“يا معلى اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله فى الدنيا”؛ اى معلى كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن، كسى كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنيا عزيز مىدارد.
رواياتى وجود دارد حاكى از آن كه شدت فشار به قدرى بود كه حتى شيعيان، بدون اعتنا به همديگر از كنار همديگر رد مىشدند.
منصور در مدينه جاسوسانى داشت كه تجسس مىكردند، و هر كه را مىشناختند از پيروان جعفر ابن محمد علیه السلام است گردن مىزدند.
محمد اسقنطورى گويد:
“روزى بر منصور دوانقى وارد شدم، ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است، پرسيدم براى چه؟ گفت: از ذريهى فاطمه هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم، ولى سيد و آقایشان را زنده نگه داشتهام. گفتم: كيست آن؟ گفت: مىدانم تو به امامت او معتقد هستى، و او امام من و امام تو و امام همه مردم است، لكن مرا چارهاى جز كشتن او نيست.”
امام صادق علیه السلام شديداً تحت مراقبت منصور بود، با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتى امام تحت نظر ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند، و هتكها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند. منصور آزارها و كشتارهاى بىرحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وى آنان را دسته دسته مىگرفتند و در قعر زندانهاى تاريك، با شكنجه و آزار به زندگىشان خاتمه مىدادند، جمعى را گردن مىزدند و گروهى را زنده زير خاك پنهان مىكردند، و جمعى را در پى ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته و روىشان ديوارها را بالا مىبردند.
منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم علیه السلام را شنيد، به والى مدينه نوشت كه وصى او را گردن بزند، اما وقتى وصيتنامه آن حضرت را خواندند، ديدند كه امام پنج نفر را وصى خود تعيين كرده است: ابى جعفر منصور، محمد ابن سليمان، عبدالله ابن جعفر، موسى ابن جعفر و حميده زوجهاش. موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل اينها راهى نيست .
امام صادق(ع)
محمد ابن ربيع، دربان مخصوص منصور گويد: زمانى كه امام صادق علیه السلام را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند، روزى منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادى از شب گذشت، سپس منصور به من گفت كه: محمد مىدانى كه نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت دارى؟ و اسرارى را از من مىدانى كه حتى نزديكترين كس به من يعنى مادر فرزندانم نمىداند. گفتم: اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است. گفت: همين الان برو به خانهى جعفر ابن محمد و بى خبر داخل خانه شو، و او را به هر وضعى كه مىبينى بدون آن كه تغيير وضع دهد، بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم اين هلاكت است، او را اگر بياورم دين و آخرت خود را از دست دادهام، اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم، تا آن كه نفس، من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه جعفر ابن محمد (علیه السلام) و از پشت سر خانه نردبانى گذاشتم و از بالاى بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پايين شدم و بى خبر وارد خانهاش شدم، و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازارى پيچيده است، وقتى سلام نماز را داد، گفتم: بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين، گفت بگذار لباسم را در برنمايم . گفتم: اجازه ندارم،
گفت: مىخواهم وضو بگيرم. گفتم: نمىشود و او را به همان حال پيش منصور آوردم .
در چنين جو اختناقآميز سياسى كه هر نفسى در سينه حبس مىشود، امام صادق علیه السلام شبكه وسيعى را كه كار آن، اشاعه امامت آل على علیه السلام و تبيين درست مسئله امامت بود، رهبرى مىكرد شبكهای كه در بسيارى از نقاط دور دست كشور مسلمان، به ويژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعاليتهاى چشمگير و ثمربخشى را درباره مسئله امامت عهده دار بود.
منصور به امام صادق علیه السلام مىگفت: چرا نزد من رفت و آمد نمىكنى آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزى در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزى ندارى كه در آن طمع نمايم، و در نعمتى هم نيستى، كه برايت تهنيت بگويم، پس براى چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسى كه طالب دنيا است ترا نصيحت نمىكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشينى نمىكند.
آنچه از بعضى نصوص و احاديث مفهوم مىگردد، اين است كه امام صادق علیه السلام چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه با شمشير را براى استحكام پايههاى حكومت خود كافى نمىدانستند، بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادى را كه به رهبرى و عصمت امام معتقد باشند، ضروری مىدانستند، ارتشى كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براى امت تشخيص دادهاند، حفاظت نمايند.
شخصى از خراسان خدمت امام صادق علیه السلام رسيد و گفت: ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نمىكنى؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولى او امتناع ورزيد، و فىالحال ابوبصير رسيد، حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود، او فى الفور داخل آتش شد، حضرت رو كرد به شخص خراسانى و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام مىكنم .
بنابراين آن چه كه ائمه معصومين علیهم السلام و حضرت امام صادق علیه السلام بدان اهميت مىدادند، حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب. از آنها حمايت مىكرد و به رفتار آنان جهت مىداد، شعور و آگاهى آنان را بالا مىبرد، و به شيوههاى گوناگون به آنان كمك مىرساند، و در صحنه گير و دارهاى محنت انگيز و گرفتارىها، بر مقاومت آنها مىافزود. شواهد فراوانى در حيات ائمه علیهم السلام داريم كه شيعيان خود را آنچنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصى بين آنان حل شده بود.
درست است كه امام صادق علیه السلام چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد علیهماالسلام حكام غاصب، دست به قيام مسلحانه نزد، و در آن شرايط، آن را موجب نابودى حزب شيعه و مركز فرماندهى آن مىدانست، حتى انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه صحيح استوار نمىدانست. از اين جهت همكارى صريح و علنى نداشت؛ ولى در عين حال آنها را خالى از خير و صلاح نمىدانست و مىفرمود: تا زمانى كه از آل محمد (صلی الله علیه و آله) كسى قيام كند، ما و شيعيان ما در راحت هستيم، و دوست دارم از آل محمد(صلی الله علیه و آله) كسى قيام كند تا خرج عيالش را من به عهده بگيرم، و حدود هزار دينار از مال خود را براى عائله كسانى كه با زيد به شهادت رسيده بود، تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات، حكام زمان متوجه آنان مىشدند، و براى امام و شيعيانش فرصتى براى سازماندهى پيدا مىشد.
موضوع تشكيلات مخفى در صحنه زندگى سياسى امام صادق علیه السلام و ساير امامان، از جمله مهمترين و شورانگيزترين، و در عين حال مجهولترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه پرماجرا است، و براى اثبات وجود چنين سازمانى، نمىتوان و نمىبايد در انتظار مدارك صريح بود، و اين چيزى نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد، بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزى هم دشمن به وجود تشكل پنهانى امام پى برد، و از خود آن حضرت و يا از يكى يارانش در آن باره چيزى بپرسد، او به كلى وجود چنين چيزى را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگى كار مخفى است .
امام صادق(ع)
اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بيننده عادى را جلب نمىكند، ولى با دقت و تأمل، خبر از جريانهاى پنهانى بسيارى مىدهد، اگر به چنين نگرشى به سراسر دوران دو قرن و نيمى زندگى ائمه علیهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه علیهمالسلام تقريباً مسلم مىگردد.
منظور از تشكيلات يعنى جمعيتى از مردم كه با هدف مشترك، كارها و وظايف گوناگونى را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرماندهنده، انجام داده و ميان خود نوعى روابط و نيز احساسات نزديك و خويشاوندانه داشته باشند.
اين جمع در زمان على علیه السلام در فاصله 25سال خانهنشينى او، همان خواص صحابه بودند كه عليرغم تظاهرات حق به جانب و عامهپسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت و خلافت، حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعنى على علیه السلام است؛ و تصريح پيامبر به جانشينى على را از ياد نبرده و در نخستين روزهاى پس از سقيفه، نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نيز وفادارى خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگى امام را به سكوت حتى با همكارى با خلفاى نخستين وادار مىساخت، آنان نيز در روند عادى و معمولى جامعه اسلامى قرار گرفته بودند، لكن هيچگاه رأى و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو على باقى ماندند و به همين جهت بود كه به حق، نام شيعه على يافتند، و به اين جهتگيرى فكرى و عملى مشهور شدند، و اينها چهرههاى مشهورى بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذيفه، ابى ابن كعب و …
شواهد تاريخى تاييد مىكند كه اين جمع، انديشه شيعى يعنى اعتقاد به لزوم پيروى از امام را بمثابه پيشواى فكرى و رهبر سياسى، همواره ميان مردم اشاعه مىدادند، و تدريجاً بر جمع خود مىافزودند، و اين كارى بود كه براى تشكيل حكومت ائمه علیهم السلام به منزله مقدمه واجب بوده است .
بنابراين امام صادق علیه السلام هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً كارى نمىكرد كه سندى عليه او شود، اما شناختى كه منصور از امام صادق علیه السلام داشت، خاطرش را ناآسوده و قلبش ناآرام کرده بود و آن حضرت را چون خارى در چشمش مىديد.
امامان، با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسى، سربلند و آزاد زندگى مىكردند، تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آنها نمىرفتند، و ياران خود را از همكارى با دستگاه خلافت ممانعت مىنمودند، و به صفت يك معترض معروف بودند، از اين جهت براى خلفاء مايه دردسر و اسباب ناراحتى بودند.
منصور به امام صادق علیه السلام مىگفت: چرا نزد من رفت و آمد نمىكنى آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزى در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزى ندارى كه در آن طمع نمايم، و در نعمتى هم نيستى، كه برايت تهنيت بگويم، پس براى چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسى كه طالب دنيا است ترا نصيحت نمىكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشينى نمىكند.
پىنوشتها:
1- حيات فكرى و سياسى امامان شيعه : جعفريان، رسول، ج 1 ص 279به نقل از مستدرك الوسايل : ج 12ص 254ـ 255؛ وسائل الشيعه : ج 9 ص 465.
2- همان، ج 1 ص 279به نقل از مختصر بصائر الدرجات: ص 101 وسائل الشيعة: ج 9 ص 465.
3- همان، ج1، ص 279به نقل از اختيار معرفة الرجال : ص 378؛ مستدرك الوسائل : ج 12 ص 297ـ 300؛ وسائل الشيعه : ج 19 ص 32
4- همان، ج 1 ص 280به نقل از الشيعة و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه فى مناقب آل الرسول : ص 171
5- همان، ج 1، ص 280به نقل از الشيعه و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه فى مناقب آل الرسول : ص 171
6- سيرى كوتاه در زندگى ائمه علیهم السلام: طباطبايى، محمدحسين .
7- شذرات سياسيه من حيات الائمه علیهم السلام: شبر، حسن، ص 88به نقل از بحارالانوار: ج 47
8- همان، ص 177به نقل از بحارالانوار: ج 47 ص 195
9- همان، ص 85
10- اهلالبيت، تنوع ادوار و وحدة هدف: صدر، محمدباقر، ص 148 دارالتعارف لبنان، بيروت .
11- پيشين، شبر، ص 27 .
12- همان، ص 260به نقل از سيرهء ائمه علیه السلام: ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسين .
منبع:
انديشه حكومت دينى، ج 1، ص 531 538 .