نویسنده: دكتر عزت السادات ميرخانی
فلولا نفرمن كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعللهم يحذرون: شايد هر مسلمان برهان محور و انديشه قرآن باوري، پس از اندكي تأمل در تاريخ حيات شيعه و توجه به مباني كلامي ـ فقهي آن در مواجهه جدي با سؤالاتي چند قرار گيرد كه رمز بقاي تشيع راستين، به رغم ممنوعيتها و محدوديتهاي پيوسته چيست و خاستگاه فقه عبادي و سياسي آن چگونه بر مديريت ولايي قوام يافته؟ چگونه اقتدا بر امامان معصوم از تشيع عنصري بيبديل و استوار ساخته است؟ مقصد آخرين اين تفكر در جهان به كجا ميانجامد؟ و چه اهدافي را در پيش روي خويش دارد؟!
آري، همواره در طول تاريخ پرتلاطم شيعه نكتهاي عمده توجه متفكران را به خود مشغول كرده و از سوي ديگر دلبستگان اين مكتب را مسرور و حيرتي خاص در جوامع برانگيخته است كه اين گروه به ظاهر قليل، برغم مبارزه مستمر با آن، چگونه بر حيات عزت آفرين خود تداوم بخشيده و همواره بر فراز قله انديشه توحيدي درخشيده است؟ با استقامت بيچون و اعتقاد بر پيروزي خون، پرده از چهره طواغيت و سلاطين جور زدوده و در عرصه حيات اجتماعي گوي سبقت را به مصداق «السابقون السابقون» پيوسته ربوده و صفحات تاريخ بشري را در دفاع از حقيقت دين مزين نموده است.
بايد گفت انديشه شيعي مختصاتي دارد كه در رأس آن اقامه سنت نبوي و تداوم سيره علوي در راستاي نفي بدعت و اقامه حقيقت شريعت و تبعيت از خط راستين ولايت است. زيرا در طول تاريخ اديان الهي سه بليه، استمرار حركت انبيا را متوقف كرده و حركت عامه مردم را از صراط مستقيم باز داشته است. قرآن كريم اين سه فتنه را به امت اسلامي هشدار ميدهد و امم سالفه و اهل كتاب را نسبت به انحرافـاتشان اخطار يـا يا مذمت و آنان را به صراط حق دعوت مينمايد.
آن سه بليه يكي از ناحيه كتمان، دومي از ناحيه تحريف حقايق دين و سومي از ناحيه التباس آيين حق است.
لذا قرآن در بيداري امت اسلامي از ناحيه كتمان ميفرمايد «و اذاخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه فنبذوه و راء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قليلاً فبئس ما يشترون» (آل عمران، 187). اشاره به اينكه خداوند از پيروان اديان پيمان گرفته كه در راه حفظ دين و تبيين صادقانه آن همواره بكوشند و دچار انحراف كتمان نشوند و «ثمن بخس» دنيا و تمايلات، آنان را به فروش دين در مقابل دنيا برانگيخته نسازد، ليكن آنان ميثاق الهي را شكستند و بر طمعهاي دين فروشان، اميد بستند و راه كتمان و پيمانشكني در پيش گرفتند، كه قرآن كريم در بيان اين شيوه بسيار مذموم ميفرمايد «فبئس ما يشترون» و در آيهاي ديگر ميفرمايد «اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون» (بقره، 154) نه تنها خدا كه تاريخ هم آنان را لعنت ميكند و انديشههاي آزادمنش و بري از آويزههاي غير واقعي و پيرايش، آنان را ملامت و نفرين مينمايند.
در آسيبشناسي بليه دوم يعني «تحريف» خطاب به يهوديان كه شديدترين تحريفات حتي بعد از ظهور اسلام توسط آنان صورت گرفت، ميفرمايد «افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريقا منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون» (همو، 75). آيا انتظار داريد مردم شما را باور كنند در حالي كه گروهي از شما با وجود دانايي دين را تحريف نموديد؟ در دو آيه ديگر «يحرفون الكلم عن مواضعه» (نساء، 46؛ مائده، 47)، را ذكر و اين اقدام انحرافي را مردود ميخواند و در بيان علت آن ميفرمايد «من بعد ماجاءتهم البيّنات بغياً بينهم» (بقره، 213). بعد از اينكه انبيا حجت را تمام كردند و قوانين ارائه شد، آنان «تعدي و بغيشان» را در خصوص قانون و تشرع آن آغاز كردند و دست به تحريف شريعت زدند كه حاصل اين تحريف اختلاف و افتراق بين ايشان شد.
سپس در دعوت به اتحاد و اعتصام به «حبل الله» قرآن به امت اسلامي هشدار ميدهد كه «و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا … و لاتكونوا كالّذين تقرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءتهم البيّنات اولئك لهم عذاب عظيم» (آل عمران، 102ـ104). مبادا شما به بليات امم قبل دچار شويـدو با جعل بدعت و انحراف شريعت موجبات كدورت و دوري از وحدت را فراهمآوريد.
اما بليه سوم، بليه التباس حق و باطل است كه قرآن در آيات مكرر از اين فتنه جامعه اسلامي را منع مينمايد مثلاً در سوره بقره، آيه 42 ميفرمايد «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون ».
نكته قابل توجه آنكه قرآن ميفرمايد همه اين مسائل دانسته و از روي عمد و ناديده انگاري حق و مسامحهورزي در برابر باطل صورت ميگيرد.
اينجاست كه پيامبر اكرم (ص)در طول حيات خويش به بيانهاي مختلف و توصيههاي مكرر امت اسلامي را از وقايع تلخي كه ممكن است در پيش روي داشته باشند، برحذر ميدارد. لذا پس از آنكه به تفرق امت موسي و عيسي(ع) اشاره ميكند، ميفرمايد «ان امتي ستفرق من بعدي علي ثلاث و سبعين فرقه؛ فرقة منها ناجيه … » (قزويني، 1418ه، ج 8، ص 424). سپس مردم را به ائمهاي كه «امة ًيهدون بالحق» (اعراف، 181) دعوت ميكند و رسالت آنان را روشن ميسازد و با بيان احاديث ـ به تناسب زمان و مكان و موضوعات مختلف، چون حديث «ثقلين» حديث «منزلت»، احاديث ـ وراثت، خلافت، امارت، امامت، وصايت، ولايت، عصمت، سفينه، غدير و … هم ويژگيهاي امام و ولي را روشن ميسازد و هم با تنصيص و ذكر اسماء آنها، مصاديق و رسالت هر كدام را تشريح و تشريع مينمايد و هم از ورود در عرصه قانونگذاري و جعل حكم از ناحيه غير قانونگذار واقعي، مردم را منع مينمايد.
لذا شيعه در تداوم شيوه امامان معصوم در حفظ سنت و نفي بدعت، مستدام و مقاوم ايستادگي ميكند تا در گذر ايام دوام پيام پيامآور خاتم و سيد اولاد آدم را مبني بر «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً» (احمد بن حنبل، 1412ه، ج 4، ص 366) روشن نمايد، شيعه فرياد مظلوميت علي(ع) را بر فراز تاريخ در گوش جانش زمزمه ميكرد، كه فرمود و الله ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم؛ «به خدا سوگند هرگز اهل كتمان و پوشاندن حق نبودهام و نه حول كذب و دروغي گشتهام و از روز نخست ]از مصدر وحي[ به اين منصب و مسؤوليت آگاهم ساختهاند» (نهج البلاغه، 1369، خ 16/14، ص 10). و نيز به حاميان اندك در زمانش ميفرمود فزوني باطل هرگز نبايد موجب سستي اهل حق شود، زيرا «لئن قل الحق فلربما و لعل » (نهجالبلاغه، 1369، خ 16/14، ص 10). اهل حق به لحاظ كميت محدودند ولي در اهداف خود هرگز ترديد ندارند كه هميشه اهل حق در اقليت است.
شيعه مجاهدت مقرون با حلم حسني و مقابله امام مجتبي(ع) را با دستگاه ظلم اموي بويژه حاكميت حيلتباز پسر ابوسفيان و تلاش مستمر برخاسته از تدبير و علم در به رسوايي كشاندن دستگاه حاكم در صورتهاي مختلف و مقاومت ايشان را در اقامه سيره نبوي و علوي را ديده و نيز قيام پرچمدار نهضت سرخ عاشورا و سرور همه شهدا را براي احياي سنت و رجعت صادقانه به تفكر راستين جد و پدر و نيز نفي مفاسد و مظالم و منع بيعت با يزيد را سر لوحه زندگي سياسي و اجتماعي خود قرار داده كه فرمود و علي الاسلام السلام اذا بليت براع، مثلُ يزيد؛ و نيز فرمود «إنّي ما خرجت اشراً و لابطراًُ و لا مفسداً و لا ظالماً انّي أريد لطلب الاصلاح في امّة جدي و أسير بسيرة جدّي و أبي » (گروه پژوهشي پژوهشكده باقرالعلوم، 1378، ص 336)، اشاره به اينكه هدف اصلي حضرت از قيام و عدم بيعت انگيزه فزونخواهي، قدرتطلبي، مفسده و ظلم نيست، بلكه اصلاح جامعه اسلامي بنام جامعه ديني نبوي و احياي سنت جدم و نيز پدرم علي است.
شيعه در بحرانيترين زمان خفقان اموي كه جز سب و قتل و شكنجه چيزي رايج نبود، سيماي سيد الساجدين را مشاهده ميكند كه در تمامي كلمات و ادعيه و عبارات صلوات بر خاندان پيامبر را در مقابل سب دستگاه حاكم ترويج و تثبيت مينمايد و بالاخره حضرت باقرالعلوم را به عنوان «خزان علم و معدن علم» و شكافنده حق از باطل مييابد كه در بحران انحرافات فكري مكاتب و فرق، دريچهاي از واقعيات دين و علوم نبوي و خزاين علم علي(ع) را براي مردمان بازگو ميكند و با ژرفنگري و بلند نظري به كاويدن و جدا كردن سنت از بدعت و تصفيهسازي و تزكيهپردازي قوانين و احكام اهتمام مينمايد. پيرايههاي تصنعي و زوايد را ميزدايد و زمينه را براي شكلگيري فقه پوياي جعفري مهيا ميسازد.
و چون زمان امامت صادق آل محمد فرا ميرسد گويا فجري صادق در تاريكي و ظلمات برجاي مانده از نظام زراندوز و آتش افروز اموي ميدمد. ابرهاي تيره و تار برتافته از تفكرات افراطي و تمايلات نفساني را كناري زده و از متن حوادث جاري، به بطن انديشههاي برگرفته از جهل، تعصب، التقاط، جمود و حتي تزهد، كنكاشانه ورود مييابد و رگههاي نوراني الماس سنت نبوي و حكمت علوي را براي تشنگان حقيقت بيرون ميكشد و حد اعتدال و عقل باوري در عين وحي محوري را ترسيم و حد وسط و «بين الامرين» را در تمامي مسائل براي طالبان حكمت تبيين ميكند. با اتخاذ اسلوب سياسي مناسب و بكارگيري ساز و كارهايي انديشمندانه، نه تنها توجه تمامي طالبان علم و حكمت را از اقصي نقاط مجذوب قطب عالم اسلام مينمايد كه پردههاي حيله و تزوير را در عين نهضت علمي خويش ـ از دستگاه و خلفاي حاكم ميزدايد.
هم مراد از عقلانيت ديني را تبيين ميكند و جايگاه آن را در خاستگاه حكم شرعي بيان مينمايد، هم نفي عقلانيت بر پايه ظنون و ادخال آن را در تشريع قوانين مينمايد.
كم كم مباني انديشه ديني بر محور كلام و فقه شيعي نضج ميگيرد با تدبير حكيمانه صادق آل محمد شاگردان فراوان در تمامي گرايشهاي علوم ديني، طبيعي، رياضي، نجوم، جفر و ساير علوم در مدرسه «جعفريه» تربيت ميشوند. عدهاي اديب، فقيه، حكيم، مفسر پرورش مييابند و جواناني چونان هشام بن حكم پاسخهاي دندانشكني به جزافهگويان و خرافهپنداران ميدهند و فقيهاني چون «أبان بن تغلب»، «زرارة بن اعين»، «هشام بن سالم» كرسيهاي علمي را در گستره حكومت به دست ميگيرند در سايه تنقيح عالمانه و تدبير حكيمانه صادق آل محمد(ص) آموزهها بر محور قول و فعل و تقرير معصوم قوت مييابد، به گونهاي كه امام(ع) در غالب كلمات تأكيد بر اين دارند كه بفرمايند «عن ابي عن ابائه عن علي عن رسول الله(ص) …»؛ يعني شيوه اجداد را در رجعت به حقيقت سنت و نفي بدعت و اصلاح امت در سايه اين نهضت ادامه ميدهند.
در واقع احياگري شيوه راستين نبوي و تأكيد بر الگوبرداري در تمامي سنن بر شيوه اميرمؤمنان علي(ع) تشخص و جايگاهي نمادين داشت، كه هر كدام از امامان(ع) به مقتضاي شرايط زمان و مكان محصور در آن، به اقامه و تجديد حيات آن ميپرداختند و در واقع لايه زيرين اين حركت همان مقابله با كتمان، تحريف، و التباسي بود كه در واقع
مخالفت با همه ربانيون و مردان خدا واقع ميشد.
لذا بايد اذعان داشت كه مباني و خاستگاه فقه جعفري همان چيزي بود كه شاكله آن در سيره نبوي و شيوه علوي ترسيم گرديده بود و بويژه رسالت علي(ع) هدايت، سازماندهي و استقامت بر ثبات و قوام آن بود. ليكن حركتهاي انحرافي چون تبديل انتصاب بر مبناي وحي به انتخاب اصحاب سقيفه، اجتهاد در برابر نص، بدعت در برابر سنت، تعطيل نقل حديث و كلمات پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع) در صد ساله بعد از رحلت پيامبر(ص) و ورود احاديث مجعول به دستور سياستمداران حيلتباز و ساير حوادث تلخي كه در به انزوا كشاندن جايگاه راستين ولايت و امامت نقش آفرين بودند، موجبات اختلاف و تفرق ملت و تشويش و انحراف عامه ملت را فراهم آورد و زمينه را براي ترويج افكار باطل و انحرافي مهيا ساخت.
حركت مدبرانه و عالمانه صادق آل محمد كاويدني دقيق و تنقيح و تصفيهاي عميق و ساماندار و سيستمي در بيرون كشيدن حقيقت دين و زدودن ابهامات و شكاكيت مانع از يقين، در كوران تزلزل حاكميت اموي و غلبه سياستگذاري عباسيان بود كه فجري صادق را نويد ميداد و بارقهاي از اميد در دل تمامي آزاد انديشان غير وابسته به زور و تزوير روشن ميگرد.
لذا از طرفي زمينه يك بسيج علمي را با مديريت ولايي خود و حمايت شاگردان اين مكتب بنيان مينهاد و به صورتهاي مختلف به تخريب انديشههاي جزاف و گفتمانهاي گزاف فرقي چون مشبهه، مجسمه، مرجئه، غلات، جبريه، صوفيه، معتزله و ساير گروههايي كه دستاورد تفرق و اختلاف بودند، اقدام نمود و در نهايت دقت و با رفتار و سلوكي برخاسته از وقار و متانت و پاسخهايي مبتني بر علم و انديشه و حكمت به تنوير افكار و رفع شبهات و ايرادها ميپرداخت و از سويي به تدوين و تحكيم مباني فقه شيعي بر مبناي قرآن و عترت، سنت و حكمت، بدور از جهل و عصبيت و جمود و التقاط، ظاهرنگري و انحراف، و بليه ظنگرايي و انسداد، مجدانه قيام مينمود. و با آموزههاي عملي و نظري اجتهاد، زمينه بطنگرايي در استنباط را فراهم آورد و توجهي تام به القاء اصول و استخراج قواعد مينمود و شيوه كاربرد و تفريع فروع بر اصول را به خوبي تبيين كرد. ايشان تفاوتها را ميان شيوههاي انحرافي اجتهاد چون قياس، استقراء، استحسان، مصالح مرسله و … با اصولگرايي و مبناسازي و تنقيح ملاكات اصلي و الغاء خصوصيات جزئي و بيرون كشيدن قضاياي كلي از مصاديق جزيي را تشريح نمود. و با تأكيد بر تعمق و درايت و تقدم آن بر نقل و روايت و ارائه تفكر جامع و نظاممند در فقه، شاكله فقهي كارآمد و پويا و اجتهادي مقاوم و پايا را بنيان نهاد.
اينجاست كه تعابيري چون «حديث تدريه خير من الف حديث ترويه» (مجلسي، 1403ه، ج 2، ص 182). و اينكه ميفرمود «كونوا نقاد الكلام» (همو، ص 96) و يا «العالم بزمانه لايهجم عليه اللوابس» (كليني، 1350، ج 1، ص 336)، «انهاك عن خصلتين فيهما هلك الرجال … ان تدين الله بالباطل و تفتي الناس بما لاتعلم» (الحر العاملي، 1403ه، ج 18، ص 10). اينها همه نشان از آن دارد كه امام صادق(ع) با تمام توان و موقعيت موجود زمان و سرمايههاي كلان انساني و معنوي ميخواستند بعنوان «حلقه واسط» ميان زمان تشريع و رسالت و زمان اكمال و اتمام دين توسط اميرالمؤمنين و ازمنه بعدي، بويژه زمان غيبت و نيازها و ويژگيهاي خاص آن، رسالت حقه ولايي خود را ايفا و تشيع و فقاهت راستين را با چنين دستمايهاي تا قيامت از مصونيت، غنا، پويايي و تحرك آفريني برخوردار سازد.
در واقع ميتوان گفت امام صادق(ع) در تدوين شاكله فقه شيعي دو مسأله را مورد اهتمام تام قرار داد، اول استخراج سنت نبوي و سيره علوي مستند بر ادلهاي قطعي چون كتاب علي(ع) «صحيفه» يا «جامعه» يا «مصحف» كه ايشان در اختيار داشت.
دوم نظامسازي، قاعدهمندي، متدآفريني، و آموزش شيوههاي استنباط و اجتهاد و نحوه استفاده از ساير علوم در تشخيص موضوعات و تكميل شاكله فقهي معتدل و كارآمد به دور از انسداد و التقاط، احتياطگرايي مفرط و نيز عقلگرايي بر پايه ظنون و ادله غير قطعي كه اين امور بخشي از مسائل مورد اهتمام احياگر فقه جعفري بود.
مثلاً شيوه مستندسازي مصاديق و فروع بر اصول و قواعد، آن گونه كه در شيوه نبوي معمول بود، مكرراً مورد جديت و استناد امام(ع) قرار ميگرفت چنانچه از بيان حكم «لاضرر و لاضرار في الاسلام» (همو، ص 341)، كه در قضيه سمره بن جندب و مرد انصاري در زمان رسول خدا(ص) واقع گرديد و تبيين مفاهيمي چون بيان آيه «لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده» (بقره، 232) و نظاير آن مطابق شيوه نبوي در ارائه قواعد و كبريات كلي، رهيافتهاي مناسب هم براي عامه مردم و هم براي خواص گشوده ميشد. يا از بياناتي چون «نهي النبي عن بيع الغرر» در رفع غرور در معاملات بعنوان يك قاعده استمداد ميجست و يا بهره جستن از كلام پيامبر اكرم(ص) در بيان «ا%8
- مدیریار
- اکتبر 11, 2015
- 7:50 ق.ظ