نویسندگان: علي عسكري وزيري – حسن زارعی
چکیده
از جمله موضوعاتي كه امروزه به طور گسترده، در سازمانها به آن توجه ميشود، معنويت و اخلاق است. پديدة «پيچيدگي انواع محيط» در عصر كنوني، سازمانها را بر آن داشته است تا پاسخها، نگرشها و رويكردهاي گوناگوني به آن داشته باشند. با ورود به سازمان، با توجه به شديدتر شدن نياز به اعتماد براي فعاليت در سازمانهاي جهان امروزي نياز به معنويت و توسعة هوش معنوي در بين افراد افزايش مييابد. براي آنكه بتوانيم هوش معنوي را در محيط كار نظام جمهوري اسلامي ايران عملياتي كنيم، بايد هوش معنوي را با توجه به آموزههاي دين مبين اسلام بررسي كنيم. ازاينرو، اين مقاله با تكيه بر مطالعات كتابخانهاي و با روش توصيفي و تحليل منطقي، مفهوم «هوش معنوي»، جايگاه و نقش آن را در محيط كسب و كار تبيين مينمايد. سپس با بررسي الگوهاي رايج هوش معنوي، ابتدا ضرورت تدوين الگوي هوش معنوي را بر اساس آموزههاي اسلامي شرح ميدهد و آنگاه به برخي از مؤلّفههاي اين هوش بر اساس تعاليم ديني اشاره ميكند و در نهايت، به راهكارهاي تقويت و رشد هوش معنوي از نظر اسلام ميپردازد.
کلمات کلیدی : معنویت – هوش معنوی – مولفه کار
مقدّمه: سازمانها همواره به دنبال استفاده از تمام امكانات ممكن براي دستيابي به موفقيت بودهاند. در گذشته، دستيابي به سرماية بيشتر، استفاده از ماشينآلات پيشرفته و به كار گرفتن فناوري به عنوان عواملي كه مزيت رقابتي براي سازمان به همراه ميآورد در نظر گرفته ميشد، اما چند سالي است كه بحث استفاده از افرادي با ويژگيهاي خاص ذهني و مهارت بيشتر، پررنگتر شده است.اهميت و ضرورت طرح موضوع معنويت و مذهب، به ويژه هوش معنوى، از جهات گوناگون در عصر جديد احساس مىشود. يكى از اين ضرورتها در عرصة انسانشناسى، توجه به بعد معنوى انسان از ديدگاه دانشمندان، به ويژه كارشناسان سازمان بهداشت جهانى، است كه اخيراً انسان را موجودى زيستى، روانى، اجتماعي و معنوى تعريف مىكنند.ضرورت ديگر طرح اين موضوع ظهور كشش معنوي و نيز جستوجوي درك روشن تري از ايمان و كاربرد آن در زندگي روزانة افراد است.1
پژوهش دربارة معنويت، امروزه در رشتههاي متنوعي از قبيل پزشكي، روانشناسي، انسانشناسى، عصبشناسى وعلوم شناختى، اجتماعي و حتي دانش مديريت در حال پيشرفت است. اين هوش قادر است كه هشيارى يا احساس پيوند با يك قدرت برتر يا يك وجود مقدّس را در فرد تسهيل كند يا افزايش دهد.2
پيشينة تحقيق
يكي از مفاهيمي كه به تدريج از درون جلسات آكادميك و سخنرانيهاي علمي ظهور كرده، «هوش معنوي» است. به طور جدّي، ورود واژه و مفهوم «هوش معنوي» به ادبيات علمي روانشناسي و مديريت را بايد به زوهار3 و مارشال4 (۲۰۰۰ م) و نيز ايمونز5(۲۰۰۰م) در طي دو دهة اخير نسبت داد.
در اين زمينه، تاكنون تحقيقي با عنوان «بررسي و نقش هوش معنوي در محيط كسب و كار با تأكيد بر آموزههاي دين مبين اسلام» انجام نگرفته، ولي پژوهشهايي در دانش روانشناسي با موضوعاتي از قبيل «بررسي رابطة بين هوش معنوي و سلامت روان افراد»، «رابطة هوش فرهنگي و تجربيات معنوي»، «رابطة بين هوش معنوي و اختلالات شخصيت و صفات شخصيتي» انجام شده است.
سؤألات تحقيق
سؤال اصلي اين تحقيق عبارت است از اينكه نقش هوش معنوي در محيط كار، با تأكيد بر آموزههاي دين مبين اسلام چيست؟ در ضمن پاسخ به اين سؤال، سؤالات فرعي ديگري نيز مطرح است كه عبارتند از:
1. الگوهاي رايج هوش معنوي در سازمان كدام است؟
2. هوش معنوي از منظر آموزههاي اسلام چه مؤلفههايي دارد؟
3. راهكارهاي رشد و تقويت اين هوش از منظر آموزههاي دين اسلام چيست؟
تعريف مفاهيم و اصطلاحات
الف. هوش
«هوش» به عنوان يك توانايي شناختي، در اوايل قرن بيستم توسط آلفرد بينه6 مطرح شد. او همچنين آزموني براي اندازهگيري ميزان بهرة هوش افراد ابداع كرد. بعدها لوئيس ترمن7 و ديويد وكسلر8 آزمونهاي جديدتري ساختند. اما در دو دهة اخير، مفهوم «هوش» به حوزههاي ديگري مانند هوش هيجاني9، هوش طبيعي10، هوش وجودي11 و هوش معنوي12 گسترش يافته است. علاوه براين، ديگر هوش به عنوان يك توانايي كلي محسوب نميگردد، بلكه به عنوان مجموعهاي از ظرفيتهاي گوناگون در نظر گرفته ميشود.13
گاردنر14 (1999) هوش را شامل مجموعه تواناييهايي ميداند كه براي حل مسئله و ايجاد محصولات جديدي بهكار ميرود كه در يك فرهنگ ارزشمند تلقّي ميشوند. از نظر وي، انواع هوش عبارتند از: زباني15، موسيقايي16، منطقيـ رياضي17، فضايي18، جنبشي- بدني19، بينفردي20 و درون فردي.21
ب. معنويت22
آنچه امروزه در دنياي معاصر كمبودش احساس ميشود معنويت است. اين خلأ در جهان غرب بيشتر است. آنان در ماديات و از معنويات فاصله گرفتهاند و در شهوات غوطهور شدهاند. ويژگي شهوات اين است كه در بدو امر شهوت است، اما در ادامه، جهنم است. وقتي شهوات بر زندگي فرد يا ملتي حاكم شد، به دوزخ، تبديل ميشود. اين خاصيت شهوات بشري است. براي مهار شهوات و ويران ساختن اين دوزخ خودساخته، به يك معجزة اجتماعي نياز است كه از روحانيت و معنويت برميخيزد.
به دليل آنكه واژة «معنويت» در زمينههاي گوناگوني به كار ميرود، تعريف آن مشكل است. موضوع معنويت دلمشغولي ديرپاي بشر است، اما بررسي نقّادانه و تطبيقي معنويت در زمينههاي جهاني، پديدة نوظهوري است. بسياري از اديان، واژة دقيقي براي رساندن مفهوم «معنويت» ندارند. با وجود اين، امروزه مفهوم معنويت عموميت يافته است. در اينجا، به برخي از تعريفهاي معنويت اشاره ميشود:
«معنويت به عنوان انرژي، معنا، هدف و آگاهي در زندگي است.»23
«معنويت، جستوجوي مداوم براي يافتن معنا و هدف زندگي است؛ درك عميق و ژرف ارزش زندگي، وسعت عالم، نيروهاي طبيعي موجود، و نظام باورهاي شخصي».24
اما در يك تعريف جامعتر و دقيقتر، ميتوان معنويت را اينگونه معرفي كرد: «تلاشي در جهت پرورش حسّاسيت نسبت به خويشتن، ديگران، خدا، يا كندوكاوي در جهت آنچه براي انسان شدن مورد نياز است، و جستوجويي براي رسيدن به انسانيت كامل.»25
از سوي ديگر، معنويت داراي سه بعد است:
1. معنا: معنويت شامل جستوجوي معنا و هدف به شيوهاي است كه به وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي ارتباط پيدا ميكند. معمولاً اين امر موجب پاسخ به اين سؤال ميشود كه چه گونه ديدگاه من دربارة وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي به زندگيام معنا ميبخشد؟ معنا ممكن است دربرگيرندة اصول اخلاقي و ارزشهاي متعالي نيز باشد، بخصوص كه اين جنبههاي زندگي سرچشمه گرفته از ديدگاه ما نسبت به وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي است.
2. تعالي: اين واژه به تجربيات فراشخصي يا وحدتبخش اشاره ميكند كه ارتباطي فراسوي خود شخصيمان فراهم ميسازد و شامل ارتباط با وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي ميگردد.
3. عشق: عشق منعكسكنندة بعد اخلاقي معنويت است، بخصوص زماني كه توسط باورهاي مربوط به واقعيتي غايي يا وجودي مقدّس برانگيخته شده باشد. از نظر هارتز، اينكه بتوانيم عشق بورزيم يا نه، منعكسكنندة اين موضوع است كه دو بعد ديگر معنويت (معنا و تعالي) را تا چه اندازه جدّي ميگيريم. منظور از «عشق» صرفاً يك احساس نيست، عشق ميتواند مستلزم انجام كاري باشد كه بيشترين فايده را براي خود و ديگران در پي داشته باشد.26
از ديدگاه غباري بناب و همكارانش، «معنويت» عبارت است از: «ارتباط با وجود متعالي، باور به غيب، باور به رشد و بالندگي انسان در راستاي گذشتن از پيچ وخمهاي زندگي و تنظيم زندگي شخصي بر مبناي ارتباط با وجود متعالي در هستي معنادار، سازمانيافته وجهتدار الوهي. اين بعد وجودي انسان فطري و ذاتي است و با توجه به رشد و بالندگي انسان و در نتيجه، انجام تمرينات و مناسك ديني متحوّل شده و ارتقا مييابد.»27
ج. هوش معنوي
پس از گسترش «مفهوم هوش» به ساير قلمروها، ظرفيتها و تواناييهاي انسان و بخصوص مطرح شدن هوش هيجاني در روانشناسي، ايمونز در سال 1999، هوش معنوي را مطرح كرد و آن را «مجموعهاي از تواناييها براي بهرهگيري از منابع ديني و معنوي» دانست.هوش معنوي سازههاي هوش و معنويت را با هم داراست، در حالي كه معنويت جستوجو براي يافتن عناصر مقدّس، معنايابي، هشياري بالا و تعالي است. هوش معنوي شامل توانايي براي استفاده از چنين موضوعاتي است كه ميتواند كاركرد و سازگاري فرد را پيشبيني كند و منجر به توليدات و نتايج ارزشمندي گردد.
گاردنر در نظرية «هوش»، چند معيار بيان ميكند. چنانچه بخواهيم مجموعهاي از ظرفيتها يا تواناييها را به عنوان هوش قلمداد كنيم بايد هشت معيار را در نظربگيريم:
1. مجموعهاي از فعاليتهاي مشخص را دربرگيرد.
2. داراي تاريخچة تكاملي باشد و از نظر تكاملي، عقلاني به نظر برسد.
3. داراي الگوي بخصوصي از رشد و تحوّل باشد.
4. بتوانيم از طريق آسيب مغزي آن را مشخص كنيم.
5. بتوانيم افراد را در گسترهاي از وجود آن توانايي و يا فقدان آن، طبقهبندي كنيم.
6. قابليت رمزگرداني با يك نظام نمادين را داشته باشد.
7. با مطالعات روانشناسي تجربي حمايت گردد.
8. با يافتههاي روانسنجي تأييد شود.28
معيارهاي مطرحشده توسط گاردنر را نميتوان تنها ملاك بررسي اين موضوع دانست كه آيا معنويت يك هوش است يا خير؟
ايمونز (2000) معتقد است: هوش معنوي اين معيارها را داراست و پايههاي زيستشناختي هوش معنوي را در سه سطح ميتوان بررسي كرد: زيستشناسي تكاملي، ژنتيك رفتاري، و دستگاههاي عصبي.
كريك پاتريك29(1999) معتقد است: همين كه در طول تاريخ تكامل انسان، دين توانسته است سازوكارها و راهبردهاي روانشناختي را به وجود آورد كه از طريق انتخاب طبيعي بتواند بسياري از مشكلاتي را كه اجداد ما با آن روبهرو بودهاند حل و فصل كند، نشاندهندة كاركرد تكاملي دين و معنويت است. از جملة اين سازوكارها، دلبستگي، وحدت و پيوستگي، تبادل اجتماعي و نوعدوستي قومي است. در خصوص ارثي بودن تواناييها وظرفيتهاي معنوي نيز مطالعاتي انجام شده است، اما شواهد روانسنجي نشان ميدهد كه هوش معنوي يك ظرفيت عالي شناختي است، نه يك توانايي اختصاصي كه صرفاً به بخشي از مغز مربوط باشد كه با تخريب مغزي و يا تحريك آن بتوان هوش معنوي افراد را دستكاري كرد.30
به نظر ميرسد كه هوش معنوي بسياري از معيارهاي مطرحشده براي هوش را داراست.
د. كسب و كار
نويسندگان تعاريف متفاوتي از «كسب و كار» دارند. در واژهنامة آكسفورد، كسب و كار به معناي خريد و فروش و تجارت آمده است. در واژهنامة لانگ من، «كسب و كار» به فعاليت پول در آوردن و تجارتي كه از آن پول حاصل شود، گفته شده است.به زبان ساده، «كسب و كار» عبارت است از: حالتي از مشغوليت، و به طور عام، شامل فعاليتهايي است كه توليد و خريد كالاها و خدمات با هدف فروش آنها را به منظور كسب سود، دربر ميگيرد.
پترسن و پلومن بر اين باورند كه هر تبادلي كه در آن خريد و فروش صورت گيرد، كسب و كار نيست، بلكه كسب و كار، هر نوع تبادل تكراري و تجديدشوندة خريد و فروش است.
پروفسور اون كسب و كار را نوعي كاسبي ميداند كه طي آن كالاها يا خدمات براي فروش در بازار، توليد و توزيع ميشوند.
بنابراين، با توجه به تعاريف يادشده، ميتوان دريافت كه كسب و كار با خريد و فروش كالاها، توليد كالاها يا عرضة خدمات، به منظور به دست آوردن سود، سر و كار دارد.31
جايگاه هوش معنوي در سازمان
چنانكه گذشت، هوش معنوي مفاهيم معنويت و هوش را در يك سازة جديدتر با هم تركيب ميكند و به انسان اين فرصت را ميدهد كه در مقابل واقعيتهاي مادي و معنوي حسّاس باشد و تعالي را هر روز در لابهلاي اشيا، مكانها، ارتباطات و نقشها دنبال كند.32
ادوارد (2003) معتقد است: داشتن هوش معنوي بالا با داشتن اطلاعاتي در خصوص هوش معنوي متفاوت است. اين تمايز فاصله ميان دانش عملي و دانش نظري را مطرح ميكند. ازاينرو، نبايد داشتن دانش وسيع دربارة مسائل معنوي و تمرينهاي آنها را هم رديف دستيابي به هوش معنوي از طريق عبادت و تعمّق براي حل مسائل اخلاقي دانست، هرچند ميتوان گفت براي بهرهمندي مؤثر از معنويت، داشتن دانش نظري و عملي لازم است.33
هوش معنوي با زندگي دروني ذهن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و شامل ظرفيت مهم فهم عميق سؤالات وجودي و بينش نسبت به سطوح چندگانة هوشياري ميشود. آگاهي از نفس، زمينه و بستر بودن يا نيروي زندگي تكاملي خلّاق را دربر ميگيرد. هوش معنوي به شكل هشياري ظاهر ميشود و به شكل آگاهي هميشه در حال رشد ماده، زندگي، بدن، ذهن، نفس و روح درميآيد. بنابراين، هوش معنوي چيزي بيش از توانايي ذهني فردي است و فرد را به ماورا فرد و به روح مرتبط ميكند. علاوه براين، هوش معنوي فراتر از رشد روانشناختي متعارف است. بدين روي، خودآگاهي شامل آگاهي از رابطه با موجود متعالي، افراد ديگر زمين و همة موجودات ميشود.34
هوش معنوي براي حل مشكلات و مسائل مربوط به معناي زندگي و ارزشها مورد استفاده قرار ميگيرد و چنين سؤالهايي در ذهن ايجاد ميكند: «آيا شغل من موجب تكامل من در زندگي ميشود؟» و «آيا من در شادي و آرامش رواني مردم سهيم هستم؟».35
در واقع، اين هوش بيشتر مربوط به پرسيدن است تا پاسخ دادن؛ بدين معنا كه فرد سؤالات بيشتري را دربارة خود و زندگي و جهان پيرامون خود مطرح ميكند.36 همچنين قابل ذكر است كه سؤالهاي جدّي دربارة اينكه از كجا آمدهايم، به كجا ميرويم و هدف اصلي زندگي چيست، از نمودهاي هوش معنوي ميباشند.37
به نظر ميرسد، هوش معنوي از روابط فيزيكي و شناختي فرد با محيط پيرامون خود فراتر رفته و وارد حيطة شهودي و متعالي ديدگاه فرد به زندگي خود ميگردد. اين ديدگاه شامل همة رويدادها و تجارب فرد ميشود كه تحت تأثير يك نگاه كلي قرار گرفتهاند. فرد ميتواند از اين هوش براي چارچوبدهي و تفسير مجدّد تجارب خود بهره گيرد. اين فرايند قادر است از لحاظ پديدارشناختي به رويدادها و تجارب فرد، معنا و ارزش شخصي بيشتري بدهد.38
آمرام معتقد است: هوش معنوي شامل حس معنا و داشتن مأموريت در زندگي، حس تقدّس در زندگي، درك متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنيا ميشود.39
بعضي از ويژگيهاي فردي كه براي بهرهگيري از هوش معنوي مفيد است. عبارتند از: خردمندي، تماميت (كامل بودن)، دلسوزي، كلنگري، درستي و صحت، ذهن باز داشتن و انعطافپذيري. اين ويژگيها روشهاي متفاوتي براي دانستن از طريق روشهاي غيرزباني و غيرمنطقي مانند رؤيا، شهود و تجربة عرفاني بهمنظور دستيابي به سطوح عميقتر معنا ارائه ميكنند.40
زوهار و مارشال سه نوع هوش عقلاني، هيجاني و معنوي ذكر كردهاند. آنها مشخصات افراد داراي هوش معنوي بالايي را اينگونه ذكر كردهاند: اين افراد انعطافپذيرند؛ درجة بالايي از هوشياري نسبت به خويشتن دارند؛ توانايي رويارويي با مشكلات و دردها و چيره شدن بر آنها را دارند. همچنين الهام از طريق ارزشها و بصيرتها، اجتناب از بد كردن نسبت به ديگران، تفكر وحدتگرا (پي بردن به روابط ميان اشيا و پديدههاي گوناگون) جستوجو براي پاسخ دادن به سؤالهاي اساسي، عدم وابستگي به ديگران و مقاومت در برابر شيوهها و سنّتهاي معمول جامعه از ويژگيهاي ديگر آنهاست.41
ويژگيهايي كه لازمة هوش معنوي است، احتمالاً در كنار تواناييها و فعاليتهاي ديگري قرار دارد كه عبارت است از: دعا كردن، تعميق، رؤياها و تحليل رؤيا، باورها و ارزشهاي ديني و معنوي، شناخت و مهارت در فهم و تفسير مفاهيم مقدس و توانايي داشتن حالات فراروندگي. براي مثال، بعضي از حقايق قديمي ـ همانند آزار نرساندن ـ كه فضايل اخلاقي را مورد توجه قرار ميدهند، ممكن است به عنوان روشهايي براي تقويت هوش معنوي مطرح باشند. همچنين مسائل معنوي ممكن است شامل مواردي از قبيل تفكر دربارة سؤالات وجودي مانند وجود زندگي پس از مرگ، جستوجوي معنا در زندگي، علاقهمندي به عبادت و تعميق مؤثر، رشد حس هدفمندي زندگي، رشد رابطه با خود، هماهنگي با قدرت برتر و نقش آن در زندگي خود باشد.42
سانتوس معتقد است: هوش معنوي در مورد ارتباط با آفرينندة جهان است. وي اين هوش را توانايي شناخت اصول زندگي (قوانين طبيعي و معنوي) و بنا نهادن زندگي بر اساس اين قوانين تعريف كرده است:
1. شناخت و تصديق هوش معنوي؛ يعني باور داشتن اين مسئله كه ما موجوداتي معنوي هستيم و زندگي جسماني (در اين جهان) موقتي است.
2. بازشناسي و باور يك موجود معنوي برتر (يعني خداوند)؛
3. اگر خالقي هست و ما مخلوق هستيم، بايد كتاب راهنمايي هم وجود داشته باشد.
4. لزوم شناسايي هدف زندگي (وجود چيزي كه انسان را فراميخواند) و پذيرفتن اين نكته كه از نظر ژنتيكي بعضي از تواناييها رمزگذاري شدهاند.
5. شناختن جايگاه خود نزد خداوند (شخصيت فرد بازتاب فهم وي از خداوند است.)
6. شناخت اصول زندگي و پذيرفتن اين امر كه براي داشتن زندگي موفق، بايد سبك زندگي و تصميمات خود را مطابق اين اصول شكل داد.43
بررسي نقش هوش معنوي در محيط كار با تأكيد برآموزههاي اسلامي
با توجه به آنچه گذشت، درمييابيم كه هوش معنوي زمينهساز انسان براي دستيابي به معناي زندگي و اهداف متعالي است. در نتيجه، ميتوان دو نقش عمدة ذيل را براي هوش معنوي در نظر گرفت:
1. ترويج مفهوم كار با معنا و درك معناي زندگي
يكي از ابعاد اساسي و بنيادين هوش معنوي در سازمان، احساس معنادار بودن و هدف داشتن در كار است. از منظر اين بُعد، معنويت در سازمان تنها اين نيست كه كار مورد علاقه و چالشبرانگيز باشد، بلكه بايد در جستوجوي معنا و هدفي عميقتر در كار بود.44
از عوامل بسيار مهمى كه مىتواند به توسعة كار و افزايش كارآمدى در جامعه كمك كند، احياى فرهنگ غنىكار و تلاش و توجه به آموزههاى دينى و ارزشهاى معنوى كار است. هر قدر تلاش و كار با انگيزة معنوى درآميزد، و رنگ و لعاب الهى به خود گيرد، موجب احياى اين فرهنگ غنى خواهد شد.
همچنين بايد دانست كه در جامعهاى كه نگاه منفى و نادرست براى به دست آوردن درآمد و ثروتمند شدن وجود دارد، روح كار و تلاش و جهد و جدّيت مىميرد و تنپرورى و كمكارى فرهنگ غالب مىشود.
بر اين اساس، اگر آموزههاى دينى دربارة كار و تلاش مفيد و منظم، به جامعه وارد شود، بىشك جامعه به صورت طبيعى آنها را به عنوان «هنجار» و «ارزش» مىپذيرد؛ زيرا هنجارى كه از نظر جامعه اسوة نجات در تمام ابعاد حيات فردى، اجتماعى، دنيوى و اخروى باشد، الگو و مقياس رفتارى قرار خواهد گرفت. به تعبير ديگر، باور و شناخت اعضاى جامعه در هر زمان، نسبت به اصل كار مفيد، انواع كار، بهرهورى كار، نظم كارى، و ديگر چالشهاى فرهنگ كارى، كه جامعه با آن دست به گريبان است، اگر با آموزههاى دينى پيوند خورد، بهترين زمينه براى تبديل به هنجار و ارزش ايجاد مىگردد. اسلام ديدگاه ارزشمندي نسبت به كار دارد. در واقع، كار از قداست و محبوبيت زيادي برخوردار است. انسان بايد به كار خود رنگ و بوي خدايي بدهد تا موفق شود. در حديث آمده است: «سختكوشي و تلاش همانند جهاد در راه خداوند است.»45
كار و تلاش وسيلة تقرّب به خداوند است. كسي كه نيروي خود را صحيح خرج كند، به خداوند نزديكتر است و در اين ميان، اگر كسي معيشت خود را از طريق ديگران را تأمين كند و ديگران را متحمّل سختي كند، آسايش و رفاه او كاذب است و شادابي ندارد. به جرئت ميتوان گفت: آدم بيكار مرده است و براي ديگران سودي ندارد.
پيامبر اكرم(ص) در اينباره ميفرمايند: «عبادت، هفتاد جزء است و از همه بهتر، كسب روزى حلال است.»46 علاوه بر اين موارد، در فرهنگ اسلامي از كار به عنوان «عمل صالح» ياد ميشود. امام علي(ع) در اينباره ميفرمايند: «از كسانى مباش كه بدون عمل صالح، به آخرت اميدوارند.»47
آن حضرت دربارة توجه به لطف الهي در كار و فعاليت ميفرمايند: «كمك الهى به اندازة نياز فرود مىآيد.»48
همچنين دربارة ضرورت انجام كارها از روي ميل و انگيزه ميفرمايند: «كار اندك كه با اشتياق تداوم يابد، بهتر از كار فراوانى است كه رنجآور باشد.»49
انسان بايد به كار خود رنگ و بوي خدايي بدهد تا كارش معنوي شود و به اهداف متعاليخويش نايل آيد. خداوند متعال ميفرمايد: «هر كاري كه رنگ خدايي يابد و خالص باشد جاودانه است؛ مانند قطرة آبي كه به دريا وصل شود كه ديگر قطره نيست، بلكه درياست.» (رعد:17)
2. گسترش اهداف متعالي50
امروزه كاركنان در هرجا كه فعاليت ميكنند، چيزي فراتر از پاداشهاي مادي در كار جستوجو ميكنند. آنان در پي كاري با معنا، اميدبخش و خواستار اهداف متعالي در زندگيشان هستند. سازمانها با كاركنان رشديافته و بالندهاي مواجهند كه در پي يافتن كاري بامعنا، هدفمند، پرورشدهنده و پيشرو هستند. در فرهنگ اسلامي، از روشهاي متنوعي براي توسعة اهداف متعالي انسانها بهره گرفته ميشود. نمونهاي از اين موارد با توجه به كلام گهربار حضرت علي(ع) در نهج البلاغه، عبارت است از:
الف. تقويت خوشبيني: «چون كسى به تو گمان نيك برد، خوشبينى او را تصديق كن.»51 «آنقدر بكوش تا به وفاداري رعيت، خوشبين شوي؛ كه اين خوشبيني بار سنگين رنجآور مشكلات را از تو برميدارد.»52 «اگر ميتوانيد كه ترس از خدا را فراوان، و خوشبيني خود را به خدا نيكو گردانيد، چنين كنيد؛ هر دو را جمع كنيد.»53
ب. تشويق نيروهاي خلّاق: «پس آرزوهاي سپاهيان را برآور، و همواره از آنان ستايش كن، و كارهاي مهمي را كه انجام دادهاند بر شمار؛ زيرا يادآوري كارهاي ارزشمند آنان، شجاعان را برميانگيزاند، و ترسوها را به تلاش واميدارد.»54
ج. تقويت اميدواري: «بر بدترين افراد اين امّت از رحمت خدا نوميد مباشيد؛ زيرا كه خداى بزرگ فرمود: همانا از رحمت خدا نوميد نباشند جز كافران.»55
د. تعقل و دورانديشي در امور: «هيچ سرمايهاى از عقل سودمندتر نيست، و هيچ تنهايى ترسناكتر از خودبينى وجود ندارد، و عقلى همچون دورانديشى نيست.»56
«از نشانههاي پرهيزگاران اين است ميبيني كه در دينداري نيرومند، نرمخو و دورانديشاند.»57
ه. كسب بصيرت در امور مهم: «و اين پرچم مبارزه را جز افراد آگاه و بااستقامت و عالم به جايگاه حق بهدوش نميكشند.»58
البته دربارة راههاي ايجاد و توسعة اهداف متعالي در كاركنان، جاي بحث و سخن فراوان است كه در اين گفتار، به ذكر همين موارد بسنده ميشود.
به عقيدة مايك جورج (۲۰۰۶ م)، مدرّس دورههاي هوش معنوي به منظور بهبود مهارتهاي مديريت و رهبري، هوش معنوي لازم است؛ زيرا:
1. موجب يافتن و بهكارگيري عميقترين منابع دروني ميشود كه قابليت توجه و قدرت تحمّل و تطابق با سايران را به ما ميدهد.
2. احساس هويت فردي روشن و باثبات در محيط روابط كاري متغير ايجاد ميكند.
3. توانايي درك معناي واقعي رويدادها و حوادث، و قابليت معنادار كردن كار را به ما ميدهد.
4. ارزشها را شناسايي ميكند و آنها را با احساس هدفي روشن همسو ميكند.
5. زندگي كردن با اين ارزشها و بدون سازشپذيري منجر به حس انسجام ميشود.
6. ايجاد آرامش ميكند و در مواجهه با بحران و آشوب تمركز به وجود ميآورد.
با وجود آنكه بسياري از افراد تصور ميكنند هيچ چيز معنوي در كار يا محيط كاري وجود ندارد، حوزههاي بسياري در زندگي كاري وجود دارند كه ميتوان هوش معنوي را در آنها بهكار گرفت. سه حوزه مهم از نظر جورج وجود دارد عبارتند از:
۱. امنيت شخصي و تأثير آن بر اثربخشي شخصي: هوش معنوي كمك ميكند كه ثبات و اعتماد به نفس افراد افزايش يابد و راحتتر با مسائل كاري كنار بيايند.
۲. ايجاد روابط و ادراك بين افراد: به بهبود ارتباطات و درك ديگران در محيط كار كمك ميكند.
۳. مديريت تغيير و از ميان برداشتن موانع: به غلبه بر ترسهاي ناشي از تغيير كمك ميكند.59
مقايسة رفتار افراد داراي هوش معنوي قوي و افراد داراي هوش معنوي ضعيف60
با توجه به ويژگيهاي هوش معنوي و ويژگيهاي افراد داراي اين هوش و مطالعاتي كه در اين زمينه توسط صاحبنظران صورت گرفته است، ميتوان رفتار كاركنان داراي هوش معنوي قوي و ضعيف را در قالب جدول ذيل دستهبندي كرد:
جدول مقايسه رفتار افراد داراي هوش معنوي قوي و افراد داراي هوش معنوي ضعيف
افراد داراي هوش معنوي قوي |
افراد با هوش معنوي ضعيف يا بدون آن |
آنها هرگز فاقد حس خودشناسي نيستند و ميدانند كه جنسيت، ملّيت، اعتقادات، مانند برچسب هستند و آنچه من هستم، نيستند. |
آنان فاقد حس شناسايي چيزهايي مانند ملّيت، رقابت و موقعيت هستند و بنابراين، موقعي كه هر كدام از اين شناساييهاي غلط تهديدآميز باشد، عصباني ميشوند. |
هرگز ديگران را براي چيزي سرزنش نميكنند و هميشه مسئوليت اعمالشان را ميپذيرند. چيزي را براي از دست دادن ندارند. درك كردهاند كه نميتوانند مالك هر چيزي باشند و براي اينكه حس خوبي دربارة خودشان داشته باشند نيازي به تأييد ديگران ندارند. |
وقتي كه از ديگران خطايي سر ميزند، به خاطر ترس از مسئول شناخته شدن و از دست دادن موقعيتشان، آنها را سرزنش ميكنند و بنابراين، از ديگران تأييديه ميگيرند. براي آنكه از مدير خود تأييديه بگيرند حاضرند دست به هر كاري بزنند. |
از همة وابستگيها آزادند و در درون خود، احساس اطمينان ايجاد ميكنند. احساس آنها از اطمينان مبتني بر تواناييهايشان، نقاط قوّت، استعدادها، و شايستگيهاي ذاتي است. به عنوان يك انسان، چيزي كه آنها ميدهند بر مبناي چيزي نيست كه ديگران به آنها ميدهند. |
افراد به شغلشان وابسته ميشوند و براي به دست آوردن اطمينان، پول پرداخت ميكنند. در صورت از دست دادن شغلشان، دچار افسردگي، بيماريهاي رواني ميشوند و حتي گاهي حتي به خودكشي دست ميزنند. |
دوست دارند به ديگران خدمت كنند و دريافتهاند كه تنها راه براي توسعة تواناييهاي شخصيشان، استفاده از آنها در خدمت به ديگران است. ارتباط خوبي با ارباب رجوع برقرار ميكنند. |
براي بقا، زندگي ميكنند. هنوز تحت اين تصور غلط هستند كه بقا شايستهترين چيزي است كه شما در وهلة اول آن را جستوجو ميكنيد. |
هرگز به سبب تغييرات جهان پيرامون خود مضطرب نميشوند؛ زيرا آن را چيزي طبيعي ميدانند و در برابر تغييرات سازماني مقاومت نميكنند. |
به آساني مضطرب ميشوند و احساس ميكنند كه به طور شخصي به واسطة تغييرات جهاني و بومي در معرض تهديدند. در برابر تغييرات سازماني، به شدت مقاومند. |
دريافتهاند چيزي كه آنچه در جهان بيرون جستوجو ميكنند (آرامش، عشق، خشنودي، رضايت) در درون آنهاست و ميتوانند هيچ وقت آن را از دست ندهند. |
اين افراد هنوز در جستوجوي عشق و شادي در جهان و ديگران هستند و بنابراين، با تجربة مكرّر نااميدي مواجهند. |
كار را به عنوان يك وسيلة خلاقيّت، ابراز خود و يادگيري ميبينند و پول را يك پاداش دوم به شمار ميآورند. |
كار را به عنوان يك عمل خستهكننده لازم ميدانند. به همين دليل، به محل كار ميروند و مقداري پول براي پرداخت صورتحسابها ميگيرند. |
ديگران را بهعنوان انسانهايي ميبينند كه داراي قوت، ضعف، نياز، ملاحظات و خواستههايي هستند. ارتباطات غالباً قبل از وظيفه ميآيد. |
به افراد به عنوان ابزاري براي انجام دادن شغل، رسيدن به اهداف، و دستيابي به هدف نگاه ميكنند. وظيفه غالباً قبل از ارتباطات ميآيد. |
به داشتن يك زندگي آرام مورقي دارند، و آن را فرصتي براي ايفاي نقش و خلاقيّت ميدانند. |
به داشتن يك زندگي كاملاً تجاري علاقي دارند و منافع شخصي براي آنها در درجة اول اهميت قرار دارد. |
بررسي الگوهاي رايج هوش معنوي
براي عملياتي ساختن نقش هوش معنوي در سازمان، ابتدا لازم است الگوها و مؤلّفههاي رايج هوش معنوي بررسي و شناسايي شود و در ادامه، ضرورت تدوين الگوي برخاسته از آموزههاي دين مبين اسلام تشريح گردد.
1. الگوي ايمونز
ايمونز هوش معنوي را شامل پنج مؤلّفه ميداند:
1. ظرفيت براي تعالي؛
2. توانايي تجربة حالتهاي هشياري عميق؛
3. توانايي خدايي كردن و تقدّس بخشيدن به امور روزانه؛
4. توانايي سود بردن از منابع معنوي براي حل مسائل؛
5. ظرفيت پرهيزگاري.61
2. الگوي امرام و دراير
امرام و دراير ( 2007 )، هفت مؤلّفه براي هوش معنوي مطرح كردهاند:
1. هشياري: آگاهي و خوددانايي رشديافته؛
2. فيض الهي: زندگي همراه با تظاهر عشق الهي و اعتماد در زندگي؛
3. معنايابي: معنادار بودن فعاليتهاي روزمره از طريق احساس هدفمندي و حس وظيفهشناسي در روبه رو شدن با رنجها و مشكلات زندگي؛
4. تعالي: حركت فراتر از خويشتن منفرد به سوي كليت به هم پيوسته؛
5. حقيقت: زندگي با پذيرش و گشادهرويي، كنجكاوي و عشق براي تمام مخلوقات؛
6. داشتن صلح و آرامش نسبت به خويشتن (حقيقت، خداوند و ذات حقيقي)؛
7. هدايت دروني: آزادي دروني همراه با مسئوليت و خرمندي در اعمال.62
3. الگوي سيسك63 و تورنس64
سيسك و تورنس(2001) مؤلّفههاي هوش معنوي را در شش زمينه مطرح كردهاند:
1. ظرفيتهاي اصلي:65 علاقهمندي به مسائل هستي و عالم وجود و مهارتهايي مانند تمركز، الهام، و بصيرت؛
2. ارزشهاي اصلي:66 پيوستگي و وحدت، مهرباني، احساس ثبات و تعادل، مسئوليتپذيري، و عبادت؛
3. تجربههاي اصلي:67 آگاهي از تجربههاي غائي و معناي آنها، تجربههاي اوج، احساس تعالي، و حالتهاي هشياري عميق؛
4. رفتارهاي پرهيزگارانة مهم:68 حقيقت، عدالت، مهرباني، و پرستاري؛
5. نظام نمادين:69 شهر، موسيقي، رقص، استعاره، داستان؛
6. حالتهاي مغزي:70 از خود بيخود شدن و خلسه.
البته مؤلّفههاي مطرحشده از سوي سيسك و تورنس تا حدّ زيادي همان مؤلّفههايي است كه توسط ايمونز مطرح شده.
4. الگوي زوهار(2004)
1. خودآگاهي:71 شناختن استعدادها و خواستهها، ارزشها، نيازها و ويژگيهاي منحصر به فردخودمان؛
2. خودانگيختگي:72 پيششرط ضروري خوشحالي، ابتكار و بديههگويي، يادگيري از طريق آزمايش و خطا و خلاقيت در سازمان است.
3. چشم انداز محوري و ارزش محوري:73 طبق اصول و باورهاي عميق شخصي، تصميمگيري، رفتار و زندگي كردن است. چنين افرادي با انديشههايي همچون
كمك به ديگران يا خدمت به اهداف متعالي برانگيخته ميشوند و با آرمانهايشان زندگي ميكنند.
4. كلنگري:74 توانايي ديدن الگوهاي بزرگتر، همراه با روابط و ارتباطات موجود بين اجزاي كل است. افراد كلنگر توانايي ديدن مشكلات از زواياي گوناگوني را دارند و ارتباط بين عوامل پيراموني هر چيز را هنگام بررسي آن ميبينند.
5. دگرخواهي:75 وجود ويژگي دگرخواهي در كاركنان يك سازمان موجب ميشود كه با همدلي با يكديگر كار كنند. هنگام نياز، به سرعت به كمك يكديگر ميشتابند و همكاري بين اعضاي يك گروه عمق بيشتري مييابد. در چنين سازماني ارتباط بين سطوح سازمان انسانيتر ميشود، مديران نگرش و رفتار بهتري با كاركنان دارند وكاركنان انگيزه و عشق بيشتري به كارشان پيدا ميكنند.
6. استقبال از تفاوتها:76 ارزش نهادن به ديگران و عقايد آنهاست؛ يعني تفاوتها را به عنوان يك فرصت ميبينيد و به اين نكته باور دارند كه فقط «يك بهترين راه» وجود ندارد. اين ويژگي همچنين كمك ميكند هنگام صحبت با كساني كه با وي موافق نيستند يا حتي مخالفند، توانايي ديدن موضوع را از ديدگاه ديگران نيز به دست آورد.
7. استقلال رأي:77 ميدانند چه ميخواهند و براي رسيدن به آن مناسبترين راه ممكن را انتخاب ميكنند. كساني كه استقلال رأي دارند، نظر مشورتي ديگران را ميشنوند و درباره آنها فكر ميكنند، اما در نهايت، از قالبهاي دروني خود براي تصميمگيري استفاده ميكنند و اجازه نميدهند ديگران برايشان تصميم بگيرند. آنان ذهن تحليلگري دارند و براي تصميمگيريهاي مستقل خود، از تحليلهاي شخصيشان استفاده ميكنند.
8. تواضع و فروتني:78 فروتن مغرور نيستند، ولي عزّت نفس، اراده و اعتماد به نفس دارند و محدوديتهاي خود را ميشناسند و ميدانند به تنهايي قادر به انجام كاري نيستند، به همة افراد گروه امكان رشد ميدهند، از اشتباه كردن نميترسند و امكان اشتباه را براي همه در نظر ميگيرند.
9. علاقه به طرح چراهاي بنيادي:79 كاركناني كه هرگز از پرسيدن دربارة چراها دست برنميدارند، هميشه به دنبال يافتن روشهاي بهتر كاري، انتخاب مواد اولية بهتر، دستيابي به مسيرهاي بهتر و يافتن علل اصلي موانع پيش آمده در كار هستند. چنين كاركناني خلّاقيت بالايي دارند و ميتوانند پيشنهادهايي براي بهينهسازي هريك از عوامل كاري داشته باشند.
10. توانايي تغيير چارچوبهاي ذهني:80 افرادي كه توانايي تغيير چارچوبهاي ذهني خود را دارند، يعني اين توانايي را دارند كه به مسائل از زواياي گوناگون نگاه كنند، بخصوص از زاوية ديد ديگران. چنين افرادي چارچوبهاي محدودكنندة ذهن خود را ميبينند و براي يافتن نگرش جديد، از آنها ميگذرند. براي مثال، به عنوان پدر يا مادر، نيازها و نحوة نگرش بچهها را ميفهمند و با توانايي درك نگرش بچهها، هنگام بروز مشكلات، واكنشهاي بهتري ارائه ميدهند و راهحلهاي مناسبتري مييابند. در نتيجه، كشمكش كمتري در خانوادهشان روي ميدهد.
11. استفاده مثبت از مشكلات و چالشها:81 مهارت استفادة مثبت از مشكلات و چالشها در كاركنان يك سازمان موجب ميشود كه افراد از اشتباه كردن نترسند و با اطمينان، كار خود را انجام دهند؛ در چنين سازماني، شكست معنا ندارد؛ زيرا هر گامي كه به موفقيت منجر نگردد، درسي به افراد ميدهد و سپس افراد را در سازمان براي دستيابي به موفقيت مصمّمتر ميكند.
12. احساس رسالت:82 به دنبال اهداف عميق شخصي ميروند. در اين مسير، زندگي براي آنها زيبا ميشود و ميتوانند تغيير مثبت و زيبايي ـ هر قدر كوچك ـ در جهان به وجود آورند. احساس رسالت هميشه به معناي اين نيست كه رهبر بزرگي در جهان شوند. انسان ميتواند در شغلي كه به نظر ديگران كوچك و معمولي است، با چنان عشقي كار كند كه همگان اين عشق را احساس كنند، عشقي كه انگيزهاش نيرويي در درون فرد است كه ميگويد: «بايد چنين كنم.» احساس رسالت به زندگي انسان آرامش و خوشحالي عميقي ميدهد و موجب ميشود در وي چنان شور زندگي بدرخشد كه الهام بخش ديگران شود.83
ضرورت تدوين الگوي هوش معنوي مبتني بر آموزههاي وحياني و اسلامي
تدوين و ارائة الگوهاي مديريتي در هر كشور و سازماني بر نوعي اعتقاد دربارة هستي و تحليل از جهان مبتني است. تمام نظامهاي اجتماعي به نوعي جهانبيني متكي هستند. هدفهايي كه يك مكتب ارائه ميدهد به تعقيب آنها دعوت ميكند، راه و روشهايي كه تعيين ميكند، بايدها و نبايدهايي كه انشا ميكند ـ همه بر طراحي و تدوين نظامهاي اجتماعي و ادارة امور سازمانها تأثير ميگذارد. دين با ارائة اصول موضوعة خاصي، كه متناسب با جهانبيني است، در نظريههاي علوم اثر ميگذارد. مهم ترين اثري كه علوم كاربردي از دين ميپذيرد، اثري است كه از نظام ارزشي آن حاصل ميشود. اين اثر نظام رفتاري و ذهني افراد و كاركنان را هدايت ميكند و بدان جهت ميدهد.84
بنابراين، تدوين و ارائة الگوي مؤلّفههاي معنويت و هوش معنوي در نظام اسلام، تابع جهانبيني و ايدئولوژي اسلام در محيط كسب و كار و سازمان است. با توجه به آن، لازم است در ابتدا به مباني فكري و جهانبيني اسلامي توجه شود و با مطالعة عميق منابع غني دين مبين اسلام همچون قرآن، نهجالبلاغه و سيرة اهلبيت عليهمالسلام كه در حد اعلاي معنويت و پارسايي قرار دارند، مؤلّفههاي معنويت و هوش معنوي در محيط كسب و كار استخراج و شناسايي شود و با بهرهگيري از نظرات خبرگان و كارشناسان حوزه و دانشگاه، الگويي برآمده از آموزههاي اسلامي به سازمانها و نهادهاي جامعة اسلامي ارائه شود.85
اگر روش اولياي دين اسلام را مطالعه كند متوجه ميشويم كه چقدر بر اصول دقيق رهبري منطبق است و نتايج شگرفي از طريق مديريت و رهبري آنها براي ما بهدست ميآيد.
براي استخراج و شناسايي مؤلّفهها و كاركردهاي معنويت و هوش معنوي، بجاست محققان و پژوهشگران دانش مديريت ـ با توجه به مباني و جهانبيني اسلامي ـ به مطالعة عميق و دقيق منابع ديني، بخصوص قرآن و نهجالبلاغه، بپردازند و با تلاش و كوشش خويش، به بوميشدن نظريههاي مديريت كمك شاياني نمايند.
به دليل آنكه در فرهنگ اسلامي، متون فراواني وجود دارد كه در آنها از عميقترين صفات، حالات و كيفيت معنوي صحبت شده، اين توقّع چندان آرماني و دور از واقعيت نيست.
براي مثال، خداوند در قرآن كريم، سورة «مؤمنون» آيههاي 2 تا 10 ويژگيهاي مؤمن را چنين برشمرده است:
ـ مؤمنان در نمازشان فروتنند و خشوع دارند؛ يعني توجهشان كاملاً به خداوند جلب ميشود. (توانايي تجربة هشياري عميق و مراقبه)
ـ كسانياند كه از كار و سخن بيهوده رويگردانند؛ هدفمندي در زندگي براي رسيدن به رضاي خداوند. (هدفمندي و تقدّس بخشيدن به امور زندگي)
– آنان كه زكات ميپردازند و بر عهد و پيمان خويش پايبندند و در انجام نماز خويش دقت نظر دارند. (ظرفيت براي رفتارهاي پرهيزگارانه)
در توضيح رفتارهاي پرهيزگارانه بايد گفت: در آيات قرآن كريم 2436 واژة «تقوا» به صورت اسمي و فعلي و به عنوان صفت به كار رفته، و بيشتر به صورت «اتقوااللّه» آمده است. برخي از اين موارد، به صورت «إتقوا رَبّكم» يا «إتقوا اللّه الّذي خَلقكم» به كار رفته است. اين تعداد فعل امر به صراحت نشان ميدهد كه تا چه حد رعايت تقوا اهميت دارد و تا چه حد انسان از تقوا غفلت ميكند.
از جملة اوامر اين است كه ميفرمايد: «پس اي خردمندان عالم! از خدا بترسيد. باشد كه رستگار شويد.» (مائده: 100)
شهيد مطهّري ميفرمايد: «تقواي ديني و الهي يعني اينكه انسان خود را از آنچه … دين در زندگي معين كرده و خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده، حفظ و صيانت كند و مرتكب آنها نشود.»86
به عقيدة ايشان، ما دو نوع تقوا ميتوانيم داشته باشيم: تقوايي كه ضعف است و تقوايي كه قوّت است. نوع اول اين است كه انسان براي آنكه خود را از آلودگيهاي معاصي حفظ كند، از موجبات آنها فرار كند و خود را هميشه از محيط گناه دور نگه دارد… .
نوع دوم آن است كه در روح خود حالت و قوّتي به وجود آورد كه به او مصونيت روحي و اخلاقي دهد كه اگر به فرض در محيطي قرار گيرد كه وسايل و موجبات گناه فراهم باشد، آن حالت و بعد معنوي، او را حفظ كند.
آيتاللّه فاضل لنكراني مينويسند:
اگر «تقوا» به معناي خوف و ترس باشد، مگر روزهداري در انسان خوف ايجاد ميكند؟ و چه تناسبي بين خوف و روزه ميباشد؟ در حالي كه اگر تقوا به معناي خودنگهداري و تحفّظ باشد (كه هست)، بين تحفّظ و روزهداري ارتباط مستقيم وجود دارد؛ زيرا روزه كلاس تمرين براي تحفظ و خودنگهداري است، و يا در آية «اتَّقوا اللّه حقَّ تُقاتِه»؛ از خدا بترسيد، چنانچه شايسته خدا ترس بودن است، روشن است كه اگر «تقوا» را به معناي خوف بگيريم، آيه معنا و مفهومي پيدا نخواهد كرد، ولي اگر «تقوا» را به معناي تحفّظ و خودنگهداري بگيريم، آيه منظوري روشن و هدفي مشخص خواهد داشت.[87]
معناي تقوا در انديشة اميرمؤمنان(ع) گسيخته از معناي قرآني تقوا نيست. براي نمونه ايشان در نهجالبلاغه ميفرمايند: «اي بندگان خدا! شما را به تقواي الهي سفارش ميكنم، كه زاد و توشه سفر قيامت است. تقوا توشهاي است كه به منزل ميرساند.»88
در كلامي ديگر ميفرمايند: «عملي كه همراه با تقوا باشد كم نيست (هرچند به نظر ناچيز آيد.) چگونه كم خواهد بود عملي كه مقبول درگاه خداست؟»89
10. برخي از مؤلّفههاي هوش معنوي در آموزههاي ديني
برخي ازمؤلّفههاي هوش معنوي، كه در ضمن مطالعات اوليه در منابع ديني شناسايي شده عبارت است از:
1. مشاهدة وحدت در وراي كثرت ظاهري؛
2. تشخيص و دريافت پيامهاي معنوي از پديدهها و اتفاقات؛
3. سؤال و دريافت جواب معنوي دربارة منشأ و مبدأ هستي (مبدأ و معاد)؛
4. تشخيص قوام هستي و روابط بين فردي بر فضيلت عدالت انساني؛
5. تشخيص فضيلت عفو و گذشت در روابط بين فردي؛
6. تشخيص الگوهاي معنوي و تنظيم رفتار بر مبناي الگوي معنوي؛
7. تشخيص كرامت و ارزش فردي و حفظ و رشد و شكوفايي اين كرامت؛
8. تشخيص فرايند رشد معنوي و تنظيم عوامل دروني و بيروني در جهت رشد بهينة اين فرايند معنوي؛
9. تشخيص معناي زندگي، مرگ وحوادث مربوط به حيات، نشور، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ رواني؛
10. درك حضور خداوندي در زندگي معمولي؛
11. درك زيباييهاي هنري و طبيعي و ايجاد حس قدرداني و تشكر؛
12. داشتن ذوق عشق و عرفان كه در آن عشق به وصال منشأ دانش است، نه استدلال و قياس؛
13. داشتن هوش شاعرانه كه معناي نهفته در يك قطعة شعري را بفهمد.
14. هوش معنوي موجب فهم آيات و درك عميقتر كلام انبيا ميشود.
15. هوش معنوي به فهم داستانهاي متون مقدّس و استنباط معناي نمادين اين داستانها كمك فراوان ميكند.
16. هوش معنوي كه در قرآن دربارة «اولوالالباب» گفته شده است، موجب ميشود افراد به جوهرة حقيقت پي ببرند واز پردههاي اوهام عبور كنند.90
مؤلّفههاي ديگري كه در همين زمينه شناسايي شده، عبارت است از:
17. انقياد در برابر خداوند متعال؛
18. دارا بودن فضيلتهاي اخلاقي و ارزشهاي معنوي؛
19. مهرورزي نسبت به مردم؛
20. خدمتگرايي و اصالت خدمت در مديريت؛
21. اخلاص؛
22. شرح صدر؛
23. علمگرايي و روحية دانشافزايي؛
24. عقلمحوري؛
25. توكّل و تفويض؛
26. مجاهدت و مقاومت؛
27. مسئوليتپذيري؛
28. وظيفهگرايي؛
29. داشتن رابطة معرفتي ـ معنويتي با انسان كامل معصوم(ع) و توسّل به او؛
30. ياد خدا در همة حال؛
31. كار براي خدا و توحيدانديشي و توحيد روشي؛
32. مردمباوري و مردمدوستي؛
33. توسعة رفتار شهروند سازماني منطبق بر ارزشهاي اخلاقي دين مبين اسلام.
راهكارهاي رشد و تقويت هوش معنوي از منظرآموزههاي دين اسلام
براي رشد و تقويت معنويت، دستكم دو عامل اساسي وجود دارد:
عنصر اول از قبيل شناخت و معرفت است، اما علت تامّه نيست. عنصر دوم وجود زمينة روحي و رواني پذيرش حقيقت است؛ يعني دلمان بخواهد كه حقيقت را بپذيريم و به لوازم آن ملتزم شويم. بنابراين، «شناخت» و «عمل» به باورهاي ديني دو عنصر اساسي تقويت ايمان و معنويات است.91
براي كسب معرفت، نخست بايد ادلّة قوي براي اثبات آن داشته باشيم و شبهاتي را كه دربارة آن مطرح شده است، رفع كنيم تا جلوي وسوسة شيطان گرفته شود. دوم بايد سعي كنيم چيزهايي را كه دانستيم، در ذهنمان زنده نگه داريم و هميشه به آنها توجه داشته باشيم. اين توجه مكرّر وقتي به صورت ملكه درآيد، كمك ميكند كه آن معرفت هميشه در ذهن انسان زنده باشد و خدا را در هيچ حالي فراموش نكنيم. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ.» (آلعمران:191)
براي مثال، با اينكه نمازگزار در بزرگي خداوند هيچ شك و شبههاي ندارد، اما سفارش شده است كه پيش از نماز به هنگام اذان و اقامه، ده بار كلمة «الله اكبر» را بر زبان آورد. در جاي جاي نماز (ركوع، سجود، قيام و…) نيز اين ذكر ترك نشود حتي پس از نماز، در تسبيحات حضرت زهراƒ نيز 34 مرتبه اين ذكر شريف تكرار شود. اين تكرارها به دليل آن است كه انسان غفلت نكند و هنگامي كه بايد از معرفتش استفاده كند، چيزهاي ديگري ذهن او را اشغال نكند و مطلب اصلي به كلي فراموش نشود.
اما عنصر دوم، يعني ميل دل به پذيرش معرفت به دست آمده، آن است كه انسان سعي كند به لوازم ايمان و معنويت خويش ملتزم شود.
سؤال: آيا امكان دارد انساني كه از نظر شناخت مشكلي ندارد و به خداوند معتقد است، دلش نخواهد ايمانش تقويت شود؟ آري، انسان هنگام عمل به شناخت خود، دچار مشكل ميشود. انسان گاهي به خواندن نماز يا گوش دادن به قرآن رغبتي ندارد و بدتر اينكه كار انسان ممكن است به جايي برسد كه وقتي نام خدا برده ميشود، نه تنها حالت وجد و سرور به وي دست ندهد، بلكه حالت اشمئزاز و تنفّر نيز داشته باشد. «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (زمر:45) راز اين نكته چيست؟ مشكل آنان در مرحلة عمل و پايبندي به باورهاست.
سعي كنيم دل را رام كنيم. اين هم دست خود ماست و البته مقدّماتي دارد. بايد آنچه را منافي ايمان است از دل دور كنيم. اين كار نيز راهي دارد: بايد راههايش را پيدا كرد و از آسانتر شروع نمود. وقتي انسان اثرش را در زندگي خود يافت، به ادامة كار بيشتر رغبت پيدا ميكند و راحتتر پيش ميرود.92
به طور خلاصه، براي رشد و تقويت معنويت راهكارهاي زير پيشنهاد ميشود:
١. تفكر دربارة آيات و نشانههاي خداوند در گسترة هستي: توجه به اين نشانهها ياد خدا را در دلها زنده ميكند و لطف و رحمت او را به ما يادآور ميشود و در نهايت، بر دوستي و محبت ما به خدا ميافزايد.
٢. توجه دايم به خداوند و ذكر و ياد او: حضور خداوند در خاطر ما، در همة لحظات زندگي، ارتباط ما را با او افزايش ميدهد و به تدريج، به پيوندي استوار ميانجامد. يكي از حكمتهاي نمازهاي پنجگانه، زنده نگه داشتن ياد خدا در طول شبانهروز، در دل مؤمن است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً.»(احزاب: 41)؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا را بسيار ياد كنيد.
انجام برخي كارها مانند قرائت قرآن، دعا و زيارت، مطالعة سيره ائمه اطهار عليهمالسلام و همنشيني با نيكان و صالحان، ما را به ياد خدا مياندازد. برخي كارها نيز مانع توجه به خداوند ميشود؛ بايد اين موانع را كنار زد تا غفلت بر دل حاكم نشود. قرآن كريم ميفرمايد: «ياد خدا دلهاي مؤمنان را ميلرزاند و هنگامي كه آيات الهي را گوش دهند، بر ايمانشان افزوده ميشود.»(انفال: 2)
٣. توجه به نعمتها و الطاف خدا نسبت به انسان: اگر به زندگي خود توجه كنيم، خود را غرق در نعمتهاي الهي خواهيم يافت. فلسفة آفرينش نعمتها اين است كه انسان بر خوان نعمت حق نشسته تا با يادآوري لطف او، ياد خدا را در دل زنده نگه دارد و قلب خود را به او نزديكتر كند.
۴. انجام نيكيها و دوري از بديها: كار نيك دل را نوراني ميكند و بعكس، گناه صفحة دل را تيره ميسازد. بايد بكوشيم با عمل به نيكيها، دل خود را نورانيتر كنيم و با دوري از گناهان، رشتة محبت خود را با خدا استوار سازيم.93
5. تفكر دربارة هدف خلقت: با مرور باورهاي شخصي دربارة امور معنوي، مذهبي و وجودي، به دغدغة غايي انسان توجه كنيم.
6. جستوجوي معاني بنيادي موقعيتها و پرسيدن سؤالات چرايي و جستوجوي ارتباط بين رويدادها، هوش معنوي را تقويت ميكند.
علاوه بر اينها، تمرين تشخيص و گوش دادن به پيامهاي هدايت شهودي يا نداي دروني، و افزايش خودآگاهي، و عبرت گرفتن از اشتباهات و صداقت با خود نيز براي پرورش هوش معنوي مفيد است.94
در پايان اين بحث، بايد گفت: رشد و تقويت هوش معنوي ميتواند پايه و مبناي زندگي كاري بهتر و هماهنگتر براي همة ذينفعان سازماني باشد؛ زندگي كه فارغ از هر نوع فشار و دغدغه، ترس و اضطراب است. همچنين رشد هوش معنوي راهي براي فرار از مسئوليت غيرعادي رفتاركردن و تبديل شدن به فردي غيرفعال نيست، بلكه روشي براي داشتن زندگي با نشاطتر، با انگيزهتر و پذيرش مسئوليتهاي خطير در عرصة كار و توليد است.
نتيجهگيري
هدف اين مقاله بررسي و نقش هوش معنوي در يك گفتمان علمي و كاربردهاي آن، به ويژه در محيط كسب و كار، با تأكيد بر آموزههاي دين مبين اسلام بود. در نظر گرفتن معنويت به عنوان يك هوش، ادراك ما را از معنويت و هوش گسترش ميدهد. هوش معنوي سازههاي معنويت و هوش را درون يك سازة جديدتر تركيب ميكند.
اين هوش، كه در اواخر قرن بيستم به ادبيات علمي روانشناسي و مديريت وارد شد، قادر است كاركرد و سازگاري فرد را نسبت به محيط اطراف را پيشبيني كند و منجر به افزايش كارايي و اثربخشي در سطح ملّي و فراملّي گردد. اين هوش به افراد فرصت سازندهاي ميدهد تا در مقابل واقعيتهاي مادي و معنوي حسّاس باشند و تعالي خويش را هر روز در لابهلاي اشيا، مكانها، ارتباطات و نقشها جستوجو كنند.
در اين نوشتار، دو نقش عمده براي هوش معنوي در نظر گرفته شده كه عبارت بود از:
1. ترويج مفهوم «كار» با معنا و درك معناي زندگي؛
2. گسترش اهداف متعالي؛ كه با عنايت به كلام امام علي(ع) در نهج البلاغه، با اعمال همچون تقويت خوشبيني، تشويق نيروهاي خلّاق، تقويت اميدواري صورت ميگيرد.
در مقايسهاي كه بين افراد داراي هوش معنوي قوي با افراد داراي هوش معنوي ضعيف صورت گرفت، افراد دستة اول داراي ويژگيهايي همچون علاقه به داشتن يك زندگي آرام و دلنشين، عشق به كار و زندگي، خلّاقيت و نوآوري در كسب و كار، تشنة خدمت به همنوعان و عدم وابستگي به اطرافيان هستند.
در ادامه ضمن بررسي الگوهاي رايج هوش معنوي، ضرورت تدوين الگوي اين هوش با تكيه بر آموزههاي وحياني و اسلامي تشريح شد و اشاره گرديد كه تدوين و ارائة الگوهاي ناب مديريتي در هر كشور و سازماني بر نوعي اعتقاد دربارة هستي و تحليل عقلاني از جهان مبتني است. بدينروي، شايسته است با مطالعة دقيق و عميق منابع غني دين مبين اسلام، مؤلفههاي معنويت و هوش معنوي استخراج و شناسايي شود و با بهرهگيري از نظرات خبرگان حوزوي و دانشگاهي، به صورت الگويي از اسلام پيشروي همگان، به ويژه جامعة علمي و اجرايي كشور، قرار داده شود.در پايان، به دو عنصر مهم به عنوان راهكارهاي رشد و تقويت هوش معنوي اشاره شد كه عبارت بود از: كسب معرفت؛ و باور قلبي نسبت به معارف حاصل شده.
پينوشتها:
1 .ويليام وست، روان درماني و معنويت، ترجمه شهريار شهيدي و سلطانعلي شير افکن، ص25.
2 . فرامرز سهرابي، مباني هوش معنوي، ص14.
3. Zohar.
4. Marshall.
5. Emmons.
6. Alfred Binet.
7. Lewis Terman.
8. David Wechsler.
9. Emotional Intelligence.
10. Natural Intelligence
11. Existential Intelligence.
12. Spiritual Intelligence.
13 .ر.ک:عليرضا رجائي و همکاران، بررسي رابطه بين باورهاي اساسي ديني با بحران هويت در جوانان، ص 59.
14. Gardner
15. Linguistic
16. Musical
17. Logical- Mathematical
18. Spatial
19. Bodily- Kinesthetic
20. Interpersonal
21. Intrapersonal
22. Spirituality
23. فاطمه شيخينژاد و گلنار احمدي، مديريت در پرتوي معنويت، ص49.
24. همان.
25. همان، ص50.
26. گري هارتز، معنويت و سلامت روان، ترجمه اميرکامگار و عيسي جعفري، ص75.
27. باقرغباري بناب، هوش معنوي، 135
28. عليرضا رجائي، هوش معنوي:ديدگاهها و چالشها، ص24ـ 22
29. Kirk patrick
30 . عليرضا رجائي، همان، ص24ـ 22
31. حميد رکابي، کسب وکار:تعريف، اهداف و انواع، ص 3.
32. ر.ک: فرامرز سهرابي، درآمدي بر هوش معنوي، ص 119 -114.
33 . همان.
34. Vaughan.f, spiritual development: outcomes and indicators, Retrieved on May 10, 2003 from http://www.csp.org/development/docs/vaughan-spiritual
35 .همان.
36. همان.
37. باقر غباريبناب، هوش معنوي، ص 147- 125 .
38 . همان.
39 . همان.
40 . همان.
41 عليرضا رجائي، درمان شناختي هيجاني ديني، ص 19-17.
42 . همان.
43 . همان.
44. Ashoms & duchon, Spirituality at work aconceptualization &Measure, P.351.
45. ميرزاحسين نوري، مستدرک، ج 2، ص417.
46 . نهج الفصاحه، ص 10، ح ۲۷۹۶.
47 . نهج البلاغه، حکمت 150.
48 . همان، حکمت139.
49 . همان، حکمت444.
50. علي عسکري وزيري، بررسي مؤلفه هاي فرهنگ سازماني با رويکرد اسلامي و با تاکيد بر نهج البلاغه، ص206.
51. نهج البلاغه، حکمت248.
52. همان، نامه53.
53. همان، نامه 27.
54. همان، نامه53.
55. همان، حکمت377.
56. همان، حکمت113.
57. همان، خطبه193.
58. همان، خطبه172.
59. مايک جورج، 1001 روش براي آرامش، ص17.
60. سکينه حاتمي، بررسي تأثير هوش معنوي بر رفتار کارکنان، ص5.
61. عليرضا رجائي، هوش معنوي:ديدگاه ها و چالشها، ص27.
62 همان.
63. Sisk
64. Torrance
65. Core Capacities
66. Core Values
67. Core Experiences
68. Key Virtues
69. Symbolic
70. Brain States
71. Self Awareness
72. Spontaneity
73. Vision and Value Led
74. Holism
75. Compassion
76. Celebration of Diversity
77. Field Independence
78. Humility
79. Tendency to ask fundamental why questions
80. Ability to reframe
81. The Positive Use of Adversity
82. Sense of Vocation
83. عليرضا رجائي، هوش معنوي:ديدگاه ها و چالشها، ص35.
84. ناصر مکارم شيرازي، مديريت و فرماندهي در اسلام، ص16.
85. حسن زارعي متين، مديريت رفتارسازماني پيشرفته، ص334.
86. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص7.
87. محمد فاضل لنکراني، آئين کشورداري امام علي(ع)، ص 64.
88. نهج البلاغه، خطبه 113.
89. همان، حکمت95.
90. حسن نصيري جامي، رئاليسم معنوي، ص 216-203.
91. محمدتقي مصباح، راه هاي تقويت ايمان و معنويت، ص 225-220.
92. همان.
93. مرتضي مطهري، انسان و ايمان، ص 38.
94. بهاره واثق، هوش معنوي يکپارچه کننده، کاربردهاي هوش معنوي، ص 10-7.
منابع
نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، قم، انتشارات عهد،1379.
حاتمي، سکينه، «بررسي تأثير هوش معنوي بر رفتار کارکنان»، پايگاه خبري تحليلي چگامه، کد خبرCHGS- 9181 .
رجايي، عليرضا، «درمان شناختي هيجاني ديني»، همايش منطقهاي شيوههاي نوين ارتقاي سلامت رواني، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت جام، 1387 .
رجايي، عليرضا، «هوش معنوي:ديدگاهها و چالشها»، پژوهش نامه تربيتي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت جام، ش22، 1389، ص44-22.
رجايي، عليرضا، محمدحسين بياضي و حميد حبيبيپور، «بررسي رابطه بين باورهاي اساسي ديني با بحران هويت در جوانان»، روان شناسي ايران، 1387.
ركابي، حميد، «كسب و كار: تعريف، اهداف و انواع آن»، ماهنامه الکترونيک راهکار مديريت، 1389.
زارعي متين، حسن، مديريت رفتارسازماني پيشرفته، تهران، آگاه، 1388.
سهرابي، فرامرز، «درآمدي بر هوش معنوي»، معنا، ويژه نامه روانشناسي دين، ش 2، 1385، ص119-114.
سهرابي، فرامرز، «مباني هوش معنوي»، سلامت روان، سال اول، شماره اول، 1387، ص 18-14.
شيخي نژاد، فاطمه و گلنار احمدي، «مديريت در پرتوي معنويت»، ماهنامه تدبير، ش 202، 1388، صص58-49.
عسکري وزيري، علي، «بررسي مؤلفه هاي فرهنگ سازماني با رويکرد اسلامي و با تاکيد بر نهج البلاغه» پايان نامه جهت اخذ کارشناسي ارشد، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم، اسفند1390.
غباري بناب، باقر و محمد سليمي، ليلا سليماني و ثنا نوري مقدم «هوش معنوي»، انديشۀ نوين ديني، سال سوم، ش دهم، 1386، ص 147 ـ 125.
فاضل لنکراني، محمد، «آئين کشورداري از ديدگاه امام علي(ع)»، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366.
کالينز، جيم، از خوب به عالي، ترجمه ناهيد سپهرپور، تهران، آوين، 1387.
گلمن، دانيل، هوش هيجاني در کار، مترجمان بهمن ابراهيمي، محسن جوينده، تهران، نشر بهين دانش، 1383.
مايک جورج، 1001 روش براي آرامش، ترجمه گروه مترجمين شادان، تهران، شادان، 1385.
مصباح، محمدتقي، راههاي تقويت ايمان و معنويت، سلسله سخنرانيهاي استاد در جمع طلاب علوم ديني، 80ـ1379، برگرفته از پايگاه اطلاع رساني استاد.
مطهري، مرتضي، انسان وايمان، مجموعه آثار شهيد مطهري، چ هشتم، قم، صدرا، 1376.
مکارم شيرازي، ناصر، مديريت و فرماندهي در اسلام، چ سوم، قم، هدف، 1368.
نرگسيان، عباس، «رهبري معنوي در سازمانهاي معاصر»، تدبير، ش 188، سال 1386.
نصيري جامي، حسن، «رئاليسم معنوي»، زبان و ادبيات دانشگاه آزاد مشهد، ش8-7، سال1384، ص 216 -203.
واثق، بهاره، «هوش معنوي هوش يکپارچه کننده، کاربردهاي هوش معنوي»، پايگاه ندا الحق، 1390، ص10-1 .
وست، ويليام، روان درماني و معنويت، ترجمه شهريار شهيدي و سلطانعلي شيرافکن،تهران، 1383.
هارتز، گري، معنويت و سلامت روان، ترجمه امير کامگار و عيسي جعفري،تهران، ويرايش، 1387.
Ashoms & duchon,(2000), Spirituality at work aconceptualization &Measure, P.351.
Buzan, Tony (paperback 2001), The Power of Spiritual Intelligence. Harper Collins, ISBN 0-7225-4047-7.
George Mike,( 2006), How intelligent are you…really? From IQ to EQ to SQ with a little intuition along the way, Training and development methods, Vol 20, pp 425-436.
Gardner, Howard (2006) Changing Minds. The art and science of changing our own and other people’s minds. Boston MA: Harvard Business School Press.
Halama, Peter, & Strizenec, Michal. (2004). Spiritual, existential or both? Theoretical
Considerations on the nature of .higher intelligences. Studia Psychologica, 46(3), 239-253.
Jung, C. G., Psychological Types, Collected Works, Vol.6, Routledge, London, etc.
King, David B. (2001) The Spiritual Intelligence Project: Extracting Cognitive Ability from the Psycho spiritual Realm. Kluwer Academic Publishers.Printed in the Netherlands Journal of Happiness Studies 2: 329–330.
Noble, K.D. (2001). Riding the Wind horse: Spiritual Intelligence and the Growth of the Self. Cresskill, NJ: Hampton Press.
Persinger, M. A. (1996) ”Feeling of Past lives as Expected Perturbations Within the Neurocognitive Processes That Generates a Sense of Self” Perceptual and Motor skills, 83, no. 3, pt. 2.
Robert A. Emmons (2000), The Psychology of Ultimate Concerns: Motivation and Spirituality in Personality, Guilford Publica.
Vaughan.f, (1998), spiritual development: outcomes and indicators, Retrieved on May 10, 2003 from http://www.csp.org/development/docs/vaughan-spiritual .
Zohar, Danah (2004)”Spiritual Capital: Wealth We Can Live By” (ISBN 1576751384).
Zohar, Danah (2000) “SQ: Spiritual Intelligence, the Ultimate Intelligence”, (ISBN 0747546762).
Wolman, R.R. (2001). Thinking with your soul: Spiritual intelligence and Why it matters. New York: Harmony.