نویسنده: محمّدحسن جعفري
چكيده: پست مدرنيسم نه صرفا يك ديدگاه خاص فلسفي، بلكه يك جريان عام اجتماعي و علمي در دهه هاي اخير است كه با مباني معرفت شناختي و فلسفي خاص خود، در حوزه هاي گوناگون علمي و نظريه پردازي تأثيرگذار بوده است. تأثير اين جريان در حوزه نظريات مديريت در حدي است كه برخي محققان در تقسيم خود از نظريات مديريت، يك بخش را به نظريات پست مدرن اختصاص داده اند. اين تحقيق بيشتر با رويكرد نظري و فلسفي انجام شده و هدف آن، شناخت شاخصه هاي اصلي ديدگاه پست مدرن و بررسي تأثير آنها در نظريه مديريت است. نفي عقلانيت، رسميت، و قانون محوري در امور سازماني، استفاده از استعاره هاي متنوع و نرم براي سازمان، تنوع ساختارهاي سازماني، و توجه به گروههاي خاص از جمله ويژگي هاي نظريات پست مدرن مديريت است. همچنين با توجه به همزماني ظهور سازمانهاي فراصنعتي با مطرح شدن نظريات پست مدرن، رابطه اين دو نيز به اختصار بررسي شده است. در پايان به طور اختصار تأثير ديدگاه پستمدرن بر نظريات اسلامي سازمان و مديريت مورد دقت قرار گرفته است.
كليدواژه ها:
پست مدرنيسم، نظريه مديريت، سازمان فراصنعتي، استعارات سازماني.
مقدّمه
بر خلاف رشته هايي مانند روانشناسي و جامعهشناسي كه حتي در لفظ اين رشتهها جنبه شناختي و نظري لحاظ شده، «مديريت» حتي وقتي به عنوان يك رشته علمي مطرح ميشود، بيشتر جنبه عملي دارد و شنونده را به ياد يك كار خاص و يك عمل خارجي مياندازد تا يك رشته علمي. اين مسئله ناشي از نگاه اوليه به مديريت است كه بر اساس آن مديريت عبارت است از: يك رشته روشها و فنون كه مدير را در اداره يك سازمان توانمند ميسازد. اين موضوع، كه مديريت جنبه عملي دارد، قابل انكار نيست؛ اما آنچه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه اين كار عملي مبتني بر مباني نظري خاصي است كه تفاوت در آنها منجر به تفاوت در عمل مي شود.
يكي از نويسندگان در اينباره چنين مينويسد: هزاران و بلكه صدها هزار از مديران عالي اجرايي، كه در دورههاي تجاري شركت ميكنند، هرچند نظريات واقعي معمولاً به صورت كاملاً مستقيم به آنها ارائه نميشود، اما چنين مطالبي را ميآموزند. حتي كساني كه هرگز در مدارس تجاري حضور پيدا نكردهاند، آموختهاند كه بر اساس اين روشها فكر كنند؛ زيرا اين نظريات در فضا وجود دارد؛ برخي كنشها و رفتار مديران را مشروعيت ميبخشد و از موارد ديگر سلب مشروعيت ميكند و به طور كلي نظم ذهني و هنجاري را كه بر اساس آن تصميمات روزانه اتخاذ ميشود شكل ميدهد.2
بنابراين، همانگونه كه در رشته مديريت بايد به آن روشها و فنون عملي توجه داشت، لازم است مباني نظري و علمي آنها نيز مدّنظر قرار گيرند، چراكه عدم توجه به مباني نظري در اين رشته، سبب انحراف در عمل ميشود و پيامدهايي به دنبال دارد كه بدون توجه به مباني نظري، قابل تحليل نيست. اين نكته كه مديريت نياز به مباحث نظري دارد و در رشته مديريت نبايد از مباحث نظري غفلت كرد، تنها نتيجه يك استنتاج منطقي نيست، بلكه استقراي عملي و بررسي خارجي مباحث مطرح در اين رشته نيز حكايت از اين واقعيت دارد كه حجم قابل توجهي از مباحث مطرح در اين رشته، مباحث نظري و فلسفي مربوط به نظريات مديريت است. اين مسئله چنان آشكار است كه برخي از آن به جنگل نظريات3 تعبير كردهاند كه علاوه بر كثرتمباحث نظري، بر تنوّع آنها نيز دلالت دارد.
نكته قابل توجه ديگر اينكه مباحث نظري مطرح در مديريت، مجموعهاي جدا از ديگر مباحث فلسفي نيستند كه در جزيرهاي مستقل مباحث خود را پيگيري كنند، بلكه كاملاً تحت تأثير مباحث مطرح در ساير حوزههاي فلسفي هستند؛4 همانگونه كه ميتوانند بر آن مباحث نيزتأثيرگذار باشند. بنابراين، براي درك عميقتر اين نظريات، لازم است حداقل آشنايي اجمالي با اصول و مباني فلسفي حاكم بر اين نظريات وجود داشته باشد تا بتوان با تكيه بر آن اصول و مباني و تفاوتها و شباهتهاي ميان آنها، نظريات مديريت را بررسي و فهم نمود.
با توجه به مطالب مزبور، كه ضرورت بررسي مباني فلسفي و جريانهاي فكري حاكم بر نظريات مديريت را آشكار ميكند و با عنايت به اين نكته كه ديدگاه پستمدرنيسم يكي از جريانهاي قوي در تفكرات فلسفي و اجتماعي از حدود دهه هفتاد است،5 در اينتحقيق به بررسي تأثيرات اين جريان بر نظريات مديريت پرداخته ميشود. براي اين كار، ابتدا ويژگيهاي اصلي و مؤلّفههاي مهم ديدگاه پستمدرنيسم بررسي ميشود و در ادامه، با نگاه اجمالي به نظريات مطرح در دوران حاكميت تفكر پستمدرن، تأثيرات آن ويژگيها و مؤلّفهها، در آن نظريات پيجويي خواهد شد.
تعريف «پست مدرنيسم»
بايد اذعان كرد كه نميتوان «پست مدرنيسم» را دقيقا تعريف كرد و تمام ويژگيهاي آن را برشمرد. به تعبير يكي از انديشمندان، حتي نبايد به دنبال معناي لفظ «پستمدرنيسم» بود؛ چراكه بيشتر صاحبنظران پيرو اين انديشه به معنا قايل نيستند و وجه غالب تفكر پستمدرنيسم اثبات بيمعنايي يا طرح صرفنظر كردن از معناست.6 بنابراين، نميتوان دقيقا گفت كه پست مدرنيسم چيست و چه شاخصههايي دارد؛ اما به خوبي ميتوان ادعا كرد كه حقيقتي به نام «پستمدرنيسم» وجود دارد. واقعيت اين است كه پستمدرنيسم نه تنها در مباحث هنري و روشنفكري رخنه كرده، بلكه بر تمام جوانب زندگي، سياست، اقتصاد، اديان، اخلاقيات، ارتباطاتورسانههايهمگانيوحتيساختار احساس و روابط انسانها با يكديگر نيز تأثير گذاشته است.7
علاوه بر دشواري يا عدم امكان تعريف پستمدرنيسم، نگاهها و تفسيرهاي موجود نسبت به اين پديده نيز بسيار متفاوتند. برخي آن را آخرين فرار از ميراث ملالآور الهيّات، متافيزيك، اقتدارگرايي، استعمار، نژادپرستي، و سلطه اروپاي نوين ميدانند؛ اما براي ديگران نماينده تلاشي است كه از سوي روشنفكران چپگرا براي نابودي تمدن غربي انجام ميشود. در نظر دسته سوم، برچسبي است براي جمع كودني از نويسندگان مبهمنويس كه درباره هيچ سخن ميگويند.8
اصولاً برخي پستمدرنيسم را داراي يك هويّت واحد نميدانند، بلكه آن را صرفا يك مفهوم اعتباري ميدانند كه امور پراكنده را، كه هويّت اثباتي واحدي ندارند، در زير چتر خود جمع كرده است. جامسون «پستمدرنيسم» را به عنوان سياستي توصيف ميكند كه بر اساس آن، طرفداران محيط زيست، سياهان، بوميان آمريكا، قبايل جنگلهاي بارانخيز، همجنسبازان، اجتماعات قهوهخانهاي، و ساير گروههاي مخالف به دنبال وحدت بخشيدن ديدگاههايشان هستند.9 براساس اين نگاه، در مواجهه با پديده پستمدرنيسم نبايد به دنبال يك جنبه اثباتي وحدتبخش براي مجموعهاي از تفكرات و ديدگاهها بود، بلكه تنها چيزي كه به مفهوم پستمدرنيسم وحدت ميبخشد و آن را به عنوان يك مفهوم واحد معرفي ميكند، جنبه نفي و اعتراض آن است و جداي از اين نفي، هيچ جهت واحدي در اين مفهوم وجود ندارد.
نكته ديگري كه درخصوص بحث پستمدرنيسم و تعريف آن وجود دارد، اين است كه ماهيت اين پديده دايم در حال تغيير است و يك محتواي ثابت و ايستا نميتوان برايش در نظر گرفت. به تعبير برخي، تغيير پستمدرنيسم چنان با سرعت انجام ميشود كه با اطمينان ميتوان گفت: آنچه در ابتدا پستمدرنيسم خوانده ميشد با آنچه امروزه از پستمدرنيسم به ذهن ميآيد تفاوت دارد.10
نكته اي كه در اينجا ميتوان به طور اختصار بدان اشاره كرد، اين است كه در نگاه كلي به پديده پستمدرنيسم و رابطه آن با مدرنيسم، دو ديدگاه كلي وجود دارد. برخي آن را در درون مدرنيسم تعريف كرده و آن را متضاد با مدرنيسم نميدانند، بلكه آن را به عنوان يك تحوّل دروني مدرنيسم براي حفظ و بقاي خود معرفي ميكنند. براي مثال، هابرماس به عنوان يك منتقد مدرنيته و طرفدار ديدگاه پستمدرن ميگويد: به نظر من به جاي توقف مدرنيته و طرح و برنامه آن كه تلاشي بيحاصل است، ما بايد از اشتباهات برنامههايي پرخرج كه تلاش كردهاند مدرنيته رانفيكنند، درس بگيريم.11
در مقابل اين ديدگاه، نظر كساني قرار دارد كه پستمدرنيسم را مرحله پس از مدرنيسم و نفي آن ميدانند؛ يعني همانگونه كه «مدرنيسم» به عنوان يك مرحله تاريخي با ويژگيها و شاخصهاي معيّن، مرحله قبل از خود را كنار زد و خود جانشين آن شد، پستمدرنيسم نيز مدرنيسم را از ميدان بيرون كرد و خود را جايگزين آن نمود. از نگاه اين افراد، پستمدرنيسم نه تكميل و تصحيح مدرنيسم، بلكه طرد و رد آن است. به تعبير ديگر، با ظهور پستمدرنيسم، حاكميت مدرنيسم بر تمدن بشري پايان يافته و مرگ آن فرارسيده است. چارلز جنكس نويسندهاي در زمينه معماري، كه برخي او را اولين كسي ميدانند كه واژه «پستمدرن» را در معناي «جدايي از مدرن» به كار برد، در اينباره مينويسد: «خوشبختانه ما ميتوانيم لحظه دقيق مرگ معماري مدرن را مشخص كنيم. … معماري مدرن در «سنت لوئيس ميسوري» در پانزدهم ژوئيه 1972 در ساعت 32:3 بعداز ظهر (يا در حدود اين ساعت) مرد و اين هنگامي بود كه طرح مفتضح «پروئيت ـ آيگو» يا بهتر بگوييم: بسياري از بلوكهاي زمخت آن به وسيله ديناميت تير خلاص را دريافت كردند.»12
شاخصه ها و اصول ديدگاه پست مدرن
با توجه به نكات مزبور، نبايد به دنبال تعريف روشن و دقيق و مورد اتفاق از «پست مدرنيسم» بود، اما چنان هم نيست كه نتوان هيچ شاخصه و اصل معيّني براي تفكر پست مدرنيسم ارائه كرد. يكي از نويسندگان در مقدّمه كتابي كه به جمع آوري نوشته هاي كوتاهي از نمايندگان اصلي تفكر پست مدرنيسم اختصاص دارد، درباره شاخصه هاي اصلي اين تفكر مينويسد: پست مدرنيسم نوعا موارد ذيل را مورد انتقاد قرار مي دهد: وجود13 ياارائه14 (در برابر بازنمايي15 يا برساختن16)،مبدأ17 (در مقابل پديده ها18)، وحدت19 (در مقابل تكثّر20)، و فراگيري21 هنجارها (در مقابل حلولدروني22). همچنين نوعا تحليلي از پديده ها براساس غيريت تركيب كننده23 ارائه مي كند.24
در نقل قول مزبور، پنج شاخصه براي تفكر پست مدرنيسم ارائه شده كه چهار شاخصه، مفاهيم سلبي و يك شاخصه اثباتي است:
شاخصه اول به معرفت شناسي مربوط ميشود و به طور خلاصه، به معناي انكار ارتباط مستقيم و جداي از متن با واقع است. در اين باره، گاهي گفته مي شود: چيزي خارج از متن وجود ندارد كه البته اين به معناي انكار جهان واقع نيست، بلكه مراد اين است كه ما با مصداقهاي واقعي فقط از طريق متنها، بازنماييها و واسطه ها مواجه ميشويم.
شاخصه دوم، يعني انكار مبدأ، به اين معناست كه پستمدرنيسم نميخواهد پديدهها را به واقع و اصل خود بازگرداند، بلكه در سطح خودش تحليل ميكند؛ مثلاً، در تحليل يك متن مكتوب، اگر به دنبال مقصود مؤلف باشيم، در واقع به دنبال مبدأ بودهايم؛ اما در تفكر پستمدرنيسم در تحليل يك متن نميتوان با ارجاع به قصد نويسنده به تحليل درست دست يافت، بلكه بايد عوامل متعددي از جمله قصد نويسنده مدّنظر قرار گيرند.
شاخصه سوم، يعني انكار وحدت، به اين نظر پستمدرنها اشاره دارد كه آنچه معمولاً واحد شمرده ميشود، يك كثرت است. اين مسئله به نوع نگاه آنها به جهان برميگردد كه هرچيز در ارتباط با اشياي ديگرساخته ميشود. به همين دليل، هيچ چيز واحد و منفرد نيست و همه چيز متعدّدومتكثّر است.
شاخصه چهارم، يكي از ويژگيهاي مهم پستمدرنيسم است كه با نكات مزبور كاملاً در ارتباط است. مراد از «انكار فراگيري هنجارها» اين است كه هنجارها محصول فرايندها و دروني عواملي هستند كه بر آنها حكومت ميكنند. بنابراين، مطلق و فراگير نيستند؛ مثلاً، عدالت محصول روابط اجتماعي و فرايندهايي است كه عدالت ميخواهد درباره آنها قضاوت كند. البته اين بدان معنا نيست كه پستمدرنها ايدههاي هنجاري خود را مطرح نميكنند، بلكه آنان به صورت انتقادي در همه ادعاهاي هنجاري، از جمله ادعاهاي هنجاري خودشان شك ميكنند.
شاخصه آخر، يعني «غيريت تركيبكننده»، كه يك ويژگي اثباتي است و نتيجه شاخصههاي سلبي مذكور است، يك استراتژي تحليلي در تحليل هر موجوديت فرهنگي است. بر اساس اين، براي تحليل هر پديده، كه داراي وحدتي ظاهري است، بايد به روندي از طردها و تقابلها متوسّل شد. اين طردها و غيريتها هستند كه موجوديت يك پديده را ميسازند. از اينرو، براي رسيدن به يك مفهوم، بايد غيريت آن با ساير مفاهيم مدّنظر قرار گيرد. اين مطلب را به صورت استعاره اينگونه بيان كردهاند كه حاشيه ها هستند كه متن را ميسازند.25
يكي ديگرازنويسندگان براي پستمدرنيسم شش اصل ذكر كرده است كه به طور خلاصه عبارتند از:
1. بي اعتباري فراروايت؛ به اين معنا كه برخلاف مدرنيسم، كه به دنبال تحليلهاي كلان و جهانشمول بود، پستمدرنيسم به دنبال تحليلهاي جزئي و موشكافانه و موردي است.
2. انكار واقعيت؛ واقعيت نهايي وجود ندارد و انسان در وراي اشيا همان را مي بيند كه ميخواهد.
3. مواجهه انسان با يك وانمودگر؛ انسان در زندگي خود، با يك جهان تصنّعي مواجه است كه بر اساس الگوها و بازنماييها بنا شده است.
4. بي معنايي؛ زبان و الفاظ فقط پيوند باريكي با زندگي دارند و حتي معنا هم معنايي ندارد.
5. شك انديشي؛ هيچ نظريه و هيچ مطلقانديشي ارزش و اعتبار ندارد.
6. كثرت گرايي؛ بر چندگانگي فرهنگها، قوميتها، نژادها و حقيقتها و حتي فرد تأكيد ميشود و لازم است همه اين موارد به نحوي همسان و همانند بازنمايي شوند.26
همانگونه كه از شاخصهها و اصول مزبور آشكار است، اين ويژگيها مختص يك رشته خاص يا يك مجموعه رشتههاي مشخص از علوم نيستند، بلكه يك نوع نگاه خاص يا انواعي از ديدگاههاست كه تأثيراتشان در علوم گوناگون قابل مشاهده است. به تعبير ديگر، نه يك رويكرد جديد به علم خاص، بلكه انواعي از روشهاي تحقيق جديد و يا حتي مجموعهاي از تحولات فكري و يا اجتماعي است كه علوم گوناگون را تحت تأثير قرار ميدهد و بايد شاهد نتايج آنها در نظريات و عمل رشتههاي متعدد بود.
يكي از نويسندگان در تأييد چنين ديدگاهي مينويسد: هرچند مجموعه واحدي از ديدگاه پستمدرنها وجود ندارد، اما تحوّلات پستمدرنيستي راههايي براي تفكر ايجاد كرده است. پست مدرنيستها ديدگاههاي متفاوتي دارند و بسياري از آنها اين عنوان (پست مدرنيسم) را نيز انكار ميكنند. هيچ برنامه اثباتي، هيچ نظام مرتبي از مفاهيم، و هيچ وعدهاي از مزاياي آينده پيشنهاد نميشود. خود اين عنوان نيز مقدّس نيست. سال آينده شايد پست مدرنيسم چيزديگري خوانده شود.27
نويسنده ديگري در خصوص تحوّل اجتماعي پستمدرنيسم مينويسد: پستمدرنيسم صرفا واژه ديگري براي توصيف سبك خاصي نيست، به مفهوم دورهاي است كه كاركرد آن ارتباط دادن ظهور ويژگيهاي صوري در فرهنگ با ظهور نوع جديد زندگي اجتماعي و نظم اقتصادي است.28
بررسي تأثير ديدگاه پست مدرنيسم در نظريه مديريت
هرچند مديريت علم جواني است، اما در اينباره نظريات متعددي مطرح شده است. اين نظريات بيشتر تحت تأثير ديدگاه غالب فكري شكل گرفتهاند و با تفكرات عام فلسفي مغرب زمين هماهنگي دارند. در دوران اخير، پس از گذشت مدت زماني از مطرح شدن اين نظريات، برخي افراد، كه با پراكندگي اين نظريات مواجه شدهاند، به اين نتيجه رسيدهاند كه براي فهم بهتر اين نظريات، لازم است آنها را دسته بندي كنند. در اين خصوص، تلاشهايي انجام شده و بر اساس برخي مباني دستهبنديهايي ارائه شده است. يكي از دستهبنديهاي معروف، تقسيمي است كه از طرف خانم هچ ارائه شده و در آن، بر اساس يك سير تاريخي، نظريات در چهار دسته طبقه بندي شدهاند كه دسته چهارم به ديدگاه پست مدرنيسم اختصاص دارد.29
از نگاه ايشان، ممكن نيست يك نظريه خاص يا يك مجموعه از نظريات را به عنوان نمونه و مثال براي پستمدرنيسم مطرح كرد و اين به دليل همان شاخصه «كثرتگرايي» در ديدگاه پستمدرنيسم است. البته بايد توجه داشت كه اين كثرتگرايي به معناي نفي كلي معيارها نيست،بلكه پست مدرنيسم مباحث مربوطب ه درست و نادرست را به عنوان ساختار اجتماعي، كه بايد به عنوان عمل و بازتاب شخصي بازتعريف شوند مي بيند.30
يكي از راههاي نفوذ تفكر پستمدرنيسم در مديريت، تأثير در نظريه «سازمان» است. هرچند در دوران مدرن، نظريات متعددي درباره سازمان مطرح شده بود، اما اين نظريات داراي اشتراكاتي از جهت ديدگاه كلي بودند. ديدگاه پستمدرن اين مشتركات را نفي كرده و البته ـ همانگونه كه اشاره شد و با اصول حاكم بر پستمدرنيسم نيز سازگار است ـ جايگزين واحدي براي آنها ارائه نميدهد.
يكي از نويسندگان اخير در اينباره چنين مينويسد: پست مدرنيسم از نگاه نظريه سازماني، واكنشي است به رهيافت سنّتي به نظريه سازمان كه بيشتر بر عقلانيت، رسميت، اتكا به قانون، و سلسله مراتب تأكيد دارد. پستمدرنيسم اين اصول را رد ميكند و يا دستكم، آنها را نميپذيرد. به طور خلاصه، در زمينه نظريه «سازمان»، پستمدرنيسمْ ناقص، خودبين، و تا حدّي گنگ است. اما اين جنبههاي منفي با يك ويژگي مثبت مهم جبران شدهاند: پستمدرنيسم نظريه «سازمان»، اداره عمومي و ديگر رشتههاي علمي اجتماعي و هنري را تشويق ميكند تا درباره مفروضات و مفاهيم بنيادي بازانديشي كنند تا خلّاق بوده و براي تغيير باز باشند و در ذهن، ديدگاه گستردهتر و بينش بلندتري ايجاد كنند؛ همانگونه كه مديران عمومي خوب چنين ميكنند.31
يكي از ويژگي هاي برجسته نظريات «مديريت» و «سازمان» پستمدرن، استفاده نكردن از استعاره واحد براي تبيين سازمان است. براي معرفي نظريات قبل از پستمدرنيسم، معمولاً مي توان از يك استعاره واحد براي تبيين نظريات استفاده كرد؛مثلاً، استعاره «ماشين» براي نظريات كلاسيك يا استعاره«ارگانيسم»براي نظرياتمدرن.32
اما براي نظريات پست مدرن هرچند برخي در ابتدا استعاره تصوير تكّهكاري را، از اين نظر كه نمايانگر تعدّد و كثرت و ابهام و تضاد و تركيب است، مناسب ديدهاند،33 اما در ادامه، خود به عدم امكان مطرح كردنيك استعاره واحد براي نظريات پستمدرن تصريح كرده و گفتهاند: پستمدرنها هرگز نميتوانند با يك استعاره واحد موافقت كنند، اين تا حدّ زيادي شبيه پذيرش يك فراروايت ديگر است. در عوض، كثرتي از استعارهها مطرح شده و احتمالاً مطرح شدن آنها استمرار داشته باشد. در ميان جذّابترين استعارههايي كه تاكنون مطرح شده، سازمان به عنوان متن، حكايت، و خطابه قرار دارد… تلاش كن تا سازماني را كه تو در آن مشاركت داري، به عنوان مثالي برايش كلهنري مورد علاقه ات تصور كني؛ مثلاً، يك كنسرت راك، يك نقاشي، … .34
در خصوص تنوّع استعاره در تحليل پستمدرن از سازمان، تذكر اين نكته لازم است كه هرچند پستمدرنها به استعاره واحدي از سازمان اكتفا نميكنند، اما استعارههايي كه به كار ميبرند به جاي داشتن جنبه عيني و ملموس، عموما جنبه زباني و هنري و جهتگيري نرم دارد. ليوتارد «گفتوگو» را به عنوان استعاره ريشهاي پستمدرن براي مطالعات سازماني معرفي ميكند.35
همانگونه كه هچ در استفاده از استعاره «فرهنگ» براي سازمان، آن را به سگي تشبيه ميكند كه به دنبال دم خود ميدود،36 ميتوان گفت كه استعارههاي استفاده شده توسط پست مدرن ها، چندان روشن تر و ملموس تر از خود سازمان به عنوان پديده مورد مطالعه نيست. به تعبير ديگر، گاهي استفاده از چنين استعارههايي بيش از آنكه موجب رفع ابهام و روشنتر شدن موضوع شود، بر ابهام و گنگي آن ميافزايد كه احتمالاً اين بر اساس همان اصل «بيمعنايي» در ديدگاه پستمدرنيسم است.
نكته ديگري كه در نظريات پستمدرن سازمان و مديريت وجود دارد، مسئله تنوّع ساختار سازماني و مطرح شدن ساختارهاي جديد و متفاوت با ساختارهاي قبلي است. هرچند در دوران قبل از پست مدرنيسم نيز ساختارهاي متفاوتي پيشنهاد ميشدند، اما تفاوت آنها عمدتا جنبه كمّي داشت و ماهيتا تفاوتي نداشتند. براي مثال، ساختار سلسله مراتبي با تفاوتهايي در نحوه چينش و اندازه حيطه نظارت در نظريات قبلي مطرح بود، اما ساختارهاي شبكهاي و گروهي، ساختارهايي هستند كه اخيرا مورد توجه قرار گرفتهاند.37 اين ساختارها ازحيث ماهيت با ساختار سلسله مراتبي متفاوتند و علاوه بر آن، ساختاري مشخص هم نيستند. در سازمانهاي شبكهاي تا حدّي ارتباطات افقي و عمودي با هم تركيب ميشوند و «مشاركت» جايگزين «وابستگي» ميشود. در شرايط تغييرات سريع است كه سازمانهاي شبكهاي ايجاد ميشوند.38
يكي ديگر از شاخصه هاي نظريات پستمدرن در مديريت، پرداختن به گروههاي خاص، به ويژه افرادي است كه كمتر مورد توجه بودهاند. يكي از اين گروهها زنان هستند كه در ديدگاه پستمدرن مورد توجه قرار گرفتهاند. ديدگاههاي فمينيستي در حوزههاي گوناگون از سه دهه قبل مطرح بودهاند، اما تأثير آنها در ادبيات مديريت به بعد از دهه نود مربوط ميشود.39 به نظرميرسد علت توجه نظريات جديد به حركات فمينيستي و رسوخ ديدگاههاي فمينيستي در نظريات جديد مديريت، اين باشد كه در نظريات قبلي، توجهي به گروههاي خاص از جمله زنان نميشد و يكي از انتقاداتي كه نسبت به نظريات قبلي ميشد اين بود كه ديدگاههاي غالب مردانه را بر سازمان حاكم ميكند. به تعبير ديگر، در نظريات مدرن، به همه افراد سازمان با نظر واحد نگاه ميشد و تمايزي ميان آنها از منظرهاي گوناگون ايجاد نميشد و حالت يكساني بر سازمان حكمفرما بود. با توجه به اينكه اين حالت يكسان از منظر فمينيستها همان ارزشهاي مردانه بود، آنان معتقد بودند: سازمانها، هم در انتخاب معيارها و هم در تطبيق آنها، مردانه عمل ميكنند.40 بنابراين، با ظهور نظريات پستمدرن، كهيكي از ويژگيهاي مهم آنها انكار فراروايت و نفي كلينگري و توجه جزئي بود، فضاي مناسبي براي حضور نظريات فمينيستي در نظريههاي مديريت فراهم آمد.
نظريات پست مدرن و سازمانهاي فراصنعتي41
كمي بيش از سه دهه از مطرح شدن مفهوم جامعه فراصنعتي ميگذرد. دانيل بل در سال 1973 در كتابي به نام به سوي جامعه فراصنعتي وضعيت جامعه جديد را با عنوان جامعه فراصنعتي نام نهاد.42 خصوصيات اصلياين تحوّل، حركت از وضعيت محوريت توليد كالا، به وضعيت محوريت توليد دانش و استفاده از اطلاعات است. خصوصيات جامعه فراصنعتي با آنچه تافلر آن را به عنوان موج سوم ناميده هماهنگ است.43 با مطرح شدن بحث از جامعه فراصنعتي در سطح جامعه، بحث از سازمانهاي فراصنعتي نيز در سطح سازمانها مطرح شد. هيچ در اينباره چنين مينويسد: بحث از سازمان فراصنعتي نوعا مشتمل بر مقايسه اشكال كار و سازمان كه در مرحله دوم (صنعتي شدن) مرسوم بود، با چيزهايي است كه به عنوان نتايج تغييرات اخير در عصر اطلاعات به شمار ميرود.44 خلاصه اين مقايسه در جدول (1)بيان شده است.
به نظر ميرسد كه مطرح شدن بحث سازمانهاي فراصنعتي هم از جهت تاريخي و هم از جهت مفهومي با مطرح شدن بحث پستمدرنيسم، هماهنگي داشته باشد. البته اين هماهنگي را نميتوان تصادفي و اتفاقي دانست و طبعا تفكرات پستمدرنيسم بر پيدايش سازمانهاي فراصنعتي تأثير داشته و از آن تأثر پذيرفته است، اما نكتهاي كه توجه به آن در اينجا لازم است اين است كه نميتوان همه تأثرات نظريات مديريت از ديدگاه پستمدرن را به مباني فلسفي پستمدرنيسم نسبت داد، بلكه بخشي از اين تأثرات ناشي از ظهور سازمانهاي فراصنعتي است كه البته ممكن است ظهور اين سازمانها متأثر از رواج تفكرات و مباني فلسفي پستمدرن باشد. به تعبير ديگر هرچند از جهت منطقي تفكرات و مباني فلسفي پستمدرنيسم بر نظريات مديريت تقدم رتبي دارد، اما تأثيرات آن برنظريات مديريت صرفا ناشي از يك رابطه مستقيم علمي نيست، بلكه تفكرات پستمدرن علاوه بر تغيير مباني فلسفي نظريات مديريت و تأثيرات ذهني بر آنها، از طريق ايجاد تغيير عيني در الگوهاي سازماني نيز بر نظريات مديريت تأثيرگذار بوده است. اين نكته با توجه به اين مبنا روشن ميشود كه نظريات مديريت نه صرفا برخاسته از مباني فلسفي و نه منحصرا برگرفته از واقعيات عيني سازماني هستند، بلكه با هر دوي آنها مرتبط بوده و بر اساس واقعيات سازماني و مبتني بر تفكرات فلسفي و با لحاظ نسبتي ميان اين دو ساخته و توليد ميشوند.
بررسي تأثير ديدگاه پستمدرن بر نظريه اسلامي سازمان و مديريت
هرچند تاكنون در بحث مديريت اسلامي مطالب و مباحث گوناگوني در سطح مختلف مطرح شده است،46 اما تا حدي كه نويسنده اطلاع دارد مطلبي تحت عنوان «نظريه اسلامي سازمان و مديريت» كه مورد اتفاق محققان در حوزه مديريت اسلامي باشد وجود ندارد. البته اينكه چنين نظريهاي تاكنون مطرح نشده به معناي عدم امكان طرح آن نيست، بلكه اعتقاد نويسنده بر اين است كه ميتوان و ضرورت دارد كه نظريه اسلامي سازمان و مديريت را مطرح نمود و حتي ميتوان گفت كه در اين خصوص ميتوان نظريات متعددي را طرح كرد. اينكه اين نظريات چگونه ساخته ميشوند و روش توليد آنها چيست، بحث مفصل و پردامنهاي است كه پرداختن به آن نه موضوع اصلي اين مقاله است و نه اساسا ميتوان آن را در حد يك يا چند مقاله بررسي كرد. آنچه در اينجا ميتوان به صورت مختصر به آن اشاره كرد اين است كه آيا ديدگاه پستمدرن ميتواند در توليد و طرح نظريه اسلامي سازمانومديريتدخالتداشته باشد؟
البته ممكن است كساني بر اساس تفكر سيستمي و اين مبنا كه هر پديدهاي در اين عالم ميتواند بر پديدههاي ديگر تأثيرگذار باشد، ادعا كنند كه مطرحشدن ديدگاه پستمدرن ميتواند در طرح نظريه يا نظريات اسلامي سازمان و مديريت تأثيرگذار باشد، اما بايد توجه داشت كه آنچه در اين بحث مورد سؤال است، تأثير منطقي و روشمند طرح ديدگاه پستمدرن در مغرب زمين بر نظريهپردازي در حوزه مديريت اسلامي است.
براي پاسخ به اين سؤال بايد به اين نكته توجه كرد كه جايگاه و خاستگاه جريانات مدرنيسم و پستمدرنيسم و امثال آن، تمدن غربي است و نميتوان در تمدن اسلامي براي آنها جايگاه منطقي و روشمند درنظر گرفت. دليل اين مدعا اين است كه عقلانيتي كه در تمدن اسلامي حاكميت دارد از اساس با عقلانيت تمدن غربي متفاوت است. در عقلانيت غربي كه با محوريت انسانمداري شكل گرفته است، هدف بهرهوري بهتر و بيشتر از منابع دنيوي و مادي است و نگاه اينجهاني حاكم است، اما در عقلانيت اسلامي كه محوريت آن خدامداري است، هدف اساسي عبوديت و بندگي خداوند است. در تمدن اسلامي، هدفْ رشد و تعالي بندگي خدا در سطوح فردي، اجتماعي و جهاني است و بر اين اساس، نميتوان به دنبال جريانات مدرن و پستمدرن و امثال آن بود، بلكه اين تمدن جريانات فكري و اجتماعي خاص خود را ميطلبد كه هرچند ممكن است در حد كامل موجود نباشد، اما ميتوان با حركت به سمت آن و پيگيري و پيجويي آن با تلاش جمعي و همدلي و همفكري و همكاري اجتماعي، اين جريانات را متناسب با هدف ايجاد كرد و به هدف دست يافت. به دنبال تحقق اين جريانات فكري و اجتماعي در مسير دستيابي به هدف اسلامي، ميتوان انتظار داشت كه نظريات مديريت مطرح در اين جريانات و متناسب با آنها نيز توليد شود.47
بنابراين، طرح ديدگاه پستمدرن در تمدن غربي نميتواند به صورت منطقي و روشمند در نظريات اسلامي سازمان و مديريت تأثير داشته باشد. البته بايد توجه داشت كه ديدگاه پستمدرن ميتواند با مباني تفكر اسلامي از جهت نفي برخي مباني ديدگاه مدرن يكسان باشد، اما اين نكته به معناي همخواني ديدگاه اسلامي با مباني ديدگاه پستمدرن نيست؛ چراكه ديدگاه پستمدرن با نفي مباني مدرنيسم يا چيزي را اثبات نميكند، كه در اين صورت نميتوان گفت با مباني ديدگاه اسلامي همخوان است و يا اگر چيزي را اثبات ميكند، آن چيز سازگار با مباني اسلامي نيست. بنابراين، نميتوان انتظار داشت كه طرح ديدگاه پستمدرنبتواند در ايجاد نظريات اسلامي سازمان و مديريت تأثير مثبتي داشته باشد.
نتيجه گيري
در يك جمع بندي ميتوان اجمال يافتههاي اين مقاله را چنين بيان كرد:
1. هرچند ارائه تعريف مشخص از پستمدرنيسم، با مباني اين تفكر سازگار نيست، اما ميتوان براي پستمدرنيسم شاخصهها و اصولي را بيان نمود. از جلمه شاخصه هاي پستمدرنيسم عبارتند از: انكار وجود يا ارائه، انكار مبدأ يا ارجاع پديدهها به واقع و اصل خود، انكار وحدت، انكار فراگيري هنجارها و شاخص اثباتي غيريت تركيبكننده.
2. پست مدرنيسم داراي شش اصل زير ميباشد: انكار واقعيت، مواجهه انسان با يك وانمودگرا، بيمعنايي، شكانديشي و كثرتگرايي.
3. ديدگاه پستمدرن در نظريه سازمان، اشتراك كلي نظريههاي ديگر را نفي ميكند، ولي جايگزين واحدي براي آن ارائه نميدهد.
4. نظريات مديريت و سازمان پستمدرن، بر خلاف نظريات ديگر به جاي يك استعاره واحد، استعارههاي متعددي از سازمان ارائه ميدهند كه اين استعارهها عموما از جنس نرم ميباشد.
5. در نظريات سازمان و مديريت پستمدرن، مسئله تنوع ساختار سازماني و مطرح شدن ساختارهاي جديد به چشم ميخورد.
6. يكي از تأثيرات ديدگاه پستمدرن در نظريات سازمان، توجه اين نظريات به گروههاي خاص است.
7. ظهور سازمانهاي فراصنعتي هم از نظر تاريخي و هم از نظر مفهومي، با مطرح شدن تفكر پستمدرن هماهنگي داشته است.
8. جايگاه ديدگاه پستمدرن تمدن غربي است كه از جهت مباني و اهداف با تمدن اسلامي يكسان نميباشد. بنابراين، نميتوان انتظار داشت طرح ديدگاه پستمدرن در غرب بتواند تأثيري در نظريات اسلامي سازمان و مديريت داشته باشد. علاوه بر اينكه از جهت مباني نيز اين ديدگاه با مباني اسلامي همخواني ندارد.
پى نوشت ها
1 دانش آموخته حوزه علميه و دانشجوى دكتراى مديريت مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى ره. دريافت: 23/8/87ـ پذيرش: 15/1/88.
2. Sumantra Ghoshal, Bad Management Theories Are Destroying Good Management Practices, p. 75.
3. Harold Koontz & Heinz Welihrich, Management a Global Perspective, p. 16.
4. Sumantra Ghoshal, Bad Management Theories Are Destroying Good Management Practices, p. 83.
5. Marta Calas & Linda Smircich, Past postmodernism; Reflections and Tenative directions, p. 649.
6ـ رضا داورى، سيرى اجمالى در انديشه پست مدرن، ص 9.
7ـ علىاصغر قرهباغى، تبارشناسى پستمدرنيسم، ص 15.
8. Lawrence Cahoone, from Modernism to posstmodernism, p. 1.
9. Briarcliff Manor, Stories of the Strorytelliny Organization: A Postmodern Analysis of Disney as “Tamara-Lond”, P. 1004.
10ـ علىاصغر قرهباغى، تبارشناسى پست مدرنيسم، ص 16.
11. J. Habermas, Modernity versus postmodernity, p. 11.
12ـ لارنس كهون، متنهايى برگزيده از مدرنيسم تا پستمدرنيسم، ص 491.
13. Presence.
14. Presentation.
15. Representation.
16. Construction.
17. Origin.
18. Phenomena.
19. Unity.
20. Plurality.
21. Transcendence.
22. Immanence.
23. Constitutive otherness.
24. Lawrence Cahoone, from Modernism to posstmodernism, p. 14.
25ـ لارنس كهون، متنهايى برگزيده از مدرنيسم تا پستمدرنيسم، ص 16.
26ـ علىاصغر قرهباغى، تبارشناسى پست مدرنيسم، ص 21ـ24.
27. Kenneth Nichols, Decoding Postmodernism for Busy Public Managers: Many Public managers Intuitively Operate in Postmodrn Ways, Adapting to Circumstances Rather Than Relying on Orthodox Theories of Organization, Management and Culture, p. 61.
28. Kristian Kreiner, The Postmodern Epoch of Organization Theory, p. 37.
29. Mary Jo Hatch, Organization Theory Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, p. 5.
30. Ibid, p. 43.
31. Kenneth Nichols, Decoding Postmodernism for Busy Public Managers: Many Public managers Intuitively Operate in Postmodrn Ways, Adapting to Circumstances Rather Than Relying on Orthodox Theories of Organization, Management and Culture, p. 64.
32. Mary Jo Hatch, Organization Theory Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, p. 52 Gareth Morgan, Images of Organization, p. 11 & 833.
33. Mary Jo Hatch, Organization Theory Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, p. 54.
34. Ibid, p. 55.
35. J. Lyotard, The postmodern condition: A Report on knowledge, p. 9.
36. Mary Jo Hatch, Organization Theory Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, p. 54.
37. W. Richard Scott, Organizations Rational; Natural and Open Systems, p. 13.
38ـ عسكر نوربخش آقبلاغ، «پست مدرنيسم و سازمانهاى فراصنعتى»، مصباح، ش 51، ص 143.
39. Marta Calas & Linda Smircich, Past postmodernism; Reflections and Tenative directions, p. 659.
40. W. Richard Scott, Organizations Rational; Natural and Open Systems, p. 5.
41. Post-industial Organizations.
42. Daneiel Beel, The Coming of Post-industrial Society.
43ـ آلوين تافلر، موج سوم، ص 15.
44. Mary Jo Hatch, Organization Theory: Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, p. 24.
45. Ibid, pp. 25-26.
46ـ براى نمونه مىتوان به منابع ذيل اشاره كرد: 1. محمدتقى مصباح، پيشنيازهاى مديريت اسلامى، تحقيق و نگارش غلامرضا متقىفر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1376؛ 2. علىاكبر افجهاى، مديريت اسلامى، تهران، جهاد دانشگاهى، 1373؛ 3. رضا تقوى دامغانى، نگرشى بر مديريت اسلامى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1368؛ 4. محمدعلى انصارى و ديگران، مبانى مديريت اسلامى و الگوهاى آن، مشهد، محقق 1378؛ 5. ولىاللّه تقىپورفر، اصول مديريت اسلامى و الگوهاى آن، تهران، مركز آموزش مديريت دولتى، 1376؛ 6. احمد عبدالعظيم محمد، اصول الفكر الادارى فى الاسلام: نظرية الادارة بالقيم، قاهره، مكتبة وهبة، 1414ق؛ 7. محمّد عبداللّه البرعى و محمود عبدالحميد مرسى، الادارة فى الاسلام، جده، المعهد الاسلامى للبحوث و التدريب، البنك الاسلامى للتنمية، 1416ق؛ 8. مجموعة من العلما و المفكرون مركز تعليم و الادارة الحكومية، نظرة فى الادارة فى الاسلام: بحوث المؤتمر الدولى الرابع للادارة الاسلامية، بيروت، دارالحق، 1414ق؛
9. Abbas J. Ali, Islamic perspectives on managment and Organization, Northampton, MA, Edward Elgar, 2005.
47ـ لازم به ذكر است كه اين ديدگاه مبتنى بر نگاه اجتماعى و فرايندى به مسئله توليد علم و نظريات است كه بر اساس آن توليد علم، نه صرفا يك كار فردى و ذهنى، بلكه نتيجه يك فرايند فكرى و اجتماعى و متأثر از عوامل گوناگون است كه تفصيل اين مطلب نيازمند مقاله ديگرى است.
منابع
ـ تافلر، الوين، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمى، تهران، مترجم، 1371.
ـ داورى، رضا، سيرى اجمالى در انديشه پستمدرن، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378.
ـ قرهباغى، علىاصغر، تبارشناسى پستمدرنيسم، تهران، دفتر پژوهشهاى فرهنگى، 1380.
ـ كهون، لارنس، متنهايى برگزيده از مدرنيسم تا پستمدرنيسم، ترجمه و ويرايش عبدالكريم رشيديان، تهران، نى، 1381.
ـ نوربخش آقبلاغ، عسكر، «پست مدرنيسم و سازمانهاى فراصنعتى»، مصباح، ش 51، خرداد و تير 1383، 127ـ148.
– Bell, Daniel, The Coming of Post-industrial Society, New York, Basic Books, 1973.
– Cahoone, Lawrence, From Modernism to posstmodernism, Oxford, Blackwell, 1995.
– Calas, Marta & Smircich, Linda, Past postmodernism; Reflections and Tenative Directions, The Academy of Management Review, (Oct 1999), v. 24, N. 4, pp. 649-671.
– Cunnigham, Robert & Weschler, Louis, Theory and the Public Administration Student/practitioner, Public Administration Review, 2002, v. 62.
– Ghoshal, Sumantra, Bad Management Theories Are Destroying Good Management Practices, Academy of Management Learning & Education, (March 2005), v. 4, N 1, pp. 75-91.
– Habermas, J., Modernity Versus Postmodernity, New German Critique (Winter 1981), pp. 3-14.
– Hatch, Mary Jo, Organization Theory Modern, Symbolic, and Postmodern Perspectives, New York, Oxford University, 1997.
– Koontz, Harold & Heinz Welihrich, Management a Global Perspective, Tehran, Termeh, 2006.
– Kreiner, Kristian, The Postmodern Epoch of Organization Theory, International Studies of Management & Organization (1992), v. 22.
– Lyotard, J., The postmodern condition: A Report on Knowledge; G. Bennington & B. Massouri, trans., University of Minnesota Press 1984.
– Manor, Briarcliff, Stories of the Strorytellihy orginization: A Postmodern enalysis of Disney as “Tamara-Lond”, Academy of Monagement Joarnal (Aug 1995), v. 38, pp. 887-1036.
– Morgan Gareth, Images of Organization, New Delhi, Sage Publication, 2006.
– Nichols, Kenneth, Decoding Postmodernism for Busy Public Managers: Many Public managers Intuitively Operate in Postmodrn Ways, Adapting to Circumstances Rather Than Relying on Orthodox Theories of Organization, Management and Culture, The Public Manager (2007), v. 36.
– Scott, W. Richard, Organizations Rational; Natural and Open Systems, New Jersey, Prentice Hall, 2003.