واژگان كليدي: جهاني شدن، ليبراليسم، حكومت جهاني اسلام، مهدويت، صلح، عدالت.
غايت شناسي و فرجام تاريخ بشري يكي از حوزههاي پژوهش است كه مكاتب و انديشهوران در مورد آن به بحث و بررسي پرداختهاند. اين بحث در حوزههاي مطالعاتي مختلف قابل طرح است. از منظر فلسفة تاريخ با مسأله فرجام تاريخ و غايت زندگي بشري گره ميخورد و از منظر جامعهشناختي و سياستشناسي با مسأله تكاملگرايي و ضدّ تكامل مربوط ميشود. در مباحث سياسي و اجتماعي از ديرباز دو تفكر در مقابل هم مطرح بوده است: تكامل گرايان و ضدّ تكامل گرايان. در ديدگاه نخست، تاريخ بشري به سوي كمال، توسعه و ترقّي در حركت است؛ در حالي كه از ديدگاه دوم، غايت و فرجام تاريخ با انحطاط و زوال تحليل ميشود. مكتب ترقّي گرايي داراي نگرش مثبت و خوشبينانه به فلسفه تاريخ و فرجام تاريخ بشري است؛ در حالي كه نظرية ضدّ ترقي گرايي نگرش كاملاً منفي و بدبينانه دارد كه غايت تاريخ را با انحطاط و زوال تحليل ميكند. پرسش ما اين است كه آيندة بشر چگونه وصف ميشود. آيا آينده، شاهد جهاني شدن ليبراليسم غربي خواهد بود؟ اگر انديشة حكومت جهاني اسلام بيانگر فرجام و غايت تاريخ بشري است، اين حكومت و جامعه داراي چه ويژگيهايي است و چگونه مجال جهانشمولي دارد؟ فرجامشناسي تاريخ از ديدگاه اسلام با تكامل و ترقّي جوامع بشري تحليل ميشود و اصولاً انديشة حكومت جهاني اسلام كه آيات قرآن و روايات معصومان? تحقّق قعطي آن را نويد داده است، متضمن انديشة ترقّيگرايي و تكامل گرايانه است. اين انديشه پيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوشبيني به جريان كلّي نظام طبيعت و مسير تكامل ملّي تاريخ و اطمينان به آينده و عنصر بدبيني به پايان كار بشر است كه طبق بسياري از نظريهها و فرضيهها فوقالعاده تاريك است.*
شهيد مطهري ضمن طبقهبندي ديدگاههاي موجود در مورد آيندة بشر از دو ديدگاه ابزاري و فطري ياد ميكند. در انديشة مطهري، مفهوم انتظار كه خود نويددهندة اميد به آينده است، صرفاً در چارچوب رويكرد فطري، مفهوم واقعي خود را باز مييابد.
بحث از آيندة بشر با يك پرسش اساسي رو به رو است. اين پرسش به ماهيت روابط اجتماعي در سطح فرد و سؤال از ماهيت فرايند بينالمللي در سطح كلان ناظر است. سؤال از ماهيت روابط اجتماعي در تاريخ آينده بشر كم و بيش با دغدغههاي امروزين بشر نيز ارتباط دارد. براي كلّية جوامع بشري اين پرسش جدّي مطرح است كه آيا تاريخ جوامع بشري به سوي صلح و عدالت در حركت است يا سرانجام دچار جنگ و تخاصم و بيعدالتي مي شود. در صورت نخست، ساز و كار استقرار صلح و عدالت جهاني چيست؟ اگر حكومت و قانون را دو ركن انتظامبخش حيات بشري بدانيم، حكومتهاي موجود كه در چارچوب مرزهاي جغرافيايي، خود را تعريف مي كنند، فاقد چنين توانمندي هستند. نهايت حكومت و قانون ملّي در وضع مطلوب امنيت و صلح را در چارچوب مرزهاي ملّي و براي عدّهاي از افراد بشر تأمين خواهد كرد. حكومتها و قوانين ملّي استقرار صلح جهاني را نه وظيفة خويش ميدانند و نه دغدغة آن را دارند. حتي در صورت وجود چنين دغدغهاي از منظر قانون و سازوكار اجرا فاقد اين توانمندي است؛ بنابراين، به صورت طبيعي پرسش از چگونگي استقرار صلح جهاني، به انديشة حكومت جهاني ميانجامد؛ از اين رو نظرية حكومت جهاني از ديرباز مورد توجّه انديشهوران بوده است. (طاهري، 1374: ص 134).
ميان مكاتب و دانشمندان، آراي سياسي مكتب جامعةجهاني هدي بال با طرح مفهوم شهروندان جهاني، بيش از ديگر نحلهها به تبيين و حكومت جهاني ميپردازد.
(see: Martin Greffiths, 2003, P.147). سن اگوستين از جمله متفكّراني است كه انديشة حكومت جهاني را به بحث ميگذارد. وي در كتاب شهر خدا از دو الگوي حكومتي ياد ميكند كه به انديشة حكومت جهاني ناظر است. در حكومت جهاني اين انديشهور تمام بشر از آن رو كه خويشتن را بندگان خداي واحد ميدانند، به زندگي مشترك و مسالمتآميز ميرسند. ميگويد از آنجا كه خداوند انسان را مأمور كرد همسايهاش را مثل خويشتن دوست بدارد، به ناچار عين اين محبت را به زنها و بچهها و ديگر اعضاي خانواده و همچنين به تمام آفريدگان خدا نيز بايد داشته باشد و چنين نگرشي با صلح و همزيستي با تمام جهانيان ارتباط خواهد داشت.* در مجموع پشتوانة نظري اگوستين، حوزههاي مسيحي است و تحقّق عيني اين آموزهها، ساز و كار امنيت و صلح جهاني در پرتو حكومت جهاني تلقّي ميشود. كانت از ديگر انديشهوراني است كه به طرح صلح جهاني از رهگذر همكاري و تأمين اخلاق انساني ميپردازد. به نظر وي، صلح پايدار و جهاني فقط از طريق تشكيل دولت جهاني امكانپذير است. در انديشة برتراند راسل، انديشة حكومت جهاني جهت استقرار صلح جهاني را چنين ميخوانيم:
ايجاد سازمان جهاني كه بتواند از وقوع جنگ جلوگيري كند، امكانپذير است. … مهمترين دليلي كه براي تشكيل حكومت جهاني ذكر ميشود، آن است كه اگر اين حكومت، آنگونه كه شايد تشكيل شود ميتواند از وقوع جنگ جلوگيري به عمل آورد (راسل، 1360: ص 144 ـ 155).
آرنولد توين بي، مورّخ و تمدّنشناس نيز از كساني است كه در مورد حكومت جهاني انديشيده و جهت تبيين و علل ظهور حكومتهاي جهاني كوشيده است. وي جهاني شدن حكومتها را از منظر سياست قدرت توضيح ميدهد و اين نكته را يادآور ميشود كه داعية جهاني بودن از يك سو به ادامة تسلّط مركز مشروعيت ميبخشد و از سوي ديگر امكان ميدهد كه حكومتهاي جهاني شده موضعي مستقل از ديگران داشته باشند. در اينجا آموزههاي ديني همانند جهاني شدن، دستاويزي است كه امپراتوري جهت توجيه قدرت و سلطة خويش از آن استفاده ميكند.
در دورة معاصر از آرا و مكاتبي كه داعية حكومت جهاني و فراگير را مطرح كرده است ميتوان به ايدئولوژي ماركسيسم و ليبراليسم اشاره كرد. نظرية انترناسيوناليستي و جهان وطني ماركسيسم به جهاني شدن آموزههاي سوسياليستي و جهانگير شدن حكومت پرولتاريا اشاره ميكند. از ديدگاه ماركسيستهاي ارتدوكس، همة جهان تحت حكومت واحد كمونيستي قرار خواهد گرفت. فروپاشي اتّحاد شوروي در جايگاه پرچمدار بلوك سوسياليستي، ناكامي قطعي انديشة حكومت جهاني پرولتاريا را اثبات كرد و به تدريج اين قبيل مباحث از ادبيات سياست بينالمللي كنار نهاده شد.
انديشة حكومت جهاني در انديشة طرفداران ليبراليسم از ديرباز وجود داشته است؛ امّا با فروپاشي بلوك سوسياليستي، جان تازه يافت. مهمترين استدلال طرفداران جهاني شدن ليبراليسم را در اين جملهها ميتوان تلخيص كرد.
1. ليبراليسم يكي از الگوهاي موفّق و كارآمد بشري در حوزة مديريت سياسي و نظام اقتصادي و فرهنگي است.
2. الگوهاي رقيب ليبراليسم با ناكامي و شكست روبهرو شده است.
3. پس از فروپاشي بلوك سوسياليستي تا كنون الگوي جايگزين براي ليبراليسم ارائه
نشده است.
نتيجه آن كه ليبراليسم، واپسين تجربة بشري و پايان ايدئولوژي سازي است؛ بنابراين، پايان جنگ سرد، پايان تاريخ نيز به شمار ميرود. فوكوياما كه تز پايان تاريخ را مطرح كرده، اين نكته را چنين باز ميگويد:
آنچه شاهد هستيم، صرفاً پايان جنگ سرد يا گذر از دورة ويژهاي از تاريخ پس از جنگ نيست؛ بلكه پايان تاريخ نيز هست؛ يعني نقطة پايان تطوّر ايدئولوژيك بشر و جهاني شدن دموكراسي ليبرال غربي به شكل نهايي دولت بشري (Fukuyama Francis, 1992).
در اين تلقّي، جهاني شدن دموكراسي ليبرال امري محتوم است؛ پس تشكيل حكومت واحد جهاني مهمترين دستاورد براي بشر خواهد بود. ليبراليسم كمالي است كه در معناي آن گنج بشر ميتواند به نحو حقيقي آشكار شود و از سوي ديگر تحقّق اين امر با توجّه به امكانات موجود در اختيار كشورهاي ليبرال كاملاً عملي است؛ بنابراين، رهبران دنياي ليبراليسم بايد مسؤوليت كنوني خويش را در جهت تشكيل حكومت جهاني درك كننند و ديگر جريانها و منتقدان روند موجود بايد اين نكته را درك كنند كه هر نوع مخالفت و مقاومت در برابر اين جريان عظيم تاريخي، مقاومتي محكوم به شكست خواهد بود. به اين ترتيب، امروزه مكتب ليبراليسم داعيهدار اصلي جهاني شدن است و صاحبنظران متعدّدي در جهت تبيين نظري و ايجاد مباني فلسفي و نظري اين امر ميكوشند (لاريجاني، 1374: ص 269). تئوري پايان تاريخ فوكوياما، دهكدة جهاني مكلوهان، موج سومالوين تافلر و نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتن هر يك از منظرهاي مختلف به انجام اين مهم ميپردازند.
به هر ترتيب، مرور اجمالي بر سير نظريهپردازي انديشهوران و فيلسوفان سياسي اين نكته را آشكار ميكند كه انديشة حكومت جهاني از ديرباز مورد توجه آنان قرار داشته است. برخي از منظر جهانشمولي آموزههاي ديني به تبيين اين مقوله پرداختهاند؛ در حالي كه عدّهاي از منظر صلح پايدار جهاني، ايجاد حكومت جهاني واحد را به صورت ساز و كار استقرار صلح جهاني مطرح كردهاند.
امروزه، داعيهدار اصلي جهاني شدن، ليبراليسم غربي است؛ امّا در مقابل، انديشة حكومت جهاني در فرهنگ و انديشة اسلامي از آغاز ظهور تا امروز مطرح بوده و بر اساس نويد منابع ديني تحقّق آن حتمي و ترديدناپذير خواهد بود. پرسشي كه اينجا اهميت دارد، اين است كه ليبراليسم تا چه اندازه ظرفيّت دروني و توانمندي جهت جهاني شدن را دارد و حكومت جهاني اسلام با چه موانعي روبهرو است؟ پرسش اصلي ليبراليسم سؤال از وجود مقتضي و شرايط لازم جهت جهانگير شدن است؛ در حالي كه پرسش اساسي انديشة اسلام به سؤال از موانع موجود ارجاع داده ميشود.
اگر قوانين و آموزههاي عام بشري را در انديشة ليبراليسم مستدل كنيم تا اندازهاي شرايط مقتضي و لازم فراهم خواهد شد؛ امّا آيا آموزهها و قوانين ليبراليسم مبتني بر مقتضيات و خواستهاي معقول بشري است و ميتواند جنبه عام و جهاني داشته باشد؟
در اين زمينه احتمالاً يگانه استدلال اين خواهد بود كه الگوي ليبرال، تجربة موفّق تاريخ بوده كه بشر طي سالها تلاش بدان دست يافته است؛ امّا آيا اين تجربة موفّق كه در حوزة جغرافيايي خاص به منصة ظهور رسيده و بر فرهنگ و سنن تاريخي و فرهنگي جامعه خاص مبتني است، براي همة جوامع بشري قابل تقسيم و پذيرش است؟ طرفداران جهاني شدن ليبراليسم به اين امر نميپردازند يا به آن از طريق تز برخورد تمدّنها پاسخ ميدهند. اين تز، متضمّن اين نكته است كه ليبراليسم با استفاده از امكانات و توانمنديهاي اقتصادي و سياسي ميتواند خود را جهانشمول سازد؛ در حالي كه درون اين تفكّر، نوعي نابرابري وجود دارد كه براي بيشتر جوامع و فرهنگها غير قابل تحمّل جلوه ميكند؛ بنابراين، هم به لحاظ نظري و هم از نظر تجربي و عيني تعميم ليبرال دموكراسي به جوامع ديگر با مقاومتهايي روبهرو خواهد بود. تشديد گرايشهاي قومي و ترويج نظرية منطقهگرايي (Regionalism) و باز خيزش جنبشهاي مذهبي فقط بخشي از واكنشها و مقاومتها در برابر جهاني سازي ليبراليسم است. افزون بر اين، آن گونه كه جيمز روزنابه درستي ابراز ميدارد، دموكراسي ليبرال بر مبناي حاكميت ملّي و ستفايعايي استوار، شد و در چارچوب مرزهاي ملّي غرب بارور شده؛ از اين رو زماني كه به تسرّي برونمرزي روي ميآورد، دچار بحران ميگردد (جيمز روزنا، 1382).
ويژگيهاي حكومت جهاني اسلام
حكومت جهاني اسلام چه ويژگيهايي براي جهانشمولي و جهاني شدن دارد؟ اينجا به اين نكته استدلال ميشود كه فرهنگ و انديشة اسلامي، افزون بر ظرفيت و توانمندي دروني جهت جهانشمولي، از نظر عيني نيز داراي ويژگيهايي است كه نارساييهاي موجود در الگوهاي بشري را جبران ميكند. ديدگاه نظري، انديشة حكومت جهاني اسلام بر آموزة جهانشمولي اسلام مبتني است و اين امر با فطرت و خواستههاي معقول بشري ارتباط دارد كه جهانيسازي انديشة اسلامي را از حالت تحميلي خارج و كلّية جوامع بشري را اقناع ميكند. آموزههاي اسلامي از آنرو كه خواستههاي معقول و فطري بشر را مورد توجّه دارد، از زمينهها و مقتضيات مناسبي جهت فراگير شدن و جهانگير شدن بهرهمند است. آموزههاي ديني به يك نكتة مشترك ميان تمام جوامع بشري باز ميگردد و آن خواست فطري و ماندگار بشر است. قوانين و دستورالعملهاي اسلامي نيز داراي ماهيت فرا زماني و فرامكاني است و از ابتدا به گونهاي تنظيم و تدوين شده كه خواست فطري و معقول بشر را در چارچوب فكري و فرهنگي متفاوت و متنوّعي مورد توجّه قرار داده است؛ از اينرو منابع ديني، دينداري را امر فطري و غير قابل دگرگوني ياد ميكنند؛* بنابراين، قوانين اسلامي واجد صلاحيت و مقتضيات لازم براي جهاني شدن است.
از جانب ديگر، حكومت جهاني اسلام اوصاف و ويژگيهايي دارد كه در صورت فقدان مانع، اين الگو را نزد بشر جذّاب و گيرا ميسازد. مهمترين اين ويژگيها را در محورهاي ذيل ميتوان مطرح كرد:
1. توحيد محوري، از مهمترين ويژگيهاي حكومت جهاني اسلام است. كلّية قوانين و تدابير اجرايي در اين حكومت بر محوريت توحيد استوار است. توحيد سرچشمة وحدت قانونگذاري و محور مشترك تمام جوامع بشري در جايگاه بندگان خداي يكتا است. حكومت جهاني اسلام به صورت تجلّي ارادة الاهي، بالاترين ساز و كار مديريتي و اجرايي است. بر اساس انديشة توحيدي، نابرابريهاي طبقاتي و نژادي رنگ ميبازد و همگان در صف واحد، پيرو اين دين واحد و فرمانبردار قانون الاهي شناخته ميشوند. بدون ترديد نابرابريهاي طبقاتي، نژادي و خانوادگي يكي از آسيبهاي زيانبار جامعة مستقل و سالم شمرده ميشود. در جامعهاي نابرابر كه امكانات و برخورداريهاي مادّي و معنوي در اختيار طيف و طبقه خاص قرار دارد، دچار بيعدالتي و تبعيض خواهيم بود و وجود تبعيض و نابرابري، حكومتها را با چالش مشروعيت و مقبوليت و سرانجام عدم ثبات سياسي روبهرو ميسازد؛ امّا در جامعة جهاني اسلام، برابري همگان در پيشگاه قانون و برخورداري برابر از امكانات موجود بر محوريت انديشة توحيدي محوري به ايجاد قانون واحد و روش واحد قانونگرايي و قانونگذاري ميانجامد و جامعة چندپاره را به وحدت و يكرنگي ميرساند. در همين زمينه امام صادق? اين حكومت را چنين معرفي ميكند:
اي مفضّل سوگند به خدا كه او [مهدي (عج)] اختلاف ميان ملتها و اديان را بر ميچيند و دين، «واحد» ميشود؛ همانگونه كه خدا فرموده است دين حقيقي نزد خدا اسلام است (مجلسي: ج 3، ص 45)؛
البتّه وحدت اديان و قوانين، نيازمند تكامل و رشد افكار بشري است و زماني كه بشر به بلوغ و رشد فكري و معنوي برسد، به صورت قهري از قوانين و اديان متشتّت سرخورده و مأيوس خواهد شد و به دين واحد و جهاني روي خواهد آورد.
و اين هدف همانا هدف مشترك ميان جوامع بشري است كه كلّية انسانها را به دور از تعلّقات مادّي و اعتباري بر محوريت «توحيد» به هم ميرساند.
پرسشي كه امروزه در اين مورد وجود دارد آن است كه اين ايجاد يكرنگي و حاكم ساختن ساختار سياسي و قوانين واحد بر همة جهانيان تا چه اندازه ماهيت دمكراتيك دارد. به عبارت ديگر، آيا حاكميت اسلام بر سراسر جهان، منافي تنوّع و تكثّر آرا و احترام به آراي ديگران نيست؟ پاسخ اين پرسش را به اختصار در دو نكته ميتوان طرح كرد:
1. منتقدان حكومت جهاني اسلام، پرسش مزبور را در چارچوب جهاني شدن ليبراليسم چگونه پاسخ ميدهند. مگر نه اين است كه استدلال ميشود ليبراليسم، يگانه الگوي موفّق و مناسب شأن و حال جوامع بشري است كه به ناچار تمام انسانهاي خردمند آن را سودمند ميدانند. اين استدلال در حالي صورت ميگيرد كه سودمندي همگاني ليبراليسم همچنان در هالة ابهام و چون و چرا قرار دارد! وجود بحرانهاي فكري و معنوي در جهان ليبرال، تشديد فقر و نابرابري در ساية حاكميت ليبراليسم و ظهور بحران معنا و هويت، ادّعاي مزبور را با ترديدهاي جدي روبهرو ميسازد (ر.ك: آنتوني گيدنز، 1376)؛ اما در مورد حاكميت جهاني اسلام بحرانها و پرسشهاي مزبور به صورت معقول مورد توجّه قرار گرفته است و به پاسخ روشن ميرسد؛ بنابراين ميتوان ادعا كرد كه حكومت جهاني اسلام به دليل ماهيت انساني و مورد توجّه قرار دادن مقتضيات فطري و معقول بشر با اقبال رضايتمندانة تودههاي مردم روبهرو خواهد شد و در اين حالت شاعبهاي از تحميل و اجبار وجود ندارد؛ در نتيجه، تودههاي مردم رضايتمندانه از اين الگو استقبال خواهند كرد؛ زيرا آن روز يگانه راه نجات و پناهشان را مييابند.
2. از سوي ديگر، دقّت در زمينههاي تحقّق حكومت جهاني اسلام به خوبي بيانگر اهتمام اسلام به عفو و رضايت و ارادة آزاد تودهها است. منابع ديني اسلام، زمينههاي تحقّق حكومت مهدي را از يكسو با سرخوردگي بشر از الگوهاي به ظاهر فريبا و جذّاب بشري مرتبط ميسازد و از سوي ديگر، رشد و كمال عقلاني انسان را مطرح ميكند. بشر تشنة صلح و عدالت ممكن است براي مدتي سراب را جاي آب گيرد و گمشدة خويش را در الگوي بشري نظير ليبرال دموكراسي غرب بجويد؛ امّا سرانجام اين تجربه به فرجام تلخ و ناكامي در ايجاد عدالت و صلح جهاني روبهرو خواهد شد و بشر درمانده را به جست و جوي پناهگاه و مأمن جديد هدايت خواهد كرد. اينجا است كه بشر رضايتمندانه از الگوي حكومت جهاني اسلام استقبال خواهد كرد.
3. عدالت محوري: عدالت در انديشة سياسي اسلام جايگاه اصل اساسي را دارد. اهمّيت اين مقوله از نظر اسلام به گونهاي است كه قرآن كريم عدالت را يكي از اهداف ارسال رُسل و انزال كتاب معرفي ميكند (حديد (57): 31)؛ امّا اسلام در ايجاد و استقرار عدالت همواره با موانع جدي از سوي طبقاتي كه قرآن آنان را ملأ و مترف معرّفي ميكند، روبهرو است. عدالت خواست فطري و همگاني است؛ امّا اين امر فطري منافع طبقات زيادهخواه و خود كامگان را به خطر انداخته، در نتيجه، آنان را در صف مقابل خود قرار ميدهد. انديشة ليبراليسم از منظر عدالت اجتماعي با چالش جديدي روبهرو است. زيرا اصل اساسي ليبرال پذيرش نابرابري است و جهت ايجاد رقابت اقتصادي به تشويق نابرابري و ترويج آن ميپردازد.
دموكراسي ليبرال، توسعة اقتصادي و رفاه اجتماعي را به ارمغان ميآورد؛ امّا اين همه مواهب در اختيار تعدادي از انسانها و بخشي از جوامع بشري قرار دارد.* افزايش رفاه اقتصادي و توسعة مادّي در پناه دموكراسي ليبرال كه به صورت بخشي صورت ميگيرد، با افزايش بيعدالتي و فقر جمعيت فراواني از افراد بشر روبهرو خواهد بود. در چنين حالتي، زمينههاي بهتر و مناسبي جهت استقرار عدالت اجتماعي در حوزة اسلامي ايجاد ميشود. از ويژگيهاي مهم و قابل توجّه حكومت جهاني اسلام، توسعه و رفاه اقتصادي عدالت محور است. اينجا عدالت اصل اساسي است كه رفاه و توسعه بر اساس آن استوار ميشود.
روزي كه مهدي موعود ـ عجل الله تعالي فرجه ـ قيام كند، به عدالت حكومت ميكند. در دوران حكومت او، روي زمين از ستم اثري يافت نميشود؛ راهها امن خواهد شد؛ زمين بركات خود را خارج ميسازد؛ هر حقّي به صاحبش بر ميگردد و روي زمين پيرو هيچ ديني باقي نميماند، مگر اينكه اسلام ميآورد و به ايمان اعتراف ميكند (شيخ مفيد، 1378: ص 343 و 344).
مرحوم شهيد صدر در مورد ويژگيها و زمينههاي اين حكومت ميگويد:
با مطالعة آيات قرآن و روايات معصومان به اين نكته ميرسيم فقط زماني پيام اسلام به صورت كامل تحقّق مييابد كه انديشة بلند حكومت جهاني اسلام تحقّق يابد. تمام غايتهاي دروغين و موهوم رخت بر بندد؛ آنگاه فقط اسلام، دين حقيقي و بيبديل، آيين همة مردم در شرق و غرب عالم شود؛ بي عدالتي، ظلم و نابرابري از بين برود و در مقابل، عدالت و برابري ناموس آفرينش عالم، سراسر جهان را فرا گيرد؛ حاكميت خلفاي الاهي در جاي جاي عالم برقرار شود و نور هدايت الاهي تابيدن گيرد و زمين از آن صالحان شود (محمدباقر صدر ).
3. رفاه و توسعة اقتصادي عدالت محور
بر اساس پيشبيني روايات رهبري ديني، عصر ظهور و حكومت جهاني اسلام با توسعه و رشد اقتصادي چشمگيري همراه است؛ امّا همانگونه كه آمد، اين توسعه بر مبناي عدالت استوار است و تمام جوامع از اين موهبت بهرهمند مي شوند. امام باقر?
در حديثي ميفرمايد:
به محض قيام مهدي، رحمتها و بركتهاي الاهي، پروا پيشگاني را كه خِرَدشان در پي آن انقلاب آسماني كمال مييابد، فرا ميگيرد (صافي گلپايگاني : ص 428).
تحليل و توضيح رفاه و توسعة همه جانبه اين عصر را ميتوان با مورد توجّه قرار دادن دو عامل مهم مطرح كرد: از يكسو بشر از نظر فنآوري و استخدام مواهب طبيعي به اوج ترقي و كمال ميرسد و از سوي ديگر، به فعليت رسيدن ظرفيتها و استعدادهاي نهفته طبيعت و زمين در اين دوره است كه به تعبير احاديث؛ زمين كلّية ذخاير، اندوختهها و داشتههاي خود را بيرون ميريزد. در حديثي اين نكته چنين مطرح شده:
حكومت او شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت و گنجينههاي زمين براي او ظاهر مي شود و در سرتاسر جهان جاي ويراني باقي نخواهد ماند، مگر اين كه آن را آباد خواهد ساخت (ناصر مكارم شيرازي، 1380: ص 266).
بحث آباداني زمين كه بيانگر اوج توسعه و رفاه اقتصادي است، از طريق مهار و تخريب نيروهاي ويرانگر و نيز استخدام همه جانبة طبيعت و استخراج ذخيرهها و منابع طبيعي صورت ميگيرد.
4. توسعه علم و فنآوري
امروزه توسعة علم و فنآوري يكي از شاخصهاي اساسي توسعه به شمار ميرود؛ امّا آنچه در نگرش پوزيتويستي مدرن و پست مدرن در تعريف علم قرار ميگيرد، بيشتر به علوم تجربي و علم به مفهوم Sience ناظر است. اين علم گرايي يا علم محوري به طور عمده بر امور تجربي و دنيايي ناظر است و الزاماً علوم عقلي و غريزي را مدّ نظر قرار نمي دهد. در اين چارچوب، رشد عقلانيت انسان نيز در مفهوم عقلانيت ابزاري مورد توجّه است. توسعة علم و فنآوري كه يكي از ويژگيهاي جامعة عصر ظهور به شمار ميرود به توسعه و رشد همه جانبه علم، عقلانيت و آگاهي ناظر است كه علم وآگاهي به ارزشها و باورهاي علوم انساني كه در فطرت او ريشه دارد نيز در اين حوزه مورد توجّه است. ميتوان گفت: ورود بشر به اين عرصه، بيانگر تحوّل فكري همهجانبه است كه از شرايط تحقّق ظهور و تشكيل حكومت جهاني اسلام به شمار ميرود. حديثي در اين زمينه جالب توجّه است كه بر اساس آن تمام داشتههاي علمي بشر فقط بخش اندكي از معارف و دانشي است كه جوامع عصر ظهور بدان دست مييازند. از امام صادق? چنين نقل شده:
دانش 27 حرف يا 27 شعبه است. تمام آنچه پيامبران الاهي براي مردم آوردهاند، دو حرف بيش نبود و مردم تا كنون جز آندو حرف را نشناختهاند؛ امّا هنگامي كه خاتم ما قيام كند، 25 حرف (25 شاخه) ديگر را آشكار، و ميان مردم منتشر ميسازد و دو حرف را به آن ضميمه ميكند تا 27 حرف كامل و منتشر شود
(مجلسي: ج 52، ص 336).
بنابر حديث مزبور جامعة عصر ظهور از نظر علم و فنآوري با رشد و توسعة فزايندهاي روبهرو است كه در تاريخ تلاشهاي علمي بشر بيسابقه است. اگر بپذيريم كه ناآگاهي بشر ريشة بيشتر نابسامانيها و مشكلات اجتماعي است، در چنين جامعهاي ريشه و علل اصلي نابهنجاريهاي اجتماعي از جا كنده خواهد شد.
دانشمندان علوم اجتماعي و سياسي انسان را كارگزار خردمند و داراي كنش عقلاني ميدانند؛ امّا آيا به راستي بشر كنوني به گونهاي كاملاً عقلاني رفتار ميكند؟ تا چه اندازه از عقل جمعي تأمين كننده نفع همگان برخوردارند؟ رفتار قدرتمندان و صاحبان ثروت بيانگر آن است كه حضور انسان با برخي رفتارهايي در حوزه اجتماع روبهرو است كه عقلانيت آن مورد ترديد قرار دارد؛ امّا در جامعة عصر ظهور، عقلانيت موجود به طور كامل در پناه كمال عقل آدمي تأمين ميشود. احتمالاً صلح و امنيت همگاني، رعايت قوانين به دور از ساز و كار كنترل كنندهاي چون دولت پليسي، عدم تعدّي به حقوق ديگران و سرانجام احترام به حقوق ديگران و رفتار بر اساس عدالت اجتماعي در پناه كمال عقول آدميان در اين عصر قابل فهم خواهد بود؛ زيرا در روايات داريم كه هنگام قيام قائم، عقول آدميان كامل و افكارشان پرورش مييابد و تكميل ميشود (همان، ص328).
خلاصه و نتيجه
گفته شد كه انديشة حكومت جهاني اسلام، تصويري است از حاكميت انديشة اسلام در آيندة بشري و اين امر در آموزههاي فطري اسلام ريشه دارد كه اين دين را دين جهانشمول و جهاني معرّفي ميكند. هرچند جهاني شدن ليبراليسم انديشه و فرهنگ ديني را به چالش ميطلبد و امروزه از داعيه داران انحصاري جهاني شدن است، به لحاظ نظري و جامعهشناختي، ليبراليسم فاقد ظرفيت لازم براي جهاني شدن است. در مقابل، جامعيت اسلام و انديشة حكومت جهاني اسلام بيانگر توانمندي و ظرفيت دروني اسلام براي عالمگير شدن است؛ امّا اسلام براي تحقيق اين انديشه با موانع عيني و اجتماعي روبهرو مي شود. فراهم آمدن زمينههاي اجتماعي و رفع موانع، تحقّق انديشة جهاني شدن اسلام را نويد خواهد داد. اگر صلح و عدالت را گمشدة تاريخي و مشترك جوامع بشري در نظر بگيريم، ليبراليسم غرب تا كنون در تأمين اين خواست ناكام بوده و فاقد تمهيدات نظري لازم جهت استقرار آن در آينده است. ناكامي الگوي بشري و سرخوردگي جوامع از الگوهاي مزبور يكي از زمينههاي تحقّق حكومت جهاني اسلام است كه در منابع ديني مورد اشاره قرار گرفته است.
در اين نوشتار، همچنين به برخي از مهمترين ويژگيهاي حكومت جهاني اسلام كه آن را در سطح عام بشري جذابيّت بخشيده و مقبول جلوه ميدهد، اشاره شد. توحيد محوري، توسعه و رفاه، عدالت محوري، رشد علم و عقلانيت از ويژگيهاي جامعة عصر ظهور بر شمرده شد. مطالعة تطبيقي اين شاخصها در مورد ليبراليسم، بيانگر آن است كه فقدان ويژگيهاي مزبور در اين ايدئولوژي، آن را از ظرفيت و توانمندي لازم جهت جهانگير شدن محروم ميسازد؛ بنابراين، هر چند امروزه ليبراليسم داعية جهانيسازي دارد و هر چند تكنولوژي به صورت عامل جهانيسازي به طور عمده در اختيار طرفداران انديشة ليبراليسم قرار دارد، فقدان ويژگيهاي نظري مزبور در اين تفكّرآن را از جذابيّت همگان و اقبال عمومي در سطح جوامع بشري محروم ميسازد.
منابع و مآخذ
ابن طاووس، رضيالدين علي بن موسي، الملاحم و الفتن في ظهور الغايب المنتظر، مؤسسة الاعلمي بيروت، 664ق.
راسل، برتراند، آيا بشر آيندهاي هم دارد، منصور محمود، تهران. مرواريد، 1360.
شيخ مفيد، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378.
صافي، شيخ لطفالله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، كتابخانه صدر، تهران، بيتا.
صدر، سيد محمدباقر، بحث حول المهدي، قم، المركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1996.
لاريجاني، صادق، كاوشهاي نظري در سياست خارجي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374.
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1363.
مكارم شيرازي، ناصر، حكومت جهاني مهدي(عج)، انتشارات نسل جوان، يازدهم، قم، 1380.
Fukuyama Francis, The End of history and The last man, Loundon, 1992.