وقتی از امید صحبت میکنیم، دست کم دو مولفه را باید در نظر داشته باشیم:
1- وجود میل و شوق و خواسته ای در فرد، و 2- احتمال برآورده شدن این میل و شوق و دستیابی به آن خواسته.
بنابراین وقتی فردی امیدوار است که اولاً چیزی را بخواهد و ثانیاً دست یافتن به آن خواسته را هم غیرممکن نداند و تا حدی از اطمینان در دستیابی به خواسته اش داشته باشد. در این صورت است که فرد برای پیشبرد امور خود فعالیتی میکند و از حالت انفعال بیرون میآید. برعکس، اگر به هر دلیلی فردی به چنان درجه ای از بی میلی برسد که هیچ خواستهای نداشته باشد یا شرایط را چنان ببیند که امکانی را برای تامین خواستهاش یا تغییر شرایط نتواند تصور کند، طبیعی است که انگیزهای برای حرکت و فعالیت در خود نخواهد دید و از او انتظار پویایی و تحرک نمیتوان داشت. جامعهای هم که در آن چنین وضعیتی غلبه داشته باشد، تبدیل به جامعهای ایستا و بی تحرک و ساکن خواهد شد.
طبیعتاً عوامل فردی میتوانند در بروز هر دو این حالات نقش داشته باشند. مثلاً در بیماری افسردگی ممکن است فرد مبتلاچنان شوق به همه چیز و میل به زندگی را از دست بدهد که اساساً خواسته ای در دنیا نداشته باشد (حتی بسیاری اوقات این افراد شوقی برای رسیدن به نهایت سکون و بیتحرکی دارند و آرزوی مرگ میکنند). از سوی دیگر به واسطه نوع نگرش و تفکر افسرده وار خود، آنچنان خود و دنیا و آینده را منفی میبینند که ممکن است احتمالی هم برای بهبود اوضاع و تامین خواسته هایشان تصور نکنند. این نوع تفکر (نگاه منفی به خود، دنیا و آینده) هم حاصل افسردگی است و هم میتواند خود افسردگی زا باشد و افسردگی فرد را تشدید کند یا تداوم بدهد یعنی فرد افسرده، به دلیل افسردگیاش، نگاهی منفی دارد بنابراین احساس ناامیدی میکند و از سوی دیگر، این نگاه منفی به خود و دنیا و آینده، و احساس ناامیدی حاصل از آن، خود منجر به احساس افسردگی بیشتر در او میشود و این چرخه معیوب به طور مداوم خود را تکرار میکند و افسردگی تولید میکند. این ناامیدی ممکن است چنان در فرد افسرده فراگیر شود که حتی امیدی به درمان هم نداشته باشد و تنها چاره را در پایان زندگی خود ببیند.
به این ترتیب در فرد مبتلا به افسردگی که به واسطه عوامل زیست شناختی و روان شناختی فردی خود (و البته غالباً تحت تاثیر عوامل تنش زای زندگی) دچار این اختلال شده است، میتوان انتظار ناامیدی و بیانگیزگی داشت. اما عوامل اجتماعی و فرهنگی چه نقشی در احساس امیدواری یا ناامیدی افراد، و به طور کلی جامعه دارند؟ همان طور که گفته شد، دو مولفه وجود خواسته یا خواستههایی در فرد، همراه با احتمالی قابل قبول برای دستیابی به آن خواستههاست که منجر به احساس امیدواری در فرد میشود. پس اگر در فرهنگی اساساً میل و شوق و خواست در افراد سرکوب شود و امری مذموم شمرده شود یا اگر در شرایط اجتماعی خاصی دستیابی به خواستههای افراد ناممکن شود یا روشهای رسیدن به آن محدود و مسدود شود، احتمال بروز ناامیدی و بی انگیزگی در جامعه افزایش خواهد یافت و عملاً منجر به سکون و ایستایی در آن جامعه خواهد شد. برای مثال فرض کنید شرایط اجتماعی چنان باشد که فرد احساس کند با برنامه ریزی و تلاش خود نمیتواند به اهدافش نزدیک شود و تلاشهای او در نهایت تاثیری بر دستیابی به اهدافش ندارد، و موفقیت را حاصل عواملی دیگر ببیند، نه نتیجه تلاش و کوشش خود. در این صورت، فرد یا چنان خود را بیرون از دایره گروه غالب میبیند که احساس سرخوردگی و ناکامی او با درماندگی و ناامیدی همراه میشود که چارهای جز انفعال و فرو خوردن خشم یا بروز آن به صورت پرخاشگری منفعلانه نمیبیند یا به این نتیجه میرسد که برای کامیابی و موفقیت مسیری دیگر را به جای برنامه ریزی و تلاش (مثلاً برای تحصیل و شغل خود) انتخاب کند و موفقیت خود را با وابستگی خود به گروههای برخوردار از احتمال پیشرفت و گروههای غالب تضمین کند (یعنی به اصطلاح «روابط را جایگزین ضوابط» پیشرفت و موفقیت خود کند). یا فرض کنید شرایط اقتصادی و اجتماعی از چنان ثباتی برخوردار نباشد که فرد بتواند بر مبنای آن برنامهریزی کند و برای موفقیت خود از عمر خود یا از نظر مالی سرمایه گذاری کند. در این حالت فرد مطمئن نیست که اگر بخواهد برای دستیابی به اهدافش در دراز مدت برنامهریزی کند و طبق آن عمل کند، تا وقتی که او به نتیجه برسد شرایط همچنان طبق پیش بینی او باشد. در این حالت سرمایهگذاری امری پرخطر خواهد شد و فرد ترجیح میدهد روشهایی زودبازدهتر را انتخاب کند که در بی ثباتیای که او احساس میکند زودتر به نتیجه برسد. به این ترتیب حتی لذتها و شادمانیهای زندگی هم محدود به لذتهای آسان یاب و شادمانیهای زودگذر خواهد شد. فرد ترجیح میدهد در کوتاهترین زمان ممکن به شادمانی دست پیدا کند، نه اینکه ماهها و سالها زمینه سازی و تلاش کند. آشکار است که مثلاً روی آوردن به مصرف مواد خیلی زودتر به فرد احساس سرخوشی میدهد تا سرمایه گذاری برای تحصیل و شغل و شکل دادن به خانوادهای موفق؛ و البته این را هم خوب میدانیم که این لذت آسان یافته چه آسان هم از دست میرود و چه لطمههایی به کل زندگی فرد و خانواده و اجتماعش میزند. در واقع روشهایی که افراد برای حصول موفقیت در زمان کوتاه و در شرایط بیثبات در پیش میگیرند، غالباً در کوتاه مدت برای دیگران، و در درازمدت هم برای خود فرد و هم برای دیگران زیانبار است و اغلب با سوءاستفاده از دیگران و روشهای ضداجتماعی توام است. به این ترتیب تخصیص شرایط و امکانات بر مبنای معیارهایی جز شایستگی و کوشش افراد، میتواند منجر به گسترش نگرش و رفتارهای ضداجتماعی در سطح جامعه شود.
علاوه بر این، چنین شرایطی که در آن افراد احساس میکنند نقشی در تعیین سرنوشت خود و دستیابی به اهداف شان ندارند و به اصطلاح باعث «درماندگی آموخته شده» در افراد میشود، میتواند ترویج دهنده نوعی خاص از تفکر جادویی و نگرش منفعلانه باشد؛ نگرشی که بر مبنای آن افراد میل و شوق و خواستههایی دارند، اما تنها همین خواستن صِرف را برای دست یافتن به اهداف شان در پیش میگیرند و انتظار دارند حالا که آنها از صمیم قلب و با تمام وجود چیزی را میخواهند، نیرویی یا انرژی ای بیاید و خواسته آنان را برآورده کند یا قهرمانی پیدا شود و آنان را به آنچه میخواهند برساند. این نوع نگرش در ظاهر امیدوارانه است، چون با خواست و اشتیاقی همراه است اما در واقع توام با ناامیدی و انفعال است، چون موجب تعقل و تفکر و برنامهریزی و بعد کوشش و فعالیتی برای دستیابی به آن خواست و میل نمیشود. این نوع نگرش موجب گرایش جامعه به سبکی از فکر و عقیده میشود که با تبلیغ شکلهایی از باورهای شبه عرفانی و وارداتی، توجیهگر رفتار منفعلانه افراد میشود. امید لازمه حیات و جنبش فرد و اجتماع است. احساس ناامیدی همان طور که میتواند فرد را به سوی ایستایی و سکون ببرد، قادر است جامعه را نیز از حرکت و پیشرفت بازدارد. لازمه دستیابی به جامعهای پویا و زنده، توجه به عوامل مختلفی است که در احساس امید و انگیزه افراد جامعه نقش دارد. در این یادداشت به برخی از عوامل موثر در احساس امیدواری در سطح فردی و اجتماعی اشاره شد ولی طبیعتاً مرور و بررسی جامع این عوامل نیازمند مطالعاتی دقیق و نظاممند درباره زمینهها و شرایط فرهنگی هر جامعه است، و این نوشته مدعی انجام چنین کاری نیست.