نویسنده: اصغر طاهرزاده
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
خلاصه فصل اول
تکنولوژي؛ هدف يا وسيله؟
بسماللهالرحمنالرحيم
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
سراب تفکر غير توحيدي
حضرت يوسف (ع) در زندان، بينش توحيدي خود را در مقابل آن دو نفري که تقاضا کرده بودند خوابشان را تعبير فرمايند، اينطور اظهار داشتند که؛ هيچ طعامي براي شما نميآورند مگر اين که من تأويل و حقيقت آن طعام و نهايت کار را براي شما بيان ميکنم؛ «ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» و اينها را پروردگار من به من آموخته و هم او شاهد صدق دعوت من است. چون علم به تعبير خواب و خبردادن از تأويل حادثهها از علوم اکتسابي نيست. لذا حضرت ميفرمايند؛ چون شرک را رها کردم خداوند چنين علومي را به من تعليم فرمود. حضرت براي اولين بار فرصت را غنيمت شمرده و دعوت به توحيد را شروع کردند و نَسَب خود را افشاء نموده و فرمودند: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ، ذَلِكَ مِن فَضْلِاللّهِ عَلَيْنَا وَ عَلَىالنَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ»؛ و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نمودهام، براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم، اين از عنايتخدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند.
حضرت يوسف (ع) ميخواهند افراد را متوجه بينشي بفرمايند که در اثر توحيد نصيب موحّدان ميشود لذا در آخر آيه فوق ميفرمايند: «ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ»؛ يعني اين بينشْ فضل و لطف خدا است بر ما خانواده ابراهيمي و بر همه مردم، ولي اکثر مردم از نور توحيد بهره نميگيرند و لذا از آن بينش و بصيرت محرومند. سپس در ادامه؛ ظلمات نگاه شرکآلود را زير سؤال بردند که: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛ اى دو نفر زنداني آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر.
در اين آيه سخن از نگاه به حقيقتِ يگانهاي است که در سراسر هستي حاضر و حاکم است، و نظر به آن، نظر به حقيقتي است سراسر خير و برکت، حقيقت يگانهاي که واحد قهار نيز هست و هيچ جايي براي اربابها و ربهاي خيالي غير موحدان باقي نميگذارد، در نتيجه غير موحدان در خيالات خود خداهايشان را ساخته و ميپرستند. زيرا در عرض خداي واحد قهار خدايي نميتواند باشد. آنهايي که به غير از خداي واحد نظر دارند عملاً به سراب نظر دوختهاند و لذا هيچ بهرهاي از آن پرستشها نصيبشان نخواهد شد و در ظلمات و بيبصيرتي بهسر خواهند برد. با اين مقدمه است که ميفرمايند:
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛
حضرت در آيه فوق ميفرمايند شما اسامي بيمسمايي را ميپرستيد که خودتان و پدرانتان ساختهايد بدون آن که از ناحيه خداوند دليلي بر کار شما آمده باشد که شما آنها را شفيعاني بين خود و خدا قرار دهيد، در حالي که حکم خدا اين است که فقط او را بپرستيد، و اين است دين حقيقي و پايدار و تزلزل ناپذير که توان اداره شما و جامعه شما را دارد ولي بيشتر مردم به جهت غفلت از حقيقت يگانه هستي، از مکتب توحيدي آگاهي ندارند.حضرت ميخواهند به خوبي روشن کنند غير از بينش توحيدي، هيچ فکري نميتواند مسائل جامعه را حل کند و حيات انسان را در جهتي که نياز حقيقي او است سوق دهد. ميفرمايد: آنچه تکيهگاه خود قرار دادهايد ساخته ذهن شما است «أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا»؛ به عنوان يک قدرت فعّال واقعيت خارجي ندارند، شما آنها را قابل اعتماد کردهايد و از آنها اميد تأثير در سر نوشت خود را داريد.
وَهم چه ميبافد، عقل چه مييابد
عدهاي معبودهاي خود را تحت تأثير وَهم خود ميسازند و بر اساس قدرت ذهني که خودشان در آنها تصور ميکنند آنها را منشأ قدرت ميپندارند و آنها را ميپرستند و از آنها انتظار نجات و راه گشايي دارند. ولي عدهاي از طريق عقل خود متوجه حقيقت عالم وجود که منشأ همهي کمالات عالم است ميشوند و در راستاي ارتباط با او از نور کمالات او بهرهمند ميگردد و از او راه گشايي ميطلبند. معبودهاي افرادِ نوع اول «وَهمي» و معبودهاي افراد نوع دوم «عقلي» و حقيقي است. حضرت يوسف(ع) در آيه فوق متذکر اين نکته شدند که فرهنگ غير توحيدي دل در گرو چيزهايي دارد که ريشهاش در وَهم افراد است و نه در عقل. آري اولين چيزي که حضرت يوسف(ع) در تبليغ توحيد روشن نمود پوچ بودن چيزهايي است که «وَهم» بدان اشاره دارد، زيرا تا وَهم در زندگي انسان ميدان دارد فرهنگ غلط، خود را با چهرههاي مختلف مينماياند و عمر انسانها را مشغول آن چهرهها ميکند. چيزي که امروزه شما در سراسر فرهنگ مدرنيته با آن روبروئيد، از مُد لباس بگير تا مدل ماشين، به طوري که بيش از آن که اهميت لباس ،به پوشش بودن و مرتب بودن آن باشد، به مُد جديد بودن آن است و در ساير امور نيز متأسفانه همينطور است. گاهي ملاحظه کردهايد فردي لباسي را ميپوشد که در شرايطي متعادل لباسي غير طبيعي و غير معمول است ولي وَهمِ او آن را برايش زيبا جلوه داده است به طوري که پولها و وقتها صرف کرده تا آن را تهيه کند، چيزي را براي خود جدّي گرفته که از نظر عقل اصلاً جدّي نيست، و اساساً اگر عقل از ميدان تصميمگيري افراد جامعه خارج شود چه بسيار افرادي که گرفتار وَهم خواهند شد. «برخيالي جنگشان و بر خيالي صلحشان» براي رهايي از معبودهاي وَهمي بايد معبود حقيقي را وارد زندگي کرد و به همين جهت گفته ميشود وقتي دين وارد زندگي شد آرامآرام تصورات وَهمي ضعيف ميشوند و انديشههاي واقعي فعّال ميگردند. زيرا در پيام دين چنين سروشي گوشها را نوازش ميدهد که در جدايي از دين «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا»؛ نميپرستيد مگر چيزهايي که خودتان نام آنها را بزرگ داشتهايد، زيرا وقتي خدا از زندگي انسانها گم شود هرچيز لغوي جاي خدا را ميگيرد و زندگي انسان را زير فرمان خود قرار ميدهد.
خدايان دروغين
هرچيزي که براي انسان مقصد شد – در حالي که خدا مقصد حقيقي انسان است- آن چيز جاي خدا نشسته است، و امروزه با کمي دقت متوجه ميشويم بشر مدرن مقصد خود را در داشتن مدرنترين تکنولوژي جستجو ميکند، درست است که در ابتداي امر ميپنداريم تکنولوژي ابزاري است تا بشر به کمک آن کارهاي خود را آسانتر انجام دهد ولي اگر جايگاه تکنولوژي را در روان انسانِ مدرن تجزيه و تحليل نماييم متوجه ميشويم چيزي ماوراء ابزار خواهد بود. چراکه اولاً: انسان غربي شخصيت خود را در ساختن بهترين ابزار جستجو ميکند و نه ماوراء آن. ثانياً: صِرف بهترين ابزار براي او مقصد شده است به طوري که اگر با ابزارهاي در دست خود بتواند به حوائج خود برسد، باز نميتواند به آن قانع باشد، زيرا روح انسان به دنبال کمال مطلق است، حال وقتي کمال را در داشتن ابزاري کاملتر جستجو کند پس کمال مطلق را در کاملترين ابزار جستجو ميکند و اينجاست که چه بداند و چه نداند جاي خدا را با ابزارهاي پيچيده جابجا کرده است. هرچند به خداي خالق معتقد باشد ولي مقصد را کاملترين ابزار ميداند و دل را به آن سپرده است، کاري که بايد با خدا ميکرد و او را معبود خود قرار ميداد و دلداده او ميشد.وقتي خدا معبود بشر باشد و بشر دل را به خدايي که کمال مطلق است بسپارد به دنبال راهکاري است که عوامل اين دلدادگي را فراهم آورد و موانع دلسپردن به خدا را بر طرف نمايد. خداوند چنين نيازي را با ارسال پيامبران جواب داده است تا بشر در پرستش معبود حقيقي سر گردان نماند. آري وقتي مقصد انسان پرستش خدا باشد پيامبران ضروريترين نياز بشر خواهند بود تا اين مقصد محقق شود. ولي وقتي مقصد بشر کاملترين تکنولوژي باشد به اندازه پيامبران، کارشناساني که او را به مدرنترين تکنولوژي برسانند مورد احترام قرار ميگيرند و عملاً کارشناسانِ دستيابي به کاملترين تکنولوژي جاي پيامبران را در زندگي بشر ميگيرند تا آنها را در رساندن به معبودشان ياري کنند، و درست به همان اندازه که اگر کاملترين تکنولوژي را معبود خود بگيريم گرفتار وَهم شدهايم، اگر کارشناسان به جاي انبياء بنشينند جامعه را مشغول وَهميات خواهند کرد و ديگر جايي براي رهنمودهاي وحي الهي نخواهد ماند، هر چند ظاهر شريعت محفوظ مانده باشد.حضرت يوسف(ع) پس از طرح آفات معبودهاي وَهمي تأکيد ميفرمايند: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ»؛ هيچ کس جز خدا را حُکْمي بر بشريت نيست و حکم خدا آن است که جز او پرستيده نشود. زيرا مقصد و مقصود حقيقي هر انساني کمال مطلق است و از طريق اُنس قلبي با کمال مطلق- يعني پرستيدن او – قلب به مقصد خود دست مييابد. حال اگر انسان مقصد خود را کاملترين ابزار قرار داد جان خود را به مقصد حقيقياش نرسانده، هر چند وَهم او احساس ميکند به مطلوب خود دست يافته است. زيرا تکنولوژي و ابزارهاي دنياي مدرن هر اندازه هم پيچيده و کامل باشد چيزي جز ابزار مادي براي آسان کردن زندگي دنيايي نيست و نميتواند مقصد جان و قلب باشد.
اتحاد روح با مقاصد وَهمي
ما بخواهيم و نخواهيم روح و روان ما با آن چيزي که مقصد خود ميگيريم متحد ميشود و شخصيت ما را شکل ميدهد، حتي اگر مقصد ما تکهاي نان باشد، روح ما با صورت وَهميهي آن نان متحد ميشود و ماوراء صورت ظاهري ما که انسان است، شخصيت باطني ما هماني است که با آن تکه نان متحد شده است. ادامه شخصيت هرکس در مطلوب روحي اوست و خود را در آن و با آن ميبيند. آنجايي که انسان گرايش زيادي به دوچرخهاش دارد اگر فرمان دوچرخه بشکند، چنين احساس ميکند که انگار قسمتي از ستونهاي شخصيت او شکسته است، تمام آن شکستگي به روح او منتقل ميشود. درست است که دوچرخه پديدهاي است بيرون از روح و روان انسان ولي آنچه دوچرخه را مطلوب او کرده صورت وَهميه آن است. با تفسيري که بر اساس آن صورتْ از دوچرخه دارد، دوچرخه را دوست دارد و فضاي شخصيت خود را به آن سپرد و آن را به عنوان مقصد خود گرفته است و در همين راستا است که هر ضربهاي که بر دوچرخه وارد شود او احساس ميکند بر جان خودش وارد شده است.حضرت موليالموحدين(ع) در راستاي نقش فعّال صورتهاي وَهمي ابزارهاي زندگي دنيا ميفرمايند:
«هنگامي كه فرزند آدم در آخرين روز از روزهاي دنيا و نخستين روز از آخرت قرار ميگيرد، «مال»، «فرزندان» و «عمل» او در برابرش مجسم ميشوند. او رو به مال خود نموده و ميگويد: بهخدا قسم من نسبت به تو حريص و بخيل بودم، حال سهم من از تو چيست؟ مال در پاسخ گويد: به اندازه كفنات از من بردار. پس از آن رو به سوي فرزندان خود كرده و گويد: به خدا سوگند من شما را دوست ميداشتم و حامي شما بودم، اكنون بهره من از شما چيست؟ آنان در پاسخ او گويند: ما تو را به قبرت ميرسانيم و تورا در آن پنهان و دفن ميكنيم. سپس به عمل خود توجه و نظر ميكند و ميگويد: به خدا سوگند من نسبت به تو بياعتنا بودم و تو بر من گران و سنگين بودي، اينك بهره و برخورداري من از تو چيست؟ عمل در پاسخ گويد: من در قبر و قيامت همنشين تو خواهم بود تا هر دو به پيشگاه پروردگار عرضه شويم …»
اين گفتگو و ديدار، گفتگوي زباني با شكل ظاهري و پيكره ماديِ مال، فرزندان و اعمال نيست، بلكه مواجهه با صورت ملكوتي و برزخي جنبههاي وَهمي آنهاست و انسان از طريق باطن خود با حقيقت و باطن اشياءِ مورد علاقه خود كه در بُعد برزخي و مثاليِ نفس او تجسم يافتهاند صحبت ميكند.
چنانچه ملاحظه ميفرمائيد حضرت اميرالمؤمنين(ع) نشان ميدهند که چگونه صورتهاي وَهمي ابزارهاي دنيايي در نهايت، وقتي با حقيقت آنها روبهرو شويم، در انتهاي زندگي، بيثمر و بيتأثيرند و نميتوانند تا انتها روح و روان ما را تغذيه کنند تا ما بتوانيم با آنها ادامه حيات بدهيم. و اين درست نقطه مقابل شرايطي است که انسان تلاش ميکند خدا را به عنوان مقصد روح و روان خود انتخاب نمايد- خداوند به عنوان حقيقتي پايدار و کامل- وقتي روح مقصد خود را خداوند قرار داد به همان اندازه با انوار الهي و اسماء حسناي او متحد ميشود و از آنها تغذيه ميکند و درنتيجه هرگز با بيثمري و پوچي زندگي روبهرو نخواهد شد.تربيت ديني عبارت است از تجهيز روح و روان و عقل و دل در راستاي سير به سوي کمال مطلق، که در اين راستا بايد شرايطي در زندگي فراهم باشد تا بتوان روح و روان را تجهيز و تربيت کرد، و لازمه آن شرايط، داشتن ابزارهاي مناسب است.اگر موضوع فوق براي عزيزان به خوبي روشن شود، نه از ترس بيخدايي از تکنولوژي مناسب فرار ميکنند و نه تکنولوژي جاي خدا مينشيند. درست به آن تعادلي خواهيم رسيد که آرمان نظام اسلامي است.
ماوراء بهترين يا بدترين ابزار
انسان وقتي هدف خود را شناخت از وسايل در آن حدّي که او را به اهدافش نزديک کند به خوبي استفاده ميکند، و ديگر موضوع بهترين يا بدترين وسيله مطرح نيست، بلکه وسيله خوب براي انسان آن وسيلهاي است که او را در رسيدن به هدف ياري کند. در اينجاست که اگر وسيلهاي او را مشغول خودش کرد تصميم ميگيرد از آن وسيله فاصله بگيرد، ديگر به خودِ وسيله فکر نميکند به هدف فکر ميکند، در اين صورت اگر به ما بگويند درست است که شما براي ساختن خانه با همين نوع آجر و کاشي ميتواني خانه خود را بسازي، ولي آجر و کاشي بهتري هم هست، شما ميپرسيد بهتر براي چه؟ اگر من ميتوانم با اين آجر و کاشي به مقصد خود برسم ديگر بهتر به چه معني است؟ آري اگر مقصد من و شما داشتن بهترين کاشي و آجر است، بايد دائماً به دنبال بهترين باشيم. ولي اگر مقصد ما ساختن خانه مناسبي است که بتوانيم در آن زندگي کنيم، ديگر بهترين معني ندارد، بهترين همان است که من بتوانم از آن به مقصد خودم که چيزي بالاتر از داشتن بهترين ابزار است، برسم. اما و صد امّا اگر خدا گم شد، بهترداشتنِ دنيا مقصد انسان ميشود، اَعم از بهتر داشتن خانه يا ماشين، چون خودِ بهترداشتن مقصد است، اما نه خدايي که بهترين مقصد است.
ريشهي غفلت از عبوديت
آنچه موجب شد تا معنويت در غرب به حجاب رود غفلت از بهترين معبود بود، خداي خالق را هيچوقت منکر نشدند ولي عبوديت خود را منکر شدند و محوريت خدا در کليه مناسبات به محوريت انسان تبديل شد که عبارت است از «اومانيسم». بحث اصلاً بر سر حذف ابزارهاي مناسب در زندگي نيست، در طول تاريخ هميشه بشر در راستاي رسيدن به اهداف خود از ابزار مناسب استفاده کرده ولي هرگز عبوديت خود را تا اين حدّ فراموش ننموده است به طوري که همه علاقه خود را صرف جديدترين ابزار بنمايد. راستي اين بهترين ابزار چه ابزاري است؟ که هر چه ساخته ميشود بشر را قانع نميکند و در صدد ساختن نوع ديگري از آن است؟ آيا موضوع اصلي بشر امروز جستجوي بهترين ابزار است يا او بهترين معبود را در بهترين ابزار جستجو ميکند؟ و اين همان وَهمزدگي است که بنده تلاش ميکنم براي عزيزان روشن شود و نيز بيان شود که اين وَهمزدگي زير پوشش هر عنواني ميخواهد باشد موجب بحراني شدن زندگي ميشود، هر چند اسم آن را پيشرفت در تکنولوژي بگذاريم، گويا پيشرفت در تکنولوژي با پيشرفت در تبعيت از نفس امّاره مساوي شده است.
زيبايي يا تجمل؟
«زيبايي» چيزي است که هر روحي آن را ميطلبد و نسبت به آن علاقه نشان ميدهد و هرگز زندگي بدون حضور زيباييها ادامه پيدا نميکند. و نه تنها بشر زيباييهاي معنوي را ميطلبد بلکه به زيباييهاي مادي نيز نياز دارد، حال چه اين زيبايي در فرش زير پايش باشد و چه در لباس و ظرفي که از آن استفاده ميکند. زيباييها شوق ادامه راه را صد چندان مينمايد و همواره انسان را نسبت به اهدافي که دنبال ميکند در نشاط و سُرور نگه ميدارد. انحراف در استفاده از زيباييها وقتي پيش ميآيد که انسان از هدف اصلي باز بماند و خود را مشغول زيباييهاي اسباب و وسايل کند. در حالي که بنا بود اسباب و وسايل زندگي زيبا باشند تا رغبت استفاده از آنها براي ادامه زندگي به سوي اهداف عاليه راحتتر انجام گيرد.
زيباييهاي مُرده
تکنولوژيهاي جديد هيچکدام بدون دقت و ظرافتِ مهندسي ساخته نشده و مشخص است که با انواع رنگها و طرحها سعي در زيباکردن آنها دارند ولي چون همهي همّت طراحان آنها ارضاي نفس امّاره است – نه انتقالِ روح به عالم قدس و معنا – چيزي نميگذرد که مصرفکنندگانِ آنها از آنها خسته ميشوند و بدون آن که غير قابل استفاده باشند سعي در تعويض و يا رهاکردن آنها دارند.
خداوند و عين زيبايي
عرض شد زيبايي يعني کنار هم آمدن اجزاء يک پديده به طوري که در هماهنگي کامل قرار گيرند و نسبت به هم در وحدت و يگانگي باشند، مثل صورت زيبا يا گل زيبا و يا ساختمان زيبا. در زيبايي، روحِ هماهنگي و يگانگي در کار است، ذات احدي که در عين دارابودن اسماء حسنا، عين وحدت است و به عبارت ديگر وحدت ذات و صفات در آن ذات حاکم است، عين زيبايي است. حکم عالم مجردات نيز چنين است که در مرتبه نازلتر از ذات احدي، داراي يگانگي هستند. حال هر گاه پديدههاي مادي مظاهري باشند منعکس کننده يگانگيهاي عالم معنا و زيباييهاي آن عالم را نشان دهند و متذکر حقيقت معنوي خود باشند پذيرفتني و پايداراند. ولي اگر زيباييهاي به صحنه آمده منعکسکنندهي وَهم طراح آن باشند و روح طرّاحان هم هيچ ارتباط و اتصالي با عالم معنا و يگانگيهاي حقيقي آن عالم نداشته باشد، به جاي زيبايي تجمّل خلق ميشود که به جاي متذکرشدن به عالم معنا، متذکر وَهم سازندهي خود هستند، وَهمِ ناپايدار و بيهدف.در تجمّل اداي زيبايي در ميان است و افراد به چيزي بالاتر از همين شکلها نظر ندارند، همين شکلها و دکورها انسان را مشغول خود ميکند، مثل آن غلام که رفت آب بياورد، آب خودش را برد. بنا بود وسايل و اطراف زندگي را زيبا کنيم تا رغبت سير به سوي هدف و عالم قدس صدچندان شود، حالا به همين زيباييهاي ساختگي مشغول شدهايم. اين نوع نگاه به زيباييها موجب ظهور تجمّل ميشود و به جاي ايجاد نشاطْ دلتنگي به بار ميآورد، چون مقصدي متعاليتر از همين صورتها در آنها دنبال نميشود.
کارشناسان به جاي انبياء
اگر متوجه شويم کمال انسان به کمال هدفي است که دنبال ميکند و کمال مطلق تنها هدف حقيقي انسان است، هيچ وسيلهاي نميتواند رهزن ما شود و خود را بر روح و روان ما حاکم کند، بلکه تنها در حدّ يک ابزار ميتواند مورد استفاده ما قرار گيرد، ولي مشکل از آنجا پيدا ميشود که داشتن بالاترين تکنولوژي هدف ما گردد، و در نتيجه هرکس ما را بهتر با آن تکنولوژي مرتبط کند مورد احترام ما قرار ميگيرد، آن هم احترامي در حدّ پيامبران. اگر خوشبختي به داشتن ابزار برتر شد آنکس که ما را با ابزار برتر مرتبط کرد به زعم ما در خوشبختي و نجات ما مؤثر خواهد بود و بدين شکل کارشناسان به جاي انبياء وارد زندگي ميشوند و متذکر هدف زندگي ميگردند، آن هم هدفي وَهمي و غير واقعي. سعادتمندي هرکس به کشف هدفي عالي و داشتن برنامه براي رسيدن به آن هدف است، ولي وقتي سعادتمندي به داشتن آخرين وسيلهي تکنولوژي شد، آن سعادتمندي عين بيسعادتي است و اين به جهت غفلتي است که از نقش و حضور انبياء در زندگي پيدا ميشود.تربيت ديني از آن جهت کارساز است که به انسانها تذکر ميدهد از وسايل زندگي در حدّي که شما را کفايت ميکند استفاده کنيد و حرص بهترين ابزارداشتن را از ذهن و فکر خود بيرون نمائيد، زيرا بسياري مواقع اين بهترينها، بهترينِ وَهمي است و در عمل فايدهاي بيش از آنچه ابزارهاي قبلي براي ما داشتند، ندارند، به عبارت ديگر بهترينهاي عبث و بيهودهاند. حضرت هود (ع)در همين رابطه به قوم خود که گرفتار تجمل شده بودند ميفرمايند: «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ»؛ آيا بر هر بلندي بنايي لغو و بيهوده ميسازيد؟ در ذيل اين آيه از رسول خدا(ص) داريم: «هرچيز که ساخته شود روز قيامت وبال صاحبش ميباشد مگر آن مقداري که چارهاي از آن نيست.» در اين توصيه ما را متوجه آفت حجابِ ابزارها و غفلت از هدف اصلي مينمايند که هر چيزي در راستاي نزديکي به هدفِ توحيدي ما نباشد، عبث است هر چند از جهت هوسِ ما مفيد باشد.
مدرنترين ابزار و وابستگي دائمي
جهانِ به اصطلاح سوم با آرزوي بهدست آوردن مدرنترين ابزار همواره بايد به دنبال غرب بدود و همه بود و نبود خود را قرباني چنين آرزويي نمايد، چون هر چه را از غرب بگيرد، باز نوع مدرنتري را در پيش رو دارد که آرزوي داشتن آن را ميکند و لذا هرگز به خود نميآيد و هرگز نميتواند از خود شروع کند، مگر آن که در راستاي اهداف مقدسي که براي خود تعيين کرده تکنولوژي را در حدّي متعادل گزينش کند. وقتي برنامهها در هماهنگي با اهداف مشخص شد، آن ابزاري براي ما مفيد است که در راستاي برنامه و با توجه به اهداف به کمک ما بيايد، حالا هر چه سادهتر باشد کمتر ما را اسير خود ميکند و زودتر ميتوانيم از خود شروع کنيم.بقاء غرب به هرچه مدرنتر کردن تکنولوژي است و از اين طريق سلطه خود را تا ابد بر جهان سوم تحميل ميکند. راه برون رفت از اين سلطه تغيير رويکرد از داشتن مدرنترين ابزار به مفيدترين ابزار است، و مفيد بودن آن را هم در گرو اهداف مقدسمان بايد تعيين کنيم. وگرنه ذات تکنولوژي چيزي نيست که در جايي بايستد و به وضع موجودِ خود قانع شود. اگر ما در مسيري افتاديم که فرهنگ تکنولوژي در آن قرار دارد همواره بايد دنبالهرو غرب باشيم و هميشه حرف از صد سال يا دويست سال عقببودن از غرب در ميان باشد، در حالي که با تغيير رويکرد همهي اين حرفها از ميان ميرود و ما پيشتازان تمدن آينده خواهيم شد و بقيه بايد خود را با ما اندازه بگيرند، به خصوص که طليعه اصالت دادن به معنويات در دنيا ميرود که همه گذشته غرب را زير سؤال ببرد.آري حضرت يوسف(ع) با طرح نگرش توحيدي خود در انتها فرمودند: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ مسير پايدار که هرگز به فرسودگي و کهنگي نميانجامد، مسير توحيدي است، ولي جوّ عمومي جامعه طوري است که افراد نسبت به اين موضوع در دوران خود آگاهي تاريخي خود قرار ندارند و تحت تأثير تبليغات نظام سلطه هستند، اما مسير حرکت توحيدي طوري است که ناداني اکثريت، نشاط ادامهدادن و موفقيت آن را نميکاهد و به عنوان تنها حرکت پيروز، ادامه مييابد. بايد با تمام اميد و نشاط جلو رفت و به عاليترين نتيجهي ممکن دست يافت و تحت تأثير ظلمات دوران و حجاب تکنيکي آن قرار نگرفت.
خلاصه فصل دوم
روح تکنولوژي مدرن
بسم الله الرحمن الرحيم
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
پوچي مظاهر شرک
حضرت يوسف (ع) در آيه مذکور يکي از مباني مهم تفکر توحيدي و نتايجي را کـه بـه همـراه دارد، مطـرح فـرمـودنـد: در جواب سؤالي که دو نفـر همزنداني حضـرت- پيرامون خوابهايي که ديده بودند- از ايشان کردند، آن حضرت ابتدا در مقابل بينش مشرکانهي آنها تفسير دقيقي از بينش توحيدي به ميان کشيدند و سپس خواب آنها را تعبير فرمودند. حضرت در نقد تفکر مشرکانه و آثار آن، سخناني را بيان کردند که براي تفسير و تحليل همه جوامع لازم است تا ما نيز بتوانيم جلوههاي مختلف شرک را در دورانهاي مختلف بشناسيم و بيپايگاهي آن را در هستي به درستي تحليل کنيم. جمله فوقالعاده دقيق حضرت يوسف(ع) موضوعِ ذهني و توهميبودن آرمانهاي جامعه شرکآلود است. و اين که جامعهي غير توحيدي تمام همّت خود را بر اهداف ذهني و ساختگي معطوف کرده است و لذا با تمام مظاهر جذابي که براي خود ميسازد بر پوچي ميتند و به بيهودگي گرفتار ميشود. قرآن ميفرمايد: «ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ، مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَيْئًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ» در قيامت از مشرکين ميپرسند؛ آنچه را به جاي خدا ميپرستيديد کجاست؟ ميگويند؛ گم شد. خداوند به آنها ميفرمايد: اصلاً چيزي را به عنوان يک واقعيت خارجي نميپرستيديد، آنها ساختهي ذهن شما بود.بيهودهگرايي؛ ساختار همه جوامع غير توحيدي است، با تمام تفاوتي که در طول تاريخ با هم داشتهاند، اين جوامع پوچيها را بزرگ جلوه ميدهند تا دلسپردن به آنها در انسانها شدت يابد و بتوان آنها را به جاي معبود حقيقي قرار داد. همچنان که جباران خودشان شرايط بزرگ نمودن خود را فراهم ميکنند، جوامع شرکآلود نيز با انواع بتها شرايط بزرگ جلوهدادن خود را فراهم مينمايند، اينجا چشم بصيرت يوسفي است که با اينهمه اُبهت، متوجه پوچبودن آنها ميشود. ميفرمايد همه اينها با آن همه ظاهر فريبنده «أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم»؛ اسمهايي بيش نيستند که شما و پدرانتان روي آنها گذاردهايد بدون آنکه جذابيت حقيقي داشته باشند که بتوان به آنها دل سپرد و از معاني عاليه آنها بهرهمند شد. «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ» حکم از آن خدا است و همهي کارها بايد به خدا ختم شود، همچنانکه همه کمالات از او شروع شده است، و لذا هر فکر و فرهنگي که مدعي شود ميتواند به بشر برنامه دهد، دروغ ميگويد و بشر را در حجاب و غفلت فرو ميبرد.در جلسه قبل روشن شد نه تکنولوژي مدرن و مدرنتر ميتواند هدف بشر باشد و نه کارشناسان پديد آورنده تکنولوژي ميتوانند جاي پيامبران بنشينند. روشن شد سعادت بشر را خدا تعيين ميکند و پيچيدگي زندگي در جهان مدرن هيچ چيزي را در رابطه با تعيين سعادت بشر توسط خدا عوض نميکند. همچنان که هيچ چيز نميتواند به جاي خداوند معبود بشر شود و او را از پوچي و بيهودگي برهاند. تکنولوژي هر چند پيچيده و دقيق باشد از حيطه ابزار بودن خارج نميشود، و غفلت بشرِ وَهمزده از اين موضوع، انحراف را عميقتر ميکند و فاجعهي دوري از رهنمودهاي انبياء را بيشتر نمايان ميکند.
تکنولوژي و هدفآفريني
مشکل در فرد فردِ جامعهي ما است که نتوانستهايم زندگي توحيدي و شرايط رسيدن به آن را براي خود درست تعريف کنيم، از ترس عقب نيفتادن از پيشرفت، سراسر غربي شدهايم و آرزو هم داريم غربزده نشويم و بتوانيم عالَم ديني خود را حفظ کنيم. در حالي که قدرت انتخاب ابزار مناسب را از دست دادهايم و کسان ديگر براي ما انتخاب ميکنند با اين حال اميد داريم از فضايي که آن تکنيک ايجاد ميکند مصون باشيم. پديده مدگرايي ريشه در همان روحيهاي دارد که تکنيک جديد برايش مقصد است. اينجا هم چون تعريفي از زندگي ندارد، نميتواند با اين لباس و يا اين خانه تا آخر بهسر ببرد و در راه رسيدن به هدف مقدس خود تلاش کند، چون هدفي مشخص و مقدس ندارد نفسِ تغيير لباس و خانه و دکور براي او هدف ميشود. تکنولوژي جديد با توليد انبوه، نياز به مصرفکنندگاني دارد که دائم کالاهاي جديد آن تکنولوژي را مصرف کنند و لذا عامل بقاء تکنولوژي روحيه مدگرايي و نظر به کالاهاي جديد است. اين است که تأکيد ميشود تکنولوژي در ذات خود يک فرهنگ را به همراه ميآورد و نبايد آن را به عنوان يک ابزار صِرف نگريست.
تکنيک بي اسارت
وقتي زندگي ديني مورد غفلت قرار گيرد، فرهنگ فزونخواهي تکنيک به راحتي در زندگيها جا باز ميکند. در زندگي ديني دائماً توجه قلبي مؤمنين به هدف مقدس توحيدي معطوف است و لذا با هر نوع فزونخواهي که قلب را از معبود حقيقي منصرف ميکند مبارزه ميشود و به سادگي و قناعت که بستر هرچه بيشتر مأنوسشدن با خدا است، توجه ميشود. در چنين شرايطي ابزارها در خدمت انسان هستند و بدون آن که انسانها اسير تکنيک شوند از آن استفاده ميکنند. وقتي قرآن ميفرمايد: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ»؛ و هرچه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد. در واقع ما را تشويق ميفرمايد از ابزارهاي مناسبي که بتوان دشمن را شکست داد استفاده کرد ولي با همان رويکردي که هدفِ تهيهي وسايل جنگي بايد مشخص باشد تا به جاي آن که ما اسير وسايل پيچيده جنگي شويم آنها در اختيار ما باشند. غفلت از اين موضوع موجب شد تا شاه ايران اسلحههايي بخرد که نيروهاي ارتش نميتوانستند از آنها استفاده کنند و مستشاران آمريکايي دائماً بايد در ايران باشند و آنها را به کار گيرند، و لذا هر جا آمريکا ميخواست آن اسلحهها به کار گرفته ميشدند و عملاً آن اسلحههاي پيچيده براي ما به اندازه يک تفنگ عادي کارايي نداشت چون در دست مستشاران آمريکايي بود. و هم اکنون همين قاعده در بسياري از کشورهاي جهان سوم جريان دارد، در حالي که قرآن به ما توصيه ميکند اسلحه و توانائيهايي به دست بياوريد که قدرت ترساندن دشمنانتان را داشته باشد. ولي روحيهي داشتن اسلحه پيشرفتهتر که در شاه ايران و ساير مشاوران غربزده او حاکم بود موجب شد که با تکنولوژي مدرنتر اسارت بيشتر براي ما به بار آيد. وقتي سرعت به خودي خود هدف شد حکمت بيرنگ ميشود و آن چيز که بشر را آرام ميکند نه سرعت بيشتر است و نه داشتن دنياي بيشتر. تکنولوژي سرعت بيشتري را به بشر هديه کرد ولي به همان اندازه آرامش و وقار و حکمت را از بشر ربود. رسول خدا(ص) ميفرمايند: «اَلْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيطان وَ التَّأنِي مِنَ الله عَزَّوَ جَلَّ»؛ عجله از شيطان است و تَأنّي و آرامش از طرف خداوند است. و لذا ميتوان گفت القائات شيطان در روح تکنولوژي بيتأثير نيست، به همين جهت انسان غربزده بهجاي ارتباط با طبيعت و تعامل با آن، براي اهداف وَهمي خود با حرص و سرعتِ هرچه بيشتر به تخريب طبيعت دامن ميزند.
تولد انسان ناراضي
مسلّم انسان غربي از ابتدا بنا نداشت با چنين زندگي و روحيهاي روبهرو شود، به طوري که نه ديني براي او بماند و نه انسانيتي، و سرنوشت او تماماً در دست تکنولوژي بيفتد، ولي بهگونهاي به تکنولوژي نگريستند و براي آن در زندگي خود جا باز کردند که حالا آن چيزي که بر روابط آنها حکومت ميکند تکنولوژي برتر است و همه انسانها بايد خود را براي زندگي با آن تنظيم و تربيت کنند. اين در حالي است که دين، بر اساس فطرت الهي، انسانها را تربيت ميکند و جلو ميبرد، و اين دو نوع تربيت با تمام تضادي که دارند در حال حاضر در روان انسانها به کشمکش آمدهاند، به طوري که اگر دل انسانها از فضاي تکنيکي فراري است، دست و پاي او در قبضهي فرهنگي است که تکنولوژي بر او تحميل کرده است. حاصل اين کشمکشها تولد انساني است که با همه تلاشي که صبح تا شام انجام ميدهد، از همه چيز ناراضي است، حتي از قهقهههاي مستانهاي که ميزند تا از نارضايتي خود فرار کند. هر اندازه تکنولوژي موجود را با فرهنگي که به همراه دارد دقيقتر بررسي کنيم بيشتر معتقد ميشويم اگر مقصد و مقصود را خداوند قرار ندهيم، و براي زندگي خود اصل را عبوديت او ندانيم از همه ظرائف زندگي محروم ميشويم.بصيرتي که پيامبران (ص) بهدست آورده بودند موجب شد که ببينند طبيعت ظرفيت کاملي براي زندگي بشر دارد منتها به شرطي که بشر در قناعت زندگي کند و روحيه زيادهخواهي نفس امّاره را کنترل نمايد. طبيعت دستهاي گشاده و آغوش محبت خداوند است به سوي بشر تا بستر تعالي او به راحتي در اختيارش قرار گيرد. ولي وقتي بشر معني زندگي را گم کرد به جاي استفاده از طبيعت براي متعاليشدن، مصرفِ هرچه بيشترِ مواد خامِ طبيعت مقصد او خواهد شد، در اين صورت ديگر طبيعت تعامل خود را از بشر پس ميگيرد و بحرانها شروع ميشود.ساختن تکنولوژي غولآسا براي مصرف هرچه بيشتر طبيعت، ريشه در آن فکري داشت که متوجه نبود طبيعت را براي بشرِ قانع ساختهاند و نه براي بشر حريص و ناراضي.روحيهي انبياء الهي در رابطه با داشتن زندگي ساده و رعايت قناعت در مصرف، بدان جهت بود که متوجه قوانين طبيعت الهي بودند، و ميدانستند اگر انساني که با اندک تلاش ميتواند مايحتاج طبيعي خود را به دست آورد، از مرز نياز طبيعي پا را فراتر بگذارد، نه تنها مجبور است چندين برابرِ زندگي طبيعي تلاش کند، بلکه بايد براي به دست آوردن مازاد بر نيازش به جنگ طبيعت برود و نيازهاي وَهمي خود را از حلقوم آن بيرون بکشد و براي اين کار مجبور است تکنولوژيهاي غولآسا طراحي کند، به اميد آن که بر طبيعت غلبه کند، غافل از آن که با روبهرو شدن با بحران محيطزيست از زندگي طبيعي اوليه خود نيز محروم ميشود.
حکومت ابزارها بر روان انسان
پيامبران الهي به ما آموختند رمز و راز زندگي سالم در روي زمين سادگي و قناعت است، حال چه امکان مصرف بيشتر، داشته باشيم، چه نداشته باشيم. زيرا سادگي و قناعت غير از فقر و بخل است. سادگي و قناعت، آزادگي را به همراه دارد و روان انسان را به سوي هدفِ مهمِ خود رهنمون ميشود. هرکس نسبت به شرايطي که دارد بايد سادگي و قناعت را در همان شرايط و مخصوص آن شرايط رعايت کند، حال اگر با دوچرخه ميتوان امورات خود را طي کرد، تبديل دوچرخه به موتورسيکلت خروج از سادگي و قناعت است و به همان اندازه زندگي را پيچيده کرده است، همچنان که اگر کسي در شرايطي است که بايد امورات خود را با ماشين سواري انجام دهد نبايد به بهانه سادگي از دوچرخه استفاده کند و به همان اندازه از فعاليت مؤثر خود بکاهد. با اين همه مشکل بشرِ امروز عموماً تلاش براي داشتن آن چيزي است که براي امور خود بدان نياز ندارد، بيشتر به نَفْسِ داشتن مبتلا شده و عملاً وسايلاند که بر روان او حکومت ميکنند و زبانِ حالِ آنها اين است که تو بايد ما را داشته باشي، نه اين که نيازهاي منطقيش، او را به داشتن آن وسايل راهنمايي کرده باشد. شرايط نجات از اين معضل روحي رعايت سادگي و قناعت است، در چنين شرايطي چيزي را بايد داشت، که نه روان انسان را منحرف ميکند، و نه طبيعت را به بحران ميکشاند.تکنولوژي پيچيده علاوه بر آثار تخريبي که دارد، بر روح و روان بشر سوار ميشود و عملاً انسان را اسير خود ميکند و با دعوت از مستشاران غربي جهت استفاده از آن تکنولوژي، اسارت خود را پنهان ميکنيم ولي در عمل آن اسارت را محکمتر کردهايم.آنچه در جمعبندي ميتوان گفت اين است که در حدّ نياز منطقي بايد تلاش کرد ولي بايد مواظب بود روح دنيا دوستي و حرص که فرهنگ غربي گرفتار آن است و تکنولوژي ناخودآگاه چنين روحيهاي با خود ميآورد، بر ما حاکم نشود و راهکار نجات از آن روحيه همان نکتهاي است که در حين بحث گذشت و آن توجه به توحيد و گزينش تکنولوژي بر اساس هدف توحيدي است. در عيني که فرار از تکنولوژي را نيز چارهي کار نميدانيم ولي در اسارت تکنولوژي قرارگرفتن را هم خسارت بزرگي ميشناسيم.
خلاصه فصل سوم
انسان پيشرفته، ابزار پيشرفته!
بسم الله الرحمن الرحيم
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما بهجاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
توحيد؛ عامل رهايي از وَهم
حضرت يوسف(ع) در آيه فوق بينش توحيدي را تبيين فرمودند و روشن کردند علت سرگرداني ملتها در پرستيدن چيزهايي است که با خيالات خود ساخته و پرداختهاند و اسمهايي است که خودشان بر آنها گذاردهاند بدون آن که هيچ حقيقت و واقعيتي داشته باشند، و لذا از طريق پرستيدن آنها به گرد اهداف وَهمي خود ميگردند، زيرا واقعيت مطلق مربوط به «واحد قهار» است و هر چيزي هم که واقعيت دارد پرتو نور وجود حضرت ربالعالمين است، و چيزي در عرض وجود خداوند نيست تا بتوان به عنوان وجودي مستقل از کمالات آن بهرهمند شد، حال چه آن چيز بت باشد و چه پول و ثروت و چه تکنولوژي و مدرنترين ابزار، هيچ کدام نميتوانند جاي معبود يگانه عالم هستي را بگيرند. و در جلسات گذشته تا اندازهاي روشن شد که يکي از خصوصيات فرهنگ غربي شأن خداييدادن به تکنولوژي است.با توجه به تذکرات قرآن نسبت به روانکاوي تمدنهاي گرفتار بتپرستي ميتوان فهميد اگر معبودهاي وَهمي را جاي خداي حقيقي قرار داديم با همان سر گرداني روبهرو ميشويم که جهانِ امروز از طريق هدفقراردادن مدرنترين تکنولوژي براي خود بهوجود آورده است، انسان متجدد هر روز به دنبال مدرنترين ابزار است و هيچ وقت هم ارضاء نميشود و حضرت يوسف(ع) با مخاطب قراردادن آن دو زنداني به همين نکته اشاره فرمودند که: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛ آيا معبودها و ربهاي متفرق بهتر و نتيجهبخشاند يا خداي واحد قهار؟ وقتي دلِ انسان در گرو اهداف متعددي قرار گرفت که به هدفي واحد و متعالي ختم نميشوند عملاً با زندگي پراکندهاي روبهروست که هيچ مقصدي در آن نيست و اين همان روبهروشدن با بيثمري مطلق است. در مقابل اهداف پراکنده، حيات توحيدي است که: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ که يک زندگي و راه و رسم پايدارِ ماندني غير پراکنده است.ما موقعي تأثير و برکات زندگي توحيدي را ميفهميم که متوجه باشيم زندگي غير توحيدي چگونه ملتها و خانوادهها را ويران و مضمحل کرده است و اگر خداوند چنين بصيرتي را به ملتي داد، معلوم است سينهي آن ملت را براي فهم توحيد گشوده است.وقتي هدف مقدسي در منظر انسان قرار گرفت که اولاً: واقعي است و نه وَهمي، ثانياً: کامل است نه ناقص، ميتواند جايگاه هر چيزي را در زندگي خود درست تعيين کند و ديگر فريب زرق و برق ابزارهاي پيشرفتهي دنيا را نخورد. مثلاً وقتي مقصد شما تهران است هرگز زيبائيهاي ماشيني که ميخواهد به شيراز برود موجب نميشود که شما سوار آن شويد، ولي وقتي ماشيني پيدا شد که ميخواهد به تهران برود، اگر هم به زيبايي ماشيني که به شيراز ميرود نباشد، باز سوار ميشويد تا به مقصد خود برسيد، چون هدف شما مشخص است و تنها ابزاري براي شما ارزش دارد که شما را در رسيدن به هدف کمک کند. ولي اگر هدف خاصي نداشته باشيد هر پيشنهادي را ميپذيريد در حدّي که صِرف آن که اين ماشين زيباتر است براي شما پذيرفتني است حالا کجا ميخواهد برود براي شما مهم نيست، چون هدف مهمي را دنبال نميکنيد. امروز تکنولوژي با انواع شکلها و صورتها چنين بلايي را بر سر جوامع غير توحيدي آورده است و لذا عنان زندگي آنها را به دست گرفته و آنها را هر جا که ميخواهد ميبرد. به اسم تکامل در ابزار معني زندگي عوض ميشود و ملّتي کامل است که مدرنترين ابزار را داشته باشد، هرچند از نظر فضائل اخلاقي در پايينترين درجه قرار گيرد چون ملاک، کمال ابزار مدرن است و ديگر هيچ.وقتي قرب الهي مقصد شد و به عنوان يک هدف واقعي مدّ نظر ما قرار گرفت، فقط به وسايلي نظر داريم که ما را.حال اگر جهت زندگي انسان آخرتي شد و نظر جان خود را به حقايق پايدار ابدي انداخت، ديگر آنچه براي زندگي دنيايي زينت است نميتواند براي او جذاب باشد و او را فريب دهد. همچنان که شعار «دوره حرفهاي ديني گذشته است» براي چنين انسانهايي تأثيرگذار نيست، چون بحث از اصيلترين بُعد انسان يعني هدف ابدي او در ميان است و لذا اگر دوره همه چيز بگذرد دوره اين حرف نميگذرد.
آفات اهداف ناپايدار
فرهنگ مدرنيته گرفتار اهدافي شده که به واقع دائماً گذرا است و لذا ساير زندگيها را نيز از همان ديدگاه مينگرد و به جاي مطالعه بر روي حقيقتِ سخن انبياء با اتهام آن که اين حرفها گذرا و حرفهاي آخوندها است عملاً فرورفتن خود را در ظلماتي که براي خود ساخته عميقتر ميکند و سعي ميکند فضايي بسازد که حق و باطل در هم بريزد و سياهي بطلان فرهنگ مدرنيته آشکار نگردد.ابتدا تاريخ را طوري تفسير کردند که تکامل بشري به معني تکامل در ابزارِ توليد تلقي شد و تاريخ تمدن به عصر سنگ و مفرغ و مس و آهن و … تقسيم شد، گفتند عصر حجر يعني عصري که انسان ابزارش را از سنگ ميساخته و انسان عصر مفرغ، از او پيشرفتهتر است، زيرا ابزار توليدش از سنگ به مفرغ تکامل يافته. در اين تحليلِ بيپايه اولا: هر ملّتي هراندازه هم فرومايه باشد همينکه ابزار توليدش پيشرفتهتر از ملت قبلي است، کاملتر است، حتي اگر آن ملت قوم لوط باشد با آنهمه رذائل اخلاقي، و هر ملّتي که ابزار توليدش مربوط به گذشته است غير کامل است، هرچند پيامبر خدا يعني حضرت آدم(ع) باشد. اراده عمومي مردمان در فرهنگ غربي ابتدا به اين نتيجه رسيد که راه زمين از آسمان بريده است و خدا با بشر گفتگويي ندارد و ما بايد امور خود را با عقل بشري يا مکتب «راسيوناليسم» سر و سامان دهيم و به اين اميد از قرن پانزدهم به بعد زندگي را شروع کرد و با تکيه بر عقل بشري، جلو آمد و تمدن جديد را شکل داد ولي چند قرني نگذشت که طليعه ناکامي آن فکر و فرهنگ ظاهر گشت. ابتدا بسيار تلاش کرد شکست را باور نکند ولي فاجعه بزرگتر از آن بود که بتوان ناديده گرفت. حال با روح و روحيهاي به سر ميبرد که سرنوشت خود را به هر چه پيش آيد سپرده است، بدون هيچ اميدي به آينده. غافل از اين که ناکامياش را بايد در انصراف از نظر به توحيد حق جستجو کند تا سروش الهي در روح او بدمد که «اِنَّ اللّهَ لاَ يضِيعُ اَجْرَ الْمُحْسِنِين»؛ خداوند اجر نيکوکاران، يعني مؤمنيني را که عمل صالح انجام ميدهند، ضايع نميکند تا پس از مدتي با ناکامي برنامهها روبهرو شوند. وقتي هدف ملّتي واقعيترين واقعيات، يعني خداي هستيبخش شد، کوچکترين حرکتي که به آن واقعيت مطلق متصل شد، پايدار ميماند. به گفته الکساندر سولژ نيستين: «تمايلِ مدامِ افزونطلبي و دستيابي به زندگي بهتر و کوشش در راه آن، سيماي بسياري از انسانهاي غربي را آکنده از نگراني و حتي يأس و سر خوردگي ساخته است… امروزه رفاه در جوامع غربي به تدريج نقاب مهلک خود را از چهره بر ميگيرد… اگر انسان فقط زاده شده است که خوش باشد، پس به دنيا نيامده است که بميرد، ولي از آن جا که جسمش محکوم به فنا است، پس بايد بيشتر وظيفهاي معنوي داشته باشد تا فرو رفتن در زندگي روزمرّه». عالم ماده طبق برهان حرکت جوهري سراسر حرکت و تبديلِ قوه به فعل است، بر عکسِ عالم قيامت که موطن فعليت و ثبات است، پس عالم قيامت تنها جايي است که ميتواند مقصد باشد، چون تغيير در آنجا نيست که اگر آن را مقصد گرفتي از دستت برود. وقتي روشن شد جهان ماده عين سير به سوي مقصد است و خودش مقصد نيست، برعکسِ نظام غيب که ميتواند مقصد باشد روشن ميشود که مقصد ما قيامت است و براي قيامتي شدن به اين دنيا آمدهايم، حال اگر دنيا که بايد وسيله سير به سوي هدف باشد خودش مقصد شد همه چيز وارونه ميشود و هر انتخابي که انجام دهيم انتخابي معکوس خواهد بود و نتيجه معکوس بهبار ميآورد، آنچه فکر ميکنيم زيبايي است زشتي است و آنچه فکر ميکنيم عامل آرامش است وسيله ناآرامي ميشود. به همين جهت گفتهاند: «غرب همواره ناآرام و ناراضي است، سعي ميکند به استثناها امکانِ وجود بدهد و به همان اندازه بايد براي حفظ آن انرژي صرف کند» چون هدف اصلي را که در ثبات و قرار است، رها کرده و با هدفقراردادن مدرنترين تکنولوژي، همهچيز را وارونه ميبيند و از اين نکته غافل است که بشر هميشه بيش از آن که مشکل بيروني داشته باشد مشکل دروني دارد. در حالي که انسان با نظر به غيب و پايداري و ثبات آن عالم ديگر به راحتي مفتون مدرنترين تکنولوژي نخواهد شد و در فضاي حضور در محضر حق، بررسي کند که اين زندگي چه نوع تکنولوژي را اقتضا ميکند.
حقيقت و مجاز
وقتي توانستيم با نظر به هدف واقعي و حقيقي، اعتبار و مجاز را از حقيقت باز شناسيم، ميفهميم چگونه از اعتباريات استفاده کنيم و آنها را حقيقت نپنداريم. عموماً زندگي زميني داراي دو جنبه «حقيقت» و «مجاز» است، مجاز يا اعتبار آن جنبههايي از زندگي است که در راستاي ارتباط با بقيه و يا نياز به بقيه ايجاد ميشود، مثل پدر بودن بنده که در راستاي فرزندانم معني دارد، در حالي که اگر بنده فرزندي نداشتم پدر بودن من هم معني نداشت، يا مثل قدرتمندبودن فلان آقا که در راستاي سنگينبودن پديدهها معني ميدهد، حال در قيامت که به اين معني سنگيني نداريم، پس قدرتمندبودن او هم بيمعني ميشود، همچنانکه ثروتمندبودن ثروتمندان در جايي معني ميدهد که کالاها را در ازاء پول به افراد ميدهند. همه اين عنوانها مثل پدربودن يا قدرتمندبودن و يا ثروتمندبودن و بسياري ديگر از اين قبيل عنوانها به خودي خود حقيقتي در خارج ندارند و در راستاي ارتباط با غير حاصل ميشوند و به عبارت ديگر واقعيتي در خارج نيستند. پدربودن بنده غير از موجودبودن بنده است، با تولد فرزندانم به موجوديت من چيزي اضافه نميشود ولي در ذهنْ نسبتي بين من و آن کودک پديد ميآيد که آن نسبت را تحت عنوان «پدر» بودنِ بنده ميشناسند و اين قاعدهي همه عنوانهاي اعتباري است. بر عکس عنوانهاي حقيقي که واقعاً در خارجِ از ذهن ما موجوديت دارند، و آن موجوديت جدا از هر نسبتي موجود است و با خلقت الهي واقع و موجود ميشود.عنوانهايي اعتباري با ظهور قيامت تماماً رخت بر ميبندند و هيچ ميشوند. هم اکنون نيز به همان اندازه که نظرمان به هدف حقيقي يعني خداوند باشد، متوجه مجاز بودن اعتباريات خواهيم شد و در عين استفاده از آنها، آنها را حقيقي نميدانيم بلکه وسايلي جهت رفع نيازهاي زندگي بهشمار ميآوريم که البته اين موضوع در مورد اهل دنيا درست بر عکس است، به طوري که دنيا و وسايل دنيايي و عنوانهاي دنيايي را به جدّ حقيقي ميپندارند و خدا و قيامت را ساخته ذهن انسانها ميدانند و چون از اين دنيا به آن دنيا منتقل شدند تمام وجودشان به بحران ميافتد، با شرايطي روبهرو ميشوند که بيش از آن توان تصور آنرا هم نداشتهاند.
سنّت بحران شکوه قاروني
وقتي مجاز را حقيقت بپنداريم روحيهاي پيدا ميکنيم که حسرت زندگي قاروني را خواهيم خورد و قرآن در وصف چنين روحيهاي ميفرمايد: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»؛ چون قارون با آن همه ثروت و خَدَم و حشم به ميان جمع مردم آمد آنهايي که زندگي دنيايي برايشان اصالت داشت آرزو کردند اي کاش ما هم مانند آنچه به قارون داده شد داشتيم که او در بهرهمندي بزرگي است. «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ»؛ انديشمندان واقعي به آنها گفتند واي بر شما! بهرهاي که ميتوان از بندگي خدا برد بسيار بهتر و مفيدتر است براي کساني که اهل ايمان و عمل صالح باشند، البته اين توفيق و بصيرت را به کساني ميدهند که در دينداري پايدار و شکيبا باشند «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنتَصِرِينَ»؛ تا اينکه خداوند او و همه ثروتش را در زمين فرو برد، در حالي که با آن همه يار و ياور هيچ کمکي نتوانستند به او بکنند و خدا هم به او کمکي نکرد.در فرهنگ غربي به جاي آن که افق حيات انسانها يافتن استعدادهاي روحاني آنها باشد و اين که متوجه شوند چگونه پنجرهي دل را به راههاي بيکرانه معنويت بگشايند، افق حيات خود را به سوي صورتهاي مدرنتر تکنولوژي قرار دادهاند و ناخودآگاه بر هرچه بينتيجهترکردن زندگي حقيقي اصرار ميورزند. در حالي که ظرفيت طبيعت طوري براي همه انسانها آماده شده که با قناعت و سادگي ميتوانند از آن استفاده کنند و چنين روحيهاي در بشر ظهور نخواهد کرد مگر با جهتگيري توحيدي و سيردادن روح به سوي عالم معنويت. وگرنه روحِ فزونخواهي حاکم بر تکنولوژي هر روز ما را با بحراني جديد روبرو ميکند که بايد همه فرصت خود را در گشودن گرههاي آن بحران صرف نمائيم و باز بحراني ديگر و باز فرصتسوزي ديگر.
قربانيشدن دين
بايد غفلت نکنيم که هر تکنولوژي بر اساس فرهنگ و هدفي خاص ساخته شده و در هر جا آورده شود ناخودآگاه روح خود را نيز با خود ميآورد و لذا تصور آوردن تکنولوژي غربي بدون به صحنه آوردن روح حاکم بر آن، تصور سادهانديشانهاي است که در ذهن فقط تحقق آن ممکن است ولي در عمل ما با چيز ديگري روبرو خواهيم شد. غرب با رويکردي که به تکنولوژي داشت بدون آنکه بخواهد، سخت از دين فاصله گرفت و يا به تعبير ديگر دين را در پاي تکنولوژي قرباني کرد، تا آنجايي که گفتند ارباب کليسا نبايد سخناني بگويند که موجب توقف صنعت شود، و لذا روح صنعتِ موجود، روح کنارزدن تعهد ديني است و هر جا هم که وارد شود با همين روحيه وارد ميشود.ابتدا حرفشان اين است که تکنولوژي و صنعت تضادي با دين ندارد، ولي در عمل آنچنان اهداف حاکم بر صنعت عمده ميشود که جايي براي جهتگيري ديني در جامعه نميماند و حساسيتِ نسبت به معاد و ابديت آنچنان مورد غفلت قرار ميگيرد که در عمل گويا چنين آيندهاي براي انسان تکنولوژي زده وجود ندارد. و چنين روحيهاي براي ملتي که تلاش کرده با به صحنه آوردن حکومت اسلامي در زندگياش، دستورات الهي را در زندگي حاکم کند و جهت خود را به سوي اهداف الهي معطوف دارد، سخت خطرناک است، و اگر از روح حاکم بر تکنولوژي غافل شويم و بدون هيچ گزينش و کنترلي تسليم آن گرديم از اسلام و حکومت اسلامي جز پوستهاي بيروح نخواهد ماند و زحماتي که در پديدآوردن نظام اسلامي صرف شده با ناکامي همراه خواهد شد. که از وقوع آن به خدا پناه ميبريم.در رويکرد به تمدن اسلامي همه تلاش آن است که انساني کامل به صحنه آيد و همه مناسبات بشر با حاکميت حضرت بقيةالله تنظيم شود، ولي متأسفانه در عمل نظرها به سوي تمدني است که سعي دارد فرهنگي را بر ما تحميل کند که بيش از حدْ عالم خارج را تغيير دهيم، و بنده اميدوارم بتوانيم خود را از اين عدم تعادل آزاد نماييم، تا در عين استفاده از تکنولوژي، رويکرد ما به سوي هدفي ديگر باشد و بر اساس آن هدف اولاً: انتخابهاي ما مديريت شده خواهد بود. ثانياً: چون هدف ما هدفي مقدس است از تحميل فرهنگِ جاري در تکنولوژي غربي کمتر آسيب خواهيم ديد.
خلاصه فصل چهارم
تکنولوژي؛ فرهنگ يا ابزار!
بسم الله الرحمن الرحيم
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
برکات بصيرت توحيدي
آنچه موجب شده که هنوز در آيه مذکور تأمل داشته باشيم قسمت آخر آيه است که ميفرمايد: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ نکته اخير ميرساند که اين آيه پيامي فوق فهم روح اکثر جامعهي بشري دارد و موضوعِ آن مهمتر از آن است که بهراحتي بتوان بدان دست يافت. خداوندِ بصير، بصيرتي خاص به انبياء خود ميدهد و آنها با تلاش زياد سعي ميکنند آن بصيرت را در اختيار بشريت قرار دهند و از آن طريق افق زندگي آنها را به چيزي بالاتر از روزمرّگيها بکشانند. شايد تا حدّي در جلسات گذشته عزيزان متوجه شده باشند افق توحيدي چه اندازه در جهتگيري انسانها در زندگي، و انتخاب اجزاء زندگي مؤثر است. إنشاءالله متوجه شدهايد که تفکر توحيدي چيزي نيست در کنار زندگي، بلکه بصيرتي است که همه زندگي را در بر ميگيرد، به طوري که با آن بصيرت هر چيزي معنا و شخصيت خاص خود را داراست که بدون بصيرت توحيدي داراي آن شخصيت نيست. مثل تکنولوژي مدرن که در بيرون از بصيرت توحيدي به عنوان هدف نگريسته ميشود، در حالي که در بصيرت توحيدي هرگز چنين شخصيتي نميتوان براي آن قائل شد.حرف بسياري از انديشمندان غربي که جامعهي آنها با غفلت از هدف الهي، اهداف تکنولوژي را هدف خود قرار دادند، اين است که «نيازهاي اصلي انسان نيازهاي معنوي است و نه مادي، و راه حل مشکلات را نه از طريق ماديات بلکه از طريق معنويات بايد آغاز کرد. اين که امروز انسان ديوار انسان شده و يأس گستردهاي در جامعه غربي حاکم است، همه و همه نتيجه طبيعي حاکم شدن روح مادي است.» از اين جملات بر ميآيد که وقتي هدفِ توحيدي مورد غفلت قرار گرفت بشر چگونه در تمام ابعاد احساس شکست ميکند و اين عبرت را به ما ميدهد که بيش از آنکه از سر حسرت به جامعه غربي بنگريم با چشم عبرتبين آن را نظاره کنيم تا به آن ورطه هلاکتبار گرفتار نشويم.
روح غربي و گرايش اسلامي!
بصيرت توحيدي اقتضا ميکند به جاي نزديککردن زندگي به غرب، تلاش کنيم از آن فاصله بگيريم و زندگي را از خود شروع کنيم تا نسيم جانفزاي توحيد، زندگي ما را جهت دهد و به نشاط آورد. زندگي امروزين ما مخلوطي است از روح غربي و گرايش اسلامي و لذا بهره لازم را از اسلام نميبريم. شرط نجات از مصيبتي که بر ما وارد شده است، نگاه صحيح به فرهنگ غربي و انحرافاتي است که در آن فرهنگ آشکار و پنهان است. با توجه به چنين بصيرتي بود که حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» مکرر ميفرمودند: «بايد از خود شروع کرد» وگرنه با تعريفي که غرب از زندگي و تمدن و صنعت دارد بشر همواره گرفتار حجاب دنيا و دنيازدگي است. سخن ايشان يک حرف نيست، يک طرحِ اساسي براي برونرفت از ظلمات مدرنيته است. اين سخن با سخن کساني که در عين انتقاد از بعضي از مظاهر غرب، غرب را پذيرفتهاند، فرق ميکند. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» راه نجات را جدايي از آن فکر و فرهنگ ميدانستند، همچنانکه حضرت يوسف(ع) طرحي دادند که تمام زندگي مشرکانه زير سؤال رفت. فرمودند؛ آنچه شما ميپرستيد و مقصد قرار دادهايد اسمهايي است که خودتان ساختهايد، واقعيتي ندارد. شما اهداف وَهمي خود را با تبليغات براي خود بزرگ کردهايد. حضرت با اين جملات همهي کاخ زندگي مشرکانه را ويران نمودند. اکثر روشنفکران ما متوجه ماهيت غرب نيستند، نميدانند آن فرهنگ با چه تفکري قوام يافته و چگونه ميتواند شرق را نيز غربي کند، زندگي شرقي عالَم خود را دارد و با نزديکي به غرب، عالَم غربي قبل از هر چيز عالَم ما را از ما ميگيرد و عالَم ما را غربي ميکند، حال در عالَم غربي، خواسته يا ناخواسته، جز آنچه را غرب براي خود اصالت ميدهد، اصالت نميدهيم، به همين جهت عرض ميشود راه برون رفت از اين عالَم، شناخت عالَم ديني با زيبايي عبوديت خدا است و نه آزادي از خدا. و نيز ورود به ساحاتي از حقيقت که هرگز در عالَم غربي قابل درک نيست. در اين حالت ديگر علم تجربي و تکنولوژي به مذهب تبديل نميشود بلکه ابزاري است در خدمت انسان. تعارض ميان علم و دين وقتي پيش آمد که علم جديد نيز به يک مذهب تبديل شد.
تفاوت نگرش توحيدي با گرايش توحيدي
عرض کردم جامعه ما مخلوطي از روح غربي و گرايش اسلامي است، ولي آنچه نبايد مورد غفلت قرار گيرد تفاوت بين گرايش با بينش است. اکثر مردم به خدا و اسلام گرايش دارند ولي بينش توحيدي و معرفت اسلامي چيز ديگر است. بينش و اعتقاد توحيدي به اين معني است که انسان همه هستي خود را در قبضه حق بيابد و بر اساس احکام الهي عمل کند و بر مبناي اعتقاد توحيدي بينديشد و حوادث را تجزيه و تحليل کند و متوجه باشد «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ اين است آن زندگي که پايدار و پرثمر خواهد بود و اين به دست نميآيد مگر با درک شهودي و حضوري حقايق عالم، و لذا نهتنها به کمک عقل، که با شعور قلبي و عقل قدسي بايد با اسلام اُنس گرفت.آن کس که منوّر به درک شهودي نيست اگر از اسلام هم دم ميزند اسلامي را به صحنه ميآورد که سکولار شده و به جاي نفي غرب، با غرب کنار ميآيد و سعي ميکند ثابت کند اسلام هم همان چيزي را ميگويد که فرهنگ مدرنيته گفته است. اينها اسلام را به استخدام تحکيم مباني غرب در ميآورند، اينان اسلامي را ميشناسند که فاقد امر قدسي است، اينها از اعتقادداشتن به مراتب هستي بسيار فاصله دارند. در فرهنگ غرب، ماشين و فيزيک و شيمي هستند که تعيين ميکنند انسان چيست و چه بايد باشد، انسان خود را تسليم امکانات علوم تجربي و فنون ميکند تا درباره او داوري کنند و سرنوشت او را تعيين نمايند، در چنين فرهنگي منزلت الهي انسان فراموش ميشود. خطاي اين فرهنگ آن است که ميخواهد عالَم را اصلاح و تجديد کند، بدون اينکه بخواهد يا بتواند آدم را اصلاح کند، به همين علت است که اين فرهنگ و علمِ مربوط به آن، به سعادت انسان منتهي نميشود. اصلاح بشر به اين معني است که او را دگر باره با آسمان معنويت پيوند دهيم تا آرامشي همراه با کوشش به بشر برگردد.
عبرت از گذشته
ما يکبار در تاريخ معاصرِ خود همه چيزمان را تحت عنوان تجددگرايي و ترقي در پاي فرهنگ غرب قرباني کرديم، به اميد رسيدن به پيشرفتهاي غرب، به گذشتهي توحيدي و اسلاميت خود پشت کرديم تا آنجا که نظر به غيب و قيامت از منظر جوانان ما در حجاب رفت، و ناگهان سرنوشت خود را در دست کساني يافتيم که جز حاکميت بر ما و چپاول ثروت و ديانت ما به هيچ چيز ديگر فکر نميکردند، دانشگاههاي ما عرضه آموزش هر چه بيشتر غربي شدن بود و دختران ما عروسکهاي بازيچه اميال دشمنانشان. تا آنجا که ملّت ديد اگر دير بجنبد هم شکوه گذشته را از دست ميدهد و هم گرفتار آيندهاي سياه خواهد شد و لذا به نور ايمانْ انقلابي بزرگ بهپا شد تا رويکرد به اسلام را در دوران تجدد برنامه خود قرار دهد، هر چند آثار فرهنگي تجددزدگي در بسياري از امور ريشه دوانده است ولي چقدر شايسته است که از آن دوران عبرت بگيريم و به اميد پيشرفتْ دوباره گرفتار تجددزدگي گذشته نشويم، گذشتهاي که روشنفکرانِ ما آنچنان شيفته تجدد شدند که رضاخانِ قلدرِ بيسواد را تحمل کردند و خواستند از طريق او ايران را متجدد و پيشرفته کنند. و امروزه اين خطر به نحوهاي ديگر سر بر آورده و آن اينکه به عشق تکنولوژي پيشرفته تحمل بيرنگشدن شعارهاي انقلاب برايمان آسان ميشود به اين اميد که افرادي کاملاً بيگانه نسبت به انقلاب و اهداف آن بيايند و در ساختن کشور به ما کمک کنند.شيفتگي متجددشدن روشنفکران، رضاخانِ ساخته و پرداخته انگلستان را قابل تحمل کرد، رضاخان يک قلدر عادي نبود، قلدري بود با مأموريت خاص. آمده بود تا نهتنها گذشته توحيدي ما را نشانه رود، آينده ما را هم بيتوحيد کند، تا هيچ مانعي در هرچه بيشتر غربيشدن ملت در ميان نباشد، وگرنه اينهمه مبارزه علني با روحانيت براي چه؟ گويا در حکومت دستنشاندگان غرب يک چيز بيشتر ممنوع نيست و آن سخني است که متذکر عالَم قدس و معنويت باشد.اميدوارم همچنان که بعضيها را بيماري و درد به سر عقل ميآورد، دردهاي دوران تجددزدگي ما را آنچنان بر سر عقل بياورد که به خوبي علت درد و راه درمان را بشناسيم، هيچ چيز خطرناکتر از غفلت از دوره انحطاط نيست. آنکس که از دوره انحطاط ملت خود غافل شود هرگز روي استقلال و تنفس در فضاي آزادي واقعي را نخواهد ديد. آنکس که به هدف توحيدي ننگرد از رسيدن به آرامشي تعالي بخش محروم است و خود را چيزي ميپندارد که نيست، زيرا همه فطرتها به سوي توحيد است، و هرکس نظر را از آن هدف دور داشت، خود را چيزي ميپندارد که نيست و اين همان بحران هويتي است که فرهنگ غربي سخت گرفتار آن است و به همين جهت سراسر در توهّم زندگي ميکند.
تکنيک بيکنترل
تکنيک؛ دين جامعهي غربي است، اگر روح جامعه با نور اسلام، به دين حقيقي بر گردد به غرب و دين آن کافر ميشود و اين همان روحيه توحيدي است که قرآن در وصفش ميفرمايد: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ»؛ هرکس به طاغوت کافر شود و به خداوند ايمان آورد به ريسمان محکمي چنگ زده است. و ديگر هدف او از هدف تکنيک جدا ميشود، در اين صورت است که ميتواند از تکنيک در حدّ مناسب استفاده کند و به جاي آن که از آن شکل بگيرد به آن شکل بدهد. و در شکلدادن به تکنيک از روح الهي بهره مند گردد تا تکنيکِ او مطابق حقي باشد که پروردگار عالم بر اساس آن عالم را خلق کرده است. خداوند خطاب به کساني که متوجه باطن معنوي عالم وجود نيستند و فقط گرفتار ظاهر عوالماند ميفرمايد: «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ» آيا در خودشان به تفكر نپرداختهاند که خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز به «حق» و تا هنگامى معين نيافريده است و با اين همه بسيارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منكرند؟آيه فوق انسانها را متوجه ميکند که عالم وجود بر اساس «حق» طراحي شده و لذا نهتنها حجاب حقيقت باطني خود نيست، بلکه مظهر آن است و امکان انکشاف به سوي عالم ملکوت را در خود دارد و انسانها را به سوي پروردگارشان رهنمون ميشود. در آيه بعد ميفرمايد: «اَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» آيا اينها نميروند زمين را بگردند و عاقبت آنهايي که قبل از خودشان بودند را بنگرند، که در زير و روکردن زمين قويتر و سختتر از ايشان بودند و پيامبرانشان با دلايلي روشن براي اثبات ربوبيت حق و وقوع معاد به سوي آنها آمدند ولي پيامبرانشان را تکذيب کردند؛ ولي چون نظام الهي اجازهي ادامهي چنان حياتي را نداد خداوند همه را نابود کرد، و خدا به آنها ستم نکرد بلکه خودشان با کفر و معصيت به خود ستم کردند؛ و آنهمه تلاش براي ماندن بدون اعتقاد توحيدي و عمل الهي نتوانست در پايدارماندن به آنها کمک کند و در نتيجه تمدنشان ويران گشت.آري وقتي بنا است ما به تکنيک شکل دهيم، بايد آن شکلدهي به صورتي باشد که با انديشهي الهي مطابق گردد تا هماهنگ با نظام الهي در خدمت ما باشد، ولي اگر شکلدهي به تکنيک بر مبناي نفس امّاره باشد نهايتش هماني است که آيه فوق متذکر ميشود که با آنهمه تلاش و توانايي براي تغيير زمين در نهايت با ناکامي مطلق روبهرو شدند و آن تکنيکهاي پيچيده نيز نميتواند به کمکشان آيد.
خلاصه فصل پنجم
اسلام سکولار و تکنولوژي
بسم الله الرحمن الرحيم
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
به کدام آينده تعلق داريم؟
در رابطه با سخنان توحيدي حضرت يوسف(ع) و نياز امروزين بشر در رابطه با توجه هرچه بيشتر به ديدگاه توحيدي، لازم شد که بر روي سخن حضرت تأمل بيشتري انجام شود، زيرا که شرايط امروزين دنيا آنچنان ظلماني شده که براي مقابله با آن تنها نياز به نگاهي توحيدي، آن هم نگاه توحيدي ناب هست، به طوري که اگر خواستيم از ورطههاي هلاکتبار دنياي مدرن رهايي يابيم بايد بينش توحيدي را در تمام مناسبات خود به صحنه بياوريم و همه چيز را از آن منظر بنگريم، تا آلودگي دنياي مدرن ماوراء ظاهرِ بهداشتي و عوامفريب آن، بر ملا گردد و از طريق چنين نگاهي است که روشن ميشود ما و غرب هر کدام در کجاي تاريخ قرار داريم و به کدام آينده متعلق هستيم.روشن شد اگر ملّتي جهتي متعالي نداشته باشد هرچه به ابزارهاي مدرنتري مجهز شود بر سرعت انحراف و اضمحلالش افزوده ميگردد و زندگياش به پاي وَهمياتش قرباني ميشود، مثل ريختن آب به پاي بوته خار که به خار بيشتري منجر ميشود. ولي وقتي جهتها الهي بود تلاشها در مسير تحقق اهداف الهي به ثمر ميرسد، مثل ريختن آب است به پاي درختي تنومند که منجر به ميوههاي رسيده خواهد شد. اگر زندگي به پاي درخت دين خرج شد زندگي ديني نصيب انسان ميشود و در نتيجه استعدادهاي فطري او شکوفا ميگردد. جهت اصلي هر انساني فطرت به سوي توحيد است و به همين جهت اگر فطرت شکوفا شود انسان احساس به ثمر رسيدن ميکند، پس توحيد عامل به ثمر رسيدن جان انسان است، بدين معني که جهت جان را به سوي نورِ يگانه هستي سير ميدهد و در تمام مناسبات حکم او را حاکم مينمايد و دل به او سپرده ميشود، و در نتيجه هر جرياني که موجب جدايي جان از معبودش ميشود را رها ميکند.وقتي مقصد انسان توحيد شد، چون توحيد عين بقاء است، تمام تلاشهاي انسان به عنوان سرمايه جان و روان برايش باقي ميماند و به او گرمي ميدهد، ولي اگر مقصد انسان اهداف وَهمي و خيالي بود، همواره انسان در ميان اهداف ناپايدارِ خيالي سرگردان است و همواره در پوچي به سر ميبرد و در زندگي ابدي هيچ نوري از معنويت که بتواند با آن نور در آن عالم زندگي کند با خود ندارد. مشکل از آنجا شروع شد که فرهنگ غرب با زيبا جلوه دادن اهداف نفس امّاره، فرصت تصميمگيري و انتخاب صحيح را از ملتها گرفت و مردم نيز به راحتي از اهداف توحيدي خود غفلت کردند و عوامل جوابگويي به نفس امّاره را جايگزين آن نمودند. فرهنگ غرب به طور آشکار با تفکر توحيدي مقابله نکرد تا متدينين حساسيت نشان دهند، بلکه با رويکرد به دنيا، نقش دين را در حاشيه برد، با شعار سکولاريسم به طور مستقيم دين را نفي نکرد، بلکه ادعايش اين بود که ميتواند امور دنيايي مردم را با خِرَد جمعي اداره کند، غافل از اين که خرد جمعي وقتي کارساز است که به نور توحيد منّور شود و جهتگيري کند. حاصل پيروي از خرد جمعي آن شد که امروز روح معنويت از جهان رخت بربسته است. عقل و خردِ جمعي که آن فرهنگ مطرح ميکرد، عقل معاش يا عقل جزئي نگر بود، همان عقلي که به تنهايي نميتواند حقايق معنوي جاري در عالم را ببيند و لذا صفات الهي مخلوقات ناديده گرفته شد. نخست در شيوه گاليله اين فکر قوت گرفت که علم درباره جهان از طريق به کار بردن فنون رياضي به دست ميآيد و بر اين نکته تأکيد کرد که «آنچه در دام اعداد نيفتد علم نيست.» و در نهايت فاقد هستي است، دکارت رؤياي تقليل علوم به رياضيات و جهانشناسي رياضي را تبيين کرد. دکارت با قطع رابطه لطيفِ بين خدا و جهانِ مخلوق، عملاً جهان را از خدا دور کرد. به نظر نيوتن عالمِ ماده ماشين است، و به نظر «دکارت» جانوران ماشين هستند، به نظر «هابس» جامعه ماشين است، به نظر «لامِتْري» بدن انسان ماشين است و با چنين نگاهي به عالم و آدم، همه چيز حتي انسان در رديف ماشين قرار گرفت و نگاه مکانيکي به جهان ظهور کرد.
مسلمانان سکولار!
اسماء و صفات خداوند را نميتوان با زبان رياضي وصف نمود، همچنانکه با چشم کميتگرا نميتوان آنها را ديد. وقتي بنا باشد آنچه در دام اعداد قرار نگيرد علم نباشد، عملاً نظر به اسماء و صفات الهي از عرصه علم بشر حذف ميشوند. امر خير و امور زيبا را با نگاه رياضي نميتوان فهميد و با عقل جزئينگر نميتوان جامعهاي براساس خير و زيبايي بنا کرد. و با ناديده گرفتن بسياري از ظرائف عالم از طريق اين ديدگاه ميتوان گفت وقتي عقل به معني راسيوناليسم يا عقل جزئي به تنهايي بر امور بشر حاکم شود حتماً ويراني و انحلال به بار ميآورد. و همه اينها در زير پوشش سکولاريسم واقع شد. ما نبايد به سادگي از واژه «سکولاريسم» بگذريم يا فکر کنيم با ترجمه آن به «جدايي دين از سياست» مسئله را فهميدهايم و توانستهايم از آثار آن راحت شويم. عنايت داشته باشيد که واژه سکولاريسم يک فرهنگ است، با همه فرعياتي که با خود دارد، امروزه روح فرهنگ غرب سکولاريسم است، روحي که براي مذهب هم جايي دارد، ولي به جاي اينکه مذهب تکليف همه چيز را تعيين کند و جامعه و انسان را جهت دهد، سکولاريسم بدون آن که با مذهب مقابله کند تکليف مذهب را هم تعيين ميکند و آن را به عنوان پيامي مقدس که از طرف خدا آمده است ميپذيرد، منتها آن را باوري فردي ميداند براي امور فردي انسانها. و با اين ديد است که دولتهاي سکولار جهت تبليغ مذهب بودجه هم تعيين ميکنند. آنچه در فرهنگ مدرنيته حاکم است تفکر سکولاريسم است و در واقع همهچيز بايد به آن تفکر ختم شود. اينجاست که ميبينيد اگر يک مسلمان تحت تأثير تفکر غربي قرار گرفت، هم نمازش را اول وقت ميخواند و هم تمام مناسبات دنياي غرب را ميپذيرد، و قبول کرده است دين در امور اجتماعي نبايد دخالت کند، اينجا ديگر دين نيست که حرف آخر را ميزند، حرف آخر را انديشه سکولاريسم مطرح ميکند و در آن فضا هرگونه اظهار نظر ديني در جامعه يک ضد ارزش است.از جمله کساني که در سکولارکردن غرب مؤثر بودهاند، «ولتر» است. او ميگفت هيچچيز مقدس نيست و هيچچيز ارزش آسماني ندارد، معنويت همان چيزي است که انسانها ميپسندند. معني جمله او آن است که معنويت نسبي است و بستگي به افراد دارد. با نگاهِ «ولتر»، هدفِ توحيدي بهکلي از منظر فرهنگ غربي زدوده شد و روحيهي تصرفِ هرچه بيشتر در طبيعت – با محوريت انسان به جاي خدا- جايگزين آن گشت. و همه اينها تحت عنوان توسعه يا «Development» مطرح گرديد. همينجا بايد عرض کنم آنهايي که لفظ «توسعه» را – خصوصاً در کشورهاي غير غربي- به کار ميبرند پيش از به کار گيري آن، مبادي تفکر غربي را پذيرفتهاند. سخن گفتن از توسعه به معني پذيرش مفهوم «توسعه نيافتگي» و در نتيجه قبول اين معنا است که برنامههاي مطابق الگوهاي کشورهاي غربي بايد به مورد اجرا گذاشته شود. و از اين طريق – حتي اگر نخواهند- تفوق و برتري فرهنگ غربي را در جامعه اسلامي دامن ميزنند. ما ابتدا بايد متوجه ضعف اساسي فرهنگ غربي بشويم و هرگز الگوي زندگي غربي را براي خود الگويي مطلوب ندانيم، تا در گزينش تکنولوژي، مقهور فرهنگ غربي نشويم. هرگز از اين نکته نبايد غافل شد، تمدني که بر مبناي پشتکردن به انبياء و ظلم به ساير ملل پا گرفته است، ماندني نيست، که بتوان سرنوشت خود را به آن پيوند زد. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» بر اساس همين بصيرت است که ميفرمايد: «اين قرن، قرن نابودي ابرقدرتها است» نمونه ساده آن را در بحران پولي بانکها و مؤسسات اعتباري امريکا ميتوان ديد که چون سهام بانکها و مؤسسات مالي در آمريکا سقوط کرد، علاوه بر اروپا، سهام بورسهاي مالي کشورهاي عربي نيز به شدت سقوط کرد و سرمايهدارهاي زيادي ورشکستند و چند نفرشان نيز خودکشي کردند! اين يک نمونه از نزديکي به فرهنگ غربي است و ميتوان نتيجه گرفت فرهنگي که در حال سقوط است چيزي نميگذرد که به بحران ميافتد و انواع بحرانها آن را از پاي در ميآورد، پس نزديکي به چنين فرهنگي نه عاقلانه است و نه به مصلحت.
فراموشي خدا و حضور غرب
بسندهکردن به دينِ فردي و شخصي هرگز مقصد انبياء الهي نبوده است، بلکه انبياء آمدند تا زندگي زميني بشر را به آسمان معنويت متصل نمايند و از اين طريق بشريت را در سير زندگي زمينياش مدد رسانند. و به گواهي تاريخ، نقطههاي روشن و قابل قبول زندگي بشر در طول تاريخ مقاطعي بوده که نظام اجتماع بر اساس دستورات انبياء اداره ميشده است، و امروزه ما به عنوان خاطرات شيرين گذشته از آنها ياد ميکنيم و آرزوي برگشت آن شرايط را به زندگي خود داريم. شرايطي که انسان چون حقيقت را از زبان انبياء شنيد و با تمام وجود به آن دل سپرد، از زندگي خود بهرهها برد، چيزي که با طرح «حقيقت نسبي است» هرگز کسي به آن نخواهد رسيد. وقتي تصور کرديم حقيقت نسبي است به هيچ چيز نميتوان اعتماد کرد و به آن دل سپرد. چنين سخني جهت بشر را از معنويت به سوي ماديات سوق ميدهد. مارکسيسم يکي از فرزندان فرهنگ سکولاريسم است، زيرا وقتي شما به اين نتيجه رسيديد که دين مقدس نيست، مجبوريد مکتبي را به جاي دين بگذاريد، يکي از آن مکاتب «مارکسيسم» است، همچنانکه يکي از آنها «ليبراليسم» بود. ليبراليسم فرهنگ مقابله با مقيدات ديني است. انسانِ ديندار آزاد نيست که هر کاري خواست بکند، انسان مختار هست، ولي مطلقالعنان نيست. ليبراليسم هر کاري را مباح ميداند و عملاً انسان بيقيد را به صحنه ميآورد که نظر و ميل خودش برايش مقدس است و بر اساس آن فکر، «دمکراسي» به معني غربي آن پديد ميآيد که بدون هيچ خط قرمزي هر چيزي را که اکثر انسانها پذيرفتند، همه جامعه بايد به آن تن دهند. روح حاکم بر ليبراليسم که بيقيدي در مقابل حکم خدا است، حکومت ديني را نميپذيرد، هرچند اکثر مردم به آن رأي داده باشند. شعار زنده باد آزادي ميدهند ولي نظر به آزادي از دين در آن نهفته است. به همين جهت انقلاب مشروطه با اين که با شعار آزادي از استبدادِ حاکمان قاجار شروع شد ولي همين که کار در دست روشنفکران غربي افتاد، آزادي از روحانيت جايگزين آن شد که منظورشان آزادي از دين بود. صورت ديگر همين فرهنگ در مکتب مارکسيسم ظهور کرد.
مفهوم زيرين ترقي
با غفلت از توجه اساسي به اهداف اسلامي و با شعار توسعه، نسلي پرورش مييابد که کعبه آمال خود را غرب ميداند، هيچکس با پيشرفتي که او را به اهدافش برساند مخالف نيست، ولي معني پيشرفت يا Progress، امروزه فرهنگ خاصي را با خود به روحها القاء ميکند. اصولاً اگر کسي از تاريخْ تفسير مادي نداشته باشد، به مفهوم Progress ياپيشرفت و ترقي نخواهد رسيد. لازمهي رسيدن به اين مفهوم اين است که شما نخست انسانهاي گذشته را نيمه انسانهاي مقهور طبيعت و اسير توتمها و تابوهاي خودساخته و غرق در فقر و گرسنگي و مرض بدانيد.اتهام بزرگي که به تاريخ گذشتهي بشر زده شده و همچنان بر آن پافشاري ميشود.واژهي «انسانهاي اوليه» را بدون هيچ سند تاريخي ساختند و آن را مقارن غارنشيني قرار دادند، زيرا به قول خودشان نقشهايي از فيلهاي ماموت در آن غارها ديده شده است. عجيب اينکه کارشناسان فن معتقدند بعضي از اين نقشها بهقدري ماهرانه کندهکاري شده که انسانهاي پيشرفته دنياي مدرن بهتر از آن را پديد نميآورند – ولي انديشهاي که همراه با Progress ذهن را اشغال کرده است گوشش بدهکار اين حرفها نيست- در حالي که تاريخ با انبياء شروع شده و اولين انسان نبيالله است و متذکر زيباييهاي نظام عالم قدس. و لذا انسانهاي اوليه به معني غربي آن معني ندارد. هرکس به اندازهاي که متقيتر است نزد خدا گراميتر ميباشد، حال چه اينکس سالهاي گذشته زندگي کرده باشد، چه امروز و چه درآينده زندگي کند.
سبب تهيشدن آفاق و انفس از خدا
اگر اميال جامعه آن چيزي شد که در زندگي غربي مطرح است عملاً نسل آينده، اسلام را مزاحم اهداف خود ميبيند، چون زندگي اسلامي با اهداف متعالي آن، به او معرفي نشده است، سالهاي متمادي فيلمهايي را در تلويزيون تماشا کرده که هرگز متذکر اهداف الهي زندگي نيست. اسلام حاشيهاي را کسي نميخواهد، اسلامي که تمام امورات زندگي را تفسير نکند و براي زندگي راهکارهاي ديني کاملاً کاربردي نداشته باشد تا جايگزين راهکارهاي وَهمزده و توهمزده فرهنگ غربي شود، همان دين شخصي است که تفکر سکولاريسم آن را تبليغ ميکند.اگر بيش از حدّ دنيا به رخ مردم کشيده شد رهنمودهاي اسلام غير کاربردي ميشود، وسايل ارتباط جمعي نميآيند اسلام را نفي کند، بلکه با انواع برنامههاي سرگرم کننده آن را به حاشيه ميرانند. قرآن در تحليل روحيه کساني که دين را مسخره ميکنند ميفرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ»؛ عدهاي حرفهاي بيهوده را دنبال ميکنند و مطلوب خود قرار ميدهند و عملاً بدون آن که بدانند از مسير الهي منصرف ميشوند و حرفهاي دين را مسخره مينمايند، براي آنها عذاب خوارکنندهاي هست. آري وسايل ارتباط جمعي حرف ضد اسلامي نميزنند، بعضاً هم برنامههاي اسلامي دارند، ولي افقي که به عنوان افق روحي غالب، به بيننده القاء ميشود، آن است که او دنيا را هدف اصلي خود قرار ميدهد، چنين انساني از سخنان معنوي نه تنها خسته که متأسفانه متنفر ميشود. قرآن در وصف چنين افرادي ميفرمايد: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»؛ و چون خدا به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مىگردد و چون كسانى غير از او ياد شوند بناگاه آنان شادمانى مىكنند.همهي تأکيد بنده به جهت همين نکتهاي است که در آيه فوق مطرح است و آن پديد آمدن نسلي است که چون همّت اصلي خود را صرف حيات ابدي نکرده، هر حرفي که از خدا و پيامبر بزنيد ناراحت ميشوند ولي اگر حرف از غير خدا در ميان باشد «إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»؛ از آن استقبال ميکنند و به نشاط ميآيند و وسايل ارتباط جمعي بهجاي آن که درصدد تصحيح چنين ميلهايي باشند در صدد رضايت آنها هستند. در اين صورت آفاق و انفس از خدا تهي ميشود، از اين پس تقدير مردم به جاي اينکه در دست دين و انبياء الهي باشد، در دست تکنوکراتهايي است که ميخواهند مدرنترين تکنولوژي را به بشريت بدهند. در چنين شرايطي آنچنان دين از صحنه زندگيها خارج ميشود که حتي مادران ديگر نميتوانند براي تربيت فرزندانشان از دين و علماء استفاده کنند، بايد با کارشناساني مشورت کنند که راه کار حضور فرزندانشان در دنياي تکنولوژي را به آنان بياموزند. آيا در اين صورت و در چنين شرايطي که خودمان عامل بهوجودآمدن آن هستيم ديگر اميدي به باقي ماندن انقلاب اسلامي که متذکر دين و معنويت است ميتوان داشت؟
راه نجات
مسلّم تنها راه نجات انقلاب اسلامي از حاکميت سکولاريسم، رجوع به روحانيت است، به شرطي که روحانيتِ ما زهر فرهنگ غربي را بشناسند و خود مبلغ آن نباشند. امثال تقيزاده و کسروي در ابتدا روحاني بودند ولي آنچنان شيفته حاکميت غرب گشتند که رضاخان را به عنوان عامل نجات ايران پذيرفتند. با اين همه تنها گوهري که ميتوان از طريق آن زهر روح تکنيکي را شناخت مکتب اهل البيت است که روحانيت متذکر آن است. شاخصهي فرهنگ اهل بيت قلبِ حاضر در محضر حق است، فرهنگي که به جاي علم حصولي و قرار گرفتن در مفاهيم انتزاعي، انسان را در حضور حق ميبرد و سعي در از بين بردن حجابِ بين عبد و رب دارد، در چنين حالتي است که انسان با دل آگاهي متوجه ظلمات مدرنيته و اين که آن فرهنگ چه اندازه از حقيقت فاصله دارد ميشود.امثال تقيزادهها اسلامي را ميشناختند که نه تنها ظلمات فرهنگ غرب در آن روشن نبود، بلکه فرهنگ غربي ايدآل آن بود. ابتدا تصور