مشروعیت ولایت فقیه در دیدگاههای مختلف

مشروعیت ولی فقیه یعنی این كه حقانیت و قانونیت ولی فقیه از جانب خداوند برای تشكیل حكومت و حاكم شدن است.
بنابراین، معنای این واژه در مباحث سیاسی تقریباً مرادف قانونی بودن است . هنگامی که پذیرفتیم حکومت ضرورت دارد و اساسش به این است که دستوری از مقامی صادر شود و دیگران به آن عمل کنند، قوام حکومت به شخص یا گروهی است که «حاکم»اند و همینطور به انسان‎هایی است که می‎بایست دستورات شخص یا حاکم را بپذیرند و بدان عمل کنند .
آیا مردم از هر دستوری باید اطاعت کنند؟ آیا هر شخص یا گروهی حق دارد و می‎تواند دستور بدهد؟
در طول تاریخ کسانی بوده‎اند که با زور بر مردم تسلط یافته و بر آنان حکمفرمایی کرده‎اند، ولی شایستگی فرمانروایی را نداشته‎اند، در مقابل گاهی فرد یا افراد شایسته‎ای بودند که مردم می‎بایست از آنان اطاعت کنند .
با توجه به نکته فوق می‎توان گفت منظور از «مشروعیت» این است که کسی حق حاکمیت و در دست گرفتن قدرت و حکومت را داشته باشد، و مردم وظیفه خواهند داشت از آن حاکم اطاعت کنند.
پس می‎توان گفت: مشروعیت یعنی حقانیت (حق حاکمیت بر مردم داشتن)(1)
اما در مقابل عده‎ای دیگر معتقدند از لحاظ لغوی واژه «مشروعیت» مصدر جعلی از ریشه
(ش ر ع) است که امروز در متون سیاسی رایج معادل واژه فرهنگی (Legitimacy) است. این واژه از ریشه لاتینی Lex  یا Leg به معنای قانون(Low)  گرفته شده و با واژه‎هایی نظیر (Legal) به معنای قانونی و Legislation)  به معنای قانون یا تقنین و Legitimate  به معنای مشروع هم خانواده است .(2)
از لحاظ اصطلاحی، هر چند که از سوی محققان علوم سیاسی تعاریف گوناگونی برای واژه «مشروعیت» ارائه شده است، اما همه آنها به نوعی توجیه عقلی اطاعت مردم از زمامداران و اعمال قدرت زمامداران بر مردم باز می‎گردد. شکی نیست که همه نظام‎های سیاسی تمایل دارند مردم از اوامر حکومت آنها اطاعت نموده و با کمترین چون و چرا تصمیمات دولت را معتبر بدانند.
مشروعیت یک نظام سیاسی همان ارزشمندی آن است، به این معنی که آن نظام مبین اراده عمومی است. چنین نظام سیاسی واجد حق حکمرانی سیاسی است و توقع دارد که مردم از قوانین و مقرراتش اطاعت کنند.
هر چه پشتیبانی اکثریت مردم از رهبران و سردمداران نظام‎های سیاسی کشورها بیشتر باشد، عمر آن نظام‎ها بیشتر و نیاز آنها برای به کارگیری جبر و فشار جهت اجرای تصمیمات کمتر می‎گردد.
چنین فرمانبری داوطلبانه و پذیرش آگاهانه مردم از تصمیمات قدرت سیاسی حاکم را در اصطلاح سیاسی «مشروعیت» و یا بر حق بودن و یا حقانیت می‎نامند .
«مشروعیت» آن قدرت پنهانی و ذهنی است که در جامعه و کشورها وجود دارد و مردم را بدون فشار و زور وادار به اطاعت می‎کند.(3)
با مثالی می‎توان این تعریف را روشن ساخت . برای کسانی که معتقدند قدرت سیاسی باید سلطنتی باشد، قدرت هنگامی مشروع یا بر حق است که سلطنت در دست اعقاب اصیل سلسله حاکم باشد. آنانی که بر حق بودن را تنها در آرای عمومی می‎بینند، نظام سیاسی و زمامدارانش آنگاه مشروع هستند که با آرای مردم در جریان یک انتخابات آزاد تعیین شده باشد .
مشروعیت یک نظام سیاسی همان ارزشمندی آن است، به این معنی که آن نظام مبین اراده عمومی است. چنین نظام سیاسی واجد حق حکمرانی سیاسی است و توقع دارد که مردم از قوانین و مقرراتش اطاعت کنند. مشروعیت متضمن توان نظام سیاسی در ایجاد و حفظ این اعتقاد است که نهاد‎های سیاسی موجود مناسب‎ترین نهادها برای جامعه هستند . همه دولت‎ها، قطع نظر از ایدئولوژی، خواهان آنند که دست کم بخشی از جمعیت، قدرتشان را مشروع تلقی کنند. بنابراین طلب مشروعیت تنها خاصه دولت‎های لیبرال و دموکراتیک نیست. (4)
بنابر این مشروعیت یک امر نسبی(مشکک) بوده و دارای مراتب است؛ یعنی به میزانی که شهروندان اطاعت رضایتمندانه ای از یک حکومت می کنن، آن نظام مشروعیت بیشتری پیدا می کند.
 به همین خاطر در عالم سیاست مقوله‎ای به نام «مشروعیت‎یابی» (Legitimation ) به فرایندی اطلاق می‎شود که طی آن یک حکومت هر چه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را می‎گستراند .
فرمانبری داوطلبانه و پذیرش آگاهانه مردم از تصمیمات قدرت سیاسی حاکم را در اصطلاح سیاسی «مشروعیت» و یا بر حق بودن و یا حقانیت می‎نامند. «مشروعیت» آن قدرت پنهانی و ذهنی است که در جامعه و کشورها وجود دارد و مردم را بدون فشار و زور وادار به اطاعت می‎کند.
اما ما بر این تعریف انتقادی داریم که در ذیل بدان اشاره خواهیم کرد .
به نظر می‎رسد که این تعریف از مشروعیت که همان ارزشمندی نظام است به تعریف مقبولیت نزدیک تر است تا به مشروعیت. و سوالی که اینجا مطرح می‎شود این است که شاید این تعریف برای غربی‎ها تعریف صحیح و درستی باشد. چرا که اساساً آنها سیاست را از دیانت جدا می‎دانند و لذا اصلاً هیچ ارتباطی بین دین و حکومت و خدا نمی‎بینند و اگر چنین تعریفی از مشروعیت بکنند بعید نیست اما افرادی که معتقد هستند که دیانت ما عین سیاست ماست و یا لااقل این که سیاست ما در دیانت ماست؛ نمی‎توانند چنین تعریفی را قبول کنند برای این که ما در دین اسلام و همچنین عقلاً معتقد به این هستیم که حاکمیت مطلق از آن خداست برای این که ما آفریده او هستیم و کسی غیر از خداوند حق حاکمیت بر منِ فرد و انسان را ندارد و عقل نیز این را قبول می‎کند و لکن بعد می‎بینیم که خداوند این حق حاکمیت خود را تفویض کرده مثل حضرت داود و تعدادی دیگر از ائمه اطهار (علیهم السلام) که اینها بر روی زمین حکومت می‎کنند و همچنین این حق حاکمیت را به پیامبر خاتم یعنی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) می‎دهد که بر مردم حکومت کند و بعد از پیامبر نیز چون باز ملت نیاز به رهبر و حکومت داشتند خداوند به پیامبر دستور داد که حضرت علی علیه السلام را به عنوان حاکم خداوند بر روی زمین انتخاب کند و حضرت نیز چنین کردند. هر چند که اینجا مسلمانان دو فرقه شدند و نظریه‎های مختلفی مطرح می‎شود.
تا این که دوازدهمین امام معصوم ما غایب می‎شوند و عصر غیبت شروع می‎شود اینجا است که می‎بینیم با توجه به آیات و روایات و بحث‎های استدلالی ائمه از طرف خداوند فقهای واجد الشرایط را حاکم بر مردم قرار داده‎اند و همانطوری که امام صادق (علیه السلام) می‎فرماید: (فأنّی قَد جَعَلتُهُ عَلَیکُم حاکماً).
پس نتیجه این که می‎بینیم اصلاً در مشروعیت حاکمان مردم هیچ نقشی ندارند و ملاک مشروعیت یک نظام و حکومت نیز خواست مردم نیست .
حاكمیت مطلق از آن خداوند متعال است و این اوست كه افرادی را برای مردم به عنوان حاكم انتخاب می‎كنم و نصب می‎كند و این نصب خداوند نیز به دو طریق انجام می‎گیرد.
افرادی را به طور مستقیم و با نام به عنوان حاكم قرار می‎دهد مثل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) و سایر ائمه كه به این نصب خاص می‎گویند.
عده‎ای معتقدند مشروعیتی که در فلسفه سیاست مطرح می‎شود مفهومی اصطلاحی دارد که نباید آن را با معنای لغوی این واژه و واژه‎های هم‎خانواده‎اش اشتباه گرفت به عبارت دیگر «مشروعیت» را با «مشرع»، «متشرعه»  و «متشرعین» که از «شرع» به معنای دین گرفته شده همسان گرفت .
اما افرادی را با داشتن شرایط خاصی به عنوان حاكم انتخاب می‎كند كه به این نصب عام می‎گویند ما می‎بینیم كه علی علیه السلام 25 سال خانه‎نشین شده‎اند . آیا باید بگوئیم كه حضرت علی (علیه‎السلام) مشروعیت برای تشكیل حكومت نداشتند در حالی كه می‎بینیم این طور نیست بلكه حضرت علی (علیه السلام) مشروعیت داشتند چون این مشروعیت را خداوند داده بود و ربطی به مردم نداشت بلكه ایشان مقبولیت نداشتند و زمانی هم كه مقبولیت پیدا كردند اقدام به تشكیل حكومت كردند .
در مورد ولایت فقیه بحث این چنین است که مشروعیت ولی فقیه الهی است و انتخاب و انتصاب آن در اختیارات مردم نیست و از طریق نصب عام، حق حاكمیت پیدا كرده است.
پس در نهایت می‎توان در تعریف مشروعیت از دیدگاه یك مذهبی به نام مذهب شیعه چنین گفت مشروعیت یعنی داشتن حق حاكمیت بر مردم از جانب خداوند (حقانیت) و یا این كه داشتن حق قانونی از جانب خداوند(قانونیت). نتیجه این كه مشروعیت ولی فقیه یعنی این كه حقانیت و قانونیت ولی فقیه از جانب خداوند برای تشكیل حكومت و حاكم شدن، كه در این مشروعیت مردم هیچ محلی از اعراب ندادند.

اما نقش مردم چیست؟
نقش مردم فعلیت بخشیدن و یا این كه عینیت بخشیدن به این مشروعیت الهی است . پس پیامبران و ائمه ولی فقیه این مشروعیت و این حاكمیت را دارند اما فقط زمانی اینها عینیت پیدا می‎كند كه مردم بخواهند به مشروعیت اینها عینیت و فعلیت ببخشند.
ما در اسلام و قرآن دو نوع حكومت داریم. حكومت بر حق (خدا) و حكومت طاغوت فلذا حكومتی كه مشروعیت الهی نداشته باشد یعنی از جانب خدا برای تشكیل حكومت اجازه نداشته باشد و تشكیل حكومت بدهد حكومت طاغوت است و هر چند كه این فرد عالی‎ترین و آگاه‎ترین فرد روی زمین باشد لكن حكومتی مشروع است از دیدگاه اسلام كه مشروعیت الهی داشته باشد.

منابع:

1- ولایت فقیه، آیة الله مصباح یزدی، ص 10.
2- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 9 .
3- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 11 .
4- وینسنت، اندرو، نظریه‎های دولت، ترجمه دکتر بشریه، ص 67 .

*منبع: تبیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *