چکيده:
دنياي فردا دنياي سازمانهاي پسانوگراست و شايد اشکال غالب سازمانهاي امروزي همچون بوروکراسيها که به شکل حيرت آوري در تار و پود زندگي اجتماعي انسان امروز ريشه دوانيده است و زندگي بدون آنها غيرقابل تصور مينمايد، پاسخگوي نيازهاي جامعه فردا نباشد؟
_ مفاهيم سازمان، مديريت و رهبري و فرايندهاي مرتبط با آنها بشدت در معرض تغييرند. با رشد سريع تکنولوژيهاي مختلف بخصوص فناوري اطلاعات و فنون ارتباطي جديد، از هم اينک آهنگ فروپاشي ساختارهاي عريض و طويل به گوش ميرسد و مفاهيمي همچون سازمانهاي مجازي، دولت الکترونيک، تجديد ساختار و کوچک سازي، جايگزينهاي رهبري، مديريت فيلسوفانه و … فضاي مطالعه پيرامون مفهوم سازمان را پر کردهاند. سازمان غيررسمي که بعنوان نماد ارتباطات واقعي در سازمانها شناخته ميشود بهدليل افزايش ارتباطات غيرحضوري در سازمانهاي مجازي و ساختارهاي نامرئي، در حال فروپاشي است.
ما وارد دنياي پست مدرن (فرا نوين) شدهايم، جاييکه مفاهيم روبنايي همانند اشکال ساختاري – کارکردي سازمان با اين شدت در حال تغييرند و ناگفته پيداست که چه تحول عظيمي در انتظار بنيانهاي نظري (تئوريک) آنهاست.
اين نوشتار با مروري اجمالي برانديشههاي ظهور نوگرايي و رويکرد تکامل يافته و انتقادي پس از آن تحت عنوان پست مدرنيزم يا فرانوگرايي در زمينههاي مرتبط با مفهوم سازمان، ابتدا به معرفي و مقايسه برخي ويژگيهاي سازمانهاي نوين (مدرن) با سازمانهاي فرانوين (پست مدرن) مي پردازد و سپس به برخي از ابعاد فرايند رهبري در سازمانهاي پست مدرن بخصوص زمينههاي مطالعاتي آن اشاره ميکند.
تعاريف
«مدرنيزم»با «مدرنيته» واژهاي فلسفي – اجتماعي است که اشاره به نشانهها، توليدات يا مدلهايي از زندگي تکنولوژيک دارد و مفاهيم صنعتي شدن و رشد و توسعه در ابعاد فني و انساني را در برميگيرد.
مدرنيته يا «نوگرايي» درست از زماني آغاز شد که انسان خود را کشف کرد و در واقع از هنگامي که مقوله «خرد» با ظهور در دوره «روشنگري» بهعنوان برترين خصلت انسان مطرح شد. مدرنيته دورهاي از تکامل دانش بشري بود که بر اصول عقلايي متمايز و با اتکا به وجود «يک بهترين روش» پايه گذاري شد.
گذار از دوره «پيش مدرن يا سنت گرايي» به دوره جديد و نوگرايي يک شبه صورت نگرفت. ظهور مظاهر سرمايه داري و حاکميت زر پس از قرنهاي متمادي حاکميت زور وسنتهاي تقديس شدة قضا و قدرگرايانه در مناسبات اجتماعي خرد و کلان همراه با گسترش سايه و نفوذاخلاق سرمايه داري آغاز دورة مدرن را در مغرب زمين خبر داد. اخلاق پروتستانيزم مستلزم دنيوي و «عرفي سازي مذهب» بودواين مذهب جديد، سخت کوشي و کار شديد را نه تنها يک فضليت اخلاقي بلکه يک مسئوليت گريز ناپذير ميدانست. اين بينش با باورها و عادتهاي مادي در هم آميخت و توجيه گر تعقيب هدفهاي عقلايي و بشدت اقتصادي شد.
باور بنيادين به مدرنيزم، اعتقاد به استفاده دولتها از نظريات علمي و اجتماعي و مداخله در کليه مسائل اجتماعي را ايجاب مينمود و همزمان با رشد نيازهاي اقتصادي متعدد انسانهاي اقتصادي، بورکراسيهاي عريض و طويل با ويژگيهاي باقيمانده تا به امروز از آن دوران ظهور و گسترش يافت. با گذشت زمان دگرگونيهاي مختلف در جوامع و در محيطهاي سازماني منجر به کمرنگ شدن بسياري ار ارزشهاي دنياي مدرن شد. کاهش منابع طبيعي، جنگهاي خانمانسوز، آلودگي محيط زيست، جنگ سرد بين ابرقدرتها، توقعات جديد طرح شده در محيطهاي کاري، گرايشهاي اجتماعي جديد و بروز مسئوليتهاي اجتماعي متناسب با آن براي سازمانها و مديران و سلب شدن تدريجي اعتماد نسبت به نهادهاي استقرار يافته اسباب تضادهاي اجتماعي را فراهم آورد. گويا عصري که حاصل آن عقلايي ساختن سازمانهاي سياسي ـ اجتماعي و صنعتي، پيشرفتهاي تکنولوژيک، گسترش آموزش همگاني در جوامع غربي بود رو به غروب ميرفت. عقلايي کردن، ديوانسالاري و تکنولوژيهاي مدرن آزادي انسان را اعتلا نداد، بلکه او را محدودتر ساخته بود.ناهمگوني با «عقلانيت ابزاري» سازمانها موجب پيدايش انسانهاي از خود بيگانه ياآدموارههاي شادمان شد که ناخواسته خود را با شرايط غيرقابل کنترل مسلط برخود از جمله سازمانهاي غول پيکروفق داده بودند.
ظهور انديشههاي پسانوگرايانه
پسامدرنيزم يا پسانوگرايي واژهاي است که از ابتداي دهه 1980 ميلادي و حتي قبل از آن بر اساس آثار فيلسوفان و علماي علوم اجتماعي فرانسوي و تا حدودي انگلوساکسون مانند «دريدا» «بادريلارد»، «ليوتارد» و … توجه و علاقه زيادي را در قلمرو علوم اجتماعي به خود معطوف کرده است. پست مدرن از نظر برخي يک جنبش فرهنگي است که ريشه در تاريخ هنر و «زيباييشناسي» دارد. اين رويکرد در واقع بسيار نزديک به فلسفه انتقادي بخصوص ديدگاه افرادي همچون «هايدگر» و «دريدا» است و در واقع نگاه فيلسوفانه به آينده انسان خسته از دنياي صنعتي و «عصر روشنگري» است. بطور کلي دو ديدگاه رايج در مورد اين واژه قابل ذکر است. ديدگاهي که پست مدرنيزم را يک دوره زماني (با اعتقاد به سير تاريخي) به شمار ميآورد و ديدگاه ديگر که آن را نوعي فلسفه در نظر ميگيرد. در ديدگاه تاريخي، پسامدرنيزم يک دوره زماني است که پس از دوران مدرنيزم با همه فراز و نشيبهاي آن ظهور نموده است.
«جفري بارکلو (1964)» تحولات اساسي در علم و تکنولوژي، جنبشهاي ضد امپرياليستي در جهان سوم، تغيير از فرديت به جامعه انبوه، چشم انداز نو به دنيا و اشکال جديد فرهنگ را مشخصات دوره پست مدرن ميداند.
«جان ليوتارد» بر منسوخ شدن «روايات برتر» قبلي (همچون مديريت علمي در عرصه سازمان و مديريت) و ظهور جايگزينهاي متوالي براي آنها تاکيد ميکند و «بادريلارد» از «فرا واقعيت» و اينکه در دنياي پست مدرن تصور افراد از واقعيات از خود واقعيتها واقعيتر شده و شکل دهنده رفتارهاي فردي، سازماني و اجتماعي ميشوند، يادميکند.
آنچه مسلم است واژه پسانوين يا پست مدرن نماد مجموعه يافتههايي است که بعد از مدرنيزم يا نوگرايي مطرح شده است و در واقع ميتواند حاصل تکامل و يا نتيجه انتقادي آن باشد و سرانجام ميتوان گفت در مقام ارتباطي «رويکردي» براي مواجهه با آينده است که اين گفته با ديدگاه کساني که آن را فلسفه نيز به شمار آوردهاند تعارض چنداني ندارد.
در عرصه علوم اجتماعي پسامدرنيزم قائل به انسان صاحب اراده مستقل بعنوان محور جهان نيست، (اعتقادي که در دوره مدرنيته وجه غالب تفکر در غرب بود) بلکه گاهي با تاکيد برغرايز و اميال و ديگر عوامل انگيزش در افراد، به استبداد منطق و خرد (از نوع ابزاري) حمله مي کند. اگر چه مشکل عمده «پسانوگرايي» که همانا ارائه نشدن تعريف روشن از آن است، همچنان پابرجاست اما به هر حال به لحاظ تجربي آنچه مورد پذيرش اکثر نظريه پردازان است، اينکه نسل ما با پشت سرگذاشتن مراحل مختلف از دوران مدرنيزم وارد عصر پست مدرن شده است.
دگرگونيهاي به وقوع پيوسته در پارادايمهاي رشتههاي علمي
-1 گذار از پندار ساده و احتمالي دانستن جهان به سمت اعتقاد به پيچيده و چندگانه بودن واقعيت.
-2 عبور از جهان سلسله مراتبي به جهان چند مرتبهاي يا «ديگر مراتبي».
-3 گذار از پندار تجسم جهان بعنوان جهان بيروح و ماشيني به تجسم جهان به شکل تمام نما.
-4 تاکيد بر نامشخص و نامعين بودن جهان به جاي اعتقاد به ثبات و پيشبينيهاي مبتني بر تصورات قبلي.
-5 گذار از مرحله باور به وجود رابطه علت ـ معلولي مستقيم و يک طرفه ورسيدن به مرحله وجود رابطه علت ـ معلولي چرخشي و متقابل. (تاکيد بر روابط غيرخطي)
-6 پذيرش تمثيل «زايشي» به جاي استعاره «مونتاژ».
-7 گذار از مرحله عينيت گرايي محض به مرحله ژرف انديشي و بعد نگري.
سازمانهاي نوگرادرمقابل فرانوگرا
پارا دايم مدرنيته مبتني بر تعقل ابزاري و با منطق کارايي، خدمات ارزشمندي به سازمانهاي عصر نوگرايي ارائه کرد، جاييکه تاکيد اوليه برتوليد انبوه و ساخت ماشينهاي ساده بود. در واقع آنچه سبب رشد و توسعه سازمانهاي عصر مدرنيته شد، حاصل فعاليتهاي با ارزش کساني همچون دورکهيم، وبر، تايلور و ديگران بود. اما در سازمانهاي عصر فرانوگرايي، تمرکز بر توانمند سازي انسانهاست. جدول شماره 1 به برخي از تفاوتهاي سازمانهاي مدرن و پستمدرن در متغيرهاي سازماني اشاره ميکند.
تاکيدات سازمانهاي نوگرا
-1 بوروکراسي ايدهآل ـ رفتار قانونمند، تصميمات متکي بر واقعيت و دانش، اختيار محدود، تقسيم قدرت براساس جايگاه سازماني به جاي پايگاه اجتماعي يا سنتها.
-2 تقسيم کار ـ بعنوان اصلي مهم در سازمانهاي صنعتي مبتني بر «تنوع و تفاوت» ، تخصصي کردن کارها تا جزئيترين سطح بهمنظور کسب حداکثر کارايي. (نظرات دورکهايم و تايلور)
-3 «يک بهترين روش انجام کار» ـ حاصل مطالعات کار و زمان سنجي تايلور و با هدف کسب حداکثر کارايي. (نتيجه تفکر تحليلي)
تاکيدات سازمانهاي فرانوگرا
-1 تصميمگيري، مبتني بر ارزشها، احساسات و ترجيحات افراد است و مفهوم وسيعي از بورکراسي در نظر است که در آن رهبري غيررسمي و گروهها نقش مهمي دارند.
-2 براي رسيدن به يک نتيجه خاص هموار راههاي متعددي وجود دارد. در مقابل «تفکر تحليلي» در «تفکر ترکيبي» رسيدن به يک نتيجه مدنظر است نه يک روش خاص. از جمله نمونههاي مشهود اين تفکرات در سازمانها ميتوان به TQM اشاره کرد که مبتني بر فلسفه بهبود مستمر، ارزيابي تحليلي از کار و توسعه فرهنگ کيفيت است.
تفکر ترکيبي در مقابل تحليلي
منطق (تفکر) تحليلي نوعي انديشيدن مبتني بر جزء جزء کردن امور براي درک بهتر کل است. بدين معنا براي درک کليت يک موضوع،علم براجزا کفايت ميکند. مطالعات دورکهايم و تايلور بخصوص مطالعات کار و زمان سنجي در واقع حاصل تفکر تحليلي است.
اما درمنطق يا تفکر ترکيبي درک اجزاء فقط با درک کل ميسر است و جزئي سازي فقط در راستاي هدف کل معنا پيدا ميکند. آنچه در تفکر تحليلي اهميت دارد، گرفتن نتيجه از اجزاء بوده و نتيجه کلي همواره حاصل جمع نتايج جزئي است. اما در تفکر ترکيبي چگونگي و چرايي در رسيدن به نتايج نيز اهميت دارد. بعلاوه نتيجه نهايي با حاصل جمع جبري نتايج الزاماً يکي نيست.
رهبري در عصر فرانوين
در تئوري نوين (مدرن) تاکيد برتاثيرات رهبري و مطالعه جايگاه قانوني رهبر در بوروکراسي مد نظر است، اما در فرانوين تمرکز بر چگونگي فرايند رهبري است.
محورهاي مطالعه رهبري فرانوين
در انديشههاي جديد رهبر صرفاً متکي به جايگاه مشروع قانوني نيست. فرايند رهبري ديگر وابسته به مبادلات ارزشمند با ديگران بمنظور اثر گذاري برآنها نيست، بلکه تاکيد بر توانايي شخصيتي رهبر و قدرت نفوذ او در باورها، ارزشها، رفتارها و اعمال ديگران است. بنابراين مدلهاي عقلايي رهبري بايستي با مدلهاي غيرعقلايي (مبتني بر شهود، کاريزما و … ) ترکيب شود. اين تفاوتها «رهبران عملگرا» را در برابر «رهبران تحول آفرين» قرار ميدهد.
رهبر عملگرا : علاقهمند به حفظ جايگاه قانوني، بهبود کيفيت عملکرد از طريق مبادلات رئيس ـ مرئوسي و بالا بردن انگيزه در کارکنان است.
رهبر تحول آفرين: از طريق سيستم ارزشها و باورهاي مشترک اثرگذاري ميکند و پيروان را به نگاه نو حتي به مسائل کهنه و تلاش مضاعف در نيل به اهداف وا ميدارد.
رهبران نوگرا مستقل از اسلاف خود تصميمگيري و حل مسأله ميکنند، اما رهبران فرانوگرا تصميمگيري کاملاً منطقي را زيرسؤال ميبرند، به زيردستان اتکا دارند و گاهي هم غيرمعقولند.
در همين زمينه يکي از روشهاي جديد در مطالعه فرايند رهبري مطالعه ارزشها و احساسات شخصي پيروان رهبر به جاي مطالعه مهارتها، عملکردها يا ويژگيهاي رهبر است.
جستجوي مدل يا علت واحد در مطالعه فرايند رهبري کاري غيرمفيد و آزاردهنده است. در حاليکه در مطالعات رهبري نوگرا، هدف يافتن علل اثر بخشي يک ويژگي يا رفتار است، در نهايت باز «رهبر اثر بخش» متمايز نميشود. اما در فرانوين به دليل يکپارچگي روشهاي زيادي را براي اثربخشي مطرح ميشود. مثلاً «باون»، «لدفورد» و «ناتان» در مدلي پيشنهاد ميکنند که در فرآيند گزينش به جاي تاکيد بر تطبيق داوطلب با شغل (از نظر سطح دانش، تجربه و مهارت مورد نياز) تناسب افراد با سازمان مورد سنجش قرار گيرد و شايستگي هاي کلي مدنظر باشد.
روشهاي تحقيق فرايند رهبري در فرانوين به جاي اتکا به تجربه و تحليل، متکي بر «زيبايي شناسي» است.جدول شماره2 استراتژيهاي تحقيق در مدرنيزم را با پستمدرنيزم مقايسه ميکند.
تئوريهاي نوين فلسفه و روانشناسان در ساختن اين فرضيه که «يک حقيقت واقعي» همواره وجود دارد در ماندهاند و واقعيت را بر اساس مشاهدات پژوهشگر ميسازند. پارادايم مدرنيزم تجربه ما را انعکاس واقعيت ميداند. پس درک مطالعه گر در فرضيات خود محدود ميماند. در مطالعه فرايند رهبري نيز صرفاً به مشاهدات (رفتارهاي مشاهده پذير) بسنده ميشود. اما در فرانوين تحقيقات بر درک پيشين مشاهده گر از خودو قبل از درک ديگران متکي است (اسکما). «کاتهرت» و «لوئيس» تئوري «خلق و بسط» را در مطالعه رهبري مطرح ميکنند. بدين معنا که افراد همواره در حال ساختن درک موضوعي از دنياي تجربي خود هستند و در آن، مشاهده صرف انجام نميشود، بلکه ادراک مشاهده گر از موضوع با نتايج به دست آمده تلفيق ميشود. «کيگان» معتقد است که اين نظم فکري، احساسات و فعاليتهاي افراد را به روشي مشابه با سازههاي زباني خلق ميکند. بطور خلاصه تئوري «خلق و بسط» داراي اين ويژگيها و مفروضات است:
-1 برتعامل بين افراد و زمينههاي اجتماعي آنها تاکيد دارد.
-2 نگاه محققان را از ديدگاه ساکن به فرايند رهبري آزاد ميسازد.
-3 بربسط و تکوين رهبري در طول دوران زندگي (بعنوان يک فرآيند پيوسته) تاکيد دارد.
-4 ارزش مدار است.
-5 مدلهاي چندگانه رهبري را در يک چارچوب منسجم ميکند.
نتيجه
دنياي جديد نيازمند سازمانهاي جديد است و سازمانهاي جديد نيازمند رهبران جديد هستند. رهبراني که علاوه بر منطق عقلايي و آموزههاي کلاسيک سازمانهاي عصر مدرنيته، مجهز به ابزار تفکر جديد بر پايه درک ارزشها، احساسات بوده و معتقد به دخالت عوامل مختلف در تصميمگيري هستند. مديريت و رهبري درآينده نيازمند درک بهتر از روابط پيچيده درون و برون سازمانهاي نوگراست. رهبري براي رويارويي با سازمانهاي پسانوگرا و افراد جديد نيازمند تحمل متغير است. تنوع و خلاقيت در زيردستان بايد توسط رهبران سازمانها پرورش يابد. علتهاي چندگانه، تفکر ارزشي و زيباشناسانه و واقعيتهاي سازنده بايستي مورد پذيرش و مبناي تصميمگيري قرار گيرند و ادامه«رمان زيبايي سازمان و رهبري» وابسته به نظريه پردازي مطابق با تفکرات نوين و تلفيق با تئوريهاي ديگر است و سؤال آخر اينکه آيا در پسانوگرايي «واقعيت» بر «حقيقت» منطبق خواهد شد؟
منابع
-1 ارتباط سازماني (رويکردها و فرايندها) ،کاترين ميلر، ترجمه آذر قبادي، انتشارات سازمان مديريت صنعتي تهران 1377.
-2 پسامدرنيزم در بوته نقد (مجموعه مقالات)، خسرو پارسا، نشرآگه، چاپ دوم، تهران 1377.
-3 تئوريهاي سازمان و مديريت-ازنوگرايي تا پسانوگرائي. حسين رحمان سرشت. جلد اول. انتشارات فن و هنر، تهران 1377.
-4 مباني مديريت،استفن رابينز- ديوداي دي سنزو، ترجمه سيدمحمد اعرابي- محمدعلي حميد رفيعي- بهروز اسراري ارشاد،انتشارات دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چاپ دوم، تهران 1382.
-5 مديريت عمومي، سيدمهدي الواني، نشر ني. چاپ هفتم، تهران 1373.
-6 سازمانها سيستمهاي عقلائي- طبيعي و باز، ريچارد اسکات ترجمه حسن ميرزايي اهرنجاني- فلور سلطاني تيراني، انتشارات دانشکده مديريت دانشگاه تهران، تهران 1374.
-7 نظريههاي ارتباطات سازماني، علي اکبر فرهنگي- حسين صفرزاده- مهدي خادمي، نشر رسا، تهران 1383.
*تدبیر