نویسنده: توماس شوانت
کاوش کیفی به مثابه محل یا پهنه انتقاد علمی اجتماعی نسبت به هر نوع خاص از نظریه اجتماعی، روش شناسی یا فلسفه است. این محل یا پهنه، «خانه» یی برای تنوع وسیعی از عالمان است. برای برخی از پژوهشگران، این محل یا پهنه، مکانی است که از مجموعه خاصی از ویژگی های ستودنی پژوهش های اجتماعی مانند وفاداری نسبت به پدیده ها، احترام به جهان زندگی و توجه به جزئیات زندگی روزمره دفاع می شود. بنابراین آنان به واقعیاتی جذب شده اند که به سنت های کهن پژوهش میدانی در جامعه شناسی و انسان شناسی حیات دوباره بخشید و پرچم و نشان «کاوش کیفی» را به خود اختصاص داد در حالی که در همان زمان انتقاد اصلی از این سنت ها شیوه های تفکر درباره علایق، انگیزه ها، اهداف، تعهدات و متون پژوهشگران کار میدانی را القا می کرد. برخی دیگر به محل یا پهنه یی جذب شده اند که مباحثات درباره اهداف علوم انسانی آشکار شد. با وجود این، برخی دیگر نیز ممکن است نظریه یی اجتماعی بیابند و بنابراین پهنه یی را برای دانش مباحثه بر سر شایستگی های نظریه کنش متقابل نمادین، نظریه نظام های اجتماعی، نظریه انتقادی جامعه، نظریه فمینیستی و… جست وجو کنند. سرانجام برخی پژوهشگران حاضر با الهام از تفکر پسامدرنیستی و پساساختارگرایی به این پهنه به مثابه مکانی برای آزمایش روش شناسی های تجربی و استراتژی های متنی نگریسته اند.کاوش اجتماعی یک پراکسیس متمایز و نوعی از فعالیت (شبیه آموزش) است که در حین انجام، هر نظریه و هدفی که آن را هدایت می کند استحاله می کند. در مجموع، کنش و تفکر، عمل و نظریه در فرآیند مستمری از تامل انتقادی و استحاله به هم پیوند می خورند.در این مقاله، بر این پهنه به مثابه عرصه رقابت معرفت شناسی های متفاوت برای توجه به توجیهات بالقوه انجام کاوش کیفی تاکید می کنم. دو فلسفه یی را کاوش می کنم که در بسیاری از کتب به اشکال مختلفی فرض می شوند و اهداف و روش های کاوش کیفی را تبیین می کنند. هرمنوتیک و برساخت گرایی دیدگاه های متفاوتی را درباره هدف و شیوه فهم کنش انسانی، تعهدات اخلاقی متفاوت و حالت های متفاوت موضوعات روش شناختی و معرفت شناختی راجع به معرف بودن، اعتبار، عینیت و… شامل می شوند.
● زمینه تاریخی
هرمنوتیک فلسفی و فلسفه های برساخت گرایی اجتماعی (مانند برساخت زدایان نظریه انتقادی، برخی فمینیست ها و رویکردهای نو پراگماتیک) نسبت به شرح تجربه گرا و بازنماینده معنا و شناخت متقدم هستند. فلسفه های اثبات گرایی منطقی و تجربه گرایی منطقی اساساً مربوط به بازسازی شناخت علمی از طریق نحوی و تحلیل معنایی دو نوع از گزاره های علمی است (گزاره هایی که تبیین می کنند، مانند نظریه ها و فرضیه ها و گزاره هایی که توصیف می کنند، مانند مشاهدات). در این تحلیل، ابعاد اجتماعی، فرهنگی و تاریخی فهم غیرعلمی و بی ربط تلقی می شوند. تجربه گرایی منطقی منحصراً علاقه مند به موضوع تثبیت اعتبار مدعیات شناخت علمی است. تایلور (۱۹۸۷) در مقاله «غلبه معرفت شناسی» معتقد است تجربه گرایی منطقی (یا به طور کلی تر هر معرفت شناسی بنیادگرا) نیرویش را از مجموعه به هم پیوسته یی از پنداشت های معنایی، شناختی و زبانی حاصل می کند. تجربه گرایی منطقی دربرگیرنده یک فلسفه زبان است که تجربه گرایی و جزءگرایی از ویژگی هایش است و در آن فرض می شود که الف؛ معنای کلمات یا جملات از طریق روابط شان با اشیا یا کیفیت امور در جهان توضیح داده می شود (به طور خلاصه، یک دیدگاه معین زبانی)، ب؛ زبان باید ساختاری منطقی را به نمایش بگذارد که روابط جایز را در بین واژگان و جملات تجویز کند و ج؛ ما نباید کارکردهای ارزیابی و توصیفی زبان را مختل کنیم.
معرفت شناسی این فلسفه زبان، توصیف یا بازنمایندگی مفهومی یک واقعیت بیرونی است. زبان و دلیل به عنوان ابزار کنترل در کشف و تنظیم واقعیت جهان فهمیده می شوند. (تایلور، ۱۹۸۵)
● هرمنوتیک فلسفی
هرمنوتیک فلسفی معتقد است فهم در وهله اول یک اقدام رویه مند یا قاعده مند نیست. فهم تفسیر است. همچنان که گادامر توضیح می دهد فهم «یک فعالیت انسانی مجزا نیست بلکه ساختار اساسی تجربه زندگی ماست. ما همیشه چیزی را به عنوان چیزی تلقی می کنیم و این فرضیه اساسی جهت گیری کلی ماست و نمی توانیم آن را به چیزی ساده تر و بلاواسطه تقلیل دهیم.»هرمنوتیک فلسفی معتقد است سنت چیزی بیرونی، عینی و وابسته به گذشته نیست. چیزی که بتوانیم از آن آزاد شویم و خودمان را دور نگاه داریم. (گادامر،۱۹۷۵) علاوه براین، همچنان که کالاگر (۱۹۹۲) توضیح می دهد، سنت «یک نیروی زنده و جاودانه است که در تمامی فهم وارد می شود» و «به رغم این واقعیت که بخش عمده یی از سنت ها برای ما ناشناخته اند، تفسیر هایمان را کنترل می کنند و جلوتر از ما هستند.» وانگهی چون سنت ها «آنچه ما هستیم و چگونه دنیا را می فهمیم را شکل می دهند، تلاش برای پا نهادن به بیرون فرآیند سنت، شبیه به تلاش برای پا نهادن به بیرون پوست بدن خودمان خواهد بود».بنابراین دستیابی به فهم موضوعی نیست که کنار گذاشته شود یا رها شود یا نظرات فردی را دنبال کند. برعکس، فهم مستلزم به عهده گیری و تقبل سوگیری های فردی است. واقعیت این است که ما به سنت «تعلق داریم» و سنتی که بر تفسیر حاکم است بدین معنا نیست که ما صرفاً سوگیری های سنت در تفسیر را دوباره به صورت قانون درمی آوریم. اگرچه پیش فرض ها و پیش داوری ها مفاهیمی ابتدایی را پیشنهاد می کنند که موجب می شود تفسیرگر موضوع یا شخصی را تفسیر کند، پیش داوری ها را در مواجهه با آنچه که تفسیر می شود به مخاطره می اندازد. تنها در یک مواجهه مکالمه یی با آنچه که فهمیده نمی شود، با آنچه که بیگانه است، با آنچه که ادعایی را موجب می شود، می توانیم فکر خودمان را از به مخاطره انداختن و آزمون پیش داوری ها و پیش فرض هایمان آزاد کنیم. (برنشتاین،۱۹۸۳) فهم، مشارکتی، گفت وگویی و مکالمه یی است و همیشه با زبان پیوند دارد و تنها از طریق یک منطق سوال و جواب حاصل می شود. (برنشتاین، ۱۹۸۳؛ گروندین، ۱۹۹۴؛ تایلور، ۱۹۹۱) علاوه بر این فهم چیزی است که در گفت وگو تولید می شود نه چیزی که به وسیله یک تفسیرگر از طریق تحلیل فهم بازتولید می شود. معنایی که فرد در «درک» کنش اجتماعی یا متن جست وجو می کند موقتی و فرآیندی است و همیشه در موقعیت زمانی خاص فهم پدید می آید. (آیلس ورث، ۱۹۹۱؛ برنشتاین، ۱۹۸۳؛ گادامر، ۱۹۷۵؛ ۴۱۹)
چنین مفهوم متفاوتی از معنا دلالت بر یک برون رفت اساسی از اندیشه تفسیرگرایانه دارد. کنش انسانی معنا دارد و معنا یک اصل تعین پذیر یا تصمیم پذیر تفسیرگر است. هرمنوتیک فلسفی دیدگاهی غیرعینیت گرایانه از معنا دارد؛ «متن» غیا کنش انسانف موضوعی کاملاً مستقل از تفسیرهایش نیست و می تواند به عنوان یک عامل تشخیص صحت شان مورد استفاده قرار گیرد. (کانلی و کوتنر، ۱۹۹۸؛۱۷) گروندین (۱۹۹۴) یادآور می شود که «از حیث شکل، فهم در مقایسه با شباهت دخیل در گفت وگو شباهت کمتری نسبت به درک محتوا و معنای ذهنی و ادراکی متن دارد». به عبارت دیگر، معنا در عمل تفسیر و متقابلاً پس از گفت وگو به توافق می رسد و به آسانی کشف نمی شود.
بدین معنا، هرمنوتیک فلسفی در مورد معنا با یک رئالیسم ساده لوحانه یا عینیت گرایی مخالفت می کند و می توان گفت نتایجی را که هرگز تفسیر صحیحی ندارد، تایید می کند. همچنین این دیدگاه متعلق به برخی از برساخت گرایان است. با وجود این هرمنوتیک فلسفی معنا را نه ضرورتاً به عنوان یک برساخته بلکه به عنوان یک توافق مبتنی بر گفت وگو می بیند.
همچنان که در بالا پیشنهاد شده است، نوع فهمی که از مواجهه ناشی می شود همزمان نوعی از «کاربرد» است. به عبارت دیگر، در عمل فهم دو مرحله مجزا وجود دارد. اول کسب فهم؛ دوم کاربرد فهم. به بیان دقیق تر، فهم نوعی از تجربه عملی «در» و «از» دنیا است که به نوبه خود انواع اشخاص را می سازد که در دنیا هستیم. فهم «زنده» و وجودی است. گادامر (۱۹۸۱) این مطلب را بدین گونه توضیح می دهد که «فهم، مانند کنش، همیشه یک مخاطره باقی می ماند و هرگز جا را برای کاربرد آسان یک دانش عمومی قواعد وانمی نهد تا گزاره ها یا متون فهمیده شود. وانگهی آنجا که موفق است، فهم یعنی رشد آگاهی درونی، همان طوری که یک تجربه جدید به بافت تجربه ذهنی مان وارد می شود. فهم یک ماجراجویی است و شبیه هر ماجراجویی دیگر مخاطره آمیز است…» تاکید بر فهم به عنوان نوعی از دانش سیاسی اخلاقی که همزمان متضمن، دخیل (و بنابراین مورد علاقه) و مربوط به انتخاب عملی است، عنصر کانونی هرمنوتیک فلسفی است. هرمنوتیک فلسفی روش شناسی «حل مساله» بدفهمی یا مسائل مربوط به معنای صحیح کنش انسانی نیست. گادامر (۱۹۷۵) مکرراً تاکید کرده است که کار هرمنوتیک «بسط رویه فهم نیست بلکه شفاف سازی شرایطی است که در آن شرایط فهم رخ می دهد. اما این شرایط ناشی از ماهیت «رویه» یا روشی نیستند که تفسیرگر باید خود درباره متن خلق کند». هدف هرمنوتیک فلسفی، فلسفی است فهم آنچه که در فرآیند خود فهم درگیر است. (مدیسن، ۱۹۹۱)
● برساخت گرایی اجتماعی
هدف معرفت شناسان برساخت گرای اجتماعی «غلبه» معرفت شناسی های بازنماینده تنوع شیوه ها است. به یک معنای نه چندان جالب توجه همه ما برساخت گرا هستیم اگر معتقد باشیم که ذهن در ساخت معرفت (دانش) فعال است. اغلب ما قبول داریم که شناخت منفعل نیست بلکه فعال است. ذهن با چنین ادراکاتی حداقل چیزی را برای تشکیل انتزاعیات یا مفاهیم انجام می دهد. بدین معنا برساخت گرایی یعنی انسان، شناخت را کشف نمی کند بلکه آن را می سازد. ما مفاهیم، مدل ها و شم ها را برای فهم تجربه ابداع می کنیم و به طور مستمر این برساخت ها را در آشکار کردن تجربه جدید می آزماییم و تعدیل می کنیم. وانگهی بعد فرهنگی اجتماعی و تاریخی برای این برساخت وجود دارد که بدیهی است. ما تفسیرهایمان را نه در انزوا بلکه علیه پشت پرده یی از اعمال، زبان و فهم های مشترک می سازیم.
همچنین این مفهوم معمولی از برساخت گرایی، دیدگاه رئالیستی ساده انگارانه بازنمایندگی را رد می کند. برای مثال، اثر اخیر پاتر (۱۹۹۶) برساخت گرایی در سنت روش شناسی مردمی و تحلیل مکالمه را توضیح می دهد. او دیدگاهش را بر پایه نقد از نظریه زبان و دانش برپا می کند. او معتقد است «جهان… به شیوه یی که مردم از آن حرف می زنند، راجع به آن می نویسند و به آن معتقدند ساخته می شود». اما او معتقد است که برساخت گرایی اجتماعی به هیچ وجه یک دکترین هستی شناختی نیست. علاقه اولیه اش مربوط به این است که چگونه یک سخن توصیفی به طور اجتماعی (به طور کنش متقابل) ساخته می شود. برای مثال پاتر بیان می کند که «به مانند پول در بازارهای بین المللی، حقیقت می تواند به عنوان یک کالا از طریق شیوه های بازنمایی مختلف ترقی کند، نوسان کند و قوی یا ضعیف شود.» دنزین همچون پاتر معتقد است گفتمان عملی مادی است که توصیف و بازنمایندگی را می سازد. او این ادعای استوارت هال را متذکر می شود که «هیچ شیوه تجربه «روابط واقعی» از یک جامعه خاص خارج از مقولات فرهنگی و ایدئولوژیکی وجود ندارد.» جرگن می گوید برساخت گرایی اجتماعی کر و لال و منکر هستی شناسی است. برساخت گرایی اجتماعی نه «جهان بیرونی» را تصدیق می کند و نه منکر می شود. به عقیده او برساخت گرایی چیزی بیشتر یا کمتر از یک «شکل قابلیت فهم» نیست آرایشی از پیشنهادات، روایات، استعارات و از این قبیل. او نظریه یی رابطه مند درباره معنای اجتماعی تجویز می کند. «این مبادله بین انسانی است که به زبان قابلیت معنا می دهد و باید به عنوان نقد موضوع واقع شود.»(۱۹۹۴، صص ۲۶۴ ۲۶۳) و اظهار می دارد برساخت گرایی اجتماعی با احتمالات و رویه هایی که به وسیله اشکال گوناگون روابط دارای ربط منطقی می شوند، به سادگی فرد را به بازی فرا می خواند. همه این دیدگاه ها موضوع واقع گرایی معنا را در نظر دارند دیدگاهی که معناها، نهاد ها یا وجودهایی ثابت هستند که می توانند کشف شوند و مستقل از تفسیرگر هستند. از این نظر دیدگاه های برساخت گرایی اجتماعی نقد گسترده معنای یک موضوع با هرمنوتیک فلسفی مشترک است و پیوستگی با مفهومی که معنا را به وجود می آورد نشان می دهد. هر دو فلسفه یک نظریه زبانی برساخت گرای پرمعنا را تایید می کنند که زبان به عنوان یک دامنه یی از فعالیت ها است که ما شیوه معینی از بودن در جهان را بیان می کنیم و تشخیص می دهیم. زبان نه ابزاری برای کسب دانش درباره جهان به عنوان یک فرآیند عینی است و نه به عنوان یک ابزاری که به وسیله آن ما به اشیا در جهان مان نظم می بخشیم. زبان گفتمان جهان انسانی را ممکن می سازد. (تایلور، ۱۹۹۵) بنابراین ممکن است حامیان برساخت گرایی اجتماعی و هرمنوتیک فلسفی موافق این اظهار باشند که ما موجودات خود تفسیرگری هستیم که زبان این موجودیت را می سازد. فرض کلی برساخت گرایی اجتماعی آن است که دانش (معرفت) بی طرف و بی غرض، غیرسیاسی و دور از جنبه های تاثیرگذار نیست بلکه ایدئولوژیک، سیاسی و نفوذکننده در ارزش هاست. (رز، ۱۹۹۶) این فرض تابع و متمایل به تفسیر های ضعیف و قوی است. ممکن است تفسیر ضعیف یا متوسط نقشی که عوامل اجتماعی در ساخت مشروع تفسیر حقیقت بازی می کند تعریف مفاهیمی مانند دانش، توجیه، عینیت و دلیل را در پیوند بنیادگرایانه تجربه گرایی بازنماینده رد کند. تفسیر قوی یا رادیکال نقشی که عوامل اجتماعی در ساخت دانش (شناخت) مشروع بازی می کند ناشی از شک رادیکالی و حتی نهیلیستی است.
نسخه متعادلی از برساخت گرایی اجتماعی که در زمینه فلسفه فمینیستی علم رشد یافته است از طریق لانگینو (۱۹۹۰ ،۱۹۹۳ ،۱۹۹۶) فراهم آمد. هدف او رشد و توسعه «نظریه کاوش است که بعد ایدئولوژیکی ساخت دانش (شناخت) را افشا می کند در حالی که همزمان معیار و ملاکی را برای ارزیابی مقایسه یی نظریه های علمی و برنامه های تحقیق پیشنهاد می دهد.» او مثالی از بحث های اکتشافی (اندروسنتریسم، تبعیض جنسی و ایدئولوژی جنسیتی) می زند که «فرضیه ها را در بازی حوزه های خاص کاوش محدود می کند» و اینکه چگونه بحث های اکتشافی متفاوت فرضیه های متفاوتی را به بازی می گذارند. شیوه یی که در این مثال بسط می یابد در زیر آمده است؛ با تقلید از مفهوم بازی های زبانی ویتگنشتاین (همان طوری که از طریق وینچ تشریح شده است، ۱۹۵۸) برخی برساخت گرایان اجتماعی رادیکال با این فرضیه منطقی شروع می شود که زبان دربرگیرنده اعمال اجتماعی یا اشکال زندگی است. به علاوه، قواعد حاکم بر شکل زندگی را محدود می کنند. بنابراین تنها در بازگشت به شکل زندگی است که معنای یک کنش می تواند توصیف شود و رمزگشایی شود. (گیدنز، ۱۹۹۳) معیارهای ارزیابی باورهای عقلانی کاملاً وابسته به بازی های زبانی یا اشکال زندگی هستند که این باورها را برمی انگیزد. لذا معناهای بازی های متفاوت یا اشکال متفاوت زندگی متناقض هستند. برساخت گرایان اجتماعی رادیکال مانند جرگن و دنزین آشکارا این ایده بازی های زبانی یا اشکال زندگی را تایید می کنند با وجود این همزمان اظهار می دارند که فلسفه برساخت گرایانه اجتماعی به طریقی به بهبود شرایط انسانی منتهی می شود. جرگن معتقد است دانش (شناخت) محصول فرآیندهای اجتماعی است که همه گزاره های واقعی، عقلانی و مناسب محصولات اجتماعات مختلف خاص تفسیرگران هستند و لذا مظنون تلقی می شوند. با وجود این او فلسفه برساخت گرایانه اجتماعی اش را به دستور کار دموکراتیزه شدن، احتمال و بازسازی پیوند می زند. جرگن به بازسازی به عنوان یک ابزار بسط و دموکراتیزه شدن گفت وگو درباره اعمال انسانی و ارائه این اعمال به یک فرآیند مستمر بازاندیشی می نگرد.
توماس شوانت
ترجمه؛ محسن ناصری راد
روزنامه اعتماد