تلخیص كتاب از الهه الهی- پیشگفتار : چنانچه چالش تغییر و دگرگونی را به خوبی اداره کنید ،به طور حتم می توانید به پیروزی نایل شوید ،ولی اگر در مهار آن ضعیف برخورد کنید آن گاه هم خودتان وهم دیگران را به مخاطره می اندازید. سال ها ست که ما چالش تغییررا مورد مطالعه قرارداده ایم. ما دام هایی که حتی افراد بسیار باهوش ممکن است در آنها گرفتار شوند را شناسایی کرده ایم و آنچه که کشف کرده ایم به شما نشان خواهیم داد داستان این کتاب برگرفته از تحقیق ارزشمند و برجسته ی جان کوتر درباره ی تغییر مثبت و موفق است.
آب شدن کوه یخی ما
تغییر کنید تا تحت هر شرایطی موفق شوید
نویسنده :جان کاتر – هولگر راتگبر
مترجم :فرخنده فیض آبادی
زمستان 90
پیشگفتار : چنانچه چالش تغییر و دگرگونی را به خوبی اداره کنید ،به طور حتم می توانید به پیروزی نایل شوید ،ولی اگر در مهار آن ضعیف برخورد کنید آن گاه هم خودتان وهم دیگران را به مخاطره می اندازید . سال ها ست که ما چالش تغییررا مورد مطالعه قرارداده ایم . ما دام هایی که حتی افراد بسیار باهوش ممکن است در آنها گرفتار شوند را شناسایی کرده ایم و آنچه که کشف کرده ایم به شما نشان خواهیم داد داستان این کتاب برگرفته از تحقیق ارزشمند و برجسته ی جان کوتر درباره ی تغییر مثبت و موفق است .
همه ما درطول زندگی با حوادث این داستان روبرو می شویم اما عده ی کمی ازما راه های درستی را برای مقابله با آنها پیدا می کنیم . داستان ما در قاره ی قطب جنوب اتفاق می افتد ؛ جایی که شیوه ی زندگی پنگوئن ها با دیگر مناطق متفاوت است .توده ی یخی ما هرگز ذوب نمی شود مدت ها پیش گروهی از پنگوئن ها درقطب جنوب روی توده ای یخی زندگی می کردند. این توده سال ها پیش شکل گرفته واطراف آن رادریایی پراز ماهی و دیگر آبزیان احاطه کرده بود. روی این توده دیوارهای یخی بلندی بود که از پنگوئن ها در مقابل طوفان های سخت زمستانی محافظت می کرد. این توده زادگاه همه ی پنگوئن ها بود . اگر می توانستید آنها را ببینید و درباره ی دنیای برفی و یخی شان صحبت کنید بدون شک همه ی آنها به شما می گفتند :((اینجا خانه و زادگاه ماست و برای همیشه خانه ی ما خواهد بود .)) . آنها مانند یک خانواده بزرگ رفتارمی کردند که این می توانست پیامدهای خوب ویا بدی را به دنبال داشته باشد . این پنگوئن ها پرندگان بسیار زیبایی بودند گویا همواره کت های مردانه رسمی سیاه و سفید رنگی به تن دارند .
دویست و شصت و هشت پنگوئن در این مجموعه زندگی می کردند.یکی از آنهافرد نام داشت،فرد ازجهتی کاملا با بیشتر پنگوئن ها تفاوت داشت به طرز خارق العارده ای کنجکاو و نکته بین بود ،بیشتر پنگوئن ها به شکار جانوران دریایی می رفتند ولی فرد کمتر ماهی صید می کرد وبیشتر کوه یخی ودریا را مورد مطالعه و بررسی قرار می داد ،او اطلاعاتی را کسب کرده بود که بسیار نگران کننده بود حاکی ازاین بود که کوه یخی در حا ل آب شدن است و ممکن است به زودی از هم فرو بپاشد ،متلاشی شدن کوه یخی برای پنگوئن ها یک فاجعه به حساب می آمد به خصوص اگر در طول یکی ازطوفان های فصل زمستان رخ می دادبه طور حتم به کشته شدن پرندگان می شد ،فرد ابتدا هراسان نشد ولی هرچه بیشتر یا فته هایش را بررسی می کرد نگران ترمی شد. فرد می دانست باید کاری کند اما در موقعیتی نبود تا بتواند حکمی صادر کند چون او از اعضای رهبران نبود، جامعه پنگوئن ها دارای یک شورای رهبری بود که( گروه ده تن) نام داشت وتوسط پنگوئن ارشد رهبری می شد ، آلیس یکی از ده رهبر شورا بود . او پرنده سخت گیر و خوش فکری بود که به اهل عمل بودن و به سرانجام رساندن امور شهرت داشت .بر خلاف تعدادی از هم رتبه هایش که منزوی و گوشه گیر بودند ،آلیس رابطه نزدیکی با اعضای گروه داشت. فرد احتمال داد که شاید آلیس همانند سایر پنگوئن های ارشد داستانش را رد نکند . بنابر این رفت تا اورا ملاقات کند فرد مطالعات و نتیجه گیری هایش را برای او توضیح داد با اینکه او احتمال می داد که شاید فرد به نوعی دچار پریشان حالی شده است ولی با دقت به حرفهایش گوش داد، اوگفت مرا به جایی ببر که فکر می کنی بیشتر از دیگر قسمت ها در خطر است ،فرد قسمت هایی را به آلیس نشان دادکه شکاف ها و دیگر نشانه های آن خبر از ذوب شدن توده می دادفرد همچنین سوراخ بزرگی را که در دیواره ی کناری توده به وجود آمده بود با او نشان داد.آن دو با شنا کردن از میان کانالی عریض که بیشتر قسمت های آن یخ پوشانده بود به حفره ای رسیدند که پر از آب بود آلیس سعی می کرد علت آنچه را که می بیند درک کند اما تخصص او در رهبری بود نه عوامل طبیعی و محیط زیست . فرد که متوجه نگاه بهت زده ی آلیس شده بود،پس از بازگشت به سطح توده ،همه چیز را برایش توضیح داد.توده های یخی مانند تکه های مکعبی یخ نیستند .
ممکن است دردرون توده ها،شکاف هایی به نام کانال وجود داشته باشد .این کانال ها می توانند به حباب های بزرگ هوا به نام حفره منتهی شوند .اگر یخ ها آب شوند ،شکاف ها در مجاورت آب قرار می گیرند که باعث می شود آب وارد کانال ها و حفره هاشود .در طول سرمای زمستان ،کانالهای باریک پر از آب به سرعت یخ می زنند آب را وارد حفره ها می کنند اما با پایین تر آمدن دما ،آب درون حفره ها نیز یخ می زند. ازآنجا که مایعات پس از یخ زدن ، افزایش حجم پیدا می کنند ، ممکن است باعث شکسته شدن توده ی یخی شوند . آلیس گفت باید درباره ی چیزی که به من نشان دادی فکر کنم وآنرا با دیگر رهبران در میان بگذارم ولی به کمک تو نیاز دارم تا دیگران را نیز در جریان این اتفاق بگذارم سپس از فرد خداحافظی کرد،فرد هم احساس بهتری داشت و هم بدتر . بهتر-او دیگر تنها پنگوئنی نبود که از این فاجعه مطلع بود .او دیگر تنها پنگوئنی نبود که باید برای جلوگیری از خطرات و مشکلات بیشتر ،کاری کند.
بدتر-او هیچ راه حلی برای این مشکل نداشت، ظرف چند روز بعد آلیس با تمامی اعضای شورای رهبری از جمله لوییس ،پنگوئن ارشد تما س گرفت واین مشکل را با آنها در میان گذاشت و قرار شد که یک جلسه دیدار با فرد ترتیب دهند ،فرد هم برای اینکه دیگران بهتر حرفهایش را بفهمند یک ماکت از کوه یخ ساخت ،جلسه که آغاز شد یکی از اعضا به فرد گفت که ما مشتاقیم آنچه را که کشف کرده ای از زبان خودت بشنویم او نیز داستان اکتشافش را تعریف کردکه چگونه متوجه شکاف ها ،کانال ها و حفره های پراز آب شده است؛همه ی آن چیز هایی که ذوب شدن توده را به دنبال داشت .سپس فرد با استفاده از ماکت خود ،نظراتش را برای شنوندگان توضیح داد.هنگامی که فرد سطح رویی ماکت را برداشت تا حفره ی بزرگ زیر آن را نشان داده و تاثیر مخرب آن را توضیح دهد صدای بلندی براثر افتادن تکه های برف روی زمین شنیده شد . پس از پایان توضیحات فرد ،همه ی حاضران چند لحظه سکوت کردند .سپس آلیس با گفتن این جمله ها ، بحث را آغاز کرد :من همه ی اینها را با چشمان خودم دیدم .حفره ی پر از آب ،بسیار بزرگ است.ما دیگر نشانه های مخرب دیگری را نیز دیدیم که بر اثر ذوب شدن توده به وجود آمده بودند .نباید این حقیقت را نادیده گرفت.چند پنگوئن سرشان را به نشانه تایید تکان دادند. یکی از اعضای شورای رهبری ،چاق ترین و پیرترین پرنده به نام ((نونو))بود .او مسئولیت پیش بینی آبو هوا را به عهده داشت . همه به خاطر پیش بینی نادرست آب و هوانو نو را سرزنش می کردند واو به این موضوع عادت کرده بود . به همین خاطر فاجعه آب شدن کوه یخی واقعا در سطح فهم و درک او نبود . او صراحتا ابراز عقیده می کرد و به ندرت می توانست احساساتش را کنترل کند .او گفت :من به طور منظم مشاهداتم درباره آب و هوا و تاثیرات آن روی کوه یخ را به گروه گزارش داده ام . و همان طور که پیش تر گفته ام دوران ذوب شدن در طول تابستان های گرم امری عادی و معمولی است ودر فصل زمستان دوباره همه چیز به حالت طبیعی خود باز می گردد . آنچه فرد دیده و یا اینکه فکر می کند که دیده است ،مطلب جدیدی نیست .هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد . کوه یخ ما قرص وپابرجاست و می تواند در برابر چنین تغییرات و نوساناتی دوام بیاورد وقتی نونو دید تعدادی به هواخواهی او در آمده اند به فرد اشاره کرد و به طور هیجان انگیزی گفت :این پرنده بی تجربه می گوید یخ های ذوب شده ،این کانا ل را به وجود آورده است . اما شاید اینطور نباشد .او می گوید این کانال در طول این زمستان یخ می زند و آب را وارد حفره ای بزرگ می کند .اما شاید این اتفاق نیافتد!او می گوید آب داخل حفره یخ خواهد زد .اما شاید یخ نزند !او می گوید همیشه حجم آب یخ زده بیشتر می شود اما شاید اشتباه می کند !حتی اگر تمام حرفهایش درست باشد فکر می کنید توده ی ما آنقدر سست است که یخ زدن آب درون یک حفره بتواند آن را از هم متلاشی کند ؟از کجا مطمئن شویم که همه ی آنچه او می گوید یک فرضیه بیش نیست ؟آیااو می تواند تضمین کند اطلاعات ونتیجه گیری هایش صد درصد درست هستند ؟
فرد پس از لحظه ای مکث گفت راستش را بخواهید نه من نمی توانم وقوع این اتفاق را تضمین کنم ،من صددرصد مطمئن نیستم .اما اگر قرار باشد توده ی یخی مان متلاشی شود ،بدون شک در زمستان اتفاق می افتد؛هنگامی که شب و روز ،هوا تاریک است و طوفان ها و بادهای شدید ،ما را زودتر از پای در می آورد .فکر نمی کنید بیشتر ما می میریم آلیس نیز گفت به پدر مادرهایی فکر کنید که فرزندانشان را از دست می دهند . فکر کنید که پیش ما می آیند ومی گویند :((چطور این اتفاق افتاد ؟پس شما چیکار می کردید ؟چرا این بحران را پیش بینی نکردید ؟این وظیفه ی شما بود که از اعضای گروه مراقبت کنید .)) چه پاسخی به آنها می دهید؟ ((خوب ،بله،متاسفم .شنیده بودیم که شاید این اتفاق بیفتد اما اطلاعاتمان صددرصد درست نبود.)) او ساکت شد تا گفته هایش بر اعضای رهبزی تاثیر بگذارد وبعد اضافه کرد :هنگامی که عاجز ودرمانده پیش رویتان می ایستند ،چه پاسخی به آنها می دهید ؟اینکه امیدوار بودیم چنین فاجعه ای رخ ندهد ؟
پنگوئن ارشد ،متوجه تغییر رفتار اعضای هیات شد.او گفت :اگر گفته های فرد درست باشد ،فقط دو ماه تا رسیدن زمستان و مقابله با این مشکل فرصت داریم. آلیس گفت :ما باید خیلی زود یک مجمع عمومی با حضور تمام پرندگان تشکیل دهیم و دلایل محکمی را برای اثبات این مشکل ارائه کنیم .ماباید از دوستان واقواممان کمک بگیریم تا بتوانیم راه حل مناسبی پیدا کنیم ؛راه حلی که مورد قبول همه ی پرندگان باشدفرد گفت :من یک نظر دارم .ممکن است چند دقیقه ای به من فرصت بدهید ؟ زیاد طول نمی کشد. او بلافاصله از کوه پایین آمد ،چیزی را که می خواست پیدا کرد و از کوه بالا رفت . اعضا با دیدن یک بطری شیشه ای در دستان فرد سکوت کردند . آلیس پرسید این چیست ؟فرد گفت :دقیقاً نمی دانم پدرم یک روز تابستان،آن را در اطراف توده پیدا کرد .ظاهرایخی است اما از جنس یخ نیست .او با نوک خود به بطری ضربه زد و گفت :بسیار محکم تر از یخ است و اگر روی آن بنشینید گرم می شود اما ذوب نمی شود .می توانیم آن راپر از آب کنیم ،حفره ی بالای آن را بپوشانیم وآن را در مقابل جریان هوای سرد قرار دهیم .فردا مشخص می شود تا این وسیله بر اثر افزایش حجم آب درونش هنگام یخ زدن می شکند یا نه،اگر نشکست ،دیگر لازم نیست نگران باشید و مجمع عمومی برگزار کنید .همه موافقت کردند بعد فرد بطری را پرازآب کرد و حفره ی بالایی بطری را با تکه ای از استخوان ماهی که کاملا آن را می پوشاند مسدود کرد .او بطری را به بودی داد که پنگوئنی قابل اعتماد بود تا آن را در معرض سرما قرار دهد .صبح روز بعد هنگامی که بودی از کوه بالا می رفت ،همه اعضا او را تماشا می کردند .بودی بطری را نشان داد .بطری بر اثر بیشتر شدن حجم آب درون آن کاملا خرد شده بود ؛گویی بطری تحمل حجم آب را نداشت .بودی رو به دیگر پنگوئن ها گفت :من با او موافقم .لوئیس گفت :به دیگران بگویید می خواهیم یک مجمع عمومی برگزار کنیم .مراقب باشید با حرف هایتان ،آنها را نگران نکنید.جلسه که تشکیل شد آلیس درباره ی جایی که با فرد رفته بود ،نشانه های ذوب شدن و حفره ی باز پر از آب صحبت کرد .فرد ماکت برفی اش را نشان داد و برای آنها توضیح داد که چرا فکر می کند زندگی آنها بر روی توده ،در خطر است بودی بلایی را که بر سر بطری شیشه ای آمده بود تعریف کرد و پنگوئن ارشد جلسه را با گفتن اینکه باید کاری کنند تا توده را از خطر نجات دهند ،به پایان رساند . او گفت در حا ل حاضر راه حلی برای این مشکل ندارد اما به آنها اطمینان داد که بالاخره راهی برای نجات پیدا می کند. صبح روز بعد یکی از دوستان نونو سر خورد و پیش لوییس رفت . او پیشنهاد کرد که لوییس به عنوان پنگوئن ارشد خودش وظیفه دارد تا مشکل آبشدن کوه یخی را حل کند ،این درست همان کاری است که رهبران انجام می دهند وتورهبر ارشد هستی و به کمک ما احتیاج نداری .وبعد لیز خورد ورفت .پنگوئن دیگری معتقد بود که لوییس این مهم را باید به پنگوئن های جوانی که با کوه یخی آشنایی دارند واگذار کند . لوییس با بردباری خاطرنشان ساخت که آنها هیچ اعتباری در میان افراد جامعه ندارند هیچ شناختی از مهارت های رهبری ندارند بسیار بی تجربه هستند و تعدادی از آنها اصلا محبوبیتی ندارند . پرنده ای که این پیشنهاد را مطرح کرده بود گفت ،خوب پس نظر تو چیست ؟ لوییس به گام بعدی که باید بردارد فکر کرد و سپس آلیس فرد و بادی و پنگوئنی به نام جردن را به نقطه ساکتی در قسمت شمال غرب کوه یخ فرا خواند .جردن به پرفسور معروف بود ،چرا که او نزدیک ترین فرد به شورای رهبری بود و روشن فکرتر از بقیه به نظر می آمد . پنگوئن ارشد گفت :ساکنان این توده به تیمی از پرندگان نیاز دارند تا آنها رادر شرایط سخت و دشوار راهنمایی کند . من نمی توانم این کارها را به تنهایی انجام دهم .فکر می کنم تیمی پنج نفره از ما بتواند از عهده ی این کارها برآید.پنج نفر از بهترین و خلاق ترین پنگوئن ها باشد آلیس کمی سرش را تکان داد. بادی گیج و سردر گم به نظر می رسید .فرد شگفت زده شده بود که به عنوان یک پنگوئن جوان اورا هم انتخاب کرده بودند. پرفسور اولین کسی بود که شروع به صحبت کرد . او پرسید ،چرا گمان می کنید ما پنج نفر می توانیم از عهده این کار برآییم ؟ لوییس با همان منش شکیبای همیشگی اش سری تکان داد و گفت ،سوال منطقی است .پروفسور به ما پنج نفر نگاه کن .این چالش را به روشنی تعریف کن .فهرستی از توانایی های هر یک از ما در ذهنت تجسم کن و پاسخس را برای پرسشت استنتاج کن .لوییس هیچ گاه با این روش به ویژه با پروفسور صحبت نکرده بود . جردن به افق دور دست نگاه می کرد .اگر می توانستید افکاری را که از ذهن او می گذشت بشنوید آنها چیزی شبیه به این بودند :
* لوییس ،پنگوئن ارشد .باتجربه ،عاقل ،دانا،صبور ،کمی محافظه کار.به آسانی گیج و دستپاچه نمی شود .
* آلیس .اهل عمل .با پشتکار .کارها را به سرانجام می رساند . اهمیتی به مقام و جایگاه اجتماعی افراذ نمی دهد وبا همه به طور یکسان رفتار می کند .امکان ندارد بتوانید اورا به انجام کاری وادار کنید
* بادی .پسری خوش تیب .حتی ذره ای جاه طلب نیست .قابل اعتماد و دوست داشتنی .
*فرد .جوان تر از دیگران .به نحو حیرت انگیزی کنجکاو و خلاق .منطقی و خونسرد .
*خود من .منطقی .اهل مطالعه .سوالات جالب مجذوبم می کند .اجتماعی نیستم
*بنابراین ،اگر پنگوئن ارشد الف،آلیس ب ،بادی پ،فرد تو من ث باشم پس الف + ب + پ + ت + ث به طور حتم مساوی با یک گروه قوی خواهند بود . پروفسور به سمت لوییس چرخید و گفت :آنچه گفتی به طور قابل ملاحظه ای منطقی است . واین گروه پنج نفره را تشکیل دادند که فرد هم جزو آنها بود. یکی از اعضای گروه گفت در اطراف این جا قدم بزنیم چشم هایمان را باز و ذهن هایمان را هوشیار نگه داریم و کنجکاو باشیم . پس از یک ساعت ،فرد با صدایی بلند گفت :آنجا را ببینید .فرد به مرغ دریایی نگاه می کرد ،از آنجا که هرگز هیچ مرغ دریایی در آنجا دیده نشده بود ،همه پنگوئن ها به آن مرغ دریایی خیره شدند . بودی پرسید :این چیست ؟ فرد گفت:نمی دانم اما یک پرنده نمی تواند همیشه در حال پرواز باشد . او باید خانه ای روی زمین داشته باشد . اما اینجا که خیلی سرد است. ممکن است گم شده باشد اما هراسان به نظر نمی رسد . آنها گفتند باید اطلاعات بیشتری درباره ی آن مرغ پرنده کسب کنیم . بعد از مدتی او را پیدا کردند. بودی پرسید :اهل کجایی ؟چرا به این جا آمده ای ؟ مرغ دریایی کمی از آنها فاصله گرفت اما پرواز نکرد . بالاخره گفت:من یک مامور شناسایی هستم جلوتر از گروه پرواز می کنم تا محلی را برای زندگی پیدا کنم . مرغ دریایی در پاسخ ،زندگی کوچ نشینی مرغان دریایی را برای آنها توضیح داد. او درباره ی غذایشان صحبت کرد (غذایی که در مقایسه با خوراک این پنگوئن ها هیچ بود )او از وظیفه خودش حرف زد وبعد خداحافظی کرد و رفت . پنگوئن ها هنوز متقاعد نشده بودند که آیا آنچه برای مرغان دریایی مناسب است می تواند در مورد پنگوئن ها هم صادق باشد ما با آنها فرق داریم ،آنها پرواز می کنند ،غذای ما ماهی های خوش مزه است ولی آنها هر چیزی را می خورند . آلیس گفت :البته که با آنها فرق می کنیم ،این یعنی ما نمی توانیم دقیقامانند آنها رفتار کنیم .اما این کار خیلی جا لب است .می توانم شیوه ی جدید زندگی مان را تصور کنم . می توانیم حرکت کردنرا یاد بگیریم . ما نمی خواهیم برای همیشه دریک جا بمانیم. وباید این موضوع را با بقیه اعضای جامعه در میان بگذاریم . روز بعد پنگوئن ارشد از تمام پنگوئن ها خواست تا در جلسه ای فوق العاده شرکت کنند وتقریبا همه ی پنگوئن ها در این جلسه شرکت کردندو داستان مرغ دریایی را برای همه تعریف کردند ،که او یک سرباز دیده بان است در این سرزمین کاوش می کند تا مکانهای مناسبی برای جامعه اش پیدا کند و در آینده به آن جا نقل مکان کنند و بیان کرد که این کوه یخ تعیین نمی کند که ما چه کسی هستیم این جا فقط مکانی است که در آن زندگی می کنیم ،ما باهوش تر قوی تر و تواناتر از مرغان دریایی هستیم . چرا ما نتوانیم آنچه آنها انجام داده اند را انجام دهیم ما می توانیم مکان های دیگری برای زیستن پیدا کنیم که امن تر از اینجا باشد .ما اسیر این تکه یخ نیستیم ،ما می توانیم آن را ترک کنیم و بگذاریم آنقدر آب شود تا از یک ما هی هم کوچک تر شود . اصلا اگر هزار تکه هم شود اتفاقی نمی افتد ،ما مکان های امن تری را برای زندگی پیدا خواهیم کرد .اگر لازم بود باز هم محل زندگی مان را عوض می کنیم .دیگر اجازه نمی دهیم اتفاقاتی این چنین زندگی ما و خانواده مان را تهدید کند ما پیروز خواهیم شد.پنگوئن ارشد با خود فکر کرد که برای امروز کافی است به همین خاطر ختم جلسه را اعلام کرد . بعد از جلسه ایده خود را برای گروه توضیح داد :تهیه شعارهایی برای نصب در مکان های مختلف .(ما باید آنچه را که پرندگان شنیدند به یادشان آوریم و همیشه به آنها یاد آوری کنیم .جلسه ی امروز صبح کوتاه بود .تمام پرندگان در این جلسه حاضر نبودند .پیام ما بسیار مهم است .ما به جلسات بیشتری نیاز داریم هر روز و در همه جا)
سپس شروع به درست کردن پوسترها کردند . آنها در ابتدا با یکدیگر مشکل داشتند . اما با کمک دیگر پرندگان خلاق توانستند از عهده این کاربرآیند. تا یک هفته هر روز بیست پنگوئن شعارهای جدیدی تهیه می کردند و آنها را در قسمت مختلف قرار می دادند .
پس از آنکه دیگر جایی برای نصب تابلو ها پیدا نکردند ،آلیس پیشنهاد کرد تابلوها را زیر آب ،نزدیک پر رفت وآمد و شلوغ ترین قسمت های ماهیگیری نصب کنند . این ایده کمی عجیب بود اما
(1) پنگوئن ها می توانستند تابلوهای زیر آب را شفاف تر و بهتر ببینند
(2)در آن نزدیکی دیگر تابلویی نبود و
(3)هنگامی که پنگوئن ها دنبال ماهی می گردند نمی توانند چشمانشان را ببندند پس بدون شک تابلوها را خواهند دید . این کارها باعث شد که پنگوئن ها البته نه همه آنها آنچه را که باید انجام می شد را درک کردند و پذیرفتند.
اخبار خوب اخبار بد
سی تا چهل پرنده در گرو ه های کوچک کار خود را آغاز کردند .وظیفه آنها برنامه ریزی جهت انتخاب راهنماها ،تهیه نقشه های سفر برای پیدا کردن توده های یخی جدید و انتخاب روش مناسب برای انتقال گروه بود .در طول هفته بعد اخبار خوب و بدی منتشر شد . خوب :گرچه تعدادی از پرندگان هنوز هم نگران بودند اما اشتیاق و انگیزه ی میان اعضای گروه برنامه ریزی همچنان بیشتر و بیشتر می شد .نسبتا خوب :حدود دوازده پرنده آمادگی خود را برای راهنما شدن اعلام کردند ؛نقشی که در آن وظیفه ی پنگوئن ها پیدا کردن خانه ای جدید برای زندگی بود .متوسط :تعدادی از پنگوئن ها تلاش می کردند تا هرگونه طوفان وطغیان خطرناک را پیش بینی کنندمبهم :مدتی بود کابوس های تعدادی از پنگوئن های کوچک تر شروع شده بود .آلیس پس از بررسی موضوع متوجه شد معلم مهد کودک داستان های ترسناکی را درباره ی نهنگ های خطرناک و شکارچی پنگوئن های کوچک برای آنها تعریف کرده است . این کابوس ها باعث خشم و رنجش پدر و مادر این پنگوئن ها شده بود . این در حالی بود که بخشی از راهنماهای داوطلب را همین پدر و مادر ها تشکیل می دادند .چرا باید یک معلم چنین مشکلی را به وجود آورد ؟
اخبار بسیارتلخ و آزاردهنده :پنگوئن ها برای چاق بودن در زمستان به غذای بسیاری نیاز دارند. یکی از پنگوئن ها گفت پیدا کردن توده ای جدید برای زندگی باعث می شود پنگوئن های راهنما زمان لازم برای غذا خوردن و چاق شدن را نداشته باشند .این مشکل با دانستن این حقیقت شدیدتر می شد که بر اساس سنتی قدیمی در گروه ،پرندگان غذایشان را فقط وفقط با فرزندانشان شریک می شوند . هیچ پنگوئن بالغی حاضر نبود برای پنگوئن بالغ دیگری ماهی بگیرد . گروه به دنبال راه حلهایی برای این مشکلات بودند .طبق برنامه ریزی ،وظیفه ی اصلی بودی صحبت با معلم مهد کودک بود .این معلم با چشمانی وحشت زده ،ترس خود را به بودی نشان داد؛این ترس بر انتخاب داستان هایی هم که برای بچه ها می خواند تاثیر گذاشته بود .او به بودی گفت :با این تغییرات ظاهرا گروه نیازی به مهد کودک ندارد شاید به معلمی هم که دیگر برای آموزش دادن به بچه ها پیر شده است ،نیازی نباشد.او بسیار نارا حت بود .بودی نیز از حرف های او ناراحت شد .پس از پایان صحبت های معلم ،بودی به او گفت :نه،در این دنیایی که همه چیز در حال تغییر است بچه ها باید بیشتر یاد بگیرند وجود مهد کودک اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد .بودی به معلم قوت قلب داد او بسیار صبور بود او آرام وبا اطمینان حرف هایش رابارها تکرار کرد .معلم هم آنقدر خوشحل بود که همه ی ناراحتی هایش را فراموش کرد .
پس ازپایان صحبت های بودی ،معلم دانش آموزان مهد کودک را دور هم جمع کرد تا داستا ن هایی را درباره ی قهرمان هایی تعریف کند که در شرایط سخت و دشوار ،برای کمک به دیگران خود را به خطر انداختند . او چند داستان جالب را به خاطر آورد و آنها را با اشتیاق برای بچه ها تعریف کرد .او توضیح داد که گروه پنگوئن ها برای مقابله با چالش های جدید به قهرمان هایی نیاز دارند . در این کار همه ی پنگوئن ها حتی جوان ترین آنها نیز می تواند نقشی داشته باشند . بچه ها عاشق این حرف ها بودند .همان شب بیشتر کابوس ها جای خود را به رویاهایی شیرین دادند.سالی یکی از دانش آموزان مهد کودک بود .ذهن او پر از داستان هایی بود که معلم درباره ی قهرمان ها تعریف کرده بود .او درراه برگشت به خانه ،آلیس را دید به سمتش رفت و گفت :معذرت می خواهم ،من چطور می توانم یک قهرمان شوم ؟ آلیس ایستاد و به او نگاه کرد .ذهن او که با مساله ذوب شدن توده ،مشکلات روحی پرندگان و کمبود تغذیه ی راهنماهاپر شده بود ،انتظار چنین سوالی را نداشت.پنگوئن جوان سوال خود را تکرار کرد .آلیس به جای اینکه بگوید :هرچه زودتر پیش مادرت بر گرد. گفت :اگر بتوانی پدر ومادرت را متوجه این مطلب کنی که پنگوئن ارشد به خصوص درگرفتن ماهی برای راهنماها به کمک آنها نیاز دارد ،آن وقت میتوانی یک قهرمان واقعی باشی . پنگوئن جوان با شوقی کودکانه گفت :((همین)) روز بعد پنگوئن جوان مساله رابا بقیه دوستا نش در میان گذاشت.همان لحظه فکر کمک کردن بچه ها به گروه در رسیدن به هدف جان گرفت .معلم مهد کودک بعضی از کلاس ها را تعطیل وبا آنها در این باره صحبت کرد .آنها این روز را ((روز بزرگداشت قهرمان ها ))نامیدند .بعضی از پدر ومادرها از این اقدام ناراحت شدند .قدرت دادن به دیگران حتی به بچه هاکاری بود که تابه حال در گروه انجام نشده بود .اما بچه ها عاشق این کار بودندراهنماها لوئیس به این نتیجه رسید که دیگر زمان آن رسیده که وارد عمل شوند . به همین خاطر از فرد خواست از میان راهنمایان ،گروهی کوچک از ورزشکاران و افراد با انگیزه را انتخاب کند ،برنامه رابا آنها درمیان بگذارد و از ایشان بخواهد تلاششان را برای یافتن خانه ای جدید شروع کنند . پنگوئن ارشد به فرد گفت :گروه باید هرچه زودتر شاهد پیشرفتمان باشد .ما باید هرچه ازد ستمان بر می آید انجام دهیم تا راهنماها احساس امنیت کنند .ما باید کاری کنیم تا همه ی راهنما ها سالم به اینجا برگردند . حتی مرگ یکی از آنها هم می تواند دوباره نگرانی را به گروه برگرداند و پیش بینی های پنگوئن هایی که مخالف این کار بودند را به تحقق برساند .به خاطر داشته باش که لازم نیست همین حالا یک خانه راانتخاب کنند باید فعلا شرایط محیط رابسنجند و چند خانه رادر نظر بگیرند . راهنما ها انتخاب شدند وروز بعد ،توده راترک کردند . فرد ،پرندگان رابه خوبی انتخاب کرده بود.آنها قوی ،باهوش وبسیار باانگیزه بودند . سخت ترین کار گروه این بود که به اندازه ی کافی ماهی های تازه پیدا کنند تا راهنما ها پس از بازگشت شان بتوانند آنها را بخورند .هر کدام از آنها به مقدار زیادی ماهی نیاز داشتند ؛در حدود 20 مهی که یک پنگوئن می تواند به راحتی و در یک چشم بههم زدن همه ی آنها رابخورد. اما در میان گروه ،سنتی قدیمی وجود داشت که بر اساس آن پرندگان غذایشان رافقط با فرزندانشان تقسیم می کردند . پس چه کسی می خواست برای راهنماها غذا تهیه کند ؟
پنگوئن های کوچک با معلمشان در روز برزگداشت قهرمان ها با یکد یگر توافقی کردند ؛دو ماهی برای هر پنگوئن .پنگوئن های کوچک درباره ی روز جشن با پدر و مادرهایشان صحبت کردند .همان طور که حدس می زنید بعضی از پنگوئن ها آنچه را می شنیدند باور نمی کردند ؛برخی دیگر این کار را اصلا دوست نداشتند و عده ای نیز حتی نمی دانستند راهنماها توده را ترک کرده اند .اما عده ای بودند که به وجود فرزندانشان وحضور آنها درلحظه های سرنوشت ساز افتخار می کردند . اما هنوز پدر ومادرهایی بودند که سر حرفشان ایستاده بودند .((غذایت را فقط و فقط با فرزندانت تقسیم کن ))سنتی بسیار قدیمی بود .به همین خاطر این پنگوئن های کوچک اعلام کردند بسیار خجالت می کشند مگر آن که (1)پدر و مادرهایشان در جشن شرکت کنند و(2)هر پدر و مادر ،دو ماهی را به نشانه ی رضایت با خود به جشن بیاورند . به محض آنکه تعدادی از پدر و مادرها پشیمان شدند و اعلام کردند با خودشان ماهی می آورند ،دیگران نیز با آنها توافق کردند . رفتار اجتماعی پنگوئن ها درست شبیه انسان ها شده بود. پنگوئن ارشد روز جشن را مصادف با روز بازگشت راهنماها تنظیم کرد. پنگوئن ها از صبح زود تا غروب را جشن گرفتند و در آخر ،منتظر بازگشت راهنما ها شدند .پنگوئن هایی که بد بین بودند پیش بینی کرده بودن نیمی از آنها بر نمی گردند .و می گفتند :ممکن است خوراک نهنگ ها شوند ،شاید هم گم شده باشند.بالاخره همه راهنماها یکی پس از دیگری بر گشتند گرچه همه آنها خسته به نظر می رسیدند . یکی هم به شدت آسیب دیده بود. آلیس به همراه عده ای دیگر آماده بودند تا زخمی ها را درمان کنند.راهنما ها بلافاصله پس از بازگشت به توده ،داستان های عجیبی را درباره ی در یا ،شنا کردن به مدت طولانی و توده های جدیدی که دیده بودند تعریف کردند .همه ی اعضا ی گروه دور آنها جمع شده بودند .از آنجا که همه ی آنها گرسنه بودند ،تمام ماهی هایی را که گروه برایشان تهیه کرده بودند خوردند .همه ی اعضای گروه از این کارشان لذت بردند .پس از پایان غذا ،سالی و دوستان کوچکش به راهنماها روبان هایی دادند تا به گردنشان بیندازند .این مدال ها که ساخته ی دست پنگوئن های کوچک بود با تکه یخی تزیین و روی آن کلمه ((قهرمان )) نوشته شده بود . پنگوئن ارشد بچه پنگوئنی را که ایده این جشن را داده بود صدا زد .او در مقابل همه ی پنگوئن ها گفت: ((این هم برای جوان ترین قهرمان ما)) . او بطری شکسته ای که حکم یک وسیله ی افسانه ای و سحر آمیز را برای پنگوئن ها داشت به سالی آن داد.جمعیت با اشتیاق او را تشویق کردند .اعضای گروه از شنیدن صحبت های راهنماها تعجب کرده بودند ؛گرچه این ،دو یا سومین باری بود که آنها را می شنیدند .بسیاری از کسانی که به زندگی کوچ نشینی شک داشتند ،شک شان بر طرف شد .پرندگان علاقمند با انگیزه تر شدند . گروه گام مهم دیگری را با موفقیت بر داشته بود . فرد و راهنما ها در کسب مو فقیت کوتاه مدت موفق شده بودند .این یک پیروزی بزرگ بود .صبح روز بعد پنگوئن ارشد از راهماها خواست تا در جلسه ای شرکت کنند .پنگوئن ارشد از پرندگان پرسید :در این سفر متوجه چه چیزهایی شدید ؟توده هایی را دیدید که به اندازه کافی بزرگ و شکل مناسبی داشته باشند ،بتوانند از تخم هایمان در زمستان محافظت کنند و آنقدر نزدیک باشند که بتوانیم بچه ها و پنگوئن های پیر را به سلامت به آن جا برسانیم ؟
راهنما ها آنچه را دیده بودن توضیح دادند .فرد چند سوال پرسید تا اصل مو ضوع و جزییات آنرا متوجه شود . پس از روز بزرگداشت ،بیشتر پرندگان داوطلب شرکت در موج دوم راهنما ها بودند . پنگوئن ارشد گروهی را از بین آنها انتخاب کرد و خواست آنچه را که راهنماهای موج اول پیدا کرده بودند ،از نزد یک بررسی کنند.دیگر کمتر پنگوئنی به این هدف شک داشت .دیگر نگرانی و دلواپسی جایی در میان آنها نداشت . آلیس نهایت تلاش خود را می کرد تا سرعت کار را بالا ببرد . بعضی از اعضای هیات رهبری اعتراض می کردند که زمان کافی برای رویارویی با بیشتر اتفاقات را ندارند .
آلیس به آنها ثابت کرد نیمی از جلسا ت هیات رهبری ربطی به این مسایل ندارد .او بی پرده گفت: ((حذفشان کنید))پنگوئن ارشد نیز این کار را انجام داد . حتی پنگوئن ارشد نیز پیشنهاد کرد شاید بهتر باشد سرعت کار را پایین بیاورند .اما گویی آلیس این حرف ها را نمی شنید.
((خطر کمرنگ شدن انگیزه و شجاعت همه ی ما را تهدید می کند .بعضی از پرندگان پیشنهاد می کنند تا زمستان آینده صبر کنیم .آن وقت اگر زنده مانده باشیم ،حتما می گویند خطری در کار نبوده است و نیازی به تغییر نیست ))
موج دوم راهنماها توده ای یخی پیدا کردند که ظاهرا به چند دلیل برای اسکان پنگوئن ها مناسب بود .این دلایل عبارت بود از:
*خانه ای امن .هیچ اثری از ذوب شدن ویا حفره های پر از آب وجود نداشت .
*مجهز به دیوارهای برفی بلند که می تواند از آنها در مقابل طوفان های یخی محافظت کند .
*نزدیکی به مناطق ماهیگیری .
*قرار گرفتن در مسیری پر از تکه های کوچک یخی که این امکان را فراهم می آورد که پنگوئن های کوچک و مسن بتوانند در طول مسیر روی آنها استراحت کنند . راهنماها سربلند ،هیجان زده و خیلی خوشحال بودند .بقیه اعضای گروه نیز با دیدن آنها احساس غرور می کردند و شاد بودند .این بار وظیفه ی جمع آوری ماهی برای راهنماها ظاهرا کاری عادی شده بود .بسیاری از پرندگان در انجام این کار کمک کردند .آنها این کار را با علاقه انجام می دادند . از پرفسور خواستند تا این توده ی یخی جدید را از نظر علمی ارزیابی کند .او علاقه ای به این کار نداشت .او اضافه وزن داشت و سفر به این توده ی یخی جدید ،کوتاه نبود .اما پس از گفتگویی با آلیس اعلام کرد آماده ی همراهی با گروه راهنماهاست . سپس درست پیش از شروع زمستان پرندگان حرکتشان را به سوی خانه ی جدید خود را آغاز کردند.حتی یک لحظه هم برای این کار زود نبود . حرکت آنها بارها وبارها با بی نظمی همراه بود .یک بار تعدادی از آنها گم و باعث نگرانی دیگران شدند .اما توانستند راه درست را پیدا کنند و به دیگر پنگوئن ها ملحق شوند . در مجموع حرکت آنها همان طوری بود که همه آرزو داشتند . لوئیس به خاطر رهبری فوق العاده اش مورد تحسین و تشویق تمام اعضای گروه قرار گرفت اما او اجازه نداد این کارها باعث خود بینی شود .بودی سعی می کرد پنگوئن های نگران و عصبانی را آرام و پنگوئن های عقب افتاده را تشویق کند .پرفسور عاشق جایگاه جدید خود در گروه بود .او متوجه شد از تحسین و تشویق پنگوئن هایی که فکر می کرد عقل و شعوری ندارند لذت می برد . حتی هنگامی که هیچ کس نمی توانست راه حل مناسبی را برای مشکلی تازه پیدا کند ،از فرد می خواستند تا خلاقیتش را به کار گیرد .ظاهرا آلیس فقط سه ساعت را در روز می خوابید .زمستان سپری شد .اعضا ی گروه با مشکلاتی روبه رو شدند .خانه ی جدید آنها برایشان نا آشنا بود .آنها هنوز مناطق مناسب برای ماهیگیری را نمی شناختند .بادها باعث ریزش ناگهانی دیوارهای یخی می شدند .اما این مشکلات به اندازه نگرانی و ترس پرنده ها نبود . فصل بعد ،راهنماها توده ای بهتر پیدا کردند ؛توده ای بزرگ تر و غنی تر از ماهی . گرچه در این توده اعضای گروه با تغییرات آشنا شده بودند و می خواستند برای همیشه روی آن زندگی کنند اما این کار را نکردند . آنها دوباره حرکت خود را شروع کردند .این گامی مهم بود :اینکه دوباره به راحت طلبی عادت نکنند و دست از تلاش برندارند . همان طور که حدس می زنید ،آماده سازی برای حرکت دوم بسیار آسان تر از حرکت اول بود . مهم ترین تغییر شاید فکر کنید داستان ما تمام شده است اما هنوز نه . بعضی از پرندگان درباره ی این صحبت می کردند که چگونه توانستند چنین توده ی بی نظیر ی را پیدا کنند و بنابراین …
سنت ها به سختی از بین می روند .در اجتماع پنگوئن ها فرهنگ به سختی تغییر می کند ؛درست مانند اجتماعات انسانی . آلیس،لوئیس را متقاعد کرد که در اعضا ی هیات رهبری تجدید نظر کند .اما لوئیس دوست نداشت کاری کند به پرندگانی که سا ل ها برای خدمت به اعضا ی گروه زحمت کشیده بودند بی احترامی شود .اما آلیس بر این کار اصرار داشت و می دانید وقتی آلیس اصرار کند ،دیگر نمی شود کاری کرد . شرایط سختی برای انتخاب راهنماها در نظر گرفته شد .آنها از ماهی های بیشتری برخوردار بودند و شرایط و موقعیت آنها در میان اعضای گروه بهتر شده بود . سیستم آموزشی مدرسه درس جدیدی را به نام ((راهنمایی)) به درس های اصلی اضافه کرد . پروفسور به عنوان پیش بینی کننده ی آب و هوا انتخاب شد .او ابتدا به این کار علاقه ای نداشت اما با وارد کردن علم به این کار به آن علاقمند شد .فرد به عنوان رئیس راهنماها به هیات رهبری دعوت شد .از او تقدیر شد و او نیز این مقام را پذیرفت .به بودی نیز تعدادی از پست های بسیار مهم پیشنهاد شد . او همه ی آنها را رد کرد اما به هیات رهبری کمک کرد تا افراد مناسبی را برای این پست ها پیدا کند . این نشانه ای از فروتنی او بود .پرندگان علاقه ی بیشتری به او پیدا کرده بودند . امروز ،این گروه پنگوئن ها مانند کوچ نشینان ،محل زندگی خود را پیوسته تغییر می دهند .بیشتر آنها با این قضیه کنار آمده اند .بعضی از آنها عاشق این کار هستند و برخی نیز هر گز از آن لذت نخواهند برد . لوئیس بازنشسته و به عنوان پدر بزرگ گروه شناخته شد .او پس از باز نشستگی از سال های باقی مانده ی عمر خود لذت برد .آلیس که دیگر در رفتارها و تصمیماتش متعادل تر شده بود ،به جای او به عنوان پنگوئن ارشد معرفی شد.با گذشت زمان ،گروه نیز پیشرفت کرد و بزر گ تر شد .اعضای گروه در رویارویی با خطرات جدید توانا تر شدند .آنها از ذوب شدن توده شان درس های بسیاری آموختند.پدر بزرگ لوئیس به عنوان اولین معلم گروه معرفی شد .بارها وبارها پنگوئن های جوان تر از او خواستند داستان تغییر بزرگ را برایشان تعریف کند . او ابتدا این تقاضا ی آنها را رد می کرد . از این می ترسید که مبادا به خاطر موفقیت های گذشته اش دچار غرور و خود بینی شود .اما پس از آن که اهمیت این داستان ها را از نظر آنها متوجه شد ،توانست به شکلی جالب و شنیدنی ،مراحلی را که گروه برای رسیدن به موفقیت طی کرده بود برایشان تعریف کند.
او درباره ی فرد صحبت کرد که چگونه توانست متوجه ذوب شدن توده شود .سپس این که چگونه
(1)گروه را به رویارویی با این مشکل بزرگ مجبور کردند ،
(2)گروهی را برای راهنمایی و هدایت دیگران و تغییرات پیش آمده انتخاب کردند ،
(3)آینده بهتری را برایشان ترسیم کردند ،
(4)هدف را به شکلی ترسیم کردند که همه ی اعضا بتوانند متوجه آن شوند ،
(5)موانع را از سر راه برداشتند ،
(6)به موفقیت هایی سریع دست یافتند ،
(7)تا رسیدن به شکل جدیدی از زندگی دست از تلاش بر نداشتند و
(8) بالاخره اینکه سر سختی ها و سنت های دست و پاگیر نمی توانند مانع از ایجاد تغییرات شوند . گرچه لوئیس هرگز در داستان های خود به وضوح این مطلب را بیان نکرد اما احساس می کرد بزرگ ترین و مهم ترین تغییر این بود که اعضای گروه توانستند ترس را از خود دور کنند ،خود را با هر گونه شرایط وفق دهند و برای رسیدن به آینده ای بهتر تلاش کنندپنگوئن ارشد از تلاش پنگوئن های جوان برای کمک به اعضا ی گروه تعجب می کرد . اوبه خاطر این کارایشان ،بیش از پیش به آنها علاقمند شد.
تغییر و موفقیت
داستان ها بسیار شنیدنی و جالب هستند اما قدرت آنها مانند داستان پنگوئن ها در این است که به شما کمک می کند تا باهوش تر و آگاهانه تر عمل کنید : خلاقیت بیشتر ، موفقیت ،سر در گمی کمتر ، استرس کمتر و اینکه می توانید اتفاقات اطرافتان را بهتر درک کنید .برخی افراد این توانایی را دارند که داستان پنگوئن ها را تحلیل کنند ،روش های به کار رفته توسط آنها را برگزینند ،تجربیات شخصی خود را با این روش ها مقایسه کنند و آینده ای بهتر برای خود رقم بزنند .اما همه ی افراد ،حتی این گروه از انسان ها نیز می توانند از افکار ،بحث ها و راهنمایی های آنها استفاده کنند .
بسیاری از افراد ،از مهندسان نرم افزار گرفته تا مجریان ،زنان خانه دارتا کشیش ها ،دانش آموزان دبیرستانی تا افراد بازنشسته ،از داستان پنگوئن ها برای رسیدن به آنچه می خواهند و به آن نیاز دارند استفاده کرده اند .شما می توانید از این داستان در هر شرایطی استفاده کنید . ابتدا داستان را مطالعه و به آفکر کنید .اگر بیش از یک بار آن را مطالعه کنید می توانید مطالب بیشتری را متوجه شوید .آن وقت تعجب می کنید که چگونه همه ی این مطالب در داستانی به این کوتاهی گنجانده شده است . سوالات زیر را از خود بپرسید :آیا روی توده ای زندگی می کنم که در حال ذوب شدن است و یا بر توده ای که ممکن است ذوب شود ؟توده یخی در حال ذوب می تواند هر چیزی باشد :خطوط تولید قدیمی ،مدارس ناموفق ،خدماتی که کیفیت آنها پیوسته در حال کاهش است ،یک روش کاری که دیگر مانند گذشته سوددهی ندارد .نونوهای اطراف من چه کسانی هستند ؟آلیس ها و فرد ها کدامند ؟ من که هستم ؟
پاسخ به این سوال ها می توانند به شما در درک بهتر تحقیقاتی که کمتر درباره ی تغییرات موفق انجام شده ،کمک کند .خلاصه ای از این تحقیقات در صفحات بعدی آورده شده است . شما می توانید بررسی کنید که در هر یک از این هشت مرحله ،پنگوئن های باهوش ما چگونه توانسته اند به آنچه می خواستند دست یابند .سپس می توانید همین مراحل را با عملکرد خود و سازمانتان و آنچه می خواهید انجام دهید مقایسه کنید .
فرآیند هشت مرحله ای یک تغییر موفق شرایط را فراهم کنید
1-ضرورت انجام این کار را نشان دهید . به دیگران کمک کنید تا لزوم تغییر واهمیت عکس العمل آنی را درک کنند .
2-تیم راهنمایی را گرد هم آورید .مطمئن شوید این گروه در راهنمایی و کنترل تغییر تواناست ؛گروهی با توانایی های رهبری ،اعتبار،توانایی در برقراری ارتباط ،قدرت و اختیار و توانایی تحلیل شرایط . تصمیم بگیرید می خواهید چه کاری انجام دهید
3-روشی را برای این تغییر طراحی کنید:برای آنها توضیح دهید که آینده چقدر می تواند با گذشته تفاوت داشته باشد و این که چطور می توانید آن آینده را برایشان رقم بزنید
کاری کنید که این اتفاق بیفتد
4-برای آنکه دیگران را متوجه این کار کنید و از آنها کمک بخواهید با آنها رابطه برقرار کنید .
تا آنجا که می توانید افراد بیشتری را در جریان این کار بگذارید و رضایت آنها را برای انجام هدف جلب کنید
5- به دیگران قدرت و اختیار انجام کارها رابدهید .
تا آنجا که می توانید موانع را از سر راه بردارید تا آنها بتوانند در مسیر رسیدن به هدف گام بردارند و پیش بروند .
6-موفقیت های کوتاه مدتی را شکل دهید .
هرچه سریع تر موفقیت هایی چشمگیر و امیدوار کننده را به دست آورید .
7-دست از تلاش بر ندارید .
پس از موفقیت های ابتدایی تلاش خود را بیشتر کنید و سرعت عملتان را با لا ببرید.اجازه ندهید موانع و تغییرات پی در پی شما را خسته کند.
آنرا تثبیت کنید
8-فرهنگ جدیدی را رواج دهید .
رفتار های جدیدی را نشان و به آنها اطمینان دهید موفق می شوند .این کار را تا زمانی انجام دهید که بتوانند این رفتارها را جایگزین سنت های قدیمی کنند
نقش تفکر و احساس
تفکری متفاوت به شما کمک می کند تا رفتارتان را تغییر دهید وبه نتایج بهتری دست یابید
* اطلاعات به دست آمده رادر اختیار دیگران قرار دهید تا تفکرشان را عوض کنند .
* تغییردر طرز فکر می تواند به تغییر در رفتار منجر شود
تغییر در احساس می تواند تغییر بیشتری رادر رفتار به وجود آورد و نتایج بهتری را رقم بزند .
* تجربیاتی جالب و عینی را در کنار یکدیگر به دست آورید .
* این تجربیات احساس افراد را نسبت به شرایط مختلف تغییر می دهد .
* تغییر در احساسات ،تغییر قا بل توجهی را در رفتار به دنبال دارد .
اگر فردی تحلیل گر هستید ،یک تحلیل چهار ستونی –هشت مرحله از آنچه پرندگان انجام دادند آنچه شما و گروهتان انجام داده اید آنچه احتمالا انجام می دهید –می تواند روشی مناسب برایتان باشد .
پس از مطالعه و تفکر درباره ی داستان ،در مورد آن با افرادی که این کتاب را خوانده اند صحبت کنید . زبان پنگوئن ها (توده های یخی ،آ لیس ،مدال های قهرمانی )می تواند هم برقراری روابط را آسان تر کند وهم بحث درباره ی مسایل دشوار را آسان تر و قابل فهم تر .تجربه نشان داده است این نوع بحث ها می تواند بسیار موثر باشد .
با وجوداین ابزارها تبادل نظر ها واین کتاب قادرید روش های بهتر و جدیدتری برای اقدام کردن پیدا کنید ویا اینکه با اعتقادی راسخ تر در همان مسیری که از قبل گام بر می داشتید حرکت کنید .
شما روش هایی را کشف می کنید که آغازگر ایجاد تغییرات لازم در هر سازمان یا گروهی است . شما روش هایی را کشف می کنید که به بالا بردن ابتکار عمل دیگران کمک می کنند .شما روش هشت گام را به کار می برید .در هر صورت شما موفقیت بیشتری بدست می آورید افتخاربیشتری کسب می کنید و سر گرمی بیشتری خواهید داشت ،از مشکلات به ظاهر تمام نشدنی کمتر رنج می برید ،سا زمان خود را موفق تر می سازید و افراد را در معرض خطر کمتری قرار می دهید که همه اینها در سایه یک دنیای در حال تغییر و تحول به وجود می آیند .
ودر آخر-این می تواند بزرگ ترین نتیجه این تمرین باشد –وقتی شما به اتفاق هم وارد عمل شوید از آن جایی که همگی یک داستان را مطالعه کرده اید درباره آن اندیشیده اید و تبادل نظر کرده اید نتایج پایانی بسیار موثر خواهند بود .