قدرتها، مطلوب يا نامطلوب، در برخي کارکردها مشترک اند. برخي هدفها نيز ويژهي هر قدرت است که مفصل در اين نوشته به آنها اشاره خواهيم کرد. براي نمونه هر دو نوع قدرت به دنبال ايجاد امنيت هستند؛ زيرا بدون امنيت اصولاً فضا و بستري فراهم نميشود که بتوان به دنبال هدفها و امور ديگر رفت. البته نوع نگاه به کارکرد امنيت، انواع آن، امنيت رواني، روحي و زاويههاي گوناگون آن در انواع قدرتها متفاوت است، اما در نگرش اولي ايجاد امنيت براي همه ضروري و بايسته است. مهم آن است که هدف و نقطهي حرکت پس از ايجاد امنيت چيست. به هر حال قدرتها پس از ايجاد کارکردهاي اوليه به زودي مسير خود را از يکديگر جدا ميکنند و اين نيست مگر براي آنکه هدفهاي متفاوت را دنبال ميکنند.
با توجه به معنايي که ازکارکرد عرضه کرديم، برخي کارکردگرايي (1) را ديدگاهي نظري بر پايهي اين انديشه ميدانند که رويدادهاي اجتماعي را ميتوان به بهترين وجه بر حسب کارکردهايشان – کمکي که به دوام و بقاي جامعه ميکنند – تبيين کرد. (2) برخي معتقدند چهار کارکرد براي هر نظامي ضروري است:
1.سازگاري (3) به معنا لزوم هماهنگ شدن هر نظام با محيط طبيعي و خارجي خود؛
2. هدفگزيني (4) يعني بهرهگيري سياسي ازمنابع براي رسيدن به هدفهاي مشخص؛
3. يکپارچگي (5) به معناي تحققِ قواعد و مقررات يا هنجارهاي قانوني و مشروع براي اداره و به دست گرفتن نظام؛
4. حفظ الگوهاي ناپيدا (6) که به حفظ الگوهاي ارزشي مشترک هر نظام مربوط است. (7)
در نتيجه قدرت نيز در سامانهاي که عملياتي ميشود، کارگزاران و برنامهريزان را براي سازگاري، گزينش هدف، يکپارچگي، هماهنگي و حفظ الگوها و ارزشهاي جامعه ياري ميرساند. اين کارکردها در هر نظامي وجود دارند، اما طبيعي است که نسبت به هر جامعه متفاوت ميشوند. قدرت از هر نوع که باشد، داراي چند کارکرد و نقش کليدي است که با آنها سامان بخشي امور معنادار ميشود و در هر جامعه و سامانهاي که جريان يابد، کارکردهايي را همراه ميآورد و هر نظامي و هر قدرتمندي براساس آن کارکردها هدف خود را دنبال ميکند. علي (عليهالسلام) دربارهي لزوم وجود قدرت و حاکم در جامعه به اين نکتهي ظريف و برخي کارکردهاي قدرت اشاره دارد که مردم ناچار به امير و حاکمي -نيکوکار باشد يا ستمکار – نياز دارند تا در پرتو حاکميت او مؤمن کار خود کند و کافر نيز بهره بَرَد… با آن قدرت اموال جمع شود، با دشمنان پيکار شود، راهها را ايمن کنند و حق ناتوان را از توانا بستانند تا نيکوکار آسوده شود و از گزند ستمگر در امان باشد. (18)
در ادامه برخي کارکردهاي مشترک قدرت را بررسي ميکنيم بدون آنکه ادعاي حصر منطقي داشته باشيم.
1. نظم و امنيت
اولين و ظاهرترين نشان قدرت سياسي در جامعه نظم آن است. قدرتي که نظم را در جامعه برپا نسازد، به نظام تبديل نشده است. «نظام» از «نظم» گرفته شده است، يعني رشتهاي که لؤلؤ و جواهر را نظم ميبخشد؛ آنگونه که «انتظام» نظمبخشي است. (9) در نظم نوعي هماهنگي ميان امور وجود دارد و نظم هر امر ملاک و معيار آن است. هنگامي که گفته ميشود «امر فلاني نظام ندارد»؛ يعني راه و روش او مستقيم نيست. (10) اين نظام هنگامي که در حوزهي سياسي مطرح ميشود، با قدرت ارتباط مستقيم دارد و جلوهي آن در هماهنگي با رهبر نظام مطرح ميشود. با توجه به اين امر است که در قرآن کريم آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»: (11) اي کساني که ايمان آوردهايد، در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ کاري] پيشي مجوييد.
آيهي بالا دربارهي پيشي نگرفتن از پيامبر (صلياللهعليه و آلهوسلم) وارد شده است. شان نزول آيه آن است که گروهي از بني تميم از رسول الله (صلياللهعليه و آلهوسلم) تقدم ميجستند؛ در برابر خانهي آن حضرت ميايستادند و ايشان را صدا ميزدند: «اي محمد، به سمت ما بيا!»
هنگامي که ايشان تشريف ميآوردند، در راه جلوتر از ايشان گام بر ميداشتند. هنگام صحبت با ايشان صداي خود را بالا ميبردند و ادب را رعايت نميکردند، پس اين آيهي مبارک فرو فرستاده شد. (12) در مجمعالبيان آمده است «بيناليدين» يعني آنچه بين دو دست است که منظور پيش روي انسان است ودر آيه معنايش آن است که در هيچ امري بدون توجه به امر خداوند و رسولش تصميمگيري نکنيد و شتاب نداشته باشيد. قولها و احتمالهاي ديگري نيز در اين مسئله وجود دارد؛ از جمله تقدم داشتن در عبادت، پيشي نگرفتن بر پيامبر (صلياللهعليه و آلهوسلم) در گفتار و اعمال و پيروي کردن از ايشان. مرحوم طبرسي معتقد است آيه همهي اين وجوه را شامل ميشود؛ (13) اما همهي اين امور به ما ضرورت نظم را گوشزد ميکند و اين نکتهي مهم که اگر مسلمانان در راه رفتن نبايد جلوتر از رهبر خويش حرکت کنند، به طريق اولي نبايد در امور سياسي و اجتماعي، خلاف امر ايشان رفتار کنند. وفاداري به اين امر نظم و نظام مطلوب بر جامعه حاکم ميکند.
نظم صحيحي که تمام جنبههاي هستي انسان ملحوظ شود و براي شکوفايي آنها برنامهريزي درست شود و چون بشر گذشته از بدن مادي و طبيعت هلوع، داراي روح الهي و فطرت توحيدي و نفس ملهمه به فجور و تقواست، قهراً گذشته از کارهاي غريزي داراي جنبههاي اخلاقي و بالاتر از آن جنبههاي اعتقادي ميباشد. اگر قانوني جنبههاي عملي او را رعايت کند؛ ليکن از جنبههاي اخلاقي وي غفلت کند يا جنبههاي اعتقادي او را ناديده بگيرد، عنصر صوري صحيح براي برقراري نظم نخواهد بود. در نتيجه امامت رياست عامه در امور دنيا و آخرت تفسير شده است. (14)
امنيت يکي از نيازهاي اوليهي زندگي بشري است؛ يکي از کارکردهاي قدرت، امنيت و جلوگيري از ناامني و شورش است؛ قدرت که در حاکميت جلوهگر ميشود، با وجود جامعهي امن شکل واقعي به خود ميگيرد؛ در اصلي لغتِ «حکم»، «منع» و «بازداري» وجود دارد. در لغت آمده است «هر چيزي که آن را از فساد منع کني، پس دربارهي آن حکم کردهاي»، (15) همچنين آمده «حکم» منع است و نخستينِ آن، منع از ستم است. «حکمت» نيز از همين باب است؛ زيرا از جهل منع ميکند. (16) به داور ميان مردم «حاکم» گفته ميشود؛ زيرا ظالم را از ستم باز ميدارد؛ (17) بنابراين قدرت و حاکميت که در هم تنيده شدهاند با بازداشتن آنان که امنيت جامعه را بر هم ميزنند، زمينههاي حرکت جامعه در جهت هدفهاي تعيين شده را فراهم ميکنند و هدف اول ايجاد امنيت است.
در قرآن کريم نيز برامنيت و اهميت آن تأکيد شده است. حضرت ابراهيم يکي از دعاهايش به درگاه خداوند اين بود: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا». (18)
جالب آنکه خداوند در آيهي قبل به نعمتهاي خود به بندگان اشاره دارد و اينکه اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد کرد. (19) گويي اين آيه ميخواهد به خواننده بفهماند يکي از نعمتهاي بزرگ خداوند امنيت است. هر چند انسان گاه نسبت به اين نعمت کم توجه و گاه بياعتنا است. آيه حکايت از آن دارد که نعمت امنيت ضرورت زندگي انسان است که او بزرگي و عظمت آن را در مييابد. (20)
شيخ طوسي در تفسير تبيان مينويسد «امن» نقيض «خوف» و ترس است و آرامش نفس براي برانداختن ضرر و تباهي است. (21) خداوند در قرآن کريم به امنيت و تبديل ترس به آرامش اشاره دارد و آن را همراه قدرت و تمکن بيان ميکند:
«وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا»: (22) خداوند دين و آييني را که براي آنها پسنديده است، پابرجا و ريشهدار خواهد ساخت و خوف و ترس آنها را به امنيت و آرامش مبدل ميکند.
اصل در لغت «مکن» استقرار و استواري همراه با قدرت است و از آثار و پيامدهاي آن بزرگي، بلندمرتبگي، سلطنت، توانمندي، شدّت و توانايي بر انجام امور است. اين آيه نيز به اين نکته اشاره دارد که خداوند ديني را که براي مؤمنان پسنديده و سعادتشان در آن است، مستقر و پابرجا ميسازد، همراه با قدرت و استحکام براي آنکه از آن بهره جويند. (23) در مورد قول خداوند که فرمود: «وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ…»، تمکين شيء يعني استقرار و قراردادن آن در يک مکان که کنايه از ثبات و آرامش است، بدون آنکه گرفتار زوال، پريشاني، ناآرامي و اضطراب شود؛ به گونهاي که بدون هرگونه مانعي تأثير ميگذارد پس «تمکن دين» يعني به دستورهاي آن در اجتماع عمل شود، بيآنکه کفري درميان باشد يا دستور دين در جامعه سبک انگاشته شود پس بدون دشمني و اختلاف اصول آن رعايت شود. (24) در روايتها آمده است خداوند عدالت را نيز براي آرامش دلها واجب کرده است. (25)
امنيت نخستين و مهمترين شرط زندگي اجتماعي است. قرآن کريم در برخي موردها به اين کارکرد دربارهي صاحبان قدرت اشاره ميکند و اينکه آنان از توانايي خود براي ايجاد امنيت در ميان مردم بهره گرفتند. يکي از اين افراد ذوالقرنين است. وي به تعبير قرآن داراي تمکن و قدرت بود (26) و هنگامي که به قوم و مردمي رسيد که يأجوج و مأجوج آنان را اذيت ميکردند، از وي خواستند از قدرت خويش بهره گيرد و با ايجاد سد زمينهي امنيت آنان را فراهم سازد. در سورهي کهف آمده است:
«قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا»: (27) گفتند: اي ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد ميکنند، آيا [ممکن است] مالي در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدّي قرار دهي؟
به همين دليل ذوالقرنين براي فراهم کردن امنيت براي قومي که مورد تهديد قرار گرفته بود، پُرزحمتترين کارها را برعهده گرفت و براي جلوگيري از مفسدان از استوارترين سدها استفاده کرد (28) و از قدرت خويش براي ايجاد امنيت بهره برد.
در قرآن براي کساني که امنيت و آرامش مردم و جامعه را بر هم ميزنند، سختترين مجازات در نظر گرفته شده است. خداوند ميفرمايد:
«إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»: (29) سزاي کساني که با [دوستداران] خدا و پيامبر او ميجنگند و در زمين به فساد ميکوشند، جز اين نيست که کشته شوند يا به دارآويخته شودند يا دست و پايشان در خلاف جهت يکديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد شوند. اين رسوايي آنان در دنيا است و در آخرت عذاب بزرگ خواهند داشت.
طبرسي در مجمعالبيان مينويسد بنا بر آنچه از اهلبيت (عليهالسلام) نقل شده، محارب هر کسي است که سلاح به دست گيرد و آشکار کند و ترس و وحشت در راهها ايجاد کند، در شهر باشد يا خارج آن، (30) و اينکه در ادامهي آيه آمده است «وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا»، مشخص ميکند منظور از «محاربه»، فسادانگيزي و فسادگري در زمين است با ايجاد اختلال در آرامش و امنيت عمومي و راهزني. (31) مراد از محاربه با خداوند و رسول او، تجاوز و اعتدا بر مردم و پيامبر اوست. از اين جهت عقوبت او از حدودالله است و مراد از فساد در زمين، در اينجا راهزني است که دربردارندهي چندين جرم است: ترساندن آنان که در ايمني هستند، سرکشي نسبت به حاکم، تجاهر به جنايت، خونريزي، از ميان بردن اموال و آبروريزي.
در نتيجه براي راهزنان احکامي چند در نظر گرفته که در اين آيهي کريمه به آن اشاره شده است و مراد از «مفسد» در اينجا هر کسي است که آشکارا سلاح برکشد براي ترساندن مردم، با زدن، يا کشتن، يا اهانت و تعدي به ناموس ديگران؛ حال مسلمان باشد يا نه، در خشکي يا دريا، شهر يا روستا با شمشير يا عصا يا سنگ. (32) مجازات شخصي که آشکارا ناامني ايجاد ميکند، شديد است و مجازاتهايي که در آيهي شريفه ذکر شده است، اعم از کشتن يا بردار کردن يا بريدن دست و پاي آنان به خلاف يا تبعيد، مستلزم وجود يک قدرت حاکم است. اين مجازاتها از عهدهي حاکميت سياسي – اجتماعي بر ميآيد تا جلوي ناامني و تعدي را به مردم بگيرد.
از ديگر سو اينکه خداوند در آيهي 32 سورهي مبارک مائده ميفرمايد:
«مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا»: (33) هر کس انساني را بدون ارتکاب قتل يا فساد در روي زمين بکشد، چنان است که گويي همهي انسانها را کشته است.
نشان از آن دارد که جان و نفس انسان چه بسيار داراي اهميت و ارزش است، هم آنکه کشتن ناحق يک فرد، هتک حرمت انسانيت و سلب امنيت از همگان است. (34)
در جهت مخالف، حکومتها و قدرتهاي نامطلوب نيز امنيت به وجود ميآورند، اما امنيت استبدادي در جهت قدرت طاغوتي خود و گسترش آن. يعني ايجاد امنيت براي اطرافيان و حلقه به گوشها و ناامني و وحشت براي مؤمنان و کساني که به سادگي سخن آنان را نميپذيرند؛ (35) بنابراين در حقيقت با حضور اين قدرتها، امنيت سياسي- رواني براي مردم وجود ندارد. در نظامهاي خودکامه هر چه شدت استبداد بيشتر ميشود، ناامني، دلشوره و احساس ناامني در جامعه فزوني مييابد. در اين نگاه امنيت به شرط برپايي و ماندگاري حکومت خودکامه نيکو است و آنچه به ظاهر امنيت ميبخشد نيز امنيت مادي است.
2. حل و فصل اختلافات
انسانها در جستجوي منافع خويشاند. اين تکاپو در عرصهي اجتماعي به کشمکش و رويارويي منجر ميشود. يکي از کارکردهاي اساسي و قانوني قدرت حل و فصل اين منازعات و درگيريهاست. خداي سبحان در يکي از آيههاي قرآن کريم ميفرمايد: «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ»: (36) ما قرآن را بر تو نازل نکرديم؛ مگر براي اينکه آنچه در آن اختلاف دارند، براي آنها روشن کني.
و در آيه ديگري هدف فرستادن رسولان خود را چنين بيان ميفرمايد:
«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ»: (37) مردم يک امت بودند پس خداوند پيامبران و بشارت دهندگان و ترسانندگان را برانگيخت و کتاب را به حق با ايشان فرو فرستاد تا ميان مردم در اختلافهايشان حکم کند.
از اين آيه ميتوان برداشت کرد يکي از امور مرتبط با پيامبران الهي، رفع اختلافها و دوگانگيها در ميان مردم است؛ امري که اغلب با قدرت و حضور حاکميت به سامان ميرسد، وگرنه صرف نصيحت و اندرز انسانهايي که به حق خود قانع نيستند. سود نميبخشد و گرهي از مشکلات جامعه نميگشايد. با توجه به آنکه فرمود: «لِيَحکُم»، ميتوان از حاکميت صحبت کرد. «الکتاب» ناظر به شريعت و احکام مفروض و مدوّن است و فعل «لِيحکُم» بيان غايت انزال کتاب است: «و فرو فرستاد کتاب را به حق يا کتاب به حق را، تا ميان مردم دربارهي اختلافشان حکومت کند».
اين حاکميت مطلق و نهايي آگاه است که همه عقايد و نظامها و قانونهاي ناشي از آنها که اختلافانگيز و ناحق است، از ميان برداشته شود و حاکميت از آن احکام و شريعتي شود که به حق و مظهر اراده خداست. در اين آيه صورت جامعي از اصل بعثت و غايت رسالت پيامبران در دو مرحله مشخص آمده است است: نخست بعثت براي بشارت و انذار (مبشرين و منذرين) آنگاه نزول کتاب «وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ» و هر يک از اين دو مرحله مراتبي دارد از بشارت و انذار طائفگي و نعمتها و پس از گذرگاه دنيا، و نيز مراتب کتاب از شريعت بسيط و محدود به قوم و نژادي چون بنياسرائيل تا احکام و اصول همه جانبه، جاودانه و همهي مردم (ناس) چون شريعت اسلام. (38)
همچنين وقتي آيههاي قرآن کريم در مفهوم «حُکم»، «حاکم» و «حکومت» را بررسي ميکنيم، ميبينيم اين موردها بيشتر براي داوري در مسائل اختلافي و قضاوت در امور اجتماعي بوده است. براي نمونه در سورهي مائده آمده است: «وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» : (39) اگر در ميان شنوندگان و پذيرندگان دروغ و حرام خواران نيز داوري ميکني، به دادگري حکم کن.
و در جاي ديگر تأکيد ميکند: «وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ»: ميان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوري کن و از خواستههاي آنان پيروي مکن.
يا در آيهي 33 سورهي آل عمران مي خوانيم:
«ألَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ»: (40) آيا داستان کساني را که بهرهاي از کتاب يافتهاند، ندانستهاي [چون] به سوي کتاب خدا فراخوانده ميشوند تا ميانشان حکم کند.
اينکه قرآن به «ذکر حکيم» توصيف ميشود، براي آن است قرآن حاکم براي آنان است. ابراهيم (عليهالسلام) ازخداوند ميخواهد: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا». (41)
تا در ميان مردم منصفانه و به حق داوري کند؛ زيرا اين کار برترين و کاملترين عملهاست. اينکه خداوند ميفرمايد: «کسي که به آنچه خداوند فرو فرستاده است، حکم نکند، از ستمکاران (42)، فاسقان (43) و کافران است». (44) در تفسير اين امر آمده است اگر کسي غير از دستور خداوند حکم کند، اگر بدون باور باشد پس ظالم و فاسق است و اگر با اعتقاد و علم به اينکه از جانب خداوند است، به چيزي غير از آن حکم کند، کافر است. (45) همين آيهها نشان دهندهي آن است که به هر حال حکم و داوري کردن ميتواند از سوي طاغوت هم باشد؛ طاغوتي که داراي قدرت مستقر است.
فرايند رفع اختلاف و کشمکشها توسط قدرت را ميتوان در جريان ذوالقرنين نيز مشاهده کرد که در بند پيشين به آن پرداختيم. همانجا که در جواب آن قوم که به او پيشنهاد کمک مالي کرده بودند، گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن داده، از کمک مالي شما بهتر است. مرا با نيروي انساني ياري کنيد تا ميان شما و آنها سدّ استوار قرار دهم. (46)
باري، اين سدّ ايجاد مانعي بود تا جلو کشمکش ميان آن مردم گرفته شود. براساس آيههاي قرآن کريم، در ميان انسانها همواره اختلاف و دوگانگي وجود داشته است و دارد. در سورهي هود آمده است: اگر خداوند ميخواست، ميتوانست همهي مردم را يک امت قرار دهد، حال آنکه همواره در اختلافاند. (47) پس اول آنکه مردم داراي اختياراند و با اختيار متفاوت و دوگانه ميشوند. اختلاف در ميان جامعهها موجود است، بنا نبوده و نيست که به جبر و حکم سرنوشت، ميان مردم اختلاف نباشد، اما براي حل کشمکشها و مرجع حل اختلافها، احکام خداوند و بازگشت به آموزههاي وحي است که دربردارندهي قوانين و مقرراتي براي ساماندهي زندگي اجتماعي و ايجاد نظم است. در نتيجه در قرآن کريم خطاب به مؤمنان آمده است از خدا و پيامبر او و اوليالامر پيروي کنيد و هرگاه در امري اختلاف کرديد، براي داوري آن را به خداوند و رسول او بازگردانيد. (48)
3. ساماندهي امور جامعه
از ديگر کارکردهاي مشترک قدرت سياسي آن است که براي امور مختلف جامعه تدبير و برنامهريزي ميکند و قدرتمند براي رساندن انسان به هدفهاي دنيايي يا اخروي، پَست يا عالي خويش از توانمنديهاي آن بهره ميگيرد. در جوهر سياست قدرت وجود دارد و سياست با تدبير و مديريت امور جامعه ارتباط اصيل و استوار دارد. آنگونه که در اصل لغت «ساس- يسوس» آمده است «سياست» يعني قيام براي آنچه مصلحت و صلاح امري است و والي کسي است که رعيت و مردم خويش را تدبير، راهبري و مديريت ميکند. (49) به بيان ديگر سياست با بهره از قدرت به يکي از اساسيترين کارکردهاي خود دست مييابد که همانا ساماندهي امور جامعه است. آنگونه که مديريت را علم و هنر هماهنگي کوششها و مساعي اعضاي سازمان و استفاده از منابع براي نيل به هدفها (50) تعريف ميکنند.
از گذشته در متنهاي تفسير نيز اغلب سياست و تدبير باهم و کنار هم بودهاند. در تفسير مجمع البيان دربارهي آيهي «أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (51) اشاره ميشود «ملک» گستراندن قدرت و توانمندي است براي کسي که سياست و تدبير دارد، (52) و «مَلک» فرد توانايي است که سياست و تدبير دارد. (53) آنگونه که در تفسير تاجالتراجم في تفسير القرآن للاعاجم از اسفرايني که مربوط به قرن پنجم است نيز سياست و تدبير کنار هم ذکر شده است. (54) در نتيجه کسي که داراي قدرت است، با توجه به ابزار، حاکميت و منابع گوناگوني که در اختيار دارد، ميتواند امور جامعه را تدبير و مديريت ميکند و براي رسيدن جامهع به هدفهاي خود برنامهريزي کند. قدرت بدون تدبير امر سردرگم و بيهدف ميشود؛ امري که ويژهي قدرت خاصي نيست. هرگونه قدرتي به تدبيرگري نياز دارد. در نتيجه اينکه خداوند ميفرمايد: «وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ». (55) تدبير را اراده کرده است. کفار کساني بودند که نسبت به مؤمنان مکر و فريب به کار ميبردند. آنها در کفر خود حيله داشتند و تا جايي که در توانشان بود، در تکذيب پيامبران الهي تدبير ميکردند. هر چند خداوند مکر و تدبير آنان را باطل ميکرد؛ زيرا فرمود: «همهي تدبيرها نزد خداوند است». (56) در نتيجه خداوند مکرشان را به خودشان بر ميگرداند. (57)
در قرآن کريم بر تدبير امور جامعه تأکيد ميشود. در تعبير خواب پادشاه مصر حضرت يوسف (عليهالسلام) به بيان قرآن فرمود:
هفت سال پيدرپي ميکاريد، و آنچه درويديد – جز اندکي که ميخوريد – در خوشهاش واگذاريد. آنگاه پس از آن، هفت سال سخت ميآيد که آنچه را براي آن [سالها] از پيش گذاشتهايد – جز اندکي را که ذخيره ميکنيد – همه را خواهند خورد. (58)
اين آيهها نشان از آن دارد که قدرت براي تدبير امور جامعه و بسترسازي زندگي بهتر در جامعه، بايد داراي برنامهريزي دقيق و سنجيده باشد. با توجه به آنکه اين برنامه يعني کشاورزي فراوان و ذخيرهسازي گندم را خود آن حضرت در دوران قدرت و حاکميت خود بر مصر به انجام رساند، نشان دهندهي آن است که تدبير امور جامعه، گوشهاي از کارکردهاي قدرت است، هر چند اين امر هدف قدرت نيست.
خداوند تأکيد دارد کارها و امور همراه با تدبير و با روش صحيح و سنجيده به انجام رسد:
«لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا»: (59) نيکي آن نيست که از پشتِ خانهها درآييد، بلکه نيکي آن است که تقوا پيشه کنيد و به خانهها از درِ [ورودي] آنها درآييد.
در محاسن برقي آمده است امام محمد باقر (عليهالسلام) فرمود: «وَ أَتُوا البُيوتَ مِن أبوابِها» : يعني هر امر را از راهي که دارد، وارد شويد. (60) اين پند نشان از عمل براساس تدبير و لحاظ فرايند طبيعي امور و مديريت عقلي دارد. طبرسي در الاحتجاج از أصبغبننباته نقل ميکند نزد علي (عليهالسلام) بودم، فردي آمد و از ايشان دربارهي «البيوت» در آيهي مذکور سؤال کرد. ايشان فرمود:
ما اهل بيت (عليهالسلام) بيوتي هستيم که خداوند امر کرده است تا مردم وارد شوند. ما «بابالله» هستيم و کسي که با ما بيعت کرد و به ولايت ما اقرار کرد پس از درخانه وارد شده است و کسي که با ما مخالفت کرد و ديگري را بر ما ترجيح داد، از پشت خانه وارد شده است. (61)
به هر حال پيروي و التزام به کسي که راهشناس و راهنما است نيز به ما مينماياند اگر اين وفاداري انجام گيرد، ميتوان به سامان مطلوب جامعه در امور دنيوي و اخروي يقين داشت.
در حديثي از پيامبر (صلياللهعليه و آلهوسلم) نقل شده است که خطاب به ابنمسعود فرمود: «آنگاه که کاري انجام ميدهي، با آگاهي و عقل انجام بده. مبادا کاري را بدون تدبير، برنامهريزي و آگاهي انجام دهي»؛ سپس ايشان به اين آيه از قرآن کريم اشاره ميکند که «مانند زني نباشيد که رشتههاي خود را پس از محکم تابيدن واتابيد». (62)
اين آيه به داستان زني از قريش به نام «رابطه» اشاره ميکند که احمق بود. زني بودست توانگر و رعنا، به خندستاني، دوکي فراگرفتي بزرگ مقدار، نخي فرو رشتي، آنگه کنيزکان را فرمودي آن را از هم باز کردندي و تبه کردندي. (63)
در قرآن کريم ميخوانيم همانا «پيامبران را با دلايل آشکار فرستاديم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را فرستاديم که در آن صلابت و سختي شديد و منفعتهايي براي مردم است». (64) در نتيجه در دين نيز که به معناي مجموعهي روش زندگي و نظام اجتماعي است، نوعي تدبير و سنجيدگي وجود دارد که موجب حرکت جامعه به سوي رشد و هدايت ميشود؛ آنگونه که در قدرت سياسي نيز معناي تدبير امور و ادارهي جامعه نهفته است.
4. بازدارندگي
يکي از کارکردهاي مشترک قدرت، بازدارندگي و منع رقبا و دشمنان از تهاجم به قلمرو کشورهاي ديگر است. با وجود قدرت از هر نوعي که باشد، ديگران به فکر هجوم به سرزميني نميافتند و چشم طمع به آن نميدوزند. خداوند متعال به مسلمانان دستور ميدهد:
و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاي آماده بسيج کنيد، تا با آن [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگري را جز ايشان – که نميشناسيد و خدا آنان را ميشناسد – بترسانيد. (65)
اينکه در گفتار خداوند آمده است: «وَأَعِدُّواْ لَهُم…»، از دستور فراگير براي آمادگي مسلمانان به قدر توان و استطاعت خويش نشان دارد تا براي رويارويي با دشمن نيروهاي نظامي لازم فراهم کنند – حال دشمن فرضي و اعتباري يا دشمن واقعي؛ زيرا اجتماع انساني که همراه با همکاري و الفت در ميان اقوام مختلف است، معمولاً کنار آن، اجتماعات ديگر شکل ميگيرد که با منافع آنان در تضاد است، با هم سر نميکنند، ميان آنان اختلاف و چالش به وجود ميآيد و هر يک در تلاش براي غلبه بر ديگري است، پس گريزي از درگيري در ميان اجتماع بشري نيست و از همينجا است که در آفرينش بدن او خشم و شدت وجود دارد پس واجب است بر اجتماع اسلامي فرض است همواره خود را تا جايي که ميتواند، در مقابل دشمن قدرتمند کند تا به جامعهي صالح رسد، و اينکه ميفرمايد: « تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ…»؛ در مقام تعليل براي اين قسمت از آيه است که «وَأَعِدُّواْ لَهُم»: يعني آماده شويد تا با آن ترس، وحشت و خوف در دل دشمن خدا و دشمنان خودتان به وجود آيد. (66)
اين دستور با رويکرد عقلي و اجتماعي از سوي خداوند متعال نسبت به مسلمانان صادر شده است. در نتيجه نميگويد «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ» يعني اي پيغمبر، اي رئيس مسلمين، اين وليامر مسلمين، هر مقدار نيرو که براي تو ممکن است، آماده کن، و يکباره عموم مسلمانان مخاطب قرار ميگيرند: «اي مسلمانان، عموماً هر چه نيرو برايتان ممکن است، آماده کنيد». چون اين نيرو، نيرويي نيست که فقط رئيس مسلمانان بايد آماده کند. مقداري مجهزشدن خود افراد است. افرادند که بايد تعليمات ببينند و خبارت و آمادگي پيدا کنند. با اينکه در اينجا هم وظيفهي سنگين به عهدهي ولي امر مسلمانان است، اما به واسطهي کمال اهميت، از اينکه مخاطب ولي امر مسلمانان باشد، ميگذرد و عموم را مخاطب قرار ميدهد: « وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ – هر چه ميتوانيد نيرو تهيه کنيد»، و با « مِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ» يک مثال ذکر ميکند. «اسبان بسته» مظهر و دليلي است بر مهيا بودن نيروها. چون در قديم اسب نقش مهمي در جنگ داشت. سپاه وقتي ميخواست آماده باشد، يکي از وسايل آمادگياش، اسبان بستهي آماده به کار بود که وقتي اعلام بسيج ميشد، فوري آنها را سوار ميشدند و ميرفتند. « تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ»: تا به اين طريق رعب شما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما بيفتد – وقتي نيروي شما را به ياد ميآورند – دلشان بلرزد. (67)
با توجه به اين آيه بايد در نظر گرفت عقل و منطق به ما حکم ميکند دولت حق، ناچار بايد داراي قدرت و قوت باشد تا بتواند با تهديدها روبهرو شود و با نيروهاي تجاوزگر مانع حق مقابله کند و در مقابل آناني بايستد که مانع فراخواني به ايمان ميشوند يا دشمني که ميکوشد ارکان دولت حق را نابود کند؛ زيرا روش مدارا و گفتوگو در برابر کسي که به اين روش باور ندارد، سودي ندارد. در اين موردها نيروي اجبارآميز مبتني بر قهر و غلبه کارساز است و تجهيز مادي، بنيادي براي چيرگي بر ديگران است. در نتيجه خداوند اراده کرد تا مؤمنان نيروي نظامي خود را با هر امکاناتي که ميتوانند تقويت کنند تا همانند دشمن يا قويتر از آنان در برابرشان بايستند. (68) آمادگي و دارا بودن قدرت از هر نوع که باشد، به ويژه نوع نظامي آن، بازدارندهي دشمن است. در نتيجه وقتي ملتي مسلح باشد، دشمن ميترسد و به فکر حمله نميافتد. داشتن سلاح تضمين کنندهي امنيت آن ملت است. دنبالهي آيه به اين حقيقت اشاره ميکند که تهيه نيرو و اسلحه براي آن است که دشمنان خدا و دشمنان خودتان و دشمناني را که نميشناسيد؛ ولي خدا آنها را ميشناسد، بترساند؛ يعني آنها از ترس مقابله با شما، به فکر جنگ با شما نباشند. (69) هدف نهايي فقط توانايي براي دفاع در برابر دشمن نيست، بلکه دارا بودن قدرت براي هجوم است تا اگر دشمن به فکر تجاوز بر قلمرو مسلمين بود، در دلهايشان رعب و وحشت بيندازد و آنها را از جنگ بازدارد. آنگونه که قدرت بازدارنده، جبههي داخلي را آرام ميکند و افراد سست عنصر را بر آن نميدارد براي داشتن عزت و قدرت، با بيگانگان پيوند داشته باشند. (70)
به تعبير سيد قطب اسلام ناگزير نيرو و قدرتي لازم دارد تا به وسيلهي آن در زمين گسترش يابد و اولين جايي که از آن نيرو استفاده ميشود، براي دعوت است تا مردم به اختيار و آزادي خود ايمان آورند و کسي مانع آنان نشود. مورد دوم براي آن است تا دشمنان دين اسلام را بترساند و به فکر تجاوز به دارالاسلام و کشور اسلام نيفتند، يعني کشوري که اين قدرت پشتيبان آن است. (71)
اين کارکرد قدرت شأن عقلي است که با وجود هر قدرتي امر لازم به شمار ميآيد. هر چند با توجه به اهميت مسئله، قرآن کريم براي تقويت بنيهي مسلمانان بر آن تأکيد ميکند به هر رو، با وجود قدرت نظامي که ياري دهندهي قدرت سياسي است، بازدارندگي معنادار ميشود و با قدرت نظامي بستر و زمينهاي فراهم ميشود تا دشمن قدرت مستقر به وحشت افتد و از فکر و پندار هجوم به آن کشور بازايستد.
پينوشتها:
1.Functionalism
2. آنتوني گيدنز؛ جامعهشناسي؛ ص 800.
3.Adaptation.
4.Goal Attainment.
5. Integration.
6.Latent Pattern Maintenance.
7. راب استونز؛ متفکران بزرگ جامعهشناسي؛ ص 155.
8.نهجالبلاغه؛ خطبهي 40.
9.خليلبن احمد الفراهيدي؛ کتاب العين؛ ج 8، ص 165.
10.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذيل «نظم».
11. حجرات: 1.
12.عليبن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 318.
13.فضلبنحسن طبرسي؛ مجمعالبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 9، ص 196.
14.عبدالله جوادي آملي؛ پيرامون وحي و رهبري؛ ص 128.
15. خليلبن احمد الفراهيدي؛ کتاب العين؛ ص 192.
16. احمدبن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ الجزء الثاني، ص 91.
17.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذيل «حکم».
18.ابراهيم: 35.
19. و از هر چيزي که از او خواستيد، به شما داد و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد کرد. انسان ستمگر و ناسپاس است (ابراهيم: 35).
20. سيد قطب؛ في ظلال القرآن؛ ج 4، ص 2109.
21. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 6، ص 299.
22.نور: 55.
23.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 11، ص 151.
24. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 153.
25.فرضالله العدل تسکيناً للقلوب (شيخ صدوق، علل الشرايع؛ ج 1، ص 248، ح 2).
26. کهف: 95.
27. کهف: 94.
28. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفيسر نمونه؛ ج 12، ص 539.
29.مائده: 33.
30.فضلبن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 292.
31. سيدمحمد طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 5، ص 327.
32.محمد جواد مغنيه؛ تفسير الکاشف؛ ج 3، ص 51.
33.مائده: 32.
34. علياکبر هاشمي رفسنجاني؛ تفسير راهنما؛ ج 4، ص 359.
35. بقره: 49.
36. نحل: 64.
37. بقره: 213.
38. سيدمحمود طالقاني؛ پرتوي از قرآن؛ ج 2، ص 111.
39. مائده: 42.
40. آلعمران: 23.
41. شعراء: 83.
42. وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده: 45).
43.همان: 47.
44.همان: 44.
45. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 6، ص 43.
46.کهف: 95.
47.هود: 118.
48.نساء: 59.
49.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذيل «ساس».
50. سيدمهدي الواني؛ مديريت عمومي؛ ص 9.
51.مائده: 40.
52. فضلبن حسن طبرسي؛ مجمعالبيان في تفيسر القرآن؛ ج 5، ص 117.
53.محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 1، ص 34.
54.ابوالمظفر شاهفوربن طاهر اسفرايني؛ تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم؛ ج 3، ص 1049.
55. وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا (رعد: 42).
56.همان.
57.فضلبن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسيرالقرآن؛ ج 6،ص 462.
58.يوسف: 47 – 48.
59.بقره: 189.
60. احمدبن محمدبن خالد البرقي؛ المحاسن؛ ص 7/ محمدبن مسعود عياشي؛ کتابالتفسير؛ ج1، ص 86.
61.احمدبن علي الطبرسي؛ الاحتجاج؛ ص 227.
62. محمدباقر مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ج 74، ص 111.
63.ابوبکر عتيقبن محمدسورآبادي؛ تفسير سورآبادي؛ ج 2، ص 1315/ محمدبن علي شريف لاهيجي؛ تفسير شريف لاهيجي؛ ج 2، ص 747/ ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمون؛ ج 11، ص 378. همچنين: براي مشاهده روايت ر.ک: محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 9، ص 221 و ج 36، ص 170.
64.حديد: 25.
65. وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ (انفال: 60).
66.سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 115.
67.مرتضي مطهري؛ آشنايي با قرآن؛ ج 3، ص 145.
68. سيدمحمدحسين فضلالله؛ تفسيرمن وحيالقرآن؛ ج 10، ص 409.
69.يعقوب جعفري؛ کوثر؛ ج 4، ص 396.
70.سيدمحمدتقي مدرسي؛ من هدي القرآن؛ ج 4، ص 88.
71.سيدقطب؛ في ظلال القرآن؛ ج 3، ص 1544.
منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول
بازنشر:
از پایگاه راسخون