امام علی علیه السلام و تساهل خواص

نویسنده: جواد سلیمانی

الف – اسلام; با صلابت و با تسامح: اسلام دین خشك و غیرقابل انعطاف نیست، بلكه در جای خود، گذشت، نرمش و یا صلابت و خشونت نشان می‏ دهد; گاه بر مكلفان آسان و گاه سخت می‏گیرد.قرآن می‏فرماید: «فمن كان منكم مریضا او علی سفر فعدة من ایام اخر» (بقره: 158) ; پس آن كس از شما كه (در ماه رمضان) در سفر بوده و یا بیمار باشد، روزهای دیگری را به جای آن روزه بگیرد. سپس‏علت این تخفیف را چنین بیان می‏دارد: «یرید الله بكم الیسر و لایرید بكم‏العسر» (بقره: 158) ; خداوند راحتی شما را می‏خواهد، نه سختی‏تان را.
یا در عین این‏كه وضو گرفتن برای نماز از واجبات است، شارع اجازه داده كه اگر روی دست و یا سایر اعضای وضو زخم است، به‏گونه‏ای كه وضوی جبیره‏ای نیز دشوار باشد، به جای وضو، تیمم كنند.
این‏ها نشان می‏دهد كه اسلام دینی حكیمانه است و لجاجت ندارد; احكام بی‏روح و مشقت‏بار بر مكلفان تحمیل نمی‏كند تا برای انجام آن از كارهای ضروری زندگی دور بمانند.اسلام دین زندگی است; احكامش بشر را به عزلت‏گزینی مبتلا نمی‏كند.
از امام صادق‏علیه السلام نقل گردیده كه فرمودند: همسر عثمان بن مظعون نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و از شوهرش به دلیل بی‏توجهی به مسائل زندگی شكایت نمود و گفت: ای رسول خدا، عثمان روزها روزه می‏گیرد و شب‏ها به عبادت برمی‏خیزد.
رسول خداصلی الله علیه وآله به شدت ناراحت‏شدند و با همان حال، از خانه بیرون آمدند، در پی عثمان رفتند و او را در حال نماز پیدا كردند.فرمودند: «ای عثمان، خداوند مرا برای گوشه‏نشینی و رهبانیت نفرستاده، مرا بر شریعت مستقیمی كه سهل و آسان است، مبعوث نموده.» (1) مسلم است كه خداوند متعال در تشریع احكام لایتغیرش نه تنها درصدد چكیده: اندیشه تساهل و تسامح كه در قرون اخیر ابتدا در مغرب زمین مطرح شد، و سپس توسط برخی روشن‏فكران و نویسندگان در جامعه ما مطرح گردید، رویكردی تازه نیست، صفحات تاریخ صدر اسلام نشان می‏دهد برخی از چهره‏های سرشناس سیاسی پس از رحلت رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله در برخورد با مخالفان و منافقان و به طور كلی، عناصر غیرخودی شیوه‏ای متساهلانه در پیش گرفته، در اجرای حدود و نحوه تقسیم بیت‏المال روش آسان‏گیری را برگزیدند.در مقابل، حضرت علی‏علیه السلام و اصحاب ایشان با این سیاست مخالف بوده و با هرگونه گذشت در اجرای حدود و تقسیم غیرعادلانه و بخشش‏های ناروای بیت‏المال و سازش با منافقان و عناصر غیرخودی مبارزه كرده‏اند.در این نوشتار، به برخی از نزاع‏های امام علی‏علیه السلام با خواص سماحت‏جو اشاره گردیده و جزئیات برخی از حوادث توضیح داده شده است.پیش از ورود به بحث‏بیان دو نكته ضروری می‏نماید:
تحمیل تكالیف شاق و فوق طاقت‏بر بندگان نبوده چرا كه فرمود: «لایكلف الله نفسا الا وسعها – بقره: 286» ، بلكه در موارد متعددی بر بندگان سهل گرفته; حتی مادون اقت‏بندگان به آنان تكلیف كرده است.
اما آیا این‏كه خداوند متعال در تشریع احكام رعایت طاقت مكلفان را نموده و در برخی تكالیف به سبب تسهیل بر بندگان، به آنان تخفیف داده، بدین‏معناست كه ما می‏توانیم احكام‏وحقوق مسلم الهی‏و اجتماعی اسلام راتعطیل‏كنیم‏ویابر سرمسائل‏اصولی دین خدا با دشمنان دین مصالحه نماییم؟
قطعا چنین برداشتی خلاف وجدان پاك، قرآن و سنت اهل بیت‏علیهم السلام است و منشای جز جهل یا خفتگی وجدان یا شیطنت ندارد; چرا كه با اندكی تامل در آیات شریفه قرآن مجید و سنت نبوی‏صلی الله علیه وآله به روشنی به دست می‏آید همان خدایی كه فرمود: «یرید الله بكم الیسر و لایرید بكم العسر» (بقره: 158) ، وقتی پای مسامحه با منكران دین به میان آمد، رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله را از كوتاه آمدن و دست‏شستن از موازین اسلام نهی نمود و این نوع سازش را به جای یسر و آسان‏گیری، «مداهنه‏» و بی‏مبالاتی در دین خوانده و فرمود: «فلا تطع المكذبین و دوالوتدهن فیدهنون‏» (قلم: 8 و 9) ; از كسانی كه دین را تكذیب می‏كنند اطاعت مكن.آن‏ها دوست دارند تو نرمش نشان دهی تا خود نیز نرمش نشان دهند.
مرحوم علامه طباطبائی‏رحمه الله ذیل این آیه شریفه می‏فرماید: «محصل آیه این است كه آن‏ها دوست دارند شما با آن‏ها مصالحه كنید و آنان نیز با شما مصالحه كنند، بدین صورت كه هر یك از شما در دین دیگری قدری تسامح به خرج دهد.» (2)
همان پیامبری كه شریعت‏خویش را سهله و سمحه خواند، در اجرای حدود الهی ی‏نهایت‏سخت‏گیر بود; هنگام فتح مكه، عفو عمومی صادر فرمود و چند تن از سران قریش، و دیگران را آزاد كرد.ولی در همان ایام، زنی از قبیله بنی مخزوم را به جرم دزدی دستگیر كرده بودند و طبق موازین اسلام می‏بایست انگشتانش را قطع كنند.قریش سخت نگران بودند; چون او از خانواده‏های بزرگ و دارای شان و منزلت‏به حساب می‏آمد و اجرای حد بر او، برای خانواده‏اش گران تمام می‏شد.از این‏رو، اشراف و بزرگان به دنبال این و آن رفتند تا به طریقی پیامبرصلی الله علیه وآله را راضی كنند كه از اجرای حد صرف نظر كند و در این‏باره تساهل به خرج دهد.سرانجام، اسامة بن زید را برای وساطت نزد رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله فرستادند.وقتی اسامه حاجتش را به رسول خداصلی الله علیه وآله گفت، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد و فرمود: آیا در مورد حدی از حدود خدا شفاعت می‏كنی؟ ! مگرحدودالهی‏شفاعت‏برداراست‏تا با سفارش و پادرمیانی این و آن تعطیل شود؟ ! به قدری واكنش پیامبرصلی الله علیه وآله جدی بود كه اسامه فورا حرف خود را پس‏گرفت و از رسول خداصلی الله علیه وآله تقاضا كرد برایش نزد خداوند استغفار كند.
آن‏گاه پیامبرصلی الله علیه وآله‏در میان مردم چنین خطبه خواندند: «اقوام پیش از شما هلاك شده‏اند; چرا كه وقتی شریفی در میانشان سرقت می‏كرد، رهایش می‏كردند، ولی وقتی ضعیفی دست‏به دزدی می‏زد، بر او حد جاری می‏كردند.اما قسم به كسی كه جانم در ید قدرت اوست، اگر فاطمه، دختر محمد، دزدی كند، دستش را قطع می‏كنم.» (3)
با توجه به شواهد روشن قرآن و سیره رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله، باید گفت: گرچه مكتب اسلام مكتبی با گذشت و آسان بوده و تسهیل بر بندگان در مقام تشریع احكام دین لحاظ شده، اما این بدان معنا نیست كه هر جاهلی می‏تواند برای حفظ مصالح شخصی یا گروهی خود، احكام ثابت دین را تفسیر به رای كند، قرائتی نو از آن ارائه دهد و برای خشنودی این و آن دست‏به تغییر و یا تحریف و تعطیل احكام اسلام بزند، بلكه، سهله و سمحه بودن دین بدین معناست كه عمل به احكام اسلام و آنچه به عنوان دستورات شرعی به ما رسیده است، امری سخت و دشوار نیست و بشر را به تكلف‏های بی‏جا و كناره‏گیری از اجتماع و عزلت‏گزینی و گوشه‏گیری مبتلا نمی‏كند.نفوس پاك و دل‏های خاشع هرگز از عمل به دستورات اسلام خسته و ملول نمی‏شوند و احساس درد و رنج نمی‏كنند.

ب – رویكرد تساهل پس از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله
پس از رحلت نبی اكرم صلی الله علیه و آله، بسیاری از اصحاب آن بزرگوار هوس استراحت و خوش‏گذرانی نمودند و هوای عیش به دور از رنج و محنت جنگ و جهاد و شهادت به سرشان افتاد.البته علایم خطر دنیاطلبی و در پی مطالبه حق خویش بودن از فتح مكه در میان مسلمانان پیدا شده بود، ولی پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله، ناگهان به صورت یك بیماری شایع بروز كرد و اثر عملی خود را نمایان ساخت. بدین‏روی زهرای اطهرعلیها السلام، كه در آن ایام در كانون مشكلات و مصایب قرار داشت و در صف مقدم جبهه یك تنه با اكثریت جامعه مبارزه می‏كرد، خطاب به مهاجران و انصار فرمود: «آگاه باشید! می‏بینم كه به تن‏آسایی جاودانه دل داده و كسی را كه سزاوار زمام‏داری بوده دور ساخته‏اید، با راحت‏طلبی خلوت كرده و از تنگنای زندگی به فراخنای آن رسیده‏اید، آنچه را حفظ كرده بودید از دهان بیرون ریختید و آنچه را فرو برده بودید بازگرداندید، ولی بدانید، اگر شما و همه‏اهل‏زمین‏كافر شوید خدای بزرگ از همگان بی‏نیاز و ستوده است.» (4)
وقتی خواص از زندگی همراه با مجاهده و مبارزه گذشته خسته شدند و به دنبال زندگی راحت و بهره‏مندی افزون‏تر از مال و منال و زن و فرزند و جاه و جلال رفتند و در یك كلام، دنیا را هدف قرار دادند، به طور طبیعی، روحیه سهل‏انگاری و بی‏مبالاتی و اهمال نسبت‏به دستورات دین به عنوان رویكردی نو و پردامنه سراسر مدینه را فرا گرفت و گرد و غبار سستی و فتور بر دل‏های اصحاب نشست.در آن حال، حضرت زهراعلیها السلام وقتی برای محاجه با ابوبكر در مسجد حاضر گردید، ابتدا سران مهاجر و انصار را به دلیل اهمال و بی‏توجهی نسبت‏به سنت پیامبرصلی الله علیه وآله توبیخ و سرزنش نمود و سپس فرمود: «برای اجابت ندای شیطان گمراه و خاموش كردن انوار دین روشن و مهمل شمردن سنت‏های پیامبر برگزیده آماده بودید.» (5)
در پی گرایش اصحاب به تساهل و تسامح در اجرای دستورات اسلام، زمینه كنار زدن حضرت علی‏علیه السلام فراهم آمد; چرا كه آنان خوب می‏دانستند علی‏علیه السلام در اجرای احكام دین بسیار جدی و قاطع است، هرگز برای جلب منفعت‏خود و دوستان و آشنایانش و یا تحت فشار افكار عمومی از اجرای احكام خدا صرف نظر نمی‏كند، صلابت علی علیه السلام در برابر متخلفان از زمان حیات رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله مورد شكایت و اعتراض برخی از اصحاب واقع شده بود; برخی از رفتار تند آن حضرت در برابر بی‏مبالاتی در حفظ بیت‏المال دلخور شدند، به‏گونه‏ای كه در حجة‏الوداع، به كرات از آن حضرت شكایت كردند.كار به جایی رسید كه رسول اكرم صلی الله علیه وآله ناراحت‏شدند و به یكی از اصحاب دستور دادند با صدای‏بلندبگوید: «ازشماتت‏علی‏بن‏ابی‏طالب‏دست‏بردارید;اودراجرای حكم خدای‏عزوجل‏خشن‏است و در دینش اهل تساهل و تسامح نمی‏باشد.» (6)
زهرای مرضیه‏علیها السلام در روزهای پایانی عمر شریف خود در ملاقات با زنان مهاجران و انصار، علت اساسی بی‏مهری و مخالفت اصحاب با علی‏علیه السلام را صلابت و عدم تساهل آن بزرگوار در اقامه احكام الهی بیان داشتند و فرمودند: «چرا با علی مخالفت كردند؟ والله، با او مخالفت نورزیدند، مگر به سبب شمشیر بران و شدت برخورد و عقوبت دردناك و غضبش در حین نافرمانی از خدا.» (7) به هر روی، تساهل دینی ابتدا به صورت غصب خلافت و تصاحب سهم الارث حضرت فاطمه‏علیها السلام ظهور نمود، سپس به دوستی و اعتماد با عناصر منافق و غیرخودی و تعطیل حدود الهی و حیف و میل بیت‏المال انجامید و در دوران خلافت عثمان، به اوج خود رسید، به گونه‏ای كه موجب نارضایتی و شورش اجتماعی شد و به قتل عثمان منتهی گردید.
در این نوشتار برای رعایت‏برخی مصالح، از شرح و بسط غصب خلافت و سهم‏الارث زهرای مظلومه علیها السلام خودداری شده، به سایر موارد اختلاف حضرت علی علیه السلام با خواص متساهل پرداخته شده است.

تساهل با بنی‏امیه
یكی از مهم‏ترین موارد اختلاف میان حضرت علی‏علیه السلام و خواص اصحاب، در نحوه برخورد با بنی‏امیه و حزب طلقا بود.این اختلاف از همان آغازین روزهای پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله چهره خویش را نمایان ساخت و تا پایان دوران امامت آن حضرت استمرار یافت.
حزب طلقا، به سركردگی بنی امیه و به ریاست ابوسفیان و فرزندانش، كسانی بودند كه از آغاز بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله همواره درصدد جلوگیری از بسط و گسترش اسلام گام برمی‏داشتند.آنان در مكه سخت‏ترین فشارها و شكنجه‏ها و تنگناهای اقتصادی و اجتماعی را بر رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله و یارانش تحمیل كردند، تا جایی كه پس از رحلت عموی پیامبرصلی الله علیه وآله و ضعیف شدن پشتوانه قبیلگی آن حضرت، كمر به قتل آن بزرگوار بستند، ولی با لطف و عنایت الهی، رسول خداصلی الله علیه وآله جان سالم به در بردند و به مدینه هجرت كردند.پس از هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله نیز مكرر جنگ‏های خونین علیه حكومت نوپای اسلامی برپا كردند تا اسلام را از ریشه بركنند و در این راه، از فرط كینه‏ای كه نسبت‏به پیامبرصلی الله علیه وآله و دین و اصحابش به دل گرفته بودند از كشته شدن فرزندان و برادران و بستگانشان نیز باكی نداشتند; نزدیكانشان را به استقبال مرگ می‏فرستادند و از دم شمشیرهای مسلمانان می‏گذراندند تا شاید به پیروزی برسند. آنان تا زمان فتح مكه، همواره درصدد توطئه علیه مسلمانان بودند و در فتح مكه نیز تنها به دلیل ترس از شمشیر مسلمانان، به ظاهر اسلام را پذیرفتند، ولی در دل، سخت ازاسلام‏ومسلمانان‏خشمگین بودند; چرا كه با بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله و گسترش اسلام، منافع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ظالمانه‏شان را از دست دادند.
حزب طلقا از فتح مكه تا روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله همواره در جامعه اسلامی به عنوان یك حزب مطرود و شكست‏خورده سیاسی و اجتماعی مطرح بود كه پیامبرصلی الله علیه وآله گاه از سر ترحم، برای آنان امتیازی ویژه قایل می‏شدند، ولی همواره مراقب و مواظب حركات و سكناتشان بودند تا مبادا علیه مسلمانان توطئه كنند.
بارحلت رسول خداصلی الله علیه وآله و بروز اختلاف میان اصحاب آن حضرت در مساله خلافت، بنی‏امیه فرصت را مغتنم شمرده، تلاش كردند تا در دستگاه خلافت نفوذ نموده موقعیت از دست رفته خویش را بار دیگر به دست آورند.
از این‏رو، پس از ماجرای سقیفه، وقتی ابوسفیان وارد مدینه شد، سعی كرد با تشدید اختلاف میان سران اصحاب از یك سو، از قدرت جبهه اسلام بكاهد و از سوی دیگر، خود نیز با حمایت‏یكی از طرفین درگیر، در پیروزی آن‏ها سهیم گردد و امتیازاتی در دستگاه خلافت كسب كند.از این‏رو، ابتدا گفت: طوفانی می‏بینم كه جز خون چیز دیگری آن را فرو نمی‏نشاند، (8) سپس سراغ علی‏علیه السلام و عمویش عباس آمد و پس از نومیدی از آن‏ها به ابوبكر و عمر پیوست.
آن روزها در میان خواص اصحاب در چگونگی برخورد با بنی‏امیه دو دیدگاه وجود داشت:
دیدگاه نخست، دیدگاه علی‏علیه السلام و بنی‏هاشم بود.حضرت علی‏علیه السلام معتقد بود: آنان به اسلام ایمان نیاورده‏اند و به شهادتین زبانی آنان نباید اعتماد كرد; تظاهرشان به اسلام منافقانه است، آن‏ها همان باقی‏ماندگان كفار جنگ احزاب هستند كه كمر به نابودی اسلام بسته‏اند و از روی ناچاری به اسلام گرویده‏اند.نباید پست‏های كلیدی حكومت اسلامی را به آن‏ها سپرد.آن حضرت خطاب به یارانش كه عازم جنگ صفین بودند، فرمود: «ای فرزندان مهاجران، به سوی سركردگان كفر و بازماندگان جنگ احزاب و دوستان شیطان حمله‏ور شوید.» (9) و وقتی چشمان مباركش در میدان صفین به پرچم‏های سپاه معاویه افتاد، فرمود: «قسم به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، آن‏ها اسلام نیاورده بودند، بلكه به ظاهر تسلیم شدند و كفر خویش را پنهان نمودند.» (10) این دیدگاه حضرت علی‏علیه السلام در حقیقت علت عدم پذیرش بیعت ابوسفیان در ماجرای سقیفه بود; وقتی پس از ماجرای سقیفه ابوسفیان نزد آن حضرت آمد و گفت: ناتوان‏ترین قریش حاكمیت‏بر شما را به دست گرفته است.سوگند به خدا، اگر بخواهی این شهر را علیه ابوبكر پر از سواره و پیاده می‏كنم. (11) علی‏علیه السلام با باریك‏بینی خاص خویش، متوجه نیت‏شوم او برای ایجاد اختلاف میان صفوف مستحكم مسلمانان گردید و چنان پاسخ حساب‏شده و خردكننده به او دادند كه برای همیشه از فریب دادن علی‏علیه السلام مایوس شد; فرمود: «تو در پی كاری هستی كه ما اهل آن نیستیم. (12) تو مدت‏ها بدخواه اسلام و مسلمانان بوده‏ای، ولی نتوانسته‏ای‏ضرری‏به‏آن‏هابرسانی.مارابه‏سواره‏وپیاده تو نیازی نیست.» (13)
وقتی نزد عباس عموی پیامبرصلی الله علیه وآله، رفت تا با او بیعت كند، عباس نیز از پذیرش بیعت او امتناع ورزید. (14)
دیدگاه دوم، دیدگاه برخی از سران صدر اسلام همچون خلیفه اول و دوم بود.آنان به عكس گروه اول، بنی‏امیه را مثل سایر مسلمانان و اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله قابل اعتماد و خودی می‏پنداشتند و معتقد بودند: بنی‏امیه قومی دنیا دیده و سیاس و زیركند، بدون تسامح و انعطاف نشان دادن و جلب رضایت آن‏ها نمی‏توان از آنان در امان بود و با خیال آسوده حكومت اسلامی را اداره كرد.بدین دلیل، سیاست تساهل و تسامح نسبت‏به بنی‏امیه را برگزیدند.بدین‏روی، ابتدا مبلغی از بیت‏المال به عنوان حق السكوت به ابوسفیان بخشیدند: وقتی ابوسفیان پس از ماجرای سقیفه از ماموریت جمع‏آوری زكات به مدینه بازگشت، عمر به ابوبكر گفت: ابوسفیان از سفر بازگشته، من از شر او ایمن نیستم.برای دفع شرش، زكاتی را كه در اختیار دارد به او ببخش.ابوبكر نیز پذیرفت و زكاتی را كه ابوسفیان آورده بود، از او نگرفت. (15) ولی ابوسفیان به این مقدارقانع نبود، به همین دلیل، خلفا برای آرامش خاطر خود، تصمیم گرفتند سماحت‏بیش‏تری به خرج دهند.از این‏رو، هنوز شیرینی هدایای مالی خلیفه در كام ابوسفیان از بین نرفته بود كه فرمان‏دهی بخشی از سپاه اسلام در شام را به پسرش یزید اعطا كردند و پس از مدت كوتاهی، خلیفه دوم فرمان‏دهی كل سپاه در شام را به یزید واگذار نمود (16) و بدین‏گونه، كلیه شؤون دینی، و مالی و مدیریتی قلمرو شامات در دست فرزند سركرده كفر و نفاق، یزید بن ابوسفیان، قرار گرفت; چرا كه فرماندهان فتوحات در آن زمان، علاوه بر فرمان‏دهی سپاه فاتح، حاكم مناطق مفتوحه نیز به حساب می‏آمدند; عزل و نصب فرمان‏داران مناطق مفتوحه، حد و مرز آزادی ملل فتح شده و اخذ خراج و جزیه آنان بر عهده فرمانده سپاه فاتح بود. علاوه بر این، مدیریت فرهنگی و مالی و دینی سپاهیان بر دوش فرمانده قرار داشت.
پس از مرگ یزید، خلیفه دوم صلاح ندانست امتیاز حاكمیت‏شام را از خاندان ابوسفیان سلب كند.بدین‏روی، معاویة بن ابوسفیان را جانشین او قرار داد.و این مساله موجب مسرت فراوان ابوسفیان و همسرش هند گردید: وقتی عمر خبر مرگ یزید را به ابوسفیان داد، ابوسفیان كمی غمگین شد، ولی بی‏درنگ، در همان مجلس از عمر پرسید: نظر شما چیست؟ چه كسی را می‏خواهی به جای او به شام بفرستی؟ (این خود نشان می‏دهد حاكمیت‏شام برای ابوسفیان اهمیت فراوانی داشت.) عمر گفت: به زودی فرزند دیگرت، معاویه، را حاكم شام می‏كنم.ابوسفیان با شنیدن این جمله، مسرور شد و گفت: حقیقتا حق خویشاوندی و پیوند رحمی را به جای آوردی. (17)
این نشان می‏دهد كه ابوسفیان خود و فرزندانش را شایسته تصدی این منصب نمی‏دانست، اما از سماحت و انعطافی كه خلیفه به خرج داد، به شدت خرسند شد و آن را به حساب پیوند قبیلگی خود با خلیفه گذارد، نه لیاقت و شایستگی خود و فرزندانش.
جای بسی شگفتی است كه خلیفه دوم با آن‏كه اموال بسیاری از كارگزارانش را به دلیل سوء استفاده از بیت‏المال مصادره كرد، در مورد زندگی شاهانه فرزندان ابوسفیان سكوت اختیار نمود و تنهابه یك اخطار زبانی‏وتذكرساده‏بسنده‏كرد. اواموال خالد بن ولید، (18) ابوهریره، ابوموسی اشعری‏و عمروبن‏عاص‏رابه‏جرم‏سوءاستفاده‏ازبیت‏المال مصادره نمود. (19)
سیاست تساهل و تسامح نسبت‏به بنی‏امیه در دوران خلافت عثمان با شدت افزون‏تری اعمال گردید.عثمان خود از بنی‏امیه بود و به شدت تحت تاثیر عواطف قومی و قبیلگی خویش.از این‏رو، در دوران خلافتش، علاوه بر ابقای معاویه بر حكومت‏شام، فرمان‏روایی مصر را نیز به برادر رضاعی خود، عبدالله بن سعد بن ابی سرح – كه پیامبرصلی الله علیه وآله روز فتح مكه دستور قتلش را صادر فرموده بودند – سپرد و ولید بن عقبة بن ابی معیط، فرزند یكی از سران كفر قریش، را والی كوفه قرار داد و پس از او این منصب را به سعید بن عاص سپرد.او همچنین حكومت‏بصره را به عبدالله بن عامر و حكومت‏یمن را به یعلی بن منیه واگذارد و مروان بن حكم، یكی از عناصر پلید و منافق خاندان اموی، را رئیس دفتر خود قرار داد.مروان كلیه امور مهم دارالخلافه را در دست گرفت، به گونه‏ای كه بدون اطلاع خلیفه، از طرف او حكم حكومتی صادر می‏كرد.
گرچه عثمان در نخستین سال‏های حكومتش، با سیاست تساهل و تسامح به امویان خوش‏خدمتی كرد و زمینه فعالیت و نفوذشان را در دستگاه‏های اجرایی فراهم نمود، اما در اواخر حكومتش، خود طعمه حریق افزون‏طلبی‏های آن‏ها قرار گرفت; بنی‏امیه تمامی اختیارات را از عثمان سلب كردند، استقلال رای و قدرت تصمیم‏گیری را از او سلب نمودند.هریك‏ازآنان‏قلمروفرمان‏روایی‏خودراملك‏طلق‏خویش می‏پنداشت و بدون هیچ‏گونه اعتنایی به مقدسات جامعه اسلامی و یا مصلحت‏خلیفه، بزرگ‏ترین خیانت‏ها را مرتكب می‏شد و عثمان بسان یك حاكم مسخ‏شده‏در عزل و بركناری آنان، تعلل می‏ورزید: «تساهل به خرج می‏داد.»
پس از افشای رسوایی اخلاقی ولید، عثمان علی‏رغم میل باطنی‏اش، با اكراه، ولید را تقبیح كرد و از او برائت جست، ولی پس از مدتی گفت: روستاها و سرزمین‏های حاصل‏خیز عراق متعلق به قریش است; یعنی سواد عراق را جزء تیول خود و قوم و قبیله‏اش شمرد.
مسلمانان كوفه دریافتند گرچه سعید همچون ولید فساد اخلاقی علنی ندارد، ولی سخت گرفتار فساد مالی است.مالك اشتر، كه در آن روزگار از قراء قرآن و خواص اهل حق و فرماندهان دلیر كوفه به شمار می‏رفت، نتوانست این زیاده‏طلبی و ظلم آشكار و ادعای جسورانه سعید را تحمل كند; لب به اعتراض گشود و گفت: آیا غنیمتی را كه خداوند در سایه‏شمشیرهاونیزه‏هانصیبمان‏نموده‏است، بستان‏خودوقومت‏می‏شماری؟ !
آن‏گاه با هفتاد سوار از كوفه رهسپار مدینه شد، نزد عثمان رفت و از عمل زشت‏سعید شكایت كرد.او خواستار عزل سعید شد.برخورد عثمان با مالك و همراهانش از حوادث شگفت‏انگیز و عبرت‏آموز صدر اسلام و در عین حال، منعكس كننده عواقب تلخ و غم‏بار اعتماد به كفار و منافقان است.عثمان ابتدا در رسیدگی و پاسخ‏گویی شكایت آنان سستی به خرج داد; چند روز متوالی آن‏ها را در مدینه معطل و بدون پاسخ نگه داشت، به امید آن‏كه خسته شوند و از شكایت‏خود صرف‏نظر كنند و به كوفه بازگردند، ولی آن‏ها سماجت‏به خرج دادند و هم‏چنان پیگیر شدند.سرانجام، عثمان مشكل را با برخی از امرا از جمله شخص مجرم – یعنی سعید بن عاص – در میان گذارد.عبدالله بن سعد برای فرونشاندن اعتراضات كوفیان، مصلحت را در این دید كه عثمان به خواسته كوفیان بی‏توجهی نكند; چرا كه كوفه یك شهر نظامی بود و آرامش و ثباتش در تحكیم یا تضعیف پایه‏های دستگاه خلافت نقش حساس و سرنوشت‏سازی داشت.ولی سعید بن عاص – متشاكی عنه – به این رای اعتراض كرد و گفت: اگر این كار را بكنید، از این پس اهل كوفه هر روز یكی را به ولایت می‏گمارند و یكی را عزل می‏كنند.كوفیان كاری غیر از بحث و گفت‏وگو ندارند; در مسجد دور هم حلقه می‏زنند و برای حكومت تصمیم می‏گیرند.به نظر من، آن‏ها را در قالب لشكرهایی تجهیز كن و به مرزها بفرست تا هم و غمشان این باشد كه پشت مركبشان بمیرند.عثمان نیز همین راه را برگزید و بدین‏سان مسلمانان كوفه را، كه برای حفظ زمین‏هایشان از تجاوز و چپاول سعید بن عاص شكایت كرده بودند با صلاحدید سعید بن عاص به مرزهای كشور تبعید كرد! (20)

موضع علی‏علیه السلام در قبال تساهل خلفا نسبت‏به بنی‏امیه
حضرت علی‏علیه السلام تا نیمه خلافت عثمان در برابر سیاست تساهل و تسامح خلفا نسبت‏به بنی‏امیه و اعتماد به افرادی همچون معاویه و ولید بن عقبه و عبدالله بن سعد سكوتی اعتراض‏آمیز اختیار نمود.سكوت آن حضرت هم به دو دلیل بود:
اول.هنوز امویان جرات تجاوز به حقوق مسلمانان و لطمه‏زدن به مصالح اسلام و مسلمانان را نیافته و تنها در فكر اشغال پست‏ها و بهره‏مندی بیش‏تر از تنعمات دنیا بودند.
دوم.مردم هوشیاری و دوراندیشی لازم را نداشتند تا خطر آینده بنی‏امیه را درك كرده، نقشه‏های شوم آنان را پیش‏بینی كنند كه این پیش‏بینی و توجه به چنین خطراتی فراست‏خاصی می‏طلبید.بنی‏امیه آن روزها تنها در منطقه شام مشغول فعالیت‏بودند و شام دور از تیررس چشم‏های مسلمانان اصیل حجاز بود.از این‏رو، اگر حضرت علی‏علیه السلام لب به اعتراض می‏گشود، افكار عمومی از آن حضرت حمایت نمی‏كرد و یا حتی مخالفت ایشان را به عنوان تسویه حساب شخصی با خلفا و كارشكنی در اجرای سیاست‏های آن‏ها تلقی می‏نمود.در نتیجه، هم خلفا در برابر علی‏علیه السلام ایستادگی می‏كردند و هم جامعه.بدین‏روی، حضرت نه تنها در این زمینه، بلكه حتی در مواردی كه خلفا و یا سران حكومت مرتكب لغزش‏هایی می‏شدند، سكوت اختیار می‏كرد تا اعتراضش موجب تفرقه و آسیب‏دیدن مصالح اسلام و مسلمین نشود.حضرت در بیان فلسفه سكوت خویش در مساله خلافت، بیاناتی دارد كه كاملا این مفاهیم از آن به دست می‏آید: «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نكنم شاهد نابودی و شكاف در اسلام باشم كه مصیبت آن برای من از رها كردن خلافت و حكومت‏بر شما بزرگ‏تر بود، چرا كه این حكومت‏بهره كم و ناچیز دوران كوتاه زندگی دنیاست كه تمام می‏شود; همان‏گونه كه سراب تمام می‏شود و ابرها از هم می‏پاشند.» (21)
درجای دیگرمی‏فرماید: «شماخوب می‏دانید كه من از هركس‏دیگری به لافت‏شایسته‏ترم.والله، مادامی‏كه اوضاع مسلمانان روبه‏راه باشد و جزشخص من‏به‏دیگری ظلم نشود، همچنان خاموش خواهم ماند.» (22)
از نیمه دوم خلافت عثمان، وضع جامعه و شرایط اجتماعی كاملا دگرگون شد، مفاسد اخلاقی و انحرافات دینی و امنیت مالی توسط عمال اموی عثمان به صورتی فراگیر در جهان اسلام شیوع یافت، به گونه‏ای كه فریاد مسلمانان مصر و كوفه و سایر شهرها بلند شد.در چنین شرایطی، موانع اعتراض و انتقاد حضرت علی‏علیه السلام برطرف گردید; چرا كه از یك سو، افكار عمومی آمادگی پذیرش انتقاد نسبت‏به سیاست‏های نظام حاكم را داشت و از سوی دیگر، علی‏علیه السلام احساس می‏كرد با توجه به هتك حرمت مقدسات مذهبی و افشای برخی از مفاسد امویان، سكوت وجهی ندارد.از این‏رو، وارد میدان شدند و هدایت معترضان را از دور یا نزدیك برعهده گرفتند و زمینه عزل برخی از عمال اموی همچون عبدالله بن سعد بن ابی سرح را فراهم آوردند.متاسفانه خلفا با سپردن پست‏های كلیدی جهان اسلام به فرزندان ابوسفیان و حزب طلقا، صلاحیت آن‏ها را امضا نموده بودند و این خطری بزرگ برای جهان اسلام و خدمتی ارزشمند به آنان محسوب می‏شد كه با سیاست تساهل و تسامح خلفا تحقق یافت.
پیامد این سیاست در جامعه آن روز این شد كه معاویه در سال‏های پایانی خلافت عثمان، با كمال جسارت در محفل بزرگان اصحاب و سران مهاجران حاضر می‏شد و به بهانه دفاع از عثمان، آن‏ها را تحقیر می‏كرد و از خود و پدران كافر و بت‏پرستش به نیكی یاد می‏نمود.او در مجلسی گفت: «ای مهاجران، شما می‏دانید كه هر یك از شما پیش از اسلام در میان قومتان فردی ورشكسته و گم‏نام بودید، كارها و امور جامعه بدون نظرخواهی از شما انجام می‏شد، تا این‏كه خداوند رسولش را مبعوث نمود و شما سبقت جسته و زودتر به او پیوستید.پس شما تنها به واسطه سبقتتان سیادت یافته‏اید، به طوری كه امروز می‏گویند: رهط فلان، آل فلان، وگرنه پیش‏تر شما قابل ذكر نبودید.»
علی‏علیه السلام، كه در مجلس حضور داشت و می‏دانست معاویه می‏خواهد تلویحا اقتدار و آقایی مجدد خود را به رخ اصحاب بكشد، به شدت خشمگین شدند و فرمودند: «ای پسر زن كثیف، تو را چه به این حرف‏ها…سپس با عصبانیت‏برخاستند و از مجلس خارج شدند.» (23)
جای شگفتی است كه برخی از خواص و مؤمنان بیماردل سیادت و آقایی افرادی همچون معاویه، این دشمن شناخته شده و نشاندار اسلام، را می‏پذیرفتند، ولی خلافت و عامت‏شخصیت عادل، متقی و معصومی همچون علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام را برنمی‏تابیدند.
محصول سیاست تساهل و تسامح خواص این شد كه بنی‏امیه چنین جرات و جسارتی پیدا كنند كه در مقابل بزرگان صحابه و شخصیتی بسان علی‏علیه السلام كه رشد اسلام و حكومت اسلامی مدیون مجاهدت‏های جانكاهشان بوده است، قد علم كنند.و از این مهم‏تر آن‏كه این سیاست زمینه قتل خود عثمان را نیز فراهم آورد كه شرح آن مجالی دیگر می‏طلبد.
علی‏علیه السلام به محض در دست گرفتن زمام خلافت، بدون درنگ و هرگونه ملاحظه نسبت‏به سیاست تساهل و تسامح مسؤولان گذشته، حكم عزل تمام عمال خائن اموی – غیر از یك تن – را صادر نمودند. (24) این حكم غیر از معاویه در مورد سایران به اجرا درآمد و همگی از پست‏های خویش بركنار شدند.
بنی‏امیه، كه خوب می‏دانستند موقعیت و نفوذ اجتماعی آنان در دوران خلفا به مراتب درخشان‏تر از روزهای پس از فتح مكه شده و اساسا از روزی كه بنا شد قرآن و سنت همراه با مدارا و سهل‏گیری اجرا شود، ارزش‏های‏اسلامی‏در جامعه كم‏رنگ شده است، در مقابل حركت تهاجمی علی‏علیه السلام عقب ننشستند، بلكه آن‏ها نیز حالت تهاجمی به خود گرفتند.
یعقوبی می‏نویسد: همه مردم با علی‏علیه السلام بیعت كردند، مگر سه نفر از قریش كه همه از بنی‏امیه بودند: مروان بن حكم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه…ولید به عنوان سخنگوی این سه نفر رو به حضرت كرد و با كمال وقاحت، حضرت را به دلیل ضربه‏هایش به كفار در جنگ‏های بدر و احد سرزنش كرد و گفت: تو به همه ما ستم روا داشته‏ای.اما من، پدرم را روز جنگ بدر در حالی كه دستگیر شده بود كشته‏ای.و اما سعید، پدرش را روز بدر كشته‏ای، در حالی كه چشم و چراغ قریش بود، و اما مروان، به پدرش دشنام داده‏ای و از عثمان – زمانی كه وی را نزد خویش برد – ایراد گرفتی و حال آن‏كه ما از برادران و همانند شما از فرزندان عبد مناف هستیم…» حضرت به شدت برآشفتند و فرمودند: «این‏كه گفتی من به شما ستم كرده‏ام، باید گفت: حق به شما بدی روا داشته است…، هر كه حق را برنتابد، تحمل باطل بر او دشوارتر است.اگر خواستید برگردید، به جایگاه اصلیتان برگردید.» (25)
سرانجام، ولید به معاویه پیوست و در جنگ صفین در مقابل علی‏علیه السلام شمشیر كشید و مروان در مدینه ماند و فتنه جنگ جمل را به راه انداخت.
در میان عمال بنی‏امیه و سران حزب طلقا، تنها معاویه به دلیل پشتوانه مردمی كه در طول دوران سه خلیفه اول در شام برای خود پدید آورده بود، از اجرای حكم عزل علی‏علیه السلام سرپیچی نمود و از تحویل حكومت‏شام به آن حضرت خودداری كرد.در این هنگام، وقتی نزاع میان علی‏علیه السلام و معاویه بالا گرفت، برخی از خواص كوتاه آمدند و سعی كردند به‏گونه‏ای حضرت را وادار سازند تا از عزل معاویه صرف نظر كند و در برخورد با او قدری سماحت‏به خرج دهد.آنان ابتدا مغیرة بن شعبه را، كه از سیاستمداران زیرك عرب به حساب می‏آمد و ردپای او هم در سقیفه، هم‏درعصرعلی‏علیه السلام‏وهم‏دردربار معاویه و اساسا در فرازهای حساس تاریخ اسلام كاملا مشهود است، نزد حضرت فرستادند.او حضرت را از جنگ با معاویه بیم داد و گفت: «برای معاویه نامه بنویس و تولیت‏شام را به او واگذار كن و به او دستور بده تا برایت از مردم بیعت‏بگیرد، و گرنه با تو می‏جنگد.»
حضرت در جواب مغیره، كه ابتدای كلامش به نوید اخذ بیعت مزین و انتهایش به تهدید جنگ ختم شده و در حقیقت، محكی بود برای ارزیابی میزان دل‏بستگی علی‏علیه السلام به حكومت و سنجش پای‏مردی و استواریش در بركناری معاویه، فرمود: «من هرگز گمراهان را به مددكاری [كارگزاری خویش] نپذیرفته‏ام،…والله من به خاطر مصلحت دنیایم كاری را كه فساد و تباهی دینم را در آن می‏بینم انجام نمی‏دهم.» (26) یعنی من در دینم اهل مداهنه و مماشات نیستم.اگر كار من با معاویه به جنگ و كارزار هم بكشد، حاضر نیستم او را كه فردی گمراه و گمراه‏كننده است، ولی و صاحب‏اختیار مردم قرار دهم و جان و مال و دین و ایمانشان را به دست او بسپارم.
به گواهی تاریخ، غیر از مغیره برخی دیگر نیز سعی كردند تا حضرت را به مدارای با معاویه وادار سازند، ولی حضرت نپذیرفت و با صلابت كامل اندیشه خطرناك مداهنه در مقابل دشمن را محكوم نمود.
اسكافی می‏نویسد: مردی از اهالی شام به نام حوشب ذوظلیم، كه از خواص و صاحب مقام و منزلت‏به شمار می‏رفت، نزد علی‏علیه السلام آمد و گفت: «ای علی، مگر نمی‏بینی كه خداوند نصیب خوبی از حكومت‏به تو داده است; همین مقدار را بگیر و شكرگزار باش! شما در اسلام صاحب پیشینه و سابقه هستی، از نزدیكان رسول خداصلی الله علیه وآله و دامادش بوده‏ای و دارای تجربه و نسبت‏سببی با پیامبری.اگر فردا با ما درگیر شوی این موجب سرافكندگی و ركود عرب می‏شود و حرمت‏ها را ضایع می‏كند.بیا با شهامت و رشادت برگرد و ما را با شام خودمان آزادبگذار و خون‏های ما و اصحابت را حفظ كن.»
حضرت سخن او را خیرخواهانه و زبانش را نصیحت‏گو دیدند، اما مشكل او را جهل و نادانی نسبت‏به اسلام و احكام آن دانستند.از این‏رو، بدون هرگونه عقب‏نشینی، سعی كردند با زبانی نرم به او بفهمانند كه اسلام دین تساهل و تسامح و لبخند زدن به دشمن و مماشات با كفار و ظلمه نیست.فرمودند: «تو با تلاشی كه به خرج دادی، در نصیحت كردن كم‏نگذاشتی.اگر من می‏دانستم كه اجازه دارم در دینم تساهل به خرج بدهم به تو پاسخ مثبت می‏دادم، سازش برایم مؤونه كم‏تری دارد.ولی خداوند از اهل قرآن راضی نمی‏شود كه مردم در اطراف عالم معاصی خدا را مرتكب شوند و آن‏ها اكت‏بمانند; نه امر معروف كنند و نه نهی از منكر.بدان ای حوشب، من بارها این موضوع را بررسی كرده و تمام جوانبش را سنجیده‏ام، به طوری كه این مساله خواب شب را از چشمم گرفته است.ولی راهی جز جنگ باآن‏هایاكفر به‏آنچه محمد آورد نیافته‏ام.معالجه‏این دردبه‏وسیله جنگ‏برایم‏آسان‏تراست ازمعالجه‏آن به وسیله غل وزنجیرهای دوزخ‏وتحمل‏بار سنگین‏دنیا برایم‏سهل‏تراست‏ازآتش.» (27)
اختلاف اساسی حضرت علی‏علیه السلام با معاویه و حزب اموی بر سر همین مساله بود: آسان‏گیری و سماحت‏سیاسی.وگرنه معاویه حاضر بود از دستورات و اوامر علی‏علیه السلام اطاعت كند و در راه تحكیم پایه‏های حكومت‏حضرتش در صورت كنار گذاشتن سرسختی در اجرای احكام اسلام – همچون حفظ و حراست از بیت‏المال و ترك زندگی اشرافی و برقراری عدالت اجتماعی – تلاش نماید و از مردم برای آن حضرت بیعت‏بگیرد، ولی همه این‏ها به شرط دست كشیدن علی‏علیه السلام از اجرای دقیق احكام خدا بود.
لذا می‏بینیم حضرت در بیان فلسفه جنگ معاویه با او می‏فرماید: «این قوم (بنی‏امیه) از پایین كشیدن و مرگ من ناامید شده‏اند; تلاش می‏كنند مرا وادار به سستی و كاهلی در برابر دستورات خدا كنند، ولی (سستی در اجرای احكام خدا) از من دور است.» (28)
علی‏علیه السلام در طول حكومت‏خویش، لحظه‏ای تحت تاثیر خواص منحرف و خودباخته قرار نگرفت و چشم را بر روی بنی‏امیه و اعمال زشتشان نبست و دست دوستی به سویشان دراز نكرد، بلكه آن‏ها را در جامعه به عنوان منافقانی در كمین نشسته و عناصری ضال و مضل معرفی نمود; به مردم می‏فرمود: «آگاه باشید، از نظر من، مخوف‏ترین فتنه‏ای كه شما را تهدید می‏كند فتنه بنی‏امیه است.» (29)
در مجموع، باید گفت: گرچه علی بن ابی‏طالب توفیق نیافت معاویه را از اكمیت‏شام بركنار كند و ریشه فساد را در آخرین منزلگاهش بخشكاند، اما به دو پیروزی بزرگ نایل آمد:
اول.با «كافر» و «منافق‏» خواندن كسانی كه برخی از خواص آن‏ها را دوست‏قابل‏اعتمادمی‏شمردند، اندیشه‏تساهل‏و مداهنه با عناصر غیرخودی ودشمن‏رامحكوم‏كرد و حد و مرز اسلام علوی و ابوسفیانی را معین نمود.
دوم.باجنگ‏تمام‏عیارباشامیان، به مسلمانان آموخت اگر روزی دشمنان دین در بخشی از جامعه اسلامی نفوذ كردند، بر مسلمانان واجب است‏با آنان به جهاد برخیزند، جنگ با آن‏ها همچون جنگ با كفار صدر اسلام تكلیفی‏همگانی‏است، هرچندآنان نماز بخوانند، روزه بگیرند و حج گزارند.

تساهل در اجرای حدود الهی
پس از رحلت نبی‏اكرم‏صلی الله علیه وآله، در كنار تساهل سیاسی، حركت دیگری در زمینه سهل‏انگاری در اجرای حدود الهی نسبت‏به برخی افراد خاص آغاز گردید.در دوران سه خلیفه اول، گاهی برخی افراد به دلیل برخورداری از موقعیت‏های اجتماعی، سیاسی و یا خانوادگی، وقتی مرتكب جرمی می‏شدند، به نوعی از كیفر معاف می‏گشتند.بر اساس شواهد تاریخی، سیاست تساهل در اجرای حدود الهی از دوران خلیفه اول آغاز و در دوران خلیفه دوم ادامه یافت، اما در عهد خلیفه سوم به اوج خود رسید، به‏گونه‏ای كه كم‏تر كسی جرات اعتراض به این سیاست را پیدا می‏كرد.ولی علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام به عنوان امام بر حق جامعه اسلامی، در عهد عثمان این سكوت را شكستند و شخصا عهده‏دار اجرای حد بر برخی از متنفذان اجتماعی آن عصر گردیدند، سپس در دوران خلافت‏خود، با تمام قوا و بدون هیچ‏گونه ملاحظه‏ای صلابت و قاطعیت‏حكومت اسلامی را در اقامه كیفرهای قضایی به نمایش گذاشتند و بر منطق مماشات و اغماض و آسان‏گیری در كیفر مجرمان آن هم مجرمان خاص، خط بطلان كشیدند و در این‏باره، بارها با برخی از خواص حامی تساهل قضایی و تبعیض در اجرای مجازات درگیر شده، حتی برخی از یاران خود را بر سر همین مساله از دست دادند، ولی هرگز دست از مبارزه با این سنت‏سیئه برنداشتند. ذكر نمونه‏هایی از تساهل خلفای صدر اسلام مؤید این گفتار است:

الف – در زمان خلیفه اول
شاید بتوان گفت اولین بار تساهل در اجرای حد الهی در مورد خالد بن ولید در زمان خلافت ابوبكر صورت گرفت.پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله، برخی از قبایل از اسلام بیرون رفتند و برخی دیگر تنها از پرداخت زكات به مدینه خودداری نمودند; چرا كه هنوز وضعیت‏خلافت و مشروعیت‏خلیفه را متزلزل می‏دیدند.
به همین منظور، او به سراغ قبیله مالك بن نویره یربوعی رفت، در حالی كه قبیله مالك مرتد نشده و تنها از پرداخت زكات به مامور خلیفه خودداری ورزیده بودند.خالد بن ولید به همسر مالك بن نویره چشم بد دوخته بود.مالك به او گفت: «آیا می‏خواهی مرا بكشی، در حالی كه من مسلمانم و به سوی قبله نماز می‏گزارم؟ »
خالد جواب داد: اگر مسلمان بودی، از پرداخت زكات ممانعت نمی‏كردی و به قومت دستور نمی‏دادی از پرداخت آن امتناع ورزند.
مالك كه فهمیده بود جرم او ارتداد نیست، بلكه دلیل كشته شدنش طمع خالد نسبت‏به همسر اوست، به همسرش نگریست و گفت: «یا خالد، بهذه قتلتنی؟ ! » ; تو به خاطر او مرا می‏كشی؟ ! سپس خالد وی را در حالی كه دست‏هایش بسته بود، به قتل رسانید و پس از این جنایت فورا با همسر او ازدواج كرد. (30)
انتظار می‏رفت جناب خلیفه طبق موازین اسلامی، خالد را قصاص كند، به‏خصوص كه پیش از این نیز جنایات مشابهی مرتكب شده بود، (31) و او را به قتل برساند اما با كمال تاسف، علی‏رغم ابراز ناراحتی برخی از اصحاب، خلیفه حاضر به قصاص و اجرای حد شرعی بر خالد نشد و با یك‏عذرخواهی‏خالد و اقرار به اشتباه او را رها كرد.مساله عفو بناحق خالد در جامعه اسلامی‏وجنایت او هرگز فراموش‏نشد.مردم آن قتل واین تسامح را به عنوان حادثه‏ای تلخ و به یاد ماندنی در حافظه خویش ثبت كردند.

ب – دوران خلیفه دوم
در عهد خلیفه دوم نیز در اقامه حد بر والی بصره سستی شد.مغیرة بن شعبه از سوی خلیفه به فرمان‏داری بصره برگزیده شد.وی از چهره‏های سرشناس اصحاب به حساب می‏آمد كه در سقیفه و پس از آن برای استحكام پایه‏های حكومت ابوبكر نقش كارسازی ایفا نموده بود.
مغیره در ایام فرمانداری‏اش بر بصره مرتكب زنا شد.اتفاقا چهار تن از مسلمانان این صحنه شنیع را دیدند و موضوع را به خلیفه گزارش كردند.این موضوع به دلیل شهرت مغیره و اهمیت منصبی كه در اختیار داشت، به زودی در بصره و سایر بلاد اسلامی منتشر شد و به یك رسوایی مشهور مبدل گردید.
اما خلیفه از یك سو، به دلیل برخی ملاحظات مایل نبود حد رجم بر مغیره جاری سازد و از سوی دیگر، خبر در میان مسلمانان بسیاری از شهرها پخش شده بود و از این‏رو، نمی‏توانست در مقابل آن سكوت كند.بدین‏روی پس از تشكیل دادگاه و با ترساندن یكی از شهود و انصراف وی از شهادت، مغیره را از حد رجم نجات داد.
ولی از آن‏جا كه زنای مغیره امری مسلم و ثابت‏شده بود، افكار عمومی بصره، او را تحمل نمی‏كرد.بدین دلیل، خلیفه مجبور شد او را از فرمان‏داری بصره عزل كند.اما با سپردن فرمان‏داری كوفه به او، در حقیقت، به مغیره جایزه داد! (32) متاسفانه امروز نیز در جامعه اسلامی، شاهد این‏گونه برخوردها و اعطای جوایزی از این دست‏به متخلفان از قوانین كشور هستیم!

ج – در زمان خلیفه سوم
در زمان عثمان نیز مساله اجرای حدود كاملا به بازی گرفته شد و سطوت احكام كیفری اسلام در میان اصحاب شكست.شخصیت متزلزل عثمان و لغزش‏های متعدد و ضعف‏های رفتاری آشكار او موجب گردید مردم تساهل او را در اجرای احكام كیفری اسلام به بازیچه بگیرند و آن‏ها را بی‏اهمیت‏بشمرند.بدین دلیل تعطیلی حدود الهی توسط عثمان بیش از موارد مشابه گذشته، كیان اسلام را تهدید می‏كرد.از این‏رو، علی‏علیه السلام آرام ننشستند و زبان به اعتراض گشودند; چرا كه اصل اسلام ناب را در معرض خطر تحریف و تاویل می‏دیدند.
اولین تسامح عثمان در اجرای حد قصاص بر عبیدالله بن عمر بود; هنگامی كه عمر به وسیله یكی از موالی به نام ابولؤلؤ مجروح شد و در بستر مرگ به سر می‏برد، عبیدالله پسر عمر برای گرفتن انتقام پدرش تصمیم گرفت هر غیرعربی را كه در مدینه دید به قتل برساند.او مانند حیوان درنده‏ای بیرون آمد و با شمشیر سه تن از موالی مدینه (هرمزان، جفینه و دختر كوچك ابولؤلؤ) را بدون تحقیق و اثبات جرم به قتل رساند.وی عزم كشتن سایر موالی را داشت كه شمشیر را از دستش گرفتند و زندانی‏اش كردند.
این فاجعه هولناك اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله به خصوص حضرت علی‏علیه السلام، را خشمگین ساخت، به طوری كه همگی خواهان مجازات عبیدالله شدند. مجازات او جز كشتن و قصاص نبود.
عثمان تا زمانی كه عمر زنده بود به شدت با عبیدالله برخورد می‏كرد، حتی به او گفت: «خدا تو را بكشد! مردی را كه نماز می‏خواند و دختر كوچك و شخصی را كه در ذمه رسول خداصلی الله علیه وآله قرار گرفته بود به قتل رساندی.» (33) ولی پس از مرگ عمر، وقتی خلافت را به دست گرفت، كاملا تغییر موضع داده و درصدد آزاد ساختن عبیدالله برآمد.این تناقض در رفتار سابق و لاحق عثمان نسبت‏به عبیدالله، موجب شگفتی بسیاری از اصحاب شد، ولی بعدها معلوم گردید كه عمرو بن عاص، این شیطان بزرگ قریش، نظر عثمان را عوض نموده است. (34)
علی‏علیه السلام، كه به دقت موضوع را دنبال می‏كردند و سرسختانه خواهان قصاص عبیدالله بودند، عثمان را تحت فشار قرار دادند و از او خواستند در هر صورت، حد الهی را بر عبیدالله جاری كند، ولی عثمان تعلل ورزید و گفت: پدرش تازه كشته شده است، الآن مصلحت نمی‏دانم عبیدالله كشته شود.این باعث‏حزن و اندوه مسلمانان می‏شود و هم و غم مردم را بیش‏تر می‏كند و شاید موجب اضطراب و فساد اجتماعی شود.
ولی علی‏علیه السلام عذر او را نپذیرفت و به او فهماند حدود الهی با سستی و تساهل در امور ساقط نمی‏شود و از بین نخواهد رفت.ولی عثمان با تحمیل نظر خود، موضوع رای خویش به عنوان خلیفه مسلمانان بر اسقاط حد عبیدالله را مطرح نمود.اما حضرت علی‏علیه السلام فرمودند: «امام نباید از حدی كه متعلق به مخلوقان است درگذرد، مگر این‏كه اولیایش از آن درگذرند.عفو پسر عمر در حیطه اختیار تو نیست.»
حضرت وقتی دیدند عثمان به هر طریق ممكن، می‏خواهد از اقامه حد بر عبیدالله شانه خالی كند، او را تهدید نموده، فرمودند: «در روزی‏كه خداوند خلایق را به پای حساب می‏آورد، خون هرمزان از تو مطالبه خواهد شد.و من، قسم به خدا، اگر چشمم به عبیدالله بن عمر بیفتد حق الهی را از او بازمی‏ستانم.هر كه خواست، دماغش بسوزد. »
عثمان كه خوب می‏دانست علی‏علیه السلام مرد شعار نیست، اگر تهدیدی كند حتما بدان عمل خواهد كرد، به جای كنار گذاشتن تسامح خویش، فورا عبیدالله بن عمر را شبانه طلبید و به وی دستور داد از چنگ حضرت علی‏علیه السلام فرار كند.هنگام رفتن او نیز همچون اسفلافش، به وی جایزه‏ای داد; قطعه زمینی از نواحی كوفه را به او بخشید كه عبیدالله تا پایان خلافت عثمان همان‏جا زندگی می‏كرد! (35)
تعطیل حدود الهی و سهل‏انگاری‏ها و كوچك شمردن مجازات‏های كیفری اسلام در مورد افرادی همچون خالد بن ولید، مغیرة بن شعبه و عبیدالله بن عمر و جایزه دادن به مجرمان و محكومان حكومت اسلامی به تدریج‏سطوت حدود الهی را در میان جامعه درهم شكست; چنان كه در اواخر خلافت عثمان، بی‏توجهی و تساهل در اجرای حدود الهی به یك بیماری شایع مبدل گردید، حرمت احكام جزایی اسلام درهم شكست، حساسیت و غیرت دینی جامعه تا حد زیادی از بین رفت و بسیاری از خواص اصحاب با مسامحه‏كاری‏ها در مجازات متخلفان خوگرفتند.
ماجرای تعلل عثمان در مجازات ولید بن عقبه یكی از فرازهای عبرت‏انگیز دیگری از تاریخ صدر اسلام به شمار می‏آید كه از یك سو، عمق فاجعه تساهل خواص و از سوی دیگر نهایت پیكار و سازش‏ناپذیری علی‏علیه السلام را با این اندیشه شیطانی نمایان می‏سازد.
اقدام عملی علی‏علیه السلام در اجرای حد بر ولید و مشاجره حضرت با عثمان در میان مردم مدینه و سران اصحاب، خود گواه روشنی است‏بر این‏كه علی‏علیه السلام به شدت از عملكرد سماحت‏جویانه خلفا احساس خطر می‏كرد; چرا كه بیم آن می‏رفت‏با استمرار این روند و رسوب این اندیشه شیطانی در جامعه، زمینه اجرای حدود از بین برود و احكام جزایی اسلام، كه مایه حیات جامعه اسلامی به حساب می‏آید معطل بمانند.از این‏رو، وقتی‏خلافت‏به‏دست آن حضرت افتاد، فورا تصمیم گرفتند عبیدالله بن عمر را، كه در كوفه می‏زیست، قصاص كنند، در حالی كه دوازده سال از ارتكاب جرم عبیدالله گذشته بود و شاید احدی از افراد جامعه اسلامی قتل عبیدالله را از آن حضرت نمی‏طلبید و اساسا كسی گمان نمی‏كرد حل مشكلات اقتصادی و اجتماعی جامعه اسلامی در گرو قتل عبیدالله باشد.ولی آن حضرت با فراست و نور ولایت می‏دانستند اگر از جنایت علنی فرزند خلیفه دوم چشم‏پوشی شود، دیگر نمی‏توان به آسانی سایر مفاسد اجتماعی را مهار كرد و از گسترش دامنه منكرات جلوگیری به عمل آورد.بدین دلیل، اعدام عبیدالله را در راس كارهای خود قرار دادند.
ابن سعد می‏نویسد: «وقتی مردم با علی بن ابی‏طالب بیعت كردند، وی تصمیم به كشتن عبیدالله بن عمر گرفت.از این‏رو، عبیدالله از دسترس علی گریخت و به معاویه پیوست.» (36)
گرچه عبیدالله از قلمرو آن حضرت گریخت، اما حضرت همچنان او را تحت تعقیب داشتند و در كمینش بودند.اهتمام حضرت در قصاص عبیدالله بسیار شگفت‏انگیز است. سرانجام وی در جنگ صفین به دست‏سپاه علی‏علیه السلام به درك واصل شد.آن حضرت بدون آن‏كه كم‏ترین نرمشی در اجرای حدود الهی نشان دهد، با صلابت تمام، با وی بسان یك قاتل برخورد نمود.برخورد حضرت با عبیدالله و دیگر موارد نشان می‏دهد سیره حضرت در طول دوران حكومتش، اهتمام در اقامه حدود الهی بوده است.حضرت علی‏علیه السلام می‏خواستند با این روش به كسانی كه در اثر تساهل خواص انتظار كوتاه آمدن در اجرای حدود برخی از مجرمان را داشتند بفهمانند عفو و بخشش بی‏موردی كه برخی پیش از حكومت ایشان به خرج داده‏اند، كاری باطل و گناهی بزرگ بوده و اساسا مداهنه در كیفر مجرمان و تنبیه جنایت‏كاران خلاف دستورات اسلام است، هر چند مجرم، دوست‏یا صاحب منصب و یا ذی نفوذ و غنی باشد.شاهد گویای این مطلب، قضیه شلاق‏زدن نجاشی در ملا عام است.
نجاشی، شاعر مدیحه‏گوی حضرت علی‏علیه السلام، در صفین به شمار می‏آمد، وی با قریحه و ذوق سرشارش با سرودن شعرهای حساب شده و به موقع خود در صفین، موجب تقویت روحیه و تهییج و تشویق سپاه علی‏علیه السلام می‏شد.وقتی یكی از فرماندهان حضرت حماسه‏ای می‏آفرید، وی با اشعارش آن حماسه را به یك افتخار جاویدان مبدل می‏ساخت و روحی حماسی در لشكریان می‏دمید و وقتی نخبگان سپاه حضرت به شهادت می‏رسیدند، نجاشی با اشعارش در رثای آنان به علی‏علیه السلام و دوستانش تسلی می‏داد. (37)
چنین فردی با این سابقه و موقعیت و خدمات، پس از صفین در مركز خلافت جهان اسلام، كوفه، در روز اول ماه مبارك رمضان با یكی از دوستانش شرب خمر نمودند.یكی از همسایه‏ها موضوع را به حضرت علی‏علیه السلام اطلاع داد.علی‏علیه السلام عده‏ای را فرستادند خانه او را محاصره كرده، نجاشی را دستگیر نمودند.برخی از دوستان نجاشی و اهالی كوفه انتظار داشتند حضرت در اجرای حد بر نجاشی مسامحه كند و در مجازاتش كوتاه بیاید; همان رسوبات جاهلی بر جای مانده از سنت تساهل خواص.
علی‏علیه السلام بر سر دو راهی قرار گرفته بودند: اجرای حد بر نجاشی و دلخور شدن برخی از یاران یا عفو و چشم‏پوشی از اجرای حد.اما حضرت بدون هیچ تعللی پس از دست‏گیری نجاشی، او را بدون عبا و قبا، تنها با شلوار در ملا عام یكصد ضربه شلاق زدند و با همان وضع – یعنی بدون عبا و قبا – او را در میان مردم رها كردند.ولی برخی از یمنی‏های كوفه از علی‏علیه السلام به خاطر تنبیه نجاشی دلخور شدند و طارق بن عبدالله نهدی و نجاشی به معاویه پیوستند. (38)
واقعه مزبور این حقیقت را به وضوح نمایان می‏سازد كه اگر صاحب منصبان و شخصیت‏های برجسته جامعه اسلامی، دانسته یا نادانسته، سهوا یا عمدا، در اقامه احكام كیفری دین تعلل ورزند، به تدریج، غیرت دینی مسلمانان از بین می‏رود و كار به جایی می‏رسد كه اجرای احكام مسلم الهی را توسط ولی خدا گران می‏شمارند.بدین‏سان، حركت رو به رشد تساهل در اجرای حدود كه توسط برخی خواص از پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله آغاز گردید و در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسید و می‏رفت تا به صورت یك فرهنگ مقبول و پسندیده میان اصحاب درآید، با مخالفت‏ها و مجاهدت‏های اولین حامی و مؤمن به پیامبرصلی الله علیه وآله كند گردید گرچه حكومت علی‏علیه السلام در پرتو لغزش خواص پس از مدت زمانی كوتاه فرو پاشید و حضرت نتوانست ریشه این سنت‏شوم را بركند، اما در همان مدت كوتاه به حق طلبان معاصر خود و نسل‏های آینده اعلام كرد اسلام علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام، كه استمراربخش اسلام ناب محمدی‏صلی الله علیه وآله می‏باشد، هرگز با سستی و كاهلی و سهل‏انگاری در اقامه حدود الهی سازگار نیست، هر چند برخی آن را «خشونت‏» بخوانند و تساهل و تسامح را ترویج كنند.

پی‏نوشت‏ها:
1- محمدبن یعقوب كلینی، الاصول من الكافی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ج 5، ص 494، ج 1
2- محمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1394 ق، ج 19، ص 371
3- مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، تحقیق محمدفؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالحیاء التراث العربی، 1375 ق، ج 3، ص 1315، ح 1688
4- احمد بن علی طبرسی; الاحتجاج، تحقیق محمدباقر الموسوی الخراسانی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات – مؤسسة اهل البیت‏علیهم السلام بیروت، ط 2، 1410 ق، ج 1 – 2، ص 104/علی بن عیسی اربلی، كشف الغمه، تبریز، مكتبة بنی هاشمی، 1381 ق، ج 1، ص 491، با تصرف/احمد بن عبدالعزیز جوهری، السقیفة و فدك، تحقیق محمدهادی امینی، تهران، مكتبة نینوی الحدیثیة، ص 100، با تصرف
5- احمد بن علی طبرسی، پیشین، ج 1 – 2، ص 102/شیخ عباس قمی، بیت الاحزان، دارالحكمه، 1412 ق.، ص 144، با تصرف، جواد قیومی، صحیفة الزهراء، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1376، ص 230
6- محمد بن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حجج‏الله علی العباد، تحقیق مؤسسة‏آل‏البیت‏علیهم السلام‏لاحیاء التراث، 1413 ق.، ج 21، ص 385، باب 36، ح 10
7- علی بن عیسی اربلی، پیشین، ج 1، ص 492 و 493/محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 158، باب 7، ح 8، به نقل از: معانی الاخبار صدوق
8- عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ط 2، بیروت، دارالكتب العربیة، 1385 ق.، ج 2، ص 44
9- عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 194/محمدباقر محمودی، نهج السعادة فی مستدرك نهج البلاغه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1369 ق.، ج 2، ص 523
10- عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 4، ص 31/نهج البلاغه، نامه 16
11- عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 45
12- سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، قم، بصیرتی، 1379 ق.، ص 87
13- عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 45
14- سیدعلیخان مدنی، پیشین، ص 87
15- عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 44
16 و 17- احمد ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1411 ق. ، ج 1 – 2، ص 244/ص 262
18- ر.ك.به: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوك، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1408 ق.، ج 2، ص 491
19- ر.ك.به: عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 12، ص 42 – 44
20- علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، تحقیق عبدالحمید، بیروت، دارالكفر، 1409 ق.، ج 2، ص 346 و 347
21 و 22- نهج البلاغه، نامه 62/خطبه 74
23- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 339
24 و 25- ر.ك.به: احمد یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، قم، شریف رضی، 1414 ق.، ج 2، ص 179/ج 2، ص 178 و 179
26- ر.ك.به: محمدباقر محمودی، پیشین، ج 1، ص 238 به نقل از: الاغانی، ج 16، ص 91
27- محمدبن عبدالله اسكافی، المعیار الموازنة، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، 1402 ق.، ص 146 و 147 و ر.ك.به: محمدباقر محمودی، پیشین، ج 2، ص 226 و 227، ذیل مختار 214
28- محمدباقر محمودی، پیشین، ج 2، ص 208 – 210 به نقل از: علل الشرایع، باب 122 ح 2 و المناقب، ج 3، ص 15
29- نهج البلاغه، خطبه 93
30 و 31- احمد ابن اعثم، پیشین، ج 1 – 2، ص 20/ج 1 – 2، ص 20
32- محمدتقی‏تستری، قاموس‏الرجال، تهران، نشرالكتاب، 1388ق، ج‏9، ص‏86
33 و 34- محمد بن سعد، الطبقات الكبری، بیروت، داربیروت، 1045 ق.، ج 5، ص 15 و 16/ج 5، ص 16
35- محمد بن محمد مفید، الجمل، تحقیق علی میرشریفی، قم، مكتب الاعلام الاسلامی، 1413 ق.، ص 176
36- محمد بن سعد، پیشین، ج 5، ص 17
37- ر.ك.به: عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 7، ص 37 و 38 و 48 و 55
38- محمد بن ابراهیم ثقفی، الغارات، تحقیق عبدالزهراء الحسینی، بیروت، دارالاضواء، 1407 ق.، ص 365 – 367

فصلنامه معرفت شماره 38 – جواد سلیمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *