نویسنده: مرضیه اصلانی
بسیاری از تهدیدها و بحرانهایی که بشر در دنیای مدرن با ان مواجه شده است ناشی از عادت های تفکر و فرایندهای ارتباط است.انسان مدرن در جهانی از معرفت شخصی و واقعیت های متکثر زندگی می کند. پیچیدگی علوم ، گسترش دانش بشری،وجود معرفت های مختلف،مفاهیم تکه تکه شده،اندیشه های ناهمگون وتضادهای فکری میان انسان ها،روز به روز بر چالش های موجود بشر افزوده است.
ناتوانی انسان در کسب معرفت منطقی،پاره پاره کردن مفاهیم جهانی و در نهایت ضعف در فرایند اندیشیدن و تفکر منجر به بحرانهای شناختی در جهان کنونی شده است. ادمی در دنیای مدرن به جای آن که بتواند به مدد فکر و اندیشه،خویشتن را از بحران های گریبان گیر بشر آزاد سازد ،خود گرفتار بحران تفکر شده است.یکی از مسائل اصلی در معرفت بشر و مهم ترین عامل به وجود آورنده چالش های شناختی ،ناتوانی آدمی در تفکر و اندیشیدن است.
ناتوانی در برقراریارتباط بین انسان ها،یکی دیگر از چالش های شناختی انسان امروزین است.با وجود آن که انسان ها با توانایی بالقوه در برقراری ارتباط با دیگران به دنیا می آیند،با این حال در بهره گیری از ارتباط برای دست یابی به شناخت و حل مسائل جهانی ،ناتوان به نظر می رسند.در دنیای مدرن انسان های از برقراری ارتباط و درک یکدیگر گریزانند و در تحلیل،تلبیین و تحمل اندیشه دیگری،کمتر از خود لیاقت نشان می دهند.
چالش های بشر در اندیشیدن و نا توانی انسان ها در برقراری ارتباط با دیگران،خود معلول پدیده بنیادین دیگری است که در بطن دنیای مدرن نهفته است.پس از دوران پر مخاطره قرون وسطی ،اتکا به خرد و تجربه های حسی تنها راه مدرسن برای کشف حقیقت در امد . در خلال مدرنیته،صدای مذهب،مناسبات اجتماعی و روابط انسانی زیر رگبار عقل گرایی و منطق تجربی پوشیده شد و قدرت اجتماعی خود را از دست داد و علم –به قول دیوید بوهم-مذهب دنیای مدرن شد.(بوهم،1996،38).
مدرنیته دو پیامد بنیادین و مخرب داشت .نخست پاره پاره شدن هستی و معرفت بشری و دیگر دور شدن انسان ها از یکدیگر .
از بعد معرفت شناسی،شناخت عقلانی،طبیعی و ماده گرایانه ،جایگزین دیگر معارف فلسفی شد و پیشرفتها در حوزه فناوری و شکل گیری نظریه های علمی در حوزه روان شناسی،جامعه شناسی،اقتصاد و مدیریت در شکل گیری باور به تجربه علمی در حل مسائل زندگی تاثیر شایانی گذاشت.
نتایج و پیامد های مثبت مدرنیته برای بشریت بر گرایش های انسان به معرفت شناسی تجربی ایمان پایدار به روش علمی،تاثیر فوق العاده ای گذاشت.
انسان مدرن با پیشرفت های چشم گیری که در زمینه علم و فناوری،علوم اجتماعی و سیاسی به دست اورد،به این باوررسید که تجربه گرایی و عقل گرایی تنها منابع معرفت هستند.لذا((خرد))و((طبیعت)) دو قانون اصلی در معرفت شناسی مدرنیته شد.
اما معرفت شناسی مدرن،انسان را تا حد یک ماشین تقلیل داد و رابطه اش را با جهان بسیار تنگ کرد.به عبارت دیگر،علم تجربی و فلسفه اثبات گرایی،معرفت انسان مدرن را خرد و خردتر کردو نگاه آدمی به هستی را تا اندازه یک ذره تقلیل داد.نتیجه این رخداد،ظهور انسانها ،دانشمندان و عالمانی بود محروم از دانش،بینش و توان جامع نسبت به حل مسایل جهان و دارای زاویه بسیار محدود نسبت به پدیده های هستی.
روابط انسان نیز در دوره مدرن با توجه به سیطره عقلانیت،بسیارمکانیکی،سرد،رسمی،قانونی،سلسله مراتبی وساختاری شد .
در چنین جوی،انسان رابطه اش را با دیگری بر اساس نیاز خود و انتظارات جامعه تنظیم نمود و عشق ،اعتماد و امید در چنبره یک رابطه مکانیکی و عقلانی محض به فراموشی سپرده شد.پیامد اساسی عقل گرایی در دوره مدرنیته ،فرد گرایی و فرار از رابطه انسانی بود و فرد جایگزین خانواده ،گروههای اجتماعی و جامعه گردید.
از دیدگاه فلاسفه منتقد مدرن ،دیالوگ ،منجر به یک فهم صحیح و آگاهی جان بخش می شود و راهی است برای نظم بخشیدن به شناخت پاره پاره شد بشر و دوری از خرد کردن اندیشه آدمی نسبت به پدیده های هستی.دیالوگ به دید انسان نسبت به هستی جامعیت می بخشد و ذهن شخص را در پذیرفتن اندیشه های نو آماده تر میسازد.دیالوگ به شخص کمک میکند تا با ذهنی باز و پویا با مسائل زندگی برخورد کند و در کسب معرفت از جزنگری،جزم اندیشی و پیش فرض های ذهنی خود پرهیز نماید.(نیستانی،1388)
http://aslaani.persianblog.ir/post/19/