راز طلب نمودن خونبهای سیّد الشهداء (ع) توسط شیعیان
مطلب دیگر آن که «ثار» یعنی خون بها. کسی حق ثار خواهی دارد که ولیّ دم باشد. بیگانه را چه رسد که خونخواهی کند! مطلب سوّم این که ما شیعیان، پدرمان را کشتند؛ ما فرزند حسین بن علی هستیم. وقتی پدر ما را شهید کردند، خب هر پسری حق دارد خونخواهی کند. ما تشیع را امضاء
کرده ایم، با جان هم امضاء کرده ایم. و وجود مبارک رسول گرامی فرمود: أنا و عل أ ابوا هذ ه الامّه (2)، من و علی پدر این مردم ایم. ما هم اینها را به عنوان پدری پذیرفتیم. پس اگر سخن از عاشوراست، سخن از خونخواهی قتل پدر است و از خارجی کسی چیزی نمی خرد امّا اگر کسی شیعه است، خب پدر او را کشتند. ما حق نداریم خون پدرمان را بخواهیم؟! و جعلنا و یّاکم م ن الطّال بین ل ثار ه، برای اینکه أنا و عل أ ابوا هذ ه الامّه. بنابراین ما چون پذیرفتیم اینها پدران روحانی ما هستند و پذیرفتیم فرزندان آنهائیم؛ اگر کسی عاشورا را فقط در اشک خلاصه کند، نه در قیام؛ معلوم می شود پسر حسین بن علی نیست! چه طور می شود پدر او را بکشند، او قیام نکند؟!
شرف و آزاد منشی امام سجاد (ع)
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک علی بن الحسین، امام سجاد (ع) با گردن یا با دست بسته از کربلا تا شام آمده و این شرف بود. و در شام، جریان کربلا را مطرح کرد؛ وقتی گفتند: در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: درست است بازوهای ما بسته است؛ اما با همین دست ها رفتیم دین را زنده کردیم، قرآن را زنده کردیم و برگشتیم.
معاویه بعد از جریان شهادت
علی بن أبیطالب (ع) و صلح تحمیلی بر امام حسن که برایش سوزش بود و نه سازش، یکسره خاورمیانه را قبضه کرد. سخن از شام و حجاز نبود. آن روز حکومت مرکزی عبارت از خاورمیانه بود که الآن به 50 ـ 40 دولت و کشور تقسیم شده است. دو امپراطوری قدر در خاورمیانه بود که هر دو تسلیم شدند. امپراطوری ایران بود که شاهنشاهی بود، امپراطوری روم بود که خاقان بودند؛ رومی ها در غرب حجاز، ایرانی ها در شرق حجاز، هر دو تابع حجاز شدند. در خاورمیانه کشوری نبود که تسلیم نشود! و وجود مبارک امیر المؤمنین در طی این 5 سال بر خاورمیانه حکومت می کرد، نه بر حجاز. بعد از شهادت حضرت امیر (ع) و صلح تحمیلی امام مجتبی (ع)، معاویه علناً به جنگ اسلام آمد.
وقتی معاویه قدرتمند خاورمیانه شد، آن طوری که ابوریحان بیرونی نقل می کند و ابوالحسن عامری نقل میکند، بت هائی که از مغرب زمین می آمد، مرصّع بود؛ اینها را از راه دریا برای هند صادر می کرد و با فروش این بت ها به هند، درآمدی تحصیل می کرد. خلیفه رسمی مسلمانها با فروش بت که بت سازی و بت پرستی و بت فروشی را تقویت می کند، ثروت جمع می کرد. کار معاویه یک همچنین کاری بود ! این کار رسمی او بود.
افشاگری امام سجاد (ع)
آن روز نمی توانستند بگویند لع ب الهاش م ب الملک. کم کم زمینه را فراهم کردند تا کربلا را به پا کردند. بعد از شهادت حسین بن علی (ع) رسماً تریبون اموی اعلام کرد: لع ب الهاش م ب الملک فلا خبرأ جآء و لا وحأ نزل (3). این حرف را یزید ملعون بعد از شنیدن گزارش کربلا گفته است. امّا وقتی اسرا به کوفه آمدند، مجلس کوفه را قبضه کردند؛ بین راه بودند، بین راه را قبضه کردند؛ وارد شام شدند، مجلس اموی را در شام قبضه کردند؛ کلاً منکر شدند. گفتند: ما نکردیم، یزید گفت: ابن زیاد کرد، ابن زیاد گفت: عمر سعد کرد و… تا آن روز قبل از سخنرانی امام سجاد، همه خواهان جائزه بودند. بعد از سخنرانی زینب و امام سجاد، همه دیگری را لعن می کردند. آمدن سر و اسرا به شام کلّ منطقه را عوض کرد. و وجود مبارک امام سجاد با بازوهای بسته آمد، امّا زبانش زبان وحی بود.
پاسخ پیروزمندانه امیرالمؤمنین (ع) به جسارت معاویه
معاویه نامه ای برای علی بن أبیطالب (ع) نوشت که آن نامه در نهج البلاغه نیست، ولی جواب حضرت در نهج البلاغه هست. نامه ای که معاویه نوشته بود، گفت: علی ! یادت هست که طناب به گردنت گذاشتند، تو را با فشار بردند؟! وجود مبارک حضرت امیر در جوابش که در نهچ البلاغه هست؛ مرقوم فرمود: امّا ما قلت، نّی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش. فاردت ان تذمّ فمدحت و ان تفضح فافتضحت (4). بله، این جریان حق است؛ ولی رفتی مرا تحقیر کنی، خودت تحقیر شدی! رفتی مرا مفتضح کنی، خودت مفتضح شدی! ما اگر بخواهیم سقیفه را امضاء بکنیم، ما را باید به بند بکشند، با زور ببرند! ما با دست خود که سقفی نیستیم، ما غدیری هستیم. بله، با زور از ما بیعت گرفتند، این فخر ماست. من اگرمی خواستم، همانجا بند گشائی می کردم تا تاریخ ثابت کند که ما سقیفه را امضاء نکرده ایم. خودت قبول داری که مرا با طناب بردند، من هم انکارنمی کنم و این فخر من است که ما باطل را با دست خود امضاء نمی کنیم.
وجود مبارک امام سجاد هم به شرح ایضاً؛ با یک طناب آمده، وقتی او منبر رفت، کرامت علوی و سجادی اش جلوه کرد، فرمود: ما امسال مکه نرفتیم، قربانی نکردیم، ولی منا را زنده کردیم، منا برای ماست. ما حج نکردیم، عمره مفرده داشتیم، ولی حج برای ماست؛ ما اینها را زنده کردیم، دین را زنده کردیم، اسلام را زنده کردیم و خاور میانه را به حالت اوّلی اش برگرداندیم، داریم می رویم مدینه؛ ما پیروز شدیم. ذا اردت ان تعر ف من غلب فذا دخل وقت الصّلاه فأذّ ن و اق م (5). این کار ما بود؛ ما شکست نخوردیم، ما پیروز شدیم.
هنر مدیریت صحیح
امام سجاد (ع) به همه ما دستوری می دهد که سعی کنید به مردم خدماتی ارائه کنید، وجود مبارک امام به ما دستور داد از خدا بخواهید که خداوند آن توفیق مدیریت را به شما عطا کند. «مدیریت» یک فن است؛ غیر از تئوری، یک هنر است. از خدا بخواهید که توفیق خدمات و ارائه خدمات را به شما مرحمت کند.
در بخشی از ادعیه آن حضرت آمده است: خدایا ! اجر ل لنّاس علی ید ی الخ یر (6). خدایا ! توفیقی بده که دستی گشوده داشته باشم که خیلی در کنار سفره من باشند. چرا دست من در کنار سفره دیگری دراز بشود؟! خیری داشته باشم که مردم از من استفاده کنند. چرا من در کنار سفره مردم بنشینم؟! آن کسی که عرضه تدبیر ندارد، نمی تواند زیر مجموعه خود را اداره کند، این طبعاً نیازمند است و دستش به دیگری دراز. امّا آن مدیر قدرتمند امین، سفره گشوده دارد؛ این پیام امام سجاد است. و اجر ل لنّاس علی ید ی الخ یر؛ خدایا ! توفیقی بده که من فخر فروشی نکنم، و این را هم با منّت باطل نکنم و… برخی ها از عهده کارهای فرهنگی به خوبی بر می آیند، از عهده کار غیر فرهنگی بر نمی آیند؛ بعضی به عکس. فرمود: هر چیزی که در درون شما نهادینه شده است، همان را از خدا بخواهید که اجرا کنید. خدمت به این مردم فضیلت است و ماندنی.
در دعای دیگر به ما آموخت که عرض کنیم: اللّهمّ توّ جن ی ب الک فایه و سمن ی ب حسن الو لایه (7). خدایا ! این تاج مدیریت را به من بده که بتوانم زیر مجموعه خودم را خوب اداره کنم. کافی باشم، کفایت خوبی داشته باشم. بدانم چه کسی آمده، چه کسی نیامده، سود و زیان قلمرو تدبیر خودم را ارزیابی کنم. مدیریت یک تاج است، و توّ جن ی ب حسن الک فایه و سمن ی ب حسن الو لایه. این س م ه، این وسمه، این موسوم، این سیمای مدیریت خوب را به ما بده. سیما به معنای صورت نیست؛ چون علامت غالباً در صورت است، گفته می شود: سیما. سیما، س م ه، موسوم، س م ه یعنی علامت. یعنی این علامت مدیریت خوب را به ما مرحمت بکنید. بیان نورانی وجود مبارک امیر مؤمنان (ع) این است که: الو لایات مضامیر الرّ جال (8). تدبیر و مدیریت؛ میدان مسابقه مردان است. در این مسابقه برخی پیروزمندند، برخی شکست می خورند.
شبهه افکنی و مدیریت فقهی
مطلب دیگر اینکه در طی این چند سال، شما انحاء شبهات را شنیده اید. تا سخن از ولایت فقیه است، می بینید عدّه ای می گویند به اینکه مدیریت علمی است، فقهی نیست ! فقه کاری به حلال و حرام و وجوب و استحباب و کراهت دارد. مدیریت که نمی تواند فقهی باشد ! وقتی مدیریت نتوانست فقهی باشد، در ولایت فقیه اینها مشکل پیدا می کنند. از آغاز پیروزی انقلاب این شبهات بود. بعد کم کم به مسأله تخصص و تعهّد رسید که آیا تخصص مقدّم است یا تعهد. از این مرحله که گذشتند، گفتند: چون فقه کاری به حلال و حرام دارد، کاری به مدیریت ندارد؛ دین سکولار است، کاری با تدبیر مملکت ندارد! و دهها شبهه در طی سالهای پس از انقلاب… پاسخ مشترک همه این شبهات این است که اینها خیال کردند دین یعنی همان دلیل نقلی. آنچه به نام آیه است، یا به نام روایت؛ دین است. بهشت و جهنّم را تأمین می کند، پاداش و کیفر را تأمین می کند و لا غیر. امّا براهین عقلی، ادلّه عقلی، این کاری به حلال و حرام و وجوب و مستحب و دوزخ و بهشت و مدح و ذمّ و قدح و ثواب و ع قاب و و اطاعت و عصیان ندارد. اوّل آمدند، عقل را که از قوی ترین ادلّه دین است، گذاشتند کنار؛ دین را در نقل خلاصه کردند. بعد گفتند: در آیه یا روایه که آئین کشور داری نیامده، آئین سد سازی نیامده، آئین کشاورزی و دامداری نیامده؛ کشور را این علم اداره می کند، نه دین! آنوقت تعارض علم و دین را از یک سو و سکولار بودن را از سوی دیگر مطرح کردند غافل از اینکه علوم ما بخشی به همین روایات وابسته است و بخش عمیقی از علوم ما به عقل تکیه می کند.
الآن اصول ما، اصول فقه که سند فقه ماست از قوی ترین علوم الهی و اسلامی است. مدیر و مدبّر این علم شریف، عقل است. کلّ این اصول شاید 6 ـ 5 خط روایت باشد. یا ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً (9)، این آیه باشد. یا رف ع ما لا یعلمون (10) است، یک خط. یا لا تنقض الیقین ب الشّک (11) است، یک خط. امّا روزی تقریباً ده هزار نفر درباره این 6 ـ 5 خط دارند فکر می کنند؛ اصول را عقل تأمین می کند.
اگر عقل، برهان عقلی؛ چه آنچه مربوط به زیر دریاست، چه آنچه مربوط به اسرار سپهری است، اگر کسی در ساخت زیر دریا، در عمق دریا می فهمد که اگر دست به فلان شاسی بزند، عدّه ای غرق می شوند؛ آیا این کار حرام است یا نه؟ یقیناً حرام است. اگر دست به این کار بزند، در قیامت می تواند به خدای سبحان بگوید: شما که در هیچ آیه یا در هیچ روایه نگفتی اینطور زیر دریائی را اداره نکن؟! یا خدا به او می فهماند من یک ما انزله الله دارم، این آیه و روایت است. یک ما ألهمه الله دارم، آن عقل فطری توست. آن فهم نابی که به تو دادم، حرف من است؛ تو که از خودت نداشتی! و نفس و ما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها (12). کسی اخباری فکر بکند، بله؛ دستش خالی است. امّا کسی اصولی فکر بکند، با عقل اصول ساخته می شود.
شما وقتی با سفینه های فضا نورد رفتید به یک کره ای، می دانید که اگر دست به فلان کلید بزنید، خود یا دیگری را به زحمت می اندازید؛ جائز است یا نه؟! یقیناً جائز نیست. اگر کسی یک همچنین کاری کرد، جهنّم می رود یا نه؟! بله، جهنّم می رود. می تواند در قیامت به خدا بگوید: خدایا ! شما که در آیه یا روایت نگفتی در کره مریخ رفتی، دست به فلان کلید نزن ! یا خدا می گوید: این فهمی که من به تو دادم، مثل روایت اهل بیت(ع) است دیگر! فهم ناب، برهان عقلی که زیر بنای نقل است. شما زیر دریا تا فوق سپهر، فوق سپهر تا زیر دریا مدیون عقل اید.
از سویی مگر عقل، برهان عقلی در خدمت نقل نیست؟! مگر اصول ما را عقل تعیین نکرده است؟! مگر بخش عمیق از معاملات فقهی ما را، اجازه کاشف است، اجازه ناقل است، کشف حکمی چیست، کشف حقیقی چیست، شرط متأخّر چیست، شرط مقارن چیست؛ این حرف های عمیق عقلی است که فقه او را اداره می کند. اینها که درش نقل نیست! منتها عقل حجّه الله است؛ عقل در مقابل نقل است، و نه در مقابل شرع. عقل در مقابل سمع است و نه در مقابل دین! باید گفت: این مطلب عقلی است یا نقلی، نه عقلی است یا دینی! اگر این است، پس مدیریت فقهی و دینی داریم.
آثار تلخ دوری از فقاهت
وجود مبارک حضرت تازیانه دستش بود، الآن وجود مبارک ولی عصر هم همان تازیانه دستش است. حضرت تازیانه دستش بود در بازار کوفه؛ می فرمود: الف قه ثمّ المتجر (13). اوّل فقیه بشوید، آشنا به مسائل حلال و حرام بشوید؛ بعد تجارت کنید که مبادا ربا یا غیر ربا در مال شما راه پیدا کند! در بیان نورانی حضرت امیر (ع) آنطوری که در نهج البلاغه آمده، فرمود: من اتّجر ب غ یر ف قه فقد ارتطم ف ی الرّ باء (14). کسی تجارت کند و آشنا به مسائل فقهی نباشد، این خواه و ناخواه در فضای آلوده ربا غرق می شود. امّا اینها تمثیل است و نه تعیین! اینچنین نیست که اگر سیاستمدار باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ جامعه شناس باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ روانشناس باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ فقط تجارت است که ب غیر فقه مشکل است، خیر! من ساس ب غیر ف قه، پیوند با خارج و جناح باز در می آید؛ من ساس ب غیر ف قه، کج راهه و بیراهه می رود. من اتّجر ب غ یر ف قه فقد ارتطم ف ی الرّ باء. من ا قتصد کذا، من ساس کذا، من عل م کذا، من عم ل کذا؛ این فقاهت است که باید چارچوب را مشخّص کند، به یک سیاستمدار بگوید: در این فاز و فضا پرواز بکن. نه اینکه بگوئی: اگر فلان وقت مذاکره کردیم، با سود ماست! با چه کسی می خواهیم مذاکره کنیم؟! کمبودی داریم، با بیگانه مذاکره کنیم؟! کم آوردیم که از غیر کمک بگیریم؟! این ین تذهبون (15) همیشه زنده است، ین یتاه ب کم (16) همیشه زنده است.
و ذات أقدس له فرمود: شما یک قدم بردارید، ده برابر من می دهم. این من جآء ب الحسنه فله عشر امثال ها (17) که مخصوص به ثواب یوم الق یامه درباره قرائت قرآن و دعا نیست ! اگر کسی یک قدم سیاستمدارانه عاقلانه عادلانه برداشت، ذات أقدس له 10 قدم او را کامیاب می کند، به این شرط که بازی نکند! اینجا نه بازی کننده را می خرند، نه بازی فروش را! این نظام، نظام حق است. شما دیدید چه کسانی که در این لباس ] لباس روحانیّت[ بودند یا در لباس دیگر؛ طشت شان از بام افتاد! اینجا بازی را نمی خرند. ذات أقدس له فرمود: من مستقیماً حافظ شما هستم، برای اینکه خون دادید. قبلاً کاری هم با شما نداشتیم، شما هم کاری با ما نداشتید؛ 2500 سال این کشور را داشتند غارت می کردند! همانطوری که باطل یموت ب ترک ذ کر ه، حق هم یموت ب ترک ذ کر ه. مگر 2500 سال نبود؟! فرمود: الآن که خون دادید، خون را برای من دادید؛ من صاحب خونم، اینها برای من خون دادند. فرمود: ]این آیه 5 بخش است[ لا ته نوا، و تدعوا لی السّلم، یعنی لا تدعوا لی السّلم؛ به سازش دعوت نکنید. چرا؟ چون و انتم الاعلون. چرا انتم الاعلون؟ برای اینکه و الله معکم. و لن یت رکم اعمالکم؛ خدا با شماست، و الله معکم. چرا خدا با شماست ؟ چون و لن یت رکم اعمالکم (18).
«وتر» یعنی تک؛ «شفع» یعنی جفت. کار بی نتیجه را می گویند: وتر. کار با نتیجه را می گویند: شفع. در اصطلاحات علمی وقتی می گویند: این حرف مشفوع به برهان نیست، یعنی ادّعای خالی است. امّا وقتی برهان در کنار این دعوا باشد، می گویند: مشفوع ب البرهان است. شفع یعنی آن حرف مستدل. فرمود: من نمی گذارم کار شما بی نتیجه بماند ! و لن یت رکم…، این با نفی تأکید است؛ و لن یت رکم اعمالکم. این همه تلاش و کوشش کردید؛ علماء، رجال مذهبی، افراد، جوان، بسیج، همه شربت شهادت نوشیدند برای دین من. من اجازه بدهم کسی به انقلاب شما، یا به شما اهانت بکند ؟! و لن یت رکم اعمالکم. بنابراین اگر بیگانه ای هتک حرمت کرد، هیچ جای نگرانی نیست. و اگر بیگانه ای جلوی پیشرفت فن آوری را بگیرد، جای هیچ نگرانی نیست؛ منتها استقامت همانطوری که فرمودند، مقاومت، پایداری، مقلّد امام بودن و مقلّد امام ماندن؛ اینگونه کارها لازم است تا ذات أقدس له این انقلاب را به صاحب اصیل و اصلی اش که وجود مبارک ولی عصر است، برساند!
پی نوشتها:
(1) وسائل الشیعه. 14. 509
(2) بحار الأنوار. 16. 95
(3) الاحتجاج. 2. 307
(4) نهج البلاغه. نامه 28
(5) بحار الأنوار. 45. 177
(6) الصحیفه السجادیّه (ع). دعای 20
(7) الصحیفه السجادیّه (ع). دعای 20
(8) نهج البلاغه. کلمات قصار. 441
(9) اسراء. 15
(10) برداشت از: الکافی. 2. 463
(11) الکافی. 3. 352
(12) شمس. 7 و 8
(13) الکافی. 5. 150
(14) نهج البلاغه. کلمات قصار. 447
(15) مستدرک الوسائل. 17. 256
(16) مستدرک الوسائل. 17. 256
(17) انعام. 160
(18) محمّد. 35