حالا ماجراهای بعد از رحلت پیغمبر. در این 50 سال چه شد که جامعه اسلامی از آن حالت به این حالت برگشت؟ این اصل قضیه است که متن تاریخ را هم باید در اینجا نگاه کرد. البته بنایی که پیغمبر گذاشته بود بنایی نبود که به همین زودی ها خراب شود، لذا در اوایل بعد از رحلت پیامبر که شما نگاه می کنید همه چیز سر جای خودش است. غیر از همان مسئله وصایت بقیه چیزها هست. عدالت خوبی هست، ذکر خوبی هست، عبودیت خوبی هست، خوبه . کسی نگاه کند به ترکیب کلی جامعه اسلامی در آن سالهای اول می بیند علی الظاهر چیزی به قهقرا نرفته است . حالا گاهی یک چیزهایی البته پیش می آمد. اما ظواهر همان پایه گذاری و شالوده ریزی پیغمبر را نشان می دهد . اما باقی نمی ماند این وضع. هر چه بگذرد به تدریج به طرف ضعف و تهی شدن جامعه اسلامی پیش می رود. من حالا چند تا مثال فقط می آورم. خواص و عوام هر کدام وضعی پیدا کردند . حالا خواص شاید (مغضوب علیهم) باشند، خواصی که گمراه شدند. عوام شاید (ظالین) باشند. البته در کتابهای تاریخی پر است از مثال. جناب ابی موسی اشعری حاکم بصره بود. همین ابوموسی معروف حکمیت. مردم را تحریض کرد بر جهاد. میخواستند بروند یک جایی جهاد کنند. رفت بالای منبر و مردم را تحریض کرد به جهاد . در فضیلت جهاد گفت، در فضیلت فداکاری گفت، گفت ، گفت ، خوب خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار بشوند و بروند. هر کسی باید سوار اسب خودش می شد می رفت برای اینکه پیاده ها هم بروند مبالغی درباره فضیلت جهاد پیاده گفت، که آقا جهاد پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چقدر چنان است، آنقدر دهانش و نفسش گرم بود در این سخن که یک عده ای که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده می رویم، اسب چیه!( فحملوا علی فرسهم) حمله کردند به اسبهایشان . راندند گفتند: برید شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم می کنید. ما می خواهیم پیاده بریم بجنگیم که به این ثوابها برسیم. یک عده ای آن طرف آدمهای یک خورده اهل تأمل بیشتری بودند، گفتند که صبر کنیم، حالا عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینجور درباره جهاد پیاده حرف زد خودش چِجوری می آید بیرون. ببینیم آیا در عمل هم مثل قول هست یا نه ؟ بعد تصمیم می گیریم که پیاده برویم یا سواره. حالا این عین عبارت ابن اثیر است، می گوید: وقتی ابوموسی از قصرش خارج شد (اخرج فقلفوا من قصره علی اربعین بغله) چهل استر اشیاء قیمتی او بود که سوار کرد و با خودش آورد از قصر بیرون، به طرف میدان جهاد. اینهایی که پیاده شده بودند آمدند زمام اسب جناب ابی موسی را گرفتند( و قالوا احملنا علی بعض هذا الفضول) ما را هم سوار همین زیادی ها بکن! چیه اینها را داری با خودت به میدان جنگ می بری! ما داریم پیاده می ریم. ما را هم سوار کن! همانطور که به ما گفتی پیاده برویم . خودت هم یک قدری پیاده راه برو( فضرب القوم بصوته ) . شلاقش را کشید. تازیانه اش را به سر و صورت اینها زد . گفت برید بی خود حرف می زنید. متفرق شدند. البته تحمل نکردند. آمدند مدینه پیش جناب عثمان شکایت کردند. او هم ابوموسی را برداشت. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیغمبر است، یکی از خواص است، یکی از بزرگان است، این وضع اوست. مثال دیگر، سعد ابن ابی وقاص حاکم بصره شد. از بیت المال قرض کرد. چون بیت المال آن وقت در دست حاکم نبود. یک نفر را می گذاشتند برای حکومت ، اداره امور مردم، یکی را می گذاشتند رئیس دارایی، که او مستقیم به خود خلیفه جواب می داد. در کوفه حاکم سعد بن ابی وقاص بود، رئیس بیت المال عبدا.. بن مسعود بود که از صحابه خیلی بزرگ و عالی مقام بود. از بیت المال مقداری قرض کرد. حالا چند هزار دینار نمی دونم. بعد هم ادا نکرد. نداد. عبدا… ابن مسعود آمد مطالبه کرد. گفت آقا پول بیت المال را بده! گفتش که ندارم! نمی شه! فلان…! بینشان حرف شد. بنا کردند با هم جار و جنجال کردن. جناب هاشم مرقال، هاشم بن عتبه ابن ابی وقاص که از اصحاب امیرالمومنین بود و خیلی مرد بزرگواری بود، آمد جلو گفت: بدِ شما هر دو از اصحاب پیغمبر هستید مردم به شما نگاه می کنند. جنجال نکنید برید یک جوری حل کنید قضیه را . عبدا… مسعود که دید نشد، آمد بیرون . خوب مرد امینی است دیگر، رفت یک عده ای از مردم را دید گفت برید این اموال را از تو خانه اش بکشید بیرون. معلوم می شود این اموال بوده! خبر رسید به سعد او هم یک عده ای را فرستاد، گفت: برید نگذارید . جنجال بزرگی به وجود آمد به خاطر اینکه سعد ابن ابی وقاص قرض خودش به بیت المال را که گرفته بود نمی داد. حالا سعد بن ابی وقاص از اصحاب شوراست. در شورای شش نفره سعد بن ابی وقاص یکی از آنهاست. از آن شش نفر است. بعد از چند سال کارش به اینجا رسید. بعد می گوید که این اول حادثه ای بود که بین مردم کوفه در آن اختلاف شد. به خاطر اینکه یکی از خواص در دنیا طلبی این جور پیش رفته و بی اختیاری نشان می دهد از خود. این هم یک داستان. ولید بن عقبه را، همان ولیدی که باز شما او را می شناسید ، که حاکم کوفه بود . این را گذاشتند کوفه! بعد از سعد ابن ابی وقاص. سعد ابن ابی وقاص را عزل کردند، این را گذاشتند آنجا. این هم از بنی امیه بود. از خویشاوندان خلیفه بود. وقتی که وارد شد همه تعجب کردند. یعنی چه ؟ آخر این آدم، آدمی است که حکومت به او بدهند؟ چون ولید معروف بود، هم به حماقت، هم به فساد. این ولید همان کسی است که آیه شریفه (ان جائکم فاسق بِنباء فتبینوا) آیه درباره اینه! قرآن اسم این آقا را گذاشته است فاسق، چون یک خبری آورد و عده ای در خطر افتادند بعد آیه آمد که (ان جائکم فاسق بِنباء فتبینوا) اگر فاسقی خبری آورد بروید تحقیق کنید . به حرفش گوش نکنید. آن فاسق همین آقای ولید بود. این مال زمان پیغمبره ها . ببینید معیارها و ارزشها و جابه جایی آدمها . این آدمی که در زمان پیغمبر فاسق در قرآن اسم آورده شده، همان قرآن را هم مردم هر روز می خوانند حالا شد اینجا حاکم! خوب اینها مال خواص است . خواص در مدت این چند سال کارشان به اینجا رسید. البته این مال زمان خلفای راشدین است، که مواظب بودند، مقیّد بودند، اهمیت می دادند، پیغمبر را سالهای متمادی درک کرده بودند. فریاد پیغمبر هنوز در مدینه طنین انداز بود. مثل علی بن ابی طالب (ع) کسی در آن جامعه حاضر بود. بعد که قضیه منتقل شد به شام، مسئله از این حرفها دیگه بسیار گذشت. این نمونه های کوچکی است از خواص. وقتی عدالت نباشد، این جوره. وقتی عبودیت خدا نبود این جور است. آن وقت ذهنها هم خراب می شود. یعنی در آن جامعه ای که مسئله ثروت اندوزی و گرایش به مال دنیا و دلبستن به هتام دنیا به اینجاها می رسد، در آن مدینه در آن جامعه کسی هم که برای مردم معارف می گوید کعب الاحبار است. کعب الاحبار یهودی تازه مسلمانی که پیغمبر را هم ندیده است . بلکه زمان پیغمبر مسلمان نشده است. زمان ابی بکر هم مسلمان نشد . زمان عمر مسلمان شد، زمان عثمان هم از دنیا رفت. وقتی معیارها از دست رفت. وقتی ارزشها ضعیف شد. وقتی ظواهر پوک شد. وقتی دنیا طلبی و مال دوستی حاکم بر انسانهایی شد که یک عمری را با عظمت گذرانده بودند، سالهایی را بی اعتنای به زخارف دنیا، و توانستند آن پرچم عظیم را بلند بکنند، آنوقت در عالم فرهنگ و معارف هم این می شود. سر رشته دار امور معارف الهی و اسلامی می شود کسی که تازه مسلمان است و هر چی خودش بفهمد می گوید، نه آنچه که اسلام گفته است. حرف او را آنوقت بر حرف مسلمانهای سابقه دار بعضی می خواهند مقدم کنند. این مال خواص، آنوقت عوام دنباله رو خواص هستند دیگه آقاجان! وقتی خواص به یک سمتی رفتند. عامه مردم هم به دنبال آنها حرکت می کنند. بزرگترین گناه انسانهای ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آنها سر بزند، این است که انحراف آنها موجب انحراف بسیاری از مردم می شود. آنها هم دنباله رو، وقتی دیدند سدها شکست، وقتی دیدند کارها بر خلاف آنچه که زبانها می گوید جریان دارد و بر خلاف آنچه که از پیغمبر نقل می شود، آنها می روند دیگه، آنها هم آنطرف حرکت می کنند. باید مراقب باشیم، همه باید مراقب باشیم، وقتی که اینجور نباشد، مراقبت نباشد، آنوقت جامعه همین طور به تدریج از ارزشها تهی دست می شود، می شود، می شود، می رسد به یک نقطه ای که فقط یک پوسته ظاهری باقی می ماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش می آید. امتحان قیام ابی عبدا… ، آنوقت این جامعه در این امتحان مردود می شود. آنوقت اینجا یک کلمه راجع به تحلیل حادثه عاشورا بگویم فقط یک اشاره، اینجا کسی مثل حسین بن علی (ع) که خودش تجسّم ارزشهاست قیام می کند برای اینکه جلوی این انحطاط را بگیرد. چون این انحطاط داشت می رفت که تا به آنجا برسد، که هیچ باقی نماند، که اگر یک وقتی مردمی هم خواستند خوب زندگی کنند و مسلمان زندگی کنند، چیزی تو دستشان نباشد، داشت به آنجاها می رفت. امام حسین(ع) می ایستد، قیام می کند، حرکت می کند، در مقابل این سرعت سراشیب سقوط یک تنه قرار می گیرد، البته جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را، جان علی اکبرش را، جان عباسش را، در این زمینه فدا می کند، اما نتیجه می گیرد. ( و انا من حسین ) یعنی دین پیغمبر(ص) زنده شده حسین بن علی(ع) است. آن روی قضیه این بود و این روی سکه حادثه عظیم و حماسه پر شور و ماجرای عاشقانه عاشورا است که واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه نمی شود قضایای کربلا را فهمید!
پایان
من الله التوفیق
ابراهیم محمودزاده
دانشگاه علوم پزشکی زنجان