امام هادی ـ علیه السلام ـ با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود كه به ترتیب عبارتند از : معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوكل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوكل)؛ مستعین (پسر عموی منتصر) و معتز (پسر متوكل). معتصم در سال 218 ه ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 ه ق حكمرانی كرد. محمد بن عبد الملك تا پایان عمر وزیر او بود.[1] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» ـ كه مادرش، كنیزی به نام «قراطین» بود ـ به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود به سان پدرش به تركها اقتدار فراوان بخشید.[2]
او در سنگدلی و بیرحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شكنجه كرد یا به زندان افكند و سرانجام در سال 232 ه ق درگذشت.[3] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت كه «احمد بن ابی داوود» او را «المتوكل علی الله» خواند.[4] متوكل بسیار تندخو و بی رحم بود كه همگان را با تندی از خود می راند، تا اندازه ای كه هرگز محبت او به كسی دیده نشد. او می گفت: «حیا موجب شكستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد میكردند.[5] او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران، سخت ترین روزگار برای شیعیان وعلویان در دوره عباسی، بلكه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او كینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دل داشت و این كینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونه ای كه همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بی خانمان شدند. در دوران او، امام هادی ـ علیه السلام ـ به سامرا تبعید شد. یكی از اعمال ننگین او، ویران كردن مزار مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ در سال 236 ه ق بود كه خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونهای كه مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آكندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 ه ق پایان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید. او بر خلاف نیاكان خود به كارهای شایسته رغبت نشان می داد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان می كرد.
او برادران خود، معتز و مؤید را كه در زمان خلافت پدرش، ولایت عهدی پذیرفته بودند، خلع كرد. او در نخستین اقدام حكومتی خود، «صالح بن علی» را كه از ستمگران و كینه توزان به آل علی ـ علیه السلام ـ بود، از حكمرانی مدینه بركنار كرد و «علی بن الحسین» كه فردی خوش رفتار با شیعیان بود، به جای او گمارد.
وی فدك را به فرزندان امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ بازگردانید و آنچه را از ایشان به دست حاكمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالی را برای بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهر ابا عبد الله الحسین ـ علیه السلام ـ را كه در زمان متوكل ممنوع بود، آزاد كرد. البته دوران حكومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم كردند و به قتل رساندند.[6]
پس از او، «المستعین احمد بن محمد بن معتصم»، روی كار آمد كه سخت شهوت پرست و اسراف كار بود و شیوه سخت گیریهای خلفای پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.[7] دوران حكومت او نیز چندان به درازا نكشید و در سال 252 ه . ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.[8] معتز، خونخوار دیگری از این طایفه بود كه دست خود را به خون امام علی النقی ـ علیه السلام ـ آغشت و وی را به شهادت رساند.
اوضاع كلی سیاسی ـ اجتماعی عصر امام علیه السلام
1. اوضاع داخلی دولت عباسی
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ ، فاصله انتقال میان دو عصر متفاوت از دوران حكومت عباسیان به حساب می آید. در این دوران، پدیده های بسیاری به چشم می خورد كه پیش تر در زمامداری عباسیان دیده نشده بود. هیمنه و شكوهی كه دستگاه حكومتی در دوره¬های پیش و خلفای پیشین داشت، از دست رفت و قدرت به گویی سرگردان در دست این و آن بدل شده بود. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران كه از نژادهای غیر عرب بودند، به گونه مستقل حكم رانی كنند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترك، در دستگاه حاكمیت بیشتر شد. فرمانروایی مناطق گسترده ای به «اشناس» و «ایناخ تُرك» وانهاده شد. تركان، بسیار جنگ طلب و خونریز بودند كه برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیكردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای عصبیت جدید تركی، بدل گشت. شاید علت اینكه خلفای این دوران به عناصر عرب تكیه نكردند، سلب اعتماد از حمایت آنان و نیز ناآرامیهایی بود كه در دوران خلفای پیشین به بار آورده بودند و شاید علاقه خویشاوندی كه بین معتصم و فامیل مادری او بود، وی را به این تصمیم وا داشت.
از این گذشته، تركها از توان نظامی بالایی برخوردار بودند و ویژگیهای جسمانی و رفتاری كه در جنگها از آنان دیده می شد، ای موضوع را تقویت می كرد.
خلفای جدید، این عصبیت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن تركان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم عربها شد. در نتیجه، شورشهای مختلفی بر ضد تركان در گرفت كه از آن قبیل می توان به توطئه «عباس بن مأمون» و «عجیف بن عنبه» اشاره كرد.
اگر چه قیام آنها به شدت سركوب شد و تمامی اموالشان ضبط گردید و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد، ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در دراز مدت خسارتهای جبران ناپذیری را برای عباسیان بر جای گذاشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشكیل حكومتهای مستقل در گوشه و كنار از همین موضوع ریشه می گرفت.
این سیاست، مشكلات دیگری را نیز همراه داشت كه موجب تضعیف عباسیان می شد، و آن، خطر اقتدار بیش از حد تركان و خلق و خوی بدوی آنان بود. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، كم كم به فكر جدایی طلبی و استقلال می افتادند.
آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهای زدند و فرماندهان و فرمانروایان سرزمینهای دیگر را هم به شورش واداشتند كه شورش «افشین ترك»، از فرماندهان بلند پایه عباسیان، از این دست است.[9]
از سوی دیگر، جنگ با رومیان[10] به عنوان عامل خارجی، ضعف عباسیان را بیشتر می كرد. تركان حتی در عزل و نصب خلفا نیز دخالت می كردند و در توطئه قتل برخی از آنان نیز شركت می جستند. اعمال فشار تركان بر خلفا به قدری بود كه تنها مشغولیت ذهنی شان را خلاصی از سیطره تركان تشكیل می داد. تركان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآرامیها دامن می زدند و به خواسته های مالی خود می افزودند. در این دوران، معتز، بسیار ضعیف جلوه كرد و با اظهار ناتوانی در برابر آنان سبب شد تركان جری شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤید را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور كرد كه خود را بر كنار سازد و سپس او را كشت. آنگاه برخی از رهبران ترك، مانند «وصیف» و «بُغا» را سركوب كرد، به این اعتبار كه آن دو، مسئول این جنگ خانگی میان او و پسر عمویش، مستعین بودند.[11] مستعین با به قدرت رسیدن معتز، به بصره تبعید شد، ولی تركان كه از زنده بودن او و احتمال شورش وی می ترسیدند، او را كشتند. روشن است كه این دولت بی سر و سامان (با شرحی كه گذشت)، تهی از هرگونه هیبت و وقار بود و جز كشمكش، آشوب و خواری در این دولت به چشم نمی خورد.
در این میان، این مردم پا برهنه و نیازمند بودند كه در آتش این انتقال قدرتها می سوختند؛ چرا كه حكمران جامعه اسلامی به سان مرغی دست آموز، گفته های دولتمردان حریص خود را اجرا می كرد.[12]
2. فساد، خوش گذرانی و ول خرجیهای دربار
همان گونه كه گذشت، خلافت به سان گویی در دست خلفای سست عنصر عباسی در آمده بود كه برای دست یافتن به آن، از ریختن خون یكدیگر باكی نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشی می شد و در دار الخلافه اسلامی، بزم شراب می آراستند، لباسهای زربفت می پوشیدند، كاخهای تجملاتی بنا می كردند و هزاران كنیز در حرمسرای خود داشتند.
در نتیجه، از امور زمامداری باز می ماندند. برپایی محافل بزم در دوران متوكل به اوج خود رسیده بود. او مبالغ گزافی را صرف مجلس آراییهای شبانه خود می كرد. متوكل بخش گسترده ای از بیت المال را به خوش گذرانیهای خود اختصاص داده بود و هیچ زمانی، مخارج و بذل و بخششهای بی حساب و كتاب، به اندازه دوران خلافت متوكل نبود.[13]
آنان برای پر رونق كردن مهمانیهای خود، از آوازه خوانها بهره می جستند و آن قدر در این مسیر زیاده روی میكردند كه بی عفتی در بین مردم كوچه و بازار نیز رخنه كرد.
3. شكل گیری جنبشهای مخالف با حكومت
برخوردهای اعتقادی، مناقشه های علمی، تبعیضهای قومی، فشارهای اقتصادی و سیاسی و هرج و مرج گرایی دولتمردان عباسی، قلمرو آنان را به صحنه درگیریهای مختلف گروه ها و احزاب مبدل ساخت. هر یك از آنان به انگیزه¬ای دست به قیامهای مسلحانه زده و برای دست یابی به اهداف خود، به رویارویی با دستگاه خلافت می پرداختند. این جنبشها را از حیث انگیزه دینی یا غیر دینی به دو دسته می توان تقسیم كرد: آشوبهای با اهداف توسعه طلبانه و فتنه جویانه و نهضتهایی كه از سوی علویان به وقوع می پیوست و با انگیزه های حق گرایانه انجام می گرفت.
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ به دلیل آشفتگی فضای سیاسی، مقارن با آشوبها و فتنه گریهای قدرت طلبان گردید. آنان با دیدن این آشفتگی، برای دست یابی به اهداف سیاسی خود دست به حركتهای مختلف می زدند كه از جمله آنها می توان به شورش كولیها[14]، حركت مازیار[15]، حركت بابك خرّم دین[16] و شورش ناراضیان در بغداد[17] اشاره نمود.
4. خفقان زدگی و ایجاد فضای وحشت
شیعه، خلافت و رهبری جامعه اسلامی را حق راستین خاندان پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می دانست و حكومتهای ستمگری را كه بر این اریكه تكیه زده بودند، غاصبان این حق می نامید. بر این اساس شیعیان، به اندازه توان و شرایط مناسب در برابر حكومتهای غاصب قد علم كرده و برای باز پس گیری این حق، دست به قیام می زدند. تاریخ در موارد بی شماری نشان می دهد كه بسیاری از حركتهای دیگر نیز با پیروی از قیام شیعه شكل گرفته است.
حكمرانان عباسی نیز با آگاهی از این روحیة ستم ستیزی و احیاگری كه در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادی ـ علیه السلام ـ را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته و تا جایی كه در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار می دادند. نوشته اند:
«متوكل به خاندان ابو طالب ـ علیه السلام ـ بسیار سخت گیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندی بسیار با آنان رفتار می كرد. او كینه ای سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم می كرد. بدرفتاری او با شیعیان به اندازه ای بود كه هیچ یك از خلفای عباسی چنین رفتاری با آنان نكرده بودند.[18]
ترس و وحشتی كه از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنی دامن می زد و در میان عباسیان، متوكل كینه توزتر از همه به شیعیان بود تا جایی كه او خلفای پیشین خود را كه بزرگ ترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستی و علاقه مندی نسبت به امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ و فرزندان او میكرد و از این رو، از آنان خشمگین بود.
متوكل در سال 236 ه ق مرقد مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ را ویران كرد؛ زیرا او آن مرقد تابناك را پایگاهی مهم در الهام گرفتن از انقلاب سید الشهداء ـ علیه السلام ـ می دانست. او فرمان داد كه مردم در عرض سه روز آنجا را از سكنه خالی سازند. از آن پس هر كس را آنجا می یافتند، دستگیر و زندانی می كردند.[19] او برای ایجاد تنگنای سیاسی، افرادی را كه به دشمنی با آل ابی طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حكومتی كرد تا بتواند از كینه توزی آنها در پیشبرد اهداف سركوب گرانه خود بهره جوید. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجی» بود كه متوكل او را فرماندار مكه و مدینه كرد.
او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیری كرد. اگر به او گزارش می رسید كه كسی به یك علوی كمك كرده، حتی اگر این كمك بسیار ناچیز بود، او را به شدت شكنجه می كرد و جریمه سنگینی بر او میبست.
وضع اقتصادی علویان در نتیجه این فشارها به قدری رقت بار شد كه گاه چند علوی تنها با یك لباس زندگی میكردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز میگزاردند.[20] در آن روزگار بر علویان چنان سخت میگذشت كه از فقر و تنگ دستی و برهنگی مجبور بودند در خانههای خود بمانند و با چرخ ریسی، روزگار سپری كنند.[21]
متوكل، گاه بر نزدیكان خود كه با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان آنان می رفتند، به شدت خشم میگرفت و آنان را زندانی و داراییهای آنان را مصادره میكرد.[22] این فشارها به قدری شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد كه مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمیساختند. «ابراهیم بن مدبّر» روایت می كند: «محمد بن صالح حسنی كه از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست كه نزد «عیسی بن موسی» بروم و از دخترش خواستگاری كنم. من نزد او رفتم تا واسطه ازدواج محمد با دختر عیسی شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد، ولی او روی برگرداند و گفت: به خدا سوگند كه نمی خواهم خواسته ات را رد كنم كه هیچ كس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او برای داماد شدن خود نمی دانم؛ ولی من از كینه متوكل بر جان و مال خویش می ترسم…».[23]
نهضت علویان
روحیه تسلیم ناپذیری علویان در برابر ستم از یك سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل كشی آنها از سوی دیگر، چهره های برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ و نوادگان آنان بودند كه به انگیزه براندازی نظام ستم پیشه عباسی با شعار «الرضا من آل محمد ـ علیهم السلام ـ » با شخص برگزیدهای از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز كردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حكومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان كه در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود می گذاشتند، ـ كه بی¬شك، آن شخص امام هادی ـ علیه السلام ـ بود ـ دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سركوب می كرد.
اگر چه نهضت علویان پیروزیهایی نسبی به دست آورد، ولی به طور كلی و در سطح كلان به دلایل زیر ناكام ماند.
1. سركوب گری شدید عباسیان
بهره گیری حكومت عباسی از شیوه های سركوب گرانه و بكار گیری فرماندهان باتجربه در امور نظامی، عامل مهمی در شكست قیامهای علویان بود. آنان برای سركوب علویان از تاكتیكهای پیشرفته نظامی، اطلاعاتی بهره می بردند و علویان را كه تجربه و نیروی چندانی در برابر این شیوه ها نداشتند، وادار به شكست میكردند.
فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازه مردم برای شركت در حركتهای مخالف حاكمیت شده بود؛ به گونهای كه دوران عباسی، به ویژه متوكل، با سخت گیری كلی بر مردم، به ویژه شیعه شناخته میشود.
شیعه، عنصری خطرناك برای عباسیان به شمار می رفت و آن گونه كه گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحمل ناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیشتر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دوری گزینند.
در فضای ترور و اختناقی كه عباسیان ایجاد كرده بودند، كسی نمیتوانست خود را دوستدار اهل بیت ـ علیهم السلام ـ معرفی كند. «صقر بن ابی دُلَف كرخی» در این زمینه می گوید:
«وقتی متوكل، امام هادی ـ علیه السلام ـ را به سامرا تبعید كرد، من بدانجا رفتم تا از وضعیت پیشوای خود آگاهی یابم. هنگامی كه وارد شدم، «زرافی»، دربان متوكل از من پرسید: چه خبر ای صقر؟ گفتم: خیر و سلامتی. گفت: بنشین و برایم از گذشته و آینده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهی كردم كه آمدم. پرسید: برای چه آمده ای؟ گفتم: برای امر خیری آمده ام. گفت: شاید برای جویا شدن از احوال مولایت آمده ای؟! گفتم: مولایم كیست؟ مولای من امیر المؤمنین (متوكل) است. گفت: بس كن! مولای حقیقی ات را می گویم. لازم نیست عقیده ات را از من مخفی داری؛ (زیرا من با تو، هم عقیده ام). گفتم: خدای را سپاس.
گفت: آیا می خواهی او را ببینی؟ گفتم: بله میخواهم. آن گاه پس از خارج شدن پیك حكومتی، نزد امام رفتیم…».[24]
خفقان شدید حاكم، سبب می شد تا نیرو و وقت فراوانی برای شناسایی و گردآوری شیعیان زیر بیرق نهضت، تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعی شیعه در رسیدن به اهداف خود بهره برداری كنند.
2 . نبود همه جانبه نگری در عاملان قیام
یكی از مشكلات اصلی علویان در قیام، نداشتن تیزبینی و تحلیل دقیق از شرایط حاكم وقت بود. فشارهای بیش از حد دستگاه، آنان را به شدت برانگیخته بود كه در مقابل حاكمیت قد علم كنند و به فشارها پایان دهند. این عصبانیت و نارضایتی تا حد بسیاری، ابتكار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رایزنی كافی و مشورت با امام، خود را آماده حركت نظامی بر ضد عباسیان می كردند. تنها توجیه آنان از مشاوره نكردن و انجام واكنش سریع، مقابله جدی با حكومت زورمدار وقت بود، در صورتی كه اگر مشاوره صورت میگرفت و همه جوانب سنجیده می شد، شاید قیام علویان پایان مطلوب تری می یافت.
3. كمبود نیروهای انقلابی
می توان گفت یكی از مهم ترین عوامل ناكامی و شكست نهضتهای اسلامی در طول تاریخ، نبود یا كمبود نیروهای پایبند به اصول و مبانی اسلامی و ارزشهای آن است؛ زیرا وجود این افراد در برهه ای كه دفاع از كیان و حریم اسلام لازم است و علم قیام برافراشته شده، بسیار ضروری است تا قیام به اهداف عالی خود دست یابد. در این دوره از تاریخ شیعه نیز این كمبود به چشم می خورد و ضربه بزرگی به قیام و كامیابی در اهداف آن وارد ساخت.
4. ناهماهنگی اعتقادی عناصر انقلابی
ناهماهنگی در باورهای شركت كنندگان در هر حركتی، سبب ایجاد شكاف، آشفتگی در عمل و انگیزه و سپس ناهماهنگی در اهداف میشود و موجب هدر رفتن نیروها و نبود یكپارچگی در رسیدن به هدف واحد می گردد. در تاریخ، سخن از حضور عناصر فرقه های مختلفی چون زیدیه، جارودیه و نیز معتزله در این قیامها به میان آمده است. این فرقه¬ها در موضوع امامت و مسائل كلامی برداشتهای متفاوتی نسبت به شیعیان داشتند. این برداشتهای گوناگون در مسئله امامت سبب می شد كه در اهداف نیز ناسازگاری به وجود آید و این ناسازگاری تا حدی، ضعف آنان را در رویارویی با عباسیان تشدید می كرد.
موضع گیری امام هادی علیه السلام در برابر نهضت علویان
اگر چه امام در شرایط بسیار سختی به سر می برد و به شدت تحت مراقبت بود، ولی به عنوان پناهگاه شیعیان، حركت آنها را زیر نظر داشت، البته شرایط به ایشان اجازه نمی داد كه در جریانها حضور مستقیم داشته باشند. با این حال، از اخبار رسیده از اوضاع اقتصادی و سیاسی رقت ئبار شیعیان، متأثر میشد و در فرصتهای مناسب با دلجویی از آنان، در صورت امكان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار می داد.
امام با انقلابیون به طور پنهانی در تماس بوده و از چند و چون حركت آنان آگاهی می یافت.[25] و اگر چه در آن خفقان شدید انقلابیون از رهبری كامل امام، برخوردار نبودند، ولی از برخی روایات بر می آید كه پندهای روشنگرانه و راهنماییهای سودمند امام شامل حال آنها شده است.
پی نوشت ها:
[1]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابو الحسن علی بن الحسین، ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1370 ش، ج2، ص459.
[2] . تاریخ الیعقوبی، ابن ابی یعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1977 م ، ج2، ص 510.
[3]. همان، ص 511.
[4]. مروج الذهب، ج2، ص495.
[5]. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 513.
[6]. تتمه المنتهی الی الوقایع ایام خلفاء، شیخ عباس قمی، تهران، كتابخانه مركزی، 1325 ش، ج2، ص352.
[7]. همان، ص 353.
[8]. مروج الذهب، ج2، ص568.
[9]. همان، 500، مروج الذهب، ج2، ص475.
[10]. همان.
[11]. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 536.
[12]. مروج الذهب، ج2، ص 577.
[13]. همان، ص515.
[14]. تاریخ طبری، ابا جعفر محمد بن جریر بن رستم، بیروت، روائع التراث العربی، بی¬تا، ج9، ص8.
[15]. همان، ج2، ص502.
[16]. همان.
[17]. تاریخ الخلفا، ص 408.
[18]. مقاتل الطالبیین، الاصبهانی، ابو الفرج، نجف، مكتبه الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، ص395.
[19]. تتمة المنتهی، ج2، ص345.
[20]. همان، ص 396.
[21]. همان، ص 344.
[22]. همان، ص 345.
[23]. مقاتل الطالبیین، ص 399.
[24]. بحار الانوار، المجلسی، محمد باقر، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه ق، ج50، ص194.
[25]. اعلام الوری یا علائم المهدی(ع)، الطبرسی، فضل بن الحسن، بیروت، دار المعرفه، 1399 ه ق، ص 343.
منبع:
مجله ، مبلغان، شماره 69