرند، بخصوص هنگامي که هدف اصلي، بهبود بهره وري(نه توضيح آن) است. از آنجايي که تبديل تعريف لغوي به تعريف رياضي مشکل است، تعاريف رياضي هميشه تمامي ويژگيهاي مفهوم بهره وري را دربر نمي گيرند، و موقع تبديل مفهوم بهره‌وري به تعاريف رياضي،مسلما فقط قسمتي از معناي«واقعي» بهره وري نشان داده مي شود، و همين امر موجب بروز اختلاف نظرهايي مي‌شود. «برومن» (2004) پيشنهاد مي کند براي اينکه بتوان ويژگيهاي يک تعريف رياضي را ارزيابي کرد، ضروري است که بدانيم اين تعريف رياضي مربوط به کداميک از مفاهيم و تعاريف بهره وري است.
«برنولاک» (1997) توضيح لغوي سودمندي از بهره وري ارايه مي دهد که به توليد مربوط مي شود:
بهره وري به اين معناست که تا چه حد از منابع مورد استفاده توليدات خوبي داشته ايم. اگر با استفاده از منابع ثابت کالاهاي بيشتر يا بهتري توليد کرده ايم، يا اگر همان اندازه کالا را با استفاده از منابع کمتري توليد کرده ايم، بهره‌وري را افزايش داده ايم. «منظور از منابع، تمامي منابع انساني و فيزيکي است، مثلا افراد توليد کننده کالا يا ارايه دهنده خدمات، همچنين داراييهايي که کارکنان مي توانند با آنها کالايي را توليد کنند يا خدماتي را ارايه دهند. منابع مورداستفاده شامل زمين، ساختمان، تجهيزات و ماشين آلات ثابت و متحرک، ابزار، مواد خام، اموال و ديگر داراييهاي موجود است.»
اين تعريف داراي دو ويژگي مهم است. اول اينکه، بهره وري رابطه بسيار نزديکي با نحوه استفاده و در دسترس بودن منابع دارد. به طور خلاصه بهره وري يک شرکت در صورتي که منابع آن به درستي مورد استفاده قرار نگيرد، يا اگر کمبودي در هر يک از آنها وجود داشته باشد،کاهش مي يابد. دوم، بهره وري به شدت با ايجاد ارزش ارتباط دارد. بنابراين، بهره وري بيشتر هنگامي به دست مي آيد که فعاليتها و منابع در يک فرايند توليدي به ارزش کالاهاي توليد شده بيفزايند. بنابراين مي توان به اين نتيجه مهم دست يافت که به منظور بهبود بهره‌‌وري بايستي ضايعات حذف گردند. وجود ضايعات مخالف بهره وري است.
برومن(2004) به تشابهات ذاتي بسياري از تعاريف بهره وري اشاره مي کند، به اين معنا که به نظر مي رسد محتواي اصلي همه آنها مشابه باشد. قباديان (1990) نيز پيشنهاد مي‌کند،تمامي تعاريف مشابه[بهره وري] در سه گروه بزرگتر طبقه بندي شوند:
1)مفهوم فني:رابطه بين نسبتهاي برونداد به دروندادهايي که براي توليد آن برونداد استفاده شده است.
2)مفهوم مهندسي:رابطه بين برونداد واقعي و برونداد مورد انتظار در يک فرايند.
3)مفهوم اقتصادي:کارايي تخصيص منابع.
ملاحظات
يکي از اشتباهات متداول، مترادف دانستن بهره وري با توليد- يعني مقدار محصول توليد شده يا خدمت ارايه شده است (استينر، 1997؛برنولاک، 1996). به اين معني که افزايش توليد موجب افزايش بهره وري مي‌شود. اين امرضرورتا صحيح نيست. بهره‌وري يک مفهوم نسبي است:نمي توان گفت که بهره وري افزايش يا کاهش يافته است، مگر اينکه مقايسه اي صورت گيرد،يا تغييرات آن نسبت به يک «استاندارد» در يک نقطه معين از زمان(که مي‌تواند مثلا استانداردهاي يک رقيب يا سازمان ديگر باشد) و يا تغييرات آن در طول زمان محاسبه شود. به علاوه همانگونه که ميسترک و ديگران (1992)اظهار کردند، اساسا بهره وري مي تواند به وسيله پنج رابطه مختلف بهبود يابد:
1)برونداد افزايش يابد با سرعتي بيش از درونداد؛ افزايش درونداد به تناسب کمتر از افزايش برونداد است(رشد مديريت شده)
2)برونداد بيشتر از درونداد ثابت(با هوشمندانه کار کردن)
3)برونداد بيشتر با کاهش درونداد(ايده آل است)
4)برونداد ثابت با دروندادهاي کمتر(کارايي بيشتر)
5)کاهش برونداد اما کاهش بيشتر درونداد،کاهش درونداد به تناسب بيش تر از کاهش درونداد است(کاهش مديريت شده).
بيشتر فرايندهاي تبديل در يک شرکت از طريق چند نوع درونداد تغذيه مي‌‌شوند (مثلا نيروي کار،سرمايه،مواد خام و انرژي)و بيش از يک برونداد توليد مي‌‌کنند (مثلا محصول الف، محصول ب). اين امر محاسبه بهره وري را پيچيده مي سازد (کوروساوا،1991).
«برومن» به اين مشکل به صورت مشکل سنجش پذيري اشاره مي کند با تاکيد بر اين نکته که همه متغيرهاي يک فرايند براساس يک استاندارد يا واحدهاي مشابه قابل اندازه گيري نيستند(برومن،2004).تلاش براي يافتن شيوه مناسب، براي حل مشکل سنجش پذيري به ايجاد انواع مختلف اندازه گيري بهره وري و شيوه هاي تجمعي[براي محاسبه] دروندادها و بروندادها با استفاده از وزن دهي منجر شد. برخي از اين اندازه گيريها، مجموعه کوچکي از دروندادها- [يعني] بهره وري جزيي را مي‌سنجند؛ديگران مي کوشند تمامي درونداد ها را درنظر گيرند-بهره وري کل( کريج و هريس ،1973؛گراسمن،1993؛سومانث، 1994؛هانولا،1999).
به علاوه، اگرچه مفهوم بهره وري-براي سازمانهاي توليدي –به پديده هاي فيزيکي مربوط مي شود(بروندادهاي حاصل از فرايند توليد)، اما به صورتهاي گوناگون، و به شکل واحدهاي پولي يا فيزيکي نيز بيان مي شود.
«گلد» (1980)پيشنهاد مي کند که اندازه گيري«کارايي»فيزيکي يک فرايند توليدي(يا هر فرايند اقتصادي ديگري)غير ممکن است، چرا که هيچ راه حل فيزيکي متداولي، براي ترکيب انواع مختلف دروندادها و اندازه گيري آنها با يک مقياس وجود ندارد.
درنتيجه،معناي بهره وري بسته به اينکه در چه زمينه اي مورد استفاده قرار گيرد،متفاوت است.مثلا، ديدگاه راهبردي نسبت به بهره‌وري در ميان مديران ارشد، معمولا با ديدگاه عملياتي متصديان خطوط مونتاژ متفاوت است.اين استدلال نشان مي دهد که بايستي بهره وري هر سطح، متفاوت از سطوح ديگر اندازه گيري شود و راههاي افزايش بهره وري مربوط به همان سطح ارايه شود. يک نمونه از طبقه بندي سطوح مختلف درون يک شرکت عبارت است از:
_ هر يک از ماشين آلات يا سيستم توليدي؛
_ عمليات توليدي، مثلا مونتاژ؛
_ کارخانه؛
_ تمامي کارخانجات متعلق به يک شرکت(گرووين، 1987)
سوددهي
شايد مهمترين دليل شرکتها براي چشم پوشي از اهميت بهره وري، اين موضوع باشد که آنها اغلب بهره وري و سوددهي را مترادف با يکديگر مي دانند. هيچ دليل منطقي براي انکار وابسته بودن بهره وري و سوددهي به يکديگر وجود ندارد، اما اين دو لزوما هميشه به يکديگر مرتبط نيستند(وست، 1999). به طور کلي واژه سوددهي برترين هدف براي رشد و موفقيت هر کسب و کاري است؛ سوددهي مي تواند به شکل نسبت بين درآمد و هزينه(مثلا،سود/داراييها) تعريف شود. اگرچه نسبت سوددهي اساسا به نيازهاي ذي نفعان(به عنوان مهمترين سود) مربوط مي شود، بسياري از پژوهشگران ادعا مي کنند که استفاده زياد از نسبتهاي پولي مي تواند مضراتي را در پي داشته باشد. مثلا، مي تواند موجب کوتاه نگري يا ناديده گرفتن نظرات مشتري شود(گالياني و ديگران،1997 ؛جادو و ديگران، 1997؛کاپلان و کوپر،1998). «گرونبرگ» (2004)استدلال مي کند، از آنجايي که سودده بودن يکي از نتايج فعاليتها و فرايندهاي عملياتي است، نه يکي از عوامل دخيل در آنها،در نتيجه سوددهي تاثير مستقيمي بر بهبود اهداف ندارد.
واضح است که سوددهي مي تواند به دلايلي که کمتر با بهره وري ارتباط دارد، تغيير کند، مثلا، تورم قيمت يا هزينه(برنولاک، 1996) و ديگر شرايط بيروني، ممکن است هيچ ارتباطي با استفاده کارامد از منابع [يعني بهره وري]نداشته باشد، [اما بر سوددهي تاثير مستقيم دارد] (استينر،1997). اين موضوع به نوبه خود موجب شد پژوهشگران به بحث درباره اينکه بهره وري مي تواند نسبت به سوددهي معيار مناسب تري براي پايش ميزان تعالي توليد در بلند مدت باشد،بپردازند، چرا که سوددهي مي تواند در کوتاه مدت تحت تاثير عوامل مختلف قرار گيرد (ميلر، 1984).
«ميلر» (1984)يکي از اولين کساني بود که درباره اين موضوع به تفصيل بحث و بررسي کرد. او توضيح داد که چگونه مي توان سوددهي و بهره وري را از طريق تعديل قيمت، متمايز کرد، البته تعديل قيمت به صورت نسبت قيمت هر واحد به هزينه هاي آن واحد تعريف مي شود. عبارت سوددهي= بهره وري+تعديل قيمت، مي تواند به روشهاي مختلف بيان شود اما اين فرمول به شکل ساده به اين معني است که بهره وري به صورت تعداد برونداد به ازاي هر يک از دروندادها تعريف مي‌شود، درحالي که، تعريف سوددهي، قيمت هر واحد برونداد به هزينه هاي هر واحد درونداد است (برنولاک، 1997). سازمانها بايستي نسبتهاي بهره وري و سوددهي را به گونه اي با يکديگر ترکيب کنند که علتهاي واقعي افزايش سود به روشني مشخص شود.

عملکرد
طبق نظر «توماس و بارون» (1994) بسياري از کساني که ادعا مي کنند درباره بهره وري بحث و بررسي کرده اند،در واقع به مباحث کلي تري همچون عملکرد پرداخته اند. اگرچه بهره وري واژه اي چند بعدي است، اما بايستي به خاطر داشت که مفهوم خاصي است که به طور نسبي با نسبت بين ستانده و داده مرتبط است.از سوي ديگر، عملکرد، اصطلاح گسترده تري است که تمامي جنبه هاي اقتصادي و اجرايي، هر دو را دربر مي گيرد. عملکرد، تقريبا شامل تمامي اهداف رقابت پذيري و تعالي توليد است و به هزينه، انعطاف پذيري، سرعت، قابليت اعتماد يا کيفيت مربوط مي شود(شکل شماره 1). بعلاوه، عملکرد مي تواند به صورت چتري براي همه مفاهيمي که موفقيت و فعاليتهاي تمامي شرکتها را دربرمي گيرد، توضيح داده شود. با اين حال، انواع عملکردي که يک شرکت خاص مي کوشد،با موفقيت به انجام رساند، بسيار خاص همان شرکت است. اسلک و ديگران (2001) موارد زير را به عنوان ويژگيهاي ضروري عمليات و عملکردهاي والايي دانستند که هدف تمامي شرکتها دستيابي به آنها است:
_ عمليات با کيفيت بالا، با دوباره کاريها،وقت و تلاش را به هدر نمي دهد و مشتريان داخلي اين عمليات ها از خدمات ناقص ناراضي نيستند.
_ عمليات سريع، ميزان کالاي موجود در جريان فرايند توليد و همچنين عمليات جزيي و اداري را کاهش مي دهد.
_ عمليات قابل اطمينان، به تحويل محصول درست طبق برنامه ريزي قبلي تکيه دارد. اين امر توقف بيهوده را حذف مي‌کند و اجازه مي دهد ديگر عمليات جزيي با کارآمدي بيشتري اجرا گردند.
_ عمليات انعطاف پذير، [اين قابليت را دارد که] با شرايط در حال تغيير به سرعت و بدون ايجاد اختلال در عملياتهاي ديگر، منطبق شود. در صورتي که عمليات هاي جزيي انعطاف پذير باشند، مي توانند به سرعت و بدون اتلاف وقت و ظرفيت، وظايفشان را تغيير دهند.
_ اجراي عمليات با هزينه کم، که منجر به سود بيشتر مي شود و همچنين براي شرکت اين امکان را فراهم مي سازد که محصولاتش را با قيمت رقابتي به فروش برساند.
اجراي عمليات با ويژگيهايي که توضيح داده شد، موجب تحقق اهداف عملکرد، بخصوص اهداف مربوط به کيفيت مي‌شود، و برخي از پژوهشگران کيفيت را بخشي از مفهوم بهره وري مي دانند(براي مثال، مي‌توانيد به ال-دارب، 2000 مراجعه نماييد). اگرچه مفهوم کيفيت اغلب در يک زمينه بسيار وسيع، به فرايندها و محصولات هر دو و همچنين عوامل ملموس و ناملموس مربوط مي گردد. درست است که بهبود کيفيت و توليد محصولات بدون -نقص به بروندادها مي افزايد، اما نبايد کيفيت در مفهوم بهره وري جاي داده شود. کيفيت و بهره وري اغلب لازم و ملزوم يکديگرند، اما آنها دو مفهوم مجزا هستند.
کارايي و اثربخشي
اصطلاحات کارايي و اثربخشي کاربرد واژگان علمي يا فني اين رشته را پيچيده تر مي سازد. اين لغات اغلب با يکديگر اشتباه گرفته مي شوند. اگرچه همانگونه که سينک و توتل(1989) بيان کردند،اثربخشي معمولا به بيان ساده به صورت «انجام کارهاي درست» و کارايي «انجام درست کارها» تعريف مي شــود. مثالهاي بسياري از تعاريف ديگر در جدول شماره 2 ارايه شده است. به هر حال، بيشتر پژوهشگران موافقند که کارايي به شدت با استفاده از منابع مربوط مي شود و اســــاسا بر مخرج کسر بهره وري(دروندادها) تاثير مي گذارد. توضيح بيشتر اين که، کارايي عموما به صورت حـــداقل منابعي که از لحاظ نظري براي به گـــردش درآمدن عمليات مورد نظر در يک سيستم مورد نياز است، در مقايسه با مقدار منابعي که حقيقتا مورد استفاده قرار گـــرفته است،تعريف مي‌شود.
به علاوه،اندازه گيري ميزان کارايي چه براساس زمان، پول يا هر واحد ديگري که باشد، تقريبا آسان است. همچنين کارايي بسيار مشابه مفهومي است که از آن به عنوان نرخ مصرف(يعني ميزان استفاده)ياد مي کنند،به اين معنا که در عمل چه مقدار وسايل و تجهيزات در مقايسه با حداکثر آن استفاده شده است.
از سوي ديگر، اثربخشي اصطلاحي است که بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است و در بيشتر موارد تعيين کميت آن بسيار مشکل است. اثربخشي، اغلب به ايجاد ارزش براي مشتري مربوط است و اساسا صورت کسر بهره‌وري (بروندادها) را تحت تاثير قرار مي دهد.يک تعريف ساده و مناسب از اثربخشي عبارت است از«توانايي دستيابي به يک هدف معين» يا «ميزاني که نتايج مورد نظر تحقق يافته اند». چنين تعاريفي به يک مفهوم جالب[از اثربخشي] منجر مي شود: معمــولا هيچ محدوديتي براي ميزان اثربخش بودن سازمان وجود ندارد.
«جکسون» (2000) بيان مي کند که تنها تمرکز بر کارايي نمي تواند راه پر ثمري براي افزايش بهره وري باشد. متاسفانه اين تمرکز صرف اغلب در صنايع انجام مي‌شود، بخصوص هنگامي که فعاليتهايي براي کاهش قيمت [محصولات/خدمات] صورت مي گيرد. به هر حال، مجموع کارايي و اثربخشي بالا در فرايند توليد محصول، به بهره وري بالا منجر خواهد شد. بنابراين، ممکن است يک سيستم اثربخش، کارايي نداشته باشد، و يا امکان دارد که يک سيستم کارا، اثربخش نباشد(تانژن، b2002).
مدل سه P
در مدل سه P (سوددهي PROFITABILITY) (عملکرد PERFORMANCE)‌ (بهره‌وري PRODUCTIVITY) ديدگاهي کلي از چگونگي ارتباط اصطلاحات متداول در اين رشته، نشان داده شده است(شکل 2). اين مدل براساس توضيحات واژه شناسي در بخشها و مثالهاي قبلي و چگونگي ارتباط آنها با يکديگر ارايه شده است. به اين شيوه تفاوتهاي اساسي ميان اين اصطلاحات به سادگي از بين مي رود.
بهره وري هسته مرکزي مدل سه P و داراي تعريف عملياتي نسبتا ساده، يعني رابطه بين کميت برونداد(يعني، محصولاتي که به درستي توليد شده اند و داراي ويژگيهاي مورد نظر هستند) و کميت درونداد(يعني، تمامي منابعي که در فرايند توليد مصرف شده اند) است. ذکر يک نکته بسيار مهم در اينجا ضروري است که، اگرچه اندازه گيري کميتهاي مختلف با يک استاندارد مشکل است، اما مفهوم بهره وري يک پديده فيزيکي محض است و بنابراين، بايد در قالب يک کميت سوددهي و به صورت رابطه بين برونداد و درونداد ديده شود،البته بهره وري يک رابطه پولي است که شامل تاثيرات عوامل مربوط به قيمت (مثلا تعديل قيمت) نيز مي شود. عملکرد چتري است براي تعالي، سوددهي و بهره‌وري و همچنين عوامل ديگري همچون کيفيت، سرعت، تحويل به موقع و انعطاف پذيري را که به قيمت مربوط نمي شوند، دربرمي گيرد. اصطلاحات اثربخشي و کارايي، وقتي که با آن سه اصطلاح ديگر استفاده مي شوند، عملکرد چندگانه اي دارند. اثربخشي، ميزان تحقق نتايج مورد نظر را نشان مي دهد؛ و کارايي اين که منابع چقدر خوب در فرايند تبديل استفــــاده شده‌‌اند.
نتيجه گيري
«سينک» و «توتل» (1989) معتقدند تعاريف، براي کاهش سردرگمي مهم و ضروري هستند،اما اغلب به فراموشي سپرده مي شوند:
«اين رشته پر از متخصصاني است که اصلا مدل مفهومي ندارند و تعاريف عملياتي ضعيفي دارند؛ و مملو از دانشمنداني که مدل هاي مفهومي ضعيفي دارند و اصلا تعاريف عملياتي ندارند. در نتيجه، بدون توجه به شيوه هاي گوناگون اندازه گيري عملکرد و بهبود، سردرگمي در ادبيات و عمل وجود داشته است».
اين مقاله سعي کرد تا از طريق توضيح معاني بنيادين اصطلاحاتي که به طور متداول در رشته مديريت بهره وري و عملکرد استفاده مي شوند،اين سردرگمي را کاهش دهد.اگرچه بايد اين حقيقت را پذيرفت که مردم اين واژه ها را به شيوه هاي گوناگون تعبير و تفسير مي کنند. ايجاد يک دستور زبان مشترک کار ساده اي نيست، بخصوص با گستره اي از اصطلاحاتي که مدتهاي مديدي است که بدون اين دستور زبان مشترک، مورد استفاده همگان قرار گرفته‌‌اند.‌
*پایگاه مقالات مدیریت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *