نویسنده: حجت الاسلام غلامرضا صديق اورعی
اشاره:
نوشته حاضر از بررسي واژه وفاق آغاز مي شود. در ادامه ا طرح نظر آگوست كنت ( به عنوان اولين جامعه شناسي كه درباره وفاق اجتماعي به ارايه نظر پرداخت ) تاريخچه بحث درباره اين پديده اجتماعي از ديدگاه جامعه شناسان مورد نظر قرار ميگيرد. در ادامه عناصر و عواملي تحليل مي شود كه توافق را در گروههاي اجتماعي به وجود مي آورد و طبيعي است پرداختن به كجروي به عنوان عاملي در تخريب وفاق نيز از مباحث اصلي مقاله باشد. بررسي فرهنگ ايران وعوامل تهديد كننده وفاق اجتماعي در آن، بخش ديگر مقاله است كه برخي از آنها به تعارض فرهنگي مي انجامد . تبيين رابطه اين تعارضات فرهنگي با عدم حصول وفاق اجتماعي پايان بخش مقاله است .
مفهوم لغوي وفاق :
وفاق بر وزن فعال ( به كسر فاء) مصدر عربي است . لغت نامه دهخدا آنرا معادل موافقه ( موافقت ) آورده است . مي دانيم كه مصدر باب مفاعله در عربي مي تواند بر وزن مفاعله ، فعال و فيعال باشد . وفاق بر وزان فعال ـ معادل موافقه بر وزن مفاعله ـ است و هر دو مصدر باب مفاعله هستند . باب مفاعله مربوط به فعلهايي است كه بين دو نفر رخ مي دهد. بنابراين وفاق وموافقت عملي است بين دو طرف .
لغت نامه دهخدا معني وفاق را از چند لغت نامه ديگر چنين نقل مي كند:
سازگاري كردن ( از غياث اللغات)، سازواري كردن از منتهي الارب، سازواري كردن و همراهي كردن … يك دلي . يك دلي و يك جهتي ، ضد نفاق ، سازش ( از ناظم الاطباء)
فرهنگ معين ذيل كلمه وفاق، چنين آورده است :وفاق عربي، 1- مصدر متعدي سازواري كردن ،همراهي كردن 2- اسم مصدر سازواري، همراهي ، يكدلي، مقابل نفاق ، تا باشد كه به بركت اين وفاق و اتفاق ، دام از جاي برگرفته شود. همين فرهنگ لغت ذيل كلمه وفق چنين آورده است : وفق تداول ـ وفق عربي ( اسم مصدر) موافقت بين دو چيز ، سازواري، سازگاري. وفق دادن ( عربي ـ فارسي ) : 1- (مصدر متعدي ) مطابق كردن ـ سازگار كردن 2- مصدر لازم مطابق شدن ـ سازگار بودن
چون در معني وفاق وفق از كلمه سازگاري مكرر استفاده شده است، معادل هاي اين كلمه را نيز نقل مي كنيم . فرهنگ معين چنين آورده است :
سازگاري : 1- سازش – مؤالفت ، مقابل ناسازگاري 2- موافقت 3- هماهنگي ،هم آوازي سازكاري، همسازي، هماهنگي
علاوه بر وفق كه مصدر ثلاثي مجرد است و وفاق و موافقت كه مصدر باب مفاعله اند، مصدر باب افتعال اين ريشه يعني اتفاق در جمله مورد استناد فرهنگ معين همراه كلمه وفاق آمده است: تا باشد كه به بركت اين وفاق و اتفاق ،در دام از جاي بر گرفته شود. فرهنگ جامع ( عربي ـ فارسي ) درباره اتفاق چنين آورده است:
اتفق الرجلان علي الشيء ـ با يكديگر سازگاري كردند و نزديك شدند و اتحاد كردند. توافق ( مصدر باب تفاعل ) ـ با هم يكي شدن و مساعدت . بر اساس مندرجات ياد شده كه از چند فرهنگ لغت نقل شده، وفاق به معني هماهنگي، سازگاري، همراهي، يك دلي و يك جهتي است و نقطه مقابل نفاق و ناسازگاري و ناهماهنگي است.
مفاهيم نزديك به مفهوم وفاق اجتماعي : وفاق اجتماعي با همبستگي، انسجام و نظم اجتماعي نزديك است و معمولاً در كنار هم و در ارتباط با يكديگر بكار مي روند. نكته قابل يادآوري اين است كه وفاق اجتماعي معادل همبستگي اجتماعي ، انسجام اجتماعي و نظم اجتماعي نيست و در ابتدا بايد ذهن را براي درك مرز جدايي بين وفاق اجتماعي و انسجام اجتماعي يا همبستگي اجتماعي و سپس براي درك مرز جدايي بين وفاق اجتماعي و انسجام اجتماعي يا همبستگي اجتماعي و سپس براي درك مرز جدايي مفاهيم ياد شده از نظم اجتماعي تمرين داد.
مفاهيم همنوايي و همرنگي نيز در ارتباط با مفهوم وفاق اجتماعي بايد مورد دقت قرار گيرد. به نظر مي رسد جدايي آشكار بين وفاق اجتماعي و همبستگي و انسجام اجتماعي از يك سو و بين وفاق اجتماعي و نظم اجتماعي از يك سو، و از سوي ديگر اين مفاهيم وفاق اجتماعي و همنوايي و همرنگي ملاحظه نمي شود به گونه اي كه مفاهيم اخير نزديكي بسيار زيادي دارند، به اندازه اي كه در برخي موارد يكسان هستند. همنوايي فرد با گروه عبارت است از اينكه فرد باورها، ارزشها،نمادها و هنجارهاي گروه، يعني فرهنگ گروه را دروني كرده و در ساخت شخصيت خود، يگانگي بخشيده باشد . همنوايي يعني استاندارد شدن و يكسان شدن رفتار. همنوايي با تطابق با محيط اجتماعي تفاوت دارد، چون درتطابق درجه اي از همنوايي با درجه اي از تفاوت قابل تحمل توسط گروه همراه و فرد تا اندازه اي خود مختار است ( روشه 1370: 185ـ 184)
مروري بر ادبيات جامعه شناسي درباره وفاق اجتماعي
بدون شك مفهوم وفاق اجتماعي ، از مهمترين و اصلي ترين مفاهم مطرح شده در آثار جامعه شناسان كلاسيك است . در اين قسمت به بررسي مفهوم وفاق اجتماعي از نظر جامعه شناساني چون كنت، دوركيم، تونيس، زيمل و پارك مي پردازيم .
اگوست كنت نخستين جامعه شناسي است كه به موضوع وفاق اجتماعي پرداخته است . اگوست كنت واضع اصطلاح جامعه شناسي است . ريمون آرون (—) درباره او چنين مي نويسد: اما آيين اگوست كنت مبتني بر اين فكر است كه :اساس هر جامعه اي توافق اذهان است . جامعه بوجود نمي آيد مگر آنكه اعضايش اعتقادات واحدي داشته باشند ( آرون 1354: 90) . كنت خود در اين باره چنين نوشته است : افكار به جهان حكومت مي كنند و جهان را منقلب مي كند، يا به عبارتي ديگر تمامي دستگاه اجتماعي ، النهايه، بر اساس عقايد نهادينه شده … بحران بزرگ سياسي و اخلاقي جوامع كنوني در آخرين تحليل، ناشي از هرج و مرج فكري است . در واقع مهمترين شري كه دامنگير ماست همين ناهماهنگي عميقي است كه اكنون در بين همه اذهان نسبت به همه اصول اخلاقي ـ كه ثبات آنها شرط اول يك نظم اجتماعي حقيقي است ـ وجود دارد. تا زماني كه عقول فردي با توافقي يكصدا از تعدادي افكار كلي كه بتواند يك آيين اجتماعي مشترك بوجود آورد، تبعيت نكنند، بايد اذعان كرد كه وضع ملت ها به رغم همه مسكن هاي سياسي ، ضرورتاً در حالي انقلابي خواهد ماند و نهادهاي اجتماعي آن درواقع جنبه موقتي خواهند داشت . ( آورن 1354: 137)
البته بنظر كنت « … براي گذر از جوامع «نفاق يافته» كنوني به جوامع آشتي يافته فردا، زمان لازم است . ( همان مأخذ:124)
تونيس:(—) تونيس جامعه شناس آلماني نيز به موضوع وفاق اجتماعي پرداخته است. به نظر كافمن (—-) انديشه اساسي تونيس اين است كه آنچه ما مي بينيم اين است كه فرد … سرانجام از قيد هر وظيفه اي كه وراي ارضاي نيازهاي فردي او باشد آزاد شده است … و زمان آن فرا رسيده كه جامعه به شيوه اي معقول تجديد بنا گردد. اما سؤال اصلي اين است كه از چه راهي مي توان به آنچنان تجديد بنايي دست يافت ؟ پاسخ تونيس اين بود از راه اخلاقي كه هوشيارانه مورد پذيرش قرار گيرد ( كافمن 1373: 2-31) البته به قول كافمن تونيس درباره اينكه محتواي اين نظم اخلاقي جديد كه او آن را وفاق مي ناميد، چه خواهد بود، توضيحي نمي دهد. زيرا محتواي اين نظم اخلاقي جديد، ب خلاف نظم اخلاقي گذشته كه زيربناي مذهبي داشت مي تواند تشخيث نياز همگاني به حكومتي مقتدر ( از ديدگاه هابز) توافق دباره روندهايي كه ضمن مناظره هاي عمومي به ظهور وفاق منجر مي شود، يا دستيابي به وفاق از طريق يك نيروي قهري جديد بنام افكار عمومي و يا تركيبي از اين راه حلها باشد .
دوركيم : يكي ديگر از جامعه شناساني كه آراء مهمي درباره وفاق اجتماعي دارد، اميل دوركيم جامعه شناس فرانسوي است . با مشاهده نابسامانيها و آشفتگي هاي جامعه اروپايي اين سؤال در ذهن دوركيم جوانه زد كه چرا جامعه جديد دچار بي نظيم و آسيب هايي چون خودكشي و طلاق شده است . به بيان ديگر سؤال او اين بود كه اساساً چه چيزي سبب مي شود كه جامعه حفظ شود و دچار اضمحلال و فروپاشيدگي نشود . پاسخ او اين بود : همبستگي اجتماعي ( ريتزر 1373: 75)
همبستگي اجتماعي است كه سبب مي شود جامعه قوام داشته باشد و دچار بي نظمي و نابساماني نگردد. جامعه قديم داراي همبستگي اجتماعي بالايي بود زيرا در اين نوع جامعه افراد داراي اخلاقيات مشتركي بودند كه سبب مي شد آنها بسيار شبيه به هم باشند. اين اخلاقيات مشترك البته ناشي از اعتقاد افراد جامعه به مذهب بود. به بيان ديگر وفاق اجتماعي بر سر ارزشها و قواعد اخلاقي و پذيرش آنها از سوي اكثريت افراد جامعه، باعث مي شد كه همبستگي اجتماعي در چنين جامعه اي بالا باشد . در چنين جامعه اي افراد خاطي از اين اخلاقيات مشترك به شدت مجازات مي شوند، از اين رو افراد به ندرت تمايل به زيرپا گذاشتن قواعد و هنجارهاي اخلاقي داشتند (همان مأخذ : 77)
اما در جامعه جديد مشكل اساسي اين است كه هيچ گونه نظام اخلاقي مشترك و قوي وجود ندارد . مذهب در زندگي اجتماعي آحاد جامعه رنگ باخته و فردگرايي رو به فزوني گذاشته است . بنظر دوركيم بسياري از مشكلات اجتماعي ناشي از ضعف اين نظام مشترك اخلاقي در جامعه جديد است . بنابراين يك سؤال مطرح ميشود: آيا جامعه جديد بعلت فقدان نظام مشترك اخلاقي ( وفاق اجتماعي ) محكوم به فناست ؟ پاسخ دوركيم منفي است! زيرا بنظر او درست است كه ديگر همبستگي اجتماعي ناشي از اعتقاد كليه افراد جامعه به يك نظام اخلاقي مشترك نميتوان داشت ،اما يك همبستگي اجتماعي متفاوت در جامعه جديد در حال ظهور است كه نه ناشي از شباهت افراد و اعتقاد به يك نظام اخلاقي مشترك بلكه ناشي از تفاوت افراد و اعتقاد ه اخلاقيات صنفي و حرفه اي غير مشترك است . در چنين جامعه اي آنچه زمينه ساز وفاق و همبستگي اجتماعي است، تقسيم اجتماعي كار و نياز متقابل افراد به يكديگر است . اين نياز متقابل افراد به تخصص هاي گوناگون، سبب مي شود كه افراد و گروههاي براي قواعد و ارزشهاي اخلاقي افراد و گروههاي اجتماعي ديگر احترام قائل شوند و همين امر زمينه ساز همبستگي اجتماعي در جامعههاي جديد است امر زمينه ساز همبستگي اجتماعي در جامعه هاي جديد است .
به نظر دوركيم همبستگي اجتماعي در جوامع جديد حتي برتر از هميشگي اجتماعي در جوامع جديد حتي برتر از هميشگي اجتماعي در جامعه گذشته است، زيرا در جوامع جديد نياز متقابل افراد و گروهها به تخصص هم باعث مي شود كه هيچ فردي نتواند ـ حتي اگر بخواهد ـ به تنهايي زندگي كند، حال آنكه در جامعه هاي گذشته از آنجا كه همه افراد شبيه هم هستندـ يعني داراي كليه مهارتها و تخصص هايي هستند كه ديگري دارد ـ اگر بخواهند با سهولت بيشتري مي توانند بدون نياز به ديگران احتياجات زندگي خود را برطرف كنند. از اينجاست كه دوركيم همبستگي جوامع قديم را همبستگي مكانيك و همبستگي جوامع جديد را ارگانيك مي خواند.
زيمل : آنچه زيمل بر آثر جامعه شناسان هم عصر خود مي افزايد، نكاتي است كه غالباً از ديد آ“ها مخفي مانده است . بنظر زيمل اشتباه است فكر كنيم كه در جامعه ها وفاق و همبستگي وجود دارد و يا عدم وفاق و تضاد. اگر با يك رهيافت ديالتكتيكي به جامعه بنگريم، در جامعه هم وفاق و همبستگي وجود دارد و هم عدم وفاق و تضاد ( ترنز 1369: 324) . به بيان ديگر فرد اجتماعي شده پيوسته ارتباطي دوگانه با جامعه دارد: از يك سو در جامعه عجين شده است و از سوي ديگر در برابر آن مي ايستد، فرد هم در درون جامعه قرار دارد و هم در بيرون آن . ازديد زيمل در جامعه هميشه هماهنگي با كشمكش، جذب با دفع و عشق با نفرت همراه است . به اين ترتيب روابط در جامعه سرشار از ابهام است، يعني درست همان كساني كه روابط نزديكي با هم دارند، شايد كه علاوه بر احساسا مثبت، احساسات منفي نيز نسبت به يكديگر داشته باشند. بنابراين در عالم تجربه گروه و جامعه اي را نمي توان يافت كه يكسره هماهنگ و عاري از هرگونه تضادي باشد.
از اين گذشته از نظر زيمل، ساده انگارانه است اگر نيروهايي را كه به ستيز مي انجامند منفي ونيروهايي را كه به وفاق و همبستگي اجتماعي مي انجامند مثبت انگاريم . زيرا « اجتماع هميشه نتيجه اين هر دو نوع كنش متقابل است و هر دوي آنها عناصري مثبت اند كه به روابط اجتماعي و ساختار و دوام مي بخشند…. يك رابطه ستيزآميز گرچه ممكن است براي هر دو طرف اين رابطه كن و بيش دردناك باشد،اما همين رابطه از طريق درگير ساختن متقابل آنها در جامعه، حتي در حالت عدم توافق، آنان را به بافت اجتماعي پيوند مي دهد. زيمل مي گفت كه تشخيص اين نكته ضرورت دارد كه كشمكش اجتماعي ضرورتاً مستلزم عمل دو جانبه است و بنابراين، مبتني بر اشتراك اجتماعي است تا عمل ك جانبه ( كوزر 1368: 8ـ255)
بنابراين با توجه به ديدگاه زيمل مي توان گفت كه تصور جامعه اي با وفاق و همبستگي اجتماعل كامل و عاري از هرگونه ستيزه اجتماعي هم غيرواقعي است ، و هم با توجه به ارتباط جوامع كنوني با يكديگر غيرواقعي .
پارتو ـ پارتو جامعه شناس ايتاليايي كه انديشههاي بديع خود را در قالب اصطلاحاتي نامرسوم بيان مي كند، به موضوعي در ارتباط با وفاق اجتماعي توجه كرده است كه ذكر آن به منظور تكميل بحث حاضر، خالي از فايده نيست . بنظر پارتو و جامعه شناساني چون توماس آنچه باعث همنوايي فرد با جماعت مي شود نياز به تأييد ديگران يا نياز به تأييد اجتماعي و اجتناب از ناديده انگاشته شدن توسط اعضاي گروه است . از سوي ديگر وقتي فرد قواعد متعارف و هنجارهاي گروه را زير پا مي گذارد، از سوي اعضاي گروه كوششي به عمل آيد تا از طريق قانع كردن يا واداشتن آن رفتار ناهماهنگ اصلاح گردد. اما اگرچه در ظاهر هر دو راه ( قانع كردن يا به زور واداشتن ) به يك نتيجه ( همنوايي فرد با قواعد گروه) مي انجامند، اما در باطن آثار متفاوتي دارند؛ زيرا نياز به تطابق، به يك شمشير دو دم مي ماند، يعني در آن واحد انواع رفتارهايي را به وجود مي آورد كه به نظر متناقض مي نمايند. بي شك تطابق اختياري يك نيروي توافقي است ولي تطابق تحميلي اغلب موجب برانگيختن مقاومت يا عكس العمل متقابل مي شود و بنابراين ( نياز به تطابق ) در همان حال كه يك نيروي توافقي است ، يك نيروي ستيز نيز بشمار مي رود. ( لوپرياتو 1373: 120ـ118)
بعنوان مثال در مبارزه با بدحجابي اغلب تطابق تحميلي از سوي افرد و گروه هاي بد حجاب صورت گرفته است و به همين دليل در روند زمان خود به يك نيروي ستيزهگر تبديل شده است كه به محض عدم يا ضعف كنترل رسمي بيروني، تظاهر مي كند. گاهي اوقات مدلهاي خاصي از مو يا لباس صرفاً به خاطر اينكه نشان دهنده تعارض و ستيزه پيروان آنها با جريان غالب است، شايع مي شود و حتي با لجاجت از آن پيروي مي گردد.
پارك : مشكلات و آشفتگي هايي كه جامعه آمريكا در قرن بيستم با آنها دست به گريبان بوده، زمينه طرح نظريه هاي مختلفي از سوي جامعه شناسان آمريكايي شده است . اين مشكلات به طور عمده ناشي از رشد سريع شهرنشيني و صنعتي شدن اين سرزمين بوده است . در جامعه آمريكا كه سرمايه داري با تمام قوا رشد ميكرد (رقابت ) يكي از فرآيندهاي عمده زندگي اجتماعي به شمار مي رفت . حال سؤال اصلي اين است كه چگونه مي توان عنصر رقابت را زير نظر يك نظم اخلاقي نوين كه تونيس آنرا وفاق مي ناميد قرار داد. بنظر پارك پاسخ اين سؤال در گرو فهم فراگردهاي اصلي اجتماعي است . پارك چهار فراگرد اجتماعي اصلي را بازشناخته است:
رقابت، كشمكش (تضاد)، توافق و همرنگي بنظر پارك ( رقابت يك صورت بنيادي و عام كنش متقابل اجتماعي است ) . اين نوع عمل متقابل بدون درگيري است . رقابت مي تواند ميان انسانها براي بدست آوردن كالاها يا ارزشهاي مطلوب صورت گيرد، بي آنكه هر يك از واحدهاي فردي از رقيبانش آگاهي داشته باشد ( كوزر 1369: 477) . اما همين كه افراد از مراد يكديگر آگاهي مي يابند و در مي يابند كه مراد آنها از فعاليتشان با يكديگر اصطكاك دارد، رقابت تبديل به تضاد و ستيزه ميشود. در اين هنگام رقابت ناآگاهانه به كشمكش آگاهانه تبديل مي شود و رقيبان يكديگر را به عنوان رقيب يا دشمن باز مي شناسند.
علاوه بر عنصر آگاهي ، تفاوت هاي ديگر بين رقابت و تضاد ( ستيزه ) اين است كه رقابت كلي و دائمي است و تضاد شخصي و موقت .
توافق فرآيندي است كه بر فروكش كردن تضادها دلالت مي كند و زماني پديد ميآيد كه روابط بالادست و فرودست موقتاً تثبيت شده باشد و از طريق قوانين و آداب و رسوم تحت نظارت در آمده باشد، در فراگرد توافق، تنازع ميان عناصر دشمن موقتاً تعديل مي شود و كشمكش به عنوان يك كنش آشكار از ميان مي رود ( همان مأخذ : 478)
از نظر پارك توافق مانند همه ابزارهاي كنترل اجتماعي ، شكننده است و به آساني از هم فرو مي پاشد . به بيان ديگر توافق و سامان اجتماعي به هيچ وجه پديده اي طبيعي نيستند، بلكه سازگاريهاي موقتي اند كه در صورت شعله ور شدن تضادها، اين توافق و سامان ممكن است يكباره در هم شكند.
اما بر خلاف توافق ، همرنگي ، فراگردي از در هم آميختگي و درهم فرورفتگي است كه طي آن اشخاص و گروهها خاطرات، احساسات و رويكردهاي اشخاص ديگر را از آن خود مي سازند و با سهيم شدن در تجربه و تاريخ ديگران با آنها در يك فرهنگ عجين مي گردند ( همان مأخذ: 479ـ 478) . البته بدست آمدن همرنگي به معناي آن نيست كه تفاوت هاي فردي ديگر ريشه كن شده اند يا رقابت و كشمكش براي هميشه از بين رفتهاند، بلكه تنها به اين معني است كه وحدت در تجربه و اشتراك در جهت گيري نمادين به آن درجه رسيده است كه يك نوع اشتراك در منظور و عمل پديدار گشته است .
وفاق در اولين تعاملها
تعدادي انسان را در نظر بگيريد كه براي اولين بار با يكديگر مواج و بين آنها تعامل برقرار شده است . اولين نكته مهم در بررسي (اولين تعامل ها) اين است كه هر يك از افراد شركتكننده در تعامل چه قصد و انگيزه اي در اين تعامل دارد: منظور او از اين عمل چيست؟ در پي جبران تنهايي خود وارد ميدان تعامل شده است ؟ يا نفع و سود معيني را مي جويد؟ البته ديدگاه مبنايي جامعه شناسان و فيلسوفان اجتماعي در اين امر و پاسخ به اين سؤال متفاوت است . عده اي اولين حالت انساني را جستجوي خوراك، پوشاك، مسكن ، امنيت و … مي دانند و در نتيجه قصد و انگيزه فرد از اولين تعامل استفاده از نيروي بدني انسانهاي ديگر براي توليد غذا ، پوشاك و مسكن است . امام محمد غزالي و علامه محمد حسين طباطبائي از اين دسته اند . عده اي ديگر انسان را در اولين حالت و در اولين حضور در ميدان تعامل با ديگران، در پي رفع نياز به پيوستگي و تعلق، جبران تنهايي و ارضاء ميل اوليه اجتماعي زيستن ميدانند. علامه مرتضي مطهري از اين دسته است .
يكي از صاحبنظران مكتب مبادله رابطه اجتماعي را به دو نوع تقسيم كرده است :
رابطه ذاتي و رابطه عرضي .
رابطه ذاتي عبارت از رابطه اي است كه خودش مطلوب باشد . به عبارت ديگر رابطه ذاتي رابطه اي اجتماعي است كه براي مرتبطين مطلوبين ذاتي دارد و وسيله اي براي تمايلات ديگر نيست، بلكه وسيله اي است براي ميل به ارتباط و ميل به اجتماع و فرار از تنهايي . در عوض رابطه عرضي رابطه اي اجتماعي است كه براي مرتبطين و متعاملين مطلوبيت ذاتي نداشته بلكه از آن نظر كه وسيله اي است براي نيل به مقصود ديگر، برقرار مي شود. به عبارت ديگر رابطه اي است كه مطلوبيت عرضي دارد. تقسيم بندي گروهها به گروههاي اوليه و گروههاي ثانويه توسط كولي محصول توجه او به دو نوع رابطه و دو نوع قصد و انگيزه در تعامل بوده است . تعامل هاي مبتني بر رابطه ذاتي ماهيت و آثاري متمايز از تعامل هاي مبتني بر رابطه وسيله اي و عرضي دارند.
دومين نكته مهم در بررسي اولين تعامل ها اين است كه : هر يك از افراد شركت كننده در تعامل چه شرايطي براي تداوم تعامل قائل است؟ آيا در صورت زجر ديدن از طرفهاي مقابل باز هم حاضر است به تعامل ادامه دهد، آيا در صورت تحقير شدن باز هم حاضر است به تعامل ادامه دهد آيا در صورت كم اعتنايي از جانب طرفهاي تعامل باز هم حاضر به ادامه تعامل است ؟
شرايط فرد شركت كننده در تعامل براي دوام تعامل نكته مهمي است كه در مكتب مبادله هزينه ـ مزايا تعبير مي شود؛ چه هزينه اي را حاضر است بپذيرد، و در قبال آن انتظار چه مزيتي را دارد؟ اگر فرد شركت كننده در ميدان تعامل در پي برقراري يك رابطه ذاتي باشد مزاياي درخواستي اش پذيرفته شدن در جمع و احساس پيوستگي و تعلق است، هر چند هزينه هايي داشته باشد. اين فرد در صورت مواجه شدن با مواجهه سرد و بي اعتنايي و … تعامل را ترك خواهد گد . اما اگر فرد شكرت كننده در ميدان تعامل در پي برقراري يك رابطه عرض باشد بايد مقصود مشخص او از تعامل را دريافت و سپس به تداوم يا عدم تداوم آن تعامل انديشيد . مثلاً كسي كه در جستجوي بهره بري از توان توليدي افراد، اقدام به تعامل مي كند در شرايط ناتواني افراد مورد تعامل از انجام هر گونه كاري تعامل را ترك خواهد كرد. پس از دقت در قصد و انگيزه شخص شركت كننده در تعامل و معادله هزينه ـ مزايا يا شرايط او براي تداوم تعامل، پيش آگاهي ها يا پيشداوريهاي شخص از طرفداري مورد تعامل ، عامل مؤثري بر نوع تعامل و تداوم يا عدم تداوم آن مي شود.
با دقت در عناصر سه گانه ياد شده كه بايد در هر شخص شركت كننده در ميدان تعامل توجه مي كنيم :در اولين تعامل عمل هر شخص براي ديگري يا برآورنده انتظار و منظور ديگري است و يا برآورنده منظور او نيست . در شخص دوم بر اساس مواجه شدن با عمل شخص اول به نسبت ميزان مطابقت عمل شخص اول با منظور او و شرايطش احساس رضايت يا نارضايتي آشكار مي شود. اگر عمل شخص اول به نسبت ميزان مطابقت عمل شخص اول با منظور او و شرايطش احساس رضايت يا نارضايتي آشكار مي شود. اگر عمل شخص اول براي شخص دوم راضي كننده باشد، شخص دوم آن طور عمل خواهد كرد كه رضايت شخص اول را جلب كند و تعامل ادامه يابد و اگر چنين نباشد عملي بروز خواهد داد كه شخص اول را به تجديد نظر و تغيير عمل وا دارد. شخص اول نيز در دومين عمل خود كه پاسخ به شخص دوم است طبق همين ملاك عمل خواهد كرد.
تعامل هاي مكرر طرفين يا آنقدر احساس هاي خلاف انتظار بوجود مي آورد كه با توجه به منظور فاعلين و شرايط آنها براي تداوم تعامل ، غيرقابل تداوم ارزيابي ميشود و و حداقل يكي از طرفين تعامل سعي در خروج از ميدان تعامل خواهد كرد و يا بر عكس احساسهاي ايجاد شده حتي اگر همراه با رنج باشد ـ با توجه به منظور اوليه فاعلين و شرايط آنها براي تداوم تعامل و نيز با توجه به منظورها و شرايط تجديد نظر شدة پس از تعامل باعث مي شود كه طرفين تعامل سعي در باقي ماندن در ميدان تعامل كنند. اگر تعامل استمرار يابد شكلي از عمل كه قابل قبول و يا قابل تحمل است به وجود مي آيد . رقابت و ستيز شكل هاي عامي از عمل اند كه قابل تحمل و بلكه در مواردي قابل قبول اند. همكاري و دوستي نيز شكل هاي عامي از عمل اند كه قابل قبول هستند.
در هر يك از شكل هاي عام عمل مانند رقابت ، ستيز، همكاري و … تعدادي فرمولها، مدلها و الگوها و به عبارتي شكل هاي خاص عمل پديد مي آيد كه مورد انتظار و مورد قبول طرفين عمل قرارگرفته است. بدون شكل هاي خاص عمل مورد قبول، تعامل استمرار نمي يابد و در واقع بدون شكل هاي خاص مورد قبول براي عمل شكلهاي عام عمل چه مورد قبول و چه قابل تحمل تداوم نخواهد يافت .
شكل هاي عام عمل همانهايي است كه زيمل آنها را شكل عمل يا صورت عمل متقابل ناميده است و شكل هاي خاص مورد قبول عمل چگونگي ها و مدلهايي است كه در جامعه شناسي به آنها هنجار — مي گويند. هنجارها در اولين تعامل ها، شكلهاي خاص و مورد قبول براي عمل ها هستند. حتي جنگ و كشمكش و مبارزه نيز تابع هنجارهايي است . اين امر همان مطالبي است كه زيمل بر آن تأكيد داشت كه كشمكش اجتماعي ضرورتاً مستلزم عمل دو جانبه است و بنابراين، مبتني بر اشتراك اجتماعي است .
با توضيحي كه داده شد، يك چشم انداز پيدايش وفاق ترسيم شد . سازگاري و هماهنگي حاصل از استمرار اولين تعاملها كه در آغاز تعاملات طبيعي اتفاق افتاده و در آغاز پيدايش هر گروه كودكان همسال در كوچه و محله و مدرسه به دفعات و در پيش روي ما اتفاق مي افتد و در آغاز تشكيل هر گروه ثانويه آن را مي توان ديد پيدايش وفاق در اين چشم انداز است . پس اگر اولين تعامله نتوانند به توافق منجر شوند، تغيير مي كنند و تعاملهاي تغيير يافته نيز اگر نتوانند منجر به وفاق گردند، منحل مي شوند. پس اگر هنجارها به وجود نيايند، تعامل ها تداوم نخواهندداشت .
همانطور كه گفته شد مبارزه هم هنجارهايي دارد كه درباره آن هنجارها وفاق حاصل شده است .
در ادامه طرح اين چشم انداز توافق بر جدايي و شكاف در سازمانها توافق بر تمايز ـ را مطرح مي كنيم .
سازمان اجتماعي : جدايي و توافق
سازمان اجتماعي گروهي است كه داراي تفكيك موقعيت است . بر محور تفكيك موقعيت ها ، هنجارهاي مورد قبول در گروه سازمان يافته وظايف و چگونگي عمل كردن وظايف در هر موقعيت را مشخص مي كنند مجموعه هنجارهايي كه اختصاص به يك موقعيت معين دارد و وظايف و چگونگي انجام دادن وظايف در هر موقعيت را تعيين مي كند، نقش اجتماعي نام دارد. در هر سازمان مجموعه اي ديگر از هنجارها هستند كه ميزان استاندارد برخورداريهاي احراز كنندة هر موقعيت از ارزشهاي كمياب را تعيين مي كنند. ميزان استاندارد برخوداريهاي احراز كنندة هر موقعيت از ارزشهاي كمياب پايگاه اجتماعي نام دارد. ارزشهاي كمياب عبارتند از : اقتدار، احترام، دارايي و اطلاعات
معمولاَ وقتي سازمان اجتماعي يعني گروه اجتماعي داراي تفكيك موقعيت با نقشها و پايگاههاي منفاوت، به وجود مي آيد؛ در عين توافق بر ارزشها و هنجارهاي گروهي، ميزاني از جدايي و تمايز هم حاصل مي شود. مي توان فرض كرد كه در ابتداي زندگي انسان بر روي زمين، گروه اجتماعي بدون سازمان يعني گروه اجتماعي بدون تفكيك موقعيت ها، نقش ها و پايگاهها وجود داشته است . اسپنسر و به پيروي از او دروكيم، در طبقه بندي خود از جوامع، اجتماع بسيط و بدون تفكيك و سازمان را فرض كرده و آن را — ناميده اند.
امروزه مي توان در گروههاي كودكان محله كه هنوز يكي در ميان ديگران از اقتدار بيشتري برخوردار نشده است . اين حالت را مشاهده كرد در حالي كه در يك گروه بازي موقعيت ها و نقش ها تفكيك مي شود. فن گروه سنجي مي تواند هر دو وضعيت را بخوبي نشان دهد.
خانواده اي را مورد دقت قرار دهيد: موقعيت پدري، موقعيت مادري، موقعيت فرزندي، موقعيت شوهري و موقعيت بانويي، موقعيت خواهري و موقعيت برادري در آن ديده مي شود كه هر موقعيتي واجد نقش و پايگاه است . موقعيت پدري با موقعيت فرزندي متفاوت است . پايگاه اجتماعي آن دو نيز متفاوت است . پدري و فرزندي بطور ساختاري از ميزان متفاوتي احترام و اقتدار برخوردارند. پس در اقتدار و احترام متمايزند و جدايي بين اين دو موقعيت وجود دارد. هر چند معمولاً با قبول هنجارهاي سازمان خانواده اين تمايز و جدايي مورد قبول قرار مي گيرد و شايد نوعي از توافق بر سر آن حاصل گردد.
يك سازمان تازه تأسيس و ارادي را در نظر بگيريد مثل يك شركت تعاوني مصرف . از ابتدا طرح سازماني يعني طرح تفكيك موقعيت ها، نقشها و پايگاهها تهيه مي شود و سپس به تصويب مؤسسين مي رسد و از ان پس هر كسي كه عضو مي شود، طرح سازماني را مطالعه و مورد قبول راي مي دهد .
موقعيت مدير عامل, موقعيت اعضاي هيئت مديره، موقعيت بازرس و موقعيت عضو عادي مشخص ميگردد. يعني تمايز و جدايي هاي سازماني طراحي مي شود و مورد قبول و توافق قرار مي گيرد .
اگر دقيق شويم تمايز و جدايي ذاتي سازمان است و قوام سازمان بودن گروه به همين جدايي و تمايز است همان طور كه دوام سازمان نيز به نوعي توافق بر سر اين تمايز وابسته است . اينكه برخي از جامعه شناسان در تقسيم بندي نظريه هاي جامعه شناسي آنها را به دو نحله وفاق و تضاد تقسيم كرده اند به اين امر بر ميگردد. با اين تذكر كه تمايز و جدايي ذاتي سازمان است، حتي شايد بتوان از اين هم دقيق تر گفت كه تمايز و تفاوت ذاتي سازمان است، اما اين تمايز الزاماً شكاف است ؟ اگر قايل باشيم كه تمايز موقعيت ها، تفكيك و شكاف و جدايي است آيا تمايز و شكاف الزاماً تضاد است؟ بطور قطعي مي دانيم كه چنين امري ضروري نيست . چه بسا تمايز و جدايي كه ضديت نباشد و سرسپردگي و تمايل و محبت ايجاد مي كند. پس تضاد ( ضديت) ذاتي سازمان اجتماعي نيست . همان طور كه درباره توافق بر تمايزها يا قبول تمايزها يا تحمل تمايزها بايد گفت: در سازمانهاي مختلف و در زمان هاي گوناگون از عمر يك سازمان ميزاني از هر كدام يا فقط يكي از حالت ها مي تواند در سازمان اجتماعي وجود داشته باشد و توافق بر تمايز نيز ذاتي همه سازمان هاي اجتماعي نيست .
وفاق در جامعه و گروههاي از قبل موجود، بعد از دقت در وفاق در اولين تعاملها كه معمولاً در بسياري از موارد به استمرار تعامل منجر مي شود و در مواردي افراد داراي تمامل مستمر ـ طبق وفاق بر نحوه تعامل ـ احساس پيوستگي مي كنند و گروه اجتماعي مي شوند؛ به وفاق در سازمان هاي اجتماعي رسيديم كه وفاق نابرابريها جزء آن است ، اكنون زمينه بحث براي بررسي وفاق در جامعه و گروههاي از قبل موجود، فراهم شده است .
در موارد بسياري فرد وارد گروه اجتماعي از قبل موجود مي شود. مثلاً كودكي كه در خانواده متوليد مي شود يا دانش آموزي كه در مدرسه اي ثبت نام مي كند يا مرد مهاجري كه در شهري غير از وطن خود ساكن مي شود و .. در چنين حالتي فرد تازه وارد نمي تواند بر سر هنجارها و شكل مورد قبول عمل چانه زني مي كند،بلكه معمولاً بايد هنجارهاي گروه را بپذيرد. مفهوم همنوايي در جامعه شناسي و مفهوم همرنگي در روان شناسي اجتماعي به اين واقعيت اشاره دارند. بحث هاي عمده جامعهپذيري و كنترل اجتماعي نيز به بحث تطابق، همنوايي و كجروي مربوط ميشود. جامعه پذيري و كنترل اجتماعي دو ابزار عمده براي همنوا كردن عضو تازه در گروههاي اجتماعي و جامعه است .
پذيرفتن ارزشها ، هنجارها و مقررات اجتماعي به طور كامل همنوايي ناميده مي شود و اگر ميزاني از ارزشها و هنجارها توسط شخص پذيرفته شود و حاشيه اي از آزادي در تصميم گيري براي شخص باقي بماند تطابق نام دارد ( روشه 1370: 185ـ184)
از نظر برخي جامعه شناسان، همرنگي حالتي شديدتر از توافق است : بر خلاف توافق، همرنگي ، فراگردي از درهم آميختگي و درهم فرورفتگي است كه طي آن اشخاص و گروه ها خاطرات، احساسات و رويكردهاي اشخاص ديگر را از آن خود ميسازند و با سهيم شدن در تجربه و تاريخ ديگران با آنها در يك فرهنگ مشترك عجين ميگردند.
اما مقوله همرنگي را به ويژه به جامعه شناسي فرهنگي و فراگردي اختصاص مي دهد كه طي آن گروهها يا اقوام ابتدايي از طريق پذيرش يك ميراث فرهنگي مشترك در يك كل گسترده تر به تدريج عجين مي شوند. به دست آمدن همرنگي به معناي آن نيست كه تفاوت هاي فردي، ديگر ريشه كن شده اند يا رقابت و كشمكش ها براي هميشه از بين رفته اند بلكه تنها به اين معني است كه وحدت در تجربه و اشتراك در جهت گيري نمادين به آن درجه رسيده است كه اشتراك در منظور و عمل پديدار گشته است ( كوزر 1369:9ـ478)
در واقع همنوايي عضو تازه وارد با هنجارها و ارزشهاي موجود، پذيرش فرهنگ موجود است و شايد «دارند ورف» از بكار بردن واژه ارزشهاي تحميلي (دارندورف:303) همين حالت را مدنظر داشته است . اليوت ارونسو پس از بحث در مورد همرنگي با گروه مي گويد براي دقت بيشتر بهتر است به جاي همرنگي از انواع پاسخ به نفوذ اجتماعي سخن بگوييم، و آنگاه متابعت، همانند سازي و دروني كردن را مطرح مي كند( ارونسون 1370: 37ـ36) متابعت بر اثر فشار گروه و براي كسب تشويق يا اجتناب از تنبيه انجام مي شود. در متابعت جزء مهم قدرت است و به محض فقدان قدرت و فشار گروه، تطابق متابعتي از بين مي رود. همانند سازي پاسخي است مبتني بر آرزوي شخص براي همانند شدن با شخصيتي صاحب نفوذ. در همانند سازي نيز مانند متابعت، رفتار فرد ناشي از رضايت دروني نيست . اما تفاوت اين دو در اين است كه در همانند سازي فرد به ارزشهاي اختيار كرده اعتقاد پيدا مي كند. هرچند اين اعتقاد بسيار پابرجا نيست . جزء مهم در همانند سازي، جاذبه و كشش عاطفي است . دروني كردن يك ارزش يا يك اعتقاد عميق ترين و پايدارترين پاسخ به نفوذ اجتماعي است . انگيزه دروني كردن، اعتقاد خاصي مبتني بر اين تمايل است كه ميخواهيم رفتار و افكارمان درست و صحيح باشد . بنابراين قبول آن اعتقاد پاداش دروني دارد . جزء مهم در دروني كردن قابليت قبول است .
با توضيحاتي كه داده شد دومين چشم انداز درباره توافق در گروههاي اجتاعي نيز مطرح گرديد و آن عبارت بود از پذيرش فرهنگ موجود گروه يا جامعه اي كه به عضويت آن در آمده ايم . البته معلوم شد اين پذيرش از لحاظ معني عمل در سه سطح متابعت، همانند سازي و دروني كردن خواهد بود و از لحاظ ميزان پذيرش تطابق با همنوايي ( همرنگي ) مي باشد .
كجروي
كجروي يعني برخي افراد در پاره اي موارد، رفتاري خلاف هنجارهاي پذيرفته شده انجام مي دهند. رفتارهاي خلاف هنجار كجروي ناميده مي شود. جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعي درباره علل پيدايش كجروي و رفتارهاي خلاف قاعده توسط افراد، به مطالعات دامنه داري دست زده اند و چند نظريه در اين باره ارائه شده است . چكيده آراء آنها در اين باره به صورت زير قابل دسته بندي است (صديق اورعي : 1374: 47ـ40)
1-يك دسته از نظريه هاي مربوط به كجروي به علت پيدايش كجروي توجه نميكند، بلكه به شرايط مؤثر بر تداوم كجروي و تكرار آن توجه مي كنند.
2-دسته ديگر از نظريه هاي مربوط به كجروي به علت پيدايش كجروي توجه ميكند كه اين نظريه ها را نيز مي توان به دو دسته فرعي تقسيم كرد:
1-2- يكي از نظريه هاي مربوط به علت پيدايش كجروي به قسمتي از كجرويها توجه مي كند كه معلول شرايطي ساختاري است . وقتي كه هنجارها و ارزشهاي جامعه دچار ناسازگاري با هم هستند و افراد براي حل تعارض و گريز از حالت تعارض و تناقض بخشي از ارزشها و هنجارها را زيرپا مي گذارند . اين نظريه به نظريه نابساماني ( آنومي ) اجتماعي معروف است .
2-2- نظريه دوم مربوط به علت پيدايش كجروي به قسمت ديگري از كجروي توجه مي كند و آن را معلول ضعف نظام فرهنگي و سازمانهاي تربيتي جامعه در معتقد ساختن فرد به ارزشها و هنجارهاي جامعه مي داند. چون سازمانهاي تربيتي جامعه مي توانند فرد را به ارزشها و هنجارها معتقد سازند، فرد برخي هنجارها را رعايت نمي كند به بيان ديگر ضعف جامعه پذيري و كنترل اجتماعي علت برخي كجروي ها است .
3- نظريه سوم به كجروي هايي اشاره مي كند كه نه به خاطر فرار فرد از هنجارهاي ضد و نقيض به وجود مي آيد و نه به خاطر تربيت ناقص فرد و عدم اعتقاد فرد به ارزشها و هنجارها بلكه چنين كجروي هايي هنگامي صورت ميگيرد كه فردي در دو نظام تربيتي بطور جدي مورد تربيت قرار گيرد و بخواهد ارزشها و هنجارهاي گروه خود را به خوبي بپذيرد و به آنها عمل كند. چنين شخصي در نهايت ارزشا و هنجارهاي گروه عضويت شماره يك خود را، گاهي حتي پيش روي اعضاء گروه عضويت شما دو خود، رعايت مي كند و همين رعايت هنجارهاي گروه اول نزد افراد گروه دوم نه تنها همنوايي و رعايت هنجارها تلقي نمي شود بلكه عمل خلاف هنجار و كجروي تلقي مي شود. دقت در اين نوع از كجروي و تبيين آن در نظريه پيوستگي اختلافي مي تواند به بحث حاضر ما كمك ميكند.
تعارض هاي فرهنگي در جامعه
در اين نوشته مراد از فرهنگ فرهنگ غيرمادي است كه شامل جنبه هاي ذهني جامعه و زندگي اجتماعي است . ارزشها ، هنجارها ، هنرها، اعتقادات ، باورها و نگرشها نسبت به امور مختلف زندگي و … عناصر سازنده فرهنگ غيرمادي هستند.
در اين نوشته با مفهوم خرده فرهنگ نيز سرو كار داريم . مراد از خرده فرهنگ، عناصر فرهنگي متمايز از فرهنگ غالب در جامعه است . مثلاً مهاجرين به يك منطقه، به علت تفاوت فرهنگي با فرهنگ منطقه ميزبان، داراي خرده فرهنگ هستند و عناصر فرهنگي متمايز از آنها نسبت به عناصر فرهنگي ميزبان عناصر خرده فرهنگ آنان است . در استعمال اصطلاح خرده فرهنگ، فرهنگ غالب مفروض است . بنابراين در اين نوشته بكار بردن خرده فرهنگ با مشكل تعيين فرهنگ غالب روبرو است كه سعي مي كنيم در هر جا با آوردن قيود توضيحي ، مراد را بطور روشن مطرح كنيم .
زمينه تاريخي جامعه ما در گذشته داراي فرهنگي بود كه در نظر همه مردمش خودي تلقي مي شد . اگر فرهنگ غيرمادي ايران در پايان دوره صفويه را بستر فرهنگي جامعه در نظر بگيريم . رويارويي ايران با غرب در زمينه فرهنگي، عامل خارجي اصلي در تحولات فرهنگي ايران بوده است . در عصر قاجاريه اين تماسها و تأثير گرفتن ها افزايش مي يابد و به صورت مشهودي جلوه گر ميشود. ظاهراً اولين شيفتگي ها در زمان فتحعلي شاه و در اردوگاههاي نظامي عباس ميرزا پديد آمده است كه عمدتاً به فن آوري و ابزار نظامي غربي ها مربوط مي شده است . ولي با ورود آنها، نحوه لباس سربازان و آموزش نظامي آنان نيز تغيير مي كند و مي دانيم كه لباس و آموزش مربوط به بعد غير مادي فرهنگ است . نفوذ عقايد، ارزشها و هنجارهاي غربي علاوه بر مورد قبل به ابعاد سياسي و اجتماعي سرايت ميكند و تفكرات جديد قبل از مشروطه و مشروطه را رقم ميزند. پس از مشروطه، اين نفوذ بطور جدي تر در نزاع مشروطه و مشروعه خودنمايي مي كند. پس از شهادت شيخ فضل الله غربگرايي سكه بازار مي شود و دولت پهلوي سعي مي كند از جنبه كمي و كيفي آن را گسترش دهد.
در قبال جريان تغييرات سريع فرهنگي، عده اي از مردم شهرهاي بزرگ و عمده مردم روستايي و عشايري و شهرهاي كوچك سعي مي كنند تا حد ممكن از نفوذ فرهنگ غيرمادي غربي دور بمانند. علماي دين و حافظان ارزشها و هنجارهاي مذهبي يكي از عوامل مهم در اين مقاومت فرهنگي بوده اند. اما وقتي از وراي دهه هاي متمادي به تماس فرهنگي جامعه ما و غرب نگاه مي كنيم، در مي يابيم كه توده هاي مسلمان كشور ما و علماي مذهبي در بعد فرهنگ مادي به طور آرام تغيير فرهنگي را پذيرفته اند و به علت كندي پذيرش تغيير در فرهنگ مادي با تنش جدي روبرو نشده اند. همين توده ها و نخبگان فرهنگ سنتي در بعد فرهنگ معنوي نيز تغييراتي را پذيرفته اند ولي آرام تر و كمتر از تغييرات مادي . كتابهاي علماي ديني درباره مفاهيم اساسي فرهنگ غرب ، يكي از اين جلوه ها است . آثار سيد جمال الدين اسد آبادي ، آيت الله نائيني ، علامه طباطبائي، شهيد مطهري ، شهيد بهشتي و كتابهايي كه در بيست سال گذشته توسط علماي ديني و ديگر نويسندگان متدين نوشته شده است، شاهد اين مدعا هستند. اين آثار با تنش جدي روبرو نشداند و بنابراين از لحاظ فرهنگي جنبه آسيبي ندارند. اما در سوي جريان مقاومت فرهنگي و تغييرات آرام و بدون تنش فرهنگي كه معمولاً از آن به عنوان جنبه سنتي فرهنگ و جامعه ايران ياد مي شود ـ اقشاري را مي بينيم كه در بعد فرهنگ مادي ( پذيرش واردات غربي ) سر از پا نشناخته اند و در بعد فرهنگ معنوي نيز به سرعت پذيراي عناصر اشاعه يافته شده اند. در مقايسه اين عده با توده هاي مردم است كه به اينها متجدد در قبال سنتي گفته مي شود.
با توجه به زمينه تاريخي تماس فرهنگي با غرب، قبل از مشروطه تا پايان دوره سلطنت پهلوي، مي بينيم كه حكومت قدرت و ثروت ملي در اختيار جناح مشتاق فرهنگ غرب بوده است و علاوه بر علم، تكنولوژي و جنبه هاي مادي فرهنگ ارزشها و هنجارها، الگوها و باورهاي وارداتي غرب را همراه با سيستم هاي اداري ـ آموزشي و نظامي و … در كشور رواج داده اند. قبل از انقلاب اسلامي مي توان فرهنگ غربگراي رايج را فرهنگ غالب ناميد . و جناح داراي مقاومت فرهنگي را خرده فرهنگ مذهبي ـ سنتي دانست .
توانايي تدريجي خرده فرهنگ مذهبي ـ سنتي و نفوذ آن در عده اي از نسل جوان تحصيل كرده و تغييرات آرام فرهنگي اين عده و زمينه هاي اجتماعي ـ اقتصادي سالهاي 57ـ 1355 موجب انقلاب اسلامي در ايران گرديد. خرده فرهنگ انقلابيون مذهبي ـ پس از در اختيار گرفتن ماشين حكومت و امكانات دولتي ـ تلاش كرد به فرهنگ غالب تبديل شود و در نتيجه فرهنگ غربگرايان خرده فرهنگ محسوب شد .
واقعيت فرهنگي جامعه ما اين است كه شكل حاد غربگرايي خرده فرهنگ است، اما در فرهنگ عمومي جامعه عناصر زيادي از ارزشها، هنجارها، زيباشناسي، الگوهاي لباس ، مسكن و … اشاعه يافته از غرب و حتي گاهي ناسازگار با اصالتهاي دين اسلام وجود دارد.
انقلاب اسلامي تلاش كرد ارزشها ، هنجارها و فرهنگ معنوي اسلام اصيل ، خصوصاً با ابعاد عرفاني و اخلاقي آن را بر جامعه حاكم كند و همين تلاش بود كه تعارضهاي فرهنگي را در قسمت هاي مختلف فرهنگ، در سازمان هاي اجتماعي گوناگون و نزد اقشار مختلف مردم آشكار ساخت . البته بايد يادآوري كنيم كه اين تلاش به شيوه معمول اجتماعي كردن مجدد كمتر انجام شد و عمدتاً ابزرهاي كنترل اجتماعي مورد استفاده قرار گرفت . ولي همانطور كه در جامعه شناسي خرد و روانشناسي اجتماعي مبرهن است، تا يك عنصر فرهنگي از طريق فرايند اجتماعي كردن منتقل نشود و دروني نگردد، اولاً كنترل اجتماعي با مبناي عاطفي و ارزشي ـ كه قوي ترين نوع آن است ـ به ندرت قابل اعمال است . ثانياً كنترلهاي اقتصادي و خشونت ـ مستقيم و غير مستقيم ـ بدون جنبه دروني ، حالت كنترل بيروني دارد و پاسخ و عمل فرد در قبلا آن از نوع متابعت است يعني با محو يا كاهش فشار بيروني، عمل قبلي مجدداً بروز مي كند. البته در اين ميانه برخي هنجارها تا حدودي جا افتاده ولي قابليت محو شدنشان شديد است . زيرا به عنوان يك ارزش و هنجار مبتني بر آن دروني نشده است .
تأثير تعارض هاي فرهنگي بر وفاق اجتماعي
همان طور كه ذكر شد تعارض فرهنگي خرده فرهنگ سنتي ـ مذهبي با خرده فرهنگ متجدد غربگرا در جامعه ما وجود دارد و انقلاب اسلامي ايران را مي توان غلبه حاملين خرده فرهنگ سنتي ـ مذهبي بر حاملين خرده فرهنگ ديگر و تصرف نظام سياسي دانست . شايد دقيق تر اين باشد كه بگوييم جامعه ايران در شرايط كنوني دچار انشقاق فرهنگي است فرهنگ ايران به دو شقه تقسيم شده است . ارزشها، هنجارها، نمادها و باورهايي در ميان مردم ايران رايج است كه توسط جمعيتي تقريباً مساوري با دارندگان آن عناصر فرهنگي، ضد ارزش و نابهنجار شناخته مي شود.
انشقاق فرهنگي ياد شده، جامعه ايران را به دو جامعه جدا ولي ساكن در يك سرزمين تبديل كرده است . اساس وفاق اجتماعي، توافق بر ارزشها و هنجارها است و وقتي تعارض فرهنگي و به طور دقيق تر دوپارچگي و انشقاق فرهنگي در جامعه اي به وجود مي آيد، وفاق به دو وفاق جداگانه در دو نيمه از مردم يك جامعه تغيير شكل مي دهد.
يك نيمه در درون خود داراي وفاق و اجماع است و اين وفاق و اجماع همانطور كه كنت و دوركيم نيز گفته اند ـ منجر به همبستگي و برقراري نوعي از نظم اجتماعي مي شود. نيمه ديگر نيز در درون خود داراي وفاق و اجماع است و همبستگي و نظم اجتماعي خاص خود را به وجود مي آورد . اين امر شكل مورد انتظاري است كه حاصل از دو گانگي كامل فرهنگي خواهند بود. ولي اولاً به علت عدم جدايي مكاني مردم حامل اين دو نوع فرهنگ و ثانياً به علت نداشتن نظام سياسي دوگانه كه هر يك كاركرد نيل به اهداف مربوط به خود را پيگيري كند و ثالثاً به علت اختلاط افراد مربوط به اين دو فرهنگ جدا، در برخي سازمانهاي فرهنگي ـ تربيتي مانند دانشگاهها، مدارس، سازمان صدا و سيما و استفاده آنها از محصولات فرهنگي اين سازمانها؛ دوگانگي كامل فرهنگي و وفاق موود در ميان افراد وابسته در هر يك از اين فرهنگها و ايجاد دو نوع نظم اجتماعي و تبديل شدن به دو جامعه جداگانه حاصل نشده است . لذا نظم اجتماعي كامل استقرار نمي يابد زيرا وفاق اجتماعي كامل در كل جامعه وجود ندارد و نيز امكان وفاق كامل در هر يك از دو نيمه و جدايي از ديگري نيز حاصل نمي شود.
بنابر آنچه گفته شد، انشقاق فرهنگي و تعارض ارزشها و هنجارهاي دو نيمه مردم در شهرهاي بزرگ و مراكز اداري، علمي ، فرهنگي ، بازرگاني و صنعتي كشور، در شرايطي كه يك فضاي مكاني و يك نظام سياسي و يك سازمان فرهنگي گسترده ( وزارت آموزش و پرورش و وزارت آموزش عالي و صدا و سيما و .. ) وجود دارد و تا اندازه اي اشتراك برخي عناصر فرهنگي ـ خصوصاً عناصر غربي اشاعه يافته؛ به هر دو نيمه فرهنگي ـ بين اعضاء دو نيمه است؛ جدايي كامل فرهنگي و تداوم آن ممكن نيست و وفاق كامل عمومي نيز ميسر نمي شود. پس مي توان نتيجه گرفت كه تعارض هاي فرهنگي و بلكه دو پارچگي فرهنگي مانع مهم پيدايش وفاق اجتماعي جديد در جامعه است . و البته معلوم است كه از آغاز اشاعه فرهنگ غرب و پيدايش قشر غربگرا و متجدد، وفاق اجتماعي گذشته جامعه نيز آسيب هاي اجتماعي دارد و تعارض فرهنگي مانع وفاق اجتماعي بلكه نقيض وفاق اجتماعي است . آنجا كه تعارض و انشقاق فرهنگي موجود است، وفاق اجتماعي و اجماع جمعي موجود نيست و آنجا كه وفاق اجتماعي و همبستگي اجتماعي فراگير موجود نيست، نمي توان نظم اجتماعي دروني و مبتني بر همبستگي و وفاق اجتماعي را مشاهده كرد . وقتي كه آرمانها و ايده آل دو تا است، هدفها و برنامه ها نيز دو سو مي رود، و وقتي صاحبان آرمانها و ايده آلها و هدفهاي دو گانه هر دو از طريق عضويت در سازمانهاي علمي ، پژوهشي ، آموزشي ، برنامه ريزي و سياسي و فرهنگي به نشر فرهنگ و بيان آرمان ها و هدف گذاري و پيشنهاد برنامه و اولويت ها بپردازند، انسجام داراي و مديريتي و انسجام در برنامه ها و … نيز ميسر و ممكن نخواهد بود.
تعارض هاي فرهنگي، نابود كننده وفاق و همبستگي ملي و نظم اجتماعي و مانع كامل و موجب تشنج و درگيري سوء تفاهم است و در مواردي مي تواند موجب درگيري و مبارزه گروههاي مختلف گردد.
جنگ هاي داخلي و تجزيه كشورها ناشي از شدت تعارض هاي فرهنگي در جوامع، دچار اين درگيري ها مي باشد . آنچه در بالكان و قبلاً در لبنان و فيليپين و سريلانكا و … اتفاق افتاده همگي نمونه هايي از درگيري و ستيز ناشي از تعارض هاي فرهنگي و مخدوش شدن وفاق اجتماعي است . تعارض هاي فرهنگي مانع وفاق اجتماعي است و آنگاه كه وفاق نباشد، نظم مبتني بر وفاق نيز نخواهد بود و در نتيجه نظم برقرار شده توسط نظام سياسي و با اعمال محدوديت و فشار، تنها نظم ممكن است كه مي توان به آن نظم بيروني گفت ( چلبي، 1372)
نظم بيروني در افراد، پاسخي از نوع متابعت ايجاد مي كند و در شرايط ضعف فشار و زور و كنترل اين نظم رعايت نشده و از بين مي رود. به اين ترتيب افراد بر هم زننده نظم بيروني ـ افراد مختلف از هنجارهاي نظم بيروني ـ احساس مختلف و مقصر بودن نمي كنند بلكه خود را رها شده از الزامهاي تحميلي احساس خواهند كرد.
امروزه آثار اجتماعي ، سياسي بيشتري وجود دارد كه همگي نهايتاً معلول تعارض فرهنگي و از بين رفتن ميزان زيادي از وفاق اجتماعي است . مردم ايران در شرايط كنوني بايد با آگاهي و تصميم هوشيارانه به طرح تعارضهاي فرهنگي و حل آنها بپردازند و به وفاق جمعي و همبستگي مبتني بر آن دست يابند و آنگاه با مشاركت سياسي ، نظم دروني ماندگار و مناسب را ايجاد كنند.