بررسی و تحلیل دلایل عقلی دیدگاه مشروعیت الهی ولایت فقیه

اولا: اکثر فقهایی که در گذشته در مورد ولایت فقیه سخن گفته‏اند بیشتر از آنکه به دلایل عقلی عنایت ویژه‏ای داشته باشند، به دلایل نقلی و احادیث و اخبار ائمه معصومین – علیهم السلام – تمسک نموده و آن را برای اثبات مساله کافی دانسته‏اند.لذا ارائه دلایل عقلی منقح و دارای نظم منطقی در میان آثار مکتوب آنان کمتر به چشم می‏خورد.
ثانیا: اکثر آن دسته از فقهایی هم که به دلایل عقلی (1) برای اثبات ولایت فقیه توجه نموده‏اند، بیشتر به اثبات اصل ضرورت حکومت اسلامی در عصر غیبت، و لزوم سرپرستی و ریاست عالیه جامعه اسلامی از سوی فقهای عادل جامع الشرایط پرداخته‏اند.به عبارت دیگر، همان جنبه «حقانیت‏» ولایت فقیه را بیشتر مد نظر قرار داده‏اند که معتقدان به نظریه‏های مشروعیت ولایت فقیه در آن شکی ندارند، و کمتر به جنبه «قانونیت‏» آن عنایت داشته‏اند که محل نزاع و اختلاف است.این استدلالها جای پرداختن به مبنا و ملاک مشروعیت ولایت فقیه به اصل مشروعیت ولایت‏فقیه اهتمام ورزیده شده است.
ثالثا: هر چند در دیدگاه مشروعیت الهی ولایت فقیه ما باید صرفا استدلال طرفداران نظریه ولایت مطلقه فقیه را مورد بررسی قرار دهیم، اما از آنجایی که نظریه دیگر در همین دیدگاه، یعنی نظریه «ولایت عامه فقیه‏» نیز به اصل نصب الهی فقیه معتقد است، اشاره‏ای به دلایل مطرح شده از سوی طرفداران آن هم خواهیم داشت.
بررسی استدلال عقلی امام خمینی (ره) و سه نکته درباره آن
امام خمینی (ره) در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) خویش با استدلال به لزوم وجود مؤسسات اجرایی و ضرورت اجرای احکام اسلام و ماهیت و کیفیت قوانین اسلام (احکام مالی، احکام دفاع ملی و احکام احقاق حقوق و احکام جزایی) و لزوم وحدت بین امت اسلام و ضرورت قیام علما برای نجات مردم مظلوم و محروم و همچنین با استناد به سنت و رویه رسول اکرم (ص) و رویه امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (ع) و…بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت تاکید کرده و می‏فرماید:
«اکنون که دوران غیبت امام (ع) پیش آمده و بناست احکام حکومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا کند و هرج و مرج روا نیست، تشکیل حکومت لازم می‏آید.عقل هم به ما حکم می‏کند که تشکیلات لازم است…
اکنون که شخص معینی از طرف خدای تبارک و تعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است تکلیف چیست؟ آیا باید اسلام را رها کنید؟ دیگر اسلام نمی‏خواهیم؟ اسلام فقط برای دویست‏سال بود؟ …یا اینکه حکومت لازم است، و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده است، لکن آن خاصیت‏حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود برای بعد از غیبت هم قرار داده است.این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت‏باشد در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است.اگر با هم اجتماع کنند، می‏توانند حکومت عدل عمومی در عالم تشکیل دهند.اگر فرد لایقی که دارای این خصلت‏باشد به پا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایت را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا می‏باشد، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند» . (2)
ایشان در کتاب البیع نیز پس از بیان اینکه احکام اسلامی، اعم از قوانین اقتصادی و سیاسی و حقوقی بوده و تا روز قیامت نسخ نشده و باقی و لازم الاجراست و اجرای احکام الهی هم جز از طریق برپایی حکومت اسلامی امکانپذیر نیست. (زیرا در غیر این صورت، جامعه مسلما به سوی هرج و مرج رفته و اختلال و بی نظمی که نزد خدا و خلق امری قبیح و ناپسند است، بر همه امور مستولی خواهد شد) کما اینکه حفظ مرزهای کشور اسلامی از هجوم بیگانگان و جلوگیری از تسلط تجاوزگران بر آن هم که عقلا و شرعا واجب است، جز با تشکیل حکومت اسلامی میسر نیست.اینگونه نتیجه می‏گیرند که:
«آنچه بر شمردیم، جزو بدیهی‏ترین نیازهای مسلمانان است و از حکمت‏به دور است که خالق مدبر و حکیم، آن نیازها را بکلی نادیده گرفته، از ارائه راه حلی جهت رفع آنها غفلت کرده باشد.
آری، همان دلایلی که لزوم امامت پس از نبوت را اثبات می‏کند، عینا لزوم حکومت در دوران غیبت‏حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را در بر دارد.بویژه، پس از این همه مدت که از غیبت آن بزرگوار می‏گذرد و شاید این دوران هزارها سال دیگر نیز العیاذ بالله ادامه یابد، علم آن نزد خداوند است.
آیا می‏توان تصور کرد که آفریدگار حکیم، امت اسلامی را به حال خود رها کرده و تکلیفی برای آنان معین نکرده باشد؟ و آیا خردمندانه است که بگوییم خداوند حکیم به هرج و مرج میان مسلمین و پریشانی احوال آنان رضا داده است؟ و آیا چنین گمانی به شارع مقدس رواست که بگوییم حکمی قاطع جهت رفع نیازهای اساسی بندگان خدا تشریع نکرده است تا حجت‏بر آنان تمام شده باشد؟
آری، لزوم حکومت‏به منظور بسط عدالت و تعلیم و تربیت و حفظ نظام جامعه ورفع ظلم و حراست مرزهای کشور و جلوگیری از تجاوز بیگانگان، از بدیهی‏ترین امور و واضحات عقل است، بی‏آنکه بین زمان حضور و غیبت امام و این کشور و آن کشور فرقی باشد» . (3)
و در قسمت دیگر از همان کتاب پیش گفته می‏فرماید:
«در زمان غیبت، اگر چه شخص معینی برای تصدی امر حکومت قرار داده نشده است، ولی بنابر آنچه پیشتر بیان شد، ممکن نیست، خداوند در امر حکومت که نیاز حتمی جامعه اسلامی است، اهمال کرده باشد…
اکنون سزاوار است‏بگوییم که چون حکومت اسلامی، حکومتی مبتنی بر قانون است، آن هم فقط قانون الهی که برای اجرای احکام و بسط عدالت در سراسر جهان مقرر شده است، زمامدار این حکومت، ناگزیر باید دو صفت مهم را که اساس یک حکومت الهی است دارا باشد، و ممکن نیست‏یک حکومت مبتنی بر قانون تحقق یابد مگر آنکه رهبر و زمامدار آن واجد این دو صفت‏باشد، اول علم به قانون و دوم عدالت‏» . (4)
از مجموع آنچه در اینجا از امام خمینی (ره) به عنوان دلیل عقلی ذکر شد، شاید بتوان در یک نظم منطقی و به طور خلاصه چنین گزارش نمود:
1- ضرورت حکومت اسلامی به دلایل متعدد (و از جمله اجرای احکام اسلام و جلوگیری از هرج و مرج) از بدیهی‏ترین نیازهای مسلمانان و از واضحات عقل است که از حکمت‏خالق مدبر و حکیم به دور است که در این امر اهمال کرده و از آن غافل مانده باشد.
2- قاعده عقلی، تخصیص بردار نبوده و مخصوص زمان و مکان خاصی نیست.لذا همان دلایلی که لزوم امامت را اثبات می‏کند، عینا لزوم حکومت در عصر غیبت را نیز شامل می‏شود.
3- طبیعت طرز حکومت اسلامی که حکومتی مبتنی بر قانون است، اقتضا می‏کند که زمامدار آن حتما از دو صفت علم به قانون و عدالت‏برخوردار باشد.- از مقدمات پیش گفته، می‏توان نتیجه گرفت که ولایت فقیه عادل در عصر غیبت و تصدی و سرپرستی جامعه اسلامی از سوی وی، امری کاملا مشروع است، لذا اگر به پا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا می‏باشد، و بر همه لازم است که از او اطاعت کنند.
درباره استدلال عقلی امام خمینی (ره) باید به سه نکته مهم توجه کرد:
نکته اول: هر چند امام خمینی (ره) با تعبیر «فما هو دلیل الامامة بعینه دلیل علی لزوم الحکومة بعد غیبة ولی الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف‏» مهمترین پایه استدلال خویش را برای اثبات ولایت فقیه همان ادله امامت عامه می‏گذارند، با این حال، نباید فراموش کرد که وی در صدد اثبات مساله نصب الهی و جنبه «قانونیت‏» ولایت فقیه نبوده بلکه بیشترین تکیه ایشان در این استدلال، اثبات ضرورت حکومت اسلامی و عدم اهمال شارع مقدس در عصر غیبت و اثبات جنبه «حقانیت‏» ولایت فقیه در مقابل کسانی است که در مبارزه با طاغوت کوتاهی نموده و سکوت خویش را با اعتقاد به عدم لزوم حکومت دینی در دوران غیبت‏با سرپرستی فقیه عادل توجیه می‏کنند.
شاهد بر این ادعا این است که هم در کتاب حکومت اسلامی و هم در کتاب البیع، امام خمینی (ره) بلا فاصله پس از استدلال عقلی، برخی دلایل شرعی و احادیث و اخبار ائمه معصومین – علیهم السلام – از جمله روایت علل (5) به نقل از فضل بن شاذان از حضرت امام رضا (ع) را یادآوری می‏کند که همگی بر ضرورت وجود اولی الامر و لزوم حکومت اسلامی و تعیین تکلیف امت و عدم اهمال شارع مقدس در ایجاد نظم اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج دلالت دارند.
حال اگر گفته شود: چون امام خمینی (ره) دلیل را به علم کلام ارجاع داده و به دلایل امامت عامه استدلال نموده‏اند، و چون یکی از دلایل مهم امامت عامه هم همان قاعده لطف است (6) که بر اساس آن گفته می‏شود وجود امام لطف است پس بر خداوندلازم است امام را نصب نماید) لذا باید نصب فقیه از سوی شارع مقدس را امری حتمی فرض کنیم.
در پاسخ باید گفت: اولا امام خمینی (ره) همانگونه که بیان شد، اساسا در صدد بیان نصب الهی و یا انتخاب مردمی فقیه نیست. بلکه ایشان می‏گویند همان طور که ضرورت امامت ثابت می‏شود، ضرورت ولایت و حکومت فقیه در عصر غیبت هم ثابت می‏شود.
ثانیا دلیل امامت عامه منحصر در قاعده لطف نیست.دلیل دیگری هم هست که می‏گوید برای جلوگیری از اختلال نظام با توجه به تنازع و درگیری بین افراد، علاوه بر قانون الهی، وجود امام و سرپرست‏برای جامعه ضروری و لازم است.
ثالثا هر چند در قاعده لطف، نصب امامان از سوی خداوند سبحان لازم است، اما می‏توان گفت‏یکی از دلایل لطف بودن امام و وجوب نصب او بر خداوند، همان عصمت امام است.
مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در «تجرید الاعتقاد» خویش می‏فرماید: «و العصمة تقتضی النص‏» (7) کما اینکه مرحوم علامه حلی در شرح این عبارت می‏فرماید: «از آنجایی که عصمت، یک امر مخفی است که جز خداوند تعالی هیچکس بر آن واقف نیست لذا واجب است که امام از سوی خداوند تعالی که عالم به این شرط است نصب گردد» . (8)
و در جای دیگر دلیل لطف بودن وجود امام را برای حفظ شرایع و حراست آن از زیادت و نقصان می‏داند. (9)
به عبارت دیگر بر اساس قاعده لطف، ضرورت نصب امام به خاطر حیثیت امام از جنبه حکومت نیست، بلکه به خاطر حیثیت عصمت ایشان است که بتواند احکام الهی راحفظ و حراست نماید.زیرا تنها معصوم است که می‏تواند حافظ احکام باشد و از عهده غیر معصوم خارج است.
بنابر این، یا باید گفت قاعده لطف برای نصب فقیه عادل دلالتی ندارد، و یا باید به عصمت ولی فقیه معتقد گردیم.و چون برای ولی فقیه، عصمت را شرط نمی‏دانیم، پس باید از شمول قاعده لطف در جهت نصب الهی فقیه، صرفنظر نماییم.همان‏گونه که به نظر می‏رسد، نظر حضرت امام خمینی (ره) در دلیل عقلی ارائه شده از جانب ایشان اساسا غیر قاعده لطف باشد.
نکته دوم: اگر گفته شود: لازمه سخن و مفهوم کلام امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه «اگر فردی لایق (فقیهی عادل و واجد شرایط) به پا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا می‏باشد، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند» این است که فقیه واجد شرایط از جانب شارع بالفعل منصوب باشد والا با چه حقی این فقیه می‏تواند حکومت تشکیل دهد؟
در پاسخ باید گفت: اولا بر خلاف نظریه ولایت انتخابی فقیه که اساسا هر گونه نصبی را در مرحله ثبوت قابل خدشه می‏داند، نظریه ولایت الهی – مردمی فقیه، بخشی از مشروعیت ولایت فقیه را نصب الهی می‏داند و از این جهت‏شکی بخود راه نمی‏دهد.
ثانیا گرچه لازمه سخن امام خمینی (ره) این است که فقیه عادل چون مشروعیت الهی دارد می‏تواند حکومت تشکیل دهد و صاحب همان ولایتی گردد که پیامبر اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت، اما هرگز این برداشت صحیح در تضاد و منافات با این نکته نیست که چنین فقیهی حتما از رضایت و مشروعیت مردمی قبل از نصب الهی برخوردار بوده است.زیرا زمانی یک فقیه عادل موفق به تشکیل حکومت صالح اسلامی می‏گردد که اکثریت مردم او را همراهی کرده باشند.مگر اینکه مشروعیت اصل قیام و تهیه مقدمات برای تشکیل حکومت صرفا مدنظر باشد که در چنین حالتی اساسا از موضوع بحث‏خارج است.زیرا هر فرد مسلمانی مکلف به امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با طاغوت و ایجاد تمهیدات تشکیل حکومت اسلامی است، و شکی نیست که فقیه عادل نسبت‏به دیگران اولی برای عمل به چنین وظیفه و تکلیفی است.بدیهی است‏بر اساس روایات اسلامی هر گونه فداکاری در این مسیر و لو تا مرز شهادت، صد در صد مشروع است.
ناگفته پیداست قید «صالح اسلامی‏» برای حکومت، جهت پرهیز از حکومتهای «تغلبیه‏» است.ممکن است عده‏ای معتقد باشند که فقیه عادل باید به هر وسیله‏ای که شده است‏حکومت تشکیل دهد و لو آنکه با تغلب و زور باشد و اکثریت مردم هم او را همراهی نکرده باشند، اما در مکتب امامت تا کنون هیچ فقیه و صاحبنظر شیعی، در غیر اسلامی بودن حکومت «تغلبیه‏» شک و شبهه‏ای نداشته است.
ثالثا سیره عملی حضرت امام خمینی (ره) در تشکیل حکومت، بهترین دلیل برای اثبات این نکته است که تا رضایت و نظر و آرای اکثریت مردم در کار نباشد، هیچ حکومتی از قانونیت‏برخوردار نخواهد بود.زیرا ایشان علی رغم قیام از سالهای قبل از دهه چهل، عملا موفق به تشکیل حکومت تا قبل از بهمن 1357 نشدند، و زمانی هم که حکومت و دولت تشکیل دادند، نه تنها آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران را با خود داشت.سهل است که دهها میلیون قلب اقشار مختلف مردم به عشق ایشان می‏تپید.
امام خمینی در بدو ورود به ایران و در اولین سخنرانی خویش در بهشت زهرا علت اصلی غیر قانونی بودن رژیم ستمشاهی پهلوی را شکل گرفتن نهادهای حکومتی آن بدون رضایت مردم اعلام نموده و در این زمینه می‏فرمایند:
«مجلس مؤسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند ملت هیچ دخالتی نداشت…پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی و خلاف حقوق بشر است…هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ …مجلسی که بدون اطلاع و رضایت مردم است این مجلس، غیر قانونی است.دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیر قانونی است‏» . (10)
کما اینکه ایشان علت تو دهنی زدن به دولت طاغوت و تشکیل دولت اسلامی از جانب خود را رای و رضایت مردم می‏دانند.ایشان دولت اسلامی را متکی به آرای ملت (مشروعیت مردمی) و متکی به حکم خدا (مشروعیت الهی) دانسته و در این زمینه‏می‏فرمایند:
«من تو دهن این دولت می‏زنم، من دولت تعیین می‏کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‏کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد…دولتی که ما می‏گوییم دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست‏» . (11)
ایشان در اولین فرمان حکومتی و یا همان حکم اولین نخست وزیری که برای تشکیل اولین دولت‏حتی قبل از تنظیم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران صادر فرموده‏اند تعبیر حق شرعی و تعبیر حق قانونی ناشی از آرای ملت را با هم بیان نموده و بر هر دو جنبه مشروعیت‏خویش یعنی «مشروعیت الهی‏» و «مشروعیت مردمی‏» تکیه می‏کنند و می‏فرمایند:
«جناب آقای مهندس بازرگان – بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت‏به رهبری جنبش ابراز شده است..» . (12)
بنابر این شکی نیست که سیره عملی امام خمینی (ره) بر هر دو جنبه «مشروعیت الهی‏» و «مشروعیت مردمی‏» تاکید دارد.
نکته سوم: چنانچه در عصر غیبت‏برای حاکم اسلامی، انتصاب شارع مقدس را تنها معیار مشروعیت دانسته و در جنبه «قانونیت‏» مشروعیت ولایت فقیه، صرفا مشروعیت الهی را کافی بدانیم و برای مشروعیت مردمی تاثیری قائل نباشیم، آنگاه در تعیین فقیه منصوب شارع با محذورات و اشکالات فراوانی مواجه خواهیم شد.در اینجا نمونه‏ای از این اشکالات را یادآوری می‏کنیم.
1- اگر گفتیم همه فقیهان عادل واجد شرایط چون از جانب شارع مقدس نصب شده‏اند، می‏توانند دولت تشکیل دهند ولو آنکه مردم رضایت نداشته و در امر حکومت‏به آنان اقبال و مراجعه نکرده باشند، آنگاه این سؤال غیر عقلانی نخواهد بود که در صورت عدم قیام و اقدام هیچ فقیه واجد شرایطی، تکلیف امت چیست؟ کما اینکه درتاریخ طولانی دوره فقهای متاخر، ما دچار چنین وضعیتی بوده‏ایم.
مگر نه این است که غیر فقیه با وجود فقیه واجد شرایط حق حکومت ندارد؟ مگر نه این است که لزوم حکومت از واضحات عقل و از بدیهی‏ترین نیازهای جامعه است؟
لذا نتیجه طبیعی چنین وضعیتی این است که یا اساسا معتقد به عدم تشکیل حکومت گردیم و یا حکومت غیر فقیه را باید مشروع بدانیم.
البته فرض بر این است که فقهای عادل واجد شرایطی وجود دارند و باز می‏توان فرض کرد سکوت و عدم قیام آنان هم به خاطر عافیت‏طلبی و شانه از زیر بار مسئولیت‏خالی کردن نیست تا معتقد به سقوط شرط عدالت در وجودشان گردیم، بلکه برعکس به واسطه ورع زیاد، هر یک منتظر اقدام دیگر است.در چنین حالتی تکلیف چیست؟ یا باید بگرییم هر کدام از آنان که مردم به وی مراجعه کردند تشکیل حکومت‏بر او واجب عینی بوده و او ولایت‏بالفعل خواهد داشت که در این صورت عنصر مشروعیت مردمی وارد بحث‏شده و مفهوم آن این است که نصب الهی به تنهایی کارایی نخواهد داشت، و یا آنکه امت را بر خلاف نظر شارع بدون تکلیف رها سازیم، و یا آنکه بالاخره به حکومت هر فرد غیر صالحی تن در داده و آن را مشروع بدانیم.ظاهر امر این است که جز دخالت دادن به نقش مشروعیت مردمی در تعیین ولی فقیه چاره دیگری نداشته باشیم.
2- هر چند اسبقیت در اقدام فقها نسبت‏به تشکیل حکومت، ممکن است معیاری برای تعیین ولی فقیه باشد، اما اگر فرض شود چند فقیه همزمان برای تشکیل حکومت قیام کردند و هیچ کدام هم (به هر دلیلی) حاضر نشدند دیگری را اصلح بدانند و اتفاقا هر کدام هم بخشی از امکانات کشور را به خود اختصاص داده‏اند، در اینجا تکلیف چیست؟
اگر معتقد باشیم همه این فقها از جانب شارع بالفعل منصوب هستند و باید مردم موظف گردند که از همه آنان تبعیت نمایند.و در تشخیص اعلمیت و صفات فقیه برتر هم اختلاف وجود دارد در چنین حالتی باید چه کرد؟ آیا در این صورت هرج و مرج لازم نمی‏آید؟
هیچیک از این فقها به قاعده «القرعه لکل امر مشکل‏» هم تسلیم نمی‏شوند (13) تا ما با امثال این راه حلها، آن هم در مساله حساسی همچون حکومت، بخواهیم خودمان را از قید مشروعیت مردمی رها سازیم، پس تکلیف چیست؟ در اینجا نیز ظاهر امر این است که چاره‏ای جز رجوع به رای و نظر اکثریت مردم وجود نداشته باشد.و این همان دخالت دادن عنصر مشروعیت مردمی در کنار مشروعیت الهی ولی فقیه است.
3- اگر در حکومت اسلامی ولی فقیه از دار دنیا برود و چندین فقیه واجد شرایط هم وجود داشته باشند که هیچ کدام غیر از خود، دیگری را اصلح ندانند.و هر کدام هم خود را موظف و مکلف برای تصدی امر ولایت و قیام برای به دست گرفتن زمام امور بدانند. آیا در صورتی که با انتخاب مستقیم، و یا غیر مستقیم از طریق خبرگان منتخب ملت، رای و نظر مردم را شرط ندانیم در چنین حالتی هرج و مرج نخواهد شد؟
4- یکی از نظریه‏هایی که ممکن است‏به عنوان راه حل برای تعیین ولی فقیه از بین فقهای واجد شرایط مطرح گردد این است که تمامی فقهای دارای ولایت‏بالفعل در یکجا جمع شوند و بگویند ما از حق خود می‏گذریم و یک نفر را به عنوان ولی فقیه تعیین نموده و به رسمیت می‏شناسیم.در چنین فرضی نیز باید گفت: اولا امکان جمع همه فقهای صاحب ولایت فعلی و اتفاق نظر همه آنان بر یکی از فقها امری است‏بسیار مشکل.لذا باید گفت جمعی از آنان اگر چنین اتفاق نظری پیدا کردند مشکل حل می‏شود.
ثانیا باز هم مشکل حل نمی‏شود.زیرا ممکن است جمع دیگری از فقها، همزمان، فقیه واجد شرایط دیگری را برای ولایت امر امت تعیین کنند.در اینجا نیز ناچار خواهیم شد که بگوییم هر کدام از این دو گروه (و یا چند گروه) که منتخب مردم بودند حق تعیین ولی فقیه دارند به عبارت دیگر برای جلوگیری از هرج و مرج بالاخره باید به مردم رجوع شود.
به هر حال با توجه به آنچه که گفته شد، استدلال عقلی حضرت امام خمینی (ره) رابا نادیده گرفتن تاثیر «مشروعیت مردمی‏» نمی‏توان برای اثبات جنبه قانونیت «مشروعیت الهی‏» ولایت فقیه، تمام دانست، هر چند که برای اثبات جنبه «حقانیت‏» مشروعیت الهی ولایت فقیه، از قویترین استدلالهاست.
بررسی یکی دیگر از دلایل عقلی و دو نکته در باره آن
آیت الله العظمی بروجردی شاید اولین کسی است که به طور منظم و منطقی بر اثبات ولایت فقیه استدلال عقلی کرده و در بین کلمات خویش صراحتا از نصب فقیه برای سرپرستی جامعه اسلامی سخن گفته است.ایشان، اثبات ولایت فقیه و بیان ضوابط کلی و شئون و حدود ولایت وی را متوقف بر بیان اموری می‏داند که ما در اینجا به طور خلاصه بیان می‏کنیم:
«اولا: در جامعه اموری وجود دارد که مربوط به فرد خاصی نیست‏بلکه از امور عمومی اجتماعی است که حفظ نظام جامعه بدان وابسته است، نظیر قضاوت، سرپستی اموال غایب و ناتوان و مجهول المالک، و حفظ نظام داخلی جامعه و پاسداری از مرزها و دستور جهاد و دفاع هنگام هجوم دشمنان و مشابه آنکه با سیاست مدن مرتبط است.این امور از مواردی نیست که هر شخصی مستقلا بتواند عهده‏دار آن گردد، بلکه از وظایف سرپرست جامعه و آن کسی است که زمام امور اجتماعی مردم به دست اوست.
ثانیا: برای کسی که قوانین اسلام و ضوابط آن را بررسی کند، تردیدی باقی نمی‏ماند که اسلام دین سیاسی، اجتماعی است و احکام آن به اعمال عبادی شرعی محض که هدف آن، تکامل فرد و تامین سعادت اخروی است منحصر نیست، بلکه اکثر احکام آن مربوط به امور سیاسی و تنظیم اجتماع و تامین سعادت دنیای مردم است.مانند احکام معاملات و سیاسات و جزاییات از قبیل حدود و قصاص و دیات و احکام قضایی، و مالیاتهایی نظیر خمس و زکات که حفظ دولت اسلام متوقف بر آن است.به همین خاطر علمای خاصه و عامه اتفاق نظر دارند که در محیط اسلام وجود سیاستمدار و رهبری که امور مسلمانان را اداره کند ضروری ست‏بلکه از ضروریات اسلام است.هر چند در خصوصیات و شرایط او و چگونگی تعیین او از سوی رسول الله (ص) یا باانتخاب عمومی، اختلاف نظر دارند.
ثالثا: بی تردید سیاست‏بلاد و تامین جهات اجتماعی در دین اسلام جدای از جهات روحانی و شئون مربوط به تبلیغ احکام و ارشاد مسلمانان نیست، بلکه از همان صدر اسلام سیاست‏با دیانت در هم آمیخته و سیاست از شئون دیانت محسوب می‏شده است.رسول الله (ص) شخصا به تدبیر امور مسلمانان می‏پرداخت و امور آنان را سیاستگزاری می‏کرد و مسلمانان برای حل و فصل خصومتهای خویش به وی مراجعه می‏کردند.پس از آن حضرت نیز سیره خلفای راشدین و غیر راشدین و امیر المؤمنین (ع) به همین منوال بود.آن حضرت پس از تصدی ظاهری خلافت، امور مسلمانان را تدبیر می‏کرد و برای ولایات، قاضی و حاکم منصوب می‏فرمود.
رابعا: با توجه به خلاصه‏ای از آنچه گفته شد، یعنی:
1- جامعه دارای نیازمندیهای اجتماعی است که رفع آن از وظایف سیاستمدار و رهبر جامعه است.
2- شریعت مقدس اسلام، اینگونه امور را مهمل نگذاشته است‏بلکه نسبت‏به آن نهایت اهتمام را به خرج داده است.برای آن احکام بسیاری را تشریع کرده و اجرای آن را به رهبر مسلمانان واگذار کرده است.
3- اینکه رهبر و سیاستگزار مسلمانان در ابتدای امر، کسی غیر از پیامبر اکرم (ص) و پس از وی جانشینان وی نبوده‏اند.
باید گفت: چون امور و حوایج اجتماعی از مسائلی است که عموم مردم در طول مدت عمر خویش با آن دست‏به گریبان هستند و شیعیان در عصر ائمه (ع) نمی‏توانسته‏اند در همه احوال و هر زمان که بخواهند به ائمه (ع) دسترسی داشته باشند.به همین هت‏به طور قطع برای ما چنین نتیجه‏ای حاصل می‏گردد که امثال زراره و محمد بن مسلم و دیگر اصحاب ائمه (ع) از ائمه معصومین درباره شخصی که به هنگام عدم امکان دسترسی به آنان به وی مراجعه کنند، پرسش نموده‏اند.و باز قطع داریم که ائمه (ع) نیز اینگونه امور عامة البلوی را که شارع راضی به مهمل ماندن آن نیست، مهمل نگذاشته و برای حل و فصل این امور کسی را که شیعیان به هنگام عدم دسترسی به آنان به وی مراجعه کنند، مشخص فرموده اند.بویژه اینکه عدم دسترسی اغلب شیعیان به آنان در آن‏زمان، و همه شیعیان در عصر غیبت را که خود از آمدن آن خبر می‏داده‏اند به خوبی می‏دانسته‏اند.
در هر صورت ما قطع داریم که صحابه ائمه (ع) درباره کسی که شیعیان به وی مراجعه کنند، پرسش نموده‏اند و ائمه – علیهم السلام – نیز به آنان پاسخ داده و اشخاصی را برای شیعه در صورت عدم تمکن از دسترسی به آنان مشخص فرموده‏اند.منتهای امر، این احادیث و پرسش و پاسخها در جوامع حدیثی که به دست ما رسیده ساقط شده و چیزی جز همین روایت عمر بن حنظله و ابی خدیجه، به دست ما نرسیده است.پس امر دایر است‏بین اینکه نصب صورت نگرفته باشد و یا اینکه فقیه عادل به این مقام منصوب شده باشد، و آنگاه که با مطالب گذشته بطلان نظر اول ثابت گردید، نظر دوم (نصب فقیه) ثابت و قطعی می‏گردد و مقبوله عمر ابن حنظله نیز از شواهد آن است.و اگر خواسته باشی، می‏توانی مطلب را در قالب یک قیاس منطقی به شکل زیر در ذهن خود مرتب کنی:
یا ائمه (ع) برای این امور مورد نیاز همگان، کسی را مشخص ننموده و آن را مهمل گذاشته‏اند، و یا اینکه فقیه را بدین مقام منصوب فرموده‏اند، لکن اول باطل است، پس شق دوم ثابت می‏گردد.این یک قیاس استثنایی است که از یک قضیه منفصله حقیقیه و یک قضیه حملیه تشکیل شده که رفع قضیه مقدم (بطلان قضیه اول) صحت تالی (قضیه دوم) را نتیجه می‏بخشد، و این همان چیزی است که مورد نظر و مطلوب ماست‏» . (14)
خلاصه آنچه آیت الله بروجردی در این دلیل عقلی استدلال فرموده‏اند این است که: اولا: در مسائل اجتماعی اموری است که وظیفه زمامدار اجتماع است.این امور نمی‏تواند مختل گذاشته شود.
ثانیا: قوانین اسلام اعم از اعمال عبادی شرعی محض است و شامل مسائل اجتماعی و سیاسی می‏شود که اسلام اجرای آن را به رهبر مسلمانان واگذار کرده است.
ثالثا: در عمل پیامبر اکرم (ص) و جانشینان وی رهبری و سیاستمداری مسلمانان را بر عهده داشته‏اند.
رابعا: با توجه به مقدمات قبلی باید قطع داشته باشیم که شیعیان در مورد مسائل مبتلابه و مساله زمامداری در عصر غیبت از ائمه اطهار (ع) سؤال کرده و همچنین باید قطع داشته باشیم که ائمه (ع) نیز پاسخ گفته‏اند و چون نمی‏توان تصور کرد ائمه (ع) کسی را مشخص نفرموده باشند پس باید یقین کرد که حتما فقیه را برای این مقام منصوب فرموده‏اند.
در بررسی استدلال عقلی آیت الله بروجردی باید به دو نکته مهم توجه کرد:
نکته اول: هر چند استدلال عقلی آیت الله بروجردی در اثبات لزوم وجود حکومت اسلامی و «حقانیت‏» مشروعیت الهی فقیه واجد شرایط برای زمامداری مسلمانان در عصر غیبت، کامل و تمام به نظر می‏رسد، اما در اثبات اینکه حتما فقهای جامع الشرایط از جانب ائمه (ع) بالفعل برای ولایت منصوب شده‏اند و حتما از جنبه «قانونیت‏» هم دارای مشروعیت الهی هستند، به نظر می‏رسد که کامل و تمام نباشد.زیرا در مقدمه چهارم، آیت الله بروجردی در مورد اموری به قطعیت رسیده‏اند که جای سؤال و ابهام زیادی دارد.به این خاطر که:
اولا: در اینکه سؤال و جوابی در مورد زمامداران عصر غیبت، بین راویان و اصحاب ائمه اطهار (ع) با آن بزرگواران – صلوات الله علیهم اجمعین – حتما و قطعا رد و بدل شده است، صرفا یک احتمال است که ممکن است‏برای هر کسی منجر به قطع و یقین نگردد.
ثانیا: در اینکه احادیث مربوط به ولایت فقیه در جوامع روایی ما وجود داشته است و به هر دلیل (کتاب سوزی از سوی حکومتها و یا آمدن باران و وقوع سیل و زلزله و طوفان و خورده شدن از سوی موریانه! و…) حتما و قطعا ساقط شده و از بین رفته است، باز صرفا یک احتمال است که نه تنها برای هر کس قطع آور نیست‏بلکه چون در کتب فقهای اقدم و کتب اربعه (که جامع اصول اربعمائة هست) و آثار فتوایی برجستگان فقهی امثال مرحوم شیخ صدوق به این نکته تصریح نشده است، و هیچکس از آنان به غیر از آنچه که امروزه در دست ماست وجود آثار دیگر را در این زمینه احتمال نداده است، می‏توان احتمال از بین رفتن احادیث مربوط به ولایت فقیه در جوامع روایی را رد کرد.
ثالثا: بر فرض که قبول کنیم حتما چنین پرسش و پاسخی صورت گرفته است، و باز قبول کنیم که اینگونه احادیث از بین رفته است، چه دلیلی داریم که با قاطعیت‏بگوییم پاسخ ائمه اطهار (ع) در برابر پرسش شیعیان غیر از ارجاع آنان به فقهای جامع الشرایط، حتما و قطعا نصب فقها به ولایت‏بالفعل بوده است؟ شاید کسی احتمال دهد که آن بزرگواران مردم را به انتخاب فقها راهنمایی کرده باشند، شاید به گونه دیگری غیر از نصب و انتخاب پاسخ داده‏اند.لذا دلیل قاطعی نداریم که حتما پاسخ به نصب فقیه داده‏اند.
در مجموع باید گفت در یک استدلال عقلی به مصداق «اذا جاء الاحتمال بطل استدلال‏» با وجود احتمالات مختلف پایه آن دلیل عقلی سست می‏شود.
نکته دوم: اگر گفته شود: ارتکاز ذهنی شیعه در مسائل عامه امامت فقط انتصاب الهی بوده است و مساله انتخاب در عصر ائمه اطهار (ع) اساسا مطرح نبوده است.به همین خاطر به غیر از مساله نصب نباید احتمال دیگری را مطرح کرد.
در پاسخ باید گفت: اولا هر چند درست است ارتکاز ذهنی شیعه در مورد مساله امامت، جز نصب امری دیگری نبوده است، اما نباید فراموش کرد که چنین ارتکازی را باید در مورد امامت امام معصوم (ع) منصرف دانست، و نمی‏توان آن را در مورد فقهای غیر معصوم در عصر غیبت، تعمیم داد.شاید به خاطر همین عنصر عصمت‏بوده است که مساله نصب در طول تاریخ ائمه اطهار (ع) در ذهن شیعیان جا باز کرده بوده است.
ثانیا: اگر هم بر امر ارتکاز ذهنی شیعه در مورد نصب بدون تفاوت در مورد امامت امام معصوم و غیر معصوم اصرار داشته باشیم، چه دلیلی وجود دارد که معتقد گردیم حتما نصب الهی فقیه برای زمامداری در عصر غیبت‏بدون کسب مشروعیت مردمی و قبل از مراجعه امت، صورت گرفته است؟ یعنی می‏توان احتمال داد که مساله مشروعیت الهی و انتصاب یک فقیه عادل برای سرپرستی امور مردم پس از رضایت آنان نسبت‏به آن فقیه صورت گرفته است.
ثالثا: در همان روایت مقبوله عمر بن حنظله که آیت الله بروجردی به عنوان مؤید دلیل عقلی خود ذکر کرده است، حضرت امام صادق (ع) صراحتا جمله «قد جعلته علیکم حاکما» را پس از آنکه توصیه می‏فرمایند «مردم نظر کنند به آن کسانی که صاحبنظر در حلال و حرام و شناخت احکام هستند و به چنین افرادی راضی شوند» بیان فرموده‏اندکه البته در جای خود از آن بحث‏خواهیم کرد.
بنابر این می‏توان مدعی شد که فقهای جامع الشرایط با نصب ائمه اطهار (ع) در جنبه «قانونیت‏» ولایت‏خویش هم دارای مشروعیت الهی هستند اما پس از آنکه مورد رضایت امت واقع شده و مشروعیت مردمی هم کسب کرده باشند.

پی‏ نوشت‏ها:

1- البته اینکه گفته می‏شود «دلایل عقلی‏» نوعی مسامحه در تعبیر است.زیرا بسیاری از دلایل مطرح شده از سوی بزرگان فقها در باب ولایت فقیه، دلایل عقلی محض نیست‏بلکه تلفیقی از عقل و نقل است.مثلا در بعضی از موارد صغری قیاس، عقلی و کبرای آن نقلی است و بالعکس.برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: جوادی آملی، عبد الله، پیرامون وحی و رهبری، انتشارات الزهرا، ص 145.
2- رجوع شود به: امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، بهار 1373، ص 39- 40.
3- رجوع شود به: امام خمینی، کتاب البیع، مؤسسه اسماعیلیان، ج 2، ص 461- 462.
4- رجوع شود به منبع پیشین ص 464.
5- رجوع شود به: الشیخ الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی، علل الشرایع و الاحکام، ج 1، باب 182، حدیث 9، ص 251.
6- آیت الله جوادی آملی در دلیل عقلی محض خویش جهت انتصابی بودن فقیه عادل به همین قاعده لطف، استدلال کرده و می‏گوید: «ولایت فقیه به عنوان تداوم امامت امامان معصوم (ع) می‏باشد یعنی هم آفرینش و ایجاد تکوینی فقیهان واجد شرایط در عصر غیبت‏به مقتضای حکمت الهی بر مبنای حکیمان و یا قاعده لطف متکلمان واجب است، منتها به نحو «وجوب عن الله‏» نه «وجوب علی الله‏» ، و هم دستور و نصب تشریعی آنان برابر همین تعبیرهای یاد شده لازم می‏باشد و ممکن نیست‏خللی در اصل آن تکوین و یا این تشریع راه یابد.» برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: جوادی آملی، عبد الله، پیرامون وحی و رهبری، ص 163.
7- رجوع شود به: علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1979 م، ص 392.
8- همان منبع پیشین.
9- همان منبع پیشین، ص 389.
10- امام خمینی، صحیفه نور، ج 4، ص 282.
11- همان منبع پیشین، ص 285.
12- همان منبع پیشین، ج 5، ص 27.
13- آیت الله مکارم شیرازی که از طرفداران انتصاب الهی فقیه است می‏گوید: در صورتی که فرض شود آن هم به صورت بسیار نادر، افراد واجد شرایط از جمیع جهات مساوی هستند و هیچیک از آنان از دیگری برتری ندارد و اهل خبره نیز در این مساله متحیر گشته‏اند، مانعی برای رجوع به امر قرعه وجود ندارد.برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مکارم شیرازی، ناصر، انوار الفقاهه (کتاب البیع)، مدرسه الامام امیر المؤمنین، قم، 1411 ه.ق.، ص 598.
14- رجوع شود به: منتظری، حسینعلی، البدر الزاهر فی صلوة الجمعه و المسافر (تقریر لما افاده آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی طباطبائی)، ص 52- 57.

 
 
*http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=4564

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *