تشيع علوی و تشيع صفوی

نويسنده : دكتر علي شريعتي
تلخيص : محمد روح بخش
در جامعه شناسي يك اصلي است به نام : ” تبديل موومان ( يعني نهضت و حركت ) به انستيتوسيون ( يعني نظام و سازمان ) ” . به اين معني كه در جامعه ،حركتي بر اساس ايده آل ها و هدفهايي ايجاد ميشود ، و يك فكر ، يك گرايش ، يك ايمان جوان متحرك است كه اين نهضت را ( به آن معناي حقيقي كلمه ، يعني حركت و ورزش ) ايجاد ميكند.

چاپ :نهم 1387
مذهب – مليت
1- مليت : نهضت ” شعوبي شيعي ”
2- مذهب : نهضت ” شعوبي شيعي ”
پايه هاي اعتقادي دو مذهب
1- عترت
2- عصمت
3- وصايت
4- ولايت
5- امامت
6- عدل
7- تقيه
8- سنت و نفي بدعت
9- غيبت
10- شفاعت
11- اجتهاد
12- دعا
13- تقليد
خلاصه تحقيق

مقدمه
در جامعه شناسي يك اصلي است به نام : ” تبديل موومان ( يعني نهضت و حركت ) به انستيتوسيون ( يعني نظام و سازمان ) ” . به اين معني كه در جامعه ،حركتي بر اساس ايده آل ها و هدفهايي ايجاد ميشود ، و يك فكر ، يك گرايش ، يك ايمان جوان متحرك است كه اين نهضت را ( به آن معناي حقيقي كلمه ، يعني حركت و ورزش ) ايجاد ميكند. يك نهضت عبارت است از : روح و  حركتي كه به طرف هدفي روان است ، و همه پيروانش ، همه مسائل و احكام و عقايد و اعمال و شعائر و حتي مراسمي كه در ميان پيروانش وجود دارد ، متوجه آن هدفند ، وهمه چيز و همه كس وسيله هستند براي تحقق آن هدفي كه اين نهضت براي نيل به آن هدف بوجود امده است . اين نهضت يا حركت ، در راه رسيدن به آن هدف ، خود به خود به موانعي كه عوامل سد كننده راهش است بر ميخورد ، و در اينجاست كه درگيري  ، مبارزه و كشمكش ايجاد ميشود . حال براي به تحقق بخشيدن به آن اهداف و شعارهايش ، پيروان خودش را به حركت درمي آورد ، و در مسير خود  حركت ميكند ، يك حركت مدعي نظام و تغييردهنده نظام موجود كه مي خواهد ويران كند ؛ همه چيز تغيير ميكند و به هدفش ميرسد يا بي آنكه به هدفش برسد به اوج قدرتش ميرسد ؛ حال ك به اينجا رسيد درگيري و مبارزه اش از بين ميرود و ديگر مانعي جلويش نيست . حال كه ديگر به قدرت رسيد مي ايستد ؛ خالت متحرك و انقلابيش از بين ميرود و حالت محافظه كاري ميگيرد !
چون اول مي خواست دشمن را خلع سلاح كند و نظام را عوض كند ، حالا خودش قدرتمند و حاكم است و مي خواهد خودش را حفظ كند و نگهدارد ، لذا حالت ضدانقلابي پيدا ميكند ، چون خودش روي كار آمده ، انقلابهاي بعدي را شورش ، خيانت و يا ضد انقلاب ميخواند .
در مذهب تشيع دو دوره كاملا منفك و جدا از هم داريم ، يكي دوره اي از قرن اول – كه خود تعبيري از  ” اسلام حركت ” است ، در برابر ” اسلام نظام ” ( = تسنن ) – تا اوايل دوره صفويه ، كه دوره نهضت و حركت شيعه است ؛ و ديگري دوره اي از نظام صفويه تاكنون كه ، دوره تبديل شدن شيعه ” حركت ” است به شيعه ” نظام ” .
شيعه پيشين ، اقليتي بود محكم و بي قدرت و حال همان شيعه تبديل شده به يك قدرت بزرگ حاكم بر كشور كه بزرگترين نيروهاي رسمي از او حمايت ميكنند .
در اين تحقيق سعي شده كه نگاهي به اين دو مذهب داشته باشيم ؛ اميدوارم كه مورد قبول استاد محترم جناب آقاي مهدي يار احمدي باشد .
با تشكر از استاد گرانقدر جناب آقاي مهدي ياراحمدي كه در طول ترم به بنده محبت داشته و همواره مرا راهنمايي مي‌ كردند .

مذهب-مليت
هنرمندي و هوشياري ملت صفوي اين بود كه اصولا بناي حكومت خودش را بر دو ستون قوي قرار دهد :1- مذهب شيعي 2- مليت ايراني . اولي تكيه بر  عواطف و شعائر ويژه شيعي و دومي تكيه بر سنتهاي قومي . اين دو تا مرز ايران را از همه جهت از امت بزرگ اسلامي و از قلمرو بزرگ عثماني
كه جامعه اسلام به تن كرده بود و قدرت رقيب صفويه بود كاملا جدا كرده بود !
1- مليت : نهضت ‌شعوبي شيعي
صفويه و روحانيون و علماي وابسته به اين نهضت مليت ايراني را بايد با اسلام توجيه مي كردند و ناسيوناليسم را رداي سبز مذهب ميپوشاندند و براي اين كار ناگهان صفويه – فرزاندان شيخ صفي – سيد شدند و صوفيه ، شيعه ، و محدث و فقيه جانشين مرشد و بديل و دسته جمعي از ” خانقاه ” ، به ” تكيه ” آمدند و به جاي پرستش ” اوليا تصوف ” ، “اوصيا ” تشيع و تكيه بر عميق ترين احساسات توده شيعي و ظاهر شدن در سيماي فرزندان فاطمه (ع) و لباس ولايت علي و  نيابت امام و انتقام از دشمنان اهل بيت و … و توجيه مذهبي قوميت و احياي مليت ايراني در زير نقاب تشيع و جدا شدن مليت ايران از امت بزرگ اسلامي و ايجاد روح خصومت ميان ايرانيان با ترك و عرب ، كه جنگ قدرت سياسي – نظامي حكومتهاي عثماني با صفوي بود ، تحت لواي جنگ شيعه و سني و در نتيجه قطع كليه وجوه اشتراك اسلامي ميان تشيع و تسنن .
اين است كه دستگاههاي تبليغاتي صفويه بر خصوصيات ويژه و موارد اختلاف شيعه و سني تكيه انحصاري كردند ، و موارد اشتراك با آنها را متروك گذاشتند و يا آنها را نيز به شكل خاصي توجيه كردند و يا تضعيف ، در نتيجه جدايي مذهبي ، جدايي اجتماعي و فرهنگي و طبيعتا ، جدايي ملي و سياسي را بشدت بيشتري تحقق بخشيد . اين بود كه شيعه صفوي در عين حال كه خودشان را به اسلام وفادار ميدانستند و بر اسلامشان ميماندند ، تمام وجود  اشتراكشان را با ديگر ملتهاي مسلمان ميبريدند ، و نه تنها مثل گذشته در اصل اعتقادي ” امامت ” ، بلكه در نوع ادراك و كيفيت اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد و حتي قرآن نيز شيعه را از سني جدا كردند ، و غالب شعارها و سنتها و مراسم اعياد رسمي و رسوم و آداب و مظاهر مشترك اسلامي را تعطيل يا تحريف كردند  و تغيير دادند و در اعمال و مراسمي كه جبرا شيعه و سني با هم انجام ميدادند ، از قبيل حج و زيارت مدينه و نماز جماعت كوشيدند تا از موارد مشترك هر چه بيشتر بكاهند و موارد اختلاف جزئي و اندك را هر چه بيشتر زياد و جدي اساسي نمايند ، تا در حج و مسجد پيغمبر نيز دو گروه كه دسته جمعي شركت دارند ، خود را با هم يكي احساس نكنند و از يك دين ندانند و خطر تفاهم و احياي روح اخوت و وحدت اسلامي كه بويژه در حج زياد است پيش نيايد .
همچنانكه در اين سو ، ملاهاي وابسته به “عالي قاپو ” ي اصفهان با توجيهات و تاويلات انحرافي و مغرضانه تفسير و تاريخ و روايت و فقه ، حتي مشتركات را به مختلفات تبديل ميكردند ، و تمام قرآن را كتابي معرفي ميكردند سراپا فحش به خلفا است . در زير نقاب رمز و كنايه و مجاز و استعاره و جز بدگويي از آن چند نفر حرف ديگري ندارد و اگر اسم نبرده يا روشن نگفته تقيه كرده است ! زيرا اگر آنها ميفهميدند ، كتاب خدا را از بين ميبردند ( با اينكه خدا حفظش را تضمين كرده ) چنانكه بعضي آيات را كه در مدح علي (ع) بود از قرآن حذف كردند و قرآن را ناقص كردند و اين است كه قرآن فعلي تحريف شده و قرآن درست دست علي (ع) بود كه دست به دست به ائمه رسيده و الن دست امام زمان است و هر وقت ظهور فرمود ، آن را خواهد آورد !!
در آن سو هم ، ملاهاي وابسته به ” باب عالي ” اسلامبول ، دست اندركار جنين تحقيقات و اجتهاداتي بودند تا آنجا كه شيعه ، سني را از همه كفار و ملحذين كافرتر ميشمرد و سني ، در فقه خود مينوشت كه : ” مرد مسلمان ميتواند با زن كافر از ” اهل كتاب ” ( يهود ، نصاري و زرتشتي ) ازدواج كند اما با زن شيعي نميتواند ” .
زيرا همانطور كه صفويه براي جنگ با عثماني به يك نوع تشيع ايراني نيازمند بود ، عثماني نيز براي جنگ با صفويه به يك نوع تسنن تركي تكيه ميكرد و بدين گونه بود كه اسلام واحد ، به دو دين متخاصم مستقل شد و درست در حالي كه مسيحيت با رنسانس و بورژوازي تازه پا  جان ميگرفت و با علم و صنعت و ثروت مجهز ميشد و اسلام را تهديد ميكرد ، اسلام ، به جان اسلام افتاده بود ودشمن را فراموش كرده بود.
اين بود كه تشيع صفوي “( كه نه تنها هيچ وجه مشتركي با تسنن نداشت بلكه در قبال آن بوجود آمده بود ) با مليت ايراني يك نهضت تازه و نيرومند بوجود آورد ، و اين دو قدرت در اين نهضت چنان در هم جوش خوردند كه قابل انفكاك نودند ، و چنان با هم تركيب يافتند كه يك ” تشيع ملي ” يا ” مليت شيعي ” بوجود آمد ، و آنگاه خيلي چيزها عوض شد ، و حتي تاريخ! و اين همسر امام حسين (ع) ، براي اينكه فرزندان امام حسين كه نه امام شيعي هستند با ذريه ساسانيان پيوند خورند ، آنگاه امامتي تازه تشكيل ميشود ، امامتي كه در آن ،” نور محمدي ” با ” فره ايزدي ” تركيب ميشوند و ذريه ساساني در صلب امامت شيعي پيوند ميخورند ، و خاندان رسول ، با تبار ساساني در صلب امامت شيعي پيوند ميخورند ، و خاندان ساساني مه به دست عمر نابود شدند ، از طريق شهربانو وارد ” اهل بيت ” پيغمبر اسلام ميشوند و در نسل ائمه ادامه مي يابند و موعود آخرالزمان اسلام نيز كه از نوادگان ساساني ميشود ، با مليت ايراني خويشاوند ميگردد و بدينگونه است كه مليت و مذهب اينچنين هوشيارانه جوش ميخورند . و تشيع بر پايه هاي قومي نژادي سوار ميشود و قدرت صفوي بر اين دو بنياد استوار ميگردد .
حتي يكسال كه ” عاشورا ” و ” نوروز ” در يك روز با هم مصادف ميشود ( ببينيد ” مليت- مذهب ” چقدر قشنگ و ماهرانه ساخته شده بوده كه جهمعه تحمل كرده و ساده پذيرفته است !) ، سلطان صفوي دستور ميدهد كه آن روز را عاشورا بگيرند ، و فرداي آن روز را نوروز ! و مردم هم ميگرفتند ! يعني يازده محرم را جشن نوروز گرفتند و اين دو سمبل شيعي و اراني – هرچند با هم متضاد : يكي عزا و يكي عيد – با هم همسايه و همساز شدند ! و اين خود سمبل همبازي دو عنصر متضاد ” تشيع حسيني ” و ” رژيم شاه سلطان حسيني” كه به تيغ ملك و تسبيح ملاي صفوي يكي ميشوند و ميدان ” نقش جهان ” را در اصفهان ببين كه ” مسجد شاه ” و ” مسجد شيخ ” و ” قصر عالي قاپو ” چه نقش خوشي ساخته اند ، شانه به شانه هم ، چشم در چشم هم ، و در وسط ” ميدان بازي ” !
شاه ، داماد شيخ ( شيخ لطف الله ) ،
شيخ داماد شاه (مير داماد )!
2- مذهب : نهضت ” شعوبي شيعي ”
شيعه ايراني در تاريخ اسلام يك چهره ممتاز و درخشان علمي و تحقيقي دارد و اكثريت نوابغ بزرگ اسلامي و برجسته ترين قضات و محققان و فلاسفه و مورخان و دانشمندان علوم غير مذهبي و حتي فقها و رهبران مذاهب بزرگ اسلامي در فقه و كلام نيز ايراني اند و همچنين شيعه كه هميشه به ” علم ” ، ” منطق ” ، “پارسايي ” ، ” عمق ” و ” عدالت خواهي ” شهره بود و مردي چون عبدالرحمان بدوي ، محقق بزرگ معاصر مصر ، رسما اعتراف مي كند كه ” فرهنگ و تمدن اسلام ، در ميان همه ملتها و نژادهايي كه به اسلام آمده اند ، همه چيزش را مديون نبوغ اين عنصر چند پهلوي پر ملكات ايراني است ، و نهضت شيعي ، تنها نهضت پر حيات و حركت و توفنده و مغز شكافي است كه از رويه سطحي اصطلاحات و تعبيراتي كه يك عقيده را در بر دارد ميگذرد و پرده رموز و اسرار را كنار ميزند و به اعماق سر ميكشد و حقايق زنده و ر تكان و تپشي را در پس ظواهر پيداي هر مذهبي پنهان است به چنگ مي آورد و اگر اين نمي بود ، مذهب در قالبهاي منجمد و وتحجر و ظواهر و الفاظ و تكرار مكررات سطحي خويش به جمود و توقف دچار ميشد و در توالي ادوار و تحول افكار و حركت مستمر زمان ميماند و اين است كه تشيع – كه متاسفانه ما ( اهل تسنن ) فقط آن را يك انگيزه ي سياسي تلقي مي كنيم و از آن تنها چهره سياسيش را ميبينيم – داراي چهره اي است كه اگر چه از انظار پنهان است و مجهول عميق ترين و درخشان ترين نقش را در تاريخ اسلام حكايت مي كند و آن نقشي است كه در آغاز نهضت معنويت گرايي و در فرهنگ اسلامي بر عهده داشته و به تمدن اسلام روح و غني و به بينش اسلامي عميق و درون نگري و تحول و تكامل بخشيده و به روح اسلامي در تاريخ ، جهش و جنبش زاينده و توفنده انقلابي داده است .
غير از ” چهره علمي و فرهنگي ” ويژه شيعه كه بگفته عالمانه ي ” بدوي” ، بنيانگذار درون شكافي و معنويت گرايي و مظهر عمق و غني و روح علمي و فكري در تمدن بزرگ اسلامي است ،” چهره سياسي ” آن نيز كه عبدالرحمان بدوي – جون فقط مرد تحقيق علمي و داراي بينش فلسفي و ادبي و فرهنگي است – در آن سبك مينگرد و آن را كوچكتر از چهره علمي اش ميبيند ، بر عكس ، به نظر من و اكثال من در اين عصر ، درخشان ترين و زنده ترين چهره ي شيعه است زيرا ، بر خلاف تصور عبدالرحمان بدوي و استاد دانشگاهي امثال او ، انگيزه ي سياسي شيعه ، يك شعار ساده سياسي در سطح معمول خبري و ماجرايي زمان نبوده است ، بلكه در اين چهره ، شيعه مكتبي را ارائه ميدهد كه جهت اصلي و خط سير اساسي ” رسالت جهاني اسلام ” است و آن نجابت بشريت ، نفي تضاد طبقاتي و تبعيض نژادي و اجتماعي ، و بالاخره كوشش در راه كسب يك رهبري حقيقي براي مردم و تحقق برابري و داد در زندگي اجتماعي است و اين است كه دو شعار اصلي شيعه كه ” امامت ” و ” عدل ”  است –  به آن معني كه در تشيع علوي تفسير ميشود و در شخصيت علي و حكومت علي تحقق مي يابد – براي وجدان انسانهاي محروم و در نظر روشنفكران مسئول ، بيش از هر شعاري زنده و حياتي و شور انگيز به شمار مي آيد ، چنانكه مبارزه نسل معاصر بشريت – بويژه دنياي سوم كه در كشاكش رستاخيز و رستگاري است – آزادي ميطلبد و برابري و در جستجوي اين دو آرمان بزرگش ، به نبرد ايدئولوژيك و مبارزه انقلابي در سطح جهاني برخاسته است و رنج بزرگش يكي از حكومتهاي استبدادي يا استعماري است ، از نظر سياسي ، و يكي نظامهاي طبقاتي استثماري است ، از نظر اجتماعي ،  و امامت و عدل – كه دو شاخصه ي اصلي نهضت شيعي است – در اين دو نظر گاه مطرح است .
اگر تشيع علوي كه اسلام است منهاي خلافت و در معناي كلي تر : ايمان است به اضافه برابري ، عقيده و عشق است ، روح و اخلاق و زيبايي و خير است ، پيوسته و تفكيك ناپذير با رهبري و آزادي ، باطل كننده افسانه انباركنندگان و توجيه كنندگان گرسنگي و فقر كه خدا و خرما را از هم جدا كرده اند و دشمن خوانده اند ، خدا را براي مردم و خرما را براي خويش …
اگر تشيع علوي ، يعني مذهبي علي وار داشتن ، يعني پيروي از انساني كه هم خوب ميجنگد و هم خوب مي پرستد ، هم به دل خويش عشق ميورزذ و در برابر خدا – كه زيبايي و خير و عظمت مطلق وجود است – به خشوع ، نماز ميبرد و در خلوت درد و تنهايي تاملات عاشقانه اش مينالد ، و در بيكرانكي ابديت شنا مي كند و هم جور اشرافيت ، جهل تقدس و خيانت نفاق را به خون مي كشد و هم از سنگلاخهاي سخت و سوزان صحرا ، به دستهاي خويش ، براي محرومان مدينه نان بر ميگيرد و آب بر مي آورد .

پايه هاي اعتقادي دو مذهب :
اكنون با قبول اينكه اساسا در حال حاضر دومذهب وجود دارد و هر دو اسمش تشيع است ، مباني اعتقادي هر دو با هم يك يك بر مي شماريم و هر يك را به اختصار در هر دو مذهب تعريف ميكنيم تا اختلاف ها را دريابيم . مهم اين است كه در هر دو تشيع اصول و فروع يكي است ، با هم هيچ اختلافي ندارند ، و مشكل بودن تشخيص هم همينجاست كه ، تشيع صفوي آمد و پايه هاي خود را بر روي تشيع علوي بنا كرد ، قالبهاي فكري و ذهني تشيع علوي را گرفت ، محتوايش را خالي كرد و پايه هاي روح و فكر و عقيده و احساس تشيع  صفوي را آرام و پنهاني و ماهرانه به كمك علماي متخصص وابسته وارد كرد تا مردم نفهمند ؛ آنها نفهميدند كه مذهب عوض شد ، عقيده ها عوض شد خدا و كتاب و پيغمبر و امام و شخصيت هاي مذهبي و تاريخ و همه چيز عوض شد ! هنوز هم خيلي ها نفهميده اند ! برون بر جا ماند و درون به طور كلي چيز ديگري شد ! مصلحت نداشت اگر ميگفتند ميخواهيم دين و مذهب ديگري بياوريم . از اين رو تمام اصول و فروع و تاريخ ، شخصيت هاي بزرگ ، اسامي خاص و همه ي اصطلاحلت تشيع اسلامي – علوي را حفظ كردند و خيلي هم جلا دادند و برق انداختند اما ، درون اين ظرفها را از ماده سمي خواب آور ضد شيعي پر كردند كه نامش ، شيعه بود اما تشيع “صوفي-صفوي” ! اين است كه احساس مذهبي مرئم متوجه نشد ، وجدان عمومي جريحه دار نشد ، در نتيجه نه تنها در برابرش مقاومتي پديد نيامد ؛ بلكه به خاطر همين زرق و برق هاي ظاهري و تشريفاتي و تعظيم شعائر و تجليل ظواهر و مراسم و حب و بغض و تولي و تبري هاي لفظي و بي تعهد و لعن و نفرين ها و مدح و منقبت هاي شعري و ذهني و بي معني ، توده شيعي ا به دنبال خود كشاند .
1-    عترت
در تشيع اسلام بر دو اساس استوار است :        قرآن و عترت
تشيع علوي عترت را از خود سنت گرفته است ، اصل عترت نه در برابر سنت است نه در برابر قرآن ؛ بلكه “راه” منطقي و مستقيم و مطمئن قرآن و سنت است .
خانه ايست كه در آن پيام و پيامبر هر دو حضور دارند و درش بر روي مردم حقيقت پرست گشوده است . خانه راستي و عصمت ، سردري متواضع با دروني پر عظمت و ساده ، اما سرشار زيبايي ؛ تنها خانه اي كه در آن فريب نيست .
” عترت ” ملاك شناخت روح اساسي اسلام ، چهره حقيقي پيغمبر و معني و جهت قرآن است . رسالت ” عترت ” تنها اين است.
ارزش ” اهل بيت ” در تشيع علوي تنها به خاطر اين نيست كه اهل بيت پيغمبرند ، به خاطر اين است كه ، اين خانواده خودش يك خانواده ي ايده آل و آرماني است ، يك نمونه كامل و متعالي و مثالي از ” خاندان ” انساني است ، خانداني كه بايد باشد و همه بايد باشند  ، و نيستند و نيازمندند كه نمونه اي باشد ، اين خانواده ، خانواده اي است كه اصالت به خويش دارد . چرا كه ارزشهاي اعتباري و انتسابي نميتواند براي ديگران ارزش عملي داشته باشد و براي خود اينان اين ارزشهاي نسبي ارجمند است اما ، اگر علي ارزشش در اين است كه پسر عمو يا داماد پيغمبر است و فاطمه در اين كه دختر اوست ، براي مردان و زناني كه از اين پيوندهاي خويشاوندي محروم اند ، چگونه ميتوانند سرمشق و نمونه و امام و اسوه باشند ؟ چگونه مي توانند چنان رسالتي داشته باشند ، يعني چه كه پيغمبر قرآن و افراد خانواده اش را براي جامعه اش و آينده دينش و مردم پيروش بگذارد ؟
در تشيع صفوي ” عترت ” به عنوان يك خانواده ايست و يك اصلي است كه وسيله شده براي كنار زدن سنت پيغمبر ، در محاق گرفتن سيماي پيغمبر و تعطيل شدن قرآن ! و حتي خدشه دار شدن توحيد و توجيه ارزشهاي نژادي و اشرافيت خوني و ارثي !
2-    عصمت
اصل دوم تشيع علوي عصمت است ، عصمت به اين معني است كه رهبر مردم ، رهبر جامعه ، كسي كه سرنوشت مردم به دست اوست و رهبري ايمان مردم با او ، بايد فاسد و خائن ، ضعيف و ترسو و سازشكار نباشد ، هرگز گرد پليدي نگردد ، و عصمت به اين معني مشتي محكم است به دهان هركس كه ادعاي حكومت اسلامي دارد ولي  ، ضعيف و پليد و فاسد و خيانتكار است .
اما در تشيع صفوي عصمت عبارت است از يك حالت فيزيولوژي خاص ، بيولوژي خاص ، پسيكولوژي خاص كه امام ها دارند و از يك ماده خاص ساخته شده اند كه اصلا نمي توانند گناه كنند !!!
در تشيع صفوي ذات امام يك نوع عصمتي پيدا كرد كه هيچ ارزشي نداشت ، نه ارزش انساني ( چون امام معصوم فاقد قدرت گناه بود ) و نه ارزش عملي ( چون مردم نمي تواننند از موجودي كه ذاتش با آنها فرق دارد سرمشق بگيرند ) ! ائمه را موجودات متافيزيكي ومجرد و غيبي و از آب و گل مخصوص معرفي كردند و در نتيجه هم امام بودن بي ارزش شد و هم معتقد بودن به امام بي اثر ! و ظاهرش هم اينكه ملاي وابسته به رژيم صفوي ، با فرشته نشان دادن امام ، مقام امام را ارتقا داده  است .
در تشيع صفوي چهارده معصوم را به گونه اي تعبير كرده كه اولا برخي فضائل انحصاري دارند كه نوع انسان هرگز نمي تواند داشته باشد و ثانيا برخي صفات و خصوصيات متعالي دارند كه برخي از نمونه هاي عالي انسان مي توانند در سطح هاي پايين تري ع مشابه آنها را فرا گيرند اما ، اين صفات عالي انساني ، ذاتي ، فطري و طبيعي است و اقتضاي جبري جنس و خصوصيت ذاتي نژادشان است و در انسانهاي ديگر اكتسابي است و اختياري و عرضي ؛ و در اين صورت پيروان امام از خود امام برترند ، چون فضيلت ارادي اكتسابي برتر از فضيلت ذاتي ارثي است .
3-    وصايت
وصايت به طوري كه تشيع علوي مي گويد و مي فهميم ، نه  ” انتصاب ” است و نه ” انتخاب ” و نه ” نامزدي ” بلكه ” وصايت ” است ، به اين معني كه پيغمبر اسلام ، به عنوان رهبر و نيز صاحب مكتب ، بهترين و لايق ترين كسي را كه براي ادامه رسالتش ميشناسد به مردم معرفي مي كند و رهبري او را به مردم توصيه مي كند .
اين معني وصايت است كه انسان از عمل پيغمبر و علي مي فهمد ولي در تشيع صفوي ، وصايت عبارت است از يك رژيم موروثي مثل ديگر رژيم هاي موروثي و سلسله حكومت هاي ارثي كه از پدر به پسر مي رسد و از خويشاوند به خويشاوند و از نسل پيش به نسل بعد ، و بر اساس انتصاب و وراثت و خويشاوندي ؛ و مي بينيم ميگويند : امام اول ، به خاطر اين امام اول است كه داماد و پسر عم پيغمبر است ، كه  بنيان گذار سلسله است . امام بعدي به خاطر اينكه پسر امام اول است ، و بعدي به خاطر اينكه برادرش است ، و بعدي به خاطر اينكه پسرش است و پسرش است و … ! اصالت از آن خود شخصيت اين دوامام نيست ، و از آن عمل ” نصب ” و ” تبار و نژاد و قرابت ” است ! يعني توجيه اصل وراثت در قدرت ها وحكومت ها ، يعني چيزي شبيه رژيم ساساني وكپيه اش رژيم صفوي !
4-    ولايت
در تشيع علوي ، ولايت التزام مردم است به حكومت علي با همه ي ابعادش و همه ي ضوابتش ، و به پيروي از او و او را بنام يك سرمشق و الگويي ( يكي از معاني امام ) قبول كردن ، يعني تسليم فقط در برابر حكومت او ، نظام او ، رهايي از هر ولايتي ديگر .
در تشيع صفوي ولايت عبارت است از يك ولايت گل مولائي ، ساخت ساخت عناصر اسمعيليه ، علي اللهي ، باطنيه ، حلوليه ، صفويه و هنديه !
5-    امامت
اعتقاد به امامت درمفهوم  تشيع علوي  نفي كننده ي تسليم انسان معتقد است در برابر هرگونه نظام ضد آن نظام ، و اعتقاد به اين است كه در زمان غيبت امام معصوم حكومت هايي كه شيعه مي تواند بپذيرد ، حكومت هايي هستند كه به نيابت از امام شيعي ، بر اساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حكومت مي كنند .
اما در تشيع صفوي ، امامت ، اعتقاد انسان به 12 شخصيت ماوراء الطبيعي كه عبارت از 12 شماره و دوازده اسم مقدس است ، مي باشد كه بايد آنها را دوست بداريم ، بپرستيم ، بستائيم ، ولي در زندگيمان هيچ التزامي از نظر پيروي آنان نداريم ، بريا اين كه ما قادر و قابل پيروي از آنان نيستيم ، و پيروي از آنان ممكن نيست ، چون جنس آنها با ما فرق دارد ! بنابراين در تشيع صفوي اعتقاد به امامت ، پرستش دوازده اسم است ( همانطور كه به 124 هزار پيغمبر معتقديم ) كه در غيبت آنها و بدون آنها ، تن به هر فردي و هر نظامي مي دهيم ! تنها با يك شرط كه كه آن فرد و ان نظام حب دوازده تن را داشته باشد ، با هر نظامي كه زندگي كنند ، با هر شكلي كه با مردم رفتار كنند و با هر وضع زندگي فردي و اجتماعي شان بگذرد مهم نيست ، به امامت و اعتقاد به امامت مربوط نيست ، امامت يك عقيده ي غيبي است و تاريخي ، به شكل زندگي و رهبري و زمان حال ربطي ندارد !
6-    عدل
به معناي خدا عادل است .
در تشيع علوي ، عادل به اين معني است كه هر خيانتي در جهان حساب دقيق دارد و غير قابل گذشت ، چنانكه هر خدمتي ، نيز .
اعتقاد به اينكه خدا عادل است . يعني عدل به عنوان يك نظام مصنوعي ، كه سياست يا حزب بايد در جامعه بشري ايجاد كند ، نيست . در تشيع علوي  كه عدل منسوب به خداوند مي شود به اين معني است كه ، عدل زير بناي جهان است ، و جهان بيني مسلمين بر عدل است . بنابراين اگر جامعه اي بر اساس عدل نيست ، يك جامعه بيمار ، منحرف و موقتي است و محكوم به زوال .
اما در تشيع صفوي ، عدل يعني : خدا عادل است و ظالم نيست . خوب ، فايده اش چيست ؟ يعني بعد از مرگ يزيد را مي برد به جهنم و امام حسين را مي برد به بهشت . خوب ، حالا چي ؟ حالا ؟ در دنيا ؟ اصلا ربطي به دنيا ندارد ، موضوعي علمي است ، بحث علمي است و مربوط به فلاسفه الهي ، به مردم ربطي ندارد !!!
7-    تقيه
تقيه عبارت بوده از دو نوع تاكتيك .
الف ) تقيه وحدت :  تقيه شيعه در جامعه بزرگ اسلامي اين است كه  ، شيعه با ابراز موارد اختلافش باعث تفرقه در وحدت اسلامي نشود ، پس تقيه پوششي است كه شيعهعقايد خودش را حفظ مي كند اما  نه به شكلي كه باعث تفرقه و ايجاد پراكندگي و خصومت در متن جامعه ي اسلامي بشود ، براي همين است كه مي گويند به مكه كه مي رويد بايد با آنها نماز بخوانيد .
ب ) تقيه مبارزه : عبارت است از رعايت شرايط خاص مبارزه مخفي براي حفظ ايمان نه حفظ مؤمن .! يعني كار فكري و مبارزه ي اجتماعي و سياسي كردن شيعه ، اما حرف نزدن و تظاهر نكردن ، و از لو رفتن در برابر دستگاه خلافت تقيه كردن و خلاصه مفت نباختن و بي جهت تشكيلات و قدرت خود و جان خود را به خطر نيفكندن . پس تقيه امنيت در برابر خلافت است بخاطر حفظ نيرو و امكان ادامه ي مبارزه و آسيب پذيري در برابر دشمن ( زندگي ائمه نمونه اش ، در رژيم هاي اموي و عباسي ) .
تقيه در تشيع صفوي خيلي روشن است ؛ تقيه در تشيع صفوي ، يعني سكوت در برابر همه پليدي ها و انحراف ها و تجاوزهاي قدرت حاكم است براي حفظ سلامت مزاج  و كار و زندگي و پرهيز از دردسر و زحمت و خطر و ضرر و گرفتاري هاي حق و باطل و مسئوليت هاي عقيده و وظيفه !
اين است كه مي بينيم در تشيع علوي ، تقيه عامل وحدت با دوست و مبارزه با دشمن است ، و در تشيع صفوي ، تعطيل مطلق مبارزه است و در عوض همين تقيه كار را مي بينيم كه عنصر فعال تفرقه و تعصب است .
در تشيع علوي ، تقيه ، يك تاكتيك علمي است و بسته به شرايط و اوضاع و از اين رو به تشخيص رهبر گاه ممنوع مي شود و حتي حرام ؛  و در تشيع صفوي ، تقيه يك اصل اعتقادي است و ثابت و لازمه ي شيعه بودن .
8-    سنت و نفي بدعت
به اين معني كه تشيع علوي سني ترين نهضت و فرقه اسلامي است ، سني ترين يعني وفادارترين فرقه ها به سنت پيغمبر . و اختلاف تشيع و تسنن از صدر اسلام به وسيله ي شخص علي (ع) بر سر سنت پيغمبر است !
تشيع علوي حافظ و نگهبان سنت پيغمبر است و دشمن بدعت ، هم در روح و جهت ( رويه پيغمبر ) و هم در احكام و اعمال و اقوال ( سنت پيغمبر ) علي مظهر پيروي و ادامه و تكيه دقيق بر سنت است .
اما در تشيع صفوي ، تشيع درست يك فرقه و يك مذهبي ” ضد سنت ” نشان داده مي شود كه در برابر سنت مي خواهد ” عترت ” را بگذارد .
تشيع علوي مذهب سنت است و تشيع صفوي مثل تسنن اموي مذهب بدعت ، زيرا هر دو ” اسلام دولتي ” اند منتهي يكي  اجتهاد را  بهانه مي كند كه اصل مقدسي است و ديگري عترت را كه اساس مقدسي است . عترت علوي حامي و معلم سنت است و عترت صفوي ناقص و محرف سنت .
9-    غيبت
غيبت در تشيع صفوي – كه داراي انتظار ، مذهب تسليم و تحملو صبر و سكوت است و انتظاري منفي – به اين معني كه امام غايب است ، امام حقيقي معصوم غيبت كرده است و بنابراين ، اسلام اجتماعي تعطيل است و افتتاح نميشود تا ” خودش بيايد و باز كند ” چون امام نيست جمعه و جماعت و جهاد هم نيست البته نائب امام هست اما نه براي جهاد ، براي اخذ ماليات و گرفتن ” سهم امام غايب ” . امر به معروف و نهي از منكر هم ساقط است ، مگر در مسائل فردي و اخلاقيات شخصي و نصيحت هاي دوستانه راجع به فوائد كارهاي خوب و مضرات كارهاي بد .
در تشيع صفوي دوره ي غيبت دوره ي تعطيل ، دوره ي تحمل و انتظار است و بس . و چون مساله اجتماعو حكومت منتفي است ، مسئوليت ها در محدمده ي وظايف اخلاقي و فردي محدود ميشود وهر كسي بايد خودش را حفظ كند ، چون جامعه را نمي توان حفظ كرد زيرا اصل بر زوال و انحطاط قطعي جامعه ، ايمان و نظام و فرهنگ اجتماعي است تا ظهور امام را ايجاب كند ، بنابراين غيبت برات آزادي دادن به همه قدرت ها و قدرتمندها و نظام هاست و فتواي تسليم دادن به هر چه هست و هر كه هست و هر جور هم هست و اعلام سلب مسئوليت اجتماعي از همه است و خزيدن همه به ” درون فطريت خويش ” و تبديل آرزوها ، شعارها ، عقايد و عواطف شيعي و مسئوليت هاي انساني شيعه به دو اصل ، يكي تعزيه داري ، دوم : سني كشي و ديگر هيچ !
اما دوره غيبت در تشيع علوي ، ” عصر سنگين ترين و مستقيم ترين مسئوليت هاي اجتماعي و سياسي و فكري مردم ” است . در تشيع علوي ، تاريخ بشر به چهار دوره تقسيم ميشود :
?    اول : از آدم ( آغاز بشريت ) تا خاتم ( پيغمبر اسلام ) دوره نبوت است . رسالت رهبري با فرستادگان الهي است .
?    دوم : از علي (ع) تا پايان دوره غيبت صغري ( سالهايي كه امام دوازدهم در خفا بسر مي برد و با چهار شخصيتي كه به عنوان ” باب ” ، يا ” نائب هاي خاص ” شخصا تعيين كرده بود و با او تماس مستقيم داشتند به رهبري شيعيان ميپرداخت ، اين دوره ي ” وصايت ” است (در برابر رژيم رسمي خلافت ) .
?    سوم : از آغاز غيبت كبري ، يعني سال 319 – كه امام دوازدهم وارد دوران طولاني و نا معلوم غيبت ميشود و رابطه اش را به طور رسمي با مردم قطع مي كند – دوره غيبت است كه ما اكنون در اين دوره ايم .
?    چهارم : دوره ظهور است كه امام غائب پس از يك انقلاب جهاني عدالت را در جامعه بشريت مستقر مي سازد و رهبري مردم را به عهده دارد .
10-    شفاعت
شيعه صفوي مي گويد امام حسين ، حضرت ابوالفضل ، حضرت زينب و … مرا شفاعت ميكنند ، در هنگام امتحان نهايي ، در برابر ترازوي دقيق عدالت الهي كه بد و خوب هر كسي را خدا وزن مي كند  يا نجات مي دهد ، پاداش مي دهد يا كيفر .
شفاعت در تشيع علوي يعني جفت شدن ، چيزي را به چيزي متصل كردن و يكي كردن ، چيزي را با مثل آن است ضميمه كردن ، يك شخص را دو تا ديدن ! خود را در راه قرين ديگري كردن ، با ديگري قرين و شبيه و پيوسته و يار شدن و … !
11-    اجتهاد
در تشيع علوي ، اجتهاد يكي از اصول بزرگ تشيع است كه علماي ما افتخارشان به اين است و افتخار تشيع به اجتهاد .
اجتهاد مي گويد : بعد از اينكه اصول اسلام و قوانين احكام فقه تدوين شد ؛ چون همواره جامعه در تغيير است و نظامهاي زندگي فرق مي كند بنابراين نيازهاي تازه بوجود مي آيد كه ” بينش مذهبي ” و ” احكام مذهبي ” موجود نمي تواند پاسخ گوي زمان و يا رويدادهاي خاص در زمان باشد .
مجتهد – به معناي كوشنده و محقق آزاد – بر اساس روح و جهت مذهب و منطق علمي و بر مبناي اصول چهار گانه اسلامي ( كتاب ، سنت ، عقل و اجماع ) مي تواند اين نياز تازه زمان ، شرايط تازه حقوقي و اقتصادي و اجتماعي را بررسي و حكم تازه استخراج و استنباط كند .
اجتهاد در تشيع صفوي عبارت است از يك ادعاي بزرگ و لقب بسيار بزرگ بدون محتوي ، يك مقام رسمي ديني است ، شبيه به پاتريارش يا اسقف و كاردينال ، درست بر خلاف مجتهد در تشيع علوي كه يك متفكر محقق نوانديش و متحول و پيشتاز زمان و همگام با سير تاريخ و آگاه از ” حوادث واقعه ” و رويدادها و مشكلات و مسائل و تحولات حقوقي و اقتصادي و سياسي و اجتماعي و علمي و فكري عصر خويش است – چون بايد باشد اين لازمه ي مسئوليتش است – مجتهد صفوي ، هر چه كهنه تر و منحط تر و عقب مانده تر است ، مجتهدتر است !
در تشيع صفوي ، مجتهد اصلا حرف نمي زند ، چيز نمي نويسد ، تفسير نمي گويد ، تاريخ نمي داند ، بحث نمي كند ، از صدر اسلام خبر ندارد ، سيره نمي خواند .
12-    دعا
دعا در تشيع علوي ، دعاي خود پيغمبر است ، داي قرآن است ، دعاي علي است ، مظهرش دعاي امام سجاد است ، دعا وسيله ايست كه خواست هاي بلند انسان را در من تلقين مي كند ، زنده نگه مي دارد ، دعايي است كه مجموعه شعارهاي اين گروه است ، دعايي است كه محموعه حكمت ها و انديشه هاي لطيف در شناخت خدا و جهان و انسان و زندگي است .
دعاي صفوي وسيله لش بودن و جبران همه ضعف ها و ذلت ها و كمبودها است و در يك محدوده بسيار پست و تنگ و خود خواهانه !
13-    تقليد
در تشيع علوي ، اصل تقليد برگترين عاملي بوده كه توده هاي پراكنده را در دوره اي كه رهبري هزاران تريبون و دستگاه هاي تبليغاتي بنام مسجد ، امام و پيشنماز ، قاضي و واعظ سني بوده ، رهبري دست شيعه نبوده و تشيع تشكيلات نداشته ، نظام و مركزيت نداشته ، اصل ” تقليد توده عامي ” از عالم و دانشمند متخصص ( مجتهد ) ، اصلي بوده كه هم رهبري توده ها را در دوره هاي سخت تضمين مي كرده ، و هم يك اصل مترقي بوده است براي جلوگيري از متلاشي شدن وحدت فكري . و دانشمندان را آزاد مي گذاشته كه اجتهاد آزاد بكنند ( بر خلاف امروز كه هر كسي يك فكر تازه ، حتي تعبيرتازه مي كند ، بايد گردنش را بزنند . ) و با هم اختلاف فكري داشته باشند .
مي بينيم چقدر طرز فكر با آنچه امروز بنام اسلام وجود دارد متناقض است . جمود و تعصب و خشكي دماغ تا جايي است كه حتي آب خوردن پشت تريبون را در ضمن سخنراني بر سخنران نمي بخشند و عليه او كتاب مينويسند ؛ مي گويند فلان بحثي كه درباره ي امام زمان كردي درست بود و ايرادي نداشت اما يك كلمه اي بكار بردي كه يك آقايي در محله ما ، خوشش نمي آيد . در عرضش نيايش سخن ميگفتي ولي به مطلبي در حاشيه ي يك كتاب دعايي كه يك واعظ معاصر نوشته انتقاد كردي بايد شمع آجين شوي … !
در تشيع علوي عالم محقق در اجتهادش آزاد است ، عامي بايد در برابر مجتهد مقلد باشد ، اين يك نظام اجتماعي و در عين حال علمي است اما در تشيع صفوي ، تقليد يعني : ” صم ، بكم ، عمي ” بودن همه در برابر كساني كه لباس رسمي دارند و رسميت هم به نامشان در تشيع صفوي اببلاغ شده و ديگران بكلي حق تحقيق و برداشت و استنباط تازه ، نه در مسائل فني بلكه در فهم و تلقي مذهب و مسائل اعتقادي كه طبق اصل اسلامي هر كسي خود بايد اجتهاد كند ندارند ؛ سپس تمام اصول اعتقادي ، احكام ، ارائه راه حل ها ، نظريات ، مسائل عقلي و اجتماعي همه بي منطق و بي تحليل صادر ميشود و عقيده را هم به عموم بخشنامه  مي كنند .
در تشيع علوي ، تقليد در اصول نيست ، در عقايد نيست ، در احكام است ، در فروع است ، آن هم نه در خود فروع ، بلكه در فروع فروع . در در چگونگي مسائل عملي خاصي كه احتمالا ميان مجتهدان اختلاف هست ، مثلا نماز كه جز فروع دين است ، قابل تقليد نيست ، مسلم است و ضروري .
در تشيع صفوي مردم در همه چيز مقلد كور و تسليم منطق روحاني خويشند و روحاني صفوي عقل و علم و دين و احساس و سليقه و فهم و زندگي فردي و اجتماعي و سياسي و اخلاقي مردم را همه با فتوي ، كه به صورت فرمان هاي كوتاه و قاطع و امرو نهي صادر مي شود تعيين ميكند .

خلاصه تحقيق
حال برخي از اصول اعتقادي دو مذهب را كه در ظاهر به هم شبيه هستند ولي در باطن كاملا با هم فرق دارند را به اختصار توضيح مي دهم :

در تشيع علوي    در تشيع صفوي
وصايت : يعني توصيه پيغمبر ، به فرمان خدا براي نشان دادن لايق ترين ، ذيحق ترين ، بر مبناي علم و تقوي كه در خاندان اويند .    وصايت : يعني اصل حكومت انتصابي  موروثي و سلسله ارثي تنها بر مبناي نژاد و قرابت خانوادگي
امامت : يعني رهبري پاك انقلابي براي هدايت مردم و بناي درست    امامت : يعني اعتقاد به دوازده اسم معصوم مقدس ماوراءطبيعي
عصمت : يعني اعتقاد به پاكي و تقوي رهبران فكري و اجتماعي ، پيشوايان مسئول ايمان ، علم و حكومت مردم ، يعني نفي حكومت خائن ، نفي پيروي از عالم ناپاك ، روحاني نادرست و وابسته به دستگاههاي خلافت .    عصمت : يعني ذات مخصوص و صفت استثنايي خاص موجودات غيبي كه از نوع انسان خاكي نيستند و لغزش و خطا نمي توانند كرد و اعتقاد به  اينكه اين چهارده تن چنين ذات هايي بودند .
يعني اثبات طبيعي بودن حكومت خائن ، قبول عالم ناپاك و روحاني منحرف و وابسته ظلمه ، چون اينها كه معصوم نيستند .
ولايت : يعني تنها دوستي و رهبري ، حكومت علي و علي وار با پذيرفتن ولاغير . دوستي علي ، زيرا او نمونه عالي بندگي خدا است ، رهبريش چون چراغ روشن هدايت است و رائد راستين قبيله بشريت ، و حكومتش چون تاريخ انسان آرزوي عدل و آزادي و برابري او را در پنج سال حكومتش دارد و ملت ها همه به آن نيازمندند .    ولايت : يعني تنها حب علي را داشتن و از هر مسئوليتي مبري بودن و بهشت را بخاط ولايت تضمين كردن و آتش دوزخ كارگر نيفتادن و اعتقاد به اينكه ولايت به درد خلق و اداره جامعه نمي خورد ، بلكه به خدا كمك مي كند و در اداره جهان طبيعت دست اندركار است .
شفاعت : عامل كسب ” شايستگي نجات ” .    شفاعت : وسيله ” نجات ناشايسته ” .
اجتهاد : عامل مذهب حركت در زمان و پابپاي تاريخ و انقلاب و تكاملي در بينش مذهبي و تكامل و تناسب حقوقي در تغيير و تحول نظام .    اجتهاد : عامل ثبوت و جمود و مانع پيشرفت و تغيير و تحول و نوآوري و وسيله تكفير و تفسيق و محكوميت مطلق هر كار تازه ، حرف تازه ، راه تازه اي در راه دين ، در نظام زندگي ، در فكر ، در علم ، در جامعه و در همه چيز .
تقليد : رابطه منطقي و علمي و طبيعي و لازم ميان  عامي يا غير متخصص با عالم متخصص علوم مذهبي ، در مسائل عملي و حقوقي كه جنبه فني و تخصصي دارد .    تقليد : اطاعت كوركورانه از روحاني و تابعيت مطلق و بي چون و چرا از عقل و عقيده و حكم روحاني ، و به تعبير قرآن ، پرستش روحاني مذهبي .
عدل : عقيده ايست درباره صفت خدا كه عادل است و جهان بر عدل است و نظام اجتماع و زندگي نيز بايد بر عدل باشد و ظلم و نابرابري نظامي غير طبيعي و ضد الهي است و عدل يكي از دو پايه ي اساسي مذهب است ، كه عدل هدف رسالت است و شعار بزرگ اسلام است .    عدل : بحثي است در صفات الهي مربوط به بعد از مرگ و پيش بيني يا تعيين تكليف براي خدا كه در قيامت چگونه قضاوت مي كند ؟ به اين طرف پيش از مرگ مربوط نيست چون پيش از مرگ ، بحث عدل مربوط به شاه عباس است ، كار قيصر را به قيصر واگذار ، كار خدا را به خدا . دنيا قلمرو سلطنت شاه عباس است ، آخرت قلمرو سلطنت خدا!
دعا : متني است كه مي آموزد ، آگاه مي كد ، نيكي و زيباييي را تلقين مي كند ، و عملي است كه روح را به معراج روحاني مي برد ، از روزمرگي به در مي كشد ، به خدا نزديك ميكند ، تعليم و تربيت مي دهد .    دعا : وردي است كه خاطر جمعي مي آورد ، تخدير مي كند ، اميد واهي مي دهد ، ثواب هاي بي ربط به قضيه به بار مي آورد و جانشين مسئوليتهاي سنگين كه خرج و زحمت و خطر و ضرر دارد ، مي شود .

انتظار : آمادگي روحي وعملي و اعتقادي براي اصلاح انقلاب ، تغيير وضع جهان و ايمان قاطع به زوال ، ظلم و پيروزي و عدل و روي كار آمدن طبقه محروم ، و اسير و وراثت زمين به توده غارت شده و انسانهاي صالح و خودسازي براي انقلاب جهاني.    انتظار : وا دادگي روحي و عملي و اعتقادي براي تسليم وضع موجود ، توجيه فساد و جبري ديدن هر چه آيد سال نو گويم دريغ از پارسال و نفي مسئوليت ، ياس از اصلاح و محكوميت قبلي هر قدمي .
غيبت : مسئوليت مردم در تعيين سرنوشت ، ايمان ، رهبري و زندگي معنوي و اجتماعي خود . براي تعيين رهبري از مردم آگاه و مسئول و پاك كه بتواند جانشين رهبري مردم باشد .    غيبت : سلب مسئوليت از همه كس تعطيل همه احكام اجتماعي اسلام ، بيهوده بودن هر كاري ، غير مشروع بودن قبول هر مسئوليت اجتماعي ، به عذر اينكه فقط امام مي تواند رهبري كند و فقط از امام مي توان تبعيت كرد و در برابر امام مي توان مسئول بود و او هم  غايب است ، پس هيچي به هيچي !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *