نویسنده: عليرضا ياراحمدي خراسانی
چكيده:
همان طور كه مي دانيم مقصود از شخصيت يك مفهوم پويا مي باشد كه بيانگر رشد و تكامل كل سيستم روند مشخص و يكي از عوامل مؤثر در ايجاد تفاوت هاي فردي است. همچنين سالواتوره مادي شخصيت را مجموعه اي از ويژگي ها و تمايلات نسبتاً پايدار مي داند كه مشتركات و تفاوت ها در رفتار رواني افراد را كه داراي استمرار زماني است، مشخص مي سازد و ممكن است در همان لحظه به آساني به عنوان پيامد مجرد فشارهاي اجتماعي و زيستي درك نشود. در اين مقاله ابتدا اشاره اي به تعريف شخصيت از نگاه صاحب نظران شده است و در ادامه رويكردهاي موجود در ارتباط با شخصيت، ماهيت شخصيت و مكاتب آن ارائه گرديده است.
كلمات كليدي
شخصيت – شخصیت شناس– نظريه هاي شخصيت – هسته و پوسته شخصيت – رشد شخصيت
مقدمه
شخصیت حوزه بسیار گسترده اي است، زیرا شخصیّت خود موضوعی است پیچیده و دارای ابعاد و جنبه های گوناگونی است. برای شناخت شخصیّت انسان، از دیرباز کوششهای فراوانی به عمل آمده که برخی از آنها غیر عملی، بعضی خرافاتی، و معدودی دیگر علمی و معتبر است. در زبان عامّه، شخصیّت معانی دیگری دارد. مثلاً وقتی گفته می شود که کسی با شخصیّت است یعنی اینکه او دارای ویژگیهایی است که می تواند افراد دیگر را تحت نفوذ خود قرار دهد یا متانت و وقار ویژه ای دارد. همین طور در برابر آن بی شخصیّت به معنی داشتن ویژگیهای منفی است. همچنین کلمۀ شخصیّت در عرف بعنوان چهرّ مشهور و صاحب صلاحیّت در حوزه هــایی همچون شخصیّــت سیــاسی، علمی، هنــری و از این قبیل بکار می رود.
شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثل انرژی در فیزیک است که قابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگیزش (Motivation) ، هیجان (Emotion) و … استنباط میشود. شخصیت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر میشود. اما این تفاوتها فقط در بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتی به همدیگر شباهت دارند بنابراین شخصیت را میتوان از این جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت اینکه «در چه چیزهایی به هم شباهت دارند؟»بررسی کرد.
از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهای قدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوت در«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط میشود. هر جامعه برای آنکه بتواند در قالب فرهنگ معینی زندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد، گونههای شخصیتی خاصی را که با فرهنگش هماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. در حالی که برخی تجربهها بین همه فرهنگها مشترک است، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.
تعريف شخصيت
1- صاحب نظران حوزه شخصیّت و روان شناسی از کلمۀ شخصیّت تعریفهای گوناگونی ارائه داده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمۀ شخصیّت که معادل کلمۀ Personality انگلیسی است درحقیقت از ریشه لاتین Persona گرفته شده که به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیّت هرکس ماسکی است که او بر چهرۀ خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد.]1[
2-هیلگارد» (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد میشوندتعریف میکنند.
3- شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
4- شخصیت از دیدگاه مردم: واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع صفت اخلاقی یا برجسته است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است. »یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان پرورش شخصیت تبلیغ و دایر میشود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران راتحت تاثیر قرار می دهد اما در جهت منفی.
5-شخصیت از دیدگاه روانشناسی: دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاههای «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریههای متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک ،نظریه روانکاوی نوین ،نظریه انسان گرایی، نظریه شناختی ، نظریه یادگیری اجتماعی و … در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است.
رويکردهای موجود در باب شخصيت
ديدگاه هاي موجود درباره شخصیت، به دو دسته اصلی تقسیم میشوند:
الف) التقاط گرایی خیرخواهانه؛
ب) طرفداری متعصبانه
بسیاری ازموارد درباره شخصیت، در یکی از این دو دسته قرار میگیرند؛ اما نوع سومی هم هست که دارای اهمیت قابل توجهی هستند. این دسته از گرایش التقاط گرایی خیرخواهانه، گستردگی و موازنهای را که برای بررسی بسیاری از نظریههای مربوط به شخصیت ضروری است، کسب میکنند، و از طرفداری متعصبانه، این عقیده را که برخی از نظریهها از سایرین بهترند، وام میگیرند. هدف کلی «تحلیل تطبیقی»است، پرده برداشتن از شباهتها و تفاوتهای میان بسیاری ازرویکردهای موجود به شخصیت است، و این پردهبرداری را نقطه شروعی است برای تعیین اینکه سودمندترین رویکرد کدام است. تحلیل تطبیقی در جستجوی فهم بهتر، باید جامع، منظم و ارزیابی کننده باشد.
اگر چه رویکردهای التقاطگرایی خیرخواهانه و طرفداری متعصبانه، هر یک مزایایی مختص به خویش دارند، با این حال، هنگامی که تعدادی از نظریههای سازگار در دسترس باشند، نه رویکرد التقاطگرایی خیرخواهانه موجب رشد این حوزه علمی خواهد شد، و نه رویکرد طرفداری متعصبانه. هیچ کس نمیکوشد تا ارزش نسبی انواع رویکردهای موجود را تعیین کند، و حتی در نسلهای بعدی، کسانی که دستاندر کارند به تقلید از اسلاف خود میپردازند و تنها، استادی و مهارتشان اندکی بیشتر میشود؛ ولی هیچگونه تغییرات چشمگیر و پیشرفتهای شگرف پدید نخواهد آمد، مگر اینکه نگرش تحلیل تطبیقی رشد یابد. افرادی که در این حوزه معرفتی کار میکنند، میتوانند به جای اینکه انرژی خود را در مناقشات متعصبانه و رقابت جویانه به هدر دهند، تشریک مساعی کنند و این تشریک مساعی مرحله متوسطی از رشد این حوزه معرفتی را فراهم میآورد. ]1[
ماهیت شخصیت
اکنون گزارهای راجع به ماهیت کلی شخصیت بیان مي کنیم که بر حسب انواع اموری که شخصیت شناسان انجام میدهند معنیدار باشد: شخصیت عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که آن دسته از وجوه اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را تعیین میکند که استمرار زمانی دارند و ممکن نیست بسادگی آنها را به عنوان نتیجه اختصاصی فشارهای اجتماعی و زیستشناختی موقتی فهم کنیم. تنها بخشی از این گزاره که ممکن است نیازمند توضیح باشد، گرایشها و خصلتهاست . «گرایشها» عبارتند از: فرآیندهایی که جهتگیری در افکار، احساسات و اعمال را معین میکنند؛ و «خصلتها» عبارتند از: ساختارهای ثابت شخصیت که نه برای حرکت به سوی اهداف یا تحقق کارکردها، بلکه برای تبیین واقعیت و محتوای اهداف یا مقتضیات بهکار میروند. «خصلتها» همچنین برای تبیین افکار، احساسات و اعمالی که علیالظاهر بیش از آنکه جهتدار باشند، در طبیعت تکرار میشوند، به کار میروند. نمونهای از یک «گرایش» میتواند تلاش برای وصول به کمال در زندگی باشد، در حالیکه «خصلتهای» مرتبط آرمانهاییاند، مثل زیبایی یا بزرگواری که کمال را معین میکنند]1[
شخصیت شناس
«شخصیت شناس»؛ یعنی کسی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان میدهند. مسلما بسیاری از روانشناسان و روانپزشکان را میتوانیم با این تعریف، شخصیت شناس بنامیم. کار ایشان مشتمل بر یکی یا همه این فعالیتهای چهارگانه است: روان درمانی، ارزشیابی، تحقیق و نظریهپردازی.( موری 1938) هدف کلّی شخصیت شناس، «طبقهبندی» سبکهای هستی، همراه با تعیین واضح شباهتها و تفاوتهای موجود میان دستههای داخل در طبقهبندی است.شخصیتشناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر میگذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، سادهانگاریِ بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحتتأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. ]1[
معرفتهای سهگانه شخصیت شناس
از آنجا که روانشناسی ادّعا میکند یک علم تجربی است، ممکن است گمان رود که همه گزارههای نظری شخصیت شناس نتیجه تحقیقند؛ اما تحقیق یا اکتشافی است یا تأییدی. تحقیق «اکتشافی» مستلزم مشاهده نظاممند رفتار در یک گروه معقول بزرگ است که به عنوان نماینده عموم انسانها برگزیده شدهاند، و هدف این تحقیق، بیان فرضیههایی است در مورد ماهیت و هدف رفتار. سپس این فرضیهها از حیث صحت و سقم تجربیشان در تحقیقات تأییدی، آزموده میشوند. البته مهم است که تأکید کنیم براینکه نظریههای شخصیت، منحصرا ـ یا حتی اولاً و بالذات ـ بر معرفت تجربی مبتنی نیستند؛ زیرا معرفت تجربیای که در دسترس شخصیتشناس است، هنگامی که در کنار غنا و پیچیدگی انسانها و زندگیهایشان گذاشته شود، کافی نیست، و گاهی بهقدری متعصبانه است که باید به صورتی جدّی کلیّتش محدود شود. شمول نظریههای شخصیت نسبت به گزارههایی که مبنای محکمی در تحقیق ندارند، صرف نظر از اینکه زیانبار نیست، در مرحله اولیه رشد این حوزه تحقیقاتی، رویّه بالقوه سودمندی است؛ زیرا آزادی عملی که این رویّه به آدمی میدهد، به نظریه پرداز اجازه میدهد که پیچیدگی کامل انسان را ملاحظه کند. در مجموع، هیچگاه نظریه در هیچ زمینهای عملاً محدود به گزارههای مبتنی بر معرفت تجربی صِرف نمیشود. بعلاوه گزارههای غیر تجربی، نمایانگر دو نوع خاص دیگری از معرفت هم هست؛ یعنی معرفتهایی که مبتنی بر فرآیندهای شهود و تعقل است. برای فهم قدر و قیمتِ «شهود»، اوقاتی را که فهم معنای آنچه رخ میدهد شما را در قبضه میگیرد، فهمی که مبهم، شخصی و عاطفی است، اگر چه زنده، بیواسطه و جذّاب هم هست. محتوای این حدسیها همان «معرفت شهودی» است. در مقابل، اوقاتی هست که در آنها شما بدقت و آرامی، معنای اجزاء و لوازم اموری را بررسی کامل میکنید، و به برکت استنتاج از مجموعهای از فروض به نتایج خودتان دست مییابید. در این مورد، «معرفت عقلی» تأملی، صریح، منطقی، تحلیلی، دقیق و عقلانی است؛ چه بسا ممکن است نظریات شخصیت شناس، تجسّم آمیزهای از مجموعه دانشِ شهودی، عقلی و تجربی باشد. هنرمندان در پرورش خیال، و الهیّون در ساختن بنای ایمان، اوّلاً و بالذات با معرفت شهودی سر و کار دارند، در حالیکه «تعقل» بوضوح شاخص ریاضیدان و فیلسوف است.
هر یک از این سه شیوه معرفت میتواند به عنوان محک دو شیوه دیگر مطرح باشد. چیزی که بر اساس استدلال، معقول به نظر میرسد، ممکن است به قدری شهود را جریحهدار سازد که ایجاد محدودیتهایی را در فروض عقلی پیشنهاد کند و چیزی که از نظر تجربی واضح به نظر میرسد ممکن است هنگامی که مورد مداقّه عقلی قرار گیرد، امری متناقض از کار در آید و این امر ممکن است نسبت به تفسیر نامعقول و نادرست از اطلاعات، به ما هشدار دهد. در مراحل اولیّه، حوزهای همانند شخصیتشناس، هیچ شاهراهی به سوی حقیقت ندارد، بلکه سه راه پرپیچ و خمی است که همه آنها را باید پیمود، تا در باب اسرار این عرصه کار بهتری انجام شود. به هر حال باید تصدیق کنید که این سه شیوه دانستن توسط نظریهپردازان شخصیت به کار میرود. به طور حتم مراحل نخستین تنظیم نظریه به مانند هر فعّالیت خلاّق دیگر به لحاظ ماهوی شهودی است، آنهم بر اساس مبانیای که به هیچ وجه صرفا عقلی یا تجربی نیستند. نظریهپرداز در ابتدا «حدسی» دارد و از آن تبعیت میکند و این خود یک معرفت شهودی است. نظریهها نشانی از شهود دارند تا هنگامی که به حدّ قابل توجهی از معقول بودن برسند. امّا نظریهپردازی اولیّه هرچقدر شهودی باشد، شخصیتشناس وظیفه تنظیم دیدگاههایی واضح را بر حسب سلسلهای از مفروضاتی که تجارب همگانی آنها را توجیه میکند، میپذیرد، که از این مفروضات قضایای نظری عمده «نظریه» استنتاج شود. سرمایهگذاری آشکار شخصیت شناسان در دفاع از این قضایا و تحقیرِگاه و بیگاهشان نسبت به شواهد تجربی از التزام گاهی شخصیتشناس بیش از این تجربه گراست؛ قطعا او به این معیار معتقد است که چیزی که نتواند مورد تأیید نوعی از شواهدتجربی واقع شود، استحقاق درج در نظریه شخصیت را ندارد؛ اما در میان روانشاسان، شخصیتشناسان کمتر بر انکار شهود و ردّ هر گونه مفروضی که صرفا مورد حمایت عقل است، اصرار میورزند. برعکس شخصیتشناسان معرفت عقلی و شهودی را در نظریهپردازی روا میدارند، در عین حال که ضرورت اعتماد برتجربه گرایی را هرگاه مردّد باشند میپذیرند. این جامعیت و عدم شکاکیت، موجب احترام شخصیت شناسان در بین روانشناسان نشده است فقط توان مفهوم سازی و اشتیاقِ پرداختن به مسائل پیچیده را امکانپذیر ساخته است]1[
هسته و پوسته شخصیت
اصل عمده تنظیم عبارت است از: تمایزی اساسی میان هسته و پوسته شخصیت. در نظریههای شخصیت متعارف این است که دو نوع گزاره بیان میکنند:
نوع اوّل: ناظر است به آنچه که هسته شخصیت نام دارد. این نوع، اموری را که مشترک میان همه انسانهاست تصویر میکند و اوصاف ذاتی انسانها را برملا میسازد. این ویژگیهای مشترک در روند زندگی تغییر نمیکنند و تأثیر گسترده نافذی بر رفتار اِعمال میکنند. امّا نظریهپردازان همچنین تمایل دارند که گزارههایی درباب اوصاف ملموس تر شخصیت که به آسانی در رفتار مشاهده میشوند، بیان کنند. این اوصاف را پوسته شخصیت میناميم. اینها عموما اکتسابیاند، نه فطری، و هر یک تأثیر نسبتا محدودی بر رفتار دارند. نظریهپردازان آنها را عمدتا برای تبیین تفاوتهای میان افراد بکار میبرند. در نظریهپردازی هستهای، شخصیت شناس گزارهای اصلی درباره جهتیابی، هدف و کارکرد کلّی زندگی انسان بیان میکند. این گزاره به شکل اصل موضوع گرفتن یک یا شاید دو گرایش هستهای است، مانند این فرض که هر رفتار متشکل از کوششی برای به فعلیت رساندن استعدادهای ذاتی شخص است. نظریهپردازای هستهای «خصلتهای هستهای» یا ساختارهای شخصیتی را نیز که در گرایش هستهای است در بردارد. در مورد گرایش به «فعلیّت رساندن»، خصلتهای هستهای آن را میتوان بالقوگیهای فطری مانند غریزه جنسی یا پرخاشگری دانست. یکی از شیوههایی که در سطح پوسته شخصیت، نظریهپرداز گزارهای بیان میکند، این است که تعدادی از خصلتهای پوستهای را که صرفا با بخشی از رفتار مرتبطند، اصل موضوع قرار دهد. برای مثال: «نیاز به موفقیت» خصلتی پوستهای است که صرفا ناظر است به رفتار رقابت طلبانه در زمینهای که امکان موفقیت و شکست در آن هست. کارکرد خصلتهای پوستهای این است که فهم تفاوتهای میان افراد را ممکن میسازد. نظریهپردازان در تعداد خصلتهای پوستهای که به عنوان اصل موضوع فرض میکنند با یکدیگر اختلاف نظر دارند، هرچه تعداد آنها بیشتر باشد توجه بیشتری به تفاوتهای خردی نشان داده میشود. این خصلتها خردترین و متجانسترین عناصر تبیینی است که نظریهپرداز امکان وجود آنها را باور دارد. افراد بسیاری اصطلاح ویژگي را برای آنچه توصیف کردم بهکار میبرند؛ امّا من از این اصطلاح اجتناب میکنم.
اصطلاح سنخ مفهوم وسیعتر و عامتری است که آن هم در نظریهپردازی پوستهای بهکار برده میشود. هر سنخ شامل تعدادی از خصلتهای پوستهای است که در درون واحدهای بزرگتری انتظام مییابند که با شیوههای زندگیای که معمولاً با آنها مواجهیم مرتبطند. گاهی شخصیتشناس، یک سنخشناسی یا طبقهبندی جامع سنخها را پیشنهاد میکند که بیان جامعی از سبکهای مختلف ممکن زندگی میباشد. معمولاً یک یا چند سنخ به عنوان شیوههای آرمانی زندگی در نظر گرفته میشود در حالیکه سایر شیوهها غیر آرمانی تلقی میشوند. اعتقاد بر این است که سنخهایی غیر آرمانی یا زمینههای آسیبشناسی روانی، یا انواع بالفعل آسیبشناسی روانیاند. شکاف بین هسته و پوسته شخصیت، در گزاره ناظر به رشدپرمیشود. در آغاز، گرایشها و خصلتهای هستهای در تعامل با سایر اشخاص (مثلاً خانواده، غریبهها) و نهادهای اجتماعی (مثلاً قوانین، مدارس) آشکار میشوند. تجربه حاصل ـ پاداش، کیفر، آگاهی ـ در خصلتهامراجعه شودو سنخهای پوستهای تبلور مییابند. معمولاً سنخ شخصیتی هر کس، کارکرد نوعِ خاص محیط خانوادگی که او در آن رشد یافته است تلقی میشود و بهترین شرایط مربوط به رشد به سخنهای شخصیتی آرمانی میانجامد. شخصیتشناس قائل است که بهترین سبک زندگی ، سنخ آرمانی آن است که هدف کلّی زندگی انسانی را آنگونه که در نظریه خاصی بیان میشود، بیش از هر سبک دیگر تحقق بخشد]1[
روان شناسی رشد شخصیّت
تاریخچۀ زندگی یک فرد در واقع مدتها پیش از تولّد او آغاز می شود زیرا تأثیر عوامل ژنتیکی و محیطی پیش از تولّد آغاز می شوند. معمولاً رشد شخصیّت را پس از تولّد طیّ چند دوره مورد مطالعه قرار می دهند که عبارتند از: دورۀ شیرخوارگی (از تولد تا 2 سالگی)، دوره پیش دبستانی (2 تا 6 سالگی)، دوره کــودکی میــانه (6 تا 12 سالگی) و دوران بلوغ. دوران شیرخوارگی از جهات گوناگون بر رشد شخصیّت در دورۀ بزرگسالی تأثیر می گذارد. مثلاً وجود واکنش مانع محرک در بعضی از نوزادان است که در نهایت منجر به اختلال شخصیّتی در خود ضروری می شود. وابستگی یکی از واکنشهایی است که در دوران نوزادی در نوزاد نسبت به مادر ایجاد می شود که حاکی از احساس امنیّت خاطر در نوزاد بر اثر وجود و حضور مادر است این الگوی رفتاری در حیوانات نیز مشاهده شده است.
در دوره پیش دبستانی بسیاری از الگوهای رفتاری نظیر رفتار اکتشافی، اضطراب، سخنگویی که در دورۀ شیرخوارگی آغاز شد در این دوره به تکامل خود ادامه داده و شکل گیری شخصیّت را در مرحله ای بالاتر امکان پذیر می سازند.
دوره کودکی میانه را روانکاوان دوره نهفتگی از نظر رشد جنسی می دانند در این دوره کودک در محیط مدرسه با کودکان دارای شخصیّتهای گوناگون در تماس و مراوده است و مدرسه نقش مهمی در اجتماعی کردن کودک ایفا می کند.
دوره بلوغ با رشد سریع و تغییرات بارز جسمی مشخص می شود. ظهور علائم ثانوی جنسی در پسران و دختران مختص این دوره است. این تغییرات جسمی با تغییرات روانی مختلفی همراه است]2[
نظریه های شخصیّت
نظریه های روانکاوانۀ شخصیّت شامل نظریه های روانکاوی فروید، یونگ، آدلر است. فروید به عنوان پیشتاز و بنیانگذار نظریۀ روانکاوی شناخته شده است. وی به عنوان پزشک در بعضی بیماران خود متوجه ناراحتیهایی شده بود که منشأ جسمی نداشتند و معتقد شد که این ناراحتیها حاصل و تحت کنترل مغز دوم است و بعدها از آن به عنوان «ناخودآگاه» یا «ضمیر ناهشیار» نام برد.
شخصیّت از نظر فروید شامل سه وجه است نهاد که نماینده تمایلات و غرایز کور است و تابع اصل لذّت است. خود یا من که نمایندۀ واقعیتها است و تابع اصل واقعیت است. و فراخود یا من برتر نمایندۀ سانسورهای اجتماعی و وجدان شخصی است و مانع ارضای تمایلات می شود. به عقیده فروید شخصی برای حفظ و انسجام شخصیّت خود از یک رشته مکانیسمهای دفاعی که عبارتند از: واپس زنی، جابجائی، والایش، بروناخنکی، همانندسازی، درون فکنی، بازگشت، تثبیت، انکار، دلیل تراشی، تبدیل، جبران استفاده می کند.
یــونــگ که از شاگــردان فروید بود به علّت اختلافهــایی که با فرویــد پیدا کرد کتب روان شناسی تحلیلی را پی ریزی کرد. از نظر یونگ ساختار شخصیّت شامل من یا خود، ناهشیاری فردی، ناهشایر جمعی، صورتهای ازلی، پرسونا یا نقاب، آنیما و آنیموس و سایه می باشد. ونگ شخصیّتها را به دو طبقه درون گرا و برون گرا تقسیم کرد. از دیگر همکاران فروید که مکتب روان شناسی فردی را بنیاد نهاد، آلفرد آدلر بود. در نظریه آدلر صول و ویژگیهایی وجود دارد که عبارتند از: اصل حقارت، اصل برتری جوئی، اسلوب زندگی، خودآگاهی، علاقه اجتماعی، نهایت و هدف زندگی و خود خلاّقی]2[
نظریّه های شناختی شخصیّت
نظریّه جورج کلی که به عنوان یکی از نظریّه های شناختی شخصیّت شناخته شده محور بحث او این است که انسان از یک سو موجودی است عقلانی و دارای شناخت، و از سودی دیگر موجودی است که برای تعبیر و تفسیر رویدادهای زندگی خود از سازه هایی که خود می سازد استفاده می کند. هر انسان از نظر کلی دانشمندی است که عاقلانه و با روش علمی خاص خود پدیده ها را تعبیر و تفسیر می کند. طبعاً چون شیوه های شناخت افراد با هم متفاوت است تعبیر و تفسیرهای گوناگونی هم از زندگی و جهان اطراف خود دارند. کلی این ســازه ها را به عینــک های متفــاوتی تشبیه می کنــد که هر فــرد جهان بیرون را که در واقع یکی است از پشــت عینک خود به رنگ خاصّی می بیند.
کلی توجیه خود را از تعبیر و تفسیر افراد در مورد جهان خارج طی یک اصل موضوعۀ بنیادی و 11 اصل تبعی توضیح می دهد. اصول تبعی کلی عبارتند از: اصل تبعی ساختمانی، یعنی شخص رویدادها را با تفسیر کردن تکرار آنها پیش بینی می کند. اصل تبعی فردیّت، یعنی افراد در ساختن رویدادها با یکدیگر تفاوت دارند. اصل تبعی سازمان، یعنی هر شخص مشخصاً برای راحتی در تصور و درک رویداد، سیســتم ساختن سازه های خاصی را در خود شکل می دهد که بین آن سازه ها روابط ترتیبی و سلسله مراتبی وجود دارد. اصول دیگر و اصل تبعی دوگانگی، اصل تبعی انتخاب، اصل تبعی گستره، اصل تبعی تجربه، اصل تبعی نوسان، اصل تبعی خرد کردن، اصل تبعی اشتراک، اصل تبعی جامعه جویی نام داشت]2[
نظریه های تیپ شناختی شخصیّت
معروفترین این نظریه ها متعلق به کره حمر آلمانی و دیگری شلدون آمریکائی است که مبنای کار خود را ارتباط ویژگیهای جسمی با خصوصیّات شخصیّتی قرار داده اند که ریشه در کارهای بقراط یا جالینوس حکمای قدیمی یونان دارد.. کرچمر با استفاده از فنون «انسان سنجی جسمانی» انسانها را به سه تیپ ضربه تنان، لاغر تنان و سنخ پهلوانی تقسیم کرد. بر اساس نظریه کره حمر به هر یک از این سه سنخ جسمی یک نسخ روانی مربوط می شود مثلاً ضربه تنان از نظر روانی ادواری خوی یعنی از نظر خلق و خو بدون ثبات و متلون المزاج اند؛ لاغرتنان از نظر روانی اسکینروئید خوی اند یعنی شخصیّتی گسسته دارند و درونگرا هستند و بالاخره سنخ پهلوانی از نظر روانی صرغ واره هوی هستند یعنی محتاط، محافظه کار و کند هستند. شلدون به تحقیقات تیپ شناسی خود علمی تر و عینی تری داد. او انسانی را به سه تیپ اکتومورف که از جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارند. اکتومورف که از نظر جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارنــد. مزومــورف که در آنها غلبــه با استحکام عضلانی و استخوانها است و اندوموروف که جنبه های احشائی و شکمی در آنها غالب است تقسیم کرد. مهمترین انتقاد این نظریه های تیپ شناسی این بوده است که اگر یک تیپ جسمی به عللی چون بیماری، یا تغذیه تغییری از نظر جسمی پیدا کنند، تکلیف خصوصیات شخصیّتی آنها چه می شود]2[
نظریه های شخصیت؛فروید؛سطوح شخصیت
غرایز باز نمایی های ذهنی محرک هایی هستند که از درون بدن سرچشمه می گیرند. غرایز زندگی درخدمت بقا هستند وبه شکل انرژی روانی به نام لیبیدو آشکار می شوند. غرایز مرگ سایق ناهشیار به سمت تباهی ،نابودی وپرخاشگری هستند.سه ساختار شخصیت نهاد،خود وفراخود هستند. نهاد،عنصر زیستی شخصیت،مخزن غرایز ولیبیدو است.نهاد طبق اصل لذت عمل می کند.خود،عنصر منطقی شخصیت،طبق اصل واقعیت عمل می کند .فراخود،جنبه اخلاقی شخصیت،از وجدان – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تنبیه می شود- وخود آرمانی – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تحسین می شود- تشکیل می شود.خود بین درخواست های نهاد،فشار های واقعیت،واحکام فراخودی میانجی گری می کند]3[
نظریه های شخصیت؛فروید؛اضطراب
اضطراب زمانی ایجاد می شود که خود زیاد تحت فشار قرارگرفته باشد.فروید سه نوع اضطراب رامطرح کرد:اضطراب واقعی،اضطراب روان رنجور واضطراب اخلاقی.
اضطراب واقعی ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است- مثلا ترس از طوفان،زلزله و…- اضطراب واقعی رفتار ما را برای گریختن ازخطرهای واقعی ومحافظت کردن از خودمان هدایت می کند.
اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، یعنی در تعارض ارضای غریزی با واقعیت. این اضطراب روان رنجور ترس ناهشیار از تنبیه شدن به خاطر نشان دادن تکانشی رفتار تحت سلطه نهاد است. دراین حالت بین نهاد وخود تعارض وجود داشته ومبنای واقعی دارد.
اضطراب اخلاقی از تعارض بین نهاد وفراخود ناشی می شود. درواقع این ترس ازوجدان است .
اضطراب به فرد خبر می دهد که خود تهدید شده است واگر دست به کارنشود،امکان دارد خود ساقط شود.
خود برای محافظت از خودش چند گزینه دارد: گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که علت خطر است، یا اطاعت کردن ازاحکام وجدان.
اگر هیچ یک از این روش های منطقی موثر نباشند، فرد ممکن است به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبرد های غیر منطقی طراحی شده برای دفاع کردن از خود است]3[
نظریه های شخصیت؛فروید؛مکانیزم های دفاعی
مکانیزم های دفاعی به صورت ناهشیار عمل می کنند. آنها تحریف های واقعیت هستند که ازخود دربرابر تهدید اضطراب محافظت می کنند.
ازجمله مکانیزم های دفاعی این موارد هستند:
سرکوبی : انکار ناهشیار وجود چیزی که موجب اضطراب می شود. این نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب ناراحتی ما می شود واساسی ترین و رایج ترین مکانیزم دفاعی است.
مغهوم سرکوبی برای نظریه شخصیت فروید اهمیت زیادی داشته ودر تمام رفتار های روان رنجور دخالت دارد.
انکار: انکار کردن وجود تهدید بیرونی یا رویداد آسیب زا.
واکنش وارونه : نشان دادن تکانه نهاد که درست برعکس تکانه ای است که فرد را تحریک کرده است.برای مثال کسی که توسط تمایلات جنسی تهدید شده است شاید آن را وارونه کند ومبارز متعصبی علیه هرزه نگاری شود.
فرافکنی : نسبت دادن تکانه ناراحت کننده به فرد دیگر
واپس روی : برگشتن به دوره پیشین زندگی که کمتر ناکام کننده بوده ونشان دادن رفتارهای بچگانه و وابسته ای که مشخصه آن دوران امن تر بوده است.
دلیل تراشی : تعبیر متفاوت رفتار برای قابل قبول ترکردن وکمتر تهدید کننده بودن آن.مثلا کسی که از کار خود اخراج شده ممکن است با گفتن اینکه این کار در هرصورت به درد نمی خورد، خود را توجیه می کند .
جابجایی : جابجا کردن تکانه های نهاد از موضوع تهدید کننده یا غیر قابل دسترس به موضوعی جایگزین که در دسترس قرار دارد.
والایش : تغییر دادن یا جابجا کردن تکانه های نهاد با منحرف کردن انرژی غریزی به رفتار های جامعه پسند. برای مثال، انرژی جنسی می تواند به رفتارهای هنری خلاق منحرف شده یا والایش یابد. فروید معتقد بود انواع فعالیت های انسان، مخصوصا آنهایی که ماهیت هنری دارند، جلوه هایی که از تکانه های نهاد هستند که به راه های خروجی جامعه پسند منحرف شده اند]3[
نظریه های شخصیت؛فروید؛مراحل روانی – جنسی رشد شخصیت
کودکان مراحل روانی – جنسی رشد را پشت سر می گذارند که با نواحی شهوت زای بدن توصیف می شوند. مرحله دهانی دو شیوه رفتار را شامل می شود: جذب دهانی وپرخاشگری دهانی.
مرحله مقعدی اولین مداخله در ارضای تکانه غریزی راشامل می¬شود.
مرحله آلتی عقده ادیپ را دربر دارد، یعنی تمایلات جنسی ناهشیار کودک به والد جنس مخالف واحساس رقابت وترس نسبت به والد هم جنس.
پسرها اضطراب اختگی ودخترها رشک آلت مردی را پرورش می دهند. پسرها از طریق همانندسازی با پدر وپذیرفتن معیارهای فراخود او وسرکوب کردن میل جنسی به مادر خود،عقده ادیپ را حل می کنند. دخترها در حل کردن این عقده چندان موفق نیستند که باعث می شود فراخودی داشته باشند که به قدر کافی رشد نکرده است.
در طول دوره نهفتگی، غریزه جنسی به فعالیتهای تحصیلی، ورزشها، وروابط دوستی با افراد هم جنس والایش می یابد.
مرحله تناسلی، به هنگام بلوغ از شروع روابط دگر جنس گرا خبر می دهد]2[
نظریه های شخصیت؛یونگ
یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد وآن را به صورت نیروی پویشی کلی تر توصیف کرد.
یونگ معتقد بود شخصیت علاوه بر گذشته توسط آینده نیز شکل می گیرد وبر ناهشیار تاکید کرد.یونگ اصطلاح لیبیدو را به دوصورت مورد استفاده قرار داد: انرژی پراکنده وکلی و انرژی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید.
مقدار انرژی که در یک فکر یا احساس صرف می شود، ارزش نام دارد.برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشد در این صورت بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت می کنید.
انرژی روانی مطابق با اصول اضداد،هم ارزی وآنتروپی عمل می کند.
اصل اضداد اعلام می دارد که هر چنبه ای از روان ضد خود را دارد و این ضدیت انرژی روانی تولید می کند. اصل هم ارزی اعلام می دارد که انرژی هرگز درشخصیت از بین نمی رود بلکه ازیک قسمت به قست دیگر جابجا می شود. اصل انتروپی اعلام می دارد که در شخصیت گرایش به آرامش وتعادل وجود دارد.
نظریه های شخصیت ؛ یونگ ؛ سیستم های شخصیت
خود (ego) مرکز هوشیاری است و به درک کردن ،فکر کردن، احساس کردن و یادآوری مربوط می شود.
بخشی از ادراک هشیار ما به وسیله نگرشهای درون گرایی وبرون گرایی مشخص می شود که به موجب آن لیبیدو به صورت درونی یا بیرونی هدایت می شود. برون گرایان افراد معاشرتی واز لحاظ اجتماعی جسور هستند وبه سمت دیگران ودنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان کناره گیر وخجالتی هستند و گرایش دارند که بر خود افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند- در مورد شخصیت خودتون فکر کنید؛ انرژی روانی تون به سمت بیرون هدایت می شه یا درون؛ برون گرایید یا درون گرا؟!- به عقیده یونگ همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند ولی فقط یکی در شخصیت مسلط می شود.
یونگ تفاوتهای دیگری را نیز بین افراد بر اساس آنچه که او کارکردهای روانشناختی نامید مطرح کرد. این کارکردها به روش های متفاوت ومتضاد درک کردن دنیای بیرونی عملی ودنیای درونی ذهنی ما اشاره دارند]4[
نظریه های شخصیت؛ یونگ؛ کارکردهای روان شناختی
چهار کار کرد روان شناختی عبارتند از: حس کردن ، شهود، تفکر، و احساس.
حس کردن (sensing) و شهود (intuition) با هم به عنوان کارکردهای غیر عقلانی دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایند عقل استفاده نمی کنند.حس کردن تجربه را از طریق حواس بازآفرینی می کند، به همان صورت که عکس شی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود.
دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر (thinking) و احساس (feeling) کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن وارزیابی تجربیاتمان را شامل می شود. کارکرد تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربه ای درست یا غلط است ، شامل می شود. نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت می گیرد بر حسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود.
همانگونه که روان ما مقداری از هر دو نگرش برون گرایی و درون گرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روانشناختی برخورداریم، و همانگونه که یک نگرش مسلط است، فقط یک کارکرد مسلط می باشد. کارکردهای دیگر در ناهشیاری شخص پنهان هستند]4[
نظریه های بشردوستان (انسان گرایانه)
مازلو معتقد است که روان شناسی باید خلاق ترین و سالمترین افراد را برای نشان دادن بالاترین توانایی های بالقوه انسان برگزیند و مورد مطالعه قرار دهد. سلسله مراتب نیازهای عنوان شده به وسیله مزلو عبارتند از: نیازهای فیزیولوژیایی، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و عشق، نیازهای حرمت و نیازهای خودشکوفایی است. نیازهای فیزیولوژیایی شامل نیاز به غذا، آب، هوا، خواب و جنس مخالف هستند. نیازهای ایمنی شامل نیاز به امنیت، ثبات، نظم و رهایی از ترس و اضطراب است. نیازهای تعلق و عشق از طریق ارتباط شخص با دیگر مردمان برآورده می شود. نیازهای حرمت شامل نیاز به عزت نفس و احترام از سوی خود و دیگران است. نیازهای خودشکوفایی تشخیص توانهای بالقوه و قابلیتهای شخص است و مستلزم داشتن دانش واقع بینانه نسبت به نقاط ضعف و قوت خود است.
نیازهای رده پایین تر باید بیش از ظهور نیازهای ردههای بالاتر سلسله مراتب ارضاء شده باشند، اگرچه یک نیاز نباید به طور کامل و قطعی ارضاء شود تا نیاز دیگری ظاهر شود. نیازهای رده پایین تر نیازهای نقص یا کمبود نامیده می شوند. زیرا شکست در ارضاء آنها در فرد کمبود جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای رده های بالاتر برای بقاء انسان کمتر موردنیازند، اما سلامت جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای ترقی یا نیازهای هستی نام دارند]5[
اختلافات شخصیّت
اختلالات شخصیّت با اختلالات روانی از قبیل روان رنجوری و روان پریشی تفاوت دارند. این الگوهای اختلالی رفتارهایی هستند که برای دیگران زیان آور بوده یا منبع پاداش دهندۀ آنها از نظر اجتماعی مضرّ یا غیر قانونی شناخته شده است. عمده ترین اختلالات شخصیّت عبارتند از: شخصیّت نافعال ـ پرخاشگری با وجود ظاهری همکاری کننده و پذیرش، با طفره رفتن، سماجت و ناکارآمدی مشخص می شود. شخصیّت ناکارآور عدم کارآیی او است نه خصومت داشتن که مختص شخصیّت نافعال پرخاشگر است. شخصیّت هیستریابی با عدم ثبات عاطفی، خود نمایشی، خود محوری و اتکاء به دیگران مشخص می شود. شخصیّت ادواری خوی که بیشتر در مردان دیده می شود از یکسو شبیه شخصیّت هیستریابی و از سوی دیگر شبیه به شخصیّت اسکیزوئیدی است در واقع این تیپ شخصیّتی نمایشگر شکل ملایمی از شیدائی ـ افسردگی است.
شخصیّت اسکیزوئیدی که عملاً با خود بیگانه است، خجول بودن، حساسیت بیش از حد و مردم گریزی بعضی از دیگر از مشخصات شخص اسکیزوئید هستند. شخصیّت ضعیف علاوه بر داشتن حالت اسکیزوئیدی علائم دیگری چون زود خسته شدن، فقدان اشتیاق و علاقه و سطح انرژی پائین را دارند. شخصیّت پارانویایی ویژگیهایی از جمله حسادت، مسکوک بودن، خشک و انعطاف ناپذیر بودن و حساس بودن بیش از حدّ را دارند]6[
نظریه ویژگی های شخصیت
نظریه ویژگی های شخصیت یکی از مهم ترین محدوده های نظری در مطالعه شخصیت است. براساس این نظریه، شخصیت افراد از خصوصیات وصفات گسترده ای ترکیب یافته است. برای مثال، در نظر بگیرید که خودتان چگونه شخصیت یک دوست نزدیکتان را توصیف می کنید. به احتمال زیاد، از تعدادی از ویژگی های او مانند اجتماعی بودن، مهربانی و خونسردی نام می برید. منظور از «ویژگی» یک خصوصیت نسبتاً پایدار است که باعث می شود افراد به شیوه های خاصی رفتار کنند. نظریه ویژگی های شخصیت بر خلاف سایر نظریه های شخصیت مانند نظریه های روانکاوانه و انسان گرایانه، بر تفاوت های بین افراد تمرکز دارد. ترکیب و تعامل ویژگی های مختلف است که شخصیت یک فرد را تشکیل می دهد و این برای هر شخص، یگانه و منحصر به فرد است. نظریه ویژگی های شخصیت بر تعیین و اندازه گیری این خصوصیات فردی شخصیت تمرکز دارد]3[
نظریه گوردون آلپورت
در سال ۱۹۳۶، گوردون آلپورت، روان شناس، متوجه شد که تنها در یک فرهنگ لغات انگلیسی، بیش از ۴۰۰۰ واژه برای توصیف ویژگی های مختلف شخصیت وجود دارد. او این ویژگی ها را در سه سطح رده بندی نمود:
▪ ویژگی های اصلی: ویژگی هایی که بر کلّ زندگی فرد غالب است، تا جایی که آن شخص معمولاً به خاطر این ویژگی ها شناخته می شود. در واقع، شنیدن نام فرد، این ویژگی ها را به ذهن شنونده متبادر می کند. برای درک بهتر این موضوع، عبارت هایی نظیر فرویدی، ماکیاولی، دون ژوان، مسیح گونه و … را در نظر آورید. به نظر آلپورت، ویژگی های اصلی نادرند و در طول زندگی ساخته می شوند.
▪ ویژگی های مرکزی: خصیصه های عمومی که پایه های اصلی شخصیت را شکل می دهند. این ویژگی های مرکزی، هر چند به نفوذ و اقتدار ویژگی های اصلی نیستند، امّا خصیصه های عمده ای هستند که ممکن است برای توصیف یک فرد دیگر به کار آیند. عبارت هایی چون هوشمند، امین، کمرو و مضطرب نمونه هایی از ویژگی هاي مركزي هستند .
▪ ویژگی های ثانویه: ویژگی هایی که گاهی به نگرش ها یا اولویت ها مربوطند و غالباً تنها در وضعیت های خاص یا تحت شرایط خاص پدیدار می شوند. به عنوان نمونه می توان به مضطرب شدن به هنگام صحبت در میان جمع یا بی صبری در هنگام انتظار در صف اشاره کرد]3[
● پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت ریموند کاتل
ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به ۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با استفاده از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل» ، ویژگی های نزدیک به هم را معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت (16PF)را طراحی کرد]4[
سه بعد شخصیت آیزنک
هانس آیزنک، روان شناس انگلیسی، مدلی برای شخصیت، بر پایه تنها سه ویژگی عمومی بنا کرد:
۱)درون گرایی/برون گرایی: درون گرایی مستلزم جهت دهی توجه و تمرکز بر روی تجربیات درونی است در حالی که برون گرایی به تمرکز و توجه بر سایر مردم و محیط ارتباط دارد. بنابراین، یک فرد درون گرا معمولاً فردی ساکت و خوددار است و یک فرد برون گرا بیشتر خونگرم و اجتماعی.
2) تهییج پذیری/پایداری هیجانی: این بعد از نظریه ویژگی های شخصیت آیزنک به دمدمی مزاجی در مقابل خونسردی و آرامی مربوط است. فرد تهییج پذیر، زود ناراحت یاهیجان زده می شود در حالی که منظور از پایداری هیجانی یعنی از نظر هیجانی، ثابت و یکنواخت باقی ماندن.
۳)روان پریشی گرایی: آیزنک بعداً پس از مطالعه افرادی که از بیماری روانی رنج می بردند، بعد دیگری از شخصیت را به نظریه خود افزود. او این بعد را روان پریشی گرایی نامید. کسانی که این ویژگی در آن ها برجسته است در برخورد با واقعیت ها مشکل دارند و معمولاً جامعه ستیز، مخالف، غیرهمدل و عوام فریب هستند]4[
● نظریه پنج عامل شخصيت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است:
▪ برون گرایی
▪ خوشایندی (مقبولیت)
▪ وظیفه شناسی (وجدان)
▪ تهییج پذیری
▪ آزاداندیشی]7[
●ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت
با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد یا پدید می آید]8[
شخصیت سالم از دیدگاه مكاتب مختلف روانشناسی
مكتب روانكاوی
به عقیده ی فروید، ویژگی خاصی كه برای سلامت روان شناختی ، ضروری است خودآگاهی است یعنی هرانچه كه ممكن است در ناخودآگاهی موجب مشكل شود بایستی خوداگاه شود . به عقیده ی فروید ، انسان عادی كسی است كه مراحل رشدو روان جنسی را با موفقیت گذرانده باشد و در هیچ یك از مراحل ، بیش از حد تثبیت نشده باشد . بنظر او كمتر انسانی ، متعارف است . فروید از منظر روان شناسی ، انسان نامتعارف را به دو گروه روان نژند و روان پریش ، تقسیم می كند و هسته ی مركزی بیماری روانی را اضطراب می داند . به عقیده ی فروید ، نوع مكانیسم های دفاعی مورد استفاده ی افراد سالم ، روان نژند و روان پریش ، متفاوت است . شخص سالم از مكانیسم های دفاعی نوع دوستی ، شوخ طبعی ، پارسایی و ریاضت و والایش ، استفاده می كند]4[
روان شناسی فردی آدلر
زندگی به عقیده ی آدلر ، بودن نیست بلكه شدن است . آدلر به انتخاب مسئولیت و معناداری مفاهیم در شیوه ی زندگی ، اعتقاد دارد و شیوه ی زندگی افراد را متفاوت می داند و محرك اصلی رفتار بشر ، هدف ها و انتظار او از آینده است . هدف انسان نیاز به سازگاری با محیط و پاسخ گویی به آن است . فرد سالم به عقیده ی ادلر از مفاهیم و اهداف خودش اگاهی دارد و عملكرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست ، او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد .فرد دارای سلامت روان بنظر ادلر ، روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در خانواده و گروه های اجتماعی بخوبی می شناسد . همچنین فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است . غایی ترین هدف شخصیت سالم ، تحقق خویشتن است . از ویژگیهای دیگر سلامت روان شناختی ، این است كه فرد سالم مرتبا به بررسی ماهیت اهداف و ادراكات خویش می پردازد و اشتباهاتش را برطرف می كند . چنین فردی خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها ، آفرینش گری و ابتكار فیزیكی از ویژگی های دیگر این افراد است . فرد سالم از اشتباه های اساسی پرهیز می كند . اشتباه های اساسی شامل تعمیم مطلق ، اهداف نادرست و محال ، درك نادرست و توقع بی مورد از زندگی ، تقلیل یا انكار ارزشمندی خود و ارزش ها و باورهای غلط می باشد]2[
اریك اریكسون
بعقیده ی اریكسون ، سلامت روان شناختی اصولا نتیجه ی عملكرد قوی و قدرتمندی “من” عنوان و مفهومی است كه نشان دهنده ی توانایی یكپارچه سازی اعمال و تجارب شخص بصورت انطباقی و سازشی است . “من” تنظیم كننده ی درونی روان است كه تجارب فرد را سازماندهی می كند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای “نهاد” و “من برتر” حمایت می كند . هنگامیكه رشد انسان و سازمان های اجتماعی به نحو متناسب ، هماهنگ شود ، در هركدام از مراحل رشد روانی – اجتماعی توانایی ها و استعدادهای مشخصی ظهور می نماید .به عقیدهی اریكسون ، سلامت روان شناختی هر فرد به همان اندازه است كه توانسته است توانایی متناسب با هر كدام از مراحل زندگی را كسب كند]4[
مكتب انسان گرایی كارل راجرز
به عقیده ی راجرز ، آفرینندگی ، مهمترین میل ذاتی انسان سالم است . همچنین شیوه ای خاصی كه موجب تكامل و سلامت خود می شوند به میزان محبتی بستگی دارد كه كودك در شیرخوارگی دریافت كرده است . ارضای “توجه مثبت غیر مشروط” و دریافت غیر مشروط محبت و تایید دیگران برای رشد و تكامل سلامت روان فرد با اهمیت است . این افراد فاقد نقاب و ماسك هستند و با خودشان روراست هستند . چنین افرادی آمادگی تجربه را دارند و لذا بسته نیستند ، انعطاف پذیرند و حالات تدافعی ندارند و از بقیه ی انسان ها عاطفی تر هستند ، زیرا عواطف مثبت و منفی وسیع تر را در مقایسه با انسان های تدافعی تجربه می كنند .به عقیده ی راجرز اساسی ترین خصوصیت شخصیت سالم ، زندگی هستی دار است یعنی آماده است و در هر تجربه ، ساختاری را می یابد و بر اساس مقتضیات ، تجربه ی لحظه ی بعدی به سادگی دگرگون می شود . انسان سالم به ارگانیزم خویش اعتماد می كند . دیگر ویژگی های انسان سالم عبارتند از : آمدگی كسب تجربه ، زندگی هستی دار ، احساس آزادی]3[
مكتب رفتارگرایی بی . اف . اسكینر
سلامت روانی و انسان سالم به عقیده ی اسكینر معادل با رفتار منطبق بر قوانین و ضوابط جامعه است و همچنین انسان وقتی با مشكلی روبرو شود تا هنگامیكه از طریق جامعه بهنجار تلقی شود از طریق شیوه ی اصلاح رفتار برای بهبودی و بهنجار كردن رفتار خود و اطرافیانش ، بطور متناوب استفاده می جوید . بعلاوه انسان سالم باید آزاد بودن خودش را نوعی توهم بپندارد و بداند كه رفتار او تابعی از محیط است و هر رفتار توسط معدودی از عوامل محیطی مشخص می گردد . انسان سالم كسی است كه تایید اجتماعی بیشتری بخاطر رفتارهای اجتماعی متناسب از محیط و اطرافیانش دریافت می كند . شاید معیار تلویحی دیگر در مورد خصوصیات انسان سالم از دیدگاه اسكینر این باشد كه انسان باید از علم نه برای پیش بینی بلكه برای تسلط بر محیط خویش استفده كند . در این معنا فرد سالم كسی است كه بتواند برای انجام هر روش بیشتر از اصول علمی استفاده كند و به نتایج سودمندتری برسد و مفاهیم ذهنی مثل امیال ، هدفمندی ، غایت نگری و مانند آن را كنار بگذارد]3[
مكتب شناختی ویلیام گلاسر
انسان سالم بنابه نظریه ی گلاسر كسی است كه دارای این ویژگی ها باشد:
1-واقعیت را انكار نكند و درد و رنج موقعیت ها را با انكار كردن نادیده نگیرد ، بلكه با موقعیتها بصورت واقع گرایانه روبرو شود.
2-هویت موفق داشته باشد یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت نماید هم احساس ارزشمندیكند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید كن%
- مدیریار
- اکتبر 31, 2015
- 10:09 ق.ظ