هشت درس از روش رهبری ماندلا

نویسنده: ریچارد استنگل

توضیح: این متن به مناسبت درگذشت نلسون ماندلا بازنشر می شود: با آن که ماندلا از صحنه عمومی کنار کشیده است، ولی این پیرمرد 90 ساله هنوز جسورانه و آزادانه حرف می زند، همان طور که اخیراً آشکارا رابرت موگابه را زیر سوال برد. هفته‌نامه آمریکایی تایم، به مناسبت نودمین سال تولد نلسون ماندلا، در شماره چهارشنبه، 9 جولای خود، در پرونده‌ای ویژه به بررسی ابعاد مختلف زندگی او پرداخت. «ریچارد استنگل» نویسنده آمریکایی که شانزدهمین دبیر اجرایی مجله تایم است، در مقاله مفصلی، که با عنوان «ماندلا؛ 8 درس او برای رهبر بودن» در این شماره مجله تایم منتشر شد، تلاش کرده‌است تا بر اساس شیوه زندگی ماندلا به این سؤال اساسی پاسخ دهد که «چه‌طور می‌توانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی بکنیم»؟ استنگل در نیو یورک متولد شده‌ و تحصیلات عالی را در دانشگاه پرینستون در سال 1977 به پایان رساند وبعد از دوران دانشگاه، پژوهشگر دانشگاه آکسفورد شد. استنگل در نشریه تایم، تبدیل به نویسنده‌ای بزرگ شد. در سال‌های 1988 و 1996 پوشش خبری رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری به عهده او بود. او هم‌چنین در نشریات «نیویورکر»، «نیو ریپابلیک»، «اسپای» و «نیویورک تایمز» هم فعالیت داشته است. استنگل کتاب‌های بسیاری به رشته تحریر درآورده است. از جمله نوشته های او می‌توان به «خورشید ژانویه: یک روز»، «سه زندگی»، «یک شهر کوچک در آفریقای جنوبی» و «شما زیادی مهربانید: تاریخچه چاپلوسی» اشاره کرد. او در دهه 90 نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر نوشتن یک کتاب کار کرد. این کتاب «پیاده‌روی طولانی تا آزادی» نام دارد که در واقع زندگی‌نامه پرفروش رهبر آفریقای جنوبی است. او هم‌چنین دستیار تهیه‌کننده فیلم مستند ماندلا بود که در سال 1996 ساخته شد. استنگل بعدتر به رسانه‌های چاپی برگشت و چند مسئولیت در نشریه تایم به عهده گرفت، از جمله دبیری سرویس داخلی و فرهنگی و دبیری اجرایی سایت Time.com در سال 2006، او به عنوان دبیر اجرایی به نشریه تایم برگشت. استنگل با «ماری فاف» ازدواج کرده که اصالت آفریقای جنوبی دارد. این زوج دو پسر دارند. مقاله حاضر، حاصل سال‌ها همراهی استنگل با ماندلا است، که تقدیم شما می‌شود.
نلسون ماندلا همیشه با حضور در کنار بچه‌ها بیشتر احساس راحتی می‌کند و یک جورهایی بزرگ‌ترین محرومیت او این بود که طی 27 سال زندان، نه صدای کودکی به گوش او رسید و نه دستان کودکی را در دستان خود لمس کرد. ماه گذشته وقتی او را در ژوهانسبورگ دیدم- ماندلایی بسیار شکسته‌تر و ضعیف‌تر از آن ماندلایی بود که قبلا می‌شناختم- اولین کار او در آغوش گرفتن دو پسر من بود. در همان ثانیه‌های اول دو پسرم این پیرمرد را صمیمانه در بر گرفتند؛ پیرمردی که از آنها می‌پرسید که چه ورزشی را دوست دارند تا با یکدیگر بازی کنند و یا اینکه صبحانه چه خورده‌اند. وقتی ما صحبت می‌کردیم، او پسرم گابریل را- که نام دومش «رولیحلاهلا» است، یعنی همان نام واقعی ماندلا- در آغوش می‌گرفت. او برای گابریل داستان این نام را تعریف کرد، اینکه چگونه به زبان کوسایی [ از زبان‌های Zulu در آفریقا] این نام به «شکستن شاخه یک درخت» ترجمه می‌شود در حالی که معنای واقعی آن «مشکل‌ساز بودن» است. ماندلایی که همین هفته جشن تولد 90 سالگی خود را جشن می‌گیرد، به قدر کافی مشکلاتی را برای چندین نسل و دوره به وجود آورده است. او کشور را از سیستم خشن تبعیض رهایی بخشید و کمک کرد تا سیاه و سفید، فرادست و فرودست با یکدیگر متحد شوند به گونه‌ای که پیش از این هرگز چنین نبود. در دهه 1990، من به همراه ماندلا دو سال روی زندگینامه خودنوشت او به نام «گام‌های بلند به سوی آزادی» کار کردیم. پس از گذشت آن همه سال در همراهی با او، وقتی کتاب تمام شد من حس عجیب پس‌زدگی یافتم؛ مثل این بود که آفتاب از زندگی کسی بیرون رفته باشد. طی این سال‌ها ما یکدیگر را کم و بیش می‌دیدیم اما احتمالا قبل از آخرین دیدارمان می‌خواستم او را ببینم و پسرانم نیز یک‌بار دیگر او را ببینند.
همچنین می‌خواستم با او در خصوص رهبری صحبت کنم. ماندلا اولین نفری است که می‌پذیرد که چیزی فراتر از یک انسان معمولی است: یعنی یک سیاستمدار. او رژیم آپارتاید را ساقط و یک آفریقای جنوبی غیر نژادی و دموکراتیک را خلق کرد و دقیقا می‌دانست که چه زمان و چگونه نقش خود در دوره‌های مختلف‌گذار را به عنوان یک مبارز، ایده‌آلیست، دیپلمات و سیاستمدار ایفا کند. او که با مفاهیم انتزاعی فیلسوف‌مآبانه سر ناسازگاری داشت مکرر به من می‌گفت که مسئله اصلا «بحث از اصل نیست بلکه بحث از تاکتیک است.» او در تاکتیک بسیار حرفه‌ای بود.
ماندلا دیگر با پرسش یا تبعیض میانه‌ای ندارد. او از این بیم دارد که مبادا قادر به بیان و تمرکز بر آنچه مردم هنگام دیدار با یک بت زنده انتظار دارند، نباشد و آنقدر مغرور و مراقب هست تا مردم فکر نکنند که دانش او ته کشیده است. اما دنیا هرگز نیازی به هدایای ماندلا- به عنوان یک انسان با تدبیر، یک فعال و بله یک سیاستمدار- آنگونه که او در 25 ژوئن (پنجم تیرماه) در لندن دوباره نشان داد نداشته است؛ آنگاه که او برخاست و وحشی‌گری رابرت موگابه رئیس‌جمهور زیمبابوه را محکوم کرد. هر چه ما به دوره سرنوشت‌ساز و تاریخی انتخابات آمریکا نزدیک می‌شویم، چیزهای بسیاری است که او می‌تواند به دو نامزد ریاست‌جمهوری آمریکا بیاموزد.

نلسون ماندلا

1- شجاعت یعنی الهام بخشیدن به دیگران برای پشت سر گذاشتن ترس
در سال 1994، طی کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری، ماندلا با یک هواپیمای ملخی کوچک به روستاهای دل‌مرده ناتال سفر کرد تا برای هواداران زولوی [نام قبیله]خود سخنرانی کند. من پذیرفتم که با او در فرودگاه دیدار کنم؛ جایی که کارمان را پس از سخنرانی‌اش ادامه می‌دادیم. وقتی که هنوز 20 دقیقه زمان تا فرود هواپیما باقی بود، یکی از موتورهایش خراب شد. کسانی که در هواپیما بودند دچار ترس و واهمه شدند. تنها چیزی که آنها را آرام می‌کرد همانا نگریستن به ماندلایی بود که در سکوت خود غرق در مطالعه روزنامه بود؛ گویی مسافر هر روزه قطاری است که او را طبق معمول به سر کار می‌برد. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان نیز با موفقیت هواپیما را بر زمین نشاند. وقتی پس از فرود، من و ماندلا در صندلی پشتی BMW ضد گلوله‌اش نشستیم که قرار بود ما را به محل تجمع و سخنرانی ببرد، او به سوی من برگشت و گفت: «مرد! من به شدت اون بالا ترسیده بودم.»
ماندلا غالبا طی دورانی که زیر زمین بود، طی دادگاه ریونیا [Rivonia ] که منجر به زندانی شدن او شد و طی دوران حضور در «روبن آیلند» ترسیده بود. او بعدا به من گفت: «البته که ترسیده بودم.» او می‌گفت نترسیدن غیر معقول است. «من نمی‌توانم تظاهر به شجاعت کنم که می‌توانم دنیا را شکست دهم.» اما به عنوان یک رهبر نباید کاری کنی که مردم آن را بفهمند. «نباید خم به ابرو بیاوری.»
و این دقیقا همان چیزی است که او انجام آن را آموخت؛ تظاهر و- با وانمود به شجاعت کردن- دیگران را تهییج و تشویق کردن. این پانتومیمی بود که ماندلا در «روبن آیلند» تکمیل کرد؛ جایی که به راستی وحشت‌آفرین بود. زندانیانی که با او بودند، می‌گفتند ماندلا را در حالی تماشا می‌کردند که طول محوطه دادگاه را می‌پیمود، استوار و مغرور، به گونه‌ای که می‌توانست آنها را برای روزها خیره به خود نگاه دارد. ماندلا خود می‌دانست که مدلی برای دیگران است و همین به او شجاعت می‌بخشید تا بر ترس خود غلبه کند.

2- با دشمنت مذاکره کن، اما در وقت مناسب
ماندلا محتاط است. در 1985 او تحت عمل جراحی پروستات قرار گرفت. وقتی به زندان بازگشت داده شد، از همکاران و دوستان خود طی 21 سال و برای اولین‌بار جدا شد. آنها اعتراض کردند، اما همانگونه که دوست قدیمی او «احمد کاترادا» به خاطر می‌آورد، ماندلا به آنها گفت: «بچه‌ها یک دقیقه صبر کنید، ممکن است در پس این جدایی خیری نهفته باشد.» این خیر همانی بود که ماندلا از جانب خود مذاکره با دولت آپارتاید را آغاز کرد. این اسباب تنفر کنگره ملی آفریقا (ANC) را فراهم آورد. پس از دهه‌ها ابراز اینکه «زندانیان نمی‌توانند مذاکره کنند» و پس از حمایت از ستیز مسلحانه‌ای که دولت را به زانو در آورد، ماندلا به این نتیجه رسید که زمان برای آغاز مذاکره با سرکوبگران فرا رسیده است.
وقتی او مذاکرات خود را با دولت در سال 1985 آغاز کرد بسیاری بودند که تصور می‌کردند ماندلا باخته است. سیریل رامافوسا- که بعدها رهبر قدرتمند اتحادیه ملی کارگران معادن شد- می‌گوید: «ما فکر می‌کردیم که او همه‌چیز را فروخته و تسلیم شده است. من رفتم او را ببینم تا به او بگویم «چه کار می‌کند؟». این طرحی غیرقابل باور بود. او خطر فجیعی را به جان خرید.» ماندلا مبارزه‌ای را آغاز کرد تا کنگره ملی آفریقا را قانع کند که مسیری را که می‌رود درست است. حیثیت او در معرض خطر بود. کاترادا به خاطر می‌آورد که ماندلا نزد تمام دوستان و همراهان خود در زندان رفت و آنها را در جریان امور گذاشت. به تدریج و به آهستگی، ماندلا آنها را با خود همراه کرد. رامافوسا- که دبیرکل کنگره ملی آفریقا (ANC) شد و در حال حاضر یک تاجر است- می‌گوید: «تو پایگاه حمایتی خود را با خود همراه داری. به محض اینکه به آن نقطه استراتژیک برسی به مردم اجازه حرکت خواهی داد.» وی می‌افزاید: «او یک رهبر بادکنکی نیست که الان بجوی و بعد بیرونش اندازی.»
بر همین اساس، رد مذاکره از سوی ماندلا یک تاکتیک بود نه اصل. در تمام زندگی‌اش، او همیشه تمایز میان «تاکتیک» و «اصل» را نمایان ساخته است. اصل راسخ و تردیدناپذیر او- ساقط کردن آپارتاید و کسب یک انسان، یک رای- ثابت بود اما تقریبا هر چیزی که به او در رسیدن به هدفش کمک می‌کرد، ماندلا به مثابه تاکتیک بدان می‌نگریست. او یکی از عملگراترین ایده‌آلیست‌ها بود. رامافوسا می‌گوید: «او یک مرد تاریخی است. او به فکر راه پیش روی ما بود. او نسل‌های آتی را در نظر داشت: آنها کار ما را چگونه می‌نگرند؟.» زندان به او توانایی نگریستن به آینده را اعطا کرد. او باید چنین می‌بود، چراکه رویکرد دیگری ممکن نبود. او نه به فکر روزها و هفته‌ها که به فکر دهه‌ها بود. او می‌دانست که تاریخ در کنار اوست که نتیجه آن گریزناپذیر است؛ موضوع تنها این بود که چه زمانی و چگونه می‌توان به آن دست یافت. ماندلا گاهی می‌گفت: «کارها در بلندمدت بهتر خواهند شد» و همیشه نیز بلندمدت فکر می‌کرد.

3- از عقب رهبری کن و اجازه بده دیگران فکر کنند همه کاره اند
ماندلا عاشق خاطرات دوران کودکی‌اش و بعدازظهرهایی بود که گله را پیش می‌راند. او به من می‌گفت: «می‌دانی، می‌توانی آنها را از پشت سر هدایت کنی.» وی سپس ابروانش را بالا می‌انداخت تا مطمئن شود که من نتیجه را گرفته‌ام. ماندلا در دوران جوانی بسیار متاثر از «جونگینتابا»- رهبر قبیله‌ای که ماندلا را بزرگ کرد- بود. وقتی دادگاه جونگینتابا تشکیل شد تمام افراد به صورت حلقه‌وار نشستند و تنها پس از اینکه آنها سخنانشان تمام شد، جونگینباتا آغاز به سخن کرد. ماندلا می‌گفت کار این رهبر بزرگ این نبود که به مردم بگوید چه کنند، بلکه می‌گفت اتحاد و همدلی را تشکیل دهند. او قبلا می‌گفت: «خیلی زود وارد معرکه نشو.»
طی دورانی که با ماندلا کار می‌کردم، وی دیدارهای مشاوران سیاسی‌اش در منزلش در هاگتون را «حومه قدیمی و دوست داشتنی ژوهانسبورگ» می‌نامید. او افراد بسیاری را گرد خود جمع کرد: رامفوسا، تابو امبکی (رئیس‌جمهور فعلی آفریقای جنوبی) یا دیگرانی که همراه او بودند. برخی همکارانش سر او فریاد می‌زدند- که سریع‌تر و رادیکال‌تر عمل کند- و ماندلا تنها گوش می‌داد. وقتی که سرانجام در این دیدارها سخن می‌گفت، وی به آرامی و روشمند تمام نقطه نظراتی را که شنیده بود طرح می‌کرد و سپس دیدگاه خود را مطرح می‌ساخت و به خوبی تصمیم را بدون هیچگونه تحمیلی در مسیری که می‌خواست هدایت می‌کرد. حقه رهبری این است که حتی به خودت اجازه دهی که راهنمایی و هدایت شوی. وی می‌گفت: «عاقلانه است که مردم را اقناع کنی تا کارهایی را انجام دهند و کاری کنی که آنها فکر کنند این عقیده خود آنها بود.»

4- دشمن خود را بشناس و بازی مورد علاقه او را بیاموز

در دهه 1960، ماندلا مطالعه زبان آفریکان‌ها را آغاز کرد؛ زبان سفیدپوستان آفریقای جنوبی که عامل خلق آپارتاید بودند. همراهان او در کنگره ملی آفریقا به وی می‌خندیدند اما ماندلا مصر بود که تفسیر آفریکان‌ها از جهان را درک کند؛ او می‌دانست که روزی با آنها یا خواهد جنگید و یا مذاکره خواهد کرد و یا هر دو و سرنوشت او به آنها گره خورده بود.
یادگیری زبان آفریکان‌ها به دو معنا اقدامی استراتژیک بود: با صحبت به زبان دشمن خود، او می‌توانست نقاط ضعف و قوت آنها را دریابد و بر همین اساس تاکتیک مربوطه را طراحی کند. اما همچنین با این کار خود را به دشمن نزدیک‌تر می‌ساخت. همگان از زندانیان عادی گرفته تا دوست و دشمن تحت تاثیر تمایل ماندلا برای صحبت به زبان آفریکان‌ها و دانش او از تاریخ آنها قرار گرفتند. او حتی اطلاعاتی در مورد راگبی آفریکان‌ها- بازی مورد علاقه آنها- کسب کرد. ماندلا فهمیده بود که سیاهان و آفریکان‌ها در یک چیز اساسی مشترک بودند:
آفریکان‌ها دقیقا به اندازه سایر سیاهان خود را متعلق به این کشور [آفریقای جنوبی] می‌دانستند. او هم می‌دانست که خود آفریکان‌ها هم قربانیان تبعیض و بی‌عدالتی هستند. ساکنان سفیدپوست انگلیسی و دولت انگلیس آنها را تحقیر می‌کردند. ماندلا یک وکیل بود و در زندان نیز مشکلات حقوقی زندانبانان را رفع می‌کرد. آنها بسیار بیسواد بودند اما آنچه فوق‌العاده می‌نمود این بود که یک سیاهپوست، مایل است به آنها کمک کند. به قول آلیستر اسپارکس- مورخ بزرگ آفریقای جنوبی- «اینها فاجعه‌آمیزترین خصایص آپارتاید بود و ماندلا فهمید که حتی با بدترین و شدیدترین حکومت هم باید مذاکره کرد.»

5- به دوستانتان نزدیک بشوید، به رقبا نزدیکتر
ماندلا برای من تعریف می‌کرد که بسیاری از دوستانی که وی آنها را به خانه‌ای که در «کونو» ساخته بود دعوت می‌کرد افرادی بودند که اصلا اعتمادی به آنها نداشت. او به آنها شام می‌داد، با آنها مشورت می‌نمود، آنها را تحسین می‌کرد و هدایایی به آنها می‌داد. او مردی کاریزما و آسیب‌ناپذیر است. وی غالبا از این کاریزما حتی برای تاثیرگذاری بیشتر بر رقبایش (تا متحدانش) استفاده می‌کرد. ماندلا معتقد بود که در آغوش گرفتن رقبایش به مثابه راهی برای کنترل آنها بود. اگر به حال خود رها می‌گشتند بسیار خطرناک می‌شدند پس بهتر بود در دایره تاثیر او بمانند. او وفاداری را ارج می‌نهاد اما هیچ‌گاه دغدغه ذهنی‌اش نبود. او می‌گفت: «مردم در پی منافع خود هستند.» این به راستی واقعیتی از طبیعت انسانی بود، نه یک اشتباه یا ضعف. روی دیگر این خوشبین بودن- که او چنین بود- اعتماد بسیار به مردم بود. اما ماندلا درک کرده بود تنها راه تعامل با کسانی که به آنها اعتماد ندارد همانا خنثی کردن آنها با همان کاریزما و خنده‌هایش است.

6- ظاهر شما مهم است، لبخند را فراموش نکنید
زمانی که ماندلا دانشجوی فقیر حقوق در ژوهانسبورگ بود و تنها کت و شلوار مرتب خود را می‌پوشید، او را برای دیدن «والتر سیسولو» بردند. سیسولو یک بنگاه‌دار [بنگاه املاک] واقعی بود و رهبر جوان کنگره ملی آفریقا. ماندلا یک سیاهپوست موفق و پیچیده را دید که الگوی خوبی برای تقلید بود. سیسولو آینده را می‌دید. جورج بیزو- وکیل ماندلا- به خاطر می‌آورد زمانی که ماندلا در دهه 1950 به یک خیاطی هندی رفت، وی اولین سیاهپوست آفریقای جنوبی بود که کت و شلوار دیده یا می‌پوشید. خلاصه اینکه، در نزد سفیدپوستان آفریقای جنوبی، لبخند، سمبل بی‌شیله و پیله بودن و صداقت ماندلا تلقی می‌شد و اذعان می‌کردند که ماندلا با آنها مهربان است. پیش سیاه‌پوستان می‌گفت من جنگجویی شاد هستم و ما پیروز خواهیم شد. پوستر انتخاباتی همه‌جا حاضر کنگره ملی آفریقا نیز چهره خندان او را نشان می‌داد. رامافوسا می‌گوید: «لبخند او یک پیام بود.»

7- هیچ چیز سیاه و سفید نیست
وقتی من مجموعه مصاحبه‌هایم با او را آغاز کردم، غالبا از ماندلا پرسش‌هایی اینگونه می‌پرسیدم: چه زمانی تصمیم به تعلیق مبارزه مسلحانه گرفتی، آیا دلیل آن این است که به این نتیجه رسیدی که قدرت کافی برای ساقط کردن حکومت نداشتی یا به این دلیل که می‌دانستی، می‌توانی با انتخاب عدم‌خشونت بر افکار بین‌المللی چیره شوی؟ او سپس نگاهی کنجکاوانه و دقیق بر من کرد و گفت: «چرا هر دو نباشد.» من سپس پرسش‌هایی دقیق‌تر و هوشمندانه‌تر پرسیدم اما پیام روشن بود: زندگی هرگز یکجور نیست، تصمیمات، پیچیده هستند و همیشه واقعیات مخالفی وجود دارد. هیچ چیزی آنگونه که به نظر می‌رسد صاف، مستقیم و هموار نیست. ماندلا آمیزه‌ای از راحتی و تناقض است. به عنوان یک سیاستمدار، او عملگرایی بود که دنیا را کاملا متفاوت می‌دید. من معتقدم که بخش اعظم این عملگرایی برخاسته از زندگی به عنوان یک سیاهپوست تحت سیستم آپارتایدی است که دژخیمان سرکوبگر به صورت روزانه تحمیل می‌کرد و گزینه‌های اخلاقی را تضعیف می‌نمود.

8- دست کشیدن از رهبری یک نوع رهبری است
در سال 1993، ماندلا از من پرسید که آیا کشوری را می‌شناسم که در آن حداقل سن رای زیر 18سال باشد. من کمی بررسی کردم و لیستی برای او تهیه کردم: اندونزی، کوبا، نیکاراگوئه، کره شمالی و ایران. او سر خود را تکان داد و زبان به تحسین گشود: «خیلی خوب، خیلی خوب.» دو هفته بعد او در تلویزیون آفریقای جنوبی حاضر شد و پیشنهاد کرد که سن رای به 14سال کاهش یابد. رامافوسا می‌گوید: «او می‌خواست این نظر را به ما بگوید اما خودش تنها حامی چنین نظری بود. او باید با این واقعیت روبه‌رو می‌شد که موفق نمی‌شود. او با تواضع بسیاری پذیرفت. او قهر نکرد. این نیز درسی در کوران رهبری بود.» آگاهی از چگونگی ترک ایده‌ها و وظایف شکست‌خورده نیز غالبا دشوارترین تصمیمی است که یک رهبر باید اتخاذ کند. بزرگ‌ترین میراث ماندلا به عنوان رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی همانا شیوه انتخاب ترک قدرت است. وقتی ماندلا در سال 1994 انتخاب شد، می‌توانست رئیس‌جمهور مادام العمر این کشور شود و بسیاری بودند که احساس می‌کردند که ماندلا در عوض سال‌ها زندان، رهبری آفریقای جنوبی را از آن خود می‌کند. در تاریخ آفریقا، تنها معدودی از رهبران منتخب و دموکرات بودند که با میل خود با قدرت وداع کردند. ماندلا مصمم بود که الگویی برای تمام پیروان خود نه‌تنها در قاره آفریقا که در تمام جهان بر جا بگذارد. سرانجام، کلیدی‌ترین نکته برای شناخت او همان دوران 27 ساله زندان است. فردی که در سال 1964 به روبن آیلند گام گذاشت فردی احساسی، کله‌شق و نازک‌نارنجی بود، مردی که پس از این دوران برون آمد فردی متوازن و منظم بود. او هرگز فردی درونگرا نبوده و نیست. من یک‌بار از او پرسیدم چگونه فردی که از پس این دوران 27 ساله زندان به درآمد متفاوت از جوان کله‌شقی است که وارد آن شد. او از این سوال بیزار بود. سرانجام روزی پاسخ داد: «من بالغ از زندان بیرون آمدم.» ماندلا تولدت مبارک.

چند جمله کلیدی از نلسون ماندلا
از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .
شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
كوچك باش و عاشق.. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن
فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران… زلال كه باشى، آسمان در توست
نویسنده: ریچارد استنگل (سردبیرهفته نامه تایم)
منبع:
http://negaheno.wordpress.com/2008/08/06/mandela-his-8-lessons-of-leadership

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *