نویسندگان: مارک گوتدینر- لسلی باد
مترجم: شایسته مدنی
مطالعات علمی در مورد شهر به صورت یک شکل واحد از فضای زیست گاهی تا سالهای 1800 به ندرت انجام شده بود تا این که ماکس وبر(Max Weber)،جامعه شناس آلمانی ، تحلیلی تجربی را به رشته تحریر درآورد که در آن تاریخ تحت عنوان پدیده ای از سازمان اجتماعی ترسیم شده بود (1966). کمی بعد فردریش انگلس (Friedrich Engels)، دوست دیرینه کارل مارکس (Karl Marx)، نقدی را بر زندگی شهری در قالب سرمایه داری نوشت (1973). این تلاشها تا اوایل قرن بیستم مسکوت ماند.
درست قبل از جنگ جهانی اول، دانشگاه شیکاگو اولین بخش جامعه شناسی را در ایالات متحده زیر نظر توماس(Thomas) و البیون اسمال (Albion Small) که از شاگردان وبر بود، بنیان نهاد. علاقه آنها معطوف به جنبه های کلی در جامعه شناسی بود، ولی در سال 1913 آنها رابرت پارک (Robert Park) را به استخدام خود درآوردند که علاقه خاصی به مسائل شهری داشت. پارک خبرنگار روزنامه بود و تجربیات زیادی در جنوب آمریکا بدست آورده بود که او را به سمت تبعیض نژادی و بی عدالتی رهنمون ساخت. او همچنین تجربیاتی به عنوان گزارشگر اخبار در زمینه جرایم شهری در شهرهای نیویورک، دیتوریت (Detroit) و میناپولیس (Minneapolis) داشت. وقتی مدرک دکترایش را در رشته جامعه شناسی گرفت، زمانی را در دانشگاه برلین، در آلمان، در کلاسهای جورج زیمل گذراند، استادی که مسئولیت بیشتری در تحریر زندگی شهری در میان جامعه شناسان اروپایی به عهده داشت (بخش شهر ملاحظه شود). زمانی که دانشگاه شیکاگو ارنست برگس (Ernest Burgess) را به عنوان جامعه شناس شهری و علاقه مند به این حوزه به خدمت گرفت، این دو، شهر شیکاگو را مانند یک آزمایشگاه مورد مطالعات خود قرار دادند. این دو جامعه شناس به همراه هم اولین مکتب تحلیل شهری را به نام مکتب شیکاگو بنیان نهادند و به همراه دانشجویانشان مطالعات زیادی را تا سالهای 1940 منتشر کردند که شامل اولین مطالعات میدانی منتظم و بوم شناختی بود که توسط جامعه شناسان حرفه ای انتشار می یافت.
مطالعات اعضای مکتب شیکاگو منحصرا مربوط به زندگی شهری بود. آنها این رویکرد را “بوم شناسی انسانی” (Human Ecology) نامیدند، زیرا تحت تاثیر داروین سازگاری اجتماعی انسان را با محیط شهری به همان صورتی که حیوانات و گیاهان خود را با محیط اطراف خود سازگار می کنند، در نظر می گرفتند. به جای تاکید بر ویژگیهای اقتصادی سیاسی در جامعه شناسی مدرن شهری، مکتب شیکاگو ارجحیت را بر پایه زیست شناختی تعاملات انسانی قرار داد. بنابراین آنها از مطالعه سرمایه داری اجتناب کردند، سرمایه داری که برتری را نوعی رقابت اقتصادی چون جلوه ای از تنازع بقا می داند که موجب اتصال انواع بشر به یکدیگر برروی کره زمین شده است. طبق نظر پارک، سازمان اجتماعی در شهر منتج از تنازع بر سر منابع محدود است. این نظام تقسیم کار پیچیده ای را تولید کرد زیرا افراد تمایل دارند به لحاظ زیست شناختی با رقابت خود را برای بقا سازگار سازند از طریق یافتن راههای خاص می توانند برسر توانایی های طبیعی شان با هم به رقابت بپردازند.
دیگر اعضای مکتب شیکاگو رویکردی نافذتر به لحاظ فضای شهری دارند در حالیکه تاکید آنها همچنان بر مسائل زیست شناختی است تا اینکه نیروهای سیاسی اقتصادی موجود در محیط را مد نظر داشته باشند. رودریک مکینزی (Roderick McKenzie) بر نقش مکان و موقعیت تاکید کرد و به بحث در این زمینه پرداخت که استقرار وضعیت فیزیکی در محیط مهمترین عامل در تنازع بقاست. افراد و گروههایی در شهر موفق بوده اند که بهترین مکانها را در شهر در اختیار خود درآورده اند، کسانی که بهترین مکانهای تجاری و یا ارجح ترین موقعیتهای همسایگی را کسب کرده اند. کسانی که در این رقابت مکانی موفق نبوده اند به ناچار مالک مکانهایی با جاذبه کمتر هستند. بنابراین جمعیت براساس محیط و نتیجه این فرایند دسته بندی می شوند. مکینزی الگوهایی را مطالعه کرد که در آن این تقسیم بندی فضایی به لحاظ گروههای اجتماعی و شغلی بوجود آمده بود.
ارنست برگس هم یکی از اعضای متاخرتر مکتب شیکاگو بود (به مدخل مدلهای رشد شهری مراجعه شود). برای او رقابت مکانی که توسط تنازع بقا بوجود آمده، ماحصل الگویی است که به صورت دوایر متحدالمرکز بوده و حول یک منطقه تجاری تشکیل شده است.
لوئیس ورث (Louis Wirth ) هم از اعضای جدیدتر مکتب شیکاگو ست (به مدخل شهر مراجعه شود). محققان مکتب شیکاگو زندگی شهری را از بعد منفی آن در نظر می گرفتند. آنها پدیده هایی چون جرم و تلاشی خانواده را تحت اصطلاح بی سازمانی اجتماعی تبیین کردند. از نظر آنان شهر روابط اولیه سنتی را در هم می شکند و بنابراین این روابط را به جنبه های منفی زندگی شهری پیوند می زند. بعدها انتقاداتی به این مکتب وارد شد از جمله دیدگاه بیش از حد بی اعتبار کننده ای که برای زندگی شهری قائل بودند. انتقاد دیگر این بود که کارهای آنها بر پایه رویکرد زیست شناختی نسبت به سازگاری با محیط است و عوامل فرهنگی و نقش نمادهایی که بر الگوهای شهری حاکم است را نادیده می گیرد. در سال 1945 والتر فایری (Walter Firey) نقدی بر مدل دوایر متحدالمرکز برگس نوشت و درآن نشان داد که الگوی استفاده شده در شهر بوستون حالتی از “احساسات و نمادها” به علاوه رقابت بوم شناختی بر سر فضا است. علی رغم این انتقادات، نزد شهرشناسان آمریکایی این دیدگاه ارجحیت داشت و این که در آن مسائلی چون طبقه و نژاد که مورد نظر رویکرد اقتصادی سیاسی بود، به دست فراموشی سپرده شد (به مدخل رویکرد مکانی- اجتماعی مراجعه شود).
شیکاگو در اوایل قرن بیستم
بعد از جنگ جهانی دوم رویکرد بوم شناختی دوباره احیا گردید، ولی تاکید مکتب شیکاگو را بر رقابت مکانی به لحاظ شکلی از حاکمیت تکنولوژیکی به کار نگرفت. این رویکرد جدید “بوم شناسی انسانی معاصر” نامیده شد. الگوهای شهری و تقسیمات جمعیتی و فعالیتها نتیجه ارتباطات و تکنولوژی حمل و نقل در نظر گرفته شد. در این رویکرد تکنولوژی به معنای تغییر تعاملات است، بوم شناسان انسانی از الگوهای سازمان اجتماعی بحث می کنند. برای مثال، آنها ادعا می کنند که گرچه روند شکل گیری حومه های شهری از اواخر سالهای 1800 در شهرهای آمریکا بوجود آمده است، ولی این وضعیت زمانی تبدیل به یک پدیده عظیم شد که خودروها به عنوان یک وسیله نقلیه در اختیار عموم قرار گرفتند. نتایج تحقیقات این ادعا را برگرداند و این حقیقت را تصدیق کرد که “در حالیکه ممکن است خودروها، قطارهای برقی باعث کاهش میزان تراکم اولیه در شهرها شوند … ولی آنان مسوول “تخلیه” نواحی شهری به سمت یک مقیاس انبوه نیستند.
بحث دیگری که بوم شناسان انسانی در دهه 1970 مطرح کردند این بود که در حالیکه شهرها به لحاظ اندازه گسترش می یابند، کارکردهای اداری مرکز تجاری آنها هم رشد می کند. به زعم آنان دلیل این امر این بود که فعالیت های مربوط به مدیریت و کنترل نواحی شهری نیز به تبع وسعت آن ها افزایش می یابد، درست همان طور که هسته سلول با رشد آن بزرگ می شود. استدلال مشابه دیگری در سال های 1990 مطرح شد، زمانی که ساسکیا ساسن (1991) ادعا کرد جهانی سازی با متمرکزسای فعالیت های حوزه فرمانروایی و کنترل سبب ایجاد “شهرهای جهانی” شده است. با بررسی های دقیق تر، مشخص شد استدلال بوم شناختی انسانی مطرح شده درست نبوده است (گوتدینر، 1994). کارکردهای مدیریت و کنترل، به همان نسبت که شهرها بسط می یافتند، به شکل ارکان نهادینه در غالب مراکز همکاری در کلان شهرهای چندمرکزی ، پراکنش می یافتند. برای نمونه در سال های دهه 1960 شهر نیویورک مقر بیش از 120 شرکت حقوقی ملی و بین المللی بود. از سال های 1990 سیمای فوق به اندکی کمتر از 90 شرکت رسید و این درست همان زمانی بود که مدافعان جهانی سازی، نیویورک را یک “شهر جهانی” می نامیدند. بعدها استدلال ساسن (Sassen) درباره تاثیرات متمرکزسازی فعالیت های فرمان و کنترل نیز اشتباه از آب درآمد (به مدخل نابرابری و فقر نگاه کنید). همانطور که رویکرد بوم شناختی انسانی باقی می ماند، دلیلی وجود ندارد که این فعالیت ها به استقرار در مرکز شهر نیاز داشته باشند. با اینهمه، فعالیت های مالی جهانی اجزایی دارد که هنوز نوعی استقرار را درون نواحی تجاری ایجاب می کنند (به مدخل شهر؛ جهانی سازی مراجعه شود).
از نظر چشم انداز بوم شناختی، مسائل اشتباه زیادی در مکاتب قدیمی و جدید، به اضافه مفهوم زیست پایه ای غلط آن وجود دارد. بوم شناسان از ذکر هر مطلبی درباره گروه بندی های اجتماعی متعلق به تحلیل سرمایه داری متاخر، از جمله طبقه اجتماعی و نژاد خودداری می کنند. آنان تعاملات اجتماعی را چون نوعی روند سازگاری با محیط با تکیه بر جنبه های زیست شناختی یا بوم شناختی خود می نگرند تا اینکه همانطور که چشم انداز اجتماعی- فضایی نیز این امر را مطرح می کند، آن را روابطی مشتق از عوامل قدرتمند سازمان یافته اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی در حال تولید بدانند. با اینکه آنان بر نقش مکان تاکید می کنند، اما جنبه هایی از صنعت مستغلات (به مدخل مستغلات نگاه کنید) و نقش آن در تولید الگوهای فضایی توسعه را نادیده می گیرند. سرانجام، بوم شناسان انسانی به کل، نقش نهادهای سیاسی را در انتقال منابع و تنظیم رقابت بر سر منابع کمیاب که در اقتصاد سرمایه داری مبتنی بر بازار وجود دارد رانایده می گیرند. آنان با نگاهی بر مورد اخیر، بر نیمرخ مبتنی بر تقاضای بازار متمرکز می شوند که بیشتر، تصمیمات فردی را مورد تاکید قرار می دهد، و کمتر به نیمرخ عرضه می پردازند که نقش عوامل قدرتمند در دستکاری بازار به منظور رسیدن به اهداف مورد نظر را پررنگ می کند.
شهر، فضایی مرزبندی شده است که تراکم مسکن در آن زیاد و دارای جمعیتی نسبتا بالا و با ناهمگونی فرهنگی است. بر اساس سرشماری ایالات متحده که تعریف بسیار گسترده ای دارد، یک شهر می تواند به هر مکان شهری دارای 2500 نفر و بیشتر اطلاق شود که شهردار دارد (به مدخل های شهرستان ها؛ شهری شدن و شهرنشینی نگاه کنید).
بسیاری از محل هایی که در آمریکا عموما به تعریف بالا منتسب می شوند، مانند لس آنجلس، لاس وگاس یا نیویورک، واقعا شهر نیستند، بلکه مادرشهرهای چند مرکزی شهری شده یا ام ام آر. MMR(به مدخل نواحی مادرشهری چندمرکزی مراجعه شود) هستند.
واژه “شهر” به صورت مفرطی مورد استفاده قرار گرفته و اغلب تنها به صورت اختصاری برای اشاره به این نواحی پرجمعیت و شهری شده به کار می رود. در اروپا، واژه های ” کلان شهر ” (مگاپولیس) و “” (مادرشهر) در دوران پس از جنگ به صورت مترادف مورد استفاده قرار می گرفتند و شهرها را به عنوان مکان هایی که متفاوت با لندن و پاریس ، توصیف می کردند. اکنون این واژه ها جای خود را به “شهر- ناحیه” داده اند. این تغییر تا اندازه ای انعکاس دهنده طبیعت محدود توسعه مادرشهری به دلیل محدودیت های طرح ریزی آن است. به این معنا که بسیاری محدودیت های شهری به صورت مصنوعی با دخالت مقررات دولتی بر جای خود باقی می مانند. برای نمونه، کمربند سبز (Green belt)در لندن، توسعه این مادرشهر را به سمت بیرون محدود می کند. سیاست کنرربند سبز که حلقه ای از فضای سبز به دور لندن ایجاد کرده، می تواند از گسترش بی حدوحصر شهر جلوگیری کند، اما همچنین باعث بوجود آمدن پدیده ای به نام نیمبی(NIMBY: Not in My Black Yard) شده است. (کسانی که مخالف ساخت و ساز هستند در جایی که زندگی می کنند: به نقل از دایره المعارف شهری. م) در این مورد، ساکنینی که امتیاز توسعه حومه شهری در نواحی حلقه سبز را به دست آورده اند، به دنبال این پدیده در پی محدودکردن پذیرش تازه واردها هستند و با مقاومت کردن در برابر توسعه آتی حاشیه نشینی، از جمله زیرساخت های جدید می کوشند مانع کسب مزایای پیشین خود توسط تازه واردها شوند. این سیاست نگهداری حدومرزهای شهر از طریق سیاستهای دولتی، تاثیر منفی بر بازارهای این ناحیه داشته و نتیجه آن حفظ تاثیرات مالی در خانه سازی برای ساکنین خارجی بوده است.
شهرها اصولا به این دلیل جنبه سیاسی خود اهمیت دارند. یک شهر آمریکایی مرکب از شهردار، قدرت مالیات بندی و افزایش پول از طریق اوراق مشارکت و دیگر ابزارهای مالی است. این واحد از نظر قانونی می تواند به استخدام نیروی پلیس و مهیاسازی تمامی خدمات اجتماعی برای ساکنان خود بپردازد. شهرها قدرت خودگردانی داشته و دارای صاحب منصبان انتخابی هستند. در نتیجه این امر اخیر، وزارتخانه های شهر، قدرت سیاسی ملی دارند. شهرداران شهرها نیز دارای جنبه سیاسی ملی بسیار بالاتری از همتایان حاشیه نشین خود هستند و به این دلیل شهرها خود تقسیماتی مهم به شمار می روند.
در اروپا بر خلاف ایالات متحده، موقعیت رسمی شهردار، بسته به نظام های مختلف دولتی و حکومتی به شدت تغییر می کند. در فرانسه، پنج شهر بزرگ پاریس، لیون، مارسی، لیل و بوردو قدرتی رسمی و غیر رسمی بسیار دارند. در آلمان، دولت- شهرهای هامبورگ، برمن و برلین با داشتن یک سیستم حکومت ناحیه ای، در موقعیت بالاتری نسبت به سایر شهرهای این کشور قرار دارند. در بریتانیا، لندن شهر اصلی بوده و قدرت و تاثیر رسمی و غیررسمی آن بیش از سایر شهرهای این کشور است. نظام خرده ملی sub-national دولتی به کرات در بریتانیا تغییر کرده است. در حال حاضر، نوعی بازگشت به مفاهیمی چون شهرستان و پندارهای مربوط به تعدیل ناحیه ای در این کشور پیدا شده است.
قدرت سیاسی شهرها به موقعیت آن ها به عنوان مکان فعالیت های اقتصادی بازمی گردد. به رغم پیشرفت به ظاهر ظالمانه پدیده جهانی سازی و دیجیتالی شدن، فعالیت های شرکت های بزرگ فراملی هنوز در برخی شهرهای بزرگ دنیا متمرکز است. مزایای هم مکانی همزمان با انواع اقتصاد تراکم شهری به شکل بازارهای کار تخصصی، دسترسی به حمل و نقل و آرمان های مشترک مربوط به سبک زندگی آشکار می شوند. شهر لندن به عنوان یکی از مراکز مهم مالی دنیا ناشی از مزایای این تجمعات شهری، موقعیت خود را تحت کنترل نگه می دارد (باد و وایمستر، 1992).
شهرها مراکزی مهم به شمار می روند، زیرا محل “فرهنگ شهری” نیز هستند. در گذشته، درک این ویژگی به سبب تباین آن با فرهنگ شهرستانی و به بیان دیگر نواحی روستایی، به راحتی قابل درک بود. با اینهمه، چندین دهه حاشیه نشینی و تاثیر همه جایی رسانه ملی، به گونه ای قابل ملاحظه این تمایز را کاهش داده اند، به طوری که ارزش آن امروز کاهش یافته است. یکی از چهره های شهر که ویژگی سایر ناحیه ها نیست، وجود خیابان های مناسب رشد و فرهنگ پیاده روست. جین جاکوبز (Jane Jacobs)(1961) شهرشناس، این ادعا را مطرح کرده که خیابان های شهری، جنبه بنیادین زندگی شهری هستند (به مدخل محله؛ شهرسازی نوین نگاه کنید). اغلب این ویژگی تمایزآفرین پیاده رو در محیط های ساخته شده به دست بشر، مانند گذرگاه های مشجر طاقدار و پارک های تفریحی با موضوعیت شهر مانند یونیورسال سیتی واک در لس آنجلس (به دخل پیاده رو و خودرو نگاه کنید) شبیه سازی شده است. در لندن سال های دهه 1970، بازار پیشین میوه و سبزی این شهر – کاونت گاردن (Covent Garden)- به صورت یک دهکده شهری تصنعی درآمد. دهکده ای کامل با گذرگاه های طاقی شکل گرجی (Gorgian) پیش ساخته که نوعی تمرین شبیه سازی بسیار موفق از روی یونیورسال لس آنجلس به شمار می رود.
از جنگ جهانی دوم، شهرهای ایالات متحده تغییراتی شگرف به خود دیدند، تنزل صنعتی، خانه ها و مدارس زوال یافته، محله های بسیار پرجمعیت، تبعیض نژادی شدید و آسیب نژادی، افزایش جرم و خشونت، مصرف هشداردهنده منابع که همگی در ایجاد چشم انداز شهری تیره وتاری سهیم بود. برای مدتی کوتاه در دهه 1960 و اوایل 1970، مداخلات وسیع دولت به ظاهرراهی به سوی نجات وضعیت شهری گشود. اما به دلیل ضعف منابع تجدید شونده شهری، ساخت شاهراه های سریع و پروژه های عظیم مربوط به اسکان عمومی، وضعیت شهرها امروز بدتر از هر زمان دیگری به نظر می رسد.
در اروپا، به رغم تخریب بسیاری از چشم اندازهای شهری، تاثیر جنگ جهانی دوم ژرف بود. بازسازی معنای هویت تاریخی شهر، نکته کانونی مساله به شمار می رفت. وین، شهر خوشبختی و پاریس پایتخت نورنامیده می شدند، زیرا موسیقی و هنر اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آن ها هنوز در بازسازی چشم انداز شهری طنین می اندازد (هال، 1998).
لوییس ورث و شهر به مثابه راهی برای زندگی
ورث (Louis Wirth) شهر را به عنوان ترکیبی از سه متغیر اصلی – اندازه، تراکم و ناهمگونی یا گوناگونی جمعیتی- تعریف کرد. او نظریه ای مطرح ساخت که بر اساس آن، هر قدر این سه متغیر قوی تر باشند، مکان فوق، شهری تر خواهد بود. برای نمونه، هرقدر جمعیت محلی بیشتر باشد، روابط اجتماعی رسمی تر درجه دوم و سوم، جایگزین روابط اولیه جامعه سنتی خواهد شد؛ جمعیت نیز بی نام و نشان تر خواهد بود. هر قدر تراکم بالاتر باشد، تاثیرات بی نام و نشان بودن بالاتر خواهد بود و نیز نوعی رفتار از سر ستوه پدید می آید که از نیاز به پایان دادن به تحریکات مفرط سرچشمه می گیرد. تراکم بالاتر به ایجاد تحمل بیشتر بیگانگان می انجامد، اما استرس بیشتر را نیز به دنبال خواهد داشت که هر دو به زندگی شهری نسبت داده می شوند. ناهمگونی نیز به تحمل می انجامد، زیرا افراد بسیار متفاوتی با یکدیگر در تعامل هستند.
به رغم سال های دراز پژوهش، گواهی برای حمایت از نظریه ورث وجود ندارد. روشن است اندازه، تراکم و ناهمگونی، همگی تعریف گر مکان های شهری هستند، به خصوص زمانی که این متغیرها بزرگ باشند، اما افزایش هریک یا ترکیبی از آن ها لزوما به ایجاد تاثیرات “شهری” نمی انجامد. برخی شهرهای نسبتا کوچک تر مانند سان فرانسیسکو، به شدت شهری و گوناگون هستند، برخی شهرهای بزرگ تر دیگر مانند ایندیاناپولیس (Indianapolis)یا نشویل(Nashville)، جنبه شهری بسیار کمتری دارند. نظریه ورث چگونگی فرهنگ های ملی گوناگون که مسیر توسعه شهری را مشخص می کنند، در نظر نمی گیرد. در بریتانیا، گلاسگو با آپارتمان های فراوان و خدمات اقامتی موجود در مرکز شهر می توانست به عنوان تنها شهر واقعا شهری آن به شمار رود. در بریتانیا، دلتنگی داشتن “شهری سبز و دلپذیر”، به شدت در تابلوی نقاشی کانستبل(Constable)- ارابه یونجه- به چشم می خورد و در اثر ویلیام کوبت(William Cobbett)، سواری های روستایی تا همین اواخر نوعی فرهنگ ضدشهری خلق می کرد و “آرمان” حاشیه نشینی را ترویج می داد. نفوذ اشغال شخصی در مسئله مسکن در بازار خانه سازی انگستان در ترویج حاشیه نشینی تاثیر داشت. برعکس، طی ده سال گذشته، نوعی گرایش به سمت شهرنشینی و نیز افزایش خانه های شهرستانی در مکان هایی مانند لندن و پاریس وجود داشت. هجوم جمعیت به دنبال ترکیبی از عوامل پدید آمد: منابع فرهنگی فعال، مهاجرت های جدید به خصوص از آسیا یا شمال آفریقا و علاقه به املاک و مستغلات که به نوبه خود به ساخت و سازهای اداری می انجامید که اغلب به چشم اندازی ساحلی داشت و نیز آپارتمانی هایی در محیط محفوظ که هر دو دسته، خاص مشتریان ثروتمند بود.
یکی از کارهای ورث شناسایی انواع مختلف رابطه بود. هر یک از تعاریف شهر باید از میان روابط اجتماعی درجه اول، دوم و سوم متمایز شود. ویرث این نگرش را پذیرفت که نواحی و اجتماعات روستایی، تحت سلطه روابط درجه اول قرار دارند که روابطی رودررو و شخصی است. درمقابل، روابط درشهرها کمتر جنبه شخصی داشته و بیشتر از نوع درجه دوم و سوم هستند. روابط درجه دوم روابطی هستند که تعددشان کمتر است اما مستقیم و بین شخصی هستند. این روابط، مخصوص نقش یا کارکردی معین مانند رابطه میان مشتری و کارمند بخش خدمات است. برای نمونه در بانک، تحویلداران نسبت به مشتریان رفتار مودبانه ای دارند، اما ممکن است یک مشتری هر بار با همان تحویلدار قبلی روبرو نشود. بنابراین رابطه فوق محدود به برخوردی بر پایه یک کارکرد اقتصادی ست. چنین تعاملاتی که درست از نوع سوم است، کاملا متفاوت و به نسبت روابط درجه اول – که در آن، مردم از دیدار دوستان، خانواده و نزدیکان لذت می برند- غیرشخصی تر است.
روابط نوع سوم همچنین مشخصه محیط های شهری گسترده هستند. این روابط بر پایه روابط و برخوردهای غیرمستقیم با استفاده از وسایلی مانند تلفن، یا روابط رسمی تر در حوزه کسب و کار استوارند. زمانی که افراد با شرکتی به کسب و کار می پردازند، ممکن است با شخصی صحبت کنند، اما آن فرد– خانم یا آقا- فقط نماینده آن شرکت است. این از نوع رابطه درجه سوم است که رابطه ای به شدت رسمی را تشکیل می دهد.
ورث در نظریه خود باور دارد که زندگی شهری از زندگی و اجتماعات روستایی و غیرشهری کاملا متفاوت است، زیرا در شهر روابط نوع دوم و سوم حاکم هستند. او آنقدر زنده نماند که پیدایش نوع جدیدی از روابط بر پایه اینترنت را که در جامعه امروز ما وجود دارد، ببیند. تعاملات سایبری شامل روابط غیررودررو وغیرجسمی می شود که بسته به وضعیت از روابط بسیار شخصی گرفته تا روابط درجه سوم را در بر می گرد. از این رو، اینترنت، بعد جداگانه ای از تعاملات را می سازد که می تواند فرهنگ زندگی شهری غیرشخصی را تقویت کند و یا از آن فراتر رود، زندگی ای که ورث باور داشت مشخصه تمامی شهرهاست.
لوییس مامفورد و شهر به مثابه محل تمدن
لوییس مامفورد (Lewis Mumford) (1961) شهرشناس آمریکایی نگرشی متفاوتی نسبت به ورث درباره زندگی شهری داشت. طرز فکر مامفورد بر نقش تعاملی و اجتماعی شهرها بر رفتار تاکید داشت. او به تمایز مورد نظر ورث مبنی بر اینکه شهرها روابط غیرشخصی را در خود پرورش می دهند، نپرداخت. در عوض باور داشت روابط مهم درجه اولی در شهرها برقرار هستند که به نوآوری های اجتماعی می انجامند. از نظر مامفورد، زندگی شهری، خلاقانه و تماشایی بوده و شهر محل تمدنی ست که در طول قرن ها نوآوری هایی بی شماری را خلق کرده است. او در جایی می گوید ” شهر، تئاتری از کنش های اجتماعی است.” تمامی کارکردهای شهری به دلیل اینکه باید در صحنه زندگی خیابان شهر صورت گیرند، به گستردگی تشدید می شوند.
نگرش مامفورد مبنی براینکه تعاملات اجتماعی شدید، شاهرگ حیات زندگی شهری است، تمامی نسل های شهرسازان را تحت تاثیر خود قرار داد. برای نمونه جین جاکوبز و ویلیام اچ.وایت (William H. Whyte)، قویا به بحث درمورد تدارک شهرهای دارای گذرگاه های خاص دوچرخه سواران و عابران پیاده و نیز نقش مهم فرهنگ خیابان پرداختند (1988؛ به مدخل های شهرسازی نوین؛ عابران پیاده و خودرو نگاه کنید). شهرشناس فرانسوی، رولان بارت(Roland Barth)، به زندگی متراکم در مراکز شهر به عنوان نوعی تحریک شهوانی می نگریست که در آن، گوناگونی مستولی بود و مردم می توانستند یکدیگر را با رعایت فاصله ای امن بنگرند (گوتدینر، 2001). این نگرش، توهمات و هیجان ها را بر می انگیخت. طراحانی چون آلن جاکوبز (Allan Jacobs) و دونالد اپلیارد (Donald Appleyard)، با اصرار به طراحان برای تاکید بر زندگی خیابان در شهر، این پندارها را در کارهای خود طنین انداز کردند (2003). مفاهیم موجود در آثار آنان به دست شهرسازان جدید گسترش یافت (به صفحه 96 نگاه کنید.). از نظر مافمورد و وایت، مکان های عمومی شهر، صحنه هایی هستند که ساکنان می توانند در آن ها به سود فرهنگ شهری به کنش و تعامل بپردازند.
ادعای مامفورد و ورث از یک جهت پذیرفته است. در شهر که هردوی آن ها به مثابه فضایی محدود به آن می نگرند (برای ملاحظه نقد مربوطه، به مدخل ناحیه کلان شهری چندمرکزی نگاه کنید)، روابط اجتماعی همواره در میان گروه ها و انجمن های اجتماعی سازمان دهی می شود. در این مکان، خانواده ها، محله ها و نیز انجمن های داوطلبانه و حرفه ای وجود دارد. بسیاری از این انجمن های گروهی، زمانی که در ساختارهای فیزیکی سازماندهی می شوند، مکان هایی ثابت مانند خانه ها، دیوانسالاری های دولتی و ساختمان های تجاری ایجاد می کنند. بر اساس نظر مامفورد:
“معنای بنیادین فیزیکی وجود یک شهر، وجود مکان های ثابت، سرپناه های پایدار، تسهیلات دایم برای مجالسات، مبادلات و انبارسازیست؛ معنای اصلی اجتماع نیز، تقسیم کار اجتماعی است که منحصرا به کار زندگی اقتصادی نمی آید، بلکه در روندهای فرهنگی نیز نقشی دارد… بنابراین شهر فوق به معنای تمام خود، یک شبکه جغرافیایی، یک سازمان اقتصادی، یک روند تشکیلاتی، تئاتری از کنش های اجتماعی و یک نماد زیبایی شناختی از یگانگی جمعی است.” (2003: 94)
ما در اینجا شاهد نوعی تفکر قدیمی هستیم که نویسندگان کنونی آن را به سمت نوستالژی سوق داده اند. مامفورد شهر را با تمدن یکسان فرض می کند، تمدنی که پیشتر بسیار نافذ بود اما حالا در ایالات متحده مورد مشاهده قرار گرفته و تاریخ گذاری شده است. پیشتر تصوری مهم از شهر وجود داشت و آن پندار مامفورد بود که پنداری جهانی به شمار می رفت. درآن زمان تنها جایگزین های دیگر، زندگی روستایی یا حاشیه های ناقص شهر بودند، اما در شرایط کنونی، پندار مامفورد کهنه شده است. وانگهی، شکوفایی فرهنگ کلان شهری او، بر پایه شواهد محدود تاریخ باستان به عبارتی، تنها تاریخ تمدن های باستانی استوار بود. اما تمامی ادعاها بر سر یگانگی شهر در این عبارات با در نظر گرفتن اینکه نواحی حاشیه شهر نیز در جامعه معاصر نقشی با همان اهمیت ایفا می کنند، باطل می شود. (به مداخل حاشیه و حاشیه نشینی؛ ناحیه کلان شهری چندمرکزی نگاه کنید.) نیز اکنون بسیاری از این انواع تعاملات اجتماعی تماشایی در اینترنت، چت روم و جامعه نوین تلفن همراه صورت می گیرند، هرچند صحنه مجازی نمایش می تواند بی هیچ ابزاری جانشین تعاملات خیابان یا بسیاری از مراکز “چند مرکزی” و نواحی کاملا شهری شده شود. (گوتدینر و هاچیزون، 2000؛ گوتدینر، 2001)
برغم تمام این اظهارات، درکمال تعجب، نظریه مامفورد درباره شهر به مثابه “محل تمدن” اخیرا توسط جامعه اروپای واحد جانی تازه گرفته. یک دهه است که این امر رقابتی سالیانه برای برگزاری مراسمی موسوم به شهر فرهنگ یا پایتخت فرهنگی به راه انداخته، پدیده ای که بر مرکزیت شهرهای اروپایی با توجه به میراث مشترک ملی آن ها تاکید می کند. از سوی دیگر، پندارهای کنونی درباره احیای شهرها تاکیدی فزاینده بر خلاقیت مردمی قرار می دهد که در نواحی متراکم شهری زندگی می کنند. این پندار نه تنها نخستین بار توسط ریچارد فلوریدا (Richard Florida) در ایالات متحده مطرح شد، بلکه رفته رفته دراروپا نیز به امری مردمی تبدیل می شود. این موضوع که آیا توسعه شهری در وهله نخست به خلاقیت مردم بستگی دارد یا نه، نظریه ایست که هنوز به اثبات نرسیده، هرچند هیچ کس نمی تواند منکر این امر شود که هنرمندان، طراحان، نوآوران رایانه ای و دیگر مردم خلاق مانند کسانی که در بخش مالی و تجارت مشغول هستند، در اقتصاد ملی نقشی حساس دارند. همین مردم معمولا در شهرها حضور دارند، گواینکه حاشیه های رشدیافته شهرها در ایالات متحده، مانند سیلیکون والی (Silicon Valley) یا ناحیه مرکزی شده پیرامون سیاتل(Seattle) نیز سهم عادلانه خود را در این روند ایفا می کنند.
جنبه هایی از زندگی شهری امروز
دیگر جنبه منحصربفرد شهرها، در مقایسه با نواحی حاشیه نشین و روستایی، علاوه بر فرهنگ عابران پیاده و تعاملات، حضور فعالیت های شبانه است. جنبه های اجتماعی این دنیای خاص زمانی آشکار شد که آکادمیسین ها شروع به مطالعه خرده فرهنگ های معاصر کرده و به نوعی گوناگونی در گروه های حاشیه نشین اجتماعی دست یافتند. گروه هایی که با خلق فضاهای شخصی شده با مشارکت در شهر نوعی کلونی شبانه تشکیل داده بودند. این وضعیت در بطن خود مانند زندگی خیابان نبود که به قول مامفورد، جاکوبز و وایت، آفرینشگر پویایی فوق باشد، بلکه عامل آن عملکردهای خرده فرهنگ شهری و به خصوص در دل شب بود، زمانی که بیشتر مردم معمولی در خانه خواب بودند. (شاترتون و هلندز، 2003). ( به مدخل زندگی شبانه و فضاهای شبانه شهری نگاه کنید).
جنبه منحصربفرد دیگری از شهرها نیز در معماری آن ها وجود دارد، ساختمان های بلند موسوم به ساختمان خراش است. این ساختمان های بلند نه تنها بخشی از یک محل خاص، بلکه بیشتر به عنوان نتیجه نوعی نوآوری تحول برانگیزی بود ناشی از جنبه منحصربفرد شهر مبنی بر این که یک محل محدود باارزش از نظر مکانی به شمار می رفت. اکنون این ساختارها به خاطر مفهوم فرهنگی و معنای مکانی که به شهرها می دهند، دوباره ارزشمند شده اند. معماری امضادار و خلق چشم اندازهای شهری که حکم نشان را دارند، در فاز کنونی جهانی سازی، عوامل مهمی در بازاریابی مکان به شمار می روند. خط افق شهر در قالب یک تابلو، نشانه مهمی برای مکان است. زمانی که این افق مریی مانند افق پاریس به صورت مستقیم و فوری قابل تشخیص باشد، ابزاری مهم برای ارزش گذاری موقعیت در یک نظام اقتصادی جهانی ایجاد می کند.
به این ترتیب، خانه سازی تفاوتی میان شهر و حومه شهر نشان می دهد. در شهر، تراکم خانه ها بالاست. اگر هم خانه هایی مخصوص یک خانواده باشد، معمولا درزمین های کوچک ساخته می شود. بسیاری از ساختمان ها آپارتمان هایی مخصوص چند خانواده هستند، برخی از آن ها نیز در واقع در مقیاس بزرگتر مانند آسمان خراش هستند. در حاشیه شهر، الگوی متفاوتی برای استفاده از زمین وجود دارد، در آنجا زمین ها بزرگ تر بوده و تاکید بر خانه های تک خانواده ایست که این امر به تراکم اجتماعی بسیار کمتر ناحیه می انجامد. از نظر تاریخی، ابتدا در درون شهرها اشکال جدید خانه سازی ابداع شد. برای نمونه پیدایش مستغلات در سال های 1800 موجب تغییر شکل شهرها به مراکز ساخت و پیدایش طبقه کارگر مستاجر شد.
امروز شهرها سهم مهمی در جامعه دارند. با اینهمه برای داشتن درک درستی از شهر لازم است رابطه آن با دیگر نواحی شهری مانند حومه های شهر و شبکه های مکانی که از طریق ابزارهای الکترونیک در اقتصاد اطلاعاتی به یکدیگر پیوند خورده اند، در نظر گرفته شود. در نتیجه، موضوع مطالعات شهری دیگر به مطالعه شهر به تنهایی محدود نمی شود. مداخل دیگر این کتاب به جنبه های دیگر می پردازند که پیشتر نسبت به امروز جداگانه تر از یکدیگر نگریسته می شد. حالا مطالعات شهری با اشکال فراوان محیطی و پیکربندی های ناحیه ای سروکار دارد.
منابع
Chatterton, P. and R. Hollands, 2003. Urban Nightscapes: Youth Subcultures, Pleasure Spaces and Corporate Power. London: Routledge.
Gottdiener, M. and R. Hutchison, 2000. The New Urban Sociology, 2nd Edition. NY: McGraw-Hill.
Gottdiener,M. 2001. Life in the Air: Surviving the New Culture of Air Travel. Lanham, MD: Rowman and Littlefield.
Mumford, L. 1961. The City in History. NY: Harcourt Brace.
Mumford, L. 2003. ‘What is a City?’ in R. LeGates and F. Stout (eds) The City Reader, 3rd Edition. London: Routledge. pp. 93–6.
Jacobs,A. and D. Appleyard, 2003. ‘Toward an Urban Design Manifesto’ in R. LeGates and F. Stout (eds) The City Reader, 3rd Edition. London: Routledge. pp. 437–47.
Jacobs, Jane, 1961. The Death and Life of Great American Cities, NY: Modern Library Edition.
Whyte,W.H. 1988. City: Rediscovering the Center. Garden City, NY: Doubleday.
Engels, F. 1973. The Condition of the Working Class in England, Moscow: Progress Publishers.
Gottdiener, M. 1994. The Social Production of Urban Space, 2nd Edition. Austin, TX: University of Texas Press.
Gottdiener, M. and R. Hutchison, 2000. The New Urban Sociology, 2nd Edition, NY: McGraw-Hill.
Sassen, S. 1991. The Global City. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Weber, Max, 1966. The City, NY: The Free Press.
Gottdiener, Mark, Budd, Leslie, 2005, key concepts in urban studies, sage publications, London
منبع: انسان شناسی و فرهنگ