يکي از مسائل مهمي که هميشه در مورد انسان مطرح مي شود؛ اخلاق حسنه مي باشد که انسان کامل بايد خود را به آن متخلق نمايد. اهل بيت عليهم السلام تنها انسان هايي هستند که در اين باب موفق بوده، و در اين باب گوي سبقت را ربوده اند. در اين مقاله قصد داريم که شمهاى از فضايلاخلاقيامام مجتبى عليه السلام راکه به عنوان الگو نيز مطرح هستند، بيان نماييم. باشد که راهگشايي براي نيل به انسانيت باشد.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
حسن بن على(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود كه وقتى حج به جاى مىآورد، پياده به حج مىرفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مىرفت.
و چنان بود كه وقتى ياد مرگ مىكرد مىگريست، و چون ياد قبر مىنمود مىگريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مىكرد مىگريست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قيامت- مىشد مىگريست. و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مىافتاد، فريادى مىزد و روى زمين مىافتاد…
و چون به نماز مىايستاد بندهاى بدنش مىلرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مىشد مضطرب و نگران مىشد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مىكرد… و هرگاه در وقت خواندن قرآن به جمله« يا ايها الذين آمنوا» مىرسيد مىگفت: « لبيك اللهم لبيك»…
و پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مىديد به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيح تر بود… (1)
و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روايت كرده كه گويد:
“ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص) ما بلغ الحسن» احدى پس از رسول خدا(ص) در شرافت مقام به حسن بن على(ع) نرسيد.”
و سپس مىگويد: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانهاش فرش مىگستراندند، و چون امام(ع) مىآمد و روى آن فرش مىنشست، راه بسته مىشد و بند مىآمد، زيرا كسى از آنجا نمىگذشت جز آن كه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مىايستاد و جلو نمىرفت، و هنگامى كه امام(ع) از ماجرا مطلع مىشد برمىخاست و داخل خانه مىشد و مردم هم مىرفتند و راه باز مىشد…
ودر ادامه اين حديث، راوى گويد:
« و لقد رايته فى طريق مكة ماشيا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رايت سعد بن ابى وقاص يمشى» (2)؛من آن حضرت را در راه مكه پياده مشاهده كردم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آن كه پياده مىشد و پياده مىرفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را ديدم (به احترام آن حضرت) پياده مىرفت. و از روضة الواعظين فتال نيشابورى روايت كرده كه گويد:
«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و يقول: الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم…»؛حسن بن على(ع) چنان بود كه چون وضو مىگرفت بندهاى استخوانش به هم مىخورد و رنگش زرد مىگشت، و چون سببش را پرسيدند فرمود: هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مىايستد بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود. و چون بر در مسجد مىرسيد، سرش را بلند كرده و مىگفت:
خدايا ميهمانت بر در خانه توست، اى نيكوكار! بدكار به درب خانهات آمده، پس، از زشتي هايى كه نزد من است به خوبىهايى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!
و از كتاب فائق زمخشرى روايت كرده كه گويد: رسم امام حسن(ع) چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مىشد با كسى سخن نمىگفت تا آفتاب طلوع كند…
و آن حضرت بيست و پنج بار پياده حج به جاى آورد…
و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم كرد…( يعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد…)(3)و از حلية الاولياء ابى نعيم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع) روايت نموده كه فرمود:”من از خدا شرم دارم كه ديدارش كنم و پياده به خانهاش نرفته باشم. و به همين خاطر بيست بار پياده از مدينه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روايت كرده كه حسن بن على(ع) دو بار همه مالش را با خدا تقسيم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلين خود را…
و به سند خود از على بن جذعان روايت كرده كه گويد: حسن بن على(ع) دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد… .
تواضع و فروتنى آن حضرت
ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران به سند خود روايت كردهاند كه امام حسن بن على(ع) بر جمعى از فقرا (4)عبور كرد كه روى زمين نشسته و تكههاى نانى در پيش روى خود گذارده و مىخوردند، و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده گفتند:
هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»!؛اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه!
امام(ع) پياده شد و اين آيه را خواند: ان الله لا يحب المستكبرين؛بهراستى كه خدا مستكبران را دوست نمىدارد!
و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند امام(ع) آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذيرايى و اطعام كرده و جامه نيز بر تن آنها پوشانيد، و چون فراغت يافت فرمود:
«الفضل لهم (5)لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه» (6)؛با همه اينها فضيلت و برترى از آنهاست، زيرا آنها بهغير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!
ملا محمد باقر مجلسى(ره) در بحارالانوار از برخى كتاب هاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجيح روايت كرده كه گويد:
حسن بن على(ع) را ديدم كه غذا مىخورد و سگى نيز در پيش روى او بود كه آن حضرت هر لقمهاى كه مىخورد لقمه ديگرى همانند آن را به آن سگ مىداد.
من كه آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مىدهى من اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟ در جواب من فرمود: او را بهحال خود واگذار كه من از خداى عزوجل شرم دارم كه حيوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چيزى بخورم و به او نخورانم! (7)
سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن(ع) در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقيرى وارد شد، امام(ع) به آن مرد فقير خوش آمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:
«انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف»؟؛اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مىدهى؟
مرد فقير عرض كرد:
«نعم يابن رسول الله»؛آرى اى پسر رسول خدا (8)
انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت
از كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى- يكى از دانشمندان اهل سنت- از ام موسى روايت شده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع) آن بود كه چون به بستر خواب مىرفت، سوره كهف را مىخواند و مىخوابيد. (10)و زمخشرى در كتاب ربيع الابرار روايت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مىشد رنگش تغيير مىكرد و مىفرمود:
«حق على من اراد ان يدخل على ذى العرش ان يتغير لونه.» (9)
شيخ صدوق(ره) در كتاب امالى به سندش از امام رضا(ع) روايت كرده كه فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع) رسيد، گريست!
به آن حضرت عرض شد: چگونه مىگريى با اين كه مقام شما نسبت به رسول خدا(ص) آنگونه است؟ و رسول خدا(ص) درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (10)و بيست مرتبه پياده حج به جاى آوردهاى؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسيم كردهاى؟
امام(ع) در پاسخ فرمود: «انما ابكى لخصلتين: لهول المطلع و فراق الاحبة» (11)؛من به دو جهت مىگريم يكى براىوحشت از روز قيامت و ديگرى براى فراق دوستان!
و در روايت ديگرى از طريق اهل سنت آمده كه چون برادرش حسين(ع) سبب گريه آن حضرت را پرسيد در پاسخ فرمود:
«يا اخى ما جزعى الا انى ادخل فى امر لم ادخل فى مثله و ارى خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط» (12) ؛برادر جان بىتابى من نيست جز براى آن كه در چيزى درآيم كه همانندش را نديده و داخل نشدهام، و خلقى از خلق هاى خدا را مىبينم كه همانندشان را نديدهام.
و در حديث ديگرى است كه فرمود:« انى اقدم على امر عظيم و هول لم اقدم على مثله قط» (13)؛و اين اشعار را نيز ابن آشوب و ديگران در بىاعتبارى دنيا و زهد در آن، از آن حضرت روايت كردهاند:
قل للمقيم بغير دار اقامة
حان الرحيل فودع الاحبابا
ان الذين لقيتهم و صحبتهم
صاروا جميعا فى القبور ترابا
(بگو بدان كه رحل اقامت به سراى ناپايدار افكنده، زمان كوچ نزديك شده با دوستان وداع كن. آنها كه ديدار كردى و همدمشان بودى همگى در گورها به خاك تبديل شدند.)
يا اهل لذات دنيا لا بقاء لهاان المقام بظل زائل حمق
(اى لذت طلبان دنياى ناپايدار بهراستى كه جاى گزيدن در سايه ناپايدار حماقت است.)
لكسرة من خسيس الخبز تشبعنى و شربة من قراح الماء تكفينى
و طرة من دقيق الثوب تسترنى حيا و ان مت تكفينى لتكفينى
(بهراستى كه يك تكه نان عادى مرا سير كند، و يك شربت آب معمولى مرا كفايت كند. و يك قطعه از پارچه نازك در زمان حيات مرا بپوشاند و اگر مردم نيز براى كفنم كفايت كند.)
در راه زيارت خانه خدا و سفر حج
چنانكهقبلا ذکر شد، امام حسن(ع) بارها پياده به سفر حج رفت كه عدد آنها را برخى بيست سفر و برخى بيست و پنج سفر ذكر كردهاند، كه از آن جمله حاكم نيشابورى- از دانشمندان اهل سنت- به سند خود از عبدالله بن عبيد روايت كرده كه گويد:
«لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه» (14)؛بهراستى كه حسن بن على بيست و پنج سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مىكشيدند.
و نظير اين روايت را بيهقى در سنن كبرى و بيش از ده نفر ديگر از دانشمندان اهل سنت از عبدالله بن عبيد روايت كردهاند. (15)
چنانكه در بيش از پنجاه حديث ديگر از راويان و مؤلفان اهل سنت به سندشان از محمد بن على و على بن زيد بن جذعان به همين مضمون رواياتى نقل شده است. (16)
و در اين باره حديث جالبى نيز در كتاب هاى كافى و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (17)از ابى اسامة از امام صادق از پدرانش(ع) روايت شده كه متضمن معجزه و كرامتى نيز از آن حضرت مىباشد و آن حديث اين است كه فرمود:
حسن بن على(ع) در يكى از اين سفرها، از مكه به سوى مدينه حركت كرد و پياده مىرفت، و در اثر همان پياده روى، پاهاى آن حضرت ورم كرد و برخى از همراهان عرض كردند: خوب است سوار شويد تا اين ورم بر طرف گردد؟
امام(ع) فرمود: نه، ولى ما هنگامى كه به منزلگاه مىرسيم مرد سياه چهرهاى پيش ما خواهد آمد كه با خود روغنى دارد و براى مداواى اين ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخريد و در خريد با او سختگيرى نكنيد(و چانه نزنيد).
برخى از همراهان و خدمتكاران عرض كردند: سر راه ما چنين منزلى كه كسى بيايد و چنين دارويى بفروشد نيست!؟
فرمود: چرا اين منزل سر راه ماست.
و به دنبال اين گفتگو چند ميل راه رفتند كه مرد سياه چهرهاى پيش روى ايشان در آمد، امام حسن(ع) به خدمتكار خود فرمود: اين است آن مرد سياه (كه گفتم) روغن را به قيمتى كه مىگويد از او بگير، و چون نزد او رفت، مرد سياه گفت: اين روغن را براى چه كسى مىخواهى؟
پاسخ داد: براى حسن بن على بن ابيطالب(ع)!
سياه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع) بردند عرض كرد:
«يابن رسول الله انى مولاك لا اخذ ثمنا ولكن ادع الله ان يرزقنى ولدا سويا ذكرا يحبكم اهل البيت فانى خلفت امراتى تمخض»؛اى پسر رسول خدا من از دوستان شمايم كه بهايى نخواهم گرفت، ولى از خدا بخواه كه مرا فرزند پسرى صحيح و سالم روزى كند كه شما خاندان را دوست بدارد، زيرا من كه آمدم زنم در حال زاييدن بود.
امام(ع) فرمود: به خانهات برو كه خداى تعالى فرزند پسرى سالم به تو خواهد داد.
مرد سياه فورا به خانهاش رفت و مشاهده كرد كه خداوند پسرى سالم به او عنايت كرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع) بازگشته و به آن حضرت دعا كرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع) نيز روغن را به پاهاى خود ماليد و هنوز از آن منزل نرفته بودند كه ورم پاهاى آن حضرت برطرف گرديد.
نمونه هايى از كرم و سخاوت امام(ع)
درباره سخاوت امام(ع) روايات زياد و جالبى نقل شده كه برخى از آنها را ذيلا خواهيد خواند، و در حديثى آمده كه امام حسن(ع) هيچ گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ گاه سائلى را رد نمىكنيد؟ پاسخ داد:«انى لله سائل و فيه راغب و انا استحيى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان يفيض نعمه على، و عودته ان افيض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان يمنعني المادة»! ؛من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شدهام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.
امام(ع) به دنبال اين گفتار اين دو شعر را نيز انشا فرمود:
«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا بمن فضله فرض على معجل
و من فضله فضل على كل فاضل و افضل ايام الفتى حين يسئل» (18)
(هنگامى كه سائلى نزد من آيد به او گويم: خوش آمدى اى كسى كه فضيلت او بر من فرضى است عاجل. و كسى كه فضيلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترين روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزى درخواست شود.)
اين هم داستان جالبى است:
ابن كثير از علماى اهل سنت در البداية و النهاية روايت كرده كه امام(ع) غلام سياهى را ديد كه گرده نانى پيش خود نهاده و خودش لقمه اى از آن مىخورد و لقمه ديگرى را به سگى كه آنجا بود مىدهد.
امام(ع) كه آن منظره را ديد به او فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟
پاسخ داد: «انى استحيى منه ان آكل ولا اطعمه» ؛من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!
امام(ع) به او فرمود: از جاى خود برنخيز تا من بيايم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مىكرد از وى خريدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! (19)
نامه پر بركت
ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (20)روايت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نيازى كرد، امام(ع) به او فرمود:
«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك»؛برو و حاجت خود را در نامهاى بنويس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمىآوريم!
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامهاى نوشته براى امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:
«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!» ؛بهراستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا!)
امام(ع) فرمود: بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانستهاى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهى كه آن را در برابر آبرويش پرداختهاى!
شاخه گل پر بركت
زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد: من درنزدحسن بن على(ع) بودم كه كنيزكى بيامد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد.
حسن بن على(ع) به او گفت: «انت حرة لوجه الله» ؛تو در راه خدا آزادى!
من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكى شاخه گل بىارزشى به شما هديه كرد و تو او را آزاد كردى؟ در پاسخ فرمود:
«هكذا ادبنا الله تعالى«اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (21)؛اينگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحيهاى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد» و بهتر از آن آزادى اوست.
دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسيله امام
از كتاب العدد روايت شده كه گفتهاند مردى در حضور امام حسن(ع) ايستاده، گفت:
اى فرزندان اميرمؤمنان سوگند به آن كه اين نعمت را به تو داده كه واسطهاى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكارم بگيرى كه نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!
امام(ع) كه تكيه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو كيست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟
عرض كرد: فقر و ندارى!
امام(ع) سر خود را به زير انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود:
«احضر ما عندك من موجود»؟؛هر چه موجودى دارى حاضر كن!
خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.
امام(ع) فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وى فرمود: به حق همين سوگندهايى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه اين دشمنت براى زورگويى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آيى!(22)
دو نمونه از بزرگوارىهاى امام(ع)
محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامهاى به دست امام حسن(ع) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام(ع) بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود: «حاجتك مقضية»؛حاجتت رواست!
شخصى عرض كرد: اى فرزند رسول خدا خوب بود نامهاش را مىخواندى و مىديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مىدادى؟
امام(ع) پاسخى عجيب و خواندنى داد و فرمود:
«اخشى ان يسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته» (23)؛بيم آن را دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامهاش را مىخوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.
على بن عيسى اربلى در كشف الغمة و غزالى در كتاب احياء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابوالحسن مدائنى و ديگران روايت كردهاند (24)كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر (25)شوهر حضرت زينب(ع) به قصد انجام زيارت حج خانه خدا از مدينه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شديدى شدند و در اين خلال به خيمه پيرزنى برخوردند و از او نوشيدنى خواستند!
پيرزن گفت: آب و نوشيدنى در خيمه نيست، ولى در كنار خيمه گوسفندى است كه مىتوانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد!
آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراكى خواستند.
زن گفت: جز همين گوسفند مالك چيزى نيستم و چيز ديگرى نزد من يافت نمىشود، يكى از شما آن را ذبح كنيد تا من براى شما غذايى تهيه كنم؟
در اين وقت يكى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نيز برخاسته براى ايشان غذايى تهيه كرد و آنها خوردند و لختى بياسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«يا امة الله نحن نفر من قريش نريد حجبيت الله الحرام فاذا رجعنا سالمين فهلمى الينا لنكافئك على هذا الصنع الجميل»؛اى زن! ما افرادى از قريش هستيم كه اراده زيارت حج بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:
«ويحك تذبحين شاتى لاقوام لا تعرفينهم ثم تقولين: نفر من قريش»؟!؛واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمانى كه نمىشناسى سر مىبرى، آنگاه به من مىگويى: افرادى از قريش بودند؟!
اين جريان گذشت و پس از مدتى، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كارى نداشتند به جمعآورى سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگى خود را مىگذراندند.
در يكى از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع) افتاد و در حالى كه امام(ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولى پيرزن امام را نشناخت. در اين وقت امام حسن(ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وى بياورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع) به او فرمود: آيا مرا مىشناسى؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پيرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن(ع) دستور داد هزار گوسفند براى او خريدارى كردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وى را به نزد برادرش حسين(ع) فرستاد.
امام حسين(ع) از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار بهتو داد؟
عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار!
امام حسين(ع) نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پيرزن پرسيد:
حسن و حسين(ع) چقدر بهتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار!
عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مىانداختم! (26)يعنى با پرداخت بيش از اين مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقى و مشكل دچار مىكردم.
و در كشف الغمه اربلى آمده كه گويد:
اين قصه در كتاب ها و داستان هاى ائمه اطهار(ع) مشهور است، و در روايت ديگرى كه از طريقى ديگر نقل شده اينگونه است كه مرد ديگرى نيز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبدالله بن جعفر رفت و عبدالله به او گفت:
«ابدئى بسيدى الحسن و الحسين»؛به آقايان من حسن و حسين آغاز كن!
و چون به نزد امام حسن(ع) رفت آن حضرت يك صد شتر به او داد و امام حسين(ع) نيز يك هزار گوسفند به او عنايت فرمود و چون به نزد عبدالله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبدالله به او گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند ( و خيال مرا از اين بابت آسوده كردند) و سپس دستور داد هزار دينار به او پرداخت كردند…! در اينجا پيرزن به نزد آن مردى كه از مردم مدينه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى به آن زن گفت: من هرگز به پاى اين سخاوتمندان بى بدل در جود نمىرسم و به يك دهم آنها نيز در بخشش نخواهم رسيد، ولى مختصرى آرد و كشمش به تو مىدهم!
و به دنبال اين ماجرا آن پيرزن آنها را گرفت و به ديار خود بازگشت. (27)
چه كسى همانند اين جوانمردان است؟
از كتاب خصال شيخ صدوق(ره) روايت شده كه مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او- كه بر درب مسجد نشسته بود-درخواست بخششى كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: اين مقدار دردى را از من دوا نمىكند، پس مرا به شخصى راهنمايى كن كه حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشهاى از مسجد كه امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:
«دونك هؤلاء الفتية»؛به نزد اين جوانمردان برو!
آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ايشان معروض داشت!
حسنين(ع) به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع ففى ايها تسئل» ؛سؤال جز در يكى از سه چيز جايز نيست: خونى فاجعه آميز، يا بدهكارى دردآور و جانسوز، يا فقرى كه انسان را خاكستر نشين كند، اكنون بگو: تو در كداميك از اين سه مورد سؤال مىكنى؟
پاسخ داد: در يكى از همين سه مورد است!
در اينجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار!
آن مرد پول ها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه كردى؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنين(ع) و عبدالله بن جعفر را براى او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتى شده بود گفت:
«من لك بمثل هوءلاء الفتية؟! اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخير و الحكمة» (28)؛چه كسى همانند اين جوانمردان است، اينان ازسينه علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آوردهاند.
نظير اين روايت از عيون الاخبار ابن قتيبة نيز نقل شده، با چند تفاوت:
اول-آن كه به جاى عثمان، عبدالله بن عمر ذكر شده است.
دوم- آن كه امام حسن(ع) به او فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا فى دين فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة» ؛سؤال شايسته نيست جز در بدهكارى سنگين، يا فقرى كه به خاك مذلت نشاند، يا خونبهايى و يا بدهكارى كه انسان را درمانده سازد؟ و آن مرد در پاسخ گفت: يكى از همين سه چيز است.
سوم- اين كه در نقل مزبور آمده كه امام حسن(ع) يكصد دينار به او داد و امام حسين(ع) نود و نه دينار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع) عمل كرده باشد.
و تفاوت چهارم- آن كه در اين روايت نامى از عبدالله بن جعفر ذكر نشده است. (29)
زهد امام حسن(ع)
در اثبات زهد امام حسن(ع) همين مقدار كافى است كه به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامدارى و حكومت- كه حق مسلم او بود- چشم پوشى نموده، آن را واگذار كرد…
و از شيخ صدوق(ره) نقل شده كه درباره زهد امام حسن(ع) كتاب جداگانهاى نوشته و آن را زهد الحسن ناميده است…
و نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه حسن بن على(ع) پس از جدش رسول خدا و پدرش على(ع) از همه مردم زاهدتر بوده… (30)
و اين داستان را نيز از تاريخ ابن عساكر نقل كردهاند كه از شخصى به نام مدرك بن زياد روايت كرده كه گويد:
ما در باغ هاى ابن عباس بوديم كه امام حسن و امام حسين(ع) و پسران عباس وارد شدند و مقدارى در آن باغ ها گردش كردند، سپس در كنار يكى از جوىهاى آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع) فرمود:
«يا مدرك هل عندك غذاء»؟؛اى مدرك آيا غذايى دارى؟
عرض كردم: آرى، و به دنبال آن قرص نانى با قدرى نمك و دو شاخه سبزى نزد آن حضرت بردم، و امام(ع) آن را خورده و فرمود:« يا مدرك ما اطيب هذا»؟؛اى مدرك چه غذاى خوبى!
پس از آن غذايى در نهايت خوبى آوردند، و امام(ع) متوجه مدرك شده و به او دستور داد غلامان را جمع كند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرك غلامان را جمع آورى كرد و آنها از آن غذا خوردند، ولى امام(ع) چيزى از آن نخورد.
مدرك عرض كرد: چرا از غذا نمىخوريد؟
امام(ع) فرمود: «ان ذاك الطعام احب عندى»؛بهراستى كه من همان غذا را بيشتر دوست دارم. (31)
مكارم اخلاق و سيره عملى امام
مسئله اخلاق از مسائل مهمى است كه دانشمندان اسلامى و غير اسلامى درباره آن كتاب ها نوشته و قلمفرسايىها كردهاند تا جايى كه برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرين مرحله كمال انسانيت دانستهاند با اين بيان كه گفتهاند:
ملت هاى گذشته در آغاز خلقت با نيروى بدنى خود، بر يكديگر برترى مىجستند، و پس از آن كه جامعه بشريت آن مرحله و دوران اوليه را پشت سر گذارد و ارتقاء يافت، علم و دانش معيار برترى انسان ها گرديد، و چون به حد اعلاى ارتقاء و مقام والاى انسانى رسيد، وسيله برترى آنها اخلاق گرديد، و با اين بيان، اخلاق مرحله نهايى كمال انسان و علت غائى خلقت اوست. و از اين سخن كه بگذريم در آيات قرآن و روايت اسلامى نيز شواهدى بر اين مطلب مىتوان يافت و اهميت اخلاق تا بدان درجه و پايه است كهعلت بعثت اشرف انبياء و خاتم پيغمبران را همان تزكيه انسان ها و تعليم حكمت و فرزانگى آنها، و اكمال مكارم اخلاق ذكر فرموده، كه آيه كريمه: «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» (32)
و حديث شريف نبوى: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (33)
را مىتوان نمونهاى از اين آيات و روايات دانست.
و جالب اين است كه مكارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حديثى به اينگونه تفسير كرده و فرموده است:
«يا على ثلاث من مكارم الاخلاق: تعطى من حرمك، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك» ؛اى على سه چيز از مكارم اخلاق است: عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده و بپيوندى به كسى كه از تو بريده، و در گذرى از كسى كه به تو ستم كرده!در اين جا نمونه هايى ازاخلاق حسنه امام را ذکر مي نماييم.
احسان در برابر آزار ديگران
همانگونه كه در روايت آمده، منظور از مكارم اخلاق آن اعمالى است كه از نظر اخلاقى، فوقالعادگى داشته باشد، چون برخى از كارها و اخلاقيات انسان است كه به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آن كه كسى به شما نيكى و احسان كند و شما نيز در برابر به او احسان و نيكى كنيد، كه اين يك امر عادى و طبيعى است، و خلاف اين كار غير طبيعى است كه قرآن كريم نيز آن را به عنوان يك اصل طبيعى عنوان كرده و مىفرمايد:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان» (34)
اما اگر كسى توانست تا اين حد خود را كنترل كند و اين اندازه بر نفس خود مسلط گردد كه بدى و ظلم را با احسان و نيكى مقابله كند، اين كار از نظر اخلاقى يك كار فوق العاده است كه هر كس نمىتواند چنين كارى را انجام دهد…
و به قول شاعر مىگويد:
بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى«احسن الى من اساء»!
مرحوم شهيد آية الله استاد مطهرى كتابى دارد به نام فلسفه اخلاق كه مانند كتاب هاى ديگر آن استاد بزرگوار، از تحقيق و عمق بسيارى برخوردار و كتاب بسيار نفيسى است، ايشان در آن كتاب تحقيق جالبى در اين باره دارد و پس از آن كه قسمتى از دعاى مكارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل كرده كه دعا كننده گويد:
«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى- لان اعارض من غشنى بالنصح»؛پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفيق ده كه معارضه كنم با آن كسانى كه با من بهظاهر دوستى مىكنند، ولى در واقع مىخواهند با من بدى و دغلى كنند.
«و اجزى من هجرنى بالبر»؛ خدايا، به من توفيق ده كه جزا بدهم آن كسانى را كه مرا رها كردهاند و سراغ من نمىآيند به احسان و نيكىها.
«و اثيب من حرمنى بالبذل»؛خدايا، به من توفيق ده كه پاداش بدهم آن كسانى را كه مرا محروم كردهاند به اين كه من به آنها بخشش كنم.
«و اكافئ من قطعنى بالصلة»؛خدايا، به من توفيق ده كه مكافات كنم هر كس كه با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت مىكند مكافات من اين باشد كه من پيوند كنم.
«و اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر»؛خدايا، به من توفيق ده كه مخالفت كنم با آن كسانى كه از من غيبت مىكنند و پشت سر من از من بدگويى مىكنند و اين كه پشت سر آنها هميشه نيكى آنها را بگويم.
«و ان اشكر الحسنة و اغضى عن السيئة»؛خدايا، به من توفيق ده كه نيكىهاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدىهاى مردم چشم بپوشم. (35)
سپس از خواجه عبدالله انصارى كه مرد عارف و وارستهاى بوده، اين جمله را نقل كرده كه گفته است:
«بدى را بدى كردن سگسارى است، نيكى را نيكى كردن خركارى است، بدى را نيكى كردن كار خواجه عبدالله انصارى است.» (36)و سپس اشعارى از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين(ع) نقل كرده كه مىفرمايد:
و ذى سفه يواجهنى بجهل و اكره ان اكون له مجيبا
يزيد سفاهة و ازيد حلما كعود، زاده الاحراق طيبا
(شخص سفيهى از روى جهل با من مواجه مىشود، ولى من از پاسخ او كراهت دارم. او بر جهالت و سفاهت خود مىافزايد و من بر حلم خود، همانند آن عودى كه سوزاندنش عطر آن را زيادتر مىكند.)
و در جاى ديگر فرمود:
و لقد امر على اللئيم يسبنى فمضيت ثمة قلت ما يعنينى
(من بر شخص پست و لئيم مىگذرم كه مرا دشنام مىدهد و من از نزد او گذشته و مىگويم من مقصودش نبودم.)
اكنون در زندگانى امام حسن(ع) نمونه اين مكارم اخلاق را بخوانيد:
موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسين(ع) روايت كرده كه امام حسن(ع) گوسفندى داشت كه بدان علاقه داشت، روزى مشاهده كرد كه پاى آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود: چه كسى پاى اين گوسفند را شكسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: مىخواستم تا شما را غمگين كنم!
امام(ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادى! و در روايت ديگرى است كه فرمود:
«لا غمن من امرك بغمى» ؛من نيز غمگين مىكنم آن كسى را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كنى- يعنى شيطان.
و به دنبال آن او را آزاد كرد. (37)
اين بود نگاه اجمالي به اخلاق حسنه امام مجتبي عليه السلام؛ اميد است تا بتوانيم روش هاي انسان ساز ايشان را به کار بنديم و راه تکامل را طي نماييم.
پي نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.
2. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.
3. و در پارهاى از روايات مانند روايت كشف الغمه از على بن زيد بن جذعانروايت شده كه گويد: «خرج الحسن بن على من ماله مرتين و قاسم الله ثلاث مرات» (دو بار از مال خود بيرون آمد -يعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد-و سه بار هم با خدا تقسيم كرد يعنى نصف آن را در راه خدا داد…) (بحار، ج 43، ص 349).
4. و در نقل ابن ابى الحديد و ابن قشيرى«صبيان»(يعنى كودكان) به جاى فقرا ذكر شده.
5. و در نقل ابن قشيرى است كه فرمود: «اليد لهم» كه در معنى چندان فرقى ندارد.
6. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
7. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ مقتل الحسين موفق ابن احمد، ص 102.
8. تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 73.
9. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
10. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112.
11. ظاهرا منظور امثال حديث «ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه» است.
12. بحارالانوار، ج 43، ص 332/ امالى مجلسى، ص 39/ كشف الغمة، ص 167.
13. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.
14. بحارالانوار، ج 44، ص 154.
15. مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.
16. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.
17. بحارالانوار، ج 43، ص 324/ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.
18. نقل از كنز المدفون سيوطى، (چاپ بولاق)، ص 234/ نورالابصار شبلنجى، ص 111.
19. البداية و النهاية، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
20. المحاسن و المساوى، (چاپ بيروت)، ص 55.
21. ينابيع المودة (چاپ اسلامبول)، ص 225.
22. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
23. بحارالانوار، ج 43، ص 350.
24. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
25. بحارالانوار، ج 43، صص 348-341/ حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.
26.عبدالله بن جعفر ابن ابيطالب يكى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قريش محسوب مىشد.
27. بحارالانوار، ج 43، ص 349.
28. خصال صدوق، «باب الثلاثة».
29. نقل از عيون الاخبار ابن قتيبة، ج 3، ص 140.
30. حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.
31. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 212.
32. سوره آل عمران، آيه 164.
33. خصال صدوق، «باب الثلاثه»، حديث 121.
34. سوره الرحمن، آيه 60.
35. صحيفه سجاديه، ص 69.
36. استاد در شرح اين جمله گويد: اگر كسى بدى كند و انسان هم در برابر او بدى كند، اين سگ رفتارى است، زيرا اگر سگى، سگ ديگرى را گاز بگيرد، اين يكى هم او را گاز مىگيرد، نيكى را نيكى كردن،خركارى است، اگر كسى به انسان نيكى كند و انسان هم در مقابل او نيكى كند اين كار مهمى نيست، زيرا يك الاغ وقتى كه شانه يك الاغ ديگر را مىخاراند، او هم فورا شانه اين يكى را مىخاراند، بدى را نيكى كردن كار خواجه است.
37. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117/ حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.