نویسنده: فرشاد سجادی
هیپناگوژیک (توهم قبل از خواب) بهترین ابزار برای متلاشی کردن الگو واره ها (پارادایم ها) است. هنگامی که مغز به حالت یکپارچگی و دریافتگری (امپرسیونیسم) می لغزد، دیگر محدود به عقل متعارف نیست. در این وضعیت ایده های گستاخانه – که در یک ذهنیت منطقی، مجال بروز ندارد – توجه را به خود جلب می کند. تصاویر به استعاره ای برای مفاهیم تبدیل شده و ناگهان هرکسی شاعر می شود. چیزی که در اینجا محقق می شود، یکپارچگی رتبه ها نیست بلکه یکپارچگی گونه هاست. بنابراین نه تنها واقعیت ها با ایده ها مرتبط می شود بلکه تصاویر با مفاهیم، فرمول های ریاضی هم با اصوات، و تجربیات فیزیکی با عواطف مرتبط می شود. این شناخت حسی متداخل و ترکیب شده، خوراک اولیه افکار خلاق است که از جهاتی با خواب های شبانه شبیه است اما تفاوتی بنیادی هم دارد: وضعیت بیداری منتهی به هیپناگوژیک، تاثیر قاطعی بر آن می گذارد؛ رابطه ای علت و معلولی بر ساختار اندیشه. بنابراین فرد می تواند این تصاویری که در مقابل دیدگانش هست را ارزیابی نقادانه کند.
من یک پدیدۀ عجیب که حاکی از این وضعیت باشد را تجربه کرده ام. گهگاهی که به خواب می روم، خود را در حالت مرور وسواس گونه ای از برخی تصویر ذهنی می یابم. ولی همراه با وسواس به بررسی برخی از تصاویر نامعقول ذهنی ام می پردازم. تقریبا همواره این تصاویر، مضحک هستند مثلا مقطع عرضی یک کفش تنیس، اما به نظر می رسد که اهمیتی هم داشته باشد. دقایق زیادی را صرف کنترل کفش با معیارهای عجیب می کنم، مانند تعداد زوایای نود درجه، اسامی علمی ممکن، وابستگی های سیاسی، و دست دادن های بامزه. سپس پس می افتم. انگار به محض اینکه وارد تونل خواب می شود، آرایه های روانی و یا ساختارهایی از وضعیت بیداریم را انتخاب و فعال می کنم؛ مانند یک قطار باری مستحکم. اما محموله با یک بار جدید مضحکی مبادله می شود.
استعارۀ قطار باری، یک راه مفید برای پیوستگی فکریست. قطارهای باری می تواند هر نوع آرایه روانی یا مجموعه ای از روابط باشد مانند؛ یک سلسله مراتب اجتماعی، برخی موقعیت های سیاسی در سر کار و یا همان طور که بیشتر مواقع برایم اتفاق می افتد، نوعی طبقه بندی مفهومی . به عنوان یک مثال برای توضیح بیشتر، اجازه دهید که قطار باری من، طبقه بندی طاق سنگی است. بنابراین هنگامی که در بیداری در مورد طبقه بندی طاق سنگی فکر می کنم طبقه بندی آن به قرار زیر است: مثلثی، بیضوی، تیز و غیره که بنابر سبک معماری و جنبه های تکنیکی شان به صورت اتوماتیک در ذهن همواره طبقه بندی شده و منطقی من بوجود می آید. حال به محض اینکه قطار باری وارد تونل بازی می شود چیزهای خاصی رخ می دهد. طبقه بندی منظم طاق سنگی باقی می ماند اما ناگهان بار آن با چیز جدیدی مبادله می شود؛ مثلا شکل های کاغذ دیواری، و یا صورت هایی که آن روز در اتوبوس دیدم. این طبقه بندی جدید منجر می شود به افکار مضحکی مثلا تلاش برای محاسبه وزن نقش های روی دیوار کاغذ دیواری. به نظر می رسد که یک ذهنِ پیوسته عناصر دیگری را جایگزین آرایه های روانی می کند. این جایگزین ها می تواند عواطف یا احساساتی که شما با یک فرد دیگر دارید یا شاید یک حس تصادفی ناشی از بوی مرکبات و یا هر چیز دیگری که در بیداری اتفاق می افتد باشد.
این امر نشان دهندۀ این است که هیپناگوژیک برای حل مسائل، بسیار مناسب است. حال پرسش این است؛ چگونه می توانید در هنگامی که می خواهید به خواب بروید، راه حل ها را از یک «حافظه بلعنده» بدنام، بازیابی کرد؟ یک پاسخ از شخص برجسته حل کننده مسئله، توماس ادیسون است. ادیسون ادعا می کرد که نیاز کمی به خواب دارد. وی یک قهرمان در چرت زدن بود، حالتی که در بیست دقیقۀ نخست در حالت تقریبا خالص هیپناگوژیک بود. هنگامی که ادیسون در یک مشکل گیر می کرد، یک صندلی راحتی ویژه داشت که روی آن چرت می زد. در روی میز روبرویش یک کاغذ یاداشت می گذاشت. با هر دستش یک قطعه فلزی را می گرفت و در کنار هر دسته صندلی یک بشقاب حلبی قرار می داد به گونه ای که وقتی دستش را روی دسته قرار می داد که قطعه فلزی درست بالای بشقاب باشد. وقتی که به خواب می رفت یک یا هر دوتای قطعات فلزی روی بشقاب می افتاد و این در حالت نیمه خواب و بیداری (هیپناگوژیک) بود که که بسیاری از ایده ها به سراغش می آمد. قطعه فلزی، ذهن پیوسته او بود که با مسائل غیر قابل حل، تاخت می زد و بشقاب حلبی، افسار آگاهی بیداری او بود. با صدای برخورد بلبرینگ به روی صفحۀ حلبی، ادیسون تکان شدیدی می خورد و پیوندهای غیرمنتظره برایش تداعی می گشت تا به موقع آن را در دفترچه یادداشتش مستند کند.
ظاهراً سالوادور دالی، نقاش معروف اسپانیایی نیز با استفاده نسخه ای از همین تکنیک را برای تلاش خلاقانه خود به کار می برد. او نامش را “چرت با کلید” گذاشته بود. به منظور استفاده از تکنیک «چرت با کلید» باید روی یک مبل استخوانی (ترجیحاً اسپانیایی) بنشینید. سرخود را به حالتی راحت به پشتی چرم مبل تکیه دهید و دو دست خود را که از قبل باید به روغن درخت زبان گنجشک آغشته شده باشد، فراتر از دسته های مبل بگذارید؛ به طوری که مچ دستانتان به وضعیت آویزان بیرون از دسته های مبل قرار داشته باشد. در این حالت شما با انگشت شست و سبابۀ دست چپ خود کلید سنگینی را به حالت ظریفی نگه می دارید. در زیر این کلید یک صفحه فلزی قرار می گیرد. پس از این آماده سازی، صرفاً باید به خودتان اجازه یک چرت تدریجی بعدازظهر در مکانی بی سر و صدا و خالی از هرگونه تشنج بدهید. این خواب مانند یک حالت معنویست که روحتان از جسم شیرین شما خارج می شود. در لحظه ای که کلید از انگشتان شما جدا شده و به روی صفحۀ فلزی می افتد، احتمالا با صدای سقوط آن بیدار می شوید. در نهایت بعد از چندین مرتبه تمرین، من روش خود را یافتم. اگرچه این روش هنوز هم به تکامل نیاز دارد ولی راه قابل اعتمادی برای بدست آوردن انتظارات غیرمنتظره و مشاهدۀ پیوندهاست. این روش می تواند برای چرت بعد از ظهر یا خواب شب مورد استفاده واقع شود.
من با نوشتن موضوعات مورد نظرم همراه با وسواس بر پیوندها و مفاهیم، شروع می کنم. برای تحقق یافتن یک نتیجۀ مطلوب؛ نخست به یک شبکۀ عصبی قوی ناشی از حالات مثبت در روز نیاز است. پس از نیم ساعت که از دراز کشیدنم می گذرد، تلاش می کنم که ذهن خود را تخلیه و ساعت را برای بیست دقیقه بعد کوک می کنم. به ناچار، پس از چند دقیقه که به حالت اولیۀ خواب فرو می روم، ایده ها شروع به فوران می کنند. آنها همواره یک ندا، مانند یک پژواک ذهنی که از ابعاد مجاورم سرچشمه می گیرد، از دغدغه ها و مسائلم هستند. در همان حال با خطی ناخوانا آنها را به روی دفترچه یادداشتم می نویسم، البته همیشه این خطر وجود دارد که ابتدا به خواب عمیق فرو روم که در آن حالت مثل یک شناگر غرق شده، نمی توانم ایده ها را از آن اعماق بیرون بکشم. در اینجا زنگ ساعت به صدا درمی آید؛ زنگ ساعت به من کمک می کند که ایده ها برگردانده شوند، هرچند که باید به سرعت و قبل از آن که از خاطرتان برود، آنها را یادداشت کنید. به نظر می رسد تمامی این روش در حالاتی که خلق خوب یا هیجان کاری بیشتری دارم، کارآیی بهتری هم دارد. اگر بی حوصله باشم یا احساسات منفی در من جاری باشد، این حالت بوجود نمی آید. با صدای زمزمۀ آنها و زنگ خشن ساعت، چرتم به پایان می رسد. این موضوع سحر و جادو نیست بلکه عامل اصلی آن، کارکرد مغز انسانی و خطاپذیر ماست.
به طور خلاصه برای استفاده از هیپناگوژیک برای رسیدن به ایده های خلاق، شش گام زیر باید برداشته شود:
گام اول: در مورد موضوع یا مسئله بنویسید، آن را به در ذهن مجسم کنید، مغزتان را درباره آن اشباع کنید.
گام دوم: یک دفترچه یادداشت در کنار تخت بگذارید و آلارم ساعت را روی بیست دقیقه تنظیم کنید.
گام سوم: برای یکی دو دقیقه سعی کنید که ذهن خود را خالی کنید.
گام چهارم: هنگامی که دارید به خواب می روید، جزئیات و پیوندهای هیپناگوژیکی که به ذهنتان میرسد را بنویسید.
گام پنجم: در حین خواب، وقتی که ساعت شروع به زنگ زدن کرد، بلافاصله تمام ایده ها و افکاری که به ذهنتان می رسد را بنویسید.
گام ششم: سرنخ ها، استعاره ها و هرچیز دیگر را بررسی کنید.
عنوان: استفاده از هیپناگوژیک (توهم قبل از خواب) برای خلاقیت
ترجمه و تلخیص: فرشاد سجادی
منبع: