ابو عمرو عثمان بن سعيد العمير الأسدي
اولين نايب امام عصر (عج)، ابو عمرو عثمان بن سعيد العمير الأسدي است. عثمان بن سعيد براي 3 امام نيابت كرده است. يعني نايب امام علي النقي، امام حسن عسكري و حضرت مهدي (عج)بوده است و نيابش براي امام زمان (عج) از سال 260 هجري آغاز شد و تا 280 قمري ادامه يافت.
لقبهاي عثمان بن سعيد عبارتند از: عمري، اسدي، عسكري، سمّان و زيّات. از ميان اين پنج لقب، 3 لقب اول به سبب انتساب وي به قبيله بنياسد و منطقه نظامي سامراء و نسب خانوادگي اوست.
اما دو لقب ديگر يعني سمّان و زيّات به اين دليل بوده است كه وي به سبب وحشت از حاكميت استبداد عباسي به منظور تقيّه و مخفي كردن امر نظارت خويش از جانب حضرت ولي عصر (عج) در ظاهر تجارت روغن ميكرد و در پوشش روغنفروشي به مسؤوليت خطير سفارت ميپرداخت و با قرار دادن نامههاي مردم در ظرفهاي مخصوص حمل آب و پوستهاي مخصوص حمل روغن، به سوي حضرت مهدي (عج) ارسال و جواب اخذ ميكرد.
يكي از افتخارات زندگي عثمان بن سعيد اين بود كه وي در زمان 3 امام معصوم (ع) ميزيست و آنها را درك كرد و از طرف آن امامان بزرگوار تأييد شده است. عثمان بن سعيد تنها 11 سال سن داشت كه افتخار خدمت به امام هادي (ع) نصيبش شد.
از ديگر افتخارات وي اين بود كه پس از شهادت امام هادي (ع) وكالت خاص امام حسن عسگري را عهده شد. همچنين پس از تولد امام دوازدهم، امام حسن عسگري به عثمان بن سعيد دستور داد تا گوشت و نان بخرد و در ميان تهيدستان تقسيم كند و تعدادي گوسفند به سلامتي امام مهدي (عج) عقيقه كند.
عثمان بن سعيد، مورد وثوق و اعتماد 3 امام بزرگوار بوده است و از ناحيه امام هادي (ع)، امام حسن عسگري (ع) و حضرت حجت (عج) در مدج و امانتدار بودن و عفيف بودن وي توقيع صادر شده است.
امام حسن عسگري (ع) در سخنانش به احمد بن اسحاق، فرموده است: «عمري و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتماد هستند، هر آنچه از سوي من براي تو آوردند، ترديد مكن كه از سوي ما است و هر چه ميگويند از جانب ما است. بنابراين سخنان آن دو را بشنو و پيروي آنان نما و بدان كه هر دو امين و مورد اعتماد هستند.»(1)
محمد بن عثمان عمرى
دومین نایب خاص امام زمان- علیه السلام- محمد بن عثمان عمرى است. ایشان فرزند نایب اول است و او از همان دوران كودكى، همراه پدرش در خدمت حضرت هادى- علیه السلام- بوده و سپس در خدمت امام حسن عسكرى- علیه السلام- و سپس حضرت مهدى – ارواحنا فداه – بعد از درگذشت پدرش، وى را به عنوان نایب خود تعیین نمود، و حدود نیم قرن – طبق نظر اكثر علماء – نماینده و نایب حضرت مهدى – علیه السلام- در تمامى شئون شیعیان بود. بر نیابت وى، سه امام، یعنى امام هادى و امام حسن عسكرى و حضرت ولى عصر- علیهمالسلام- تصریح نمودهاند. به خاطر طولانى بودن دوران نیابت وى، توقیعات زیادى در زمنیههاى مختلف، از طرف امام زمان- علیهالسلام- در زمان ایشان صادر گشت.
در زمان وى، مدعیان دروغین زیادى پیدا شد، و یكى از كارها و فعالیتهاى مهم او مبارزه مستمر با این مدعیان دروغین نیابت بود، و با سعى و تلاش بىوقفه، توانست عموم شیعیان را از چنگال آنان برهاند و با رسوا كردن آنها به وسیله اخراج توقیعات لعن از طرف امام زمان- علیهالسلام- نیابت حقیقى خویش را اثبات بكند. دوران نیابت وى مقارن با بقیه خلافت «معتمد» و خلافت «معتضد» و ده سال از خلافت «مقتدر» بود. مرگ خود را پیشگویى نمود و در سال 305ه.ق. وفات یافت
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى
سومین نایب خاص امام زمان- علیهالسلام- حسین بن روح نوبختى مىباشد. بر خلاف سایر نواب خاص، بعضى از مورخین تنها به جنبههاى سیاسى زندگانى ایشان پرداختهاند و بعضى از ابهامات موجود در زندگى دیگر نواب، درباره ایشان كمتر مشاهده مىشود. وى به خاطر نسبتى كه با خاندان نوبختى داشت، در دستگاه عباسى از موقعیت خوبى بر خوردار بود و بسیارى از مشكلات شیعیان را از این طریق حل مىنمود. وى قبل از وزارت حامد بن عباس از آزادى خوبى بهرهمند بود؛ لیكن بعد از به وزارت رسیدن حامد بن عباس (306 تا 311) به خاطر كینه این وزیر با شیعیان، فعالیتهاى او محدود شد، و مجبور شد به صورت مخفیانه زندگى كند، و در این مدت، شلمغانى را از طرف خود منصوب نموده بود كه واسطه بین او و شیعیان باشد، او هم، از استتار حسین بن روح سوء استفاده نموده و مدعى نیابت دورغین شد. بعد از عزل حامد بن عباس در سال 311 و وزارت سوم ابن فرات، وى موقعیت خود را باز یافت، لیكن بعد از عزل ابن فرات در سال 312 ه.ق. و كشته شدن او و پسرش، حسین بن روح توسط مقتدر تا سال 317ه.ق. زندانى گشت، و در سال 317ه.ق. از زندان آزاد و به فعالیت خود ادامه داد.
وى معاصر با بقیه خلافت «مقتدر) و قسمتى از خلافت «راضى» بود. مدت نیابت وى 21 سال به طول انجامید و در سال 326ه.ق. وفات یافت*
ابوالحسن علي محمد سمري
ابوالحسن علي محمد سمري، چهارمين نايب خاص امام مهدي (عج) است كه در سال 326 قمري و به دنبال وفات حسين بن روح به نيابت انتخاب شد و تا نيمه شعبان سال 329 قمري به مدت 3 سال وظيفه انتقال پيام بين شيعيان و امام زمان (عج) را به عهده داشت.
علي بن محمد سمري كه كنيهاش ابوالحسن بود، شخصيت وارسته توأم با شكوه و عظمت داشت.
وي از نظر تقوي داراي موقعيت خاص و فوقالعاده بود.
از كرامتهاي او اين بود كه در بغداد خبر از رحلت «ابن باويه قمي» پدر شيخ صدوق كه در ري زندگي ميكرد داد و گفت: «در اين ساعت ابن باويه قمي، چشم از جهان فرو بست» گروهي از شيعيان كه در حضورش بودند، ماه و روز و ساعتي را كه فرموده بود را يادداشت كردند و پس از 17 روز كه خبر رحلت ابن بابويه قمي به بغداد رسيد، ديدند كاملاً با نوشته آن روز كه جناب سمري فرموده بود، تطبيق دارد.
نيابت خاص با رحلت او پايان يافت و پس از آن نيابت عامه آغاز شد و همزمان پايان يافتن غيبت صغري شيعه وارد دوران غيبت كبري شد.
محل نيابت اين چهار تن در بغداد بوده و آنها در همان شهر مدفون شدند و مزارشان در حال حاضر نيز معروف و مشخص است.
پرسش : ملاک ومعیار انتصاب نوّاب اربعه چه بوده است؟
پاسخ : امامان معصوم: بر اساس حکمت رفتار مىکردند وقطعاً در نصبها یک سرى معیارها وملاکهایى را مد نظر داشتند از قبیل:
1 – تقیّه ورازدارى در حدّ بالا
سفیر اوّل حضرت، عثمان بن سعید براى رعایت تقیه مىکوشید تا خود را از بازرسىهاى رژیم عباسى دور نگه دارد. او بدین منظور در هیچ بحث ومجادله مذهبى یا سیاسى به صورت آشکار درگیر نمىشد.( تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، دکتر جاسم حسین، ص 149)
حسین بن روح نیز در راستاى رعایت وحفظ تقیه، یکى از خدمتگزاران خود را تنها به این دلیل که معاویه را لعن نمود عزل واخراج کرد.( الغیبة، طوسى، ص 237)
2 – صبر واستقامت بسیار عالى وممتاز
عدهاى از ابوسهل نوبختى پرسیدند: چرا تو نایب خاص حضرت نشدى؟ او در جواب گفت : «آنان (امامان:) بهتر از همه مىدانند که چه کسى لایق این مقام است. من آدمى هستم که با دشمنان رفت وآمد دارم وبا آنان مناظره مىکنم. اگر آنچه را که ابوالقاسم حسین بن روح درباره امام مهدى (ع) مىداند من مىدانستم، شاید در بحثهایم با دشمنان، آن گاه که جدال ولجاجت آنان را مىدیدم، مىکوشیدم تا دلایل بنیادى را بر وجود امام ارائه دهم ودر نتیجه محل اقامت او را برملا مىساختم. اما اگر ابوالقاسم حسین بن روح، امام را زیر عباى خود پنهان داشته باشد، وبدنش را با قیچى قطعه قطعه کنند تا امام مهدى (ع) را نشان دهد، هرگز عباى خود را کنار نمىزند وامام را نشان نمىدهد».( الغیبة، طوسى، ص 240 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 359)
3 – نسبت به دیگران فهمیدهتر بودن
شیخ طوسى در کتاب «الغیبة» به فهم ودرایت آنان اشاره کرده است.( همان، ص 236)
4 – حسّاس نبودن حکومت نسبت به آنان
امام مهدى (ع) در انتخاب نایبان خاص خود از افرادى استفاده مىکرد که در دستگاه ظالمان عباسى نسبت به آنها حساسیتى نباشد، چون نیابت خاص، کارى بود بسیار مخفى ومبهم ومهم؛ ولذا هر یک از آنان داراى شغل بوده، کاسبى مىکردهاند تا شناخته نشوند.
پرسش : چه عواملى باعث شد برخى ادعاى سفارت دروغین از طرف حضرت نمایند؟
پاسخ : هنوز مدّتى از عهد سفارت ناحیه مقدسه نگذشته بود که این دستگاه مقدس مبتلا به مصیبت مدعیان دروغین سفارت گشت. آنان از این ادعاى دروغین خود اهدافى را دنبال مىنمودند که عبارت بود از:
1 – از آنجا که ایمان ضعیفى داشتند با این ادعا درصدد انحراف مردم وجامعه شیعى بودند.
2 – طمع به دست آوردن اموال مردم وحقوق شرعیه، زیرا از آنجا که امام زمان (ع) در غیبت به سر مىبردند اینها مىتوانستند در اموال تصرّف نمایند.
3 – گسترش موقعیت خود در جامعه، زیرا با این ادعا وانتساب خود به امام مهدى (ع) درصدد گسترش شهرت خود برمىآمدند.
پرسش : مدعیان دروغین سفارت چه کسانى بودهاند؟
پاسخ : شروع تزویر در امر سفارت به عصر سفیر دوّم محمّد بن عثمان عَمْرى باز مىگردد؛ زیرا پدر او عثمان بن سعید به قدرى معروف بود که هیچ کس جرأت معارضه با او را نداشت.
اول کسى که ادعاى سفارت دروغین نمود ابومحمّد شریعى بود. وبعد از او محمدبن نصیر نمیرى واحمد بن هلال کرخى وابوطاهر محمد بن على بن بلال و بلالى وابوبکر محمّد بن احمد بن عثمان بغدادى واسحاق احمر ( بحارالأنوار، ج 51، ص و368و369367)ومردى معروف وبه باقطانى.( همان، ص 301)
برخى از آنان در ابتدا از مردان صالح بودند ولى به جهات مختلف راه انحراف را پیشه نمودند. سفیر دوم با تمام قدرت به مقابله با آنها پرداخت، ونیز از ناحیه مقدسه توقیعات وبیانات شدید در لعن وتبرى از آنان صادر شد که دلالت بر دروغگویى وسوء باطن آنان داشت.
در زمان سفارت حسین بن روح -سفیر سوم- مصیبت در این زمینه بیشتر شد، زیرا شخصى به نام محمّد بن على شلمغانى غزافرى ادعاى سفارت نمود وبیشترین تأثیر را در انحراف جامعه به جاى گذاشت. او گر چه در ابتداى امر، مردى مؤمن به نظر مىرسید ووکیل حسین بن روح بود، ولى عاقبت به انحراف کشیده شد. آخرین کسى که ادعاى دروغین سفارت داشت ابودلف کاتب بود که بر این ادعاى خود تا بعد از وفات سمرى -سفیر چهارم- باقى بود.( الغیبة، طوسى، ص 303)
پرسش : آیا امام زمانعلیهالسلام غیر از سفرا، وکیل نیز داشته است؟
پاسخ : از تاریخ به دست مىآید که امام زمان (ع) به جز چهار سفیر معروف، وکلایى نیز داشته است که در اطراف ممالک وشهرهاى اسلامى مشغول به انجام وظیفه بودهاند. ولى بین سفیران ووکیلان دو فرق اساسى وجود داشته است:
1 – سفیر با امام زمان (ع) به طور مستقیم مواجهه داشته واو را به طور شخصى مىشناخته است، در حالى که وکلا این چنین نبودهاند، وارتباطشان با حضرت از طریق سفیران انجام مىگرفت.
2 – مسئولیّت سفیر، عمومى بود وشامل تمام شیعیان مىشد، ولى مسئولیّت وکیل در محدوده منطقه خودش بود.
پرسش : چه مصلحتى در وجود وکلاى ناحیه مقدسه بوده است؟
پاسخ : در مورد سؤال فوق به دو مصلحت اساسى مىتوان اشاره کرد:
1 – کار وکیل، سهیم شدن در تسهیل کارهاى گستردهاى بوده که بر عهده سفیر قرار گرفته بود. خصوصاً با در نظر گرفتن این مطلب که قرار بر سرّى بودن وکتمان کردن امور شیعیان در ارتباط با حضرت بود.
2 – عملکرد آنها در مخفى نمودن سفیر وکتمان اسم وشخص او تأثیر بسزایى داشته است.
پرسش : سازمان وکالت چه وظایف ومسئولیتهایى را برعهده داشته است؟
پاسخ : با بررسى شواهد تاریخى چنین به دست مىآید که سازمان وکالت از آغاز تا پایان فعالیت آن، کارکردهاى گوناگونى را دارا بوده است که از آن جمله عبارت است از:
1 – دریافت، تحویل وتوزیع وجوه شرعى.
2 – رسیدگى به اوقاف.
3 – راهنمایى وارشاد شیعیان ومناظره با مخالفان.
4 – ایفاى نقش سیاسى سازمان وکالت.
5 – ایفاى نقش ارتباطى سازمان وکالت.
6 – کمک به نیازمندان وحلّ مشکلات شیعیان.
وظايف نواب اربعه چه بود؟
وظایف ومحور کلّى فعالیتهاى نواب اربعه بدین قرار است:
1 – زدودن شک وحیرت مردم درباره وجود امام مهدى (ع)
مهمترین وظیفهاى که نواب اربعه به ویژه سفیر اول یعنى عثمان بن سعید عَمْرى بر عهده داشت این بود که براى شیعیان ثابت کند، امام عسکرى (ع) فرزندى دارد که اکنون امام است واو نایب خاص آن حضرت مىباشد.
2 – حفظ امام مهدى (ع) از راه پنهان داشتن نام ومکان آن حضرت
امام مهدى (ع) در توقیعى به محمّد بن عثمان بن سعید عَمْرى بیان داشت که از ذکر نام ونشان آن حضرت خوددارى کند ودر جهت پنهان داشتن نام ومکان آن حضرت بکوشد.( همان، ص 222)
ابوسهل نوبختى در جواب این سؤال که چرا تو سفیر ناحیه مقدسه نشدى؟ فرمود: «من نمىتوانم مانند حسین بن روح سرّ نگهدار باشم».( همان، ص 240)
3 – سازماندهى وسرپرستى سازمان وکالت
از طریق این سازمان، شیعیان پرسشها وشبهات دینى خود را با وکلا در میان مىگذاشتند وآنان به واسطه سفیر از ناحیه مقدسه پاسخ را به شیعیان مىرساندند، ونیز وجوه شرعى خود را به وکلا مىدادند ووکلا آن را به مسئول سازمان تحویل مىدادند.
4 – پاسخگویى به پرسشهاى فقهى ومشکلات عقیدتى
آنان گاهى پرسشهاى فقهى ومسائل مستحدثه شیعیان را به عرض امام مهدى (ع) مىرساندند وپاسخ آن را دریافت وبه شیعیان ابلاغ مىکردند.( اعلام الورى، ص 452)
5 – اخذ وتوزیع اموال متعلق به امام مهدى (ع)
امام مهدى (ع) در روز بعد از رحلت امام حسن عسکرى (ع) ویا در همان روز، بعد از مراسم خاکسپارى امام عسکرى (ع) به هیئت قمىها دستور داد که از این به بعد، اموال متعلق به آن حضرت را به وکیلش در بغداد (ابوعمرو، عثمان بن سعید عَمْرى) تحویل دهند.( کمال الدین، ص 478)
6 – مبارزه با غلات ومدعیان دروغین نیابت وبابیّت
در راستاى همین وظیفه، در این دوره هفتاد ساله هر کسى که به دروغ ادعاى بابیّت ووکالت نمود، مثل حلاج، شلمغانى ودیگران، با آنان به مبارزه برخاستند واز ناحیه مقدسه توقیعاتى به واسطه آنان صادر شد، وبا روشن شدن ماهیّت آنان، شیعیان امامیه از این نوع انحرافات مصون ماندند وبه سفارت نواب اربعه ووکالت بیشتر اعتماد نمودند.
7 – مبارزه با وکلاى خائن
گاهى برخى از وکلا منحرف مىشدند واز وظایف اصلى خود عدول مىکردند. در این صورت مشکلاتى را براى سازمان مخفى وکالت به وجود مىآوردند، وگاهى وجوه شرعى را نزد خود نگه مىداشتند، در این صورت نواب اربعه هر کدام به نوبه خود مسئولیت داشتند تا با آن وکیل خائن مبارزه کنند.
8 – آماده سازى مردم براى پذیرش غیبت کبرا
این وظیفه بیش از همه بر دوش ابوالحسن على بن محمّد سَمَرى آخرین سفیر امام مهدى (ع) سنگینى داشت. از این رو امام مهدى (ع) از راه اعجاز به او کمک کرد وشش روز قبل از مرگش توقیعى صادر نمود وزمان دقیق وفات وى را بیان داشت تا اینکه حجت بر همگان تمام شود واذهان، آماده پذیرش دوره دیگرى از غیبت آن حضرت باشد.
مطلب سّوم:تحقيق در شهادت نواب اربعه
روايتهاى تاريخى براى جريانهاى ظاهرى بعد از مرگ حسن عسكرى مى گـويد كه حضرت عسكرى هيچ فرزندى از خود باقى نگـذاشته بود ، نه پسر ونه دختر ، حضرت عسكرى وصيت اموالش را به مادرش (حديث) كرد ، بهمين خاطر بود كه برادرش جعفر بن على ادعاى امامت كرد وعده اى از شيعيان پيرامون او جمع شدند.اما روايت (نواب اربعه) مى گـويد: حضرت عسكرى فرزندى داشت اما مخفى بود ، وآنها (نواب اربعه) نائب يا وكيل او بودند. تصديق آنها منجر به قول به وجود (ابن الحسن) مى شود. آيا نواب اربعه صادق وراستگـو بودند؟ آيا شيعيان روى اعتبار آنها اجماع داشتند؟ چه گـونه شيعيان انها را تصديق كردند؟ با چه دليلى ادعاى آنها را تصديق كنيم؟ آيا چيزى وجود دارد كه مارا وادار سازد كه به آنها به ديد شك وترديد نگـاه كنيم؟ ودر ادعاى آنها در نيابت از (الامام المهدى) ترديد كنيم؟ خصوصا اگـر فهميديم كه آنها از ادعاى نياب سود مادى زيادى نصيبشان شد.
قبل از اينكه رواياتيكه در مدح ودرست بودن نواب اربعه مورد بحث وتدقيق وارزيابى قرار دهيم ، مى گـوييم: آيا مسئله نيابت از مهدى مسئله نوين بوده؟ يا اينكه اين پديده قبلاً نيز وجود داشته بود؟ . ملاحظه مى كنيم قبل از نواب اربعه اشخاص زيادى ادعاى وكالت ونيابت از ائمه سابقين كه بعضى مدعى مهدويتشان شدند ، كردند . آنها ادعاى غيبت ومهدويت براى امام كردند بعد از آن ادعاى نيابت خاص آن امام غايب را ، مانند حضرت موسى كاظم ، كه عده زيادى از اصحابش معتقد به غيبت ومهدويت واستمرار حياتش شدند ، واز جمله آنها (محمد بن بشير) بود ، كه ادعاى نيابت از حضرتش كرد ، واين نيابت را بعنوان (ميراث) به فرزند انش وفرزندان آنها گـذاشت.
بيش از بيست نفر ادعاى نيابت براى (الامام محمد بن الحسن العسكرى) كردند كه از ميان آنها: الشريعى ، النميرى ، العبرتائى ، الحلاج ، وغيرهم بود. چون ادعاى نيابت استفاده هاى مادى واجتماعى وسياسى به دنبال داشته ، مخصوصا مدعيان نيابت عامه اين مسئله را در سرّ وخفا تبليغ مى كردند ومردم را از تحقيق در اين مسئله نهى مى كردند!.. مدعيان نيابت از وجود علاقه ورابطه با ائمه اهل البيت سوء استفاده مى كردند ، و ادعاى ادامه حيات آنها و بالاخره خودش نائب يا وكيل امام ميشد، و اين ادعا معمولاً مورد قبول مردم ساده لوح مى شود، اما مردم روشن وبا هوش ومحقق ان را قبول ندارند . ملاحظه مى كنيم شيعيان همه مدعيان نيابت را رد كردند ، وبيش از بيست نفر آنها را قبول نكردند و آنها را به كذب و جعل كردن متهم ساختند و همچنين در نيابت نواب اربعه شك كردند ، و در باره آنها مختلف بودند وهيچ دليل علمى و واضحى دال بر صدق وصحت ادعاى نواب اربعه در روايات يافت نمى شود، واين سبب مى شود آنها را به ليست مدعيان نيابت كذابين ملحق سازيم ، چون همه ميخواستند از مسئله نيابت مهدى قائم تجارت كنند وجيب خودشان را پركنند.
طوسى براى توثيق عثمان بن سعيد العمرى روى چند روايت تكيه كرده است ، از قبيل روايت احمد بن اسحاق قمى در آن روايت آمده كه حضرت هادى وحضرت عسكرى عثمان بن سعيد العمرى را چه در زمان حيات يا مرگ مورد تأييد قرار داده. در اين روايت اشاره اى مبنى بر نيابت عمرى از حضرت مهدى وجود ندارد ، اما بعضى از روايات تصريح مى كردند كه حضرت عسكرى تأكيد بر وكالت العمرى از حضرت قائم مى كند . اما سند اين روايت بسيار ضعيف مى باشد ، چون در سلسله روات (جعفر بن محمد بن مالك الفزارى) وجود دارد . النجاشى وابن الغضائرى در باره فزارى گـفتند: “او كذاب ومتروك الحديث ودر مذهب او غلو واعاجيب وجود دارد ، او از ضُعفا ومجاهيل نقل مى كند ، وهمه عيبهاى ضُعفا در او جمع شدند ، او حديث را ماهرانه وضع مى كرد وفاسد از نظر مذهب وروايت مى باشد”.
اما روايت قبلى كه از وثاقت وامانت و وكالت عمرى صحبت مى كند ، اين روايت مجهوله مىباشد ، ودر سلسله سندش (الخصيبى) مى باشد ، او يكى از تندروها (غُلات) مى باشد ، ورايت متضمن علم حضرت عسكرى به غيب است ، وآگـاهى داشتن از نمايندگـان يمن قبل از اينكه حضرتش آنها را ببينند. [1] واين از باورهاى غُلات مى باشد. روايت اول مى گـويد: حضرت عسكرى قبل از مرگـش خبر داد كه عمرى در آينده نيز انسان خوبى خواهد ماند. واين علمى است كه بجز خدا كسى آن را نمى داند ، واين از علم غيب مى باشد. حالا كه اين روايت از لحاظ متن وسند فاقد اعتبار مى باشد ما نتيجه واحدى ميگـيريم وآن اينكه (العمرى) وكيل امامين الهادى والعسكرى در گـرفتن اموال بود، واين وكالت را مجددا به خويشتن داد. وادعاى فرزندى براى حضرت عسكرى كرد تا بر اساس آن بتواند ادعاى وكالت از (المهدى) بكند ، بدون اينكه به خودش زحمتى بدهد ويك دليل واضحى براى صحت مدعايش اظهار كند. مؤرخين مسئله وكالت العمرى از (ابن الحسن) را مورد تأكيد قرار ندادند ، و الطبرسى در كتاب (الاحتجاج) با اينكه او تدوين آنگـه به دستش رسيده حرص شديد داشته ، در باره العمرى بيشتر از اين نمى گـويد كه: “العمرى بأمر صاحب الزمان قيمومت داشت وتوقيعات وجواب مسائل از روى دستش بيرون مى آمد”. [2] مؤرخين هيچ معجزه اى براى (العمرى) ذكر نكردند كه ادعاى نيابتش را ثابت كند . با اينكه سيد عبد الله شبر در كتاب (حق اليقين) مى گـويد:” شيعيان ادعاى نواب اربعه را نمى پيرفتند مگـر بعد از اينكه آيت ومعجزه اى روى دست يكا يك آنها از طرف صاحب الامر ظاهر شود كه دال بر صدق مدعايشان در نيابت باشد”. [3]
اما نايب دوّم: (محمد بن عثمان بن سعيد العمرى) مؤرخين شيعه هيچ نصى را ذكر نمى كنند كه دال بر تعيينش بعنوان (نايب المهدى) باشد. طوسى مى گـويد:” او جاى پدرش را در نيابت اشغال كرد واين امر بنا به نص ابو محمد الحسن العسكرى ونص پدرش عثمان بن سعيد وبأمر حضرت قائم بود”. [4] طوسى روايتى از عبد الله بن جعفر الحميرى القمى نقل مى كند مى گـويد: “حضرت المهدى به العمرى الابن نامه اى فرستاد كه در آن تسليت مرگ پدرش عثمان بن سعيد را به وى گـفت ، المهدى خدا را حمد وثناء مى كرد براى قيام العمرى الابن مقام پدرش وبراى او آرزوى توفيق كرد”. حميرى اضافه مى كند ومى گـويد: نامه ها باهمان دستخطى كه در زمان ابى جعفر عثمان بن سعيد بيرون مى آمدند. طوسى روايت ديگـرى از محمد بن ابراهيم بن مهزيار الاهوازى ، وروايت ديگـرى از اسحاق بن يعقوب از (المهدى) نقل مى كند: المهدى به وثاقت العمرى الابن تاكيد مى كند وبراى او طلب رضا ومغفرت از خداوند متعال مى كند ، همه اين روايتها بوسيله خود عمرى نقل شده ، واين سبب كافى مى باشد كه بگـوييم اين روايتها ضعيفه مى باشند.
دليلى در دست نيست كه ثابت كند كه عثمان بن سعيد العمرى بامر (القائم المهدى) وبه فرزندش محمد بن عثمان وصيت كرده باشد ، حسب الظاهر اين تخمين وحدس از طرف طوسى بود. وهمچنين دليل تاريخى وجود ندارد كه ثابت كند (العمرى پدر) به (العمرى فرزند) وصيت كرده باشد بجز ميراث وادعا كردن يك طرفه پسر.
مشكل اين است كه به چه شكل وصورت از صحت توقيعاتى كه عمريان انهارا بيرون مى ساختند ونسبت به (المهدى القائم) مى دادند مطمئن شويم. مخصوصا ان توقيعى كه (الحميرى القمى) نقل كرده ، ودر روايت نقل شده كه به چه صورت به (القائم المهدى) نسبت داده شد. احتمال مى رود كه خود العمرى با دست خود نوشته وآن را به (المهدى القائم) نسبت داده ، مخصوصا ملاحظه مى شود در آن توقيع العمرى بيحساب مدح وثنا شده كه شبهه روى آن سايه مى افكند ، حتى اگـر المهدى حاضر باشند چه رسد (القائم المهدى) غائب هستند!! وكسى ديگـرى وجود ندارد كه اين حديث را روايت كند جُز خود العمرى. حميرى هم به ما نمى گـويد چرا زود توقيع مورد قبول وتصديق واقع شد ، با وجود جدل وبحث در ميان شيعيان آن زمان پيرامون صدق العمرى در ادعاى نيابت؟ شايد هم خود الحميرى توقيع را درست كرده وآن را به المهدى القائم نسبت داده است. اما روايت محمد بن ابراهيم بن مهزيار الاهوازى ، آن روايت هم ضعيفه مى باشد ، چون خودش اعتراف مى كند كه در بدو امر بوجود مهدى شك داشت ، وبعد از ملاقات با العمرى در بغداد ادعاى نيابت نمود. وبالاخره مشكوك به حساب مى آيد. براى ما توضيح نمى دهد به چه صورت توقيع را دريافت كردند، بشكل مستقيم يا از طريق العمرى بوده ، اگـر ادعا كند بصورت مستقيم از (القائم المهدى) توقيع را دريافت داشته ، به چه صورت؟ آيا او (قائم) را ديده ؟ خودش هم اين ادعا را نمى كند ، يا از طريق العمرى ؟ اين هم مارا وادار به شك مى كند.
اما روايت سوّم روايت (اسحاق بن يعقوب) كه در آن تصريح مى شود كه از العمرى نقل شده ، آن هم مشكوك است . واحتمال مى رود كه (توقيع) ساخته وپرداخته خود العمرى مى باشد ، ثانيا: مجهوليت وضعف اسحاق بن يعقوب . روايت تصريح نميكند كه به چه صورت از دستخط (مهدى) مطمئن شدند ، يا اينكه طوسى مى گـويد: دستخطهايى كه توقيعات با آن خارج مى شدند با همان دستخطى خارج مى شده كه در زمان عسكرى بود. [5]
واما رؤيت محمد بن عثمان العمرى (القائم المهدى) در فصل حج ، يك ادعا مجرد است كه فاقد دليل مى باشد . او نميگـويد كه به چه شكل با (مهدى) ودر فصل حج آشنا شده، در صورتيكه قبلاً اورا نديده است ، شايد او را با شخصى ديگـرى اشتباه كرده است.
اينجاست كه احمد بن هلال العبرتائى – بزرگشيعيان در بغداد – بر روى اين روايتها توقف مىكند. فزراى از او (عبرتائى) نقل كرده مى گـويد: او شاهد بود وقتيكه حضرت عسكرى مهدى را به اصحاب نشان دادند وشاهد تعيين العمرى بعنوان خليفه براى (مهدى) بود ، او (عبرتائى) در صحت مدعاى (العمرى الابن) در مورد (النيابة الخاصه) تشكيك كرد ، ومنكر اين شد كه وى شنيده بود (العسكرى) او را به عنوان وكيل تنصيب كرده باشد ، روى اين اصل العبراتائى وكالت العمرى دوّم را از (صاحب الزمان) به رسميت نمى شناسد. [6]
مى دانيم عبرتائى نقش بزرگـى در تثبيت نيابت عثمان بن سعيد العمرى داشت ، واميدوار بود كه العمرى بعد از مرگـش به او وصيت كند، وقتيكه العمرى به پسرش محمد وصيت كرد ، او نيابت پسر عثمان بن سعيد را نپذيرفت ، وخودش ادعاى نيابت كرد ، كه اين بحد ذاته پرده از يك نوع توطئه گرى ومصالح در دعواى نيابت بر ميدارد.
در نتيجه عدم وجود نصوص صحيحه ومؤكده در باره نيابت محمد بن عثمان العمرى ، شيعيان در باره صحت مدعايش مشكوك شدند، مجلسى در (بحار الانوار) روايت مى كند مى گـويد: ابو العباس احمد السراج الدينورى از العمرى خواست دليلى بر صحت ادعايش ارائه دهد ، چون دينورى به نيابت العمرى شك داشت وبه العمرى ايمان نداشت مگـر اينكه معجزه اى نشان بدهد. [7]
در آن وقت در ميان شيعيان اين حديث مشهور وشايع بود كه مى گـويد: (خادمين وقائمين به امور ما شرور ترين خلق خدا مى باشند) . شيخ طوسى اين حديث را صحيح مى داند ، اما مى گـويد :”حديث را برعموم حمل نكنيد ، چون از ميان آنان كسانى بودند كه تغيير وتبديل وخيانت كردند”. [8]
بعضى از شيعيان كه مالى به العمرى داده بودند ، پشيمان شدند كما اينكه از وجود (مهدى) وصحت (تواقيع) كه العمرى آنان بيرون مى آورد وبه (مهدى) نسبت مى داد مشكوك شدند. در ميان كسانيكه شك كرده بودند عده اى از اهل البيت بود ، واين مسئله العمرى را وادار ساخت كه كتابى يا (توقيعى) از زبان (مهدى) نشان دهد ، كه شاكّين ومنكرين المهدى را محكوم مىكرد.
عده اى از شيعيان شك در صحت وكالت (النوبختى) نائب سوّم ، كردند ، ودر باره امواليكه بنام (مهدى) گـرفته مى شد سؤال كردند وگـفتند: “اموال وحقوق بشكل درست خرج نميشود”. الصدوق والطوسى در اين رابطه مى گـويند: اما نوبختى توانست آنها را از طريق معجزه قانع سازد وبه آنها از غيبيّات مى گـفت ، از جمله تعيين وقت مرگ بعضى از اشخاص ، يا النوبختى دراهمى از صرّه شخصى برداشت آنهم از راه دور. [9]
در واقع مؤرخين شيعه داستانهاى زيادى در باره شك مردم نسبت به مدعيان نيابت وتكذيب آنان همديگـر را نقل كرده. اما مؤرخين وعلماى اثنا عشريه فرق مى گـذاشتند بين (نواب اربعه) وبقيه مدعيان نيابت . علماى اثنا عشريه بقيه مدعيان را مورد ذم قرار دادند ، وشك داشتند كه آنها بتوانند معاجز يا علم به غيب داشته باشند.
كلينى ومفيد وطوسى ده ها داستان در باره قيام (نواب اربعه) به معجزه وخوارق العادات وخبر از مغيبات ذكر كرده اند. الطوسى از (هبة الله) حفيد العمرى نقل مى كند مى گـويد: ” معجزات امام روى دستش ظاهر شده ، و او (العمرى) صحبت از غيب مى كرد”. [10]
همچنين الطوسى خبرى از على بن احمد الدلال نقل مى كند ومى گـويد: ” عمرى به او ساعت مرگـش خبر داد ، وگـفت از روز كذا وشهر كذا وسال كذا . وحرف العمرى در روز و ماه و سال وفات درست بود ، و آن در آخر جمادى الاولى از سال 305 هجرى بود”. [11]
اين اقوال با اصول ومبادىء شيعه وائمه اهل البيت مغايرت دارد ، اهل البيت هميشه علم به غيب را نفى مى كردند ، حتى طريقه اعجازيه براى اثبات امامتشان را نفى مى كردند. شيخ صدوق در كتاب (اكمال الدين) مى گـويد:” امام علم غيب را نمى داند اما او بنده صالحى مى باشد كه علم به كتاب وسنت دارد ، كسى كه علم غيب را به امام نسبت دهد ، كفر به پروردگـار كرده ، وبنظر ما خارج از اسلام مى باشد ، والغيب لا يعلمه الا الله ، اگـر بشرى ان را ادعا كند او كافر يا مشرك مى باشد”. [12]
امام صادق مى فرمايد:” عجبا از مردميكه براى ما ادعاى غيب مى كنند.. بخدا سوگـند قصد تأديب جاريه ام فلانه داشتم ، او از من فرار كرد. و من نميدانم در كدام اطاق خانه مى باشد”. [13]
روزى ابو بصير نزد امام صادق مى آيد به وى گـفت: انها مى گـويند: شما عدد دانه هاى باران وعدد ستارگـان وعدد برگـهاى درختان و وزن آنچه در دريا وعدد ذرات تراب را مى دانيد. امام فرمودن: “سبحان الله.. سبحان الله..نه بخدا سوگـند كسى جز خدا اين را نمى داند”. [14]
يحيى بن عبد الله از حضرت موسى كاظم سؤال مى كند: جانم به قربانت ، آنها ادعا مى كنند كه شما علم به غيب داريد؟ امام فرمودند: “سبحان الله دستت را روى سرم بگـذار ، بخدا سوگـند هيچ مويى در بدنم نمانده مگـر اينكه ايستاد . نه به خدا سوگـند اين بجز ارثى است از رسول خدا (ص) نبوده است”. [15]
الحر العاملى روايت ديگـرى را نقل مى كند مى گـويد:” جاهلان واحمقهاى شيعه ما را اذيت كردند ، انهائيكه دينشان از پر پشه هم كمتر مى باشد.. من از انها به خدا ورسول تبرى مى كنم از كسانيكه علم غيب را به ما نسبت دهند”. [16]
بنا بر اين ما نمى توانيم ادعاى (نواب اربعه) را تصديق كنيم بمجرد يكه ادعاى نيابت از (مهدى) كردند ، وكلام آنها دليل بر وجودش بدانيم ، آنهم بر مبناى معاجز يا علم به غيب . ما نمى توانيم فرقى بينشان بگـذاريم وبين مدعيان نيابت كه از بيست وچهار نفر هم تجاوز كردند. اگـر ما مدعيان دروغين نيابت را متهم به (جرّ النار الى اقراصهم) كنيم ، يا آنها را مرتبط با خلافت عباسى بدانيم ، همين اتهام به نواب اربعه هم وارد مى باشد ، ونواب اربعه نيز دور از اتهام نيستند.
محمد بن على الشلمغانى كه وكيل الحسين بن روح در بنى بسطام بود ، كه بعداً منشق ومنفصل شد وخودش ادعاى نيابت كرد ، مى گـويد:” ما با ابو القاسم حسين بن روح در اين امر وارد نشديم مگـر اينكه مى دانستيم براى چه وارد شديم ، وآنچنان باهم اختلاف ودعوا مى كرديم – بر تقسيم اموال- مانند دعواى سگـانى بر سرِ مردارى وجيفه اى وقتيكه جمع مى شوند”. [17]
اگـر ما نتوانستيم ادعاى (نواب اربعه) ثابت كنيم ، ودر اقوال آنها شك كرديم ،چه طور مى توانيم وجود (امام محمد بن الحسن العسكرى) را اثبات كنيم؟ آنهم با تكيه كردن روى شهادت (نواب اربعه) كه آنها مهدى را مشاهده كردند واز او وكالت اخذ كردند؟!
علاوه بر اين ، دليل ديگـرى وجود دارد ودال بر كاذب بودن ادعياى وكالت ونيابت آنان ، وآن: مدعيان نيابت هيچ نقش فرهنگـى يا سياسى ويا فكرى براى خدمت مسلمانان وشيعيان نداشتند ، بجز گـرفتن حقوق از دست مردم وادعاى تسليم آنها به (امام مهدى) مى باشد ، اگـر ادعاى آنها مبنى بر اتصال خاص ميان خود والمهدى القائم باشد بايستى سعى در حل مشكلات طائفه شيعه مىكردند ونظر و راهنمائيهاى امام را براى امت منتقل مى كردند ، اما ملاحظه مى كنيم كه نايب ثالث (الحسين بن روح النوبختى) براى حل مشكل خود با شلمغانى كه از وى منشق شده است ، پناه به علماى قم مى آورد وكتابش را (التأديب) به آنجا مى فرستد تا آن را تصحيح كنند و راست را از نا راست تصحيح كنند. [18]
واين دليل ديگـرى است كه نايب ثالث هيچ نوع اتصالى وارتباطى با (امام مهدى) نداشته است ، وإلاّ كتاب را به او عرضه مى داشت ، واز صحت كتاب مطمئن مى شد.
چيزى كه شك را تبديل به يقين مى كند در مورد عدم وجود (حجت بن الحسن العسكرى) : عدم وجود نقشى براى مدعيان (نيابت خاصة) در پر كردن فراغ فقهى يا توضيح امور غامضه اى كه لازم بود آنها را از طرف (امام مهدى) در آن مرحله توضيح داده شود!.. همه ميدانيم كه كلينى كتابش (الكافى) را در ايام نايب سوّم حسين بن روح نوبختى نوشته. آن كتاب پر از احاديث ضعيف وموضوع كرده حتى صحبت از تحريف قرآن وچيزهاى باطل ديگـرى كرده ، مى بينيم (نوبختى نايب سوّم ، وسمرى نايب چهارم) هيچ اظهار نظرى يا تصحيحى پيرامون كتا ب مزبور انجام ندادند ، و اين سبب رنج شيعيان در طول تاريخ شد و آنها را در مشكله تعرف وشناختن احاديث درست ونا درست دچار كرد.
يكى از ابداعات سيد مرتضى ، نظريه (لطف) بوده كه در آن مى گـويد: (امام مهدى) مى بايستى در اجتهادات فقها دخالت كند وآنها را تصحيح كند واجماع باطلى آنها را مختل سازد. ما مى گـوييم اگر چنين مىبود (امام مهدى) مى بايستى در تصحيح كتاب (الكافى) دخالت كند، اگـر وجودش را قبول كرديم ، يا اينكه در عصر (غيبت كبرى) كتابى از خود بجا بگـذارد تا مردم وعلما به آن رجوع كنند ، واين چيزى است كه اصلاً حاصل نشد. ومدعيان نيابت چيزى در اين زمينه تقديم نكردند ، واين مارا وادار مى سازد كه با ديد شك وترديد نسبت به نواب اربعه ونيابتشان نگـاه كنيم ، وحتى شك در وجود غائبى كه آنها از او وكالت گـرفته اند كنيم. شيخ حسن فريد كه يكى از همدرسان امام خميني بود در كتابش (رسالة في الخمس) خيلى متعجب ومتحيّرانه مى گـويد:چه سرّى است كه كلينى از صاحب الامر از طريق وكيلش النوبختى در باره حكم خمس در عصر غيبت نپرسيده؟. [19]
مطلب چهارم: تحقيق در باره نامه هاى (امام مهدى)
طرفداران نظريه وجود (امام مهدى) نامه هائيكه كه گـفته شده كه (امام مهدى) آنها را به عده اى از مردم فرستاده است را ، دليلى ديگـرى بر صدق مدعايشان مبنى بر وجود (الامام محمد بن الحسن العسكرى) دانسته اند. من بعد از اينكه روى اين روايتها تحقيق كردم وسند آنها را مورد بررسى قرار دادم ، متوجه شدم كه سند اين روايتها تا حد زيادى ضعيف مى باشند واين نامه ها شايعاتى هستند كه مدعيان نيابت از (امام مهدى) انرا پراكنده كرده بودند. نامه اولى كه طوسى ان را نقل مى كند از جماعتى كه نام آنهارا ذكر نمى كند عن محمد التلعكبرى عن احمد بن على الرازى كه علماى رجال شيعه در باره اش مى گـويند: ( ضعيف و مغالى) واحمد بن اسحاق القمى ذكر نمى كند به چه شكل با (صاحب الزمان) نامه نگـارى كرده؟ وچه شخص جواب (مهدى) را به او رسانده؟ واحتمال مى رود كه خودش نامه را درست كرده باشد.
نامه دوّمى كه طوسى ايضا از احمد بن على الرازى (الضعيف الغالى) نقل مى كند از عده اى از مجهولين است ، بعلاوه اين نامه متضمن امرى است غير معقول و آن قبول حكميت شخصى غير معروف ووجودش مورد اختلاف بوده ، تا اينكه خودش وجودش را ثابت كند. شايد هم جواب نامه را يكى از ادعياء نيابت داده ، با اينكه شك در وجود ابن الحسن مستلزم شك در صدق نواب اربعه مى شود ، بنا بر اين نمى توانيم به يكى از نواب اربعه رجوع كنيم قبل از اينكه از وثاقتش مطمئن شويم ، يا تصديق به چيزهائيكه به ما نشان مىدهيد از قبيل نامه هاى منسوب به المهدى ، بكنيم.
اما روايت صدوق كه معروف به (التوقيع) ، آن روايت ضعيفه مى باشد ، بخاطر مجهوليت وضعف اسحاق بن يعقوب ، وعلماء سابقين مانند كلينى اين روايت را نقل نكردند. ونامه متضمن امورى است غير صحيح ، از جمله:
1- 1- ناقل نامه نائب دوم محمد بن عثمان بن سعيد العمرى بود ونامه شامل مدح وثناى زيادى نسبت به خودش وپدرش بوده ، واين مارا مجبور مى سازد با ديده شك وترديد به نامه نگـاه كنيم ، ومسئله جعل از طرف العمرى را احتمال كنيم.
2- 2- اباحه خمس در عصر غيبت تا وقت ظهور ، اين مخالف است با استمرار احكام اسلام در هر وقت ، وعلماى شيعه از مسئله اباحه خمس در عصر غيبت عدول كردند چون با مبادىء اسلام منافات دارد.
3- 3- مطالبه كردن مردم از سؤال نكردن از سبب غيبت ، با اينكه فلسفه غيبت از ضروريات دين مى باشد ، وبايد آن را دانست تا راهى ومقدمه اى براى ايمان به (مهدى) باشد .
لذا مى توان يقين كرد كه اين نامه يا (توقيع) ضعيف وغير قابل اعتماد مى باشد.
روايت دوم صدوق از العمرى عن عبد الله بن جعفر نقل مى كند مى گـويد: او (عبد الله بن جعفر) نامه را نزد سعد بن عبد الله يافته ، يعنى خودش بطور مستقيم نقل نكرده بلكه آن را در كتابى يافته. در علم روايت ، پيدا كردن در لا بلاى كتابها وبدون ذكر سند ، از ضعيفترين نوع روايت مى باشد ، به اضافه اينكه سعد بن عبد الله راه بدست آوردن نامه را ذكر نكرده ونمى گـويد چه كسى نامه را به او داده؟ وسعد اين نامه را از عمريين (عثمان بن سعيد وپسرش محمد) نقل نكرده، بلكه از شخصى كه نامش مشخص نشده است نقل مى كند ، او فرض مى كند (المهدى ) مى باشد. شايد هم نامه توسط عمريين درست شده بوده ، چون اين رساله نظريه آنها را مبنى بر وجود المهدى تقويت مى كند ، ونيابت آنهارا محكمتر مى سازد ، از اين رو نامه از اعتبار ساقط مى باشد.
اما رسائل شيخ مفيد كه طبرسى وابن شهر آشوب آنهارا در كتابهايشان نقل كردند ، ملاحظه مى شود كه خود مفيد در هيچ يك از كتابهايش به آنها اشاره اى نكرده ، اگـر نسبت اين رسائل به شيخ مفيد هم صحيح باشد باز هم در آن هيچ دليلى نمى باشد ، مفيد مى گـويد: نامه هارا از شخصى اعرابى گـرفته ، اعرابى نامه هارا از شخصى ديگـرى گـرفته كه او اين شخص را نمى شناخته ، و نامه ها با دستخط مهدى نبوده ، اعرابى مى گـويد: آنها ديكته المهدى بوده اند. مفيد قبول نكرد نامه هايى كه اعرابى به او رسانده نشان بدهد ، مفيد مى گـويد: كه اين كار بأمر المهدى بود. اما مفيد نامه هايى با دستخط خودش به مردم ابراز داشت وگـفت: المهدى چنين از او خواسته بوده.
اگـر اين مسئله صحيح هم باشد در حقيقت ما بدنبال نامه هايى هستيم كه با دستخط مفيد باشد ، كه خود شيخ مفيد اعتراف دارد كه آنها نسخه اى از نامه هايى كه اعرابى مجهول به أو داد ، وحتى شيخ مفيد هم اورا نمى شناخت ، اعرابى مى گـويد: آن نامه ها از شخصى به املاء رسيد كه قبلا اورا نمى شناخت ، آن شخص مجهول مى گـويد: (المهدى) رساله را به او ديكته كرده است.
در واقع ما در قبال خبر آحادى مى باشيم كه مفيد ان را روايت از شخصى مجهول عن (المهدى) مى كند. اين هم بنوبه خود چند احتمال دارد:
1- 1- جعل نامه از طرف مفيد ، بالخصوص وقتيكه بفهميم نامه متضمن تزكيه ومدح فراوان نسبت به مفيد مى باشد.
2- 2- نامه از جعل شخص مجهول مى باشد.
3- 3- نامه از جعل شخصى سوّمى كه به نويسنده نامه كذباً گـفته من (المهدى) مى باشم.
در علم روايت ودرايت همچنين رواياتى مستحق توقف والتفات نمى باشد.