نویسنده: دكتر شهداد شعبانی
در خاتمه قرن بيستم متخصصان دانش بازاريابي به يافته اي مهم دست يافتند كه عبارت بود از اينكه بازاريابي موفق، حاصل فعاليت معمول و روزمره كاركنان واحدهاي بازاريابي و بازارياب هاي آنها نيست، بلكه پديده اي است كه آميخته اي از طرز فكرها، اقدام ها، رقابت و فرآيند طرح ريزي بازار است.در سال 2000 دكتر هاك ديويدسن استاد بازاريابي دانشگاه كران فيلد انگلستان و مشاور شركت هايي نظير فولكس واگن، خطوط هواپيمايي بريتانيا و شل، نظريه اي بديع در مورد بازاريابي عرضه كرد كه به بازاريابي تهاجمي معروف شد.در نگرش بازاريابي تهاجمي، واحد بازاريابي مسئول اجراي تمام نوآوري هاي عمده سازماني است. دليل اين امر اين است كه بازاريابي، در حقيقت رويكردي سودجويانه به كسب و كار است. سودي كه بقاي بنگاه اقتصادي را تضمين مي كند و همين امر واحد بازاريابي را راهبر تمام فعاليت هاي توليدي مي سازد.
براي بهره گيري از نگرش بازاريابي تهاجمي، از يك سو بايد فرآيندهاي دست و پاگير ديوان سالارانه را كنار گذارد و از سوي ديگر، اين نكته را كه تنها با هوشمندي و توانايي اقتصادي مي توان يك بازاريابي خوب داشت، به فراموشي سپرد زيرا امروزه بازاريابي موفق، ايجاد فرصتي است كه حاصل به كارگيري مناسب نگرش ها، سازماندهي و فنون بازاريابي است. به همين دليل رويكرد بازاريابي تهاجمي فرمول ساده اي را ارائه مي دهد كه عبارت است از اجراي طرح هاي راهبردي بازاريابي با راهبردهاي برنده به وسيله كاركناني سرسخت، تلاشگر و پرنشاط.
رويكرد بازاريابي تهاجمي
يافتن تعريف شفاف و مورد توافق براي بازاريابي مشكل است. برخي آن را يك فن براي مديريت قيمت ها مي دانند. بعضي تصوري كاملاً مالي از آن داشته و برخي آن را آميزه اي از فنون مي دانند.عده اي آن را يك واحد در يك بنگاه و برخي ديگر، آن را همان عمل فروش مي دانند.
مشاوران شركت آكسفورد مديريت مؤثر منافع مشتري را معادل مناسبي براي تعريف بازاريابي پيشنهاد كرده اند. واژه مشتري در اين تعريف، هم مشتريان بيروني شركت را شامل مي شود كه خريدار محصولات و خدمات بنگاه هستند و هم مشتريان داخلي بنگاه، يعني كاركنان سازمان را كه به نحوي مشتري همكاران خود هستند، دربرمي گيرد.واژه نفع مشتري به تركيب مناسبي از كيفيت و قيمت اشاره دارد. واژه مديريت نيز برفرآيند كسب يا توليد نفع مشتري در كالا و خدمت دلالت دارد. اگرچه در تعريف پيشنهادي مشاوران آكسفورد به سودآوري فرآيند بازاريابي اشاره اي نشده است؛ اما وجود واژه مديريت اثربخش به نحوي اهميت توليد نفع مشتري را به طور كارآمد و سودآور مي رساند.به هر شكل، به نظر مي رسد كه دشواري يافتن تعريفي مناسب براي بازاريابي، به دليل سردرگمي ميان تعريف بازاريابي و فعاليت بازارياب هاست. بازاريابي تهاجمي سعي دارد اين احساس را به گونه اي تغيير دهد كه همه كاركنان شركت خود را بازارياب بدانند. در رويكرد بازاريابي تهاجمي بازاريابي مستلزم فعاليت يكايك كاركنان بنگاه اقتصادي براي تأمين كارآمد منافع مشتري در محصولات و خدمات و كسب سود بالاتر از متوسط در صنعت است.
در تعريف ياد شده، يكايك كاركنان بنگاه اقتصادي بازارياب محسوب مي شوند و كاركنان واحد بازاريابي وظيفه دارند همواره اين موضوع را به همكاران خود در ديگر واحده-اي بنگاه يادآوري كنند و خود نيز بر نقش بازاريابي بالقوه خويش تأكيد ورزند.
بر مبناي رويكرد بازاريابي تهاجمي كاركنان يك بنگاه اقتصادي تنها دو هدف را دنبال مي كنند: اول؛ افزايش منابع مشتري كه در محصولات و خدمات نهفته است و دوم؛ كسب سودهاي بالاتر از متوسط در صنعت.
در اين فرآيند، بازارياب هاي تهاجمي، زمينه ساز توليد ناب هستند. ايده آل آنان، توليد محصولاتي با كيفيت بالا و قيمت پايين است و اين دو عنصر، بنياد اصلي حق مشتري محسوب مي شوند.
در حقيقت زماني بنگاه اقتصادي، بهترين منفعت را از مشتري مي برد كه مشتريان دريابند در آنجا تركيبي از كيفيت، قيمت و خدمات به آنان عرضه مي شود كه بر قيمت، كيفيت و خدمات رقباي بنگاه بسيار مي چربد.
بي ترديد كسب و حفظ وضعيتي كه شركت بتواند در آن از بهترين منافع بهره مند شود، بسيار دشوار است. منافع مشتري پديده اي واقعي است كه بر معيارهاي عيني مشتري استوار است.
بازاریابی تهاجمی برای تصاحب بیشتر
مهرداد بنی سعید
واحد های بازاریابی تهاجمی ،زاده این ده سال اخیرند که رقابت بسیار فشرده شده است. این واحد ها بسیار حرفه ای تر از واحد های معمولی بازاریابی عمل می کنند و اجرای ماموریت هایی که واحد های عادی از انجام آن عاجزند را برعهده دارند. این واحد ها در سرعت، عملکرد، برنامه ریزی، شجاعت، شکست ناپذیری، چابکی، هماهنگی بی نظیر هستند و اولین و مهمترین اصل حاکم بر آنها حمله برای کسب مشتریان بیشتر است.
واحد بازاریابی باید مدام حمله کند اصلاً واحد بازاریابی دفاعی به چه دردی میخورد. واحد بازاریابی که تهاجمی باشد میتواند حق خود را از بازار بگیرد، مدام برای شما مشتری جور کند، سهام شرکت شمارا بالا ببرد، شرکت را قوی کند، ثروت شما را زیاد کند اعتبار شما را در بازار بالا ببرد، در خریدن مواد اولیه و چانه زنی در معاملات شما را در موضع قدرت قرار دهد پس اگر شرکتی دیدید که روز به روز عقبتر میرود بعد از مدیر کل مستقیم بروید سراغ واحد بازاریابی و یقه آن را بگیرید چون این واحد بوده که بی عرضه عمل کرده. اما حالا که این قدر واحد بازاریابی تهاجمی خوب است و این همه حسن دارد ببینیم واحد بازاریابی تهاجمی چه کارهایی بلد است و چه در چنتهاش دارد که باید آن را در هر شرکتی خلق کرد و اگر هست آن را تقویت کرد.
اول از همه واحد بازاریابی تهاجمی سهم بازار خود را از بخشهای مشتریان اصلی حفظ میکند.
قبل از هر حمله و هر تلاشی برای جذب مشتری اول باید هوای مشتریان فعلی را داشت. چون فعلاً دست به نقد دارند از ما خرید میکنند و تکیه گاه ما هستند و ما باید همیشه مواظب این عزیزان که جای پای ما را در بازار محکم میکنند باشیم. چون که ما به پشتوانه آن ها میتوانیم برای بقیه قسمتهای بازار نقشه بکشیم. در ثانی اگر ما نتوانیم مشتریان خودمان را راضی نگه داریم چطوری میخواهیم مشتریان جدید را راضی کنیم که محصولات ما را بخرند پس رضایت این مشتریان پیشکسوت را همیشه داشته باشید، یعنی مثلاًجنس خوب به آنها بدهیم، به آنها تخفیف بدهید، خدمات پس از فروش کاملی به آنها اعطا کنید، به خواستههایشان توجه کنید، با آنها در ارتباط باشید و …. تا بتوانید با خیال راحت به سراغ قسمتهای دیگر بازار بروید.
اولین هجوم و بهترین مرحله برای کسب مشتری بیشتر،ابتدا حمله به بخشی است که به مشتریان بخش اصلی بازار شما شبیه هستند
راز کسب سریع مشتری جدید این است که سراغ کسانی بروید که شبیه مشتریان الان شما هستند. حسن این کار در این است که شما به خوبی با خواستههای آنها آشنایید و به جهت شناختی که دارید میدانید آنها چه چیزی میخواهند چون برای امثال آنها چند سال تولید کردهاید پس مزه دهان آنها را کاملاً دارید. اتفاقاً این بخش از مشتریان بسیار راحت و بی دردسر جذب میشوند اما چیزی که اینجا مهم است این است که خیلی موقعها این گونه مشتریان از ذهن ما دور هستند و از قلم افتادهاند اگر یک مقدار ورای عادت هر روز نگاه کنی میتوانی دسته های مختلفی از آنها پیدا کنی. یک خشکشویی بزرگ را میشناختم در خیابان بهشتی که پر از ساختمانهای دولتی و اداری بزرگ است کار میکرد، روزی از یک اداره خصوصی بزرگ سفارش دریافت کرد و آن سفارش تبدیل شد به قرارداد سالانه که هر ماه خشکشویی 300 دست لباس را اتو کند و به اداره تحویل دهد صاحب خشکشویی که این قرارداد بهش مزه کرده بود یک کمی فکر کرد و گفت من چرا نروم و این را به سایر ادارات پیشنهاد بدهم فردای همان روز یک سفارش دیگر هم گرفت و بعد از مدتی دیگر به مردم عادی سرویس نمیداد و تبدیل شده بود به یک کارگاه خشکشویی که فقط با سازمانها کار میکرد. غرض از این خاطره این بود که این صاحب خشکشویی افرادی شبیه مشتریان خود را پیدا و جذب کرد اگرشما هم درست فکر کنید مطمئناً در نمونه هایی به ذهنتان میآید.
درباره نیاز مشتریان اصلی و مشتریانی که جذب کردید بیشتر تحقیق کنید:
بعد از هر هجومی که منجر به پیروزی و جذب مشتری شد باید به فکر حفظ آنها باشید چون یکی از آفتهای بازاریابی تهاجمی این است که ممکن است رقیب همانطور که شما مشتریان شخص دیگری را تصاحب کردید او هم مشتریان شما را صاحب شود. پس یادتان باشد پس از هر فتح باید مکانیزمی طراحی کنید که مشتری همچنان در چنگ شما بماند. اشتباه نکنید منظورم این نیست که مشتری را به زنجیر بکشید میگویم که نیازهای مشتری را که متغیر است و هر چند وقت یکبار تغییر میکند را بشناسید این کار باعث میشود که شما همیشه کالاهایی داشته باشید که با آن سر مشتریان را گرم کنید تا او به رقبای شما فکر نکند یعنی یک جورایی طر فدار محصولات شما شود و این طرفداری هم برایش سود داشته باشد. اگر درست رضایت مشتریان جذب شده را بدست آورید اینها هم میشوند مثل مشتریان اصلیتان که در اول گفتیم وگرنه خیلی زود بعد از یکی یا دو خرید میروند سراغ دیگری نقل است که چنگیز بعد از اینکه هر شهری را میگرفت پس از مدتی با شورش، شهر از دست گماشتگان چنگیز درمیآمد چون آنها نحوه تا کردن با مردم را بلد نبودند در عوض کوروش هر جا را که فتح میکرد تا سالها پس از مرگ او جزء خاک ایران میماند چون میدانست چطور باید رضایت مردم آنجا را داشته باشد.
واحد بازاریابی تهاجمی را حمایت مالی کنید
جنگ سرباز، لجستیک و تجهیزات میخواهد و مهمتر از همه روحیه نیاز دارد که همه اینها تنها با پول ممکن میشود واحد بازاریابی تهاجمی هم همه اینها را میخواهد منتهی به شکل دیگر. اکثر هجومها پرهزینه اند چون هیچ کس دوست ندارد شکست بخورد.
واحد بازاریابی تهاجمی باید آن قدر پول داشته باشد که بتواند در ساعت پربیننده تلویزیون آگهی بدهد، در بهترین بیلبوردهای شهر تبلیغ کند، بهترین فستیوالها را برگزار کند، شیکترین غرفهها را در نمایشگاهها داشته باشت، توان زیر قیمت دادن محصولات برای شکاندن کمر رقبا تا مدت طولانی را داشته باشد، کارکنان درجه یک و با سواد و خبره استخدام کند،سیستم لجستیک سریع داشته تا دشمنان را به راحتی در دور دست مغلوب و غافلگیر کند و صدها چیز دیگر که بی مایه فتیر است. پس باید برای بازاریابی تهاجمی پول خرج کرد و اگر پول ندارید پس دست به تهاجم نزنید که بد میبینید یا وقتی پول کافی ندارید با 2 و 3 شرکت دیگر متحد شوید بعد با هم حمله کنید هیچ وقت بدون پشتوانه پولی نمیتوان جنگ را برد.
در زمینه هایی که از رقیب سر هستیدحمله کنید
یک شرکت ممکن است جنسهای مختلفی بسازد ولی معمولاً در یکی یا دو قلم تبحر و تخصص ویژه دارد نشانههای این تخصص هم در این است که یا قیمت کالای تولیدیاش بسیار پایین تمام شود یا کارهایی که انجام میدهد نسبت به بقیه خیلی بهتر است و هر علتی که باعث شود یک کالا طرفدار پیدا کند. مثلا ما خیلی شرکت تولیدکننده کمپوت آناناس داریم ولی شرت Dole حرف اول را در دنیا میزند.
پیشنهاد من این است که همیشه در زمینهای که سر هستید به فکر توسعه مشتری باشید این کار هم زحمت کمتری نیاز دارید هم اینکه مشتریان بیشتری جذب میکنیم و هم توانایی حفظ رضایت مشتریان بیشتری را دارید از آن طرف قدرت رقابتی شما چند برابر میشود چون محصول خوب کار هزاران تبلیغ را یک جا انجام میدهد و از طرفی محصول خوب بعد از مدتی به سمت برند شدن حرکت میکند پس باید در جنگ کالایی داشته باشید که رقیب را عاجز کند اگر چنین کالایی ندارید آن را خلق کنید یعنی ببینید شما اگر چه چیزی درست کنید حرف اول را میزنید؟. خیلی شرکتها کلی امکانات مصرف میکنند برای تولید چیزی که 10 برابر بهتر آن در بازار هست که این کار واقعاً جاهلانه است در صورتی که میشود با هزینه قبلی کالای دیگر ساخت که حدا قل در بازار جایگاهی معتبر داشته باشد لذا اگر از این کار هم عاجزید تولید کالا را رها کنید به سراغ خدمات بروید.
وقت آن است که حال به بازار مشتریانی که شبیه شما نیستند حمله کنید
بعد از جذب مشتریان شبیه بازار شما و دانستن برنامهای برای حفظ آنها حال میتوانید برای مشتریانی که شبیه مشتریان شما نیستند دندان تیز کنید منتهی این جنگ کار سختی است و کلی انرژی از شما میگیرد. ولی اگر موفق شوید فرصتهای پرسود برای شما درست شده که حالا حالاها شما را سرگرم می کند.
وقتی میخواهید مشتری متفاوت جذب کنید باید رنگ عوض کنید. یعنی اینکه به ظاهر دلخواه او دربیاید تا آنها به شما اطمینان کنند منتهی نه با کالاهایی که برای مشتریان قبلی تولید میکردید چون این مشتریها نیازهایشان با قبلیها فرق میکند. مثل نایک که بعد اینکه بازار اروپا را قبضه کرده بود در حمله اولیه به سراغ آمریکا و استرالیا (مشتریان شبیه بازار اول) رفت و وقتی نوبت افریقا (مشتریان متفاوت) رسید کاملاً رنگ عوض کرد و محصولاتش متفاوت شده بود، تبلیغاتش خیلی عام فهم و مردمی بو و قیمتهای اجناسش را ارزان کرد به طوری که اگرشما نایک افریقا را می دیدید میگفتید : نایکی که در اروپا است یک شرکت دیگر است و با این یکی فرق دارد.
اگر نایک با همان شیوه رسوخ در استرالیا و آمریکا میخواست افریقا را فتح کند جواب نمیداد زیرا همه چیز بین این دو با هم متفاوت بود از اخلاق، محیط، درآمد و فرهنگ گرفته تا نحوه حکومت در آفریقا دقیقاً علت این هم که ما در طرحهای صادراتی شکست میخوریم همین است چون میخواهیم همان کالای داخلی را به کشورهای دیگر نیز بفرستیم که نتیجه هم حجم کم صادرات کشورمان است. پس برای اینکه چیزی را بدست بیاورید که تا بحال نداشتهاید باید چیزی بشوید که تا به حال نبودهاید.
جذب مشتری متفاوت تفاوت شما را میطلبد تا فرق نکنی از مشتری متفاوت خبری نیست. ولی اگر توانستید مشتری متفاوت را جذب کنید بازار بسیار گستردهای جلوی خودتان باز کردهاید. چون شما دیگر قادر خواهید بود برای هر کسی در هر جای جهان کالا تولید کنید. بازار مشتریان مشابه محدود است اما تا دلتان بخواهد مشتری متفاوت داریم که باید با یک ارزیابی درست پرسودههایش را سوا کرد و روی آن برنامه ریخت.
مواظب برنامههای انحرافی و ریخت و پاشها در بازاریابی تهاجمی باشید
کنترل جنگ واقعاً سخت است حتی با سابقهترین ژنرالها هم گاه در اجرای طرح های عملیاتی باز میمانند چون که نقشهها در اتاق کار یا اتاق جنگ کشیده میشود ولی باید در میدان جنگ اجرا شود میدان هم هر دقیقهاش با دقیقه بعد فرق میکند چون میدان جنگ میدان تعریف نشده ای است که تنها چیزی که در آن ثابت است تغییرات است. هر لحظه خبر جدیدی میشنوید، هر ثانیه چیز جدیدی اتفاق میافتد، هر دقیقه ممکن است طرح دشمن عوض شود، هر ساعت ممکن است شما غافلگیر شوید یا غافلگیر کنید و هر روز ممکن است برای شما فردایی نباشد این نااطمینانی در جنگ باعث ایجاد فرضیه های انحرافی در ذهن فرمانده میشود و فرضیههای انحرافی هم ریشه هر شکستی است پس باید خیلی مواظب فرضیههای انحرا فی باشید البته هر چه قدر هم که زیرک باشید چند شکست در کارنامه شما ثبت میشود اما وقتی شما خواستید سازمانی با بازاریابی تهاجمی داشته باشید دیگر حق ندارید پوتین را از پای دربیاورد، دیگر حق خواب و آرامش را ندارید، باید با لباس رزم بخوابید، باید همیشه اسلحه آماده داشته باشید چون شرکتهای تهاجمی کلی دشمن ریز و درشت دارند که اگر بدانند شما اسلحه را زمین گذاشتهاید امانتان نمیدهند از بحث اصلی منحرف نشویم اینکه شما باید در جلوی برنامههای انحرافی را بگیرید. جلوی برنامههای انحرافی را میتوان با کار گروهی و استفاده از تجربه دیگران گرفت هر چه قدر تیم بازاریابان تهاجمی شرکت با هم نزدیکتر باشند و با هم فکر کنند و با هم عمل کنند امکان به خطا رفتن کمتر است استفاده از تجربه فاتحان گذشته هم باعث میشود شکست های آنها را تکرار نکنید و به عبارتی هر چه شکستهای بیشتری را یاد بگیری به پیروزی نزدیکتر میشوی. چون کسی که شکستها را بشناسد اسیر بازی آنها نمی شود و راههای منتهی به شکست را خوب از بر است و از آن راه دوری می کند . اما ریخت و پاش، یادتان است که گفتم باید برای بازاریابی تهاجمی پول خرج کنید این را بدانید که هر کجا پول زیاد بود ریخت و پاش و اسراف هم هست مراقب این هم باشید چون ریخت و پاش کارکنان را تنبل و پرتوقع میکند و همچنین سود شما را کم میکند بعد از یک مدتی میبینید کاری که شما انجام میدهید بقیه با نصف هزینه انجام میدهند پس از امکانات بهترین استفاده را بکنید و همیشه از خودتان بپرسید به ازای هر ریالی که خرج میکنیم چه چیز کسب میکنیم؟ (نسبت سود آوری)
سوال دیگری که به نظر من حرف ندارد این است که بهترین راه خرج کردن هر ریال چیست (هزینه فرصت)؟ همچنین آب پاکی را روی دست کارکنان بازاریابی بریزید که بدانند باید برای هر ریال حساب پس دهند.
حالا که در بازار سری توی سرها پیدا کردید وقت آن است که برندهایتان را درست و حسابی مدیریت کنید
خوب شما تا اینجا 3 نوع مشتری داشتید مشتریان اصلی، مشتریان مشابه و مشتریان متفاوت که گفتیم برای نوع سوم باید جنسهای متفاوتی بسازید خوب این جنسهای متفاوت برای خودشان نام ونشان دارند و بعد از مدتی که میگذرد اینها یک جورایی برند حساب میشوند حال سوال این است که باید با این برندها چه کرد چون کلی تبلیغ هزینه شده تا این برندها درست شدهاند باید چطوری از این سرمایههای شرکت که خیلی بابتشان زحمت کشیدهایم استفاده کنیم که حسابی سود کنیم؟
شاید سوال دیگر برای شما پیش بیاید که این آخری دیگر ربطی به بازاریابی تهاجمی ندارد و مربوط مدیریت برند است و از من عیب بگیرید که این آخری را الکی به بازاریابی تهاجمی چسباندهام در صورتی که این مورد نکته بسیار مهمی دارد نکته این است که وقتی شرکتی جنگید و پس از کلی فتوحات چندین برند قوی بدست آورد دیگر شکل جنگ را تغییر میدهد یعنی از جنگ سخت به جنگ نرم میرود این شرکتها معمولاً غولهای پرثروتی هستند که دیگر مشتریان یک رقیب و رقیب کوچک را نشان نمیکنند و با کل شرکتهای یک صنعت میجنگند منتها از راه جنگ نرم و بهترین راه اجرای جنگ نرم تقویت برند است چون با برند قوی میشود کل دنیا را تصاحب کرد. الان ادیداس اکثر کارهای تولیدی را برون سپاری کرده و با دست باز و خیال راحت دارد برندش را توصیف میکند امّا راه تقویت برند مدیریت برند است به نظر من بهترین روش مدیریت برند بردن برندها به درون ماتریس BCG است با این فرق که آنجا کالاها را در ماتریس میبردیم الان برندها در ماتریس میبریم
1- برند های در وضعیت علامت سوال و ستاره: این برندها آینده ای روشن دارند ولی فعلاً مشتریان کمی دارند برای اینکه در آینده نیز روند پرفروش خود را ادامه دهید باید چند برندی که در آینده برای خودشان کسی میشوند و گل می کنند در چنته تان باشد چون غفلت از برندسازی برای آینده باعث میشود موفقیت شما فقط تا چند سال پایدار بماند برای همین باید بعد از اینکه برندهای قدیمیتان را کنار گذاشتید برندهای داشته باشید که بتوانید روی آنها حساب کنید پس وظیفه شما در برابر برندهای ستاره و علامت سوال برند پروری است یعنی حسابی برند را بزرگ کنید و سر دهانها بیاندازید تا آینده سودش را ببرید .مثل درخت گردو که باید بکاریش و چند سال صبر کنی تا به شما میوه دهد (بگذریم از این که با علم ژنتیک می شود از درخت گردوی 3 ساله گردو گرفت)
2- برندهای در وضعیت گاوه شیرده: این برندها الان دارند به شما خدمت میکنند و به واسطه اینها است که شما فروش بالایی دارید پس قدرشان را بدانید چون کلی هزینه و کار شده تا برند به امروز برسد با جنس بی کیفیت و قیمت پرت این برند ها را خراب نکنید به فروش این برندها هم اصلاً فکر نکنید مگر اینکه یک پیشنهاد نجومی به شما شد که باز اگر من بودم نمیفروختم. این برندها همان درختهای کاشته شده دیروز هستند تا میتواننید در زیر چتر این برندها کالاهای خوب و جدید تولید کنید و هر چه بیشتر سعی کنید تا از این برندها کار بکشید و پول در آورید هر روز یک مارک آن را روی کالای جدید بزنید و روانه بازار کنید چون فعلاً دور دور شما است.
برندهای در وضعیت سگ: برندهای سگ بعضی گاوهای شیرده دیروز هستند که بعد از تولید چندین کالا زیرلوای آنها دیگر مورد استقبال قرار نمیگیرند و فروش محصولاتی که با آن برند بیرون میآیند کم شده که این هم بعضی موقعها علتهای بیرونی مثل قدرت گرفتن برندهای برتر رقیب یا قیمت ارزانتر کالاهای رقبا،و منسوخ شدن تکنولوژی جنسها شما مربوط است که باید عیب بیرونی را با اصلاح مسئله در درون شرکت از بین ببرید و دوباره برند را زنده کنید تا بتوانید از آن سود بگیرید به این کار احیاء برند می گویند اما گاهی هم هست که برند شما دیگر بی ارزش شده و مشتری از برند شما استقبال نمیکند اینجا 3 استراتژی را میشود اجرا کرد 1- بهترین تولید شرکت را به جای اینکه در زیر لوای برند علامت ستاره و گاو شیرده بیرون دهید زیر برندهای سگ عرضه کنید تا اعتمادهای از بین رفتن را دوباره جلب کنید همچنین یک حاشیه سو د بالا برای خرده فروش در نظر بگیرید چون خرده فروش اگر بفهمد کالای برایش سود بالایی دارد دو برابر برای فروش آن تلاش میکند همچنین میتوانید با شرکت دادن این برندهای مرده در مناسبتهای انسان دوستانهای مثل جشن عاطفهها یا گروههای مربوط به انجمن حمایت از کودکان سرطانی عواطف مردم را نسبت به برندتان تحریک کنید بعد از مدتی خواهید دید که کم کم برندتان از جایگاه سگ به سمت جایگاه گاو شیرده حرکت می کند اما برنامه محبوب سازی برند را تا رسیدن به جایگاه گاو اجرا کنید اما استراتژی دوم اگر حوصله وقت یا انرژی و انگیزه برای محبوب سازی برند را ندارید برند مرده را با یک برند از شرکت دیگر ادغام کنید نمیگویم این کار از برند سگ گاو شیرده می سازد اما کارسازتر از یک برند مرده است.
استراتژی سوم اگر استراتژی دوم هم ممکن نشد یعنی اینکه نتوانستید برندی دیگر از رقبا را متقائد کنید که با برنده مرده شما ادغام شود شروع کنید به ظاهر سازی برند یعنی اینکه با تبلیغات زیاد در یک برهه زمانی خاص سعی کنید به رقبا نشان دهید که این برند هنوز جایگاه خودش را دارد آن وقت میتوانید به قیمت بالاتری آن را به رقبا بفروشید در حقیقت ظاهر سازی برند مثل مو قعی است که شما می خواهید ماشینتان را بفروشید حتما آن را کارواش میبرید و تمییز کنید، تعمرات جزئی انجام میدهید تا در دل مشتری جای شود و به قیمت بهتری آن را بفروشید اگر برنامه ظاهر سازی برند درست اجرا شود قطعاً از یک برند مرده که میتوانست بی ارزش شود میتوانید سود خوبی بگیرید اما شاید بپرسی که پس اصلاً تعطیل کردن و متو قف کردن برند در کار نیست من به شما میگویم که در ماتریس BCG کالاها را بررسی میکردیم و می گفتیم که کالاهای سگ را تعطیل کنید اما حساب برند از کالا جدا است چون برای یک برند چندین سال کار شده پس هیچ و قت حتی از پستترین برندها هم نگذرید چون یا با عملیات احیاء برند یا با ادغام برند یا مظاهر سازی برند میتوانید از برند مرده سود بگرید پس برند کشی ممنوع.
* فصلنامه دنیای تجارت
http://servatzai.persianblog.ir/post/651