نویسنده: سيداحمد ابراهيمي
مقدمه:
در يک تقسيمبندي کلي، دو پديدار دربارة رهبري، قابل تصور است؛ يکي ديدگاهي الهي وديگر، ديدگاهي غيرالهي(مادي). در يکصد سال گذشته، ديدگاه دوم از سوي همة پژوهشگران و محققان پديدة رهبري، پذيرفته شده است؛ به طوري که ميتوان گفت: تمامي تئوريهاي موجود رهبري، از همين ديدگاه سرچشمه گرفته است. اما از ديدگاه اول، حتي يک تئوري هم، مطرح نشده است. براستي، علت اين امر چيست؟
بارها شنيدهايم که گفته ميشود: در نزد مردم عادي، دشوارترين کارها «فکر کردن» است. به عقيدة ما، حتي نزد متفکران نيز سختترين کار، فکر کردن است. پرداختن به مسئلة رهبري از ديدگاه اول، بسيار مشکلتر و پيچيدهتر است؛ زيرا براي ارائة پاسخي قابل قبول و قانع کننده به معماي رهبري، ابتدا بايد به يک دسته پرسشهاي دشوار و اساسي پاسخ گفت. از آنجا که پاسخ به سؤالاتي همچون: هدف از آفرينش انسان، ماهيت انسان، دلايل ارسال رسولان، وظيفه و رسالت انسان و سؤالات اساسي ديگر، بسيار پيچيده و سخت به نظر ميرسند، محققان و پژوهشگران، ازديدگاه اول صرف نظر کرده و به ديدگاه دوم روي آوردهاند.
اين نکته مسلم است که انسان، مخلوق خدا و موجودي دو بعدي (الهي و مادي) است. از طرفي، رهبري نيز موضوعي مرتبط با انسان، و چگونگي نفوذ در رفتار و افکار او است. بنابراين، براي ارائة يک تئوري جامع رهبري، بايد از هر دو ديدگاه استفاده کرد. در ديدگاه اول، بحث از اين است که انسان چگونه موجودي است؟ براي چه هدفي آفريده شده است؟ چه نيازهايي دارد؟ و در ديدگاه دوم، فقط اهداف مادي و نيازهاي مادي، بحث و مطالعه ميشود.
از آنچه گفته شد، معلوم ميشود که ارائة هر تئوري در زمينة رهبري، بدون توجه جدي به ديدگاه اول، منجر به يک تئوري ناتمام خواهد شد. تئوريهاي موجود در زمينة رهبري، کامل و ايدهآل نيست. اين تحقيق برآن است که با ارائة يک تئوري جامع که برخاسته از دو ديدگاه الهي و غيرالهي نسبت به مسئلة رهبري است، نقص و کمبود تئوريهاي موجود را برطرف کند.
سرگذشت رهبري
رهبري يکي از قديميترين پديدههاي جوامع بشري محسوب ميشود. اگر رهبري را نوعي هدايت و نفوذ در رفتار ديگران بدانيم، ميتوانيم بگوييم از روزي که خداوند بشر و عالم را آفريد، رهبري و هدايت نيز آشکار گشت. وقتي که خداوند عالميان، جهان و انسان را آفريد، آن را به حال خود رها نکرد، بلکه زمام هدايت و رهبري را خود در دست گرفت. در اين باره خداوند از زبان حضرت موسي(ع) در قرآن ميفرمايد: «ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي» [1] (پروردگار ما کسي است که بعد از آن که همه چيز را آفريد، آن را هدايت کرد.)
پس رهبري، هم در عالم انساني و هم در عالم خلقت و طبيعت، قابل مشاهده ميباشد. از آنجا که خالق انسان و طبيعت هر دو يکي است، هيچ منافات و تضادي بين اين دو رهبري وجود ندارد. خداوند، رهبري، هدايت و کنترل طبيعت را خود در دست گرفت، و رهبري بشر را به دست انسانهايي سپرد که در امر رهبري و هدايت، با او ارتباط دارند و از او پيروي ميکنند. اينان، همان پيامبران الهياند، که موظفند انسانها رابه سوي خداوند هدايت و رهبري نمايند. اساس و محور رهبري پيامبران، خدا و اهداف الهي و انساني بود. اين نوع رهبري به تعبير ما، «رهبري خدامدار» ناميده ميشود. البته در طول تاريخ، نوعي ديگر از رهبري را ميبينيم که اساس و محورش، خدا نيست؛ بلکه چيزهايي از قبيل «زيردستان»، «کار» و … است که در کانون توجه رهبران قرار گرفته است. ما اين نوع رهبري را، «رهبري غيرمدار» ناميدهايم، که غيرخدا به جاي «خدا» محور همه چيز قرار گرفته است. البته با يک تحليل موشکافانه، ميتوان به اين نتيجه رسيد که: «رهبري غيرمدار» همان «رهبري خودمدار» است، زيرا رهبران براي رسيدن به اهداف «خود»، به پيروان، موقعيت، ماهيت کار و … توجه ميکنند تا زودتر و با موفقيت به اهداف «خود» برسند. بنابراين، ميتوان پيامبران و ساير پيروان آنها را «رهبران خدامدار» و تمامي رهبران ديگر، اعم از رهبران سياسي، اقتصادي، سازماني، نظامي و اجتماعي را، «رهبران غيرمدار» ناميد.
رهبران خدامدار به هنگام رهبري، خدا را محور و اساس رهبري خود قرار ميدهند و به همين خاطر مسير حرکت خود را با مسير حرکت عالم خلقت و طبيعت، هماهنگ و سازگار ميکنند. در نتيجه، هيچ تزاحمي با طبيعت ومحيط زيست ندارند، هيچ پيامد و تأثير نامطلوبي بر ديگر مخلوقات خداوند و ساير انسانها نميگذارند، و عرصه را برآنها تنگ نميکنند.
اما رهبران غيرمدار، انگيزهاي جز رسيدن به اهداف خود ندارند. آنان آهنگ حرکت عالم خلقت را نميدانند، و به نظم هستي و طبيعت نيز توجهاي نميکنند. بنابراين، انگيزهاي ندارند که اهداف خود را با غايت و مقصد عالم و خواست خداوند، هماهنگ و همسو نمايند. در نتيجه، ميبينيم که پيامدها و آثار نامطلوب و مخربي، از آنها برجاي ميماند.
تئوري رهبري علي(ع)
تئوري رهبري علي (ع) از ديدگاه نويسنده، از دومنبع سرچشمه ميگيرد:
يکي دستاورد تئوريها و الگوهاي رهبري، که در صد سال گذشته از سوي دانشمندان و صاحبنظران رهبري، ارائه شده است.
و ديگر، گفتهها، نوشتهها و سيرة حضرت علي(ع) که در منابع متعددي مطرح شده است.
در آغاز، براي اينکه تصوير روشنتري از تحقيقات گذشته در ذهن داشته باشيم، بار ديگر تئوريهاي رهبري را به صورت اجمالي و گذرا مرور ميکنيم.
پژوهشگران اوليه براي دادن پاسخ روشن به معماي رهبري، «صفات» رهبران موفق را محور مطالعات و پژوهشهاي خود قرار دادند. در اين راستا، «تئوريهاي صفات» يکي پس از ديگري ارائه شد. اين نگرش در مطالعات رهبري، حدود 50 سال به طول انجاميد و حاصل آن، تهية فهرستهايي از صفات رهبران موفق بود.
از آنجا که نتايج اين مطالعات با يکديگر سازگاري نداشت و بعضاً بسيار غيرمنطقي و دور از عقل بود، دانشمندان تصميم گرفتند نگرش خود را تغيير دهند و به جاي توجه به «صفات»، «رفتارهاي قابل مشاهدة» رهبران را به عنوان محور پژوهشهاي خود برگزينند. مطالعه بر روي «رفتار» رهبران، چند دهه ادامه يافت. در نتيجه، در اين مطالعات دو نوع رفتار اصلي شناسايي شد؛ يکي «رفتار کارگرا»، و ديگري «رفتار کارمندگرا».
محققان اوليه، پژوهشگران دانشگاه ميشيگان، تصور ميکردند که اين دو شيوة رهبري بر روي دو سر يک طيف قرار دارند؛ يعني، يک رهبر يا کارگرا است يا کارمندگرا. اما در مطالعات رهبري ايالت «اوهايو»، معلوم شد که هر يک از اين دو شيوة رهبري، طيف و بعد مستقلي دارند؛ به طوري که يک رهبر ميتواند هم در حد بالايي کارگرا باشد، و هم در حد بالايي کارمندگرا. بدين ترتيب، نگرش دو بعدي، جايگزين نگرش يک بعدي نسبت به مسئلة رهبري شد. نگرش رفتاري در رهبري، چند دهه وقت، سرمايه و انرژي پژوهشگران را مصروف خود کرد، اما دستاورد قابل ملاحظهاي را در پي نداشت. محققان نتوانستند يک رابطة مشخص و روشني بين شيوة رفتار رهبر و عملکرد زيردستان بيابند، زيرا در شرايط و موقعيتهاي مختلف، نتايج متفاوتي به دست ميآمد.
ناگزير، پژوهشگران با معطوف کردن توجه خود از «رفتار رهبر» به «موقعيت رهبري»، تئوريهاي «اقتضايي» متعددي را تدوين و ارائه کردند. از الگوهاي اقتضايي در شرکتها و سازمانهاي بسياري استفاده شد، اما نتايج دلخواه و مورد انتظار به دست نيامد، و پاسخ نهايي به رهبري داده نشد. در سالهاي اخير، بار ديگر توجه دانشمندان رهبري به صفات و ويژگيهاي رهبران موفق جلب شده است. موضوع رهبران: «فرهمند» (تعالي بخش)، «تحولزا» و «معنوي» و «جايگزينهاي رهبري» و «ديدگاههاي اسنادي»، حاکي از آن است که تئوريهاي اقتضايي نيز نتوانسته است معماي رهبري را حل کند.
از بررسي تئوريهاي رهبري، به اين نتيجه ميرسيم که توجه به «صفات»، «رفتار» و «موقعيت»، هيچکدام نتوانست داروي شفابخش رهبري باشد.
اکنون، اين سؤال پيش ميآيد که: پس به چه چيزي بايد توجه کرد؟ و چه عاملي را بايد در کانون توجه قرار داد؟ در تدوين يک تئوري جامع رهبري، چه عاملي بايد محور اساسي پژوهش و مطالعه قرار گيرد؟ اين تحقيق، در جستجوي يافتن اين عامل مهم و شروع تدوين آن تئوري جامع است، تا بتواند به همة سؤالهايي که در زمينة رهبري مطرح است، پاسخ مناسب دهد. نويسنده اميدوار است تا خوانندگان و دانشپژوهان لايق، اشکالهاي اين نوشته را اصلاح کنند و اين کوشش و تلاش ابتدايي و ناقص را با همت بلند خود کامل نمايند.
تئوريهاي صفات، رفتاري و اقتضايي، هر يک به ترتيب «صفات»، «رفتار رهبر» و «عوامل موقعيتي» را در کانون توجه خود قرار دادند، اما هيچکدام از آنها نتوانستند گره کور پديدة رهبري را باز کنند و مسئلة پيشبيني رهبري موفق را حل نمايند.
در تئوري رهبري حضرت علي(ع)، «خداوند» محور و اساس همة تلاشها و کوششهاست. مطابق اين تئوري، موفقيت رهبري در همة شرايط و موقعيتها، بستگي به ميزان توجه و اهميتي دارد که رهبر نسبت به خداوند مبذول ميدارد.
تئوري رهبري حضرت علي(ع) با تئوريهاي ديگر رهبري نه تنها تضادي ندارد، بلکه با آنها سازگار است؛ زيرا الگوي رهبري علي(ع)، شکل کاملتري از الگوهاي قبلي است. با اين تفاوت، برخلاف تئوريهاي صفات، رفتاري و اقتضايي، بيشترين اهميت به خداوند و به عبارت ديگر به مقولههايي همچون: «اخلاق»، «معنويت»، «صداقت» و «انسانيت» ـ که همه ناشي از نگرش خداگرايي است ـ داده ميشود. البته، بايد توجه داشت که مقولههايي همچون: حق، اخلاق و انسانيت که در اين تئوري بحث ميشوند، معاني عميقتر و گستردهتر از معاني متعارفي دارند، که در نوشتهها و مقالههاي مديريت به چشم ميخورد.
مطابق الگوي رهبري حضرت علي(ع)، غير از خداوند ـ که عامل محوري و اساسي است ـ عوامل ديگري همچون: ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري رهبر، پيروان و ديگر عوامل موقعيتي، مثل: همکاران رهبر، بالادستان رهبر و فرهنگ سازمان، بر فرآيند رهبري اثر ميگذارند. الگو پيشبيني ميکند که اگر رهبر يک انسان اخلاقي باشد؛ يعني، کسي باشد که رضايت خداوند، هدف اوليه و اساسي او باشد، و همچنين عوامل موقعيت ديگر نيز مورد توجه او قرار گيرد، ميتوان انتظار داشت که رهبري اثربخش و موفقيتآميز باشد.
در اين الگو، دو نوع رفتار براي رهبر قابل تصور است: رفتار «خدا مدار» و رفتار «غيرمدار». چنانچه رهبر درکاري که انجام ميدهد رضايت خداوند را در نظر داشته باشد، رفتارش خدامدار است. البته، اين کار مراتب و درجات مختلفي دارد، که از کم آغاز وبتدريج زياد ميشود. رفتار غير مدار، رفتاري است که در آن هيچ توجهي به رضاي خداوند نميشود. در عوض، به وظيفه يا کار، يا به رابطه يا کارمند توجه ميشود. بنابراين، چنانچه رفتاري «خداگرا» نباشد، ميتواند «کارگرا» يا «کارمندگرا» باشد. اين دو نوع رفتار (کارگرا و کارمندگرا) ميتوانند با يکديگر ترکيب شوند و چهار سبک مختلف رهبري را پديد بياورند، که عبارتند از:
1. توجه اندک به کار، توجه اندک به کارمند (ربع اول)
2. توجه اندک به کار، توجه زياد به کارمند (ربع سوم)
3. توجه زياد به کار، توجه زياد به کارمند (ربع چهارم)
4. توجه زياد به کار، توجه اندک به کارمند (ربع دوم)
از ترکيب دو بعد «خداگرايي» و «غيرگرايي»، چهار سبک رهبري به دست ميآيد.
مقايسه و نتيجه گيري
1. واژههاي: «رهبر» و «رهبري» در زبان فارسي، واژههاي: “leader” و “to lead” در زبان انگليسي، و همچنين واژهاي: «القائد» و «القيادة» در زبان عربي، نکات و مطالب زير را در بردارند:
1. وجود پيرو: براي آنکه فرآيند رهبري تحقق يابد، بايد فرد يا افرادي باشند که به وسيلة رهبر، هدايت و رهبري گردند. به اين افراد، اصطلاحاً پيرو، زيردست يا کارمند گفته ميشود.
2. وجود رهبر: ضرورت و اهميت وجود رهبر براي هماهنگي، سازماندهي و جهتبخشي افراد، برکسي پوشيده نيست. روانشناسان، جامعهشناسان و همة صاحبنظران و انديشمندان براين نکته اتفاق نظر دارند که مردم براي کاستن از فشارهاي ناشي از مسئوليتها، خطرها و براي تحقق اهداف خود، تمايل دارند به فردي به عنوان رهبر که او را تحققبخش اهداف و مرجع مشکلات و تصميمگيريهاي خود ميدانند، روي آورند و از او کمک بخواهند.
3. وجود مقصد: به هنگام بحث از رهبري و هدايت، اولين سؤالي که به ذهن متبادر ميشود، اين است که هدايت به سوي چه چيزي؟ چه کسي؟ و چه هدفي؟
4. وجود راه: بعد از آنکه هدف و مقصد مشخص گرديد، نوبت پاسخ به پرسش:«از چه راهي» فرا ميرسد. براي رسيدن به قلة کوه، مسيرهاي متعدد و گوناگوني قابل تصور است. ليکن رهبر خوب و شايسته، کسي است که بهترين راه را با توجه به وضعيت و تواناييهاي زيردستان و پيروانش انتخاب کند.
به نظر ميرسد براي انتخاب هدف و مقصد، بايد نيازهاي پيروان را در نظر داشت. رهبر حقيقي، کسي است که نيازهاي حقيقي پيروان، ملاک تصميمگيري، تعيين هدف و مسير رهبري او است. البته، همة پيروان رهبر در يک سطح از بلوغ فکري و اعتقادي قرار ندارند. لذا بسياري از اوقات، آنان چيزهايي را ميخواهند که منجر به منافع و مصالح واقعيشان نميشود، يا فقط منافع آني و زودگذر دارد و در درازمدت به آنان زيان خواهد رساند. اگر پدر و مادر به همة خواستههاي کودک پاسخ مثبت دهند، و او را در انتخاب هر هدف و مسيري آزاد و مختار بگذارند، چه بسا کودکشان هرگز به اهداف بلند و متعالي نرسد. بنابراين، رهبر حقيقي بايد مانند پدر يا مادر، بين خواستههاي پيروان و نيازها و مصالح واقعي آنان جمع نمايد و يک تعادل مطلوب را برقرار کند.
موجودات مختلف، نيازهاي متفاوت دارند. گياهان براي رشد و شکوفايي، به آب، خاک و نور خورشيد نيازمندند. حيوانات احتياج به مراقبت بيشتري دارند تا تواناييهاي بالقوة آنها، به فعل درآيد. از آنجا که انسان موجود پيچيدهتري است، بنابراين نيازهاي گوناگوني دارد. انسان تا وقتي در رحم مادر است، غذاي عمدهاش خون و محل رشد و نموش مکاني تنگ و تاريک است. وقتي انسان به دنيا ميآيد، تا مدتي شير، همة نيازها و احتياجات او را برآورده ميکند. اما بتدريج که بزرگ ميشود، نيازهاي ديگري پديدار ميگردد. از آنجا که انسان موجودي دو بعدي (روحاني و جسماني) به شمار ميرود، بنابراين نيازهاي او دو دسته است. در مراحل بالاي رشد، نيازهاي سطوح بالاتر مطرح ميشود. در اين حالت، غذا، امنيت، مسکن و تعلقات اجتماعي، به تنهايي پاسخگوي همة نيازهاي او نخواهد بود.
بديهي است، انسان به دليل آنکه آفريدة خداست، در درونش، احساس وابستگي و تعلق به خداوند ميکند، که نبايد اين خواسته، کشش و تمايل دروني او، بيپاسخ بماند. از آنچه گفته شد، ميتوان نتيجه گرفت که: رهبر حقيقي بايد با در نظر گرفتن نيازهاي حقيقي پيروان، اهداف حقيقي و متعالي را در نظر بگيرد، و مسيري را انتخاب کند که در طي آن مسير، با پيامدها، عوارض و خطرات نامطلوبي مواجه نشود؛ زيرا در اين صورت، از ادامة راه باز ميمانند و از رسيدن به اهداف حقيقي خود محروم خواهند شد. با اين توضيحات هم نيازهاي کارکنان، هم ويژگيهاي رهبر و هم مشخصات لازم هدف و راه مطلوب، شناسايي شد. بنابراين، چنانچه يک يا چند مورد از موارد فوق در فرآيند رهبري ديده نشود يا از آن غفلت گردد، آن رهبري خارج از چارچوب و ديدگاههاي تئوري ارائه شده در اين تحقيق قرار ميگيرد.
2. جستجو و تفحص در نهجالبلاغه و منابع تاريخي، ما را به اين نتيجه ميرساند که حضرت علي (ع) از طرفي، به دليل وظيفه و تکليف هيچ مصلحتانديشي، اهمال و سستي را نميپذيرفتند و از طرف ديگر، ارتباط انساني، اخلاقي و صميمي را در کانون توجه خود قرار ميدادند؛ به طوري که امام (ع) به نيکوکاران نيکي ميکردند، نسبت به آدمهاي مشکوک، مغرض و متکبر، سرسخت بودند، و توجه به خدا و کسب رضاي الهي، شعار هميشگي ايشان در همة شرايط و موقعيتها بود. بنابراين، از ديدگاه امام اول شيعيان، علي(ع)، بنيانهاي رهبري، برچهار پاية اساسي: خدا، کار، کارمند و موقعيت قرار ميگيرد که بيتوجهي به هر کدام از آنها، موجب موفق نبودن در امر رهبري ايدهآل ميشود.
3. تئوري رهبري حضرت علي(ع) ميکوشد تا ضمن استفاده از دستاورد مطالعات و تئوريهاي رهبري، با افزودن بعد «خداگرايي» به ابعاد «وظيفهگرايي» و «کارمندگرايي»، تصويري کاملتر و کارآمدتر از رهبري، ارائه کند.
4. مطالعات رهبري دانشگاه ميشيگان و مطالعات رهبري ايالت اوهايو، پايه و مبناي مطالعات رهبري در دهههاي بعدي قرار گرفت؛ به طوري که استخوانبندي بسياري از تئوريها والگوهاي رهبري، همان دستاوردهاي اولية مطالعات رهبري است. در تئوري رهبري اميرمؤمنان علي(ع)، اين اسکلت بيجان جان ميگيرد، و گوشت، پوست، خون و روح نيز بدان افزوده ميشود.
5. در بسياري از تئوريهاي رهبري، بهترين سبک رهبري وجود ندارد. اما در تئوري رهبري حضرت علي(ع) ، يک بهترين سبک وجود دارد و آن، سبک «ايدهآل» يا «شايسته» ميباشد.
6. در بسياري از تئوريهاي موجود رهبري، به انسانها ذاتاً توجه نميشود، بلکه توجه به انسانها به خاطر افزايش کارآيي و بهرهوري است. اما در رهبري علي(ع)، افزايش کارآيي و در نتيجه افزايش رفاه و برخورداري کارکنان، وسيلهاي براي تکامل، رشد و بلوغ فکري، انساني و اخلاقي کارکنان است.
7. برخلاف الگوي فيدلر، رهبر انعطافپذير است و با توجه به شرايط و موقعيتها، شيوة رفتاري خود را تغيير ميدهد، اما هيچگاه از يک چارچوب مشخص و معين بيرون نميرود. همچنين، رهبري امري قابل انتقال است، که به واسطة تعليم و تربيت به ديگران منتقل ميشود.
8. تئوري رهبري حضرت علي(ع)، به انسان يک ديد بلندمدت و عاقبتانديش القا ميکند. اما تئوريهاي موجود رهبري، ديدگاه کوتاهمدتي به انسان القا ميکند که حداکثر برد آن از نظر زماني، از چندين سال فراتر نميرود.
9. در تئوري رهبري علي(ع)، هم به مبدأ آفرينش و هم به غايت و مقصد آن، توجه جدي ميشود. اما در تئوريهاي موجود، فقط منافع آني و کوتاه مدت در نظر گرفته ميشود. بنابراين، رهبري حضرت علي(ع) را ميتوان به معناي واقعي کلمه، رهبري ناميد؛ زيرا متضمن مسير و مقصد اصلي کارکنان است. اما رهبري به معناي مصطلح و متعارف اين گونه نيست و لذا بهتر است آن را «مديريت» بناميم تا «رهبري».
10. رهبري حضرت علي(ع) در راستاي رهبري انبيا و پيامبر الهي، و در نتيجه مطابق خواسته و رضايت خداوند، و هماهنگ با نظام خلقت و طبيعت است. بنابراين، اجراي اين گونه رهبري، عرصه را بر ديگر انسانها و موجودات ديگري که منافع مشترک ظاهري با ما ندارند، تنگ نميکند و هيچ لطمه و خسارتي به طبيعت و محيط زيست نميرساند.اما رهبري متداول و رايج، به اين امر بيتوجه است و در نتيجه، پيامدها و لطمههاي جبرانناپذيري را به دنبال دارد.
11. در تئوريهاي اوليه، صفات و ويژگيهاي شخصيتي رهبر، در تئوريهاي رفتاري رفتار رهبر، و در تئوريهاي اقتضايي موقعيت و شرايط، اساس بحث و مطالعات بود. اما در رهبري حضرت علي(ع) در کنار توجه به ساير عوامل، «خدا» در کانون توجه و تأکيد قرار ميگيرد.
12. ضرورت، اهميت و فوايد مشورت، بارها و بارها از سوي امام(ع) تأکيد شده است، امام (ع) گاهي آن را عامل موفقيت ميدانند: «شاوروا فالنجح في المشاورة» [2] (مشورت کنيد زيرا موفقيت در مشورت است.) گاه، امام علي(ع) از آن، به عنوان با اعتمادترين پشتيبان ياد ميکنند: «لامظاهرة اوثق من مشاورة» [3] (هيچ پشتيبان و نطقة اتکايي، مطمئنتر از مشاوره با افراد نيست). گاه، حضرت(ع) مشورت را شريک شدن در عقول مردم ميدانند: «من شاور الرجال شارکها في عقولها» [4] (مشورت با ديگران، شرکت در سود جستن از عقلهاي آنان است). و گاهي، امام (ع) از آن، به عنوان عامل جلوگيري از خطاها و لغزشها ياد ميکنند: «المستشير متحصن من السقط» [5] (فردي که با ديگران مشورت ميکند، از افتادن در اشتباهها و لغزشها مصون است).
13. مسئلة مهم ديگر اينکه، در نهجالبلاغه و سخنان حضرت (ع) تجربه به عنوان مسئلهاي بسيار با اهميت تلقي گشته است؛ به طوري که از نظر امام (ع)، هر کس با تجربهتر است، رأي و نظرش هم بهتر و مورد اعتماد بيشتر است. حضرت (ع) در اين باره فرمودند: «رأي الرجل علي قدر تجربته» (ميزان اطمينان به نظر و ايدة فرد، بستگي به مقدار تجربهاي دارد که در آن کار اندوخته است) يا درحديثي ديگر، ميفرمايند: «العقل حفظ التجارب» [6] (اندوختن تجربه، نشانة عقل است). پس، هر کس که با تجربهتر است، عاقلتر به شمار ميرود. به عبارت ديگر، براي گزينش و انتخاب افراد براي مناصب مختلف، اعم از رهبري يا غير آن، بهتر است که تجربة فرد در آن کار نيز يکي از معيارهاي گزينش باشد.
ارائة چند پيشنهاد
1. به استادان و دانشجويان محترم، بويژه به مسئولان برنامهريزي دروس مديريت، توصيه ميشود که در کنار تدريس و ارائه تئوريها و الگوهايي که مانند مدهاي زودگذر ميآيند و ميروند (هارولد جي نين)، به مطالعه و تدريس ديدگاههاي حضرت علي (ع) دربارة رهبري، بطور جدي توجه کنند. جاي بسي تأسف است، که در يک کشور بزرگ و مهم اسلامي ـ که پايگاه تشيع و کانون علاقه و محبت به امام (ع) است ـ نه تنها افراد عادي و دانشآموزان مدارس دبيرستانها، بلکه دانشجويان و استادان دانشگاهها نيز که مغز متفکر و تعيين کنندة مسير حرکت جامعه به شمار ميروند، شناخت چنداني ازديدگاههاي آن حضرت در زمينههاي: اجتماعي، اعتقادي، سياسي و بويژه مديريتي ندارند، هيچ انگيزهاي هم براي آگاهي از آن در خود نميبينند و فقط به تئوريها و مدلهاي خاصي ـ که در شرايط و مقتضيات ديگري متولد شدهاند ـ اکتفا و اعتماد ميکنند.
2. به مسئولان نظام ومديران سازمانها و شرکتهاي دولتي و غيردولتي پيشنهاد و توصيه ميشود که با توجه به نتايج اين تحقيق، از افرادي به عنوان مدير يا رهبر استفاده کنند، که در کنار توجه به موفقيت و اثربخشي، به نماد شايستگي ـ که متضمن همسويي با اهداف الهي و رضايت خداوند است ـ کمال اهميت را بدهند؛ زير اثبات ميشود که اين شيوة رهبري هم کارآيي را بالا ميبرد، هم منجر به شکوفايي اخلاق و کمالات انساني ميشود، و همچنين جلوي بروز عواقب و پيامدهاي نامطلوب براي فرد و جامعه را ميگيرد.
*منبع: فصلنامه انديشه صادق، مرکز تحقيقات دانشگاه امام صادق(ع)