تحول از نقد سند به نقد متن، کوششی است برای تبدیل علم حدیث از علمی نقلی به علمی عقلیِ نقلی با تکیه بر علوم انسانی و اجتماعی نوین مانند زبان شناسی وادبیات، فلسفه، زیبایی شناسی، روان شناسی و… .
وی معتقد است تطبیق این علوم، در بررسی متن ها، پس از شکوفایی در غرب، به مکتبی تبدیل شد که کامل ترین آن در آلمان (دههی بیست) بود. مکتب انواع ادبی و تطبیق آن بر انجیل ها به گونه ی کلی صورت گرفت و بر انجیلهای رسمی به گونه خاص و… .
شکوفایی علوم انسانی و اجتماعی در غرب رشد کرد. در فرهنگ اسلامی نیز تسری یافت و جزیی از فرهنگ اسلامی شد. تحول، از نقد سند به نقد متن، بر هیچ مکتب پوزیتیویستی (ابطال گرایانه) (وابسته به تمدن غرب) تکیه نداشته؛ جنبهی تحکیمی دارد و وظیفهی آن تنها فهم وعلت یابی است.
اصولیان پیشین، متن را به همان اندازه ای بررسی کردند که در سند پژوهیدند. برخی از صوفیان بررسی حدیث را، از نظر سند، رد کردند و بر نقد متن و تجربه زنده تأکید کردند.
ابن عربی، از محدثان، می گوید: «از قلبم، از کردگارم روایت است که فرمود.» و برحدیث شناسان طعنه میزند و میگوید: «علومتان را از مردهای به نقل از مردهای فرا میگیرید و ما علوم خودمان را از خدای زندهی نامیرا فرا میگیریم».
وی، در ادامه، مینویسد که حدیث تابع قوانین روایت شفاهی است. خلفای چهارگانه از تدوین حدیث امتناع کردند تا با قرآن در نیامیزد. علمای حدیث،در طول تاریخ، به کار گردآوری حدیث برخاسته اند. بسیاری از احادیث چندین بار تکرار میشوند و این تکرار،به پژوهشگران معاصر،فایده میرساند که منطق زیادت، نقصان و پیوند لفظ با معنا، قوانین قیاس ابداعی و قوانین تذکر و نسیان را باز شناسند.
شگفت این که در همان هنگام که تکرار به بالاترین اندازه می رسد،کنار گذاشتن احادیث دیگر صورت می پذیرد. به راستی معیار کنار گذاشتن و گزیدن چیست؟ تحلیل صحیح بخاری قلهی آن چیزی است که علم حدیث بدان دست یافته است؛ یعنی یقین از نظر سند.
وی در ادامه می نویسد: «تبویب نوین، در عرصهی پژوهشهای حدیثی به پژوهشگران کمک میکند و امکان میدهد که علم حدیث بر ساختار جدید استوار گردد و به پاسخ دادن به خواستههای روز و ضرورتهای علوم انسانی و اجتماعی کمک نماید».
قرآن و حدیث
علم حدیث، در کتب حدیثی،رابطه ی قرآن وحدیث را آشکار می سازد. هر دو وحی اند و از نزد خدا،اما با دو درجه ی مختلف؛ قرآن، وحی مستقیم است و حدیث، وحی غیر مستقیم.
وی درباره ی جایگاه حدیث ، از دیدگاه محدثان، می نویسد که گاه محدثان به گونه ی دیگری،با علوم نص آغاز می کنند؛به این ترتیب که حدیث، نص است و علومِ روایت و تدوین، نقل شفاهیاند و گاهی فقط روایت و آیات قرآنیاند و گاهی نیز بدون قرآن و مستقل از آن.
گاهی هم قرآن در آغاز به عنوان اصل آورده می شود، پیش از آن که حدیث به عنوان فرع به آن مستند گردد. گاهی هم بالعکس و… .
افزون بر رابطه ی قرآن با حدیث، رابطه ی سبب و علت نیز در کار است،زیرا حدیث اسباب نزول برخی از آیات قرآن را یاد می کند. حدیث، در شرح قرآن، فراوان است؛به ویژه ظاهر وباطن. این،مجال گسترش دادن به آفرینش ذهنی و رها ساختن عنان برای شناوری در باطن می باشد. کتاب تفسیر صحیح بخاری چنین پیوندی را میان قرآن و حدیث روشن میسازد؛ گاهی قرآن به تصحیح حدیث می پردازد،زیرا که قرآن معیار است و حدیث تاریخ؛ گاهی قرآن با حدیث در میآمیزد و گاهی به صورت بخشی از حدیث در میآید؛ گاه قرآن، در روایت و سیاق سخن، به زبان صحابه پدیدار میگردد تا یادآوری بر پیامبر(ص) باشد. از این رو جدایی میان حدیث و قرآن دشوار است. در یک جمله قرآن، به معنای علم، حدیثی است که از طریق وحی به پیامبر(ص) رسیده است و حدیث، گفتهی پیامبر(ص) به معنای خاص. در نتیجه، این پرسش صحیح است: آیا حدیث، وحی از نزد خدا است یا در پارهای حالات که پیامبر(ص) نمیتواند آنها را بیرون از اسباب نزول پاسخ گوید وحی میباشد، زیرا وابسته به قرآن است؟
پیوند دیگر به صورت عین متن،میان قرآن و حدیث وجود دارد که همان حدیث قدسی می باشد. حدیث قدسی، میانه ی قرآن و حدیث و کم تر از قرآن و فراتر از حدیث است. مانند قرآن، از نظر لفظ و معنا، وحی است، ولی مانند حدیث در آن تا حد زیادی آفرینش خیالی موجود می باشد.