نویسنده: الیاس شرف پور
کارکردگرایی ساختاری Structural Functionalism: نظریه کارکردگرایی ساختاری(ساختی) یکی از عمدهترین نظریهها پس از شکلگیری جامعهشناسی است. این نظریه تمایز دهنده دوره کلاسیک جامعهشناسی با دوره مدرن است و به طور عمده از گرایشی کلی به سوی تحلیل کارکردگرایانه در قرن 19 نشأت میگیرد. کارکردگرایی ساختاری از رهیافتی بهره میبرد که جامعه را شامل نظامی از اجزاء مختلف به هم پیوسته میداند که ساختارهای گوناگون را شکل میدهند و هر کدام کارکردی خاص در کل نظام دارند. کارکردگرایی ساختاری ریشه در آثار کنت، اسپنسر، دورکیم و تعلق آنها به ارگانیسم، نیازهای اجتماعی، ساختارها و کارکردها دارد. کارکردگرایی، ریشه در تشبیه اندامهای اوایل قرن نوزدهم دارد و کهنترین دیدگاه مفهومی در جامعهشناسی است و تا زمانهای اخیر دیدگاه مسلط در این علم بود.
کارکردگرایان بر سهم عناصر اجتماعی – فرهنگی در حفظ یک کل سیستمی جامعتر، اغلب اوقات به مفهومسازی نیازها یا ضرورتهای اجتماعی مبادرت ورزیدند.
به عبارتی آراء آنها عبارت است از:
1) جامعه یک نظام در نظر گرفته میشود که دارای نیازها و ضرورتهایی است که میبایست برآورده شوند؛ تا بقاء جامعه را تضمین کنند.
2) با الهام از تکامل، آنها معتقدند نظامها دارای نیازها و ضرورتها و دارای حالات بهنجار و بیمارگون هستند، لذا به تعادل و ایستایی نظام اشاره میکنند.
3) جامعه وقتی یک نظام در نظر گرفته شد،مرکب از اجزای مرتبط تلقی میشود و در تحلیل اجزاء مرتبط، و اینکه چگونه این اجزاء مرتبط ضرورتهای کلهای سیستمی را برآورده و بدین ترتیب بهنجاری یا تعادل نظام را حفظ میکنند، در کانون توجه قرار میگیرد.
4) اجزای مرتبط چون مشخصاً در ارتباط با حفظ و یک کل سیستمی در نظر گرفته میشدند، از این رو تحلیل علی اغلب مبهم میگردد و در تکرارهای معلوم و غایتشناسیهای غیر منطقی فرو میغلطد (والبته تفاوتهایریزی بین کاردگرایی پارسونر و مرتنی وجود دارد)
ساختارگرایی
شیوهای برای اندیشیدن است که به تجزیه و تحلیل سیستمهای عمده با استفاده از بررسی ساز و کارها و عناصر تشکیلدهنده آن میپردازد. به لحاظ ماهیتی ساختارگرایی بیش از کارکرد به ژرفای ساختار بها میدهد و در بسیاری از موارد، مشابه دیدگاه مارکس و فروید است. این آیین فکری در نیمه دوم قرن بیستم در قلمرو فلسفه و علوم انسانی پدید آمد و سرچشمه تأثیرات فراوانی شد. همه ساختارگرایان متفقالقول هستند که پدیدارهای اجتماعی و فرهنگی رویدادهای واجد معنا هستند و در نتیجه دلالتهای آنها باید در مرکز پژوهش قرار گیرد. از این رو در تحلیل ساختاری بر مجموعه مناسبات میان اجزای هر ساختار در هر پدیدار تاکید میشود. با شناخت این مناسبات درون ساختاری است که یک پدیدار معنا پیدا میکند. ساختارگرایی از نظام نشانهای زبان آغاز میکند. اما فرهنگ نیز میتواند به مثابه دستگاهی سرشار از نشانهها مورد تحلیل ساختاری واقع شود. ساختارگرایی برای تحلیل هر پدیده فرهنگی و اجتماعی پیشنهاد میکند که نخست تفاوتهای درونی و صوری میان اجزای یک پدیده را که موجب ایجاد اشکال متفاوت آن پدیده از نظر معناهای فرهنگی میشود را بررسی کنیم. عناصر فرهنگی به خودی خود از الگوهایی ساختاری تشکیل یافتهاند و ظاهری بیمعنا دارند و تنها بررسی مناسبات، تفاوتها و تقابلهاست که به آنها معنا میبخشد.
نظریه کارکردگرایی ساختاری
در زمینهای وسیعتر یعنی تحت مجموعه نظریههای توافق قابل بحث و بررسی است. نظریههای توافق، ارزشها و هنجارهای مشترک را برای جامعه، بنیادی میانگارند و بر نظم اجتماعی مبتنی بر توافقهای صنفی تاکید میورزند و نیز دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی کند و سامانمند میدانند و البته میتوان این بحث را به یونان باستان و افلاطون، طرفدار توافق کشاند.
کارکردگرایی ساختاری از جهتی به نیازهای کنشگران یا اجتماع و از طرفی به ساختار و سازمان توجه دارد.
انواع کارکردگرایی ساختار
آبرهامسون(1978) سه نوع کارکردگرایی ساختاری را برمیشمارد.
1) کارکردگرایی ساختاری مزدگرایانه؛ که در آن بر نیازهای کنشگران و انواع ساختارهای بزرگی مثل نهادهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی و … اشاره میشود که به عنوان پاسخهای کارکردی به این نیازها پدیدار میشوند، تاکید میشود.
2) کارکردگرایی فیمابین؛ که در آن بر روابط اجتماعی، ویژه مکانیسمهایی که برای سازگاری پافشاریهای موجود در این رابطه به کار برده میشوند، تاکید میگردد.
3) کارکردگرایی اجتماعی؛ که بیشتر به ساختارهای اجتماعی و نهادهای پهن دامنه جامعه، روابط داخلی میان آنها و نیز تاثیرهای مقید کننده آنها روی کنشگان توجه دارد.
سه جامعهشناس کلاسیک اسپنسر، کنت و دورکیم بر این نظریه بیش از همه تاکید داشتند
دورکیم درباره ساختارها و کارکردها و رابطهشان با نیازهای جامعه، نظریات گوناگونی را بر حسب کارکردگرایی ساختاری مطرح کرد.
آنچه مد نظر او بود اینکه در بررسی علتهای اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چگونه به وجود آمده و چرا یک چنین صورتی به خود گرفته است و اما بر عکس در بررسی کارکردهای اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چه نیازی را برای یک نظام گستردهتر برآورده. کارگرایان ساختاری به ویژه کاردگرایان اجتماعی، رهیافت کلان را در بررسی پدیدههای اجتماعی پذیرفتهاند. آنها بر کل نظام اجتماعی و تاثیر اجزای آن(به ویژه ساختارها و نهادهای اجتماعی) بر کل، تاکید میورزند. آنها برای اجزای نظام در تداوم عملکرد کل نظام، نقش مثبتی قائلند. آنها اجزای نظام و نیز کل نظام را در یک حالت توازن در نظر میگیرند، چنان که دگرگونی در یک جزء به دگرگونی در اجزای دیگر میانجامد. هر چند که کارکردگرایی ساختاری یک چشمانداز توازنی را میپذیرد اما لزوماً یک دیدگاه ایستا به شمار نمیآید.
پیشفرضهای کارکردگرایی
سهم پارسونز در شکلگیری کارکردگرایی ساختاری بیش از سایرین است. وی با تکیه بر پیشفرضهای مطرح شده در زیر به طرح نظریه کارکردگرایی ساختی پرداخته است:
1. سیستم اجتماعی یک کل دارای بخشهای مرتبط با یکدیگر، از قبیل سازمانها و نهادهای اجتماعی است؛
2. سیستم اجتماعی دارای حیات و در حال استمرار و بقاست؛
3. سیستم اجتماعی به گونهای طراحی شده که امکان ارتباط با سیستمهای دیگر را داشته باشد؛
4. سیستم اجتماعی با مشکلاتی از قبیل نیازها یا درخواستهایی روبروست که موجب بقا و ادامه حیات سیستمها میشوند؛
5. سیستم اجتماعی دارای خصوصیات نظم و تعادل است و اجزای آن به یکدیگر وابستهاند؛
6. ثبات و تغییر در آن توأمان است؛
7. سیستمها به واسطه شرایط محیطی محدود میشوند.
پارسونز معتقد است کارکرد، مجموعه فعالیتهایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام میگیرد. وی با این تعریف معتقد است 4 تکلیف برای همه نظامها ضرورت دارد:
1. تطبیق(Adaptation)؛ هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته تطبیق دهد؛
2. دستیابی به هدف(Goal Attainment)؛ یک نظام باید هدفهای اصلیاش را تعیین کند و به آنها دست یابد؛
3. یکپارچگی و انسجام(Integration)؛ هر نظامی باید روابط متقابل میان اجزایش را تنظیم کرده و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردیاش نیز انسجام ببخشد؛
4. پایداری(Latency)؛ هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.
این چهار تکلیف با چهار نظام کنش، «سیستم زیستی» از طریق سازگاری و تغییر شکل جهان خارجی، «سیستم شخصیتی» از طریق تعیین هدف نظام و بسیج منافع برای دستیابی به آنها، «سیستم اجتماعی» از طریق کارکرد یکپارچگی و «سیستم فرهنگی» که از طریق وضوحبخشی به اهداف و ارائه الگوهای فرهنگی، پایداری را ایجاد میکنند، رابطه دارد.
اصول انتقادی مرتون
با اینکه پارسونز مهمترین نظریهپرداز کارکردگرایی ساختی است؛ اما شاگردش مرتون تنها نویسنده بیانیه مهم در مورد کارکردگرایی ساختاری در جامعهشناسی است. سه اصل مورد انتقاد مرتون که در تحلیل پیشینیان بود، عبارتند از:
1. وحدت کارکردی؛ وی معتقد است وحدت کارکردی فقط در مورد جوامع کوچک ابتدایی درست است و نباید به جوامع بزرگ تعمیم داد؛
2. شمول عام؛ یعنی همه صور فرهنگی و اجتماعی، کارکرد مثبت دارند؛
3. گریزناپذیری کارکردها؛ در اینجا مرتون اصطلاح کژکارکرد و کارکرد منفی برخی ساختارها و رسوم را بیان میدارد. بر اساس این اصل، نه تنها همه جنبههای معیار جامعه کارکرد مثبت دارند؛ بلکه ضرورت دارند.
مرتون معتقد است باید آمادگی پذیرش این واقعیت را داشته باشیم که شقوق ساختاری و کارکردی گوناگون دیگری را میتوان در داخل جامعه پیدا کرد.
کارکردگرایان ساختاری پیش از مرتون بر کارکردهای یک ساختار یا نهاد تأکید میورزیدند؛ اما مرتون معتقد است، باید بر کارکردهای اجتماعی تأکید شود تا انگیزههای فردی. به عقیده مرتون کارکردها عبارتند از عملکردهایی که تطبیق با سازگاری یک نظام اجتماعی را امکانپذیر میسازند.
وی معتقد است باید کژکارکردها و بدکارکردها نیز در نظر گرفته شوند و همچنین کارکردگرایان ساختی نه تنها باید به کارکردهای آشکار(نیتمند) بلکه باید به کارکردهای پنهانی(غیر نیتمند) نیز بپردازند. همچنین وی برخلاف کارکردگرایان ساختاری پیش از خود که کل جامعه را مورد تحلیل قرار میدادند معتقد است در تحلیل کارکردی باید میان سطوح مختلف جامعه تفاوت قایل شد زیرا یک ساختار میتواند بخشی از جامعه کارکرد مثبت و برای برخی دیگری کارکرد منفی یا کثرکارکرد داشته باشد.
انتقادات
1. از نظر ذاتی، نظریه دارای بینشی غیر تاریخی است؛ پدیدها بدون زمینههای تاریخی مورد توجه قرار گرفتهاند؛ محافظهکارانه است و به توصیه وضعیت موجود میپردازد؛
2. از نظر منطقی و روشی، کارکردگرایان به جامعه واقعی و ملموس توجه ندارند و به جای آن به نظامهای انتزاعی میپردازند؛
3. از نظر فراگیری و جهان شمولی، کارکردگرایان ساختی معتقدند نظریهی واحدی وجود دارد که با آن میتوان همه تاریخ را مورد تحلیل قرار داد؛ اما در واقع امر چنین نیست. منتقدان چنین طرح فراگیری را توهمی بیش نمیدانند و معتقدند که جامعهشناسی باید نظریههایش محدود به یک دوره تاریخی با دامنه متوسط باشد؛
4. نظریه، توان مقابله با تقابل را ندارد زیرا هدف اصلی آن انسجام و سازگاری است؛
5. نظریه، به کنشگر کمتر توجه کرده و در مقابل، بیشتر به ساخت اجتماعی و عناصر ساختی پرداخته است.
منابع
1. ریتزر، جورج؛ نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، چاپ چهارم، 1379،ص119تا122 و ص178تا185.
2. آزادارمکی، تقی؛ نظریههای جامعهشناسی، تهران، سروش، 1381، چاپ دوم، ص27،52،57 و 58.
3. ج گرب، ادوارد؛ نابرابری اجتماعی دیدگاههای نظریهپردازان کلاسیک و معاصر، محمد سیاهپوش و احمدرضا غرویزاد، تهران، معاصر، 1373، چاپ اول، ص120 و 128.
4) ترنر، جاناتان؛ ساخت نظریه جامعهشناختی، لهسائیزاده، شیراز، 1372، چاپ اول، ص31، 30، 42