بهداشت روانی

مقدمه :

بهداشت رواني يكي از مباحث بسيار جالبي است كه مورد توجه روان‌شناسان سازماني قرار گرفته است و از آن تعاريف متفاوتي ارائه شده است.
وي براين باور است كه گاهي اوقات آنچه مردم به عنوان مشكلات خود مانند بيماري، مسايل مالي، موقعيت اجتماعي، امنيت اقتصادي و مسكن طبقه بندي مي‌كنند نادرست است)).
در تعاريف ديگر بهداشت رواني را به معناي سلامت فكر تعريف كرده‌اند و منظورشان دادن وضع مثبت و سلامت رواني و راههاي دستيابي به آن است كه در تكامل فرد و اجتماع نقش مؤثري را مي‌تواند به عهده بگيرد. در تعريف ديگر از بهداشت رواني منظور از بهداشت رواني را، رشته‌اي تخصصي از بهداشت عمومي كه در زمينه بيماري‌هاي رواني و پيشگيري از اين بيماري‌ها فعاليت مي‌نمايد مي‌دانند.
اينك بهداشت رواني به عنوان يكي از رشته‌هاي اساسي، مورد توجه سازمان بهداشت جهاني و يك قسمت مستقل را در اين سازمان جهاني به خود اختصاص مي‌دهد كه نقش آن ايجاد تحرك و هماهنگي در تحقيقات بهداشت رواني در سطح جهاني است. در هر دو مفهوم بالا بهداشت رواني، نقش فرهنگ، آداب و رسوم خانوادگي و اجتماعي و شرايط محيطي را مورد تأكيد قرار مي‌دهد.
براي ما كه در يك محيط اسلامي زندگي مي‌كنيم، بهداشت رواني مفهوم خاص دارد؛ زيرا وقتي پيامبر(ص) مي‌فرمايد :((انما بعثت لاتمم  مكارم الاخلاق)) يعني من براي تكميل اخلاق پسنديده مبعوث گشته‌ام(نهج الفصاحه :191). در حقيقت سراسر آموزش‌هاي ديني او چيزي جز آموزش‌هاي بهداشت رواني نيست. با قاطعيت مي‌توان گفت كه آموزش‌‌هاي اسلامي، بهترين وسيله هم در پيشگيري بيماري‌هاي رواني وهم دستيابي به تكامل رواني مي‌باشد. هدف اول از راه افزايش ظرفيت رواني افراد و سالم سازي محيط، انجام مي‌پذيرد.
تكامل رواني كه در تعريف دوم بهداشت رواني مطرح شده است، در حقيقت فلسفه زندگي او از ديدگاه مكتب اسلام است كه با كمال صراحت در قرآن مجيد ذكر شده است :
((و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب. اجيب دعوت الداع اذا دعان فليستجيبوا لي و اليؤمنوا بي، لعلهم يرشدون))
يعني چون بندگانم راجع به من از تو بپرسند، بگو من به آنها نزديكم، دعوت كسي كه مرا بخواند اجابت مي‌كنم، پس بايد آنها هم اجابت كنند دعوت مرا و به من ايمان آورند تا رشد يابند (قرآن كريم، سوره بقره، آيه 186).
چنانچه مشاهده مي‌شود نتيجه ايمان به خدا و اجابت دعوت خداوند، رشد و تكامل مي‌باشد و در حقيقت مقصود از دعوت پيامبران الهي و پذيرش آن توسط مردم، دستيابي به تكامل رواني است.

2-2- تاريخچه بهداشت رواني :
تاريخچه بهداشت رواني با توجه به وجود بيماري‌هاي رواني از زماني كه بشر وجود داشته و مخصوصا زندگي اجتماعي را شروع كرده همراه بوده است، در حقيقت روان پزشكي را مي‌توان قديمي‌ترين حرفه و تازه‌ترين علم به شمار آورد. قديمي‌ترين، چون بيماري‌هاي رواني از قديم وجود داشته و بقراط در377 تا460سال قبل از ميلاد عقيده داشته كه بيماران رواني را مانند بيماران جسمي بايد درمان كرد، علل سرشتي و فرضيه مراجها از همان زمان بقراط و جالينوس وجود داشته و اهميت تاريخي دارد. تازه‌ترين علم براي اينكه تقريبا از1930به بعد از تشكيل اولين كنگره بين‌المللي بهداشت رواني بود كه روان‌پزشكي به صورت جزئي از علوم پزشكي شد و سازمان‌هاي روان‌پزشكي و مراكز پيشگيري در كشورهاي مترقي يكي بعد از ديگري فعاليت خود را شروع كرد. از اين فعاليت در سازمان‌ها در جريان جنگ جهاني دوم كاسته شد و بدين ترتيب مي‌توان روان‌پزشكي را به صورت تازه‌ترين علم بعد از جنگ جهاني دوم به حساب آورد.
از اسناد و مدارك موجود چنين استنباط مي‌شود كه تا اواخر قرن هيجدهم و همزمان با انقلاب كبير فرانسه از تاريخچه بهداشت رواني اطلاعات كافي در دست نيست. به علت جهل و بيسوادي از بروز بيماري‌هاي رواني، اختلالات رفتاري و بيماري‌هاي رواني را به دخالت ارواح خبيثه و شياطين، قدرت‌هاي ماوراي انساني و نفوذ عوامل طبيعي مانند، خورشيد، ماه، رعد و برق در بدن مي‌دانستند و عقيده داشتند كه بايد اين بيماري‌ها با نيروهاي ماوراءالطبيعه، وساطت افراد مقدس در نزد خدا بهبود يابند و اين شفاعت موقعي اتفاق مي‌افتد كه بيمار در خواب باشد.
اولين بار بقراط فيلسوف مشهور يوناني بود كه خرافات را دربارة بيماري‌هاي رواني كنار گذاشت و اختلالات رواني را به طرف پزشكي كشانيد، دربارة ماليخوليا و جنون زايماني تعريف و توصيف كرد و مغز را مركز اصلي روان دانست. جالينوس علت بيماري‌هاي رواني را اختلال عمل مغز و عدم تعادل اخلاط بدن مي‌دانست. در اوايل قرن13(سيزدهم) و اوايل رنسانس ارتباط جسم و روان و يكپارچگي واكنش آنها مورد بحث قرار گرفت و بعدا فرضيه ابوعلي‌سينا مسئله را به اسپانيا و كشورهاي ديگر كشاند واين زمينه‌اي براي فرضيه جديد براي بيماري‌هاي روان تنشي شد. در سال1563 اولين روان‌پزشك هلندي به نام جان‌وي‌ير1 كتابي درباره رفتار انساني و بيماري‌هاي رواني در سوئيس نوشت. سپس در انگلستان اولين روان‌پزشك ويليام بتي در سال1753بود (اخوت به نقل از ميلاني‌فر، 1376).
اطلاعات جسته وگريخته وجود دارد كه تا قرن چهاردهم مكان‌هايي براي مواظبت و نگهداري بيماران رواني در مونت‌كاسينو ايتاليا 2 و بيمارستاني در ليون فرانسه و در پاريس و بنا شدن بيمارستان بتلم3در لندن در نزديك كليساي سنت بارتولومو وجود داشته است. در اسپانيا اولين بيمارستان رواني در سال1409در شهر والانسيا(Valencia) به وسيله يك كشيش اسپانيايي ايجاد شد و علت آن رفتار استهزاآميز آزاردهندة افراد نسبت به بيماران رواني در ملاءعام و خيابان‌هاي آن زمان بوده است.
در اثر اقدام اين كشيش از سال 1412تا 1489 پنج بيمارستان ديگر در نقاط مختلف اسپانيا ساخته شد ودر سال 1567به علت نفوذ اسپانياييها اولين بيمارستان رواني در شهر مكزيكو بنا نهاده شد. روي اين اصل نقش اسپانياييهادر بنا نهادن بيمارستان‌هاي رواني و مواظبت از بيماران رواني هم در قديم و هم امروز از اهميت قابل توجهي برخوردار بوده و هست.
از اينكه نحوة درمان در بيمارستان‌هاي آن زمان چه بوده و آيا بيماران بهبود مي‌يافتند يا نه اطلاعات درستي در دست نيست آنچه مسلم است اين است كه اگر اين بيماران در منازل با خانواده‌ها مي‌ماندند به طناب و زنجير بسته مي‌شدند به طوري كه بعضي از آنها زنجيرها را پاره، از خانواد فرار، در غار، جنگل‌ها زندگي مي‌كردند از پوست و برگ درختان تغذيه
1- Johan Weyer       2- mount cassino in Italy    3- Bethlem
مي‌كردند، به صورت ديو، اجنه، مزاحم رهگذران مي‌شدند و هركس آنها را مي‌كشت مسئوليتي نداشت.
در قرن17 ارتباط جسم و روان و محل اين ارتباط در سلسله اعصاب مورد بحث قرار گرفت و دكارت و مالپكي‌ويليس و سايرين مراكزي براي ارتباط تعيين كردند. در همين قرن در سال 1602 اولين كتاب پزشكي دربارة بيماري‌هاي رواني به نام پراكسيس مديا توسط پزشك سوئيسي نوشته شد كه در آن طبقه‌بندي بيماري‌هاي رواني مورد توجه قرار گرفته و براي
بيماري‌هاي رواني علل ارگانيك قائل شدند. دو نفر از روان پزشكان معروف آن زمان يكي زاكيا كه پدر پزشكي قانوني لقب گرفته كتابي درباره روان پزشكي قضايي نوشته و گزارشات او مطالب زيادي وجود دارد از جمله اينكه فقط پزشك است كه مي‌تواند دربارة ناراحتي و شرايط رواني افراد اظهارنظر نمايد. و ديگري توماس سيدنهام معتقد بود كه واكنش‌هاي هيستريك در همه افراد ديده مي‌شود و در آن زمان به ناراحتي‌هاي نوروتيك اشاره كرد.
در قرن18 مسئله به همان طريق قرن17 ادامه يافت و مؤسسات خيريه در كشورهاي كاتوليك بنا به پيشنهاد كشيش‌ها تأسيس شد. در قرن18 ژرژ سوم پادشاه انگلستان كه دچار حملات بيماري مانياك شده بود توجه پزشكان را به خود معطوف داشت و توجه نه تنها به درمان ژرژ سوم بلكه به مسائل پزشكي و روان پزشكي و پرستاري بيماران رواني بيشتر شد. در اواخر قرن 18و اوايل قرن19 نام سه نفر بايد در سرلوحه پيشتازان و رهبران درمان اخلاقي و انساني كه عبارتند از فليپ پنيل از فرانسه، ويليام تيوك از انگلستان و ون سنزوكيا روكي از ايتاليا قرار گيرد. در سال1895 انستيتوي روان پزشكي در بيمارستان نيويورك تحقيقات درباره مسائل روان پزشكي را شروع كرد و در سال 1902 آدولف‌ماير روان پزشك جوان سوئيسي(1950ـ‌1866) جزء پزشكان اين انستيتو شد و بعدها مكتب سايكوبيولوژي را بنيان گذاري كرد. در سال1908 كميته وابسته به بهداشت رواني كه پس از يك سال تبديل به انجمن ملي بهداشت رواني شد باعث شد كه بهداشت رواني نهضتي جهانگير شود.
اثرات پيشرفت روان پزشكي در فرانسه باعث شد روان پزشكان و پزشكاني در سوئيس پيدا شوند، كوچكي، بيطرفي از نظر سياسي، محل جغرافيايي، نفوذ زبان و عقايد محلي كمك زيادي به پيشرفت روان پزشكي در سوئيس نمود و اوژن بلولر لغت اسكيزوفرني(جدايي و انفكاك مغز) را بنا نهاد.
هرمن رورشاخ در سوئيس تحت نظر يونك روان كاو سوئيسس مشغول كار شد و بالاخره نوبت روان پزشكان همچون فرويد، بروئر، ادلر و رانك رسيد كه همگي اهل اتريش بودند. نهضت روان‌كاوي كه توسط ژوزف بروئر اتريشي شروع شد.
در سال 1930اولين كنگره بين‌المللي بهداشت رواني با شركت نمايندگان پنجاه كشور در واشنگتن تشكيل شد و مسائل كشورها از قبيل بيمارستان‌ها، مراكز درماني سرپايي، مراكز كودكان عقب مانده ذهني و نظاير آن مورد مطالعه قرار گرفت در سال1940 كم‌كم بيمارستان‌هاي روزانه در انگلستان افتتاح شد. بروز جنگ جهاني دوم تشكيل كنگره بهداشت رواني به تعويق انداخت ولي خوشبختانه بعد از اتمام جنگ جهاني دوم كنگره‌هاي بهداشت رواني يكي پس از ديگري تشكيل شد. و بهداشت رواني اهميت پيدا كرد زيرا بيش از يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار نفر به دليل بيماري‌هاي رواني از خدمت سربازي اخراج شدند.
در سومين كنگره بين المللي بهداشت رواني در سال1948 كه در لندن تشكيل شد اساس فدراسيون جهاني بهداشت رواني بنيان‌گذاري شد و در همان سال اين فدراسيون به عضويت رسمي سازمان يونسكو و سازمان بهداشت جهاني درآمد و سازمان جهاني بهداشت در ژنو نقش رهبري رسمي فدراسيون جهاني بهداشت را برعهده گرفت. در سال1959قانون رواني انگلستان از مجلسين آن كشور گذشت و وزارت بهداري و تأمين اجتماعي عهده‌دار مسئوليت درمان و نگهداري بيماران رواني در آن كشور شد. در سال1960 به دستور پرزندت كندي رئيس جمهور آمريكا قوانيني جديد براي بهداشت رواني وضع شد و دولت عهده‌دار مسئوليت‌هاي سنگيني براي اين گونه بيماران شد. در سال1963 قانون مراكز جامع روان پزشكي در آمريكا به تصويب رسيد و تحت اين قانون مراكز جامع منطقه‌اي مسئول 75 تا 200 هزار نفر از ساكنين همان منطقه براي بيماران رواني شد (ميلاني‌فر، 1376).

2ـ2ـ1ـ مختصري درباره تاريخچه بهداشت رواني در ايران :
اگر چه از تاريخچه بهداشت رواني در ايران اطلاعات كافي در دسترس نيست ولي مدارك ناكافي بدست آمده با توجه به انتقادات مذهبي، سنتي و عملي آن زمان در كشورهاي ايران و عربي مي‌توان قبول كرد كه رفتار با بيماران رواني به نحو مطلوب انجام مي‌شده و از زمان‌هايي كه قديم محل‌هايي براي نگهداري بيماران رواني وجود داشته است.
در قرن6و7 مدارس پزشكي در ايران وجود داشته و از كتاب‌هاي يوناني حتي به صورت ترجمه در اين مدارس استفاده مي‌شد. تاخت و تاز اعراب در قرن7 به كشورهاي آسيايي از جمله ايران باعث شد كه آثار موجود از بين برود. از زمان ساسانيان در جندي شاپور اهواز براي بيماران رواني مكاني مخصوص ترتيب يافته بود.
در دوران اسلام پزشكان و نويسندگان مهم آن زمان مانند زكرياي‌رازي و ابوعلي‌سينا را مي‌توان نام برد كه نوشته‌هاي آنان غير از عربي به زبان يوناني، لاتين و زبان‌هاي ديگر ترجمه شد و در دسترس مردم غرب زمين قرار گرفته و با استقبال آنان روبرو شده است.
محد زكرياي‌رازي(330ـ240 هجري قمري يا910ـ820 ميلادي) در وي به درمان بيماران پرداخت و بيمارستان‌هايي شبيه بيمارستان بغداد در شهرري برپا كرد و به تدريس و آموزش پزشكي پرداخت. تأليفات مهم رازي به نام((طب الحادي)) و كتاب ((منصوري)) و(( رسالاتي درباره امراض)) و كتابي دربارة حركات نفساني، اوهام، حركات عشق و طب روحاني را مي‌توان نام برد. ابوعلي‌سينا(428-371 هجري قمري يا 910ـ820 ميلادي) براي بيماران رواني كه آنها را مريض دماغي نيز مي‌گفتند دستورات دارويي تجويز مي‌كرد. ابوعلي‌سينا براي درمان بيماران رواني عقيده به تلقين داشت و به عقيده اكثر مورخان بخيه و پيوند اعصاب را براي اولين بار عرضه كرده است. كتاب قانون كه معروفيت جهاني دارد باعث شد پزشكي اعراب شهرت جهاني پيدا كند و تا چندين قرن مرجع پزشكان غرب و شرق بود و تا اواسط قرن17 در تمام دنيا به منزله اصول علوم پزشكي شناخته شد و در مراكز پزشكي اروپا تدريس مي‌شد. كتاب ديگر او شفا است كه در مورد مزاج‌ها(دموي، صفرايي، بلغمي، سودائي) اشاره داشته است (بيگدلي به نقل از ميلاني‌فر، 1376).
در سال1267 شمسي دارالشفايي در يزد به فرمان خواجه‌شمس‌الدين محمد صاحب‌ديوان در باغي مشجر و بزرگ بنا شد. اين بيمارستان داراي بخش‌هاي مخصوص بيماران رواني، حوض‌خانه، مجالس‌المجانين بوده است تا سال1293 به علت جنگ‌هاي داخلي و هجوم قبايل بيگانه پيشرفت بهداشت رواني انجام نگرفت و در اين سال در بيمارستان سيناي فعلي(ابوعلي‌سينا) كه يك بيمارستان عمومي است محل كوچكي در زيرزمين و دالان به بيماران رواني اختصاص يافت كه فقط تكافوي عدة قليلي از بيماران رواني را داشت.
در سال1297 نگهداري و سرپرستي بيماران رواني و جلوگيري از حوادث ناگوار به شهرباني واگذار شد و باغي در اكبرآباد تهران(خيابان سيناي فعلي) به صورت ((دارالمجانين)) يا اولين بيمارستان رواني در تهران ايجاد شد. امور پرستاري و اداري اين بيمارستان را يك افسر و سه پاسبان انجام مي‌دادند و از پزشك، پرستار و دارو خبري نبود.
در سال1300 در زمان صدارت سيدضياءالدين طباطبايي مديريت و اداره دارالمجانين از شهرباني به شهرداري منتقل شد و در سال1310 اولين متخصص اعصاب و روان در بيمارستان مشغول به كار گرديد و سپس بيمارستاني در امين‌آباد شهرري جهت بيماران رواني اختصاص يافت و بيماران تيمارستان خيابان سينا به امين‌آباد شهرري منتقل شدند. و به پاس زحمات رازي اين تيمارستان به نام ((رازي)) نام‌گذاري شده است.
در سال 1319 سازمان جديد دانشكده پزشكي توسط پرفسور ابرلين تأسيس و با ايجاد كرسي بيماري‌هاي رواني و تدريس بيماري‌هاي رواني در دانشگاه تهران، تدريس روان‌شناسي در دانشسراي عالي و دانشكده ادبيات به مورد اجرا گذاشته شد. در سال1325 بيمارستان روزبه در خيابان سي‌قري جهت بيماران نسبتا آرام رواني اختصاص يافت و در سال1339 بيمارستان روزبه با وسايل مدرن‌تر در ساختمان جديد شروع بكار كرد، اين بيمارستان توسط دانشكده پزشكي اداره مي‌شود. در سال1336 برنامه‌هاي روان‌شناختي و بهداشت رواني از راديوي ايران آغاز شد و در سال1338 اداره بهداشت رواني در اداره كل بهداشت وزارت بهداري تشكيل شد.
در سال1343 اولين مركز بهداشت رواني تهران از طرف اداره بهداشت رواني وزارت بهداري در خيابان هدايت تأسيس شد و بيماران را به طور سرپايي پذيرا گرديد.
در سال1350 اداره بهداشت رواني به اداره كل تبديل شد و پس از گذشت دو سال به علت اختلاف ديد وزراي بهداري وقت يعني در سال1352 مجددا اداره كل بهداشت رواني به صورت اداره‌اي تحت نظارت ادارة كل خدمات بهداشتي ويژه درآمد. اولين دوره بازآموزي پزشكان عمومي تهران و شهرستان‌ها در تابستان1354 در مركز بهداشت رواني تهران و مركز روان پزشكي رازي به مدت يك ماه انجام گرفت. در سال1355 مجددا براي پزشكان عمومي بتخصيص رشته‌هاي مختلف سرپرستان بيمارستان‌هاي وابسته به بهداري تهران دو دوره بازآموزي يك ماهه روان پزشكي توسط اداره بهداشت رواني بهداري استان تهران ترتيب داده شد(ميرسپاسي به نقل از ميلاني‌فر، 1376).
در اواخر سال1355 پس از ادغام دو وزارت بهداري و رفاه اجتماعي، تمام مراكز وابسته و بيمارستان‌هاي رواني به انجمن توان‌بخشي وابسته به وزارت بهداري و بهزيستي منتقل شد.
در ارديبهشت سال1358 پس از انحلال سازمان توان‌بخشي فعاليت بهداشتي و درماني اين سازمان به سازمان‌هاي بهداري منطقه‌اي تهران و فعاليت آموزش آن به انستيتو روان پزشكي تهران واگذار شد كه اين انستيتو فعلا جزء دانشكده علوم پزشكي ايران فعاليت آموزش، پژوهش، طرح و برنامه‌ريزي و مشورتي دربارة مسائل بهداشت رواني را به عهده دارد.
در شهرستان‌هاي مشهد در سال1300، در تبريز سال1312، اصفهان سال1317، شيراز سال1327 و بيمارستان سعدي شيراز در سال1332، همدان در سال1335 و بعدا در ساير استانها تدريجا مراكز جامع روان پزشكي تأسيس و مشغول بكار شدند.
از تاريخ تصويب وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي تمام سازمان‌هاي بهداشتي، درماني و آموزشي به آن وزارت‌خانه منتقل شد و دفتري بنام دفتر بهداشت رواني در آن وزارتخانه شروع به فعاليت بهداشتي، درماني و آموزشي و طرح و برنامه‌ريزي كرد. براي اولين بار طرح ادغام خدمات بهداشت رواني در خدمات اوليه بهداشتي در شبكه بهداشت و درمان شهررضا (اصفهان) شروع شد و چون موفقيت اين طرح مورد تأييد نمايندگان سازمان بهداشت جهاني قرار گرفت لذا بهداشت رواني به عنوان اصل مهم خدمات اوليه بهداشتي در كشور اعلام و اجراي طرح كشوري بهداشت رواني در استان‌هاي ديگر آغاز شد. بر اساس اين طرح توسط بهورزان آموزش ديده در خانه بهداشت واقع در روستا بيماريابي انجام مي‌گيرد و بيمار به مركز بهداشتي و درمان روستايي معرفي و پرونده شرح حال روان پزشكي براي بيمار تهيه و پر مي‌شود و بيمار به پزشك مركز معرفي مي‌گردد.
طبق گزارش دفتر بهداشت رواني وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي در حال حاضر200 مركز روان پزشكي در ايران فعاليت دارند. تعداد پزشكان ايران حدود24000 نفر مي‌باشد كه از بين آنها385 نفر روان پزشك هستند(نجم‌آبادي به نقل از ميلاني‌فر، 1376).

3ـ1ـ تعريف و مفهوم بهداشت رواني :
ازبهداشت رواني تعاريف بسيار زيادي شده است كه در اين تحقيق به برخي از آنها اشاره مي‌شود. سازمان بهداشت جهاني در تعريف بهداشت رواني يا سلامت فكر گفته است : ((سلامت فكر عبارتست از قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل تضادها و تمايلات شخصي به طور منطقي، عادلانه و مناسب)) (ميلاني‌فر، 1370).
در اين تعريف اساسي بهداشت رواني سازگاري با ديگران و محيط زندگي است كه فرد مي‌كوشد راه درست يا مناسب زندگي كردن در يك محيط معين و با آنها كه با او زندگي مي‌كنند را كشف و به كار بگيرد. به عبارت ديگر، اين كه چگونه با نيازهاي متفاوت خود كنار بيايد و با تدبير منطقي خود را با محيطي كه الزاما همه عوامل آن به نفع او نيست تطبيق دهد بسيار پراهميت است. اين تطبيق ممكن است از طريق تغيير در خود، در صورت امكان در محيط فيزيكي يا جامعه انجام مي‌گيرد.
كاپلان و بارون1(1952) مي‌گويند((بهداشت رواني حالت خاصي از روان است كه سبب بهبود، رشد و كمال شخصيت انسان مي‌گردد و به فرد كمك مي‌كند كه با خود و ديگران سازگاري داشته باشد))(ميلاني فر، 1370).
كاپلان و بارون، علاوه بر موضوع سازگاري، به جنبه كيفي رشد و كمال شخصيت و به تعادل رسيدن آن توجه مي‌كنند. در حقيقت اگر معلمي در زندگي شغلي و دانش‌آموزي در زندگي تحصيلي خود بتواند از شخصيتي متعادل و كمال يافته برخوردار شود يا مدرسه بتواند به گونه‌اي زمينه‌هاي ساخت و بهسازي شخصيت او را فراهم سازد كه در نهايت بتواند با ديگران در حالتي خوش و ارضاء كننده رابطه برقرار كند، او از سلامتي رواني برخوردار است.
((مزلو با نگاهي ژرف‌تر و در ارتباط با كانوني‌ترين عامل اساسي انسان يعني تأمين نيازها و در نهايت شكوفايي استعدادهاي بالقوه و رشد به سمت كمال است))(رضواني، 1376 : 357).
در حقيقت، مزلو بهداشت رواني را حاصل تأمين نيازها و شكوفا شدن استعدادهاي ذاتي انسانها مي‌داند. اگر آموزشگاه و مديريت شرايطي را فراهم آورد كه آنچه دستگاه آفرينش به هنگام خلقت در وجود او قرار داده است به ظهور برسدـ تحقق يافتن سرشت انساني ـ فرد از سلامتي و تعادل رواني برخوردار مي‌شود.
اريك‌فروم2 سلامت فكر را نيل به بلوغ بر اساس خصوصيات و قوانين طبيعت آدمي مي‌داند. (تبريزي،1375).
1- Caplan and Barron    2-Erich Fromm
به عبارت ديگر، زندگي طبيعي و طبيعي زيستن سبب سلامت روان مي‌شود. برخلاف آن دسته از صاحب‌نظران كه مي‌گويند فرد بايد خود را با هر قيمتي با جامعه سازگار سازد. به نظر مردم ((سلامت فكر موقعي تأمين مي‌شود كه فرد براساس ويژگي‌ها و قانونمندي‌هاي خطري خود رشد كند)).
بيماري رواني ناشي از شكست فرد در دست يافتن به بلوغ طبيعي يا خطري اوست. بنابراين قبل از آنكه مدرك بهداشت رواني فرد را در سازگاري او با جامعه جستجو كنيم، بايد به معيارهاي خطري و طبيعي يعني نيازهاي او توجه كنيم.
((بهداشت رواني عبارتست از پيشگيري از پيدايش بيماري رواني و سالم سازي محيط رواني تا افراد جامعه(سازمان) بتوانند با برخورداري از شخصيت وروان متعادل با عوامل محيط خود رابطه برقرار كرده و در راه تأمين نيازها، شكوفايي استعدادها و رسيدن به هدفهاي متعالي فردي و اجتماعي خود بكوشند)) (ميركمالي : 1375).
با توجه به اين تعريف كار اساسي سازمان آموزشي يا مدرسه، تربيت انسان‌هاي سالم است كه منظور از انسان سالم همان ساختن شخصيت سالم است.
ردل و واتبنرگ گفته‌اند((كه اكثر دست‌اندركاران تعليم و تربيت اعتقاد دارند كه تربيت و بارآوردن يك انسان با شخصيت سالم از آموزش او بسيار پراهميت‌تر است و انسان دانش آموخته، ولي بدون شخصيت سالم، قدرت و شعور استفاده از آن فاقد ارزش است))‍(فخرايي، 1353 : 9).
شاملو آنقدر به بهداشت رواني در آموزشگاه و تعليم و تربيت اهميت مي‌دهد كه تعليم و تربيت را مترادف با بهداشت رواني مي‌داند و مي‌گويد تعليم و تربيت و بهداشت رواني از جنبه نظري هدف واحدي دارند، يعني هردوي آنها هدفشان ساختن آدم‌هاي سالم، مفيد و خوش  بخت است(شاملو، 1366).
‌به عبارت ديگر، اگر آموزش و پرورش ادعا كند كه كارهاي زيادي روي انسان‌ها انجام مي‌دهد، ولي نتواند ثابت كند كه انسان‌هايي سالم و خوشبخت تربيت مي‌كند، مي‌گوييم از اصل رسالت خود دور مانده است.
هوگان1(1976) سه تعريف عمده از بهداشت رواني ارائه كرده است :
1- Hogan
1ـ بهداشت رواني به معناي ((خود آگاهي)) يا ((فقدان خودفريبي))، حل تعارض‌ها و كشمكش‌هاي دروني و پذيرش پيروي از سرنوشت و تقدير بشريت گفته است.
2ـ بهداشت رواني به معناي ((خود شكوفايي)) و ((تحقق خود)) مي‌باشد؛ يعني به عمل رساندن توانايي‌هاي ذاتي و دروني فرد.
3ـ بهداشت رواني حدودي است كه فرد توانسته است با ((شبكه روابط اجتماعي پايدار)) به صورت يكپارچه درآيد.
از آنجا كه هدف بهداشت رواني تأمين سلامت روان است بايد تعريف نسبتا روشني از سلامت رواني داشته باشيم. ارائه چنين تعريفي ساده نيست؛ زيرا از يك سو پديده‌هاي رواني بيشتر جنبه انتزاعي و غير عيني داشته و نمي‌توان آنها را به سهولت آسيب‌هاي جسماني مورد مطالعه قرار داد(ميلاني فر، 1370).
اختلاف نظرهاي بسياري در مورد سلامت رواني وجود دارد. حال چهار ديدگاه را در مورد سلامت رواني از يكديگر تفكيك كنيم كه عبارتند از :
الف) سلامت رواني به معناي رفتار بهنجار(عادي)
دراين ديدگاه گفته مي‌شود رفتارهايي كه اكثريت مردم از خودشان مي‌دهند، رفتار سالم به شمار مي‌آيند و رفتار كساني كه از رفتارهاي عمومي جامعه فاصله زيادي مي‌گيرند، به عنوان رفتار مرضي به شمار آمده، صاحبان آنها بيمار رواني ناميده مي‌شوند.
ب) سلامت رواني به معناي الگوي ايده‌آل
در اين ديدگاه انسان سالم كسي است كه از يك سلسله معيارهاي مشخصي براي سلامت رواني تبعيت كند. اين معيارها غالبا بوسيله روان شناسان و روان پزشكان مشخص مي‌شود براي مثال هشيار زيستن به عنوان يك ملاك سلامت رواني به شمار مي‌آيد؛ به اين ترتيب كه هركس هشياري بيشتري نسبت به خود و محيط داشته باشد ازسلامت رواني بيشتري برخوردار است در مقايسه با افرادي كه هشياري اندكي دارند. پذيرش واقعيت نيز به عنوان يك ملاك سلامت رواني به شمار مي‌آيد علاوه بر اين مطمئن بودن به خود، خوش‌بيني، پذيرفتن اشكالات خود و اقدام به رفع آنها، روابط خانوادگي خوب و صميمي، انعطاف پذيري در رفتار، امنيت عاطفي، هدايت زندگي، سرنوشت توسط خود، يكپارچگي و وحدت در شخصيت و بسياري ديگر از اين معيارها.
ج) سلامت رواني به معناي يك فرآيند
براساس اين ديدگاه سلامت رواني يك پديده واحد نيست كه بتوانيم از آن در تمامي مراحل زندگي استفاده كنيم. به عبارت ديگر در هر مرحله از زندگي انسان اعم از كودكي، نوجواني، جواني، ميانسالي و كهنسالي سلامت رواني معناي متفاوت پيدا مي‌كند و به اين ترتيب بيماري رواني يك معناي تحولي خواهد داشت؛ يعني آنچه در بزرگسال بيماري بشمار مي‌آوريم، ممكن است در يك نوجوان سلامتي كامل بدانيم و يا برعكس؛ اين ديدگاه به اين نكته اشاره مي‌كند كه لزومي ندارد رفتار همه را با يكديگر در تمامي سنين مقايسه كنيم بلكه بهتر است رفتار هركس را با افراد هم‌سن خودش مقايسه كرده و از طريق ميزان غيرعادي بودن او را مشخص كنيم.
د) سلامت رواني به معناي فقدان بيماري
در اين ديدگاه به جاي اينكه بگوييم سلامتي چيست مي‌گوييم بيماري چيست و وقتي كه كسي بيمار نباشد يعني سالم است.
امروزه اين ديدگاه استفاده عملي بيشتري پيدا كرده، بيمار علائم و نشانه‌هايي را از وضعيت خود بيان مي‌كند و روان‌شناس و يا روان پزشك براساس طبقه‌بندي‌هايي كه از بيماريهاي رواني مختلف وجود دارد، در مورد بيماري او اقدامات لازم را به عمل مي‌آورند و اگر كسي در اين طبقه بندي قرار نگيرد معنايش سالم بودن است(رضايي، 1378).

2ـ3ـ1ـ بهداشت رواني از ديدگاه مكاتب
2ـ3ـ1ـ1ـ بهداشت رواني در مكتب آدلر1 :
آلفرد آدلر معتقد است كه ((مسأله اساسي در انسان)) احساس حقارت2 مي‌باشد و تمام فعاليتهاي فرد به قصد قدرتمند شدن انجام مي‌شود با اين ترتيب فعاليت‌هاي هر فرد نوعي جبران3 به منظور رفع احساس حقارت و بدست آوردن حس مهمتري4 مي‌باشد. آدلر سلامت روان را چنين تعريف مي‌كند كه فرد سالم روش زندگي خود را با واقع بيني كامل،طرح مي‌كند
تا به هنگام پياده شدن منجر به بروز احساس حقارت غيرقابل جبران نگردد. آدلر معتقد است
كه يك فرد در حال تكامل به كمك نيروهاي ذاتي و امكانات محيطي به مبارزه با مشكلات
1- Adler      2- Inferiority feeling   3- Compensation  4- Superiority
خويش برمي‌خيزد و فعاليت رواني به وسيله هدفهاي فرد ايجاد مي‌گردد و يك روش يا ((سبك زندگي))1 براساس همين اهداف ايجاد مي‌گردد.

2ـ3ـ1ـ2ـ بهداشت رواني از نظر پاولوف2 :
او اساس مكتب خود را براساس واكنش‌هاي تحريكي و وقفه‌اي كه مبناي مجازات و پاداش ايجاد مي‌گردد قرار مي‌دهد و معتقد است رفتار عادي رفتاري است متعادل3 كه بنحوي مي‌تواند در مقابل استرس‌ها مقاومت كند.
تونز4 (1942) از سلامت روان به عنوان خوشحال بودن5ياد مي‌كند و بعضي نويسندگان ديگر ارضاي خاطر را به كار مي‌برند(رضايي، 1378).

2ـ3ـ1ـ3ـ تعريف بهداشت رواني در اسلام :
بهداشت رواني در اسلام عبارت از اصول و روش‌هاي مشروعي است كه در وهله اول باعث تأمين ايجاد، حفظ و در وهله دوم تقويت و تكامل سلامت نفس، و در وهله سوم به درمان بيماري‌هاي رواني انسان مسلمان مي‌پردازد، هدف از اين علم هموار كردن راه تكامل و حركت انسان مسلمان تا رسيدن به مرتبه كمال مطلق است؛ از اين تعريف چند نكته مهم لحاظ مي‌شود:
1. مراد از اصول و روشهاي مشروع، شيوه‌هاي علمي و عملي است كه دستورات اسلام آمده و بكاربستن آنها باعث سلامت روان انسان مي‌گردد، قيد مشروع از اين جهت است كه نشان دهيم همه اصول روان شناسي جديد، بر فرض عقلاني بودن و در برداشتن آثار مطلوب، تا زماني كه اذن شارع در آن متقين نباشد، قابليت و صلاحيت اجرا ندارد.
2. قيد تأمين بيشتر به جنبه بهداشتي و پيشگيري قضيه مربوط مي‌گردد. در اسلام پيشگيري
مقدم بر درمان است. قيد تقويت و تكامل اشاره به اين دارد كه اصول مذكور، نه تنها باعث تعادل و آرامش رواني مي‌گردد بلكه سبب مي‌شود تا انسان مسلمان به واسطه اين اصول در يك حركت تكاملي قرار گيرد.
قيد درمان، اشاره به اين دارد كه جامعيت دستورات و برنامه‌ها و اصول اسلامي به نحوي است
كه اين اصول هم در مرحله پيشگيري و هم در مرحله درمان قابل استفاده هستند.

1- Style of life  2- Pavloff    3- Equilibrated          4- Tones              5- Hoppines
3. قيد نفس در عبارت سلامت نفس : از اين جهت است كه توجه شود بهداشت رواني در اسلام با لذات به معناي بهداشت روحي و قلبي نيست.
4. در تعريف فوق هدف از بهداشت رواني همان حركت به سوي كمال و رسيدن به كمال و انسان كامل شدن است؛ بنابراين يكي از مميزات اصلي مكتب بهداشت رواني در اسلام، علاوه بر تأمين و تعادل رواني، به تكامل رساندن و به كامل شدن اوست.
5. دو قيد وهله اول و وهله دوم از آن جهت است كه نشان داده شود انسان سالم با انسان
كامل تفاوت دارد.
انسان سالم كسي است كه داراي سلامت رواني است و نقطه مقابل انسان سالم، انسان بيمار و معيوب است در حاليكه انسان كامل، شخصي است كه لزوما انسان سالم است و علاوه بر سلامت رواني داراي حد كمالي از وجود نيز هست لذا انسان كامل نقطه مقابل انسان ناتمام و معيوب قرار نمي‌گيرد(حسيني، 1368 : 12).

2ـ4ـ شاخص‌هاي بهداشت رواني و شخصيت سالم :
برخي از نشانگرهاي شخصيت سالم يا نشانه‌هاي وجود بهداشت رواني در معلمان به شرح زير است :
1ـ توان برقراري رابطه با ديگران :
انسان سالم به عنوان يكي از نيازهاي اساسي خود ميل به برقراري روابط انساني با افراد ديگر تحت عنوان دوستان، همكاران، نزديكان و غيره دارد. احساس تعلق به ديگران و تعلق ديگران به خود و احساس مالكيت از نيازهاي انسان است و هر شخص سالم دوست دارد كه كسي را دوست بدارد و كسي او را دوست داشته باشد.
روابط نزديك و صميمانه سبب ارضاي نيازهاي رواني انسان مي‌گردد. رابطه مطلوب از يك نگاه معمولي تا ساير رفتارهايي كه حاكي از صميميت و صفا و احساس تعلق باشد، به فرد عزت، حرمت و امنيت مي‌بخشد.
رابطه درست رابطه‌اي همراه با بي‌ريايي، درك توأم با فهم ديگري1 و مثبت نگريستن به طرف مقابل مي‌باشد(ثنايي، 1362).
1- empathic understanding
كناره‌گيري و انزوا يكي از مكانيزم‌هاي دفاعي انسان در حال تعارض است و كساني كه بدون علت خاص مانند نياز به مطالعه و انزوا براي عبادت، مردم گريز هستند دچار بيماري رواني مي‌باشند.
براين اساس اگر روابط بين مدير و معلمان دوستانه و همراه با احترام باشد، از بهداشت رواني برخوردار هستند. در چنين مدرسه‌اي معلمين همديگر را دوست مي‌دارند و در آنها احساس تعلق و وابستگي وجود دارد.
2ـ توان ارزيابي درست از خود :
((افراد سالم خود را مي‌شنايند و وجود خود را با همه محدوديت‌ها و جنبه‌هاي مثبت و منفي مي‌پذيرند. اگر كسي بر اثر مطالعه ويژگي‌هاي خود بداند كه چه توانايي‌ها ويا استعدادهاي خود را نمي‌شناسند و نمي‌دانند كه از عهدة بعضي از كارها برنمي‌آيند، در مراحل كار و زندگي شكست مي‌خورند)) (ميركمالي، 1375).
3ـ داشتن عواطف و احساسات متعادل :
شخص سالم كسي است كه بتواند عواطف و احساسات خود را در زمان لازم به ديگران و نسبت به محيط نشان دهد. خوشحالي، غم، تنفر، دوست داشتن، طرفداري، دوري گزيدن،
عصبانيت، علاقه و نظاير آن مصاديق عواطف انساني هستند. هر فرد طبيعي از موقعيتهاي ناخوشايند و كسي كه به او توهين روا مي‌دارد عصباني مي‌شود و ابراز انزجار مي‌كند. اما مسأله اساسي اين است كه اين پرخاش، عصبانيت يا تنفر در چه حدي باشد تا اثر مطلوب داشته و در عين حال سبب آسيب رسانيدن به خود فرد نشود.
تعادل عاطفي يعني توان كنترل خود و ابراز عواطف و احساسات به اندازه‌اي ضرورت دارد. كساني كه به سرعت و اكثر مواقع عصباني مي‌شوند و يا از افراد ديگر تنفر دائمي دارند، افراد سالمي نيستند(پورمقدس، 1367).
((زياد عاطفي بودن، فرد را از تفكر و منطقي بودن باز مي‌دارند و بالعكس، بي‌عاطفه بودن سبب از دست دادن لطافت‌هاي انساني مي‌گردد))(ميركمالي، 1376 : 99ـ96).
4ـ توان بهره‌گيري از امكانات، منابع و مواهب طبيعي و الهي :
فرد سالم از اين كه در دامن طبيعت زندگي مي‌كند و خداوند بزرگ امكانات فراواني را براي او آفريده است لذت مي‌برد و از آنها استفاده مي‌كند.
افراد سالم از شادي‌هاي روزمرة زندگي احساس نشاط مي‌كنند ومنظور اين است كه آنها متوجه منابع و زيبايي‌هاي اطراف خود هستند و از ديدن آنها لذت مي‌برند(ميركمالي،1375).
5ـ داشتن اعتماد به نفس و احساس كفايت :
((اعتماد به نفس داشتن نگرش مثبت به توانايي‌هاي خود مي‌باشد كه رابطه تنگاتنگي با احساس كفايت دارد. افرادي كه در گذشته تجربيات مثبت و مطلوبي از موفقيت در كارها و برنامه‌هاي خود داشته‌اند، به خود اميدوارند و احساس كفايت مي‌كنند. اين افراد با اعتماد كامل دست به كار مي‌زنند و با تمركز بر كار و كوشش مستمر به طور موفقيت آميز كار را به پايان مي‌رسانند))(همان منبع، 1375).
((مدرسه سالم مدرسه‌اي است كه با برنامه‌ريزي‌هاي درست، معلمان و دانش‌آموزان را در مسير كارهاي موفقيت آميز و استفاده از توانايي‌هاي خود قرار مي‌دهد، تا بر اثر تجربه موفقيت آميز و به‌كارگيري توانايي خود، به خود اعتماد پيدا كنند و در آن احساس كفايت در حل مشكلات تحصيلي و زندگي به‌وجود آيد))(ساده، 1373 : 83 ـ81).
6ـ احساس امنيت و آرامش خاطر :
((افراد سالم دچار اضطراب و نابساماني فكري دايمي نيستند، آنها دلواپس نيستند)) (مير كمالي، 1375).
افراد سالم با بردباري و احساس امنيت با وقايع پيش‌‌آمدهاي زندگي روبرو مي شوند و براي آنها راه‌حل منطقي پيدا مي‌كنند و نسبت به آنچه پيش نيامده، بدون ترس به برنامه‌ريزي مي‌پردازند.
معلمي كه داراي امنيت و آرامش خاطر است، فردي آرام است كه با آرامش خاطر به كار مي‌پردازد لذا فردي عجول، بي‌صبر و بي‌قرار نيست و سعي مي‌كند كارش را با آهنگي، منطقي و با سرعتي نسبتا قابل قبول انجام دهد و در رفتار او تعادل ديده مي شود.
بنابراين مدرسه سالم مدرسه‌اي است كه روشهاي كار و رفتار خود را با معلمان و دانش‌آموزان مي‌سنجد و به گونه‌اي با آنها روبرو مي‌شود كه بين معلمان نوعي احساس خوشايند و دوست‌داشتني و ميل به برقراري رابطه با همديگر بوجود مي‌آيد.
7ـ احترام به خود و ديگران :
((فردي كه از بهداشت رواني برخوردار است براي خود ارزش قايل مي‌باشد. در حقيقت، او خود را به عنوان يك فرد با ارزش و احترام مي‌پذيرد))(ميركمالي،1375).
لذا براي افراد ديگر نيز احترام قائل است و در آنها نكات مثبت و ارزشمندي مي‌بينيد كه قابل احترام مي‌شوند. او از عقده‌هاي حقارت و خود كم‌بيني رنج نمي‌برد. به همين دليل سعي مي‌كند از كارهايي كه دليل بركم ارزشي اوست بپرهيزد.
8 ـ مسئوليت پذير بودن :
يكي از دلايل عدم بهداشت رواني فرد بي‌تفاوتي نسبت به ديگران و امور جامعه است. مسئوليت پذيري يكي از نيازهاي انسان سالم است. افراد سالم دوست دارند در امور شركت داده شوند و به سهم خود مسئوليت كاري را بپذيرند.
بنابراين تقسيم كار و مشاركت دادن معلم در كارها و مسئوليت دادن به او مطابق توان جسمي و رواني او از كارهاي اساسي مدرسه است.
9ـ خود كنترلي :
((يكي از عوامل بهداشت رواني خود كنترلي است. خود كنترلي يعني توانايي تفكر، قضاوت و تصميم‌گيري درباره خود و كنترل رفتار فرد برپايه اعتقادات، وجدان و ارزشهايي كه فرد به آن پايبند است و از درون معيار قضاوتي او براي ارزيابي و كنترل رفتارش مي‌شود)) (ميركمالي،1376).
بنابراين سازمان آموزشي كارآمد كه همه جنبه‌هاي آموزش و تربيت را در نظر مي‌گيرد، با برنامه‌هاي معين سعي مي‌كند معلمان را از نظر اعتقادي و فكري آن چنان قوي كند كه خود بدون كنترل خارجي قادر به تشخيص درست از نادرست باشند و بتوانند با معيارهاي درست رفتار خود را در مسير صحيح قرار دهند.
10ـ احساس رضايت و شادي :
يكي از شاخص‌هاي بهداشت رواني احساس رضايت، شادي و شادابي است. فردي كه احساس مي‌كند نيازهايش بدون برخورد با موانع در حال تأمين است و به زندگي خود اميد دارد، به درجه‌اي از رضايت دروني مي‌رسد كه همواره او را شاد نگه مي‌دارد. شادي، حاصل احساس سعادتمندي است و سعادتمندي، حاصل احساس از سير طبيعي زندگي و رشد قرار گرفتن مي‌باشد كه با تأمين نيازهاي مختلف مخصوصا نيازهاي رواني بدست مي‌آيد. در اين حالت فرد به زندگي و ديگران علاقه‌مند مي‌شود و به آنها عشق مي‌ورزد. احساس رضايت و شادي سبب پيدايش حالات رواني مختلفي مي‌شود كه دوستي، عشق، محبت، اميدواري، خوش‌بيني، مسرت، همراهي و… از نمونه‌هاي آن است.
((شخص سالم كسي است كه مردم او را دوست داشته باشند و بهره‌ور، و از خود بيگانه نباشد ودر همان حال كه خود را خوشبخت بي‌همتايي بداند، زندگي را موهبت پرارزشي تلقي كند و تا عمر دارد در حال تولد باشد، در عين حال مرگ را نيز بپذيرد))(تبريزي، 1375 : 314).

2ـ5ـ اهميت بهداشت رواني :
مفهوم بهداشت روان در واقع جنبه‌اي از مفهوم كلي سلامتي است. سازمان بهداشت جهاني سلامتي را چنين تعريف مي‌كند : ((حالت سلامتي كامل فيزيكي، رواني و اجتماعي نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني)). برخي چنين تصور كرده‌اند كه نقطه مقابل سلامتي رواني، بيماري رواني است در حالي كه اين چنين نيست و مفهوم سلامتي رواني بسيار گسترده‌تر از اين است))(خدارحيمي، 1374).
بهداشت روان قدرت آرام زيستن با خود و ديگران در آرامش بودن است. فرد سالم، احساس مي‌كند راحت است و مي‌تواند با خودش و ديگران زندگي كند. او محدوديت‌ها و استعدادهاي خود را نمي‌شناسد، كمبودهاي خود را مي‌پذيرد و براي بهبود رفتار خويش، گام برمي‌دارد. ولي از درون و احساسات خويش آگاه است و بر آنها تسلط دارد و معيارهاي جامعه‌اي را كه در آن زندگي مي‌كند زير پا نمي‌گذارد.
سلامت روان قدرت تصميم‌گيري در بحران‌ها و مقابله با فشارها و مشكلات زندگي است، زيرا چنين شخصي مي‌داند كه درطول زندگي با فراز و نشيب‌هاي بسياري ممكن است مواجه شود، بنابراين براي دست‌يابي به سعادت كه يك امر نسبي است بايد تلاش كند.
شخص سالم از كار و زندگي خود احساس رضايت مي‌كند و از وقت گذاشتن خويش استفاده مفيد مي‌نمايد شخصي كه از نظر دروني نقصي ندارد، با ديگران ازدر تفاهم وارد مي‌شود و براي احساسات و عواطف مردم، اهميت قائل شده و آنرا محترم مي‌شمارد. چنين فردي تفاوت‌هاي افراد را مي‌پذيرد و به آنها خرده نمي‌گيرد و در ميان گروهي كه قرار مي‌گيرد با حفظ فرديت خويش قادر است جزئي از آن گروه شود چنين فردي مي‌تواند دوست بدارد و محبت بپذيرد و به ديگران اعتماد كند و مورد اعتماد واحترام ديگران قرار گيرد.
شخص سالم((اهداف واقع گرايانه1)) براي خود در نظر مي‌گيرد و براي دستيابي به آنها اقدام مي‌كند او سعي مي‌كند حقايق را قبول كرده و خود را با آنها وفق دهد و با اجتماع سازش مي‌كند.
شالوده سلامت روان در زمان كودكي پي‌ريزي مي‌شود و هيچ‌گاه از تكامل باز نمي‌ايستد. خانواده‌اي از سلامت روان برخوردار است كه همه افراد آن روابط خوبي با هم داشته باشند و تنش‌ها و درگيري‌هايشان با هم كم باشد، در غيراينصورت خانواده از نظر سلامت رواني بيمار  گونه است. با توجه به پي‌ريزي اساس سلامت روان در دوران كودكي، مي‌بينيم به تدريج كه سن فرد بالا مي‌رود، در اثر همين روند تكاملي است كه رفتارهاي كودكانه نيز كنار گذاشته مي‌شوند و به جاي آنها رفتارهاي منطقي و مناسب سن از فرد سر مي‌زنند. شخصيت هر فرد، عبارت از مجموعه رفتارهايي است كه فرديت وي را تشكيل داده و او را از ديگران متفاوت جلوه مي‌دهد. فردي كه شخصيت سالمي دارد مي‌توان گفت از سلامت روان برخوردار است. سلامت روان مانند سلامت جسم نسبي است. هر فردي اهداف و آرمان‌هايي را دنبال مي‌كند و ممكن است به كمال آرزوهايش نرسد و در نتيجه ناكامي‌ها، مدتي از سلامت روان دور شود. در اين حالت تا زماني كه شدت و دفعه‌هاي بروز آن رفتار به حدي نباشد كه بر رفتارهاي پسنديده و مقبول او غلبه كند، مي‌توان گفت كه فرد از سلامت روان برخوردار است                                                                                                (مرعشي، 1375).
1-Realalistic aims
2ـ 6ـ ((اهداف بهداشت رواني)) :
وظيفه و هدف اصلي بهداشت رواني تأمين سلامت فكر و روان افراد جامعه است. براي رسيدن به اين هدف احتياج به نيروي انساني فعال و كاردان، همكاري سازمان‌هاي دولتي، برنامه‌ريزي و بودجه براي ايجاد و گسترش سازمان‌هاي روان پزشكي و بالاخره آموزش همگاني در سطح جامعه داريم به طور فهرست‌وار بهداشت رواني چهار هدف اصلي دارد. (ميلاني‌فر، 1376).
1. خدماتي : جهت تأمين سلامت فكر و روان افراد جامعه، پيشگيري از ابتلا به بيماري‌هاي رواني، بيماريابي، درمان سريع و پي‌گير بيماران مبتلا به اختلالات عصبي رواني به طور سرپايي و يا بستري، كمك‌هاي مشورتي به افرادي كه دچار مشكلات رواني، اجتماعي و خانوادگي شده‌اند.
2. آموزشي : آموزش بهداشت رواني به افرادي كه با بيماران عصبي رواني سروكار دارند و همچنين آموزش بهداشت رواني همگاني و آشنا ساختن مردم جهت همكاري و استفاده از سرويس‌هاي موجود در صورت مواجه با استرس‌ها و مشكلات رواني، آموزش روان پزشكي به دانشجويان پزشكي و پيرا پزشكي، تنظيم برنامه‌هاي بازآموزي كوتاه مدت روان پزشكي براي پزشكان عمومي جهت آشنايي بيشتر علوم روان پزشكي و نظاير آن.
3. پژوهشي : تحقيق دربارة علل نحوة شروع، درمان و پيشگيري از بيماري‌هاي رواني، عقب‌ماندگي‌هاي ذهني، اعتيادات و انحرافات مانند پژوهش در مدارس، دانشگاهها، سازمان‌هاي پليس، سربازخانه‌ها، كارخانه‌جات و مراكز كاريابي. درمانگاه‌هاي عمومي، مراكز بهداشت تنظيم خانواده مادر و كودك و نظاير آن.
4. طرح و برنامه‌ريزي بهداشتي دربارة ايجاد و گسترش مراكز جامع روان پزشكي، منطقه‌اي، مراكز بهداشت مادر و كودك و تنظيم خانواده، مراكز كودكان استثنايي، مراكز مسمومين و مصدومين، مراكز آموزش جهت بالا بردن كيفيت امور بهداشتي و درماني و سطح آگاهي مردم به وسيله رسانه‌هاي گروهي، آشنا ساختن پزشكان عمومي با مسائل روان شناختي كه در درمانگاه‌هاي عمومي فعاليت مي‌كنند و ايجاد هماهنگي بين برنامه‌هاي خدماتي، آموزشي و پژوهشي .
به طور كلي سه هدف بهداشت رواني دارد : الف) پيشگيري  ب) درمان  ج) بازتواني يا توان‌‌بخشي.(ميلاني‌فر، 1376).

2ـ7ـ اصول بهداشت رواني :
((1. احترام فرد به شخصيت و ديگران.
2. شناختن محدوديت‌ها در خود و افراد ديگر.
3. دانستن اين حقيقت كه رفتار انسان معلول عوامل است.
4. آشنايي با اينكه رفتار هر فرد تابع تماميت وجود اوست.
5. شناسايي احتياجات و محرك‌هايي كه سبب ايجاد رفتار و اعمال انسان مي‌گردد)) (شاملو، 1378 : 22).
1ـ اصل احترام فرد به خود و ديگران :
يكي از شرايط اصولي بهداشت رواني اين است كه شخص به خود احترام گذارد و خود را دوست بدارد و بالعكس يكي از علائم بارز غيرعادي بودن، تنفر از خويشتن است.
در مصاحبه‌هاي روان شناسي در اين باره سؤالات زير مطرح مي‌شود.
1. آيا مردم را دوست داريد؟
2. آيا به خود احترام مي‌گذاريد؟
3. آيا مردم شما را دوست دارند؟
اگر به اين سؤالات با صداقت جواب داده شود، مي‌توان به مقدار زيادي از عواطف و احساسات و طرز سازش فرد با محيط پي برد. فرد سالم حس مي‌كند كه افراد اجتماع او را مي‌پسندند و او نيز به نظر موافق با آنان مي‌نگرد و براي خود احترام قائل است. اصول بهداشت رواني مبتني برتقويت افراد است، نه تخريب شخصيت آنها، براساس اين اصول بايد نسبت به ديگران اغماض و بردباري داشت و به عوض تنبيه، تشويق را پيشه كرد و خلاصه اينكه، براي شخصيت افراد احترام قائل شد به كار بردن اين اصول استفاده شاياني در بر دارد و هر فردي از هر طبقه يا صنفي كه باشد مي‌تواند با افراد جامعه كمك فراواني نمايد.
2ـ اصل شناختن محدوديت‌ها :
يكي از اصول مهم بهداشت رواني اين است كه شخص بايد مستقيما با واقعيت زندگي روبرو شود. براي رسيدن به اين مقصود نه تنها بايد عوامل خارجي را بشناسيم و قبول كنيم، بلكه ضروري است كه شخصيت خود را آنطور كه واقعا هست قبول نماييم. كشمكش و خصومت با واقعيت، اغلب سبب بروز اختلال رواني مي‌گردد. شخص سالم در عين حاليكه از خصوصيات مثبت و برجسته خود استفاده مي‌كند، به محدوديت‌ها و نواقص جسمي و رواني خود نيز آشنايي دارد. در محيط‌هاي آموزشي، محدوديت‌هاي زندگي و اجتماعي بايد توسط مسئولين آموزشي با صداقت پذيرفته شوند.
براي هر فردي لازم است كه بداند حدود استعدادهاي او چيست و اگر اين حد نسبتا پايين است بايد سعي كند با آن بسازد.
اگر چه خودشناسي كه يكي از اصول بهداشت رواني است كار دشواري است ولي شناختن ديگران نيز خالي از اشكال نيست. زيرا افراد بشر از خيلي جهات با يكديگر متفاوتند.
در آموزش بايد محدوديت‌هاي معلم درك شود. فشار آوردن براي كار بيشتر ممكن است باعث شكست‌هاي معلمين و از دست دادن رغبت به كار و نفرت از شغل او شود.
تفاوت معلمين در وضع مذهب، مسكن، فرهنگ و تمدن، وضع اقتصادي، پيش آمدهاي زندگي، اختلافات شديد خانوادگي… هر يك مي‌تواند اثرات عميق رواني داشته باشد كه در روابط معلمين با هم و مدرسه مؤثرند.
3ـ اصل پي بردن به علل رفتار :
در مورد رفتار بشر مانند علوم فيزيك و شيمي و زيست شناسي، براي هر پديده دليلي موجود است، مثلا چرا يكي از تاريكي وحشت دارد و شخص ديگر بيشتر از اندازه عصباني مي‌شود. اينها همه دليل دارد ولي اغلب مشكل است كه دلايل نهفته و اصول اينگونه رفتارها را پيدا كرد.
متخصصين مربوطه مي‌دانند كه رفتار بشر معلول علل مخصوص است، هيچوقت فردي را به خاطر رفتارهايي كه دارد سرزنش نمي‌كنند به همان دليل كه پزشك بيماري را كه مبتلا به سرطان باشد مورد شماتت قرار نمي‌دهد و مقصر نمي‌داند. لذا بايد علل رفتار معلمين را تشخيص داد تا نسبت به رفع آن اقدام نمود.
4ـ اصل رفتار تابع تماميت فرد است :
رفتار بشر تابع تماميت وجود اوست. بدين معني كه روان تابع تن و بالعكس تن تابع روان مي‌باشد. هيچ رفتاري جداگانه و در خلأ انجام نمي‌گيرد و هيچ عملي مستقل از ساير اعمال و خصوصيات موجود بروز نمي‌كند مثلا اگر فردي قبل از خوردن غذا عصباني بود و يا ناراحتي شديد ديگري داشته باشد. مسلما آن لذتي را كه از غذا در موارد مناسب مي‌برد نخواهد برد؛ بدين جهت مشاهده مي‌گردد كه عمل غذا خوردن و لذت بردن از آن به خودي خود مستقلا نبايد ارزيابي شود بلكه حالات رواني موجود نيز بايد مورد توجه باشند.(ساعتچي، 1368).
همچنين معلمي كه با اطمينان خاطر و راحتي فكر در كلاس‌هاي مدرسه حاضر مي‌شود، مسلما معلمي موفق بوده و از كارش رضايت خاطر خواهد داشت.
هر چه درباره يگانگي و رابطه دائمي و مستقيم خصوصيات جسمي و رواني گفته شود، گزافه‌گويي ، نخواهد شد. زيرا كه اولا اهميت درك اين موضوع بسيار زياد است و به علاوه فهميدن اصولي و صحيح اين مطلب خالي از اشكال نيست. ناراحتي‌هاي جسماني، اختلالات رواني باعث مي‌شود و بالعكس نارسائيهاي رواني سبب بروز علائم جسمي خواهد شد مثلا معلوم شده است كه يكي از دلايل تعداد زيادي از امراض زخم معده، بعضي ناراحتي‌هاي گوارشي ديگر، اقسام نفس تنگي، ناراحتي عاطفي است.

2ـ 8 ـ نظريه‌هاي بهداشت رواني :
معروفترين نظريه‌هاي سلامت رواني عبارتند از :

2ـ 8 ـ 1ـ نظريه فرويد1 :
((به عقيده فرويد اكثر مردم به درجات مختلف، روان نژند هستند و سلامت رواني يك آرمان است نه يك هنجار آماري)).(هوگان، 1976)
((طبق نظريه فرويد ويژگي‌هاي خاصي براي سلامت رواني ضرورت دارد. نخستين ويژگي خود آگاهي است، يعني هر آنچه كه ممكن است در ناخودآگاه موجب مشكل شود، بايستي خودآگاه شود و خودآگاهي حقيقي ممكن نيست مگر اينكه كنترل غير واقعي و غير ضروري يا زياد از حد ((من برتر)) در هم شكسته شود به نظر فرويد، خودآگاهي عنصر اصلي اولي نه عنصر كافي، سلامت رواني است.(كورسيني2، 1973)
((فرويد يگانگي منطقي از علاقه‌مندي‌ها و اشتياق‌هاي عمومي را معيار نهايي سلامت رواني مي‌داند)).(گلداستنيك، 1939)3

2ـ 8 ـ2ـ نظريه يونگ4 :
به عقيده يونگ(1968) فرايند((تفرد5)) يكي از عوامل مؤثر سلامت روان است. تفرد در ساده‌ترين شكل آن عبارتست از تميز تدريجي((من)) يا خودآگاهي از ناخودآگاهي، طوري كه فرد به تدريج بيشتر و بيشتر از افكار و انگيزه‌هاي منشعب شده از ناخودآگاه جمعي، هشيار و آگاه مي‌شود. البته تشخيص تميز ناخودآگاهي تنها نيمي از داستان تفرد است. همزمان با اين تميز، بايستي نسبت‌هاي خودآگاه و ناخودآگاه روان، دوباره يكپارچه شوند. اين يكپارچه‌سازي مجدد ضروري است، زيرا منبع ناراحتي و بيماري بشر ميل به ناديده‌گرفتن ناخودآگاه است. يونگ افزايش بيش از حد خودآگاهي را به همان اندازه اندك بودن آن آسيب گونه مي‌داند.
بنا به نظريه يونگ((بالاترين و نهايي‌ترين اهداف انسان، رسيدن به((خود)) و ((تحقق خويشتن)) است و تنها از طريق مشاركت بي‌قيد و شرط در هر مذهب يا نمادي از اين نوع مي‌توان به تحقق خويشتن دست يافت)).(هورناي، 1945)6
1- freud    2- Corsini    3- Golds tenik  4- Juny  5- Individuation  6- Horney
2ـ 8 ـ3ـ نظريه موري :
به عقيده موري(1938) ((فرد سالم از ساختار رواني خودش آگاهي لازم را دارد. همچنين ولي در عين اينكه بين نيازهاي مختلفي تعارضي ندارد، از انواع نيازها نيز به نحو مقتضي استفاده مي‌كند. در انسان سالم بهنجار بين((من برتر1)) و ((من آرماني2)) فاصله زيادي وجود ندارد. موري عقيده دارد كه انسان سالم ابتدا ((نهاد)) سپس ((من برتر)) و آنگاه ((من)) به ترتيب نقش عمده را در كنترل رفتار ايفا مي‌كنند و با نظارت فردمندانه ((من)) و مواظبت ((من برتر)) تكانه‌هاي ((نهاد)) به صورت قابل قبول ارضاء مي‌شوند.
به عقيده موري تمام انسانها با شدت و ضعف متفاوت دچار ((عقده)) هستند اما فقط عقده‌هاي افراطي و شديد، موجب نا بهنجاري و بيماري مي‌شوند. موري معتقد است كه تخيل3 و خلاقيت4 قوي‌ترين ويژگي سلامت رواني است))(رضايي، 1378 : 52).

2ـ 8 ـ 4ـ نظريه آدلر5 :
(( سلامت روان به عقيده آدلر(1973) يعني داشتن اهداف مشخصي در زندگي، داشتن فلسفه‌اي استوار و مستحكم براي زيستن، داشتن روابط خانوادگي و اجتماعي مطلوب و پايدار، مفيد بودن براي همنوعان، داشتن جرأت و شهامت و قاطعيت در عمل كردن براي نيل به اهداف خود، كنترل داشتن بر روي عواطف و احساسات، داشتن هدف نهايي كمال و تحقق نفس، پذيرفتن اشكالات و كوشيدن در حد توان براي حل آنها)).(موسوي، 1378).
2ـ 8 ـ5ـ نظريه فروم6 :
فروم(1968) معتقد است كه((انسان داراي سلامت روان كسي است كه عميقا عشق مي‌ورزد. آفرينشگر است، قدرت فرد و تعقل را در خودش كاملا پرورانيده است خودش وجهان را به شكل عميقي ادراك مي‌كند. احساس درست پايدار دارد، با جهان در پيوند است و در آن ريشه و اصالت دارد و حاكم بر سرنوشت خويش است. فروم، انسان سالم را داراي جهت‌گيري بارور مي‌داند يعني آن نوع جهت‌گيري كه در آن فرد قادر است تمام قدرت‌ها و استعدادهاي بالقوه خويش را به كار گيرد)))رضايي ، 1378).
1-    Sapere go  2- Eyo idial  3- Imayination  4- Creati vity
2-    5- Adler  6- Fromm  7- Spontaneous
2ـ 8 ـ 6ـ نظريه مزلو :
به عقيده مزلو(1968) ((افراد برخوردار از سلامت روان، نيازهاي سطوح پايين را برآورده كرده‌اند و اختلال روان شناختي ندارند، مي‌دانند كي هستند، چي هستند و به كجا مي‌روند. ادراك افراد سالم از واقعيت صحيح است. آنها جهان را به صورت عيني ادراك مي‌كنند اين افراد خود انگيخته7، سالم و طبيعي هستند، عواطف خود را صادقانه و بدون رنجش ديگران نشان مي‌دهند. افراد سالم نياز به خلوت و استقلال دارند، كنش آنها مستقل است، اين افراد
((تجارب عارفانه1 يا اوج دارند و همين تجارب موجب اعتلا و احساس قدرت و قاطعيت آنها مي‌شود)).(موسوي، 1378 : 48)
2ـ 8 ـ 7ـ نظريه اسكينر2 :
سلامت رواني و انسان سالم به عقيده اسكينر(1973) معادل با رفتار منطبق با قوانين و ضوابط جامعه است و چنين انساني وقتي با مشكل روبرو مي‌شود از طريق شيوة اصلاح رفتار، براي بهبودي و بهنجار كردن رفتار خود و اطرافيانش استفاده مي‌جويد، اين كار را تا وقتي ادامه مي‌دهد كه به سطح هنجار مورد پذيرش جامعه برسد. انسان سالم كسي است كه تأييدات اجتماعي بيشتري را به خاطر رفتارهاي مناسبش، از محيط و اطرافيان دريافت كند (رضايي،1378).
2ـ 8 ـ 8 ـ نظريه اريكسون3 :
به عقيده اريكسون((سلامت روان شناختي هر فرد همان اندازه است كه توانسته است توانايي مناسب با هر كدام از مراحل زندگي را كسب كرده باشد. اريكسون صفات متمايز كننده سلامت روان شناختي را چنين ارائه كرده است :((فردي كه در جامعه زندگي مي‌كند بايستي از تعارض عادي باشد، همچنين از استعداد و توانايي بارزي استفاده كند، در كارش ماهر و استاد باشد و ابتكار نامحدود داشته باشد. از انجام لحظه به لحظه حرفه‌اش پسخوراند بگيرد و در نهايت در مورد فرايند زندگي نظريه روشن و قابل دركي داشته باشد))(همان منبع،1378).
1- Peak experiences  2- Skinner   3- Erixson
4- Harry Stack Sulivan    5- Richard Spearman
2ـ 8 ـ9ـ نظريه هري استاك ساليوان4:
ويژگي‌هاي سلامت روان از ديدگاه وي عبارتند از :
1. شخصيت برخوردار از سلامت روان ((انعطاف پذير)) است و با توجه به موقعيت‌هاي بين فردي نوين در روابطش با ديگران به صورت متناسب تغيير پذير است.
2. فرد سالم قادر به تمايزگذاري بين افزايش و كاهش تنش است و رفتار او در جهت كاهش تنش معطوف مي‌شود.
3. به گفته ساليوان شخصيت سالم بايستي بنا به گفته ريچارلزاپيرمن5 درحال آموزش و فراگيري روابط و ارتباطات باشد.
4. زندگي شخصي برخوردار از سلامت روان، داراي جهت يافتگي است. بدين معني كه اميالش را به نحوي يكپارچه مي‌سازد كه منجر به رضايت شود، يا اضطراب او را نسبتا كم كند يا از بين ببرد؛ بنابراين شخصيت سالم كسي است كه دستگاه رواني او حداقل تنش را داشته باشد و چنين فردي معمولا روابط اجتماعي انعطاف پذير و اعتمادآميز دارد(موسوي، 1378).
2ـ 8 ـ10ـ نظريه گوردون آلپورت1:
به نظر آلپورت روان نژندي پيامد نقصان و كمبود سلامت رواني است. رفتار افراد سالم جهت‌گيري خودآگاهانه دارد و با بينش و بصيرت و خودمختاري همراه است و انگيزش اين افراد بيشتر در آينده ريشه دارد. نخستين معيار سلامت روان، توانايي گسترش خويشتن است. كودكان به نوعي خود محور هستند، اما افراد بالغ علايقي دارند كه در خارج از خودشان ريشه دارد و از جمله علايق آنها مي‌توان علاقه به سلامتي و بهزيستي ديگران اشاره كرد.
دومين معيار سلامت به چگونگي ارتباط و تعامل با ديگران مربوط است. ارتباط فرد سالم و بالغ با ديگران ارتباطي صادقانه و صميمي است، به ويژه با خانواده و دوستانش.
سومين معيار سلامت رواني امنيت عاطفي است. شخصي بالغ مي‌تواند محروميت‌ها و تحريكات غيرقابل اجتناب زندگي را بدون از دست دادن وقار و متانت تحمل كند. چنين افرادي هر مشكلي را فاجعه نمي‌دانند و هر بي‌محبتي را نشانه طرح كامل نمي‌پندارند.
چهارمين معيار سلامت رواني عقل سليم است افكار و ادراك فرد بالغ به طور كلي كارآمد و درست است(همان منبع، 1378).
معيار پنجم سلامت رواني، بصيرت نسبت به خويشتن است هركس فكر مي‌كند نسبت به خودش بصيرت دارد اما در واقع چنين نيست. آلپورت بصيرت برخويشتن را چنين تعريف مي‌كند :((رابطه آنچه كه فرد فكري مي‌كند هست و آنچه كه ديگران در مورد او فكر مي‌كنند بخصوص روان شناسي كه فرد را مطالعه و بررسي مي‌كند)). افراد بينش‌دار از ويژگي‌هاي مقبول خودشان آگاه هستند و اين ويژگي‌ها را فرافكني نمي‌كنند اين افراد هوش بالاي متوسط دارند و نسبت به افراد ديگر قضاوت بهتري دارند.
ششمين و آخرين معيار سلامت رواني از نظر آلپورت((جهت‌مندي)) است. جهت‌مندي يعني اينكه زندگي فرد بالغ به سوي هدف يا اهداف انتخاب شده‌اي در حركت باشد. به نظر آلپورت جهت‌مندي نتيجه فلسفه يكپارچه ساز در زندگي است كه تحت نظارت اين فلسفه ارزشها، اهداف و ايده‌هاي فرد سازمان‌دهي مي‌شوند.
2ـ 8 ـ11ـ نظريه جورج كلي2 :
به نظر كلي افراد سالم خواهان ارزيابي سازه‌هاي شخصي خود هستند و درستي نوع تعامل فرد را با ديگران آزمايش مي‌كنند اين افراد پيش‌بيني‌هاي نشأت گرفته از سازه‌هاي خود را آزمايش
مي‌كنند. افراد سالم قادر به تغيير سازه‌هاي شخصي خود هستند و در صورت نامعتبر بودن سازه‌هاي شخصي به بازسازي و اصلاح اين سازه‌ها مي‌پردازند. به عقيده كلي سازه‌هاي شخصي افراد داراي سلامت رواني نفوذ ناپذيرند و به زبان عاميانه اين افراد توانايي پذيرش اشتباه خود را دارند؛ ويژگي ديگر اين افراد ميل به گسترش وسعت ديد و حيطه نظارت تحت پوشش نظام سازه‌اي سازمان شخصي است و ويژگي آخر سلامت رواني توسعه و رشد مطلوب گنجينه نقش است و فردي سلامت رواني دارد كه بتواند نقش‌هاي اجتماعي را به خوبي ايفا كند و ديدگاه بازيگران(مردم) رويارويش را نيز ادراك كند (رضايي، 1378).
1- Gordon Alport  2- Jearg kelly
2ـ 8 ـ12ـ نظريه آلبرت اليس1 :
اليس از نظر گرايش‌هاي انساني تا حدود زيادي با ابراهام مازلو شباهت دارد به نظر وي عدم سلامت رواني انسان از تمايلات ذاتي و نامطلوب هر انسان براي نياز مفرط به برتري از ديگران و همه فن حريف شدن، توسل به عقايد احمقانه و بدبينانه، پرداختن به تفكرات آرزومندانه و توقع خوش رفتاري، خوبي مداوم از ديگران، محكوميت خويشتن و تمايلات عميق به زود رنجي و آشفتگي ناشي مي‌شود. اليس معتقد است كه افكار منطقي و عقلاني به عواقب و پيامدهاي منطقي منتهي مي‌شود و در نتيجه به سلامت رواني فرد ختم مي‌شود برخي از ويژگي‌هاي افراد سالم از نظر آليس به شرح زير است :
ـ عشق ورزيدن به ديگران ـ جوياي محبت ديگران شدن در حد اعتدال.
ـ انجام دادن كار به خاطر نفس كار نه به خاطر ديگران.
ـ نسبت دادن شكست‌ها به عوامل بيروني چون موانع بيروني به خودي خود موجب اختلال و نا سلامتي نمي‌شوند مگر اينكه فرد تلقين به نفس نمايد.
ـ تلاش در جهت بدست آوردن استقلال فردي و مسئوليت اجتماعي.
ـ انجام وظيفه محوله و حل مشكلات با تفكر منطقي و احساس لذت ناشي از آن.
ـ كمك به ديگران و نگراني در مورد مشكلات ديگران.
ـ حل مشكل از طريق مختلف، به عبارتي براي حل هر مسئله راه‌حلهاي مختلفي را از جنبه‌هاي متفاوت در نظر مي‌گيرد.
حرفه دبيري يكي از معدود حرف آموزشي ـ تربيتي است كه در بين حرفه‌هاي ديگر نياز به     حلم و بردباري و متانت و خويشتن‌داري، عدم پيشداوري و عدم قضاوت‌هاي ذهني از جانب معلم دارد. وصول به اين اوصاف براي معلم امكان ندارد مگر اينكه وي از سلامت روان به طور نسبي برخوردار باشد. شايد اغراق نباشد اگر گفته شود كه موفقيت معلم علاوه بر داشتن علم و هنر معلمي، برخورداري از سلامت رواني است. خود شناسي و آگاهي از نقاط ضعف خود، حفظ تعادل در انجام امور زندگي و عدم افراط و يا تفريط در كارها، از مدرك‌ها و شاخص‌هاي اساسي در تعريف سلامت روان ((به طور نسبي)) هستند.(عطاري، 1375).
1- Alport Ellis
2ـ 8 ـ13ـ نظريه اسلام :
اسلام، علاوه بر نظريات معنوي، فلسفي و علمي در مورد انسان، الگوهاي عيني شخصيت سالم و كامل را نيز مدنظر قرار داده است و در واقع پيامبر خاتم(ص) و ائمه معصومين(ع)و فاطمه ـ زهرا(س) نمونه‌هاي عالي انسان كامل در اسلام و مذهب تشيع مي‌باشند؛ آنها مظهر سلامت رواني هستند، آنها خود آگاهانه‌ترين، پوياترين و متكامل‌ترين رابطه را با كل هستي دارا هستند و ساير انسان‌ها به ميزان تقرب به ملاك‌هاي آنها، از سلامت و تكامل رواني برخوردارند. (شهيد مطهري، 1362).
به طور خلاصه، ويژگي‌هاي انسان سالم و كامل، از ديدگاه اسلام به شرح زير مي‌باشد :
((پيوسته در حال تزكيه و تهذيب نفس است)). (سوره شمس ـ آيه 124)، پرهيزكار و با تقوا مي‌باشد، از هرگونه قيد و بند مادي و موانع دنيوي سد راه كمال و رسيدن به قرب الهي، آزاد است، هرگونه ناملايمتي را با ذكر خداوند تسلي مي‌بخشد، صبر، شكيبايي، استقامت و شهامت دارد.(سوره بقره ـ آيه 153)، اعمال و رفتار او با نيات او، هماهنگ است و نفاق و دورويي در گفتار و رفتار را يكي از مذموم‌ترين صفات انساني مي‌داند، شفقت، دلسوزي، مهرباني، تعهد و مسئوليت در مقابل همنوعان، از ويژگي‌هاي مهم او است،  هم از عقل و هم از عشق، براي رسيدن به كمال استفاده مي‌نمايد. خودخواهي، خودپرستي و پيروي از هواي نفس ندارد، خودش را فريب نمي‌دهد، فريب و وسوسه درون خود را نمي‌خورد، نسبت به خودش آگاهي و هشياري دارد و كنترل نفس خود را بر عهده دارد، اجتماعي، مسئول و متعهد است، ايثارگر است و حتي در آنچه كه كمال احتياج را به آن دارد، ديگران را بر خودش، مقدم مي‌دارد (سوره حشرـ آيه9).
خود شناسي دارد و خودشناسي او، مبناي شناخت خداوند است، رفتار و موضع‌گيري‌هاي او قابل پيش‌بيني است، چون اعمال و رفتار او، بر مبناي اعتقادات او، صورت مي‌گيرد و به همين علت، دچار رفتارهاي تكانشي، غير قابل پيش‌بيني و خارج از آداب معاشرت و اصول اخلاقي، نمي‌شود، ((عشق)) از ويژگي‌هاي مهم اوست و عشق او، به جايي مي‌رسد كه در حضرت حق، محو مي‌شود وبه منبع فيض و حقيقت مي‌پيوندد، هرگاه از مسير حق، منحرف شود بلافاصله توبه و بازگشت نموده و به خداوند اتكاء مي‌نمايد، هشيار و خود آگاه مي‌باشد و به طرف هشياري و خود آگاهي كامل در حركت است، با جهان درون و جهان برون خود، ارتباطي مبتني بر واقعيت و پذيرش دارد، همواره با ياد خدا زندگي مي‌كند و متكي به خداوند است و در همه حال، خدا را ناظر بر اعمال خود مي‌داند، عدالت جو، عدالت گر، و عدالت دوست است، خوشرو، خوش برخورد، منظم، پرتلاش، امانت دار، سخاوتمند و… است و…
قرآن مجيد در سوره مؤمنون و حضرت علي(ع) در نهج‌البلاغه و شهيد مطهري در كتابهاي انسان كامل و هدف زندگي، ويژگي‌هاي مؤمنين يا انسان‌هاي سالم و كامل را به تفضيل، بيان فرموده‌اند كه به منظور جلوگيري از اطاله كلام، از ذكر كامل آنها خودداري مي‌شود و علاقه‌مندان مي‌توانند به اين منابع، مراجعه نمايند.
2ـ9ـ عوامل برهم زننده بهداشت رواني(سلامت روان)
عبارتند از :
2ـ9ـ1ـ عوامل زيستي1 :
تعدادي عوامل زيستي وجود دارند، كه از طريق ژن‌ها به نسل بعد منتقل مي‌شوند، مثلا افسردگي مادران قابل انتقال به فرزندانشان مي‌باشد. تعدادي عوامل زيستي نيز مي‌باشند كه بر كاربرد سيستم عصبي مركزي اثر گذاشته و سلامت رواني فرد را بر هم مي‌زنند مثلا اختلال در ترشح غده تيروئيد، بر مغز اثر مي‌كند وموجب كم طاقتي و عصبانيت فرد مي‌شود.
2ـ9ـ2ـ عوامل عاطفي و رواني2:
انتظارات و ذهنيات منفي ما، عوامل اصلي مشكلات رواني ما مي‌باشند. عواملي مانند فشار رواني مستمر، فضاهاي عاطفي سرد، جدايي، تبعيض و بي‌محبتي موجب افسردگي، وسواس، بي خوابي، بيقراري، و اضطراب در افراد مي‌شود.
2ـ9ـ3ـ عوامل اجتماعي :
خانواده و اجتماع در تأمين سلامت رواني افراد، نقش مؤثري دارند. كمبودهايي در زمينه‌هاي تأمين مسكن، شغل، تغذيه و برخورداري از رفاهي نسبي، همه و همه برسلامت رواني انسان‌ها اثر دارند.
در مورد بهداشت روان(سلامت روان) تعاريف فراواني وجود دارد به چند تعريف بر جسته در اين زمينه اشاره مي‌كنيم :
1- Biological factors  2- Affective and psychic factors  3- Levinson
((دانشمندان روان شناختي و علوم رفتاري، به كار آمدي انسان و عملكرد روان شناختي متناسب او اصطلاح سلامت رواني، اطلاق كرده‌اند)).(خدارحيمي، 1374).
كارشناسان سازمان بهداشت جهاني سلامت روان را اين طور تعريف مي‌كنند((سلامت روان عبارت از قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل تضادها و تمايلات شخصي به طور منطقي و عادلانه و مناسب.(ميلاني‌فر، 1373).
سلامت روان عبارتست از چگونگي احساس فرد نسبت به خود، دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان (بخصوص با توجه به مسئوليتي كه در مقابل ديگران دارد) چگونگي سازش وي با در‌آمد خود و شناخت موقعيت مكاني و زماني خويشتن.(لوينسون3 به نقل از ميلاني‌فر، 1373).
((سلامت روان عبارتست از سازش فرد با جهان اطرافش به حداكثر امكان به طوري كه باعث شادي و برداشت مفيد و موثر وي به طور كامل شود)).( منينجر1 ،ترجمه ميلاني‌فر،1373)
1- Meninger

2ـ10ـ معيارهاي ايده‌آل در بهداشت رواني :
((پرفسور آراسته معيار ايده‌آل در سلامت رواني را تكامل رواني مي‌داند و انسان كامل را انسان ايده‌آل مي‌داند و معتقد است كه كامل فردي است كه وحدت عمل و نظر دارد و نيروهاي دروني را با هم هماهنگ كرده و از لحاظ بيرون نفعش با نفع جامعه و نوع خود يكنواخت باشد)).(حسيني، 1365 : 19).
او معتقد است كه بحث اين كه انسان چيست و اصلش از كجا آمده است مانند بحث درباره چيستي آفريدگار بي‌نتيجه است همانطور كه آفريدگار را بايد از طريق مظاهر خلقت شناخت، انسان هم از طريق خلق  و ايجاد و آفرينندگي به خود شناسي مي‌رسد.

2ـ10ـ1ـ احساس هويت :
((ماري جاهووا، مي‌من 1(1955) معتقد هستند كه فرد سالم قادر است بين آنچه بوده و انجام داده و آنچه كه مي‌خواهد باشد و بشود و آنچه كه بايد و مي‌تواند بشود تركيبي انجام دهد. به عبارتي، شخص سالم مي‌تواند بين وضع خويش در گذشته در حال وآينده ارتباط ايجاد نمايد)).(حسيني، 1365 : 20).
((آلپورت2در حالي كه بر عينيت درك خود3 تكيه مي‌نمايد شخصيت بالغ را موردي اطلاق مي‌نمايد كه بتواند عينيت خود را نشان دهد)).(حسيني، 1365 : 20).
نكته مهم كه به عنوان معياري در سلامت فكر مؤثر شناخته مي‌شود، صحيح بودن تصور شخص از خود مي‌باشد، هرقدر شخص با واقع بيني و عينيت بيشتر به خود بنگرد، سلامت فكر او بيشتر است.
اريكسون4 احساس هويت را نماينده سلامت فكر مي‌داند كه خود از مراحل حس اعتماد، خودكاري، ابتكار واشتغال به كارهاي سودمند مي‌گذرد و بالاخره به احساس هويت خود5  منجر مي‌گردد و با همانند سازي موفقيت آميزي كه به تنظيم محركين و غرايز اصلي فرد با توجه به فرصت‌ها و امكانات او منجر شود، ارتباط دارد. بدين ترتيب احساس هويت خود6 موجب اطمينان خاطري مي‌گردد كه به شخص قدرت تطابق مي‌دهد.
رشد و تكامل و از قوه به فعل درآوردن نيروهاي ذاتي7
1- Mayman . Mariejahoda         2- Alport         3- Self objectivity         4- Erixson
5- Eyo Identity         6- Eyo Identity         7- Self actualisation
گلداشتاين : از قوه به فعل درآوردن نيروهاي ذاتي خود، عامل محرك موجود زنده است.
فرام1 (1994) شخص سالم مي‌داند كه تنها براي زندگي يك معني موجود است و آن هنر زندگي كردن خود مي‌باشد.
مازلو(1955) معتقد است كه((محركين ناشي از كمبود آنها هستند كه موجب كم شدن احساس فشار مي‌شوند و عبارتند از : حس نياز به امنيت، احترام و محبت، اين محركين موجب توليد و پرورش سلامت فكر نمي‌گردند)).
آلپرت3  (1955) ضمن موافقت با نظريات مازلو نيروي وجدان را بعنوان مثالي در عوامل تكاملي بيان مي‌نمايد)).
2ـ10ـ2ـ تماميت شخصيت :
يكي از مدرك‌هاي ايده‌آل، تماميت شخصيت مي‌باشد كه خود موجب هماهنگي اعمال مختلف فرد به يكديگر مي‌گردد و خود در سه قسمت مورد بحث قرار مي‌گيرد :
الف) تماميت در نيروي رواني كه منظور تعادل بين سه قسمت نهاده و((من)) و ((من برتر)) مي‌باشد كه از مكتب فرويد استنباط مي‌شود.
ب) مقاومت نسبت به استرس كه از مكتب پاولوف استنباط مي‌شود.
ج) بروز دادن عينيت خويش و خويشتن را گسترش بخشيدن كه به وسيله آلپرت مطرح شده است تا فردي را مشخص نمايد كه فلسفه‌اي جامع براي خويش دارد و بدان وسيله به استعدادها، وظايف و موقعيت خويش در جهان پي برد، فلسفه جامع خود، ناشي از احساس فرد نسبت به مقصود و معني داشتن زندگي او مي‌باشد. پروفسور ويكتور فرانكل2 معتقد است كه انسان به خودي خود براي يافتن مفهوم و مقصود زندگي تلاش و كوشش مي‌كند و چنانچه نتواند به اين مفهوم دست يابد از حس پوچي و بيهودگي يا خلأ ناراحت خواهد شد كه منجر به بروز نوروزي بنام Nooyenic Neuresis خواهد شد.
1- Fromme   2- Victor Francle  3-Alport
2ـ10ـ3ـ استقلال1 :
فوت و كوترل2(1955) استقلال را با روشني برداشت شخص نسبت به هويت خويش شرح مي‌دهند و ميزان قرار دادهاي اجتماعي را كه مورد پذيرش فرد قرار گرفته معياري براي سلامت فكر او مي‌دانند.
((ارك3 1952 معتقد است كه رفتارهاي انسان را نمي‌توان به صورت مهارت‌هاي انفرادي فهميد، بلكه بايد به مدرك‌ها و ارزش‌هاي اجتماعي كه اين علائم در آن كشف شده‌اند توجه داشت)).(حسيني، 1365 : 23).
لينتون4 معتقد است كه بررسي علائم بيماري‌ها فقط با توجه به ارتباط‌هاي اجتماعي امكان دارد. در زمينه استقلال فرد، برداشت شخص از خود، استانداردهايي كه بطور مداوم براي عمل خويش دارد، ميزاني كه به خود او وابسته است و مي‌تواند اعمال خويش را كنترل نمايد نيز مطرح مي‌گردد. ميزان اعتماد و اطمينان به نفس، ميزان احترامي كه براي خود قائل است، ظرفيت فرد در ترديدهاي واقعي كه در مقابل او قرار دارد و ايجاد مقاومت واقع بينانه در صورت وقوع عوامل تهديد كننده، همه ميزان سلامت رواني را تعيين مي‌نمايند(همان منبع،1365).
((مازلو(1954) استقلال فردي را به اين ترتيب توصيف مي‌كند كه فرد نسبت به محيط مستقل و به خويش  و منابع رشد و تكامل خود وابسته است))(همان منبع، 1365).
2ـ10ـ4ـ درك واقعيت :
يك فرد با فكر سالم، درك صحيحي از محيط خويش دارد. بارون5 (1955) مدرك سلامت فكر را در درك صحيح از محيط ذكر مي‌نمايد(شاملو، 1366).
مسئله مهمي كه پيش مي‌آيد، استعمال لغت صحيح است. زيرا چه كسي بايد صحيح و غيرصحيح را تعريف نمايد؟ جاهودا معتقد است صحيح بودن در درك بدان معني نيست كه تنها يك راه مستقيم جهت ديدن دنيا وجود دارد، ولي هر چند كه فرد با روش‌هاي اختصاصي، دنيا را مشاهده و درك نمايد. نتايجي عيني از اين درك بايد ايجاد گردد. آزمايش واقعيت، كه در آن دريافت‌هاي خويش را با محيط كنترل مي‌نمايد مي‌تواند معياري در سلامت فكر به حساب آيد.
1- Autony       2- Foate and cottrel       3- Arch       4- Linton       5- Barron
نياز يك فرد برخوردار از سلامت فكر، در مورد دريافت عواطف و برخورد ديگران، نشان آن است كه زندگي آنها نكته ارزشمند و قابل توجهي براي او مي‌باشد و نتيجه‌گيري‌هايي كه در مورد ديگران مي‌نمايد، بايد مانند ارزيابي خويش خالي از اشكال باشد يعني احساس هويت اجتماعي واقع‌بينانه باشد.
احساس هويت شخصي و اجتماعي1در حقيقت كليد تكامل رواني و بهزيستي كامل انسان است يعني چنانچه موقعيت خود در اجتماع را آنچنان كه هست و بطور واقع بينانه‌اي ارزيابي بنمائيم، سود و زيان را در حد فرد و اجتماع تشخيص دهيم، راههاي دستيابي به منافع معقول و احتراز از زيان‌ها را در يابيم و به سمت پياده كردن اين راهها اقدام نماييم، بهترين نتيجه را براي خود و اجتماع خويش بوجود خواهيم آورد.
عناصر كمك كننده در هويت اجتماعي را مي‌توان بصورت زير خلاصه كرد :
1ـ توجه به تفاوت ايدئولوژيها.
2ـ پذيرش وتحمل افكار مخالف.
3ـ در نظر گرفتن ضريب اشتباه براي افراد بشر.
4ـ در نظر گرفتن ظرفيت‌هاي متفاوت براي افراد بشر.
5ـ توجه به ضعف بشر بطور كلي و سعي در رفع كمبودهاي خود و ديگران با آموزش و تمرين مستمر.
2ـ10ـ5ـ تسلط به محيط :
تسلط به محيط خود از دو جنبه تطابق و موقعيت در محيط قابل بحث مي‌باشد و در6شكل ظاهر مي‌شود.
1. قدرت دوست داشتن :
افراد بالغ از ابراز احساس محبت نسبت دوستان، بستگان احساس خوشحالي مي‌نمايند. شخصيت بالغ منبعي سرشار از محبت دارد، كه هميشه در حال جريان و مشروب كردن سخاوتمندانه‌اي نسبت به اطراف خود مي‌باشد. چنين فردي، همواره درصدد محبت به ديگران مي‌باشد و احتياج به دوستي افراد خيلي زياد ندارد. از طرف ديگر در فرد بالغ، دوست داشتن
2- Sociol Identity I  ، 1-Self identidy
ديگران مشكل است و مي‌خواهد همواره مورد دوستي ديگران قرار گيرد و در اين مورد اغلب، سر و صداي زياد راه مي‌اندازد و ميل دارد زياد مورد توجه واقع شود. لذا شخص بالغ ميل دارد بيش از محبتي كه دريافت مي‌دارد ابراز محبت نمايد.
2. قدرت و ارتباط بين فردي :
سوليوان معتقد است كه((هدف اصلي هر انسان احساس امنيت و نياز به تعلق داشتن به گروه است كه خود به وسيله ارتباط بين فردي بوجود مي‌آيد))(شاملو،1366).
هابز1 مي‌گويد : انسان گرگ انساني است كه با مطالعه تاريخ و جنگ‌هاي اتمي و خطرات بيشتري كه بشريت را تهديد مي‌نمايد، استفاده از هر موهبت، به منظور تعرض و تهاجم به نوع، جنگ‌هاي ميكروبي و… صحت اين گفتار را لااقل در بعضي موارد ثابت مي‌نمايد. با توجه به اين مطالب معيار سلامت فكر بسته به ميزان امنيتي است كه افكار و رفتار شخص براي خود ديگران ايجاد مي‌نمايد.
3. برخورد با نيازهاي موقعيتي :
منظور آنكه در موقعيت‌هاي اختصاصي، فرد چگونه از خود واكنش نشان مي‌دهد. بعضي از نيازهاي موقعيتي ممكن است رفتاري را ايجاب كند كه صرف نظر از آن موقعيت انجام آن غير سالم به نظر مي‌رسد.
4. احتياجات تطابقي و سازشي :
((در سازش اين مفهوم وجود دارد كه مي‌توان بين واقعيت و فرد ترتيبي اتخاذ كرد كه يكي يا هر دو تغيير يابند. لغت تطابق نيز اين مقصود را مي‌رساند كه فرد مي‌تواند، محيط يا تعادل نيروهاي رواني خويش را تغيير دهد.
پياژه21952 سازش را به عنوان تعادلي بين قسمت‌هاي فعل و فعل‌پذير شخصيت به منظور تطابق محيطي مي‌داند))(ميلاني فر، 1370).
5. احساس قدرت در عشق، كار (تفريح) كه خود سه جنبه مهم زندگي را تشكيل مي‌دهند.
جاهووا و بلو معتقدند كه سلامت فكر در موردي اطلاق مي‌شود كه شخص قدرت ابداع دارد و بعد از كار مي‌تواند آرامش يابد و از تفريح لذت ببرد.
6. طرز رفتار در حل مسائل :
1- Habs   2- Piaget
جاهودا در اين مورد سه بعد قائل است
بعد اول : شامل توالي مراحل مختلف مي‌باشد، كه خود شامل آگاهي به مسأله‌اي كه بايد حل شود و مسائلي كه در حل آن بايد مورد توجه قرار گيرند و تصميم و پياده كردن تصميم مي‌باشد.
بعد دوم : شامل احساساتي است كه با مراحل مختلف مطابقت دارد و با آن همراه مي‌باشد.
بعد سوم : برداشت مستقيم يا غيرمستقيم نسبت به اصل مسئله است. جاهووا معتقد است كه
حداكثر سلامت فكر در مورد حل مسأله خودداري سه بعد است. تمايل به گذشتن از همه  مراحل، احساس متناسب و ممتد نسبت به حل آن و جمله مستقيم براي حل مسأله، عبور از اين مراحل حتي بدون موقعيت در حل مسأله، علامت سلامت فكر است.
2ـ10ـ 6ـ پويايي و حركت در مسير :
در سمپوزيوم مسائل رواني و اجتماعي كودكان و نوجوانان كه در سال1350 در تهران برگزار گرديده و در شماره4 سال سوم مجله روان پزشكي كه به چاپ رسيده بود، چنين آمده است :
نكته‌اي كه به نظر مي‌رسد در ايجاد اميد و هدف در افراد نقش عمده‌اي دارد توجه به اين واقعيت است كه آدمي موجودي با احساس بي‌نهايت است كه در پيمودن راهي كه انتخاب نموده است حد و مرزي نمي‌شناسد. اگر در مسير تكامل قرار گيرد و در افكار و رفتارش محدوديتي نبيند، احساس نشاط، آرامش و هماهنگي خواهد كرد و اگر احساس محدوديت نمايد دچار اضطراب خواهد گرديد لذا به منظور از بين بردن اضطراب، بايد به نوعي او را به بي‌نهايت و كمال راهنمايي نمود. بنابراين حسيني(1365 : 29) با توجه به مطالب بالا، فرد سالم و بيمار و اجتماع سالم و بيمار را چنين توصيف كرده است :
((فرد سالم : فردي است كه در ضمن تطبيق منطقي با شرايط زمان و مكان محيط خويش، با آگاهي از فلسفه وجودي بشر، هدفي مترقي و انساني براي خود در نظر گرفته و رو به سمت آن روان است و در نتيجه افقي روشن در مقابل دارد. افكار و رفتارش براي خود و ديگران امنيت خاطر ايجاد مي‌كند)).
فرد بيمار، فردي است كه نمي‌تواند تطابق اجتماعي نمايد، و فلسفه وجود برايش مبهم است و به نوعي در مقابل خود احساس سد مي‌نمايد و افكار و رفتارش براي خود و ديگران ايجاد تشويش خاطر مي‌كند.
اجتماع سالم، اجتماعي است كه به افراد خود امكان مي‌دهد تا استعدادهاي نهفته آنها شكوفا گردد و همواره به طرف تكامل روان باشند.
اجتماع بيمار، اجتماعي است كه به نوعي مانع شكوفندگي افراد خود گردد و افراد نتوانند استعدادهاي نهفته خود را بروز دهند و در مقابل خود احساس سد نمايند.
2ـ10ـ7ـ معيارهاي بيماري و سلامت رواني در مكتب اسلام :
در مكتب اسلام، هم معيارهاي بيماري رواني و حداقل سلامت رواني، و هم معيارهاي ايده‌آل تعريف شده‌اند. معيارهاي بيماري مي‌توانند در تشخيص بيماري كمك نمايند و از نظر حقوقي و جزائي مورد توجه قرار گيرند.
نكته جالبي كه در متون اسلامي بوضوح جلب توجه مي‌نمايد، اين است كه تظاهرات اختلال رواني را به عنوان بيماري تلقي كرده‌اند و تنها در هنگامي كه علائم قطع ارتباط با واقعيت كه به عنوان جنون مطرح شده است وجود ندارد، فرد از انجام تكاليف مذهبي معاف و حق دخالت در دارائي خويش را ندارد و پس از رفع علائم مي‌تواند امور عادي خويش را انجام دهد.
پيامبر اسلام حتي از كاربرد لغت جنون براي افرادي كه تظاهرات رواني دارند اكراه دارند و اين افراد را تنها به نام بيمار مي‌خوانند. (شيخ صدوق، ترجمه كمره‌اي، به نقل از حسيني،1354 : 32).
در فقه اسلامي منظور از مجنون ايجاد پوشش بر عقل است و مفاهيمي كه در بين بعضي مردم شايع است و آنرا مشتق و ناشي از جن به معناي پوشيدن و مستور كردن است. فلما جن عليه الليل (آيه76، سوره انعام) يعني چون ظلمت شب او را پوشانيد. به قلب جنان گويند كه در ميان بدن پوشيده است. بچه در رحم مادر را از آن، جنين گويند كه شكم مادر او را پوشانده و جنين به معني پوشانده شده است؛ مجنون كسي است كه عقلش پوشانده شده است.(قرشي، 1375 : 61).
در مجمع لغت جنون كه معيارهاي اسلامي به كار رفته است، مفهوم قطع ارتباط با واقعيت1 را نشان مي‌دهد.
((تعابير ديگري كه در متون اسلامي در مورد اختلالات رواني به كار رفته است، سفاهت و ضعف مي‌باشند)) (سوره بقره، آيه 282).
((سفيه فردي است كه قدرت نگهداري دارايي و توجه به حال خود را ندارد و دارائي خود را نابجا مصرف مي‌نمايد و معاملات او براساس زيركي و جلوگيري از مجنون شدن نيست)) (امام خميني، 1367 : 165).
عنوان سوم كه در معيارهاي اسلامي براي تظاهرات رواني جلب توجه مي‌نمايد((ضعيف است و اين عنوان كه به همراه عنوان سفاهت در قرآن نيز آمده است با اين ترتيب تعريف شده، كه در مقابل دريافت شي خاص، بهاي آنرا دو مقابل مي‌پردازد چنانچه مشاهده مي‌شود، اختلال در محاسبه اساس تشخيص اين نوع از تظاهرات رواني است)). (سوره انعام، آيه14)، (سوره اعراف، آيه66)، (سوره جن، آيه4).
((در جاي ديگر معيار سلامت رواني در مكتب اسلام تحت عنوان رشد بكار رفته است، لغت رشد به معناي قائم به خود بودن، هدايت، نجات، صلاح و كمال آمده است)).
چنانچه مشاهده مي‌گردد، دستيابي به حداقل رشد، مجوزي براي انجام كارهاي مستقل، انجام معاملات و دخالت در دارايي تلقي شده است و در اين مورد معناي قائم به خود بودن و توانايي زندگي مستقل داشتن بيشتر مورد توجه است.
علامه طباطبايي در تفسيرالميزان بر چند مسأله در مورد سفاهت و رشد و تشخيص اين دو از يكديگر با توجه به آيات6ـ5 سوره نساء تأكيد مي‌نمايد :
1ـ سفه به معناي سبك عقلي است و در اصل به معناي مطلق سبكي به كار مي‌رود. مراد از سفيه كسي است كه در امور دنيوي خود سبك رأي است.
2ـ چون افراد سفيه قادر به حفظ دارايي خود نيستند حق دخالت در آن را ندارند و بايد تحت نظر اولياي آنها به كارهاي توليدي مصرف و از منافع آن، زندگي اين افراد تأمين مي‌گردد و اين عمل يك وظيفه اسلامي است.
1- Develisation
3ـ با افراد سفيه اگر چه از تصرف در اموال خود محروم مي‌باشند بايد با روش انساني برخورد شود.
4ـ به منظور كشف دستيابي فرد به رشد، تحت آزمايش‌هاي مكرر قرار گيرد تا شايستگي او جهت دخالت در اموال خويش و زندگي مستقل مورد تأييد قرار گيرد.
5ـ اگر چه معيار انجام عبادات در اسلام، تنها رسيدن به سن بلوغ مي‌باشد ولي مجوز دخالت در اموال و زندگي مستقل، دستيابي به رشد است؛ زيرا در اسلام مسأله رشد را در امور مالي و نظائر آن چون ازدواج ناديده مي‌گرفت موجب اختلال نظام اجتماعي مي‌شد.                                                                                        (تفسيرالميزان ذيل سفاهت و رشد).
عنوان ديگري كه در قرآن در مورد معيار سلامت رواني به كار رفته است، رسيدن به حد بلوغ و رشد هر دو است كه تحت عنوان دستيابي به كمال قدرت ((رشد)) مطرح شده است. منظور از اين حالت، اجتماع قدرت بدني و فكري، نيرو و تميز است.
2ـ10ـ 8 ـ معيار ايده‌آل بهداشت رواني در مكتب اسلام :
دستيابي به حداكثر رشد كه به طور مترادف با تكامل به كار مي‌رود، در حقيقت فلسفه زندگي از ديدگاه اسلام مي‌باشد، كه يقينا هيچ فرد عاقلي نمي‌تواند ادعا كند كه حداكثر رشد و تكامل دست يافته و امكان دستيابي به مراحل پيشرفته‌تر براي او غير مقدور است.
با توجه به(آيه شريفه سوره بقره، آيه186) و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب، اجيب دعوت الداع اذا دعان، فليستجيبوا لي و اليؤمنو بي لعلهم يرشدون. يعني چون بندگانم راجع به من از تو بپرسند، بگو من به آنها نزديكم. دعوت خواننده‌اي كه مرا بخواند اجابت مي‌كنم، پس بايد آنها هم اجابت كنند دعوت مرا و به من ايمان آورند تا رشد يابند.
طبق اين آيه شريفه نتيجه ايمان به خدا و اجابت دعوت خداوند، رشد و تكامل مي‌باشد، و در حقيقت مقصود از دعوت پيامبران و پذيرش آن توسط مردم دستيابي به تكامل رواني است. در حقيقت وقتي جهان بيني اسلامي و فلسفه زندگي را از ديدگاه مكتب اسلام در حركت تكاملي خلاصه نمائيم، انساني كه در اين مسير حركت مي‌نمايد، از معيار ايده‌آل سلامت فكر برخوردار است و به درجاتي از اين مسير فاصله داشته باشد، از سلامت رواني دور مي‌باشد.
احتمالا اقبال لاهوري با توجه به اين آيه به اين آيه نه اصول هستي را در حركت مي‌داند و عدم حركت و كوشش را معادل نيستي تلقي مي‌كند.
ساحل افتاده گفت.
گرچه بسي زيستم
هيچ نه معلوم گشت آه كه من كيستم
موج ز خود رفته‌اي
تيز خراميد و گفت
هستم اگر مي‌روم، گر نروم نيستم.
آموزش‌هاي گسترده‌اي نيز در مورد جنبه‌هاي مختلف كمك كننده و يا باز دارنده حركت تكاملي در اين مكتب وجود دارند كه داراي جنبه علمي بسيار و در ضمن از سادگي و قابل فهم بودن در حد گروه‌هاي مختلف اجتماعي برخوردارند؛ بعضي از اين نمونه‌ها عبارتند از :
1.((قدرت تحمل نسبت به نظرات مختلف و گزينش ايمان به خدا و احساس تعهد و تكليف نسبت به خداوند و دوري از قدرت‌هاي ضد خدا)). (امام صادق، اصول كافي، جلد1، صفحه12) و (آيه 18، سوره زمر).
2.((احساس امنيت نسبت به گفتار و رفتار شخص)). (پيامبر اكرم، المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه).
3.((انجام به موقع هر كار با توجه به شرايط زمان و مكان)).
(العاقل من وضع الاشياء مواضعها و الجاهل ضد ذلك).
4.((برنامه ريزي و كوشش در امور مفيد و دوري از هر كار بي فايده)).
(العاقل من ترك مالا يعنيه ـ حضرت محمد(ص)، درج گهر).
5.((قدرت تحمل نسبت به مردم و مداراي با آنها)).
(علي(ع) غررالحكم، العقل مداراه الناس : نشانه عقل مداراي با مردم است).
6.((حسن خلق)).
(امام صادق(ع) اصول كافي جلد1، صفحه27، اكمل الناس عقلا احسنهم خلقا)
2ـ10ـ 9ـ معيارهاي بهداشت رواني از ديدگاه امام علي(ع) :
تا چند صفت در انسان نباشد، عقلش كامل نشده است. مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكي هدايش اميدوار باشند، زياد دارائيش را ببخشد و زيادي گفتارش نگهدارد. بهره او از دنيا به مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت غيرخدا دوست‌تر دارد. نيكي اندك ديگران را زياد و نيكي بسيار خود را اندك بشمارد. همه مردمان را از خود بهتر و خود را از همه بدتر داند.(حسيني، 1360).
نكته جالبي كه در اين مكتب بر آن تأكيد مي‌شود، اينكه چنانچه فرد از نيروي تعقل بهره‌مند باشد آن را معطل گذارده و به كار نگيرد و يا برخلاف موازين آن عمل نمايد، نمي‌توان او را جزء خردمندان به حساب آورد و بسته به درجاتي كه از مسير تكامل و مقتضاي عقل انحراف يافته، دچار سفاهت و جنون است.
2ـ11ـ مكانيسم‌هاي دفاعي و نقش آنها در بهداشت رواني :
مكانيسم‌هاي دفاعي1 : اگر احتياجات و اميال بشري به سهولت ارضا مي‌شد، زندگي آسان نمي‌نمود، اما چنانكه مي‌دانيم موانع و مشكلات گوناگون آداب و رسوم و سنن، رسوم اجتماعي، عرف و قوانين مدون از ارضاي بسياري از احتياجات انساني جلوگيري كرده و ناكامي به بار مي‌آورد. برطرف كردن بعضي از اين موانع، آسان و مواجه با برخي از آنها مشكل است و منازعه رواني ايجاد مي‌كند. از اين رو، زندگي انسان يك مبارزه هميشگي و لايزال است و اين مبارزه هم، اصولا بر سرتعارض يا كشمكش بين تمايلات مشخص فرد و امور دنياي خارج كه به شدت فرد را تحت نفوذ و تأثير قرار مي‌دهند، در مي‌گيرد.
يكي از مهمترين دستاوردهاي روان شناسي شخصيت مكانيسم‌هاي دفاعي(سازشي) است كه باعث سازگاري و تطبيق مشخص با مشكلات محيطي و اجتماعي مي‌شوند كه مهمترين مكانيسم‌هاي دفاعي عبارتند از :(احمدوند، 1368).
1- Defence mechanisms
2ـ11ـ1ـ سركوبي1 :
شايد بتوان سركوبي را مهمترين و اساسي‌ترين مكانيسم دفاعي ناميد؛ زيرا بخشي از آن در بسياري از مكانيسم‌هاي دفاعي ديگر نيز وجود دارد. سركوبي، عبارتست از((بيرون راندن ناخود آگاهانه تجارب و تمايلات خطرناك نسبت به ((خود)) از خود آگاه. بدين وسيله فرد مي‌تواند تمام تجارب تلخي را كه سركوب شده‌اند، كاملا فراموش كند و فقط تحت شرايط و روش‌هاي خاصي مانند روان‌كاوي و هيپنوتيزم و استفاده از برخي داروها مي‌توان خاطرات سركوب شده را به ياد آورد. چون مقررات و قوانين اجتماعي، ارضاي بسياري از اميال و خواسته‌هاي انسان را مانع مي‌شوند و فرد لزوما براي هماهنگي با جامعه و حفظ اخلاق و سنن و احترام به قانون اميال وآرزوهاي خود را واپس مي‌زند چون انگيزه‌ها و خواسته‌هاي واپس زده محو نمي‌شوند مي‌تواند از راه استفاده از مكانيسم‌هاي ديگر دفاعي به لباس ديگري درآيند و در خودآگاه به جلوه‌گري بپردازند. در افرادي كه تمايلات بيش از حد سركوب تمايلات وجود دارد اين گونه افراد غيرقابل  انعطاف‌پذيري هستند و آرزوهاي خود را تحت كنترل در آورده به آنها اجازه ارضا شدن نمي‌دهند.
2ـ11ـ2ـ جبران2 :
جبران عبارتست از : اغراق در يكي از مشخصات‌ يا رفتارهاي شخصي به منظور كاستن از احساس حقارت و نقايص و كمبودهاي خود. مكانيسم جبران مي‌تواند هم به صورت مثبت و هم به صورت منفي ظاهر شود. صورت مثبت آن اين است كه وقتي فرد مي‌بيند در يك موضوع نمي‌تواند موفق شود يا اينكه با شكست مواجه مي‌شود، با تلاش در جنبه‌اي ديگر موفقيت‌هايي بدست مي‌آورد. اما جنبه منفي آن چنين است كه وقتي فرد در جايي با عدم موفقيت روبرو مي‌شود براي جبران دست به كارهاي تخريبي مي‌زند. شعر زير مصداق جبران منفي است : طاعت از دست نيايد، گنهي بايد كرد در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد
1- Repression   2- Compen Station
2ـ11ـ3ـ جا به جائي1 :
مكانيسم جا به جائي عبارتست از : سوق دادن جهت يك احساس به يك موضوع امن يا قابل قبول به جاي يك موضوع خطرناك يا غيرقابل قبول. به طور كلي وقتي در بين امكاناتي كه در فعاليت‌هاي شخصي براي هم زيستي و سازگاري وجود دارد، نتوان با تهاجم يا پرهيز يا فرار، موانع را بر طرف كرد، راه ثانوي پذيرفتن هدف ديگري است كه جانشين هدف اولي شود. اين استعداد پيوسته در فرد وجود دارد كه در قبال هدفي كه نتواند بدان برسد، هدف ديگري انتخاب كرده و جانشين هدف نخستين نمايد. اين كيفيت مبين آن است كه انرژي رواني يا حالت عاطفي انسان قابل جا به جا شدن است و از موضوعي به موضوع ديگر منتقل مي‌شود.
2ـ11ـ4ـ ((تصعيد)) يا ((والايش))2 :
گاهي براي ارضاي خواسته‌هاي محروم شده، مي‌توان از راه‌هاي اجتماع پسندانه وارد شد اين امر به وسيله مكانيسم تصعيد صورت مي‌گيرد. در بين مكانيسم‌ها، مكانيسم تصعيد سالم‌ترين آنهاست. شخص به مدد تصعيد مي‌تواند احساسات هيجان انگيز و كنش‌هاي ابتدايي خود را از حالت اوليه به سوي هدف‌هاي عالي‌تر و بهتر سوق دهد، به گونه‌اي كه هم رضايت خاطر خودش تأمين شود و هم نفعي عايد اجتماع كند. والايش زيان قابل توجهي براي فرد در برندارد. چون واقعيت امر را مكتوم و افكار ننموده، بلكه فرد را با شرايط و مقتضيات موجود و ارزش‌هاي و خواسته‌هاي جامعه روبرو مي‌كند. در واقع والايش، نوعي جا به جايي است كه در آن هدف جا به جايي جنبه سازندگي و خلاقيت دارد؛ از اين راه، انرژي بسياري از تمايلات تهاجمي و جنبي و آزار دوستي غيرقابل قبول جامعه، تحت كنترل در راه ابداعات و آفرينش‌هاي آثار ادبي به طور كلي هنري به كار گرفته مي‌شوند.
2ـ11ـ5ـ همانند سازي3 :
در اين مكانيسم فرد به طور ناخود آگاه از رفتار، گفتار، كردار، حركات شخصي و يا اشخاص ديگر پيروي مي‌كند و حتي خود را شبيه شخصي كه مورد احترام او است، قرار مي‌دهد و بدين ترتيب، مزايا، كاميابي، برتري و ارزش‌هاي او را از آن خود تلقي مي‌كند به اين نحو ارضا مي‌شود. من كيم، ليلي و ليلي كيست؟ من      ما يكي روحيم اندر دو بدن
1- Displace ment   2- Sublimation  3- Identificotion
2ـ11ـ 6ـ درون فكني1:
درون فكني يعني نسبت دادن امور برون ذاتي و خارجي به درون ذات. از اين رو درون فكني را مي‌توان مرحله مقدماتي همانندسازي تلقي كرد زيرا فرد به اين وسيله پاره‌اي از جنبه‌هاي موقعيت‌هاي مختلف را به درون خود برده و به تملك خود در مي‌آورد، درون فكني وقتي پديد مي‌آيد كه ما چيزي را كه دوست داريم از دست مي‌دهيم. در اين مورد، ما صورت ذهني چيز از دست داده را جذب روان خود مي‌كنيم و آن را به عنوان جزئي از خود مي‌پذيريم.
2ـ11ـ7ـ برون فكني2 :
مكانيسم برون فكني عبارتست از انكار بعضي خصوصيات، حالات، صفات و يا تمايلي كه در فرد وجود دارد و نسبت دادن آن به ديگران. فرا فكني يكي از مكانيسم‌هاي متداولي است كه از طريق آن، شخص انديشه‌ها و افكار غيرقابل پذيرش و تمايلات دروني و ناخودآگاه خويش و همچنين تقصيرها و اشتباهات و بدكاري‌هاي خود را به ديگر نسبت مي‌دهد، بسياري از تحقيقات روان شناسي اجتماعي نشان داده است كه يكي از عوامل اساسي تعصب‌هاي نژادي – مذهبي و طبقاتي به خصوص عليه اقليت‌ها، از مكانيسم دفاعي برون فكني نشأت مي‌گيرد.
2ـ11ـ 8 ـ دليل تراشي3 :
به وسيله مكانيسم دليل تراشي احساس ارزش خود را با ارائه ((منطق‌نمايي)) به جاي رفتار منطقي توجيه مي نماييم. اين يكي از رفتارهاي متداول انسان است و غالبا هنگامي ظاهر مي‌شود كه سعي داريم رفتار خود را به ديگران بقبولانيم و نشان دهيم كه آنها در اشتباهند.
1- Introjection   2- Projection   3- Rotional lization
2-11-9- واكنش سازي يا واكنش معكوس1 :
بر اساس اين واكنش (مكانيسم) شخص سعي مي‌كند برداشت‌ها، حالات، طرز فكر و رفتاري
كاملا نقطه مقابل انگيزه‌هاي ايجاد كننده آنها را از خودشان نشان دهد. واكنش سازي، در واقع رفتار معكوس و آگاهانه نسبت به تمايل ناخود آگاه است بدون اينكه فرد بداند كه چنين عملي را انجام مي‌دهد.
2ـ11ـ10ـ بازگشت ـ عقب‌نشيني ـ واپس روي2 :
وقتي كه خواسته‌ها و آرزوهاي افراد با امكانات موجود سازش نداشته باشد و فرد در ارضاي تمايلات دروني خود با شكست مواجه گردد دچار ناكامي شد، و اين ناكامي باعث مي‌شود فرد به عادت قبلي و رفتارهاي بدوي خود برگردد، بنابراين بازگشت عبارتست از((عقب نشيني از مشكلات زندگي به وسيله متوسل شدن به رفتارهايي كه شخص در گذشته انجام مي‌داه است يعني بازگشت به مراحل اوليه و ساده رفتار.
2ـ11ـ11ـ مكانيسم انكار3 :
انكار مكانيسمي است كه به وسيله آن عقايد، آرزوها، حقايق و اعمالي كه براي خود آگاه غيرقابل تحمل است، به طور ناخود آگاه وجود آنها انكار مي‌گردد. به كمك انكار شخص خود را در مقابل مسائلي كه آگاهي بر آنها برايش غيرقابل تحمل است حفاظت مي‌كند.
2ـ11ـ12ـ خيالبافي يا رؤياي روز4 :
رؤياي روز عبارتست از ارضاي احتياجات و آرزوها، به وسيله تخيل در بيداري، اين مكانيسم وسيله‌اي است و براي فرار از مشكلات زندگي و پناه بردن به عالم تخيل كه در آن ناكامي‌ها حتي الامكان تقليل يافته يا وجود ندارند از نظر بهداشت رواني خيالبافي هنگامي مضر و خطرناك محسوب مي‌شود كه ارتباط آن با واقعيت قطع شود و طي آن فرد بكوشد با استفاده از قوه تخيل خود آرزوهايي را بپروراند كه انجام آنها امكان‌پذير نيست. در اين حالت به تدريج خيالبافي جانشين واقعيت‌ها مي‌گردد و مانع سازگاري عملي فرد مي‌شود.
1-Reaction formatting  2- Regression   3- Denial    4- Daydream
2ـ12ـ بهداشت رواني معلم :
اختلال‌هاي عصبي و رواني اگر ميكروبي يا ويروسي نيستند و از شخص بيمار به شخص سالم سرايت نمي‌كند لكن، زندگي شخص مبتلا به اين اختلال‌ها در بين افراد سالم از يك طرف، باعث تشديد ناراحتي‌هاي او مي‌شود زيرا توجه مردم را به سوي او جلب مي‌كند و همين دقت و توجه مخصوصا اگر همراه با تمسخر باشد ناراحتي او را افزايش مي‌دهد و از طرف ديگر به احتمال زياد، از راه تقليد و همانندسازي در اطرافيان نيز همين حالت ظاهر مي‌شوند. از اين رو يكي از مهمترين عوامل مؤثر در آموزش و يادگيري دانش‌آموزان و تربيت ذهني و عاطفي ايشان، وضع رواني و عاطفي خود معلم است. معلمي كه از اضطراب مداوم رنج مي‌برد طبعا از سلامت رواني و عاطفي محروم خواهد شد و در نتيجه، رفتار با محصلان، رفتار ناسالم يا بيمار گونه و نامطلوب خواهد بود (شعاري‌نژاد،1372).
معلم بهره‌مند از بهداشت رواني و سلامت رواني و عاطفي خصايص زير را خواهد داشت :
ـ داشتن فكر خلاق و مثبت؛
ـ تعادل عاطفي و ثبات شخصيت؛
ـ توجه و درك علت‌هاي رفتار خويشتن؛
ـ درك و شناخت شرايط و مقتضيات زمان و مكان؛
ـ رضايت خاطر از خويشتن (خود را چنانكه هست پذيرفتن)؛
ـ رابطه رضايت بخش (پذيرفتن واقعيات موجود در محيط)؛
ـ توانايي بررسي منطقي مسائل؛
ـ داشتن فلسفه و هدف در زندگي.(شعاري‌نژاد، 1372 : 48).
عوامل تهديد كننده سلامت رواني معلم :
الف) بيماري‌هاي(مخصوصا مزمن) بدني، به همين سبب، تنها معاينات بدني از دانش‌آموزان كافي نيست بلكه بايد از معلم هم معاينات كامل و مرتب بدني به عمل آيد.
ب) نقص‌هاي موروثي : معلم هم مانند ساير مردم ممكن است بعضي از اختلال‌هاي رواني و نقص‌هاي ذهني را از والدين خود به ارث برده باشد؛ به همين علت، معاينه رواني معلم و بررسي ذهني وي قبل از آغاز كار معلمي ضروري است.
پ) تعارض‌هاي رواني :
معلمي كه از مسائل پيچيده خانوادگي و شغل رنج مي‌برد و از حل آنها عاجز است نمي‌تواند سالم باشد مثلا معلم شده است بدون اينكه بدان علاقه‌مند باشد؛ يا بين درآمد و حقوق و هزينه‌اش تعادل كامل وجود ندارد و هميشه بدهكار است و شرمنده؛ در زناشويي ناكام است؛ محيط خانوادگي سالم و لذت‌بخش ندارد؛ از امنيت شغلي برخوردار نيست.
درتمام اين گونه اوضاع و شرايط، معلم دائما از يك عده كشمكش‌ها يا تعارض‌هاي رواني و عاطفي رنج خواهد برد و در نتيجه سلامت رواني او آسيب خواهد ديد.
ت) محروميت از محبت و پذيرفتگي : شخصي كه در دوران كودكي از محبت والدين و مربيانش محروم بوده است و مورد پذيرش آنان و مدرسه (معلم و همكلاسان) واقع نشود يقينا در طول زندگي از ناراحتي و اختلال رواني رنج خواهد برد و اگر يك معلم در كودكي چنين وضعي داشته باشد بديهي است معلم سالم از لحاظ رواني نخواهد بود. هم چنين معلم نيازمند است در محيط كارش از محبت اولياي خود و همكارانش برخوردار باشد و اولياي اداره و مدرسه‌اش ارزش واقعي او را درك كنند. و او را عملا به اين درك و شناخت متوجه سازند.
2ـ12ـ1ـ روش‌هاي تأمين سلامت و بهداشت رواني معلم :
1. توجه شخصي :
معلم همانند ساير مردم بايد هميشه به ياد داشته باشد كه حفظ سلامت و بهداشت خود، اعم از بدني و رواني، از وظايف انفرادي اوست و نمي‌تواند آن را برعهده ديگران بگذارد. پس هر معلم موظف است در عين توجه و تلاش براي تأمين سلامت و بهداشت رواني دانش‌آموزان از توجه به سلامت خود غفلت نكند و حتي آن را مقدم بشمارد زيرا معلم سالم مي‌تواند افراد سالم بار آورد.
2. توجه به سلامت بدني :
به تجربه ثابت شده است سلامت بدني و سلامت عقلي لازم و ملزومند و بدون يكي نمي‌توان وجود ديگري را انتظار داشت بنابراين، معلم بايد از بدن سالم برخوردار باشد و چنان كه قبلا گفته شد از وي نيز معاينات بدني دقيق و مرتب بعمل آيد.
3. استراحت و تفريح :
طبيعت شغل معلم ايجاب مي‌كند كه از استراحت روزانه و سالانه برخوردار شود. او هر روز بايد چند ساعتي در محيط آرام استراحت و تفريح كند، ايجاد باشگاه‌هاي تفريحي سالم مي‌تواند به معلمان ياري كند. هم چنين بايد ترتيبي اتخاذ كرد كه همه معلمان حداقل يك ماه در سال دور از محيط كار به استراحت و تفريح بپردازند.
4. درك از شغل خود :
وقتي شخص براي حرفه خود ارزش و اعتبار قايل شود يا اهميت آن را واقعا دريابد طبيعي است از اشتغال به آن لذت خواهد برد. معلم هم ـ نخستين گام در موفقيت است ـ وقتي ارزش واقعي حرفه‌اش را دريابد ديرتر خسته خواهد شد واز ابتلا به اختلال عصبي در امان خواهد بود.
5. پيشرفت شغلي يا افزايش مهارت :
يكي از عوامل مؤثر در بهداشت و سلامت رواني معلم اين است كه مرتبا مهارت معلمي خويش را افزايش دهد و از لحاظ شغلي پيشرفت كند زيرا در اين صورت، اعتماد به نفس و در نتيجه، امنيت خاطر او فزوني خواهد يافت. تشكيل دوره‌هاي كارآموزي و كارورزي كوتاه مدت البته به صورت برنامه ريزي شده و داراي هدف روشن در تأمين اين عامل بسيار مؤثر است.
6. تأمين زندگي :
معلم بايد از يك زندگي متوسط برخوردار باشد و بين درآمد و هزينه‌اش توازن و تعادل مطلوب به وجود آيد. در تأمين اين منظور، اول خود معلم مسئول است كه بايد برنامه زندگي خود را طوري تنظيم كند كه تعادل مذكور هميشه موجود باشد زيرا براي اين امر نمي‌توان مدت تعيين كرد. دوم اينكه، دولت موظف است معلم را از يك درآمد متناسب با حرفه و ارزش حرفه‌اش برخوردار سازد. البته، بايد توجه داشت كه افزايش حقوق معلم هيچ دردي را از او درمان نمي‌كند بلكه بر مشكلات او مي‌افزايد. به همين سبب، بايد هزينه زندگي را در حد متعادل نگاه داشت و قدرت خريد را افزايش داد.
7. تأمين تعادل عاطفي :
معلم بايد از تعادل عاطفي برخوردار باشد وگرنه تنها در آموزش خود موفق نخواهد شد بلكه به مضطرب و آشفته بار آوردن دانش‌آموزان نيز كمك خواهد كرد.
8. ايمان و اعتقاد ديني :
بيشتر روان شناسان و روان پزشكان، ايمان و اعتقاد ديني را عامل بسيار مؤثري در پيشگيري از بيماري‌هاي رواني مي‌دانند و البته اعتقاد دارند به ديني كه انسان را به فعاليت و بهره برداري از زندگي سالم و لذت بخش و شركت در مسئوليت‌هاي اجتماعي برمي‌انگيزد.
9. تأمين اجتماعي :
معلم بايد از ارزش و اعتبار اجتماعي لازم برخوردار باشد و از هرگونه تحقير وي خودداري شود. هرگز نبايد او را به بعضي فعاليت‌هل يا تظاهرات اجتماعي كه دون شأن او مي‌باشند وادار ساخت. معلم در صورتي كه خودش بخواهد بايد تماشاگر باشد نه تماشايي.
به طور كلي، در انتخاب و تربيت معلم بايد معيارهاي زير را در نظر گرفت :
ـ رغبت‌ها (چه چيزها را دوست دارند و از چه چيزها متنفرند)؛
ـ گرايش‌ها (وجه نظرشان نسبت به اشخاص و اوضاع و مشاغل مخصوصا معلمي)؛
ـ ارزش‌ها؛
ـ ويژگي‌هاي شخصيت؛
ـ فعاليت‌ها و موفقيت‌هاي تحصيلي؛
ـ جنبه‌هايي از سرگذشت شخصي و زمينه‌هاي آمادگي.(شعاري‌نژاد، 1372 : 51ـ50)
2ـ13ـ بهداشت رواني در آموزش و پرورش :
((چون دبيران با توجه به مشكلات امروزي داراي استرس‌ها و ناراحتي‌هاي رواني هستند لذا بايد با اصول بهداشت رواني آشنا بوده و مسائلي از قبيل علل و روش‌هاي پيش‌گيري از بيماري‌هاي رواني را بدانند)).(حسيني، 1360 : 169).
((چند روش براي آشنايي معلمان با اصول بهداشت رواني وجود دارد، استفاده كردن از كتب بهداشت رواني سمينارهاي مختلف كلاس‌هاي بهداشت رواني.
مسئولين امور آموزشي بايد به مسائل هيجاني و رواني معلمان توجه خاصي نموده و با برقرار كردن مراكز مشاوره رواني و برنامه‌هاي بهداشتي از شيوع بيماري‌هاي رواني جلوگيري نمايند)).(حسيني، 1360 : 150).
2ـ13ـ1ـ نتايج عملي بهداشت رواني :
1. تأكيد بر جنبه‌هاي مثبت كه در فرد وجود دارد.
2. به تأخير انداختن و جلوگيري از بروز عوارض بيماري‌هاي رواني كه احتمالا در فرد وجود دارد.
3. كمك به افرادي كه تحت تأثير ضربه‌ها و عوامل رواني قرار گرفته‌اند.
بهداشت رواني و بهداشت جسمي بر تحقيقات علمي پايه گذاري شده است. بهداشت جسمي برپايه فيزيولوژي گذاشته و بهداشت رواني براساس فيزيولوژي روان شناسي پايه گذاري مي‌شود : اختلالات رواني كه مشاهده مي‌كنيم حتما ريشه عميق‌تر و داستان طولاني‌تري دارند.
(حسيني، 1360).
2ـ14ـ جو سازماني :
بهبود جو سازماني مدارس به سمت سلامتي مثبت كاري پيچيده و دشوار است ((زيرا كه مدارس آئينه نقاط قدرت و ضعف كل جامعه هستند و بهبود جو مدارس با اعتقادات، علم و دانش، فرايندها و ارزش‌هاي تمام جامعه در ارتباط است.(شيرازي، 1373 : 160)
خصوصيات ويژه منحصر به فردي كه شما را راضي مي‌سازد تا يك مدرسه را از مدرسه ديگر متفاوت بدانيد جو آن مدرسه است. در اين رابطه سلامت سازمان مدارس يك الگو و چارچوب ديگر، براي شناخت و مفهوم سازي جو عمومي مدارس است.(شيرازي، 1373)
امروزه از سازمان آموزش و پرورش به عنوان صنعت رشد نام مي‌برند و بعد از امور دفاعي در اغلب كشورها بيشترين بودجه را به خود اختصاص مي‌دهد. امروزه منزلت اجتماعي آموزش و پرورش افزايش يافته، شمار مؤسسات و خدمات آموزش گسترش پيدا كرده است. اين صعود و رشد در منزلت، خدمات، بودجه و… مستلزم بهبود كمي و كيفي اين سازمان بطور هماهنگ است.(علاقه بند، 1368).
جو سازماني مدارس ادراك معلمان از محيط عمومي كار بوده و متأثر از سازمان رسمي، غيررسمي، شخصيت افراد و رهبري سازماني است. يا مجموعه‌اي از خصوصيات داخلي مدارس كه موجب تمايز آنها از يكديگر است مي‌شود يا به عبارت ساده‌تر كيفيت نسبتا پايدارمحيط مدرسه بوده است. كه معلمان آن را تجربه كرده، مؤثر بر رفتار و مبتني بر ادراك جمعي رفتار در مدرسه است و نسبت جو سازمان به مثابه شخصيت به فرد است. جو مدارس شخصيت مدارس است و در رفتار سازماني نقش عمده دارد.(ميكسل، ترجمه سيدعباس زاده، 1376).
2ـ14ـ1ـ تعريف جو سازماني :
((ادراكاتي كه فرد از نوع سازماني كه در آن كار مي‌كند دارد و احساس او نسبت به سازمان بر حسب ابعادي مانند استقلال، ساختار سازماني، پاداش، رهبري، ملاحظه كاري، صميميت و حمايت و صراحت)).(مدني، 1373 : 111)
انواع جو سازماني :
هالپين و كرافت در مطالعه گسترده‌اي از مدارس ابتدائي آمريكا توانسته‌اند نقش نوع جو سازماني را كه بر روي يك بيوستار قرار مي‌گيرند تشخيص دهند.
Autono mous open          controlled              faniliar         paternal                 closed
بسته                    پدرانه           دوستانه              كنترل‌كننده           خودگردان باز
اكنون به توصيف نقش نوع سازماني مي‌پردازيم.
2ـ14ـ2ـ جو باز :
جو باز يك وضعيت را شرح مي‌دهد كه افراد در آن وضعيت به طور زيادي لذت مي‌برند و از روحيه بالايي برخوردارند معلمان بدون پرخاشگري و درگيري بخوبي با هم كار مي‌كنند. خط مشي‌هاي مديريت انجام وظايف را تسهيل مي‌كند. معلمان از روابط دوستانه با هم لذت مي‌برند و احساس مي‌كنند كه به درجه بي‌نهايت زيادي از صميميت نياز ندارند. معلمان رضايت شغلي قابل ملاحظه‌اي به دست مي‌آورند و به اندازه كافي برانگيخته مي‌شوند و مشكلات و ناكامي‌ها را بر طرف مي‌سازند.
قوانين و مقررات بر هدايت و كنترل دقيق معلمان توافق دارند و بر توليد تأكيد ندارند و فعاليت‌هاي باز نيازي به آگاهي دادن ندارند؛ زيرا معلمان به آساني و با سرعت توليد مي‌كنند و به علاوه كنترل كامل بر وضعيت دارد و به طور مناسب رهبري را براي كاركنان فراهم مي‌آورند(طوسي،1370)
بنابراين جو باز داراي مشخصات زير است :
روحيه بالا، صميميت متوسط، نفوذ پويايي بالا، ملاحظه‌گري بالا، فاصله‌گيري پايين، تأكيد بر توليد پايين.
2ـ14ـ3ـ جو خود گردان :
وجه مشخص اين جو سازماني آزادي تقريبا كاملي است كه مدير به معلمين مي‌دهد. كه مدير آموزش‌هايي براي معلمين آماده مي‌كند تا به طور متفابل آنها بتوانند روش‌هايي را براي ارضاي احتياجات اجتماعي در داخل گروه پيدا كند. به طوريكه يك نفر ممكن است تخمين بزند كه ارقام تقريبا تمايل بيشتري بسوي احتياجات اجتماعي، بيش از انجام وظايف و ارقام نسبتا بالايي بر روحيه و صميميت دارند. هنگامي كه معلمين در موقعيت انجام وظيفه مي‌باشند آنها به كارهاي خود مشغولند و به آساني و سريع به اهدافشان دست مي‌يابند. مدير روش‌ها و مقرراتي را به وجود مي‌آورد كه انجام وظايف معلمان را تسهيل مي‌كند.
((روحيه معلمين خيلي بالاست اما نه به بالايي كه در جو باز وجود دارد. روحيه بالا احتمالا ريشه زيادي در ارضاي احتياجات اجتماعي دارد كه معلمين به دست مي‌آورند. اين جو داراي مشخصات زير است : روحيه نسبتا بالا، صميميت نسبتا بالا، بي علاقگي پايين، مزاحمت پايين، فاصله‌گيري بالا، تأكيد بر توليد پايين و ملاحظه‌گري متوسط)).(طوسي، 1370).
2ـ14ـ4ـ جو كنترل شده :
((اين جو بوسيله تكيه بر دستيابي به مخارج ارضاي نيازهاي اجتماعي نشان داده شده است در اين جو همه نخست كار مي‌كنند و وقت ناچيزي براي ارتباطات دوستانه با يكديگر وجود دارد. اين جو بيشتر به انجام وظايف جدا از ارضاي نيازهاي اجتماعي توجه دارد با اين حال چون روحيه بالاست اين جو مي‌توان جزء جو نسبتا بازتر از بسته طبقه‌بندي شود. معلمين به طور معمول به تنهايي كار مي‌كنند و با يكديگر غيرشخصي رفتار مي‌كنند و در واقع انزواي اجتماعي معمول است و ارتباطات گرم واقعي بين معلمين وجود ندارد)). (همان منبع، 1370).
بنابراين جو كنترل شده وضعيتي را بيان مي‌كند كه داراي مشخصات زير است :
روحيه بالا، بي علاقگي پايين، مزاحمت پايين، صميميت پايين، تأكيد بر توليد بالا، ملاحظه‌گري پايين، نفوذ و پويايي متوسط.
2ـ14ـ5ـ جو دوستانه :
هدف اصلي اين جو شامل رفتار دوستانه مدير و معلمين است در اين صورت ارضاي احتياجات اجتماعي خيلي بالاست؛ در حاليكه برعكس نظارت كمتري بر كنترل فعاليت‌هاي گروه به سوي هدف انجام مي‌شود، ارتباط و صميميت بالاست. روحيه و رضايت شغلي در حد متوسط، اما اين نتيجه برآورده شدن نيازهاي اجتماعي است بنابراين در اين جو ملاحظه‌گري بالا، فاصله‌گيري پايين و تأكيد بر توليد پايين است (طوسي، 1370).
2ـ14ـ 6ـ جو پدرانه :
جو پدرانه با كوشش‌هاي اثر بخش مدير براي كنترل كاركنان و به همان اندازه ارضاي نيازهاي اجتماعي آنها توصيف مي‌شود؛ رفتارشان غيرواقعي و غير انگيزش است. البته اين جو تا حدي يك جو بسته است. معلمان كار را اب هم ديگر انجام نمي‌دهند و اين باعث نفاق بين گروه‌ها مي‌شود بقاي گروه تضمين نشده است، زيرا مديران توانايي كنترل فعاليت‌هاي معلمان ندارند. معلمان از روابط دوستانه همديگر لذت نمي‌برند و به طور محسوس روحيه پايين است. بنابراين از مشخصات اين جو عدم اشتغال زياد، مزاحمت پايين، صميميت پايين و تأكيد بر توليد است (همان منبع، 1370).
2ـ14ـ7ـ جو بسته :
جو بسته وضعيتي را نشان مي‌دهد كه افراد رضايت كمتري در احترام گذاشتن به انجام وظايف و دست‌يابي نيازهاي اجتماعي به دست مي‌آورند. به طور خلاصه مدير در هدايت فعاليت‌هاي معلمان مؤثر نيست و در عين حال هم نسبت به رفاه شخصي آنان بي‌توجه نيست.
معلمين به خوبي با هم كار انجام نمي‌دهند. در نتيجه دستيابي به موفقيت گروهي خيلي كم است، روحيه در اين جو پايين است كه نشان دهنده رضايت كاري پايين و در نتيجه رضايت اجتماعي پايين است. نكته چشم‌گيري كه مشخص است عامل نگه‌دارنده معلمين در مدرسه رضايت است كه آنها از روابط دوستانه بدست مي‌آورند. ميزان ترك شغل براي معلمين در اين جو خيلي بالا است مگر اينكه براي شغل‌هايي كه داراي سن بالا باشند و يا اينكه¬آنها فقط با جاذبه بازنشستگي در اين سيستم زنداني شده باشند(مدني، 1373).
بنابراين مشخصات جو بسته عبارتست از :
روحيه پايين، مزاحمت بالا، بي علاقگي بالا، صميميت متوسط، فاصله‌گيري بالا، تأكيد برتوليد بالا، ملاحظه‌گري پايين.
ويژگي‌هاي جو بسته و باز در دو طرف پيوستار به شكل زير است :(طوسي، 1370).
ويژگي‌هاي      جو باز                                                  ويژگي‌هاي    جو بسته
روحيه گروهي    بالا                                                    روحيه گروهي   پايين
مزاحمت          پايين                                                  مزاحمت          پايين
بي علاقگي       پايين                                                  بي علاقگي       بالا
صميميت          بالا                                                    صميميت          بالا
ملاحظه‌گري      بالا                                                     ملاحظه‌گري      پايين
فاصله‌گري        پايين                                                  فاصله‌گري        بالا
نفوذ و پويايي     بالا                                                    نفوذ و پويايي     پايين
تأكيد بر توليد     پايين                                                  تأكيد بر توليد     بالا
2ـ15ـ عوامل مؤثر در جو سازماني :
((عوامل متعدد بر جو سازماني اثر مي‌گذارند و بنابراين اقليم(جو) را مي‌توان از جهات متعددي تصور كرد و مورد بررسي قرار داد كه عبارتند از : روحيه بالا، رهبري، سازمان رسمي، سازمان غيررسمي و شخصيت)).(مدني، 1373 : 114).
2ـ15ـ1ـ روحيه :
روحيه عبارتست از عكس‌العمل عاطفي و ذهني است كه شخص در باب حرفه و كارش دارد، روحيه ممكن است قوي و يا ضعيف باشد، و معلمي ممكن است به كارش علاقه‌مند باشد و فكر كند كه با گروهي از بهترين افراد در حوزه فرهنگي بسيار عالي به خدمت مشغول است.
همين معلم ممكن است به دستگاه ادراي فرهنگي بي‌اعتماد باشد، مقدار حقوق و پاداش خود را كافي نداند از همكارانش نيز تنفر داشته باشد در اين حالت چگونگي واقعيت امر حائز اهميت نيست، عامل مهم در روحيه معلمان همان احساس و اعتقادي است كه در آنان وجود دارد.(طوسي، 1371).
((روحيه در كميت كار افراد تأثير مي‌گذارد، روحيه ضعيف از ميزان توليد مي‌كاهد در حاليكه روحيه قوي سبب افزايش توليد مي‌گردد، هرگاه روحيه قوي باشد هيئت كاركنان مدرسه در كوشش بسيار براي بهبود امر با حداقل كفايت و كارداني به كار ادامه مي‌دهد)).(طوسي، 1371 : 42).
2ـ15ـ2ـ شخصيت :
((واژه شخصيت در زبان روزمره معاني گوناگون دارد مثلا وقتي در مورد كسي گفته مي‌شود((بسيار با شخصيت است)) غالبا درجه كارآيي و جاذبه اجتماعي وي مورد نظر است. گاه كلمه شخصيت به منظور توصيف بارزترين ويژگي شخص بكار مي‌رود مثلا گفته مي‌شود كه فردي شخصيت پرخاشگر و خجولي دارد، ولي روان شناسان در بحث از شخصيت بيش از هر چيز به تفاوت‌هاي فردي توجه دارند؛ يعني ويژگي‌هايي كه فرد را از افراد ديگر متمايز مي‌كنند لذا منظور از شخصيت دراينجا ((الگوهاي معين از رفتار و شيوه تفكر است كه نحوه سازگاري شخص را با محيط تعيين مي‌كنند)).(شاملو، 1369 : 72).
2ـ15ـ3ـ رهبري :
((رهبري يكي از عوامل مؤثر در جو سازماني است. رهبري وقتي تحقق مي‌يابد كه شخص بخواهد شخص ديگر را به منظور نيل به هدف‌هاي پيش‌بيني شده، به كار وادارد. رهبري برخلاف بسياري از وظيفه‌هاي مديريت مثل برنامه‌ريزي و سازمان‌دهي وظيفه‌اي است كاملا رفتاري كه با درگيري فراوان در روابط شخص ملازمه دارد)).(مدني، 1373 : 76).
((پيچيدگي مديريت برمدير وقتي آشكار مي‌شود كه عملا به وظيفه هدايت و رهبري مي‌پردازند در اين كار او در درجه اول با انسان سروكار دارد و خود نيز يكي از آنهاست. بنابراين منظور از رهبري در مديريت عبارتست از : ((فراگرد، اثر گذاري و نفوذ در رفتار اعضاي سازمان براي ياري و هدايت آنها در ايفاي وظايف سازماني است)).(علاقه‌بند، 1371 : 121).
2ـ15ـ4ـ سازمان رسمي :
يكي از عوامل مؤثر در جو سازماني، سازمان رسمي است.
سازمان رسمي عبارتست از بوجود آوردن يك سلسله همبستگي‌ها و ورابط منطقي و عقلاني كه بين مشاغل مختلف سازماني با بر قراري سيستم‌هاي منظم و مرتب، جهت نيل به هدف خاص و معيني طرح‌ريزي گرديده باشند. سازمان رسمي بخش بزرگي از جو سازماني را تشكيل مي‌دهد، اگر چه سازمان رسمي همه سازمان را تشكيل نمي‌دهد، ليكن بخش بزرگي از آن را در برمي‌گيرد و داراي ويژگي‌هاي زير است :
1. تعيين دقيق ساختار فعاليت‌ها؛
2. بقا و دوام سازمان؛
3. رشد و پويايي سازمان.(پرهيزكار، 1371)
2ـ15ـ5ـ سازمان غيررسمي :
سازمان غيررسمي در دل سازمان رسمي پديدار مي‌شود و بدون آن نمي‌تواند ايجاد شود. در هرصورت سازمان غيررسمي سايه سازمان رسمي بوده و در عين حال برجو سازماني اثر مي‌گذارد.
سازمان غيررسمي عبارتست از : بر قراري روابط اجتماعي، دوستي و همكاري في‌مابين اعضاء سازمان به نحوي كه افراد سازمان اصول و قواعد خشك و بي‌روح سازمان رسمي را قبول نداشته و فعاليت‌هاي خويش را براساس روابط دوستي و صميميت بدون نوشتن بر روي كاغذ به وجود بياورند. در سازمان غيررسمي تنها عضوهاي سازماني به عنوان همكار نبوده، بلكه دوست و رفيق هستند و در كنار يكديگر خدماتي انجام مي‌دهند. در سازمان‌هاي امروزي سازمان‌هاي غيررسمي جنبه مقبوليت درنزدمديران نداشته و اداره‌كنندگان يك سازمان، سازمان غيررسمي رابه‌رسميت نمي‌شناسد.(پرهيزكار، 1371).
2ـ 16ـ استراتژي‌هاي تغيير جو مدارس (يا اثر بخشي مدارس)
2ـ 16ـ1ـ استراتژي‌هاي فردي براي تغيير برنامه‌ريزي شده :
اين استراتژي فرض مي‌كند كه تغيير فردي ـ حداقل تا حدي – بايد مقدم بر تغيير سازمان باشد. و استراتژي معمول براي تغيير افراد، شامل كارآموزي، مشاوره، انتخاب و جابجايي و خاتمه خدمت هستند. در مدارس، كارآموزي از تأكيد بيشتر برخوردار است، نواحي آموزشي غالبا هزينه‌هاي تحصيلات فوق ليسانس معلمان و مديران را مي‌پردازند. تغيير از مدتها پيش به عنوان يك رويكرد اصلي براي اثر بخش مورد نظر بوده است. گرچه يك رويكرد غيرمستقيم مي‌باشد. با وجود اين، برنامه‌هايي كه متوجه افراد هستند بايد به همراه خصوصيات و معيارهاي اثر بخش مدرسه در نظر گرفته شود.(سيدعباس زاده، 1371).
2ـ 16ـ2ـ استراتژي‌هاي فني و ساختاري براي تغيير برنامه‌ريزي شده :
استراتژي‌هاي فني ـ ساختاري دو نوع هستند. يك نوع درصدد تغيير متغيرهاي ساختاري سازمان مدرسه است. مثل شكل سلسله مراتبي، سياست‌هاي پاداش، فراگردهاي تصميم‌گيري متمركز يا غيرمتمركز و فراواني ارتباط، هدف تغييرات ساختاري يگانگي، وحدت و هماهنگي بخش‌ها و كاركردهاي سازمان مدرسه است. مثل آموزش مديريت جهت كسب موفقيت در وظايف. نوع دوم استراتژي فني ـ ساختاري، عبارت از تغيير تكنولوژي يا روشي كه سازمان مدرسه از طريق آن برنامه‌هاي آموزشي خود را براي تغيير دانش‌آموزان تهيه مي‌كند و تكنولوژي در مدارس شامل روش‌هاي آموزشي، اداري، جريان كار مي‌باشد، مثل وسعت مراحل برنامه درسي، رويه‌هاي آموزشي جديد و برنامه‌هاي درسي و تغيير در كلاس‌هاي فضاي باز و بر قراري يك طرح ارزشيابي معلمان.(عباس‌زاده، 1371)
2ـ 16ـ3ـ استراتژي‌هاي باز خورد بررسي براي تغيير برنامه‌ريزي شده :
باز خورد بررسي، تشكيل دهنده استراتژي خيلي معروفي براي ايجاد تغيير مي‌باشد.
رويدادهاي باز خورد در برگيرنده جمع‌آوري و تحليل اطلاعات بطور نظامدار در باره مدرسه و گزارش داده‌ها به افراد يا گروه‌هاي مناسب است. شركت كنندگان در برنامه تغيير مي‌توانند از اين اطلاعات براي ارزيابي نيازها، حل مسأله و برنامه‌ريزي استفاده نمايند. اثر بازخورد بررسي براي برنامه‌هاي تغيير توسط چهار شرط تقويت مي‌شود.
اول : اگر اعضاء مدرسه در جمع‌آوري، تحليل و تفسير داده‌ها شركت نمايند، چنين احساسي هست كه تغيير موفقيت كم باشد.
دوم : اگر شركت كنندگان دربارة اطلاعات واقعي به بحث نشيند احتمال زيادي هست كه تغيير موفقيت كم باشد.
سوم : اگر اعضاء درباره موفقيت نسبي اعمال خود اطلاعات كسب كننده ممكن است براي تلاش بيشتر برانگيخته شوند.
اگر هنجارهاي گروهي به حمايت از تغيير ايجاد شود ممكن است باعث ابتكار فردي شود. قدرت بازخورد بررسي براي اصلاح فراگردهاي سازماني در مطالعه درازمدت و وسيع ميشيگان نشان داده شد، اين استراتژي بيش از هر استراتژي ديگر موجب اصلاح پايدار و درازمدت گرديد به علاوه تغييرات حتي بعد از پايان برنامه تغيير، ادامه يافت.(عباس‌زاده، 1371)

2ـ17ـ روش‌هاي بهبود جو سازماني در مدارس
2ـ17ـ1ـ ايجاد انگيزش در كاركنان :
((ايجاد انگيزش شامل نيروهاي پيچيده‌اي است كه فعاليت اختياري را شروع كرده و نگه‌داري مي‌كند. فعاليتي كه متضمن كسب اهداف شخص است)).
انگيزش، اساس مديريت است. مديران امور را به دست افراد ديگر انجام مي‌دهند و در صورتي كه نتوانند به نحوي آنها را تشويق به كار كنند، در مديريت موفق نخواهند بود. بنابراين با استفاده از همه وظايف مديريت، مي‌توان ايجاد انگيزش كرد و انگيزش در يك يا چند بعد خلاصه نمي‌شود، همه وظايف مديريت به طور مستقيم يا غيرمستقيم به انگيزش كارمندان كمك مي‌كنند، لذا رهنمودهاي ايجاد انگيزش به شرح زير است :
الف) به افراد القا كنيد كه شما آنها را افرادي ارزشمند تلقي مي‌كنيد؛
ب)‌ مطمئن شويد كه كارمند شما امكانات لازم براي انجام كار در اختيار داشته است؛
ج) شخص را با شغل هماهنگ كنيد؛
د) از قرار دادن عوامل ناراضي كننده در درون شغل خود داري كنيد؛
هـ) افراد خود را بشناسيد؛
و) ضوابط مناسب و قابل اجرا ايجاد كنيد و آنها را با هم مرتبط كنيد؛
ز) هرگز كارمند را جلوي ديگران مورد تحقير و اهانت قرار ندهيد؛
ك) هر چند گاهي توجه خاص نسبت به كارمندانتان مبذول داريد؛
ل) افراد را از چگونگي انجام وظيفه‌شان آگاه كنيد؛
م) مديريت هدف‌گرا را مورد استفاده قرار دهيد.(عباس‌زاده، 1371)
2ـ17ـ2ـ توجه به شخصيت و انتظارات كاركنان مدرسه :
هر كدام از كاركنان داراي شخصيت منحصر به فرد هستند. در جو سازماني براي ايجاد جوي مثبت توجه به شخصيت كاركنان براي مدير بسيار اهميت دارد. ممكن است بعضي از افراد بيشتر از ديگران احتياج به راهنمايي داشته باشند كه در مواجهه با رهبري مشاركت جويانه عكس‌العمل خوبي نشان نمي‌دهد. بنابراين  دلايل قانع كننده‌اي وجود دارد كه
مرئوسان را بايد به عنوان مهمترين عامل وضعيت مديريت مورد توجه
قرار داد. مرئوسان در هر وضعيتي نقش حياتي دارند، نه فقط به اين عنوان كه فرد مدير يا رهبر قبول يا رد مي‌كند بلكه چون به عنوان يك گروه عملا تعيين كننده ميزان قدرت شخصي او هستند، اين عضو در همه سطوح مديريت اهميت دارد، گروه‌هايي كه انگيزه شديدي به استقلال دارند تحت نظارت يك سرپرست بگذاريد، سرپرستي كه الزاما افرادش را تحت تأثير خود نگاه مي‌دارد، به همان قياس اگر افرادي فرمانبر هستند و عادت به اطاعت و احترام نسبت به سرپرستان خود دارند، تحت نظر سرپرستي بگذاريد كه سعي مي‌كند آنها را وادار كند كه كارشان را خودشان اداره كنند، احتمالا آنها با شگفتي خواهند آيا سرپرست مي‌داند كه چكار مي‌كند.(علاقه‌بند، 1371)
2ـ17ـ3ـ مشاركت معلمين در تصميم‌گيري :
مشاركت كاركنان در تصميم‌گيري باعث به وجود آمدن احساس ارزش در معلمين مي‌شود. در سازمان‌هايي كه در تعيين خط و مشي به افراد فرصت شركت مي‌دهند. رضايت خاطر بيشتري در افراد حاصل مي‌شود. اولا مي‌دانند كه وجودشان داراي اهميت است. زيرا آراء و عقايدشان در تصميمات متخذه مؤثر است، ثانيا از اين طريق به كسب امتياز نائل خواهند شد زيرا منافع آنان از طرف گروه مورد توجه قرار مي‌گيرد.(طوسي، 1370 : 58).
2ـ17ـ4ـ احترام گذاشتن به معلمان :
((براي بدست آوردن رضايت كاملي از كار بايد مشاغل محوله چنان باشند كه فرد شاغل از احساس احترام به خود برخوردار گردد. احترام به خود شامل احساس برابري با همكاران است. نحوه دستور دادن و اوامر نيز در پيدايش و تقويت احترام به خود در آنان از ميان خواهد رفت. مدير مدرسه بايد به معلمين اعتماد داشته و اعتماد آنها را نيز به خود جلب كند)) (طوسي، 1370 : 59).
2ـ17ـ5ـ اعتماد به كارمندان :
اغلب اين احساس را دارم كه يكي از كارمندانم از من تواناتر و آگاه‌تر است. اين آمادگي را دارم كه ديگران را براي پيشرفت‌ها و مهارت‌هايشان بستايم و من به كارمندانم براي آنچه مي‌دانند و آنچه در وجود دارند اعتماد مي‌كنم بنابراين زماني كه مي‌خواهم كاري انجام پذيرد به يكي از آنها مي‌گويم، من نمي‌توانم اين كار بكنم اما مي‌دانم كه شما مي‌توانيد با كسي كه پي ببرد مورد اعتماد قرار دارد مي‌كوشد تا بيشترين نيروي خود را به كار بندد و سرانجام هم كامياب مي‌شود.(طوسي، 1370 : 23).
2ـ17ـ 6ـ شرايط مطلوب و مناسب كار :
معلمان ميل دارند كاري داشته باشند كه داراي شرايط مطلوب و مناسبي باشند اين شرايط برحسب افراد فرق مي‌كند. اما بدون شك شرايطي از قبيل دلپذير بودن محيط كار، نظافت و پاكي، تدابير مربوط به راحتي كارمند، حمايت و ياري مدير از كاركنان زير دست از جلسه شرايطي است كه همه خواهان آنها باشند.
بنابراين شرايط مناسب و مطلوب كار از جمله شرايط لازم براي ايجاد جوي مثبت در سازمان است مي‌توان گفت شرايط مطلوب و مناسب عبارتند از : دلپذيري محيط كار، فراهم ساختن محلي براي استراحت معلمان، فراهم ساختن لوازم جهت انجام كار، پشتيباني مدير از معلمين، كه باعث تقويت روحيه معلمين است، همكاري مدير در حل مشكلات.(طوسي، 1370).
2ـ17ـ7ـ آموزش ضمن خدمت :
همانطور كه هدف آموزش و پرورش آماده كردن كارمندان براي اجراي بهتر هدف‌هاي سازمان است پس آموزش ضمن خدمت ضرورت دارد و يكي از مهمترين راه‌ها براي بهبود جو سازماني است و آموزش ضمن خدمت تأثير عمده‌اي در ايجاد جو مثبت در سازمان ايفا مي‌كند.
در بيشتر مؤسسات آموزش ضمن خدمت تنها آموزشي است كه در دسترس كاركنان است. ((ويليام توسي)) مي‌گويد : ((آموزش ضمن خدمت عمومي‌ترين، ضروري‌ترين، شيوه آموزش كاركنان در زمينه مهارت‌هاي لازم و عملكردهاي قابل پذيرش است)).(مدني، 1373 : 76 : 7)
2ـ 18ـ مباني نظري پيرامون رضايت شغلي و نظريه‌هاي رضايت شغلي :
برخي از نظريات سازش شغلي معتقدند كه عوامل رواني مانند ويژگي‌هاي شخصي، ارتباط متقابل با سايرين، ديد مثبت نسبت به شغل، ارزش گذاري نسبت به كار و . . . در ادامه موفقيت‌آميز مؤثرند. مثلا نظريه خصيصه و عامل معتقد است كه سازش شغلي (رضايت شغلي) تعامل بين خصوصيات فردي و شرايط شغلي است. رضايت يكي از عوامل بسيار مهم در موفقيت شغلي است و باعث افزايش كارآيي و احساس رضايت فردي مي‌گردد(شفيع آبادي : 1369). رضايت شغلي را عامل رواني قلمداد مي‌كند، يعني اگر شغل مورد نظر، لذت مطلوب را براي فرد تأمين نمايد، در اين حالت فرد از شغلش راضي است(گينز برگ1 و همكارانش : 1951). معتقدند دو نوع رضايت شغلي  وجود دارد :
الف) رضايت دروني كه از احساس لذت از اشتغال و مشاهده پيشرفت و به ظهور رسانيدن توانايي‌ها به انسان به دست مي‌دهد.
ب) رضايت بيروني كه با شرايط كار مانند پاداش، نوع كار، سرپرستي، و . . . رابطه دارد.
به عقيده آنها عوامل دروني كه خصوصيات و حالات فردي را شامل مي‌گردند. در مقايسه با عوامل بيروني از ثبات بيشتري برخوردارند.(شفيع‌آبادي، 1369).
طبق نظريه برابري، برابري داده‌ها و ستاده‌هاي فرد در سازمان در ميزان رضايت شغلي او مؤثر است. اساس نظريه برابري بر ادراكات و برداشت‌هايي فرد از شغل و حرفه خود متكي است كه به طور كلي دو دسته هستند :
الف ـ برداشت‌هاي فرد از آنچه او در راه شغل خود صرف مي‌كند. (داده‌ها)
ب ـ آنچه فرد از شغل خود كسب مي‌نمايد. (ستاده‌ها)
داده‌ها مثل تجربيات، تحصيلات، مهارت‌ها، توانايي‌ها، خصوصيات شخصيتي و . . . ستاده‌ها مانند حقوق، هويت شغلي، معني دار بودن، استقلال، قدرداني و . . . هستند. هر چند حقوق و دستمزد ستاده‌هاي مهمي هستند، اما نمي‌توان اهميت ساير ستاده‌ها را ناديده گرفت. در صورت عدم برابري بين داده‌ها و ستاده‌ها، نوعي عدم توافق و تنيدگي براي فرد به وجود مي‌آيد و به نتايج كار او لطمه مي‌زند. ((به طور خلاصه، نظريه برابري آدامز2 نگاهي به مسائل و مشكلات ناشي از انگيزش آدمي در سازمان‌ها است)).(الواني، 1370).
1- Ginsberg   2- Adams
هنگامي كه كاركنان به سازمان مي‌پيوندند، مجموعه‌اي از خواست‌ها، نيازها، آرزوها
وآموخته‌هاي گذشته را كه روي هم انتظارات شغلي را مي‌آفرينند با خود همراه مي‌آورند. خشنودي شغلي نشاني از همداستاني توقعات نوخاسته انسان با پاداش‌هايي است كه كار فراهم مي‌آورد. ناخشنودي شغلي مي‌تواند بخشي از شكايت‌ها، كار كرد ناچيز، كالاي نامرغوب، دزدي كاركنان در سازمان، دشواري‌هاي انضباطي و ديگر مشكلات باشد. خشنودي شغلي بالا دلخواه مديريت است چون با خواست مديران (پيامدهاي مثبت) همراه است. خشنودي شغلي ابعاد بسياري دارد و مي‌تواند نمايانگر نگرش كلي باشد يا تنها به پاره‌اي از شغل انسان برگردد. خشنودي شغلي بخشي از خشنودي زندگي است. سرشت، پيرامون بيرون از كار، بر احساسات انسان در كار اثر مي‌گذارد و بر همين روال چون شغل يك بخش عمده از زندگي است، پس رضايت شغلي بر خشنودي كلي انسان از زندگي نفوذ دارد. با اين وجود و به رغم فزوني گرفتن توقعات نيروي كار، كيفيت رويه‌هاي مديريت نيز بهبود يافته و از اين رو بررسي‌ها نشان مي‌هند كه هنوز80 درصد از نيروي كار خشنودي از كار را گزارش مي‌دهند. (ديويس ، 1976).
ارباب رجوع خسته و سرگردان در راهروي برخي ادارات، كاهش ساعات كار مفيد، تنزل سطح توليد و خدمات، غيبت‌هاي مكرر، درگيري‌ها، افت تحصيلي شاگردان، ترك سازمان آموزش و پرورش، خصوصا در سطوح تحصيلات عالي، افزايش نقل و انتقالات با هزينه‌هاي مالي گزاف و بعضا افزايش نارضايتي سياسي، اجتماعي و . . . از جمله مواردي هستند كه به نوعي مي‌توان آنها را با رضايت شغلي و يا نارضايتي مرتبط دانست و با خصوصيات شخصيتي پيوندشان داد. بسيارند مديران با تجربه و حتي با تحصيلات عاليه كه به علت بي‌توجهي به نيازها و خصيصه‌هاي روحي و شخصيتي كاركنان و يا خواسته‌هاي آنان در امر كنترل و پيشبرد اهداف سازمان شكست خورده و يا موفق نبوده‌اند. هرزبرگ1(1986) معتقد است : ((كوشش و تلاش مديران برايجاد قوه محركه با ناكامي و شكست مواجه شده است. فقدان محيط سالم از قبيل روابط صحيح بين رئيس و مرئوس و استفاده از مزاياي مادي باعث نارضايتي كاركنان مي‌شود؛
1- Herzberg
ضمنا وجود اين عامل هم به تنهايي نمي‌توانند آنان را به كار بيشتر و سخت‌تر وادار كنند. تنها راه برانگيختي كاركنان اين است كه به آنها كاري ارجاع دهيم كه آنها را درگير كند، زيرا در مقابل درگيري است كه آنان تن به مسئوليت مي‌دهند(الواني، 1370).
((هكمن1و همكارانش، (1975) معتقدند آنان كه از شغل خود لذت مي‌برند، برايشان سرگرمي است و كليد نيل به چنين احساس مثبتي،برانگيخته شدن رواني شخص است))(علوي، 1370).
((با وجود اين همه مطالعات عديده در مورد رضايت و عدم رضايت از شغل و رابطه آنها با عاملي از قبيل فشار، انزواي اجتماعي، از خود بيزاري و . . . بايد دانست كه اين عوامل واقعا يكي نيستند. شخص كاملا از خود بيگانه (اعم از شخصي يا اجتماعي) ممكن است احساسات بسيار مثبتي نسبت به كار خود داشته باشد، چون انتظارات او بالا نيست و يا برعكس افرادي با انزواي شخصي يا اجتماعي بسيار پايين هم هستند كه به كار خود علاقه‌مند هستند. شايد به اين دليل كه اين شغل از احساسات منفي جلوگيري مي‌كند))(همان منبع،1370).
اين مطلب را مي‌توان به همان مسأله برانگيخته شدن رواني شخصي كه هكمن بيان نموده است ربط داد.
((در تحقيقي در فروشگاه‌هاي يك شركت خرده فروش در غرب آمريكا، پس از 9ماه شروع به كار فروشنده‌ها با تكميل فرمي مشخص شد. فروشندگاني كه احساس مي‌كردند در سازمان توقعات روان شناختي آنان تأمين شده است از خشنودي كار بالاتري برخوردار بودند. گروهي از كارمندان ارزش دروني و ذاتي در كار مي‌يابند، به ويژه اگر از خلاقيت كار يا انگيزش شايستگي نيرومند برخوردار باشند. آنان از احساس به پايان رسانيدن از كار، انجام دادن درست كار، يا از آفرينش در كار خشنود مي‌شوند. در چنين وضعي پيامدهاي كار بيشتر در قلمرو نظارت كارمند است و كمتر تابع نظام پاداش‌هاي مديريت است)). (ديويس ، 1976).
پس نظارت و كنترل بركار از خواسته‌ها و توقعات كارمند است و فقط براي پاداش مادي و حقوق تلاش نمي‌كند. خواه ناخواه كار نقش تعيين كننده‌اي در زندگي ما بازي مي‌كند. ما ودمان را حداقل تا حدي از طريق كار خودمان تعريف مي‌كنيم. مي‌توانيم آمادگي، احساسات
1- Hekman
مثبت و منفي و عقايد متفاوت خود را نسبت به كارمان بر زبان آورده و اين نگرش‌ها را مي‌توان به اصطلاح رضايت شغلي ناميد. به طور رسمي‌تر، رضايت شغلي به عكس‌العمل‌هاي شناختي، عاطفي و ارزيابانه افراد نسبت به كارشان اشاره دارد.

2ـ 18ـ1ـ نظريه‌هاي رضايت شغلي :
2ـ 18ـ1ـ1ـ نظريه سلسله مراتب نيازها :
يكي از مشهورترين نظريه‌ها مربوط به انگيزش، نظريه سلسله مراتب نيازهاست كه در اوايل دهه 1940 توسط آبراهام مازلو مطرح شده است. وي، كليه نيازهاي انسان را به 5طبقه تقسيم نموده و معتقد است كه هر دسته از نيازها، وقتي فعال مي‌شوند كه نيازهاي طبقه يا طبقات پيشين كم و بيش ارضا شده باشند. دسته بندي مازلو به شرح زير است :
1. نيازهاي جسماني :
اين نيازها اساسي‌ترين نيازها هستند. مانند غذا، آب، هوا و . . .
2. نيازهاي ايمني :
شامل نياز به امنيت و تمايل براي رهايي از فشارهاي جسماني و رواني و محافظت از تهديدهاي محيطي در حال و آينده مي‌باشد.
3. نيازهاي اجتماعي :
اين نيازها در برگيرنده برقراري دوستي، عشق، پذيرش از سوي همكاران، و به طور كلي تعلق داشتن و مورد پذيرش قرار گرفتن در يك محيط اجتماعي است.
4. نياز به احترام :
نيازهاي احترام، بر اشتياق فرد به داشتن تصور ذهني مثبت از خود و برخوردار شدن از شناخت و توجه و تشويق از سوي ديگران در قبال كمك‌هايي كه فرد مي‌كند تمركز دارد.
5. نياز به خوديابي يا تحقق ذات :
اين طبقه از نيازها، افراد را قادر مي‌سازد تا به استعدادها خود فعليت ببخشند.
محيط شغلي به نظريه مازلو مرتبط ساخت. امنيت در شغل، نيازهاي اجتماعي و دوستي‌هاي ثابت، كمك به ديگران و غيره ارزش و منزلت شخصي، ارزش و موقعيت در كارخانه و خارج از كارخانه، استقلال و مسئوليت پذيري، رشد شخصي و به كارگيري ظرفيت خود، احساس انجام وظيفه، آگاهي و افزايش اطلاعات و داشتن امكانات مالي از جمله اين نيازها هستند (پورتر ترجمه مقيمي ، 1380).

2ـ 18ـ2ـ نظريه انگيزش ـ بهداشت :
هرزبرگ(1959) رفتار كاركنان در يك سازمان را تحت تأثير دو دسته عامل مستقل از هم مي‌داند. عواملي كه به احساس رضايت از كار منجرمي‌شوند، اگر انگيزاننده‌ها نامگذاري شده‌اند و عواملي كه باعث عدم رضايت مي‌گردند، به متغيرهاي بهداشتي موسومند(نائلي، 1373).
كار و تلاش برانگيزه موفقيت در كار، ارزش  گذاشتن ديگران به كار، احساس مسئوليت و ارتقاي شغلي در زمره عوامل انگيزش قرار دارند و حقوق و دستمزد، نظارت و سرپرستي، شرايط فيزيكي كار، در رديف عوامل بهداشتي قرار دارند. حضور عوامل بهداشتي گرچه از عدم رضايت كاركنان جلوگيري مي‌كنند، اما باعث رضايت نمي‌شوند. در صورتي كه انگيزاننده‌ها رضايت از كار را افزايش مي‌دهند.
اساس نظريه‌هاي هرزبرگ، مصاحبه‌اي است كه با 200مهندس و حسابدار يازده شركت مختلف در ايالت پنسيلوانياي آمريكا انجام داده است و از آنان درخواست كرده بود كه رويدادهاي ويژه‌اي را كه در تجارب شغلي خود، خوشنودي يا ناخشنودي بسيار زيادي را فراهم ساخته‌اند به ياد آورند و بيان نمايند. براساس اين بررسي‌ها، هرزبرگ متوجه شد كه كاركنان تجارب خشنود كننده خود را متأثر از عواملي مي‌دانستند كه با نفس و محتواي دروني كار مربوط مي‌شود؛ اين عوامل را متغيرهاي انگيزشي ناميد. تجارب ناخشنود كننده از عواملي نشأت گرفته بودند كه با ماهيت كار آنان چندان ارتباطي نداشت. عوامل بيروني كار در به وجود آمدن اين تجارب سهم بسيار مهمي داشتند و عوامل اخير به متغيرهاي بهداشتي معروف شده‌اند
(نائلي، 1373).
نظريه دو عاملي هرزبرگ سهم مهمي نسبت به درك مديران از انگيزش كار دارد و مديران را از خواست‌ها و انتظارات نيروي انساني كار، بخصوص افراد متخصص و با صلاحيت آگاه مي‌سازد. ارزش و اهميت اين الگو در اين است كه قبل از آن، به عوامل و متغيرهايي نظير حقوق و دستمزد، امنيت شغلي و يا روابط بين افراد به عنوان مهمترين عوامل رضايت نگريسته مي‌شد اما، ايشان بر رشد و منزلت شخصي به عنوان رضايت تأكيد ورزيده است. وي زمينه‌اي را فراهم ساخته كه سازمان‌ها براساس تحقق ظرفيت فكري و روحي كاركنان و شناخت استعدادهاي آنان كاري را به آنها عرضه كنند كه رضايت آنها را جلب كند.(نائلي،1373).
رابطه نزديك بين نظريه دو عاملي هرزبرگ و نظريه سلسله مراتب نيازهاي مزلو وجود دارد. عوامل انگيزش هرزبرگ با نيازهاي حرمت و خود شكوفايي مزلو مشابهت زياد دارد و عوامل بهداشتي آن با نيازهاي فيزيولوژيكي يا ايمني و اجتماعي الگوي مزلو همخواني دارد. هرزبزگ مديران را برآورده ساختن نيازهاي انگيزشي كاركنان از طريق احاله شغل‌هاي پرمسئوليت و تلاش انگيز ترغيب مي‌نمايد و به باروري در سازماني كه آزادي عمل، تنوع مهارتي، حرمت شغلي و باز خورد لازم حاكم باشد، خشنودي شغلي كاركنان افزايش مي‌يابد (نائلي، 1373).
هرچند هرزبرگ نوعي تحول در نظريه انگيزش در رضايت شغلي محسوب مي‌شود، با اين حال از انتقاد و ايراد مصون نمانده است. فرانك لندي، (1989)، به نحوه جمع‌آوري داده‌هاي پژوهش اصلي هرزبرگ كه نتايج آن منجر به ارائه اين نظريه گرديد، ايراد وارد ساخته و مي‌گويد : چون اين داده‌ها از طريق مصاحبه رودرو بدست آمده‌اند نمي‌توانند از اعتبار كافي برخوردار باشند. انسان، معمولا نمي‌خواهد تجارب تلخ خود را در رويارويي با پژوهشگران، ناشي از اشتباه خود بداند، در نتيجه علت ناخشنودي خود را مي‌خواهد به چيزي يا كسي غير از خود مثلا سرپرست يا همكار نسبت بدهد. از طرف ديگر علاقه‌مند است مسئوليت رويدادهاي خوب را برعهده خود بگيرد (نائلي، 1373).
دونت كمپبل و هاكل1، (1967)، با توجه به انتقاد اخير مطالعات ديگري را بازنگري كردند كه اين نارسائي‌هاي روش شناختي را نداشته‌اند، نتايج نشان داد كه خشنودي مي‌تواند در
محتواي شغل، به ويژه پيشرفت، مسئوليت، و بازشناسي هم براي ناخشنودي، از بعضي از ابعاد ديگر مانند شرايط كار، خط‌مشي‌ها و ايمني، مهمترند(نائلي، 1373).
مسئله ديگر، در مورد كاربرد نظريه هرزبرگ در محيط‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف است، به علت تفاوت‌هاي موجود در انسان‌ها و عوامل موجود در محيط نمي‌توان يافته يك بررسي محدود را درباره كليه انسان‌ها تحت شرايط زماني و مكاني متفاوت صادق دانست. فقدان قابليت اعمال عناصر متشكله دو دسته عوامل پيشنهادي در مدل هرزبرگ مخصوصا در كشورهاي غيرصنعتي جهان سوم بارزتر و چشم‌گيرتر مي‌باشد(همان منبع، 1373).
1- Campbell and Hakel
به طور كلي، فرانسيس1 مي‌گويد : همه عوامل درون‌زا (انگيزش) وقتي با هم تركيب شوند، بر روي هم بيش از تمام عوامل برون‌زا (بهداشتي) به رضايت كارگر كمك مي‌كنند و تمامي عوامل برون‌زا كه با هم تركيب شوند، بيش از عوامل رون‌زا به نارضايتي كمك مي‌كنند (مدني، 1373).

2ـ 18ـ3ـ نظريه انتظار :
بديهي است كه در مقابل كار يا فعاليتي كه بايد انجام بدهيم، پيامدي را كه نصيب ما خواهد برآورد كنيم. اگر آن پيامد از نظر ما ارزشمند باشد به انجام آن كار مبادرت مي‌ورزيم. اين منطق، ستون فقرات مجموعه نظرياتي را تشكيل مي‌دهد كه به نظريه‌هاي انتظار و احتمال معروفند. طبق الگوي پورتر لاولر2 قصد فرد به انجام كار و رضايت او تحت تأثير عواملي چون ارزش و مطلوبيت پاداش و نتيجه، انتظار و احتمال وقوع پاداش و نتيجه، توان و استعداد فرد در كار، ادراك فرد از نقش خود در سازمان و احساس منصفانه بودن پاداش و نتيجه قرار داد
(الواني، 1371).
پورتر لاولر از خشنودي در محيط كار، به عنوان متغير اشتقاقي3 ياد مي‌كنند. خشنودي از اين جهت يك متغير اشتقاقي است كه معني با ارزش آن متأثر از مقايسه‌اي است كه فرد در پاداش منصفانه و پاداش واقعي به عمل مي‌آورد. اگر پاداش منصفانه‌اي كه در تصور فرد است، از ميزان پاداش واقعي بيشتر باشد، فرد خشنود خواهد بود. به نسبت دامنه اختلاف بين آن دو دامنه خشنودي يا ناخشنودي نيز تغيير مي‌كند (نائلي، 1373).
((بازتاب عقيده پورتر لاولر اين است كه اندازه مطلق پاداشي كه درپي انجام دادن كار مي‌آيد، تعيين كننده ميزان رضايت و خشنودي نيست، بلكه مقدار و اندازه پاداش خواه زياد يا كم، بايد از ديد كارمند منصفانه، باشد تا او را راضي كند)) (همان منبع ، 1373).
2ـ 18ـ4ـ نظريه برابري4 :
نظريه برابري يكي از مشهورترين نظربه‌هاي مقايسه‌اي يا تبادل اجتماعي است كه در سال   1963توسط جي ـ استيسي ـ آدامز5 مطرح شده است. اين نظريه بر اين فرض استوار است كه
1- Frances   2- Porter and Elowler   3- Derivation variable
4- Equity theovy   5- J . Stacy Adams
همه افراد تمايل دارند كه با آنها به صورت منصفانه رفتار شود، براي اين كه مشخص سازند آيا به طور منصفانه با آنها رفتار مي‌شود يا نه، آنچه را كه در قبال كارشان دريافت مي‌كنند با دريافت‌هاي ساير افراد كه در كارهاي مشابه آنها گمارده شده‌اند مقايسه مي‌كند. اين مقايسه ذهني است و نگرش فرد در اين زمينه نقش فعالي دارد. اگر حاصل مقايسه برابر باشد شخص احساس رضايت مي‌كند و اگر احساس كند كه داده‌هاي او به سازمان در مقايسه با ديگران بيشتر است گرفتار تنش مي‌شود و اين ميل در او به وجود مي‌آيد كه تنش خود را كاهش داده‌هايش به سازمان از بين ببرد.
به عقيده آدامز هركس نهاده‌ها و نتايج خود را با ديگران مقايسه مي‌كند سن، جنسيت، تحصيلات و تجربيات فرد، موقعيت اجتماعي و سازماني، ميزان كوشش و تلاش فرد، همه مثال‌هايي از نهاده‌ها هستند. نتايج شامل عواملي مانند دستمزد. مقام و مرتبت سازماني و ترفيع مي‌باشد در مقايسه با فرد با ديگران در صورتي كه وي احساس نابرابري نمايد مي‌كوشد تا به برابري برسد. اين تلاش براي برابري نشانگر انگيزش به كار است ( الواني،1371).
نظريه برابري مسأله انگيزش را جداي از مسأله نيازها مطرح ساخته و مي‌كوشد تا تبين تازه‌اي از فرآيند انگيزش به دست دهد : هر يك از ما در كار روزانه خود گاهي پرتلاش و زماني نيز كوشش خود را به مناسبتي تعديل مي‌كنيم به عنوان مثال هنگامي در شغلي كه ما از را همه لحاظ خشنود مي‌كند مشغول به كار هستيم. وقتي مي‌شنويم كه يكي از هم شاگردي‌ها داراي معدل پايين در شغل مشابهي با يك برابر و نيم حقوق و مزايا، به علاوه امتياز مشغول مسكن به كار شده، احساس مي‌كنيم كه اين امر در عملكرد ما تأثير مي‌گذارد. نظريه آدامز در واقع بيان تنظيم يافته‌اي از تجارب روزمزه افراد در كار است (نائلي، 1373).
منتقدان برنظريه برابري اشكالات مفهومي وارد ساخته‌اند. پريچارد1(1969) به چهار نكته درباره اين نظريه اشاره كرده است :
الف) نحوه انتخاب شخص مورد مقايسه؛
ب) نحوه انتخاب استراتژي كاهش از تنش؛
ج) تأكيد بر پاداش دادن به عنوان يك عامل مستقل؛
د) سهم تفاوت‌هاي فردي در پيش‌بيني‌هاي برابري.
1- Pritchard
در پژوهش‌هايي كه بر پايه نظريه برابري به عمل آمده است، آزمودني‌ها در انتخاب شخص مورد مقايسه به عنوان مرجع، با مشكل مواجه بوده است. از سوي ديگر، بخش عمده مطالعات آزمايشگاهي و ميداني نظريه برابري از پول به عنوان عاملي براي جبران كوشش آزمودني‌ها استفاده شده است. استفاده از پول، دامنه پژوهش را براي آزمودن ساير متغيرهاي سازماني (ارتقاي شغلي، كار مورد علاقه، همكاران جذاب و غيره) كند مي‌كند. سرانجام يكي از زمينه‌هايي كه در پژوهش‌هاي نظريه برابري مورد توجه قرار نگرفته، تأثير تفاوت‌هاي فردي و سازماني¬درادراكات و اكنش كاركنان نسبت به نابرابري است. (نائلي، 1373).
2ـ 18ـ5ـ نظريه وجودـ وابستگي ـ رشد1 :
كلايتون آلدرفر2 معتقد است كه انسان‌ها سه نوع نياز اساسي دارند. نيازهاي زيستي، وابستگي و رشد.
نيازهاي زيستي مربوط به جسم انسان هستند. مانند غذا، لباس، حقوق و دستمزد، امنيت شغلي و نيازهاي وابستگي همان نيازهاي مربوط به روابط بين فردي است كه از طريق تعامل اجتماعي در محيط شغلي و خارج از آن ارضا مي‌گردند. نيازهاي رشد مربوط به احتياج فرد براي رشد و پيشرفت و رسيدن به كمال است. اگر افراد نتوانند در محيط شغلي با همكاران خود روابط بين فردي مناسبي برقرار نمايند، ممكن است علاقه بيشتري به عواملي همچون حقوق و دستمزد، تعطيلات و مرخصي نشان دهند. زيرا اگر افراد نتوانند به نيازهاي مراتب بالاتر دسترسي پيدا كنند. شايد از مكانيزم (برگشت) استفاده نموده و توجه فزاينده‌اي به نيازهاي پايين‌تر مبذول دارند.( ساعتچي، 1370).
نظريه آلدرفر هر چند تعديل شدة الگوي سلسله مراتب مزلو مي‌باشد اما از دو جهت اساسي با آن تفاوت دارد. نخست آنكه مزلو معتقد است كه پيشرفت از يك سطح به سطح بالاتر، بستگي به ارضاي نيازهاي رده پايين دارد. در صورتي كه از نظر آلدرفر حركت براي رفع نيازها، حالت برگشت نيز دارد. دوم اينكه برخلاف مزلو وي معتقد است كه ممكن است، در فرد بيش از يك نياز در يك زمان فعال و عامل باشند.(  نائلي، 1373).
1- Exisrence Relatedness Growth   2- Ciayton Alderfer
2ـ19ـ ساختار سازماني :
((سازمان‌دهي فرآيند ايجاد ساختار سازماني است و ساختار سازماني چهارچوب سازماني است كه به درجه‌اي از رسميت، پيچيدگي و تمركز اشاره دارد)). ( رابينز1 ترجمه اعرابي و پارسائيان، 1374 : 811).
در طراحي ساختار سازماني دو كار مهم صورت مي‌گيرد : اول اينكه وظايف اصلي سازمان به وظايف فرعي شكسته مي‌شود، وظايف فرعي به پست‌ها و واحدهاي سازمان محول مي‌گردد و نوعي تقسيم كار به وجود مي‌آيد (تفكيك)2و سپس از طريق مكانيزم‌هاي هماهنگي، همكاري لازم براي دستيابي به هدف مشترك فراهم مي‌گردد (تركيب)3.
هال4 (1987) معتقد است كه ساختار سازماني سه وظيفه اساسي به عهده دارد ( مقيمي،1380 : 132-131).
1. به توليد ستاده سازماني براي نيل به اهداف سازمان كمك مي‌كند.
2. تأثير تنوعات فردي را بر روي سازمان حداقل مي‌كند.
3. عرصه‌اي است كه تصميمات سازماني اخذ مي‌گردد و قدرت اعمال مي‌شود.
ساختار سازماني همچنين جايي است كه در آن از ارتباطات سازماني اتفاق افتاده و اقدامات سازماني صورت مي‌گيرد.
2ـ19ـ1ـ ابعاد ساختار سازماني :
((ساختار سازماني داراي ابعاد مختلفي است كه از آن جمله مي‌توان به رسميت، تمركز، تخصصي كردن، استاندارد كردن، سلسله مراتب اختيار و . . . اشاره نمود. به طور كلي از ميان اين متغيرها، سه بعد ساختاري از اهميت بالاتري برخوردار است و به نوعي ساير متغيرها را نيز شامل مي‌شود. اين متغيرها عبارتند از 🙁 مقيمي، 1380 : 43ـ42).
2ـ19ـ1ـ1ـ پيچيدگي :
پيچيدگي تقريبا درتمامي سازمان‌هاي بزرگ و كوچك امري بديهي است و حتي در سازمان‌هاي نسبتا غيررسمي نيز قابل مشاهده است. سازمان‌ها داراي تقسيم كار، عناوين شغلي، تقسيمات و
1- Stephen Robbins   2- Differntization   3- Intogorion   4- Hall
واحدها، سطوح سلسله مراتبي، مهارت‌ها و فرهنگ سازماني هستند و درجه پيچيدگي آنها در
سازمان‌ها متفاوت است، پيچيدگي ساختار سازماني به وسيله معيارهاي ذيل قابل اندازه‌گيري است :
الف) تقكيك افقي : پيچيدگي مي‌تواند در قالب تعداد واحدهاي فرعي سازمان، تعداد تخصص‌هاي حرفه‌اي، طيف فعاليت‌هاي حرفه‌اي و سطح آموزش حرفه‌اي مورد اندازه‌گيري قرار گيرد.
ب) تفكيك عمودي : هر چه سلسله مراتبي در سازمان بيشتر باشد، پيچيدگي ساختار نيز بيشتر خواهد بود.
ج) پراكندگي جغرافيايي : هر چه فعاليت‌ها و پرسنل از نظر جغرافيايي پراكنده‌تر باشند، پيچيدگي سازمان بيشتر است.
د) محيط : هر چه پيچيدگي محيطي بيشتر باشد، سازمان‌ها تمايل به پيچيده‌تر شدن دارند.
2ـ19ـ1ـ2ـ رسميت1 :
رسميت عبارتست از حدي كه قوانين، خط‌مشي‌ها و رويه‌ها موجود باشند و براي عمليات سازمان به كار گرفته شوند. طبيعتا سازمان‌ها از جهت درجه رسميت با يكديگر متفاوتند. ((هال)) رسميت حداكثر را از رسميت حداقل متمايز مي‌كند، رسميت وقتي زياد است كه از رويه‌هاي رسمي زياد باشد و شيوه‌هاي انجام كار به طور دقيق مشخص شده باشد. وقتي يك موقعيت منحصر به فرد وجود داشته باشد و رويه‌هاي رسمي براي انجام كار موجود نباشد، گفته مي‌شود كه رسميت در سازمان حداقل است.
2ـ19ـ1ـ3ـ تمركز2 :
اشاره به چگونگي توزيع قدرت در سازمان دارد ون‌دي ون¬فري3 (1980) تمركز را به عنوان كانون‌هاي اختيار تصميم‌گيري در داخل سازمان تعريف كرده‌اند در واحدهاي سازماني متمركز بيشتر تصميمات در داخل سازمان تعريف كرده‌اند در واحدهاي سازماني متمركز بيشتر
1- Formalization         2- Centralization         3- Van de Ven Ferry
تصميمات از طريق سلسله مراتب فرماندهي اتخاذ مي‌گردد، در حاليكه در واحدهاي غير متمركز تصميم‌گيري به مديران صفي واگذار مي‌شود و يا تصميمات با مشاركت زيردستان اتخاذ مي‌گردد. تمركز تعيين مي‌كند چه كسي حق تصميم‌گيري دارد؟ و حيطه تصميم‌گيري وي چقدر است؟ در سازمان‌هايي كه تمركز خيلي زياد است، پرسنل سطوح پايين‌تر تصميمات كمتري مي‌گيرند و تصميمات از قوانين و خط‌مشي‌هاي وضع شده تبعيت مي‌كنند. به طور كلي
سه عامل مهم در ميزان عدم تمركز سازماني تأثير دارد ( مقيمي ،1380).
الف) عامل اعتماد : هرچه مديران به زيردستان اعتماد بيشتري داشته باشند و آنان را افرادي شايسته بدانند، تفويض اختيارات به زيردستان بيشتر خواهد بود و نهايتا در سازمان عدم تمركز ايجاد خواهد شد.
ب) عامل اطلاعات : هرچه مكانيزم‌هاي تبادل اطلاعات به نقاط تصميم‌گيري بيشتر باشد و سيستم باز خورد مناسبي براي ارزيابي نتايج تصميمات وجود داشته باشد عدم تمركز سازماني نيز بيشتر خواهد شد.
ج) گستره تأثير يك تصميم بر واحدهاي ديگر : هرچه تصميمات متخذه به وسيله يك واحد بر عمليات واحدهاي ديگر تأثير گذارتر باشد، ميزان مشاركت ساير واحدها در تصميم‌گيري بيشتر مي‌شود و اين زمينه را براي عدم تمركز سازماني فراهم مي‌نمايد.
2ـ19ـ2ـ نكات اساسي در طراحي ساختار :
((در طراحي ساختار سازماني بايد نكاتي اساسي را مورد توجه قرار دارد كه پاسخ به سؤالات زير را در اين زمينه راهگشا خواهد بود)) 🙁 مقيمي،1380).
1. هر شغل چگونه تخصصي شود و چه تعدادي از مشاغل بايستي شامل يك پست در سازمان شود؟
2. محتواي كاري هر پست تا چه اندازه بايد استاندارد شود؟
3. براي هر پست چه مهارت‌ها و دانش‌هايي مورد نياز است؟
4. برچه اساس پست‌ها در واحدها در واحدهاي بزرگتر گروه‌بندي مي‌شوند؟
1- Horald koont2 cyril odonnell
5. هر واحد تا چه اندازه بزرگ باشد؟ چه تعدادي از افراد به يك مدير گزارش دهند؟
6. بازدهي هر پست يا واحد تا چه اندازه بايد استاندارد شود؟
7. چه مكانيزم‌هايي براي تسهيل هماهنگي در ميان پست‌ها و واحدها تعبيه گردند؟
8 . قدرت تصميم گيري به چه ميزاني به مديران واحدهاي صفي در پايين‌ترين سطح سازماني تفويض گردد؟
9. چقدر از قدرت تصميم‌گيري مديران صفي به متخصصان ستادي و عملياتي منتقل شود؟
2ـ19ـ3ـ متغيرهاي زمينه‌اي اثرگذار بر ساختار سازماني :
مشكلي كه همواره مديران با آن مواجه‌اند اين است كه چه ساختاري براي سازمانشان مؤثرتر است. براي طراحي ساختار مناسب بايستي عوامل اقتصادي اثرگذار بر ساختار مورد شناسايي قرار گيرد. متغيرهاي زمينه‌اي اثرگذار بر ساختار عبارتند از :
1ـ استراتژي و هدف : مديران ساختار سازماني را براي نيل به اهداف ايجاد مي‌كنند. پس قاعدتا ساختار بايستي از استراتژي تبعيت كند و وقتي استراتژي تغيير مي‌كند ساختار نيز بايد تغيير كند.
2ـ محيط : محيط سازماني تأثير سازماني عمده‌اي بر طراحي ساختار دارد. ثبات و قابليت پيش‌بيني محيط تأثير مستقيم بر توانايي سازمان در انجام وظايف دارد. اگر محيط نا آرام باشد و به سرعت تغيير كند، قابليت پيش‌بيني كمتر خواهد بود و سازمان بايد :
الف) توانايي انطباق با تغيير را پيدا كند و نياز به ساختاري منعطف و پاسخگو دارد.
ب) سازمان به هماهنگي بيشتري در بين واحدها نياز خواهد داشت.
3ـ اندازه : تحقيقات نشان مي‌دهد كه سازمان‌هاي بزرگ از نظر ساختاري با سازمان‌هاي كوچك، فرق دارند. بنابراين با بزرگ شدن سازمان‌ها، ساختار سازماني نيز بايد تغيير كند.
4ـ سن سازمان : سازمان همانند افراد تكامل پيدا مي‌كنند و داراي سيكل زندگي هستند. مراحل زندگي سازمان هر كدام داراي ويژگي خاصي هستند كه ساختار خاصي را مي‌طلبد
5ـ تكنولوژي :
((تكنولوژي عبارتست از دانش، ماشين آلات، رويه‌هاي كاري و مواداوليه كه داده‌ها را به ستاده‌ها تبديل مي‌كند. تكنولوژي سطح بالا و پايين در سازمان ساختار خاصي دارند كه بايد متناسب با سطح تكنولوژي ايجاد شود)).  (رابينز ترجمه اعرابي و پارسائيان، 1374 : 840 ـ 842)
((رابينز))1 معتقد است كه صاحبان قدرت نيز در سازمان در تعيين نوع ساختار سازماني تأثير گذارند و به عنوان يكي از متغييرهاي زمينه‌اي مورد توجه قرار دارند، كه او اين عامل را تحت عنوان ‹ قدرت ـ كنترل › نامگذاري مي‌كند.

2ـ19ـ4ـ سازمان‌هاي مكانيكي و ارگانيكي :
((‌برنز)) و استاكر2 (1996) دو نوع طراحي سازمان را مورد شناسايي قرار دادند كه عبارتند از سازمان‌هاي مكانيكي و سازمان‌هاي ارگانيكي(پويا) هر يك از اين سازمان‌ها داراي ويژگي‌هاي است كه به آن اشاره مي‌شود.( مقيمي، 1380 : 47ـ45)
الف) ويژگي‌هاي سازمان‌هاي مكانيكي :
1. وظايف به مقدار زياد تخصصي و جزئي شده‌اند و توجه ناچيزي به وضوح ارتباط بين وظايف و اهداف سازماني مي‌گردد.
2. وظايف به همان شكل رسمي كه تعريف مي‌گردند باقي مي‌مانند، تا زماني كه مديريت عالي به طور رسمي آنها را تغيير دهد.
3. نقش‌هاي خاص افراد تعريف شده هستند و الزامات و روش‌هاي فني براي افراد دقيقا بيان شده است.
4. ساختار كنترل، اختيارات و ارتباطات به صورت سلسله مراتبي است، مجوزهاي كاري نشأت گرفته قرار داد استخدام بين كارمند و سازمان است.
5. اطلاعات مربوط به عمليات و موقعيت سازمان به طور رسمي در اختيار مديران عالي سازمان قرار مي‌‌گيرد.
1- Robbins    2- Stalker , Burns
6. ارتباطات بين سرپرست و زير دست عمدتا عمودي است.
7. ارتباطات عمدتا جهت ارائه دستورات و تصميمات از سوي مديران عالي و ارائه اطلاعات و درخواست‌هاي زيردستان بر قرار مي‌گردد.
8 . اصرار بر وفاداري سازماني و اطاعيت از مافوق‌هاست.
9. اهميت و موقعيت افراد به ميزان تعيين هويت افراد با سازمان  اعضاي آن بستگي دارد.
ب) ويژگي‌هاي سازمان‌هاي ارگانيكي :
1. بيشتر وظايف از يكديگر مستقل بوده و تأكيد بر روي ارتباط وظايف با اهداف سازماني است.
2. وظايف به طور مستمر مورد تعديل قرار گرفته و از طريق تعامل اعضاي مجددا تعريف مي‌گردند.
3. نقش‌هاي افراد به صورت كلي تعريف شده است. (اعضا مسئوليت جمعي را براي انجام وظايف مي‌پذيرند).
4. ساختار كنترل، اختيار وارتباطات به صورت شبكه‌اي است و مجوزهاي سازماني نشأت گرفته از افراد ذينفع است و نه روابط قراردادي.
5. كانون‌هاي دانش در سراسر سازمان پراكنده است و منحصر به رهبر نمي‌باشد.
6. ارتباطات هم به صورت عمودي و هم افقي است و نوع ارتباطات بستگي به اين دارد كه اطلاعات مورد نياز در كجا واقع شده است.
7. ارتباطات عمدتا به صورت مبادله اطلاعات و انجام مشاوره است.
8 . تعهد به وظايف سازمان و اهداف با ارزش‌تر از وفاداري و اطاعت است.
9. اهميت و موقعيت افراد به تخصص و پيشينه افراد در محيط خارجي بستگي دارد.
با توجه به ويژگي‌هاي فوق‌الذكر مي‌توان گفت كه سازمان‌هاي مكانيكي شكلي از طراحي هستند كه بسيار بوروگراتيك و خشك هستند و براي محيط‌هاي ثابت مناسبند ولي سازمان‌هاي ارگانيك، پويا و منعطف هستند و براي محيط‌هاي ناپايدار و غيرقابل پيش‌بيني كاربرد دارند.

2ـ20ـ انواع ساختار سازماني :
(مقيمي، 1380)) بعد از تحقيقات فراوان دريافت كه پنج نوع ساختار وجود دارد اين ساختارها عبارتند از : ساختار ساده، بوروكراسي ماشيني، بوروكراسي حرفه‌اي، ساختار بخشي و ادهوكراسي.
1ـ ويژگي‌هاي ساختار ساده1:
ـ تعداد ستاد فني و پشتيباني در سازمان بسيار كم است.
ـ تمركز تصميم‌گيري در سطح عالي سازمان.
ـ ساختار با حداقل رسميت و تفكيك عمودي كم در اختيار است.
ـ هماهنگي از طريق سرپرستي مستقيم.
2ـ ويژگي‌هاي بوروكراسي ماشيني2 :
ـ ستاد فني و پشتيباني از خطوط عملياتي سازمان منفك شده است.
ـ وجود عدم تمركز افقي در تصميم‌گيري به صورت محدود.
ـ سلسله مراتب دقيق و تعريف شده.
ـ قدرت زياد ستاد فني.
ـ وجود رسميت زياد از طريق خط‌مشي‌ها، رويه‌ها، قوانين و مقررات.
ـ هماهنگي از طريق استاندارد كردن فرآيندهاي كاري.
ـ كارآيي زياد در عمليات.
ـ متناسب براي محيط‌هاي ثابت و بدون تغيير.
ـ واكنش كند به تغييرات محيطي و ايده‌هاي كاركنان.
3ـ ويژگي‌هاي بوروكراسي حرفه‌اي3 :
ـ تأكيد بر روي متخصصان حرفه‌اي در هسته عملياتي سازمان است.
ـ ستادهاي پشتيباني و فني در خدمت كاركنان حرفه‌اي هستند.
ـ هماهنگي از طريق استاندارد كردن مهارت‌هاي افراد حرفه‌اي صورت مي‌گيرد.
4. ويژگي‌هاي بوروكراسي بخش4 :
1- Simple . structure   2- Machin Bureauracy   3- Professional Bureaucracy
4- Divisonalized Bureaucracy
ـ مركب از بخش‌هايي است كه هر بخش ممكن است داراي ساختار مختص به خود باشد.
ـ هر بخش براي واكنش به تقاضاي بازار محلي طراحي شده است.
ـ عدم تمركز عمودي وجود دارد. (از مديران عالي به مديران مياني)
ـ سطح مياني مديريت بخش كليدي در سازمان است.
ـ استفاده از استاندارد كردن ستاده‌ها براي هماهنگي.
5. ويژگي‌هاي ادهوكراسي1(ساختارهاي موقت)
ـ بسيار ارگانيك و پوياست.
ـ حداقل رسميت در آن وجود دارد.
ـ پروژه‌هاي موقت تيمي از تخصص‌هاي ميان رشته‌اي تشكيل شده است.
ـ درجه تخصصي كردن افقي براساس آموزش‌هاي تخصصي و رسمي بسيار بالاست.
ـ هماهنگي از طريق فرآيند تنظيم متقابل و دو طرفه صورت مي‌گيرد.
ـ ستاد پشتيباني قسمت كليدي سازمان است.
متيز برگ در نوشته‌هاي اخير خود، ساختار جديدي نيز به ساختار پنج گانه خود افزوده است. اين ساختار جديد تحت عنوان ((ساختارهاي ايدئولوژيك2)) مطرح گرديده است كه تناسب زيادي با ساختارهاي نهادهاي انقلابي همچون جهاد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در كشورمان دارد.
يكي از مشكلات اساسي برسر راه كارآيي و اثر بخشي3 سازمان‌ها در ايران (بويژه سازمان‌ها و مؤسسات دولتي) مسائل ساختاري است به گونه‌اي كه ساختارهاي سازمان‌ها، ساختارهايي كند و مبتني بر مفروضات سنتي است كه با وظايف فعلي آنها سازگاري نداشته، پويايي و تحولات محيط امروزين را مدنظر قرار نداده، علاوه بر آن مطابق نيازهاي كنوني جامعه اسلامي ايران بنا شده است و به ابعاد انساني و انگيزش نيروي كار توجهي نگرديده است. با توجه به اينكه يكي از وظايف مديران، سازماندهي است و سازماندهي نيز فرآيندي يكباره نمي‌باشد. فلذا بايستي هر چند وقت، يكبار ‌نسبت به كارا نمودن سيستم ساختاري سازمان‌ها اقدام مقتضي به عمل آيد و سازماندهي مجدد4 متناسب با متغيرها و عوامل تأثير گذار (استراتژي و هدف، محيط، تكنولوژي، اندازه و . . .) صورت پذيرد.(مقيمي، 1380).
1- Adhocracy   2- Ideologic Structure   3- Effectivenss Efficienct   4- Reorganizing
2ـ21ـ مروري بر تحقيقات مشابه :
الف ـ تحقيقات انجام شده در ايران
1ـ پژوهشي توسط فلاحي (1374) دانشجوي كارشناسي ارشد دانشكده علوم تربيتي دانشگاه تهران تحت عنوان بررسي مقايسه‌اي رابطه بين سبك‌هاي مديريت آمرانه و مشاركتي و بهداشت رواني كاركنان در دبيرستان‌هاي شيراز زير نظر دكتر سيدمحمد ميركمالي انجام شده كه نتايج تحقيق بين اين است كه روش مديريت با بهداشت رواني كاركنان در سازمان داراي رابطه معني‌دار است و كاركنان و دبيران مديران مشاركتي از بهداشت رواني بيشتري برخوردار بودند و اين رابطه در سازمان‌هاي آموزشي معني‌دار بود.
2ـ پژوهشي كه توسط كرمي (1372) در سازمان امور اداري و استخدامي كشور انجام شد نشان داد كه 80% از كاركنان اين جامعه به نحوي با فشارهاي عصبي روبرو هستند . 78% محيط كار را به عنوان عامل فشار معرفي كردند و 90% از كاركنان نيز آثار آن را برعملكرد به طور جدي مؤثر دانستند.
3ـ ساعتچي(1370) در تحقيقي با عنوان بررسي رابطه خشنودي شغلي با سلامت رواني كاركنان نظامي و غير نظامي نتيجه گرفت كه هر چه خشنودي شغلي كاركنان مذكور افزايش يابد سطح سلامت رواني آنان نيز افزايش مي‌يابد.
4ـ فريفته(1374) در تحقيقي پيرامون بررسي رابطه سبك‌هاي رهبري سرپرستان با سلامت رواني كاركنان زير دست و نيز بررسي رابطه خشنودي شغلي، تعهد سازماني و دلبستگي شغلي كاركنان با سلامت رواني آنها در ميان 133 سرپرست و 506 كارمند شركت نفت مناطق نفت خيز گچساران پرداخت و از پرسشنامه توصيف JDI و پرسشنامه چند وجهي شخصيت MMPI براي سنجش سلامت رواني استفاده كرد و نتيجه گرفت كه بين خشنودي شغلي كلي و خشنودي هر يك از جنبه‌هاي پنج گانه آن با اختلالات رواني در سطح  رابطه منفي معني‌دار وجود دارد بدين معنا كه هر چه خشنودي شغلي كارمندان مذكور بيشتر باشد علائم اختلال رواني در آنان نيز كمتر مشاهده شده است و بين سن و سابقه خدمت و تحصيلات كارمندان مذكور با سلامت رواني آنان رابطه معني‌دار وجود ندارد.
5ـ محمدي (1376) در تحقيقي با عنوان رابطه نقش مديريت، خشنودي شغلي و عوامل فشارزاي رواني با سلامت رواني پرستاران در نمونه شامل 547 پرستار و 52 مدير شاغل در بيمارستان‌هاي دولتي تهران نتيجه گرفت كه :
1ـ خشنودي شغلي پرستاران با سلامت رواني آنان رابطه مثبت معني‌دار دارد.
2ـ سن پرستاران با سلامت رواني آنها رابطه منفي معني‌دار دارد.
3ـ سابقه خدمت پرستاران با سلامت رواني آنها رابطه منفي معني‌دار دارد.
4ـ سابقه خدمت پرستاران با خشنودي شغلي آنها رابطه مثبت معني‌دار دارد.
5ـ سطح تحصيلات پرستاران با سلامت رواني آنها رابطه مثبت معني‌دار دارد.
6ـ بين سلامت رواني پرستاران زن و مرد تفاوت معني دار به نفع مردان وجود دارد.
ب ـ تحقيقات انجام شده در خارج از كشور
1ـ پژوهشي كه توسط  آرجريس1 و ديويس تحت عنوان نقش مديريت و تأثير مشاركت بر بهداشت رواني انجام شده پس از بررسي‌هاي خود بر نقش مديريت و تأثير مشاركت بر بهداشت رواني كاركنان در محيط كار تأكيد كردند و نتيجه گرفتند كه اعمال مديريت مشاركت جريانه با هر كارمندي و در هر سازماني و حتي در هر فرهنگي نتايج يكساني به دنبال ندارد و اتفاق نظر صاحب نظران براين است كه اعمال اين روش در مورد اينگونه كاركنان اضطراب و پريشاني رواني آنان به مراتب روز افزون خواهد كرد.
صاحب نظراني چون اتريوني و سكريت، مندلر، موتون نيز اين نظريه را تأكيد كردند و بر اين باورند كه :
مشاركت در امور آموزشي بهداشت رواني كاركنان را افزايش مي‌دهد و از فشارهاي رواني و فشارهاي شغلي وآسيب‌هاي رواني مي‌كاهد.
2ـ پژوهش ديگر توسط لي‌پيت و وايت2(1938) در رابطه با اثر نوع رهبري بر جو سازماني و در نتيجه بهداشت رواني انجام شده بر روي سه گروه كه در معرض رهبري استبدادي، دمكراتيك و آزاد قرار داشتند نتايج پژوهش نشان داد كه در افراد گروه مستبد دو حالت متعارض ديده مي‌شد؛ آنها بدون چون و چرا به دستورات رهبر پاسخ مي‌گفتند( پاسخ مثبت) و يا در مقابل آن به مقاومت برمي‌خاستند اين پژوهش نشان داد كه روش‌هاي استبدادي در بين
1- Argris Chric             2- Lippit and White
افراد نوعي نارضايتي و تهاجم بوجود مي‌آورد. رفتار گروه دمكراتيك روي هم صميمانه بود و پرخاشگري كمتر ديده مي‌شود و گروه آزاد اگر چه آزادي كامل برخوردار بودند ولي در عمل از كارآيي بالايي نسبت به گروه دمكراتيك برخوردار نبودند به هر تقدير پژوهش نشان داد كه نه آزادي كامل و نه استبدادي مطلق سبب افزايش و بهبود بهداشت رواني نمي‌شود آنچه در اصلاح رفتار اجتماعي مؤثر است، جوي از آزادي نسبي و ارائه الگوي مناسب رفتاري از طرف مدير و معلمان است.(به نقل از فلاحي، 1378).
3ـ مؤسسه آسپن كه در زمينه كمك به درمان اضطراب فعاليت مي‌كند در گزارش سالانه خود نوشته است كه مرگ زودرس كاركنان صنايع آمريكا سالانه بيست و پنج ميليارد دلار هزينه به بار مي‌آورد. حتي ممكن است يك بيماري كوچك استرس‌زا آثار مهمي بر سازمان داشته باشد. آثار منفي بيماري يك كارمند يا مدير كه دچار سردردهاي عصبي مي‌شود به صورت كاهش كارآيي، هزينه‌هاي مراجعه به پزشك و درمان و آثار منفي رواني برهمكاران و زيردستان نمايان مي‌شود.(علوي، 1370 : 152).
4ـ ((گلاس))1 و ((سنيگر))2 نشان داده‌اند كه فشارهاي رواني سبب كاهش ميزان تحمل ناكامي مي‌شود. در اين تحقيق معلوم شده است كه اگر چه كاركنان سازمان فشارهاي رواني ناشي از سر و صدا آزار دهنده و دخالت‌هاي بي‌مورد در كار خود را تحمل مي‌كنند، در نهايت از ميزان تحمل ناكامي آنان كاسته مي‌شود.(به نقل از ساعتچي، 1367).
5ـ طبق تحقيقي كه در كانادا صورت گرفته است 60% كارگران اعلام داشتند كه حدود يك سال است از استرس در محيط كار رنج مي‌برند و 35% نيز به عوارض حاد رواني ناشي از آن اشاره كرده‌اند. در سال 1990 در كشور فرانسه 64% از پرستاران و61% ازمعلمان كه طي يك آمارگيري نمونه از آنها سؤال شده بود از شرايط استرس‌زاي كار شكايت داشتند.(ميركمالي، 1378 : 8)
6ـ با توجه به اينكه حدود  از اوقات شبانه روز خود را در محيط كار مي‌گذرانند ممكن است، محل كار بررفتار و روحيات تأثير بسيار زيادي ‌بگذارد. طبق تحقيقات انجام شده، فشارهاي كاري، تعارض‌ها و نااميدي‌ها مهمترين دلايل فرسودگي جسمي و رواني هستند و بيماري و پيري زودرس نيز از عواقب آن است.(فلاح، 1378 : 7)
1- Glass             2- Singer
7ـ براساس بررسي‌هايي كه در سال 1983 در ژاپن به عمل آمد، مشخص شد كه تقريبا 40% از آموزگاران (معلمان) از بيماري‌هايي مانند سردرد مزمن، افسردگي، اضطراب دائم و . . . رنج مي‌برند و اين مسائل در بين زنان و جوانان حادتر بود.(فلاح، 1378 : 8)
8ـ براساس پژوهش‌هايي كه در آمريكا انجام گرفت مشخص شد كه استرس پديده‌اي است كه 90% از معلمان به دليل نوع شغل خود گرفتار آن هستند.(ميركمالي، 1378 : 9)
9ـ تحقيق ديگري در سال 1985 در اسپانيا در زمينه ناراحتي‌هاي رواني معلمان انجام شد. نتايج تحقيق نشان داد كه عده زيادي از دبيران مرد و استادان دانشگاه داراي مشكلات جدي رواني و
عاطفي هستند كه مي‌توان آن را به استرس مربوط دانست.(همان منبع، 1378 : 9)
10ـ كوهلن 1963 طي تحقيقي به بررسي رابطه خشنودي شغلي با سلامت رواني كاركنان مشاغل پرداخت. وي نتيجه گرفت كه بين خشنودي شغلي و سلامت رواني كاركنان رابطه مثبت معني‌دار وجود دارد و كاسل 1973 طي تحقيق مشابهي يافته كوهلن را تأييد كرد. (فريفته، 1374 : 54).
11ـ فرنچ و كاپلان 1973 در تحقيقي خشنودي شغلي با سلامت رواني را در كاركنان مشاغل گوناگون بررسي كردند و نتيجه گرفتند كه هنگامي كه خشنودي شغلي بالاست احتمال ابتلاي افراد به بيماري‌هاي جسمي و رواني كم است و برعكس هنگامي كه خشنودي شغلي پايين است احتمال ابتلاي افراد به بيماري‌هاي مذكور زياد است.(موسوي، 1378 : 62).
12ـ كلي، هامر و دنيس 1979 طي تحقيق گسترده‌اي روي كاركنان مشاغل مختلف نشان دادند كه خشنودي شغلي افراد علاوه بر افزايش كيفيت كار آنها موجب سلامت رواني و جسمي آنان نيز مي‌شود.(محمدي، 1376 : 47).
2ـ21ـ1ـ تحقيقات مربوط به تأثير سبك‌هاي مديريت بر بهداشت رواني كاركنان :
((آزمايش‌هاي معروف به هاتورن كه به تقاضاي صاحبان كارخانه وسترن الكتريك براي تعيين ميزان تأثير شرايط فيزيكي محيط كار بر كار و توليد كارگران انجام شد، نشان داد كه برخلاف انتظار اوليه آنان، عوامل اجتماعي و رواني اثر بيشتري بر كارگران دارد و در واقع، برقراري روابط انساني، جو دوستانه، مشاركت، پذيرش و احترام به افراد و داشتن روابط غيررسمي و صميمي سبب افزايش روح همكاري، بازدهي و توليد كارگران شده است)) (ميركمالي، 1373 : 223).
((اگر چه ممكن است در شرايط خاصي مانند موقعيت‌هاي سازمان‌دهي نشده، افراد رهبري خود كامه را ترجيح دهند، روي هم رفته اعضاي گروه‌ها از كار با رهبران طرفدار آزادي خشنودتر هستند. صاحب نظران ديگر مي‌گويند كه حمايت اجتماعي و مشاركت در تصميم‌گيري عواملي هستند كه به احتمال زياد به كاهش فشارهاي شغلي مي‌انجامند))
( فلاحي، 1373 : 14).
((تحقيقات جان.اف.فرنچ و رابرت كپلن كه در يك سازمان فضايي و هوانوردي انجام گرفت، نشان داد كه از ميان همه فشارهاي عصبي بررسي شده كمي يا نبود مشاركت بزرگترين اثر زيان‌آور را بر خشنودي شغلي دارد. بدين ترتيب مشاركت نسبتا عامل تعيين كننده‌اي در بهروزي روان شناختي است))(طوسي، 1370 : 108ـ107).
((در تحقيقي كه در مورد128 مدير انجام شد، رابطه تئوري محيطي ـ بهداشتي هرز برگ و نظريه مديريت ليكرت مورد مطالعه قرار گرفت نتايج تحقيق نشان داد كه روش‌هاي مديريتي كه به سبك مديريت كارمند مدارس گرايش دارند و به مشاركت بيشتر نسبت به خود كار و رضايت كار مي‌انجامد و حتي سبب افزايش رضايت مديران نسبت به كارشان و همچنين اعمال روش مشاركت جويانه از طرف سرپرستان بالاي سازمان مي‌شود))(ميركمالي، 1373 : 15).
((در سال (1983) پژوهشي در زمينه تأثير مشاركت در تصميم‌گيري و كاهش فشارهاي شغلي انجام گرفت كه با استفاده از طرح چهار گروهي سالمون و با استفاده از دو پس آزمون تأثير مشاركت را بر كارمندان مورد بررسي قرار داد. نتيجه مطالعه پس از 6ماه نشان داد كه مشاركت بر تضاد و دوگانگي نقش و نفوذ دريافت شده، تأثير منفي دارد و مشاركت دادن افراد در تصميم‌گيري‌ها عامل تعيين كننده كاهش فشارهاي شغلي است))(فلاحي، 1372 : 14).
((در مدارس نيز توجه به بهداشت رواني كاركنان آموزشي و كاهش استرس در بين آنان از وظايف اصلي مديريت است. مدير بايد موقعيتي فراهم كند كه اعضاي آموزشي بتوانند به طور مؤثر و كارا خدمت كنند. در مطالعه‌اي كه در مورد تعدادي از مدارس نيويورك، كه از طرف معلمان آن هيچ شكايت رسمي عليه مدير و مدرسه نشده بود، نشان داد كه اين مديران در مقايسه با مديراني كه چنين شكاياتي از آنان شده است. امتيازات بالاتري در ملاحظات انساني دارند. لمبوت نيز رابطه مستقيم، مثبت، و معني‌داري بين رفتار رهبري مدرسه و روحيه معلمان در مدارس ايالت آلاباما به دست آورد))(نائلي، 1367 : 26).
((در مقاله‌اي كه در سمينار سالانه انجمن آمريكايي منتوري در سال1985 ارائه گرديد، گزارش شد افرادي كه در مدارس منتوري مشغول به كار هستند، غالبا استرس، افسردگي و دلسردي را تجربه مي‌كنند. شواهد نشان داده است كه روش اداره يك سازمان تأثير قابل ملاحظه‌اي بر بهداشت رواني افرادي دارد كه در آن سازمان كار مي‌كنند)).(ميركمالي، 1373 : 9)
تحقيقي درباره بررسي رابطه بين سبك‌هاي مشاركت جويانه و آمرانه و بهداشت رواني كاركنان در ايران در دبيرستان‌ها و برخي مؤسسات صنعتي شيراز انجام گرفت كه ابتدا با يك پرسشنامه سبك مديريت در دبيرستان‌ها و مؤسسات صنعتي تعيين گرديد. بدين ترتيب چهار گروه (دو گروه مديران آمرانه و مشاركتي صنعتي و دو گروه مديران آمرانه و مشاركتي دبيرستاني) از هم تفكيك شدند. نتايج تحقيقات نشان داد كه : سبك مديريت در هر دو سازمان آموزشي و صنعتي سبك آمرانه است، در عين حال اعمال روش‌هاي مشاركت جويانه در دبيرستان‌ها بيشتر از سازمان‌هاي صنعتي است. با استفاده از پرسشنامه بهداشت رواني، ميزان سلامت رواني، خلاقيت، همكاري گروهي و پرخاشگري كاركنان چهار گروه در محيط كار مورد بررسي و مقايسه قرار گرفت. نتايج نشان داد كه بيشترين بيماري‌هاي روان تني مانند زخم معده و فشار خون در بين دبيران تحت سرپرستي مديريت آمرانه دبيرستاني و ميزان پيشداوري و تعصب نيز مربوط به كاركنان تحت نظارت مديريت آمرانه صنعتي بود.
از نظر بهداشت رواني، تفاوت بين كاركنان آمر و مشاركت جوي صنعتي و آمر مشاركت جوي دبيرستاني در سطح بالايي معني‌دار بود و كاركنان، دبيران و مديران مشاركت جو از بهداشت رواني بيشتري برخوردار بودند. با توجه به مقايسه ميانگين‌هاي چهار گروه در زمينه بهداشت رواني مشخص شد كه كمترين ميانگين (64/50) مربوط به كاركنان مديران آمرصنعتي و بيشترين ميانگين (31/76) مربوط به مديران مشاركت جوي دبيرستاني بود. اين مطلب نشان داد دبيران تحت سرپرستي مديران مشاركت جو از بهترين وضعيت رواني در محيط كار برخوردارند و كاركنان مديران آمرصنعتي از نظر بهداشت رواني در پايين‌ترين سطح قرار دارند. از نظر همكاري گروهي تفاوت به دست آمده نشان داد بيشترين احساس مسئوليت همكاران براي كمك به يكديگر در هنگام ضرورت در بين مديران مشاركت جو و كمترين احساس مسئوليت بين كاركنان مديران آمرصنعتي بود. تفاوت‌هاي به دست آمده بين كاركنان مديران آمر و مشاركت جو و دبيران مديران آمر و مشاركت جوي دبيرستاني در سطح، بالايي معني‌دار بود و كاركنان و دبيران مشاركت جو از همكاري گروهي بيشتري برخوردار بودند. مقايسه ميانگين‌ها نشان داد بالاترين ميانگين(26/11) مربوط به دبيران مديران مشاركت جو و پايين‌ترين ميانگين(75/6) مربوط به كاركنان مديران آمرصنعتي بود.
مقايسه چهار گروه در ميزان پرخاشگري كاركنان نشان داد كه كمترين برخوردهاي لفظي و كشمكش بين همكاران در محيط كار مربوط به كاركنان مديران مشاركت جوي صنعتي و دبيران مشاركت جوي دبيرستاني است و تفاوت‌هاي بدست آمده بين كاركنان مديران آمر و مشاركت جوي صنعتي و دبيران مديران آمر و مشاركت جوي دبيرستاني در سطح بسيار بالايي معني‌دار بود كه كاركنان و دبيران مشاركت جو پرخاشگري كمتري در محيط كار نشان دادند. مقايسه ميانگين‌هاي چهار گروه در مورد ميزان پرخاشگري نشان داد كه كمترين ميانگين(89/6) مربوط به كاركنان مدير آمرو صنعتي و بيشترين ميانگين(82/10) مربوط به دبيران مديران مشاركت جوي دبيرستاني است. بنابراين دبيران مشاركت جو از نظر نبود پرخاشگري در محيط كار در وضعيت خوبي قرار داشتند و در مقابل، پرخاشگري بيشتري در بين كاركنان مديران آمر صنعتي به چشم مي‌خورد.(فلاحي، 1372)
((در حقيقت نيازهاي رواني انسان‌ها مانند احساس، احترام، شناخته‌شدن، كشف استعدادها، ارزش اجتماعي، احساس مالكيت و نظاير آنها از طريق مشاركت به دست مي‌آيد، بايد گفت محيطي كه در آن كار مي‌كنيم خانه ماست و تنها از طريق سرمايه‌گذاري و مشاركت در امور آن و احساس مالكيت احساس امنيت و آرامش مي‌كنيم كارمند يا معلمي كه در مسئوليت‌ها، موفقيت‌ها، و افتخارات سازمان شركت دارد. از روان نسبتا سالمي برخوردار خواهد بود)) (ميركمالي، 1371 : 110) .
2ـ21ـ2ـ تحقيقات انجام شده درباره رضايت شغلي :
((گوهري بهبهاني در سال 1375 رضايت شغلي اعضاي هيئت علمي دانشگاه‌هاي شيراز را بر مبناي نظريه دو عاملي هرزبرگ مورد تحليل و بررسي وي قرار داد نشان داد كليه عوامل انگيزاننده و رضايت شغلي بوده است و جنسيت و در درجه علمي پاسخگويان با رضايت شغلي آنان رابطه معني‌دار نداشته‌اند)).(ساعتچي، 1375 : 5ـ4)
طالبان در سال1374 در تحقيقي بر روي جمعيت 300نفري تحت عنوان تحليلي از خشنودي شغلي به شناسايي عوامل مؤثر بر خشنودي شغلي و سهم هر كدام از اين عوامل اقدام نموده است يافته‌هاي تحقيق نشان داده كه نقش تفاوت‌هاي شخصي كاركنان (جنس، وضعيت تأهل، تعداد فرزند، سن، سابقه خدمت و غيره) در رضايت شغلي نشان‌گر اثر جزئي و از لحاظ آماري غير معنادار است. تحقيق نشان داده تحصيلات بالاتر بخاطر فراهم آوردن شبكه‌اي از خصوصيات شغلي مانند اقتدار و استقلال شغلي، اثر مثبتي بر خشنودي شغلي مي‌گذارد. ولي از طرف ديگر موجب افزايش توقعات فرد نيز مي‌شود كه اثري منفي در رضامندي شغلي دارد. لذا به طور كلي 5عامل اصلي مستقيما بر رضايت شغلي كارمند تأثير گذاشته بود شامل كنترل بركار، عدالت توزيعي در سازمان، خشنودي شغلي دوستان و همكاران اداري، سطح شغلي و رضايت كلي از زندگي.
((بررسي رضايت شغلي دبيران شهرستان اهواز تحقيق ديگري است كه قنبري در سال 1373 بر روي يك جمعيت 80 نفري انجام داده است در اين مطالعه رابطه متغيرهايي نظير وضعيت تأهل، بومي بودن جنسيت، شخصيت كاري، سن، خستگي جسمي با رضايت شغلي سنجيده شده است، نتايج به دست آمده نشان داده كه افراد متأهل بيش از مجرد و زنان بيش از مردان از شغل خود رضايت دارند. دبيران بومي از غيربومي رضايت بيشتري دارند و افراد كه شيفت كاري ثابت دارند رضايت بيشتري از افرادي كه شيفت بسيار دارند)).
2ـ21ـ3ـ پيشينه تحقيقات جو سازماني :
ابراهيم دست‌افكني در سال 1374 در تحقيقي با عنوان بررسي آموزش متوسطه از ديدگاه دبيران كه جامعه آماري آن 1126 نفر شامل دبيران متوسطه بود نتيجه گرفت :
1ـ در دبيرستان‌هاي دخترانه صميميت و انسان‌گرايي وجود ندارد ولي در پسرانه وجود دارد.
2ـ در دبيرستان‌هاي دخترانه و پسرانه توجه به اهداف سازماني وجود دارد.
3ـ در دبيرستان‌هاي دخترانه و پسرانه جو بازدارندگي وجود ندارد)).
((در تحقيقي كه در سال1374 به عنوان بررسي جو سازماني مدارس شهر كوهدشت توسط رودابه كوناني پايان نامه كارشناسي ارشد نتيجه گرفت :
1ـ 25% مدارس داراي جو باز، 45% جو كنترل شده و 30% داراي جو بسته است.
2ـ براساس نتايج توزيع نسبي جو سازماني مدارس دخترانه و پسرانه يكسان است)).

جدول شماره 1ـ2 : سابقه موضوع تحقيق در داخل كشور
يافته‌هاي تحقيق (نتيجه)    محقق    سال    موضوع تحقيق    رديف
80% از كاركنان اين جامعه به نحوي با فشار عصبي روبروهستند و78% محيط كار را به عنوان عامل فشار معرفي كردند و 90% از كاركنان آثار آن را بر عملكرد به طور جدي مؤثر دانستند.    سازمان امور اداري ‌و استخدامي كشور    1373    بررسي فشار
عصبي كاركنان
و تأثير آن برعملكرد آنها    1ـ
روش مديريت با بهداشت رواني كاركنان در سازمان داراي رابطه معناداري است و كاركنان و دبيران مشاركتي از بهداشت رواني بيشتري برخوردار بودند.    ويدا فلاحي    1374    بررسي‌مقايسه‌اي
رابطه بين سبك
مديريت آمرانه و مشاركتي بربهداشت رواني كاركنان دبيرستان‌هاي شيراز    2ـ
هر چه خشنودي شغلي كاركنان افزايش يابد سلامت رواني آنان نيز افزايش مي‌يابد.    ساعتچي    1370    بررسي رابطه
خشنودي شغلي
بابهداشت رواني    3ـ
بين خشنودي شغلي كلي و خشنودي هريك از جنبه‌هاي آن با اختلالات رواني در سطح  رابطه منفي و معني دار وجود دارد. هرچه خشنودي شغلي كاركنان بيشتر باشد علائم اختلال رواني كمتر مشاهده مي‌شود و بين سن و سابقه خدمت و تحصيلات كاركنان مذكور با سلامت رواني آنان رابطه معني‌دار وجود ندارد.    فريفته    1378    بررسي رابطه
سبكهاي رهبري
سرپرستان باسلامت رواني
كاركنان مناطق نفت خيز گچساران    4ـ
ادامه جدول شماره 1ـ2
يافته‌هاي تحقيق (نتيجه)    محقق    سال    موضوع تحقيق    رديف
1ـ خشنودي شغلي با سلامت رواني آنان رابطه مثبت معني دار دارد.
2ـ سن پرستاران با سلامت رواني آنها رابطه منفي معني‌دار دارد
3ـ سابقه خدمت پرستاران با سلامت رواني آنان رابطه منفي معني‌دار دارد.
4ـ سابقه خدمت پرستاران با خشنودي شغلي آنها رابطه مثبت معني‌دار دارد.
5ـ سطح تحصيلات پرستاران با سلامت رواني آنان رابطه مثبت معني‌دار دارد.
6ـ بين سلامت رواني پرستاران زن و مرد تفاوت معني‌دار به نفع مردان وجود دارد.    محمدي    1376    رابطه نقش مديريت و عوامل فشارزاي دروني با سلامت رواني پرستاران بيمارستان‌ها دولتي تهران    5ـ
1ـ رابطه بين رضايت شغلي و سلامت رواني منفي و معني‌دار است.
2ـ بين سن، جنس، سابقه خدمت، تحصيلات و سلامت رواني رابطه معني‌دار وجود ندارد.    موسوي ده‌موردي    1378    بررسي خشنودي شغلي و انگيزه پيشرفت با سلامت رواني مربيان تربيتي مرد آموزشگاه‌هاي اهواز    6ـ

جدول شماره 2ـ2 : سابقه موضوع تحقيق در خارج از كشور
يافته‌هاي تحقيق (نتيجه)    محقق
سال
موضوع تحقيق    رديف
بين خشنودي شغلي و سلامت رواني كاركنان رابطه
معني‌دار وجود دارد.
(كاسل هم در سال 1973 تأييد كرد).    كوهلن    1963    بررسي رابطه  خشنودي شغلي با بهداشت رواني كاركنان    1ـ
هنگامي كه خشنودي شغلي بالاست احتمال ابتلاي به بيماري‌هاي جسماني و رواني كم است و برعكس هنگامي كه خشنودي شغلي پايين است احتمال ابتلاي افراد به بيماري‌هاي مذكور زياد است.    فرنچ و كاپلان    1973    بررسي خشنودي شغلي با سلامت رواني كاركنان    2ـ
خشنودي شغلي افراد باعث افزايش كيفيت كار و سلامت رواني و جسمي آنان مي‌شود.    كلي، هامر
و دنيس    1979    بررسي خشنودي شغلي با سلامت رواني كاركنان    3ـ
اعمال مديريت مشاركت جويانه با هر كارمندي و در هرسازماني نتايج يكساني به دنبال ندارد. اعمال اين روش دركاركنان حرفه‌اي و متخصص از حساسيت ويژه برخوردار است.    كريس
آرجريس    1375    نقش بهداشت
مشاركت جويانه بر بهداشت رواني كاركنان    4ـ
40% از آموزگاران از بيماري‌هايي مانند سردرد مزمن، افسردگي، اضطراب دائم رنج مي‌برند و اين مسايل در بين زنان حادتر است.    ـــ ژاپن    1983    بررسي وضعيت بهداشت رواني
معلمان ابتدايي
ژاپن    5ـ
عده زيادي از دبيران مرد و استادان دانشگاه داراي مشكلات جدي رواني و عاطفي هستند كه مربوط به استرس بوده است.    آمريكا     1933    بررسي‌وضعيت استرس در بين
معلمان‌آمريكا    6ـ
عده زيادي از دبيران مرد و استادان دانشگاه داراي مشكلات جدي رواني و عاطفي هستند كه مربوط به استرس بوده است.    اسپانيا    1985    بررسي ناراحتي
رواني معلمان
در اسپانيا    7ـ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *