تالیف: سید هاشم رسولی محلاتی
ارائه دهنده: بهاره حمزه ای
لوط (ع) ضمن داستان مهاجرت ابراهیم(ع9 از سرزمین اصلی خود اورکلده اشاره شد که لوط (ع) از کسانی بود که به ابراهیم(ع) ایمان اورد وهمراه وی به فلسطین مهاجرت کرد. در نسب لوط و نسبت وی با ابراهیم اختلاف است. از امام هفتم(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص)روایت شده است که ان حضرت فرمودند:نخستین کسی که در راه خدا جهاد کرد ابراهیم خلیل(ع) بود که چون لوط به دست رومیان اسیر شدو ان حضرت از شام بیرون رفت و لوط را از اسارت نجات بخشید.
شهرهای قوم لوط و اعمال انها
طبری از قتاده نقل کرده که شهرهای مزبور سه شهر بود که به همه انها سدوم میگفتند.در جای دیگر گوید که انها پنج شهر بود به نامهای صبعه وصعره وعمره ودوما و سدوم که بزرگترین انها همین سدوم بود.اما اعمال زشت و کارهای بد انها زیاد بود که قران به بعضی از انها تصریح کرده و برخی را هم به طور اشاره بیان کرده است.از جمله عمل زشت لواط بود که میان انها شیوع پکدا کرده بودوطبق روایات پیش از ان چنین عملی در دنیا سابقه نداشت و نخستین کسی هم که این عمل را به انها یاد داد شیطان بود.به شرحی که پس از این خواهد امد.
از ان جمله این بود که راه زنی می کردند ومسافرانی که از شهرها عبور می کردند به انواع مختلف انها را لخت نموده و انوالشان را به یغما می بردندو انواع ازارها و رسواییها را نسبت به انها روا می داشتند
خلاصه انواع واقسام کارهای زشت واعمال ناشایست را در خفا و اشکار انجام میدادند و هیچ گونه شرم وحیایی از هم نداشتند0
در کتاب علل الشرایع از امام باقر(ع) ازرسول خدا (س) روایت کرده که ان حضرت در روایتی فرمود :قوم لوت مردمی بودند که استنجاء از غائط نمی کردند واز جنابت خود را پاک نمیکردند 0 مردمانی بخیل و خسیس نسبت به طعام و خوراکی بودند 0
علت شیوع لواط در قوم لوط :
درباره این که عمل زشت لواط چگونه میان انها شیوع یافت با این که مطابق روایات و تواریخ تا به ان روز سلبقه نداشته و این که علت انچه بود اختلاف است0 در حدیثی که کلینی ودیگران از امام باقر روایت کرده اند ان حضرت فرمود : قوم لوط بهترین خلق خدا بودند وشیطان با تلاش سختی در صدد گمراهی انها بود و دنبال وسیله ای برای این کار می گشت و از کارهای نیک انها ان بو که برای انجام کار به طور دست جمعی بیرون می رفتند و زنان را در خانه ها به جای میگذاشتند 0شیطان برای گمراهی انها به سراغشان می امد و نخستین کاری که کرد ان بود که چون مردم به خانه ها باز میگشتند انچه ساخته وتهیه کرده بودند همه را ویران و تباه می ساخت.
مردم که چنان دیدند به یکدیگر کفتند خوبست در کمین بنشینیم و ببینیم این کیست که محصول زحمات و دسترنج مارا تباه میسازدو چون کمین کردند دیدند پسری بسیار زیباروست که بدان کار دست میزدند وچون از وی پرسیدند:ایا تو هستی که محصول کارهای مارا ویران وتباه میکنی؟گفت:اری.مردم که چنان دیدند تصمیم به قتل او گرفتند و قرار شد ان شب اورا در خانه مردی زندانی کنند و روز دیگر به قتل برسانند.
همان شب شیطان عمل لواط را به ان مرد یاد داد و روز دیگر هم از میان انها رفت و ان مرد نیز ان عمل را به دیگران یاد داد و همچنان میان مردم رسوخ کرد.تا جایی که مردان به یکدیگر اکتفا میکردند و تدریجا نسبت به رهگذران و مسافرانی که به شهر و دیارشان وارد میشدند این عمل را انجام میدادند وهمین کار سبب شد که پای رهگذران از انجا قطع شود و دیگر کسی به انجا نرود.
عاقبت کارشان به جایی رسید که یکسره از زنان روگردان شده و به پسران روی اوردند.
شیطان دید که نقشه اش در مورد مردان عملی شد سراغ زنانشان امد و به انان گفت:اکنون که مردانتان برای دفع شهوت جنسی به یکدیگر اکتفا کردند شما هم برای دفع شهوت به یکدیگر اکتفا کنید وبه دین ترتیب مساحقه را به انها یاد داد.
امدن فرشتگان برای عذاب قوم لوط
از احادیثی که در داستان عذاب قوم لوط نقل شده استنباط میشود که خدای تعالی هربا که میخواست قوم لوط را عذاب فرماید مودت ابراهیم و دوستی و محبت لوط جلوی این کار را میگرفت.
در روایتی است که خود انان به لوط پیشنهاد کردند که امشب از ما پذیرایی کن و لوط پذیرفت.
سپس وارد شهر شد و میهمانان پشت سرش وارد شدند تا به خانه امدند زن لوط که خود با قوم لوط هم عقیده بود و در روایات از وی به بدی یاد شده است وقتی انهارا با ان قیافه های زیبا و جامه های نیکو مشاهده کرد بالای بام رفته و فریاد کشید ودر روایتی است که سوت کشید ولی مردم نشنیدند.از این رو اتش و چون دود بلند شد مردم فهمیدند که برای لوط میهمان امده و شتابان وشادان به طرف خانه لوط امدند.
در حدیثی است که میان ان زن و قوم لوط نشانه وعلامت ان بود که اگر روزی میهمانی برای لوط امد ان زن بالای بام دود میکرد و اگر شب میهمان میامد اتش روشن میکرد و به هر صورت چون در ان شب اتش روشن کرد مردم فهمیدند و به سرعت به اطراف خانه جمع شدند.
لوط که چنان دید (و همین پیش بینی را میکرد)سخت پریشان شد و با لحنی تضرع امیز بدانها گفت:از خدا بترسیدودر مورد میهمانانم مرا رسوا نکنید وموجب ننگ و رسوایی من نشوید.ایا یک مرد رشید میان شما نیست؟
به هر حال ان مردم باز هم سخن لوط را نپذیرفتندو تواجز را از حد گذراندندوبه طرف خانه لوط حمله ور شدند.لوط که چنان دید لستهای خود را بر در گذارد ودو طرف در را محکم گرفت ولی مردم فشار اورده ودر خانه را شکستند و لوط را به کناری انداختند و وارد خانه شدند.
بدین ترتیب ناله غربت و بی کسی لوط بلند شد.
باری مردم هجوم اوردند و وارد خانه شدند و لوط نیز به هر وسیله میتوانست انها را دور میکرد.فرشتگان که افسردگی حال و پریشانی خاطر ان بزرگوار را مشاهده کردند و متوجه شدند که برای دفاع از میهمانان عزیز خود چه ناگواراییهایی را متحول شده و چگونه رنج میبرد به منظور دلداری او خودرا معرفی کردند و بدو گفتند:ای لوط بیمناک نباش و خوفی در دل راه مده که ما فرستادگان پروردگار تو هستیم.که برای نابودی این مردم امده ایم و اینها هرگز اسیبی به تو برسانند و خاطرت از این بابت اسوده باشد.ما تو و خاندانت را نجات خواهیم داد به جز زنت که او از ماندگان است و ما به مردم این دهکده عذابی اسمانی نازل میکنیم به جرم تبهکاری وعصیانی که می کردند به دنبال ان گفتند:خود را اذیت نکن و راه مردم را برای ورود به خانه باز کن(تا کیفر این وقاحتشان رادر کنارشان بگذاریم).
لوط و خاندان و پیروانش اوایل شب از شهر خارج شدند و مردم گنه کار ان شهر نیز شب سختی را به سر بردند و وقتی صبح شد عذاب خداوند رسید و فرشتگان الهی ان شهر را زیرو رو کردند و سپس بارانی از سنگ ریزه بر انها بارید و چون روز شد شهر سدوم و سرزمینهای انها به صورت تل خاک و بیابانی در امده بود و اثری از انها که به قول بعضی چهارهزار نفر بودند بجای نمانده بود 0
در حدیثی که در تفسیر این ایه از امام صادق (ع) روایت شده ان حضرت فرمود:
هر کس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنیا برود دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگ ریزه ها خواهد سوخت ولی مردم نمی بینند.
ایوب(ع)
نام ایوب به عنوان یکی از پیامبران نمونه الهی در شکیبایی و استقامت و شکر گذاری در چهار سوره از قرآن کریم ذکر شده و نام اورا در زمره جمعی از پیامبران که خاوند بدانها وحی فرموده ذکر میکند و میگوید به ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی کردیم.
خداوند در قرآن کریم از افرادی که آن ها را برجهانیان برتری داده و از شایستگان قرار داده است نام حضرت ایوب را ذکر کرده و چنین میگوید : از نژاد او (یعنی ابراهیم) است، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و ما نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم. همچینین در قرآن کریم اشاره اجمالی به داستان چند تن از پیامبران الهی چون موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و داوود و سلیمان شده است و درباره سرگذشت ایوب می فرماید: هنگامی که پروردگار خود را ندا داد که من به محنت دچار شده اند و تو مهربان ترین مهربانانی پس ما دعایش را اجابت کردیم و محنتی را که داشت برطرف نمودیم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را که گرفته بودیم با عده ای دیگر به مثل آن ها باز به او عطا کردیم تا اهل عبادت متذکر لطف و احسان ما شوند.
در سوره ص از آیه 42 به بعد با شرح بیشتری داستان آن حضرت بیان شده است: ((یاد کن بنده ما ایوب را هنگامی که پررداگارش را خواند ک شیطان مرا به رنج و عذاب دچار کرده است. به دنبال این آییه خای تعالی استجابت دعای او و نشان دادن راه اعاده سلامتی و برطرف شدن بیماری و رنج اورا اینگونه نقل فرموده که ما به او گفتیم پای خودرا به زمین زن که این چشمه شستشو گاه خنک و آشامیدنی است)) و سپس جریان بازگرداندن خاندان اورا به آن حضرت مانند آنچه در سوره انبیاء ذکر فرموده بود بیان میکند آنگاه موضوع سوگندی را که در مورد همسرش یادکرد به طور اجمال نقل فرموده و در پایان آیه 45 اورا ستوده و می فرماید: ما اورا شکیبا یافتیم چه نیکو بنده ای بود که او توبه گر ((و بازگشت کننده به سوی ما)) بود.
از نظر روایات و تواریخ
اما در روایات و تواریخ در چند مورد اختلاف دیده می شود
1- در مورد نسب ایوب که آیا از نژاد ابراهیم و از فرزندان عیص یا معاصر با ابراهیم و یعقوب است و بعضی زمان اورا قبل از زمان ابراهیم دانسته و گویند که حتی صد سال پیش از ابراهیم خلیل میزیسته است و عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء این قول را ترجیح میدهد ولی اکثر مورخین مانند مسعودی و دیگران اورا از نژاد ابراهیم و از فرزندان عیص دانسته و نسب آن حضرت را چنین ذکر کرده اند: ایوب بن موص بن رزاح بن رعوایل بن عیص بن اسحقاق بن ابراهیم (ع).
2- اختلاف دیگر درمورد موطن اصلی آن حضرت است که بعضی آن را سرزمین عوص واقع در یمن دانسته اند و یا قوت حموی در ذیل کلمه بثنه گوید که بثنه نام ناحیه ای از نواحی دمشق است و برخی گفته اند که نام دهی است میان دمشق و اذرعات و حضرت ایوب اهل آنجا بوده است. طبری نیز نقل کرده که بثنه شام، همگی از آن ایوب بود و شخص دیگری در اموال و املاک آنجا شریک وی نبوده است.
3- همسر آن حضرت را که در قرآن اشاره اجمالی به داستانش شده و در روایات به تفسیر سرگذشت اورا نقل کرده اند، برخی دختر یعقوب و نامش را لیا یا الیا ذکر کرده اند و در برخی از تعاریف دختر میشا بن یوسف و نامش را ماخیر و در نقل دیگر رحمه دختر افرائیم بن یوسف نوشته اند و عبدالوهاب نجار در رد قول اول گفته است: یعقوب دختری به نام لیا نداشته که همسر ایوب باشد.
داستان ابتلای آن حضرت به بلاهای گوناگون
آنچه از نظر قرآن و روایات مسلم است ایوب پیغمبر از پیامبران بزرگواری بوده که خدای تعالی اموال زیاد و فرزندان برومند به او عنایت کرده و سپس برای آزمایش آنهارا از او گرفت و خود اورا نیز به بیماری یختی مبتلا کرد تا مقام صبر و سپاس اورا بیازماید و پس از انقضای دوران بلا و آزمایش به دلیل صبر عجیبی که از ایوب در این مدت ظاهر گردید خدای تعالی همه اموال و فرزندانش را به او بازگردانید و بلکه زیاده از آنچه قبل از آزمایش داشت به او عنایت فرمود و داستان اورا به عنوان نمونه شکیبایی و قهرمان تقوا و سپاس گذاری برای تذکر دیگران نقل فرمود. امام صادق (ع) در حدیثی که شیخ کلینی از آن حضرت روایت کرده می فرماید : در روز قیامت زن زیبایی را که به گناه مبتلا شده است برای حساب می آورند و آن زن در پیشگاه خدا عرضه می دارد: پروردگارا تو مرا زیبا آفریدی و بدین سبب من مبتلا به گناه شدم در این وقت مریم (ع) را می آورند و می گویند آیا تو زیباتر بودی یا او؟ ما اورا زیبا آفریدیم(با این زیبایی فوق العاده) به گناه مبتلا نشد همچینین مرد زیبایی را که بر اثر زیبایی به گناه دچار شده می آورند و (برای آلودگی خود به گناه همان زیبایی را عذر می آورد) پروردگارا مرا زیبا آفریدی و در نتیجه دچار گناه شدم. سپس یوسف را می آورند و بدو گفته می شود آیا تو زیباتر بودی یا او؟ ما اورا زیبا آفریدیم و با این حال به گناه آلوده نشد. سپس شخص گرفتاری می آورند او نیز(عذر لغزش خود را اینگونه) بیان میدارد: پروردگارا بلا و گرفتاری را بر من سخت کردی تا من مبتلا گشتم در این وقت حضرت ایوب را می آورند و می گویند: بلا و گرفتاری تو سخت بود یا بلای او؟ او نیز به آن بلاهای سخت دچار شد ولی انحراف و لغزشی در او پدید نیاورد و از مسیر بندگی و سپاس گذاری حق منحرف نشد اما در مورد ابتلای ایوب به آنچه در بعضی از روایات نقل شده قابل اعتماد نیست و با اصول مذهب و دلیل های شرعی و عقلی موافق و سازگار نمی باشد و چنین به نظر می رسد که اساس آن از تورات کنونی گرفته شده یا از روایاتیست که از روی تقیه و موافقت با عام صادر گردید و لذا در روایات دیگر ائمه بزرگوار شیعه آن هارا رد کردند و غیر قابل قبول دانستند .
از روی گفتار برخی از مفسرین عامه : مثل وهب بن منبه و سفر ایوب (تورات) و پاره از روایات که شبیه همان گفتار در آن ها ذکر شده است به طور خلاصه اینچنین است که نقل میکنیم و سپس آنچه را موافق با تحقیر و مذهب حق است در این باره از نظر شما میگذرانیم
اینان گفته اند ایوب مردی از روم بود که نسب او عبارت است از ایوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم ، مادرش نیز دختر لوط بود. خدای تعالی انواع نعمت هارا به ایوب داده بود تا جایی که دارای کسی از شتر و گاو و اسب و گوسفندو الاغ و سایر اموال به اندازه او نبود، فقط 500 جفت گاو نفر داشت که زمین های زراعی اورا شخم میزدند و برای هر جفت گاو یک بنده زر خرید داشت و هریک از بندگان مزبور دارای زن و فرزند و اموالی بودند و بعضی رقم شترهای بارکش آن حضرت را 3000 و گله های گوسفندانی که داشت 7000 نوشته اند. چنانچه نقل شده اینان گویند علت ابتلای ایوب آن بود که امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمود و به آن بلاهای سخت دچار شد. ابن اثیر نقل میکند که سبب بلا و گرفتاری آن حضرت آن بود که در سرزمین شاه خوشکسالی و فرعون آن زمان یعنی فرمانروای مصر به نزد ایوب فرستاد که پیش ما بیا زیرا در اینجا فراخی و وسعت است، ایوب نیز به دنبال این پیغام خانواده و مال و حشم خود را برداشت و پیش فرعون رفت. او نیز زمین هایی در اختیار آن حضرت قرار داد.
تا اینکه شعیای پیغمبر روزی به نزد فرعون امد که ایوب نیز در ان مجلس حضور داشت.شعیا فرعون را مخاطب ساخت وگفت ای فرعون ایا ترس ان را نداری که خدا خشم کند و به خاطر خشم او اهل اسمان و زمین و دریاها م کوهها نیز خشم کنند.ایوب در تمام مدتی که شعیا سخن میگفت ساکت بود و سخنی نمی گفت چون هر دوی انها از نزد فرعون بیرون امدند خدا به ایوب وحی کرد ای ایوب به سبب اینکه به سرزمین فرعون رفتی و در برابرش سکوت کردی وبه تذکر و اندرزش نپرداختی اکنون اماده و مهیای بلا باش و…تا به اخر داستان که ابن اثیر تقل کرده است.
دسته ای نوشته اند :خدای تعالی نعمت های فراوان و بسیاری به ایوب عطا کرد و ان حضرت پیوسته شکر و سپاس خدا را به جای میاوردو همین سبب شده بود که فرشتگان اسمان نام ایوب را برده و همواره اورا یاد کنند
شیطان که در ان زمان از رفتن به اسمانها ممنوع نشده بود گفتگوی فرشتگان و درود انها را درباره ایوب شنید و چون شکر بسیار ایوب را در برابر نعمتهای الهی مشاهده کرد به وی حسد برد وبه خدا عرض کرد:پروردگارا این سپاس گزاری و شکرانه زیاد ایوب به سبب نعمتهای بسیاری است که به او داده ای اگر این نعمت هارا از وی باز داری هرگز شکرانه تورا به جای نخواهد آورد اکنون مرا به اموال او مسلط گردان تا بدانی که اگر نعمتی نداشته باشد تورا سپاس گزاری نخواهد کرد. خدای تعالی شیطان را بر اموال ایوب مسلط گردانید و شیطان به زمین آمد و همه اموال و فرزندان اورا نابود ساخت اما شکر و حمد ایوب در برابر خدا افزون گردید دوباره شیطان به خدا عرض کرد مرا به زراعت ایوب مسلط گردان و خدای تعالی نیز اورا بر زراعت ایوب مسلط گردانید و شیطان با اعوان و اهرمنان دیگیر یکه در اختیار داشت آمدند و تمام زراعت ایوب را سوزاندند اما باز هم بر شکر و حمد ایوب افزوده شد. شیطان گفت مرا بر گوسفندان ایوب مسلط گردان خداوند موافقت کرد و شیطان تمامی گوسفندان اورا نیز هلاک کرد ولی از سپاس گذاری و شکر ایوب کاسته نشد تا اینکه شیطان گفت مرا بر بدن او مسلط گردان خدای تعالی بدو گفت : به جز زبان و عقل و دیدگان او بر سایر اعضای بدنش تورا مسلط کردم. شیطان بیامد و نفسی زهر آگین بر پیکر او دمید که همه بدن او از سر تا پا زخم گردید و زمان درازی نیز به همین منوال به حمدو سپاس خدا مشغول بود تا وقتی که کرم در بدنش پدیدار گشت و متعفن گردید و مردم اورا از قریه بیرون بردند و در خارج ده در کنار ویرانه ای افکندند و به جز همسرش شخص دیگری نزد او رفت و آمد نمیکرد. آن زن نیز برای تهیه غذا و خوراک ایوب نزد مردم میرفت و با تکدی برای ایوب طعام و غذا فراهم میکرد و نزد وی می آورد .شیطان که از صبر و شکیبایی ایوب به تنگ آمده و در کار او درمانده شده بود چند تن از اصحاب و پیروان او که در کوه ها به صورت رهبانانیزندگی می کردند رفت و به آن ها گفت بیایید تا نزد این بنده گرفتار و مبتلا برویم و از بلا وگرفتاری او بپرسیم . رهبانان سوار استر های خود شدند و نزد اوب آمدند وقتی نزدیک او رسیدند استران از بوی تعفن بدن ایوب گریختند و پیش نرفتند تا سرانجام با زحمت آن ها را به جلو رانده و پیش ایوب رفتند و نزد او نشستند و گفتند ای ایوب خوب است گناه خودرا که سبب این بلای بی سابقه شده است به ما خبر دهید زیرا ما ترس آن را داریم که اگر از خداوند سوال کنیم مارا هلاک سازد. ایوب(ع) در پاسخ آن ها فرمود به عزت پروردگارم سوگند من هرگز غذایی نخوردم جز آنکه یتیمی و ناتوانی با من بود که از آن غذا میخورد و هیچگاه دو کاری که هردوی آن ها اطاعت پروردگار بود برای من پیش نیامد جز آنکه من آن را که انجام آن سخت تر بود انتخاب کردم. در اینوقت جوانی که در میان آن ها بود بدانها گفت:چه زشت است کار شما که به نزد پیغمبری از پیغمبران خدا آمده و اورا سرزنش کردید تا جایی که ناچار شد آنچه را از عبادت پروردگار خود پنهان میداشت آشکار سازد.
به دنبال این جریان ایوب از وضع خود به خدا شکایت کرد و خدای تعالی در پاسخ به او فرمود چه کسی قدرت پرستش مرا به تو داد که تو حمد وتسبیح و سپاس مرا به جای آوری آیا بر چیزی که خدا بر تو منت آن را دارد بر خدا منت گذارده و احتجاج میکنی؟همچنان نعمت های دیگر را که بدو داده بود . بعد ایوب مشتی از خاک در دهان ریخت و گفت پروردگارا حق با توست و این نعمت را تو به من عطا کردی وبعد از شکایت خود پوزش طلبید و پس از آن خدای تعالی فرشته ای را فرستاد و بدو دستور داد پای خود را بر زمین بزن و با انجام این دستور چشمه آبی ظاهر شد و ایوب خود را با آن آب شستشو داد و زخم ها و بیماریش برطرف گردید و نعمت های دیگری که از دست داده بود به او بازگردانید. درباره آن عملی هم که از همسرش سر زد و سبب شد ایوب سوگند یاد کند که اورا صد تازیانه بزند. روایات مختلفی گفته اند در بعضی نقل ها هست که همسر ایوب برای تهیه خوراکی آن حضرت نزد جماعتی رفت و از آنها چیزی خواست وقتی که آن ها گیسوان زیبای آن زن را دیدند گفتند اگر مقداری از گیسوانت را بریده و به ما بدهی ما نیز به تو خوراکی خواهیم داد و چون همسر ایوب علاقه زیادی بدو داشت این کار را انجام داد و و قتی ایوب اورا با گیسوان بریده دید چنین سوگندی یاد کرد که البته باز هم اختلاف نظر هست در مورد عمل همسر ایوب.
سید مرتضی در کتاب تنزیه الانبیاء پس از اسباط این مطلب که انبیاء پیغمبران الهی و ائمه دین باید از گناهان و امراضی که موجب تنفر و اشمئز و وحشت مردم است مانند برص و جذام پاک و مبری باشند. در حالات ایوب می گوید: اما آنچه در این باب از گروهی از مفسران نقل شده قابل قبول و توجیه نیست زیرا اینان پیوسته به پروردگار متعال و رسولان خدا هر کار قبیح و منکری را نصبت می دهند و تهمت های بزرگی به آنان می زنند. زیرا اینان گفتند خدای تعالی شیطان را بر ما و گوسفندان ایوب و خاندان او مسلط گردانید و بعد که صبر ایوب را مشاهده کرد درخواست کرد که اورا بر بدن ایوب مسلط سازد و الی آخر داستان. آنگاه میگوید: کسی که عقل و خردش این اندازه باشد که این جهل و کفر را بپذیرد چگونه به روایت او میتوان وثوق پیدا کرد و کسی که نداند خدای تعالی شیطان را بر خلق او مسلط نمی سازد و شیطان قادر نیست که بدن هارا زخم کند و بیماری بیاورد. چگونه میتوان به حدیث او اعتماد کرد از نویسندگان معاثر اهل سنت نیز عبدالوهاب نجار مولف کتاب قصص الانبیاء همین مطلب را در کتاب خود ذکر کرده و می گوید مردم در مورد بلای ایوب مطالبی روایت کردند که دلالت دارد بر اینکه آن حضرت به بیماری هایی مبتلا شد که موجب تنفر مردم گردید و از نزدیک شدن به وی خوددداری می کردند و این روایات با منصب نبوت منافات دارد زیرا علمای توحید در جای خود ثابت کردند که پیغمبران الهی باید از بیماری هایی که موجب تنفر مردم باشد منزه و پاک باشند. ایوب(ع) نیز در برابر آن بلاهای سرد چنان صبری کرد که تا به امروز ضرب المثل گردیده و شکیبایی او به حدی بود که در خلال تمام این بلاها پیوسته سپاس گذار درگاه حق بود و سخنی که برخلاف بردباری و سپاس گذاری او باشد از دهانش خارج نشد زیرا خدای تعالی نیز در عوض گذشته ی از نعمت های بزرگ و جاویدان آخرت در دنیا نیز اموال و خاندان اورا به او بازگردانید و آن ها را چندبرابر کرد و بیماری های اورا شفا داد و از بلاها نجاتش بخشید. در اینجا مرحوم صدوق (ره) در کتابش حدیثی از امام باقر روایت کرده که حقیقت را آشکار ساخته و از اشکالات مزبور خالی است. آن حضرت فرمودند همانا ایوب 7 سال بدون آنکه گناهی از وی سر زده باشد دچار بلا گردید و همانا پیغمبران الهی گناه نمیکنند زیرا آن ها معصوم و پاکیزه اند.
پیغمبر (ص) فرمودند که بلاکش ترین مردم پیغمبرانند. و پس از آن ها مانندترین و شبیه ترین مردم ه آن ها بلاکش تر خواهند بود. اینکه خداوند ایوب را به آن بلای بزرگ گرفتار ساخت ، آن بلایی که در پیش مردم به سبب آن خار شد برای آن بود که چون نعمت های بزرگ خدا را که فرموده بود بدو برساند در دست او دیدند ادعای خدایی درباره اش نکنند وبرای آنکه بدین وسیله بدانند ثواب و پاداش نیک خداوند بر دو گونه است یکی از روی استحقاق و مزد، و دیگری از روی اختصاص و تفضل و دیگر برای آن بود که هیچ ضعیف و ناتوانی را به سبب ناتوانی و ضعفش خار ندانند و هیچ فقر و ناداری را به سبب نداریش کوچک نشمارند و هیچ بیماری را به علت بیماریش به چشم حقارت ننگرند.
عمر آن حضرت
برخی مدت عمر آن حضرت را 93 و بعضی 200 سال گفته اند و در تاریخ عماد زاده 226 سال ذکر شده که 73 سال قبل از ابتلا 7 سال و 7 ماه و 7روز دوران ابتلا و 146 سال پس از ابتلا زندگی کرده درباره مدفن آن حضرت نیز اختلاف است. در فرهنگ قصص القرآن بلاغی نوشته شده است که قبر مسلم آن حضرت در سرزمین عوض می زیسته و در قله کوه حجاف در حدود یمن به فاصله 80 میل از عدم دفن شده است و در اعلام خزائلی آمده که در بیمنای فارس کنار دهی به نام خیر آباد دره کوچکی است که عوام قبر ایوب را در آنجا می دانند و در ایام متبرکه برای زیارت به آنجا میروند.
شعیب(ع):
در باره نام و نسب حضرت شعیب (ع)در میان تاریخ نویسان اختلاف است. بعضی از تاریخ نویسان نام ان حضرت را یثرون ذکر میکنند و برخی همان شعیب نوشتند.معلوم است که در نقل های مزبورتصحیف و تحریف راه یافته و نام اصلی یکی از انها بیشتر نبوده ودر تورات هم یثرون نقل شده است. برخی از مورخین نیز چنانچه که اشاره شد همان نامی را که خدای تعالی در قران کریم ذکر کرده است یعنی نام شعیب را برای ان حضرت اورده اند.از عرائس هم نقل شده که نام ان حضرت در عربی شعیب و در سریانی یثرون است.
درباره اینکه نصب آن حضرت به ابراهیم خلیل (ع) نیز می رسد یا نه اختلاف است.
1-این قولی است که ابن اثیر در کامل التواریخ از بعضی نقل کرده است و در قصص الانبیاء راوندی نیز آمده که به سند خود از وهب روایت کرده که گفته است: شعیب پیغمبر و ایوب (ع) و بلعم بن باعورا نصبشان به کسانی می رسد که در روز نجات ابراهیم از آتش نمرود به آن حضرت ایمان آورده و با وی به شام هجرت کردند و ابراهیم (ع) دختران لوت را به همسری ایشان درآورد و هر پیغمبری پس از ابراهیم (ع) و پیش از بنی اسراعیل آمدند همگی از نسل آنهایند.
2-شعیب از فرزندان ابراهیم نبوده بلکه نصب وی به برخی از مردمانی می رسد که به ابراهیم (ع) ایمان آورده اند و با وی به شام مهاجرت کرده بودند ولی از طرف مادر نصبش به لوط پیغمبر می رسد.
3-شعیب از فرزندان نابت بن ابراهیم بوده و از فرزندان اسماعیل و اسحاق نیست.
اصحاب ایکه چه کسانی بودند؟
در قرآن کریم در چند آیه در سوره های حجر و شعرا و ص و ق مردمی به نام اصحاب ایکه نامیده شده اند که شعیب بر آن ها مبعوث شد و با موعظه و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهی بیم دهد ولی تکذیبش کردند و باید دید آیا اصحاب ایکه همان مردم مدین هستند یا قوم دیگری که شعیب جداگانه بر آن ها نیز مبعوث شده و آن ها نیز مانند قوم مدین آن حضرت را تکذیب نموده اند و بسیاری از تاریخ نگاران و مفسران گفته اند که اصحاب ایکه همان مردم مدین بودند و برخی نیز گفته اند که شعیب دو بار مبعوث شد، بار اول به سوی مردم مدین و بار دوم به سوی اصحاب ایکه، در تفسیر المیزان نقل شده است که ایکه نام بیشه ای در نزدیکی شهر مدین بوده که طایفه ای در آن سکونت داشه و شعیب (ع) به سوی آن ها مبعوث شده است. طایفه مزبور با شعیب بیگانه بودند یعنی از قوم و قبیله شعیب نبودند . با توجه به آیات قرآن در سوره شعرا آیه 177 و 178 و سوره هود آیه 83 و 84 و سوره اعراف و عنکبوت بعید نیست از این تشابه آیات و اندرز شعیب چنین استنباط کرد که مردم مدین و اصحاب ایکه یکی بوده اند و یا دو گروه بودند در مجاورت و نزدیکی یکدیگر به سر می برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدین به آن ها نیز سرایت کرده بود و شعیب پس از اینکه مامور ارشاد مردم مدین شد طبق دستور الهی دیگری مامور تبلیغ اصحاب ایکه نیز گردید.
احتجاج شعیب (ع)
به هر صورت شعیب(ع) با آن بیان شیوا و منطق مهم و گرمی که داشت سرگرم احتجاج و اندز آن مردم گردید ولی آن ها به جای آنکه شکرانه آن همه نعمت های بی شمار الهی را که برایشان ارزانی داشته بود نموده و دعوت خیرخواهانه شعیب را بپذیرند و از کفر و ناسپاسی و کم فروشی و تباهی و فساد در زمین دست بردارند به انکار و تکذیب آن حضرت پرداختند و حتی آن حضرت را به سنگسار کردن نیز تهدید کردند و ایشان را به جادو زدگی و نسبت های ناروای دیگر منصوب داشتند.
داستان احتجاج شعیب در سوره شعرا اینگونه شروع میشود
مردم ایکه پیامبران را تکذیب کردند آنگاه که شعیب به آن ها گفت : چرا نمی ترسید که به قوم خویش فرمودند: و من برای پیغمبری خود مزدی از شما نمیخواهم که مزد من تنها به عهده پروردگار جهانیان است پس فرمود : ای مردم پیمانه را کامل دهید و کم ندهید و ترازوی درست وزن کنید و چیزهای مردم را کم ندهید و در زمین به فساد نکوشید و از آن خدایی که شما و مردم گذشته را آفریده بترسید.
آن مردم بی شرم با کمال بی حیایی در پاسخ شعیب گفتند: ای شعیب حقا که تو جادو شده ای آخر تو جز بشری مانند ما نیستیو ما تورا دروغ گو میپنداریم و حتی گفتند اگر راست میگویید پاره ای از آسمان را روی ما بینداز
نابینایی شعیب:
برخی از مفسران در تفسیر ایه 92 سوره هود انجا که قوم شعیب به او گفتند:ما تورا میان خود ناتوان میبینیم.گفتند که علت این گفتارشان ان بود که شعیب نابینا بود و منظورشان از ناتوانی همین میباشد ولی در مقابل اینان جمعی نابینایی شعیب را انکار کردند و گفتند :که پیغمبران الهی از بیماریهایی که موجب تنفر مردم باشد مبرا هستند و کوری چشم نیز از همین نوع است.در این میان گروهی به طرف داری از دسته اول گفتند که نابینایی از ان نوع بیماری های نیست که ایجاد تنفر کند و مانند سایر بیماری هایی است که پیغمبران الهی بدان دچار میشدند و ایجاد تنفر هم نمیکرد و مانعی در راه تبلیغ و ارشاد مردم و پذیرش آن ها نبود.
شیخ صدوق (ره) در کتاب علل الشرایط حدیثی از رسول خدا روایت کرده که شعیب (ع) از عشق خدا آنقدر گریست که چشمش نابینا شد. پس خدای سبحان قوه بینایی اورا بازگرداند ولی شعیب دوباره آنقدر گریست که نابینا شد و خداوند برای بار دوم نیز اورا بینا کرد و شعیب مجددا گریست تا نابینا شد و سومین بار نیزخداوند بیناییش را به وی بازگرداند و چون بار چهارم شد خداوند بدو وحی کرد : ای شعیب آیا برای همیشه میخواهی اینچنین گریه کنی؟ اگر گریه تو به سبب ترس از آتش است من تورا از آتش دوزخ پناه داده و نجات میدهم و اگر برای اشتیاق بهشت است من آن را بر تو مباح ساختم.
شعیب در جواب گفت: ای معبود و ای آقای من تو خود می دانی که من نه به سبب ترس از دوزخ و نه برای اشتیاق بهشت تو میگریم بلکه دلبند محبت و عشق تو گشته ام و نمی توانم خودداری کنم جز آنکه به وصل دیدار تو نایل گردم.
سبب نزول عذاب بر قوم شعیب
راوندی (ره) در حدیثی از امام سجاد روایت کرده که آن حضرت فرمود: نخستین کسی که پیمانه و ترازو برای مردم ساخت حضرت شعیب بود و آن ها با پیمانه و ترازو سرو کار پیدا کردند ولی پس از مدتی شروع به کم فروشی نمودند و همین سبب عذاب الهی گردید.
عذاب قوم شعیب
جمعی از مفسران و تاریخ نگاران گفته اند: شعیب دوبار مامور ارشاد و تبلیغ مردم گشت، یک بار به سوی مردم مدین و بار دیگر به سوی اصحاب ایکه، اینان گفتند مردم مدین به ((رجفته)) و زلزله مبتلا گشتند و اصحاب ایکه به عذاب یوم الظله ولی گروهی در برابر اینان گفتند : مردم مدین و اصحاب ایکه هردو یه گروه بودند و عذاب زلزله و عذاب یوم الظله نیز هردو به همین مردم نازل شد وبه این ترتیب که در آغاز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش باری بر آن ها سایه افکند و آن هارا یکسره نابود کرد. ابن عباس و دیگران گفته اند. قوم شعیب دچار گرمای سختی شدند که سایه خانه و آب ها نیز نمیتوانست آن هارا از سختی گرما نجات دهد و آب ها نیز داغ شده بود در این وقت خداوند ابری را فرستاد که نسیم خنکی از آن وزیدن گرفت و مردم در زیر آن قطعه ابر گرد آمدند تا بلکه از گرما رهایی یابند و دیگران را نیز به گرد آمدن در زیر آن ابر دعوت کردند وقتی همگی در سایه ابر جمع شدند شراره های آتش از ابر ببارید و زمین هم در زیر پایشان لرزید از بالای سر آتش بر سرشان بارید و از زیر پا هم به زمین لرزه ی سختی دچار گشتند تا همگی سوختند و خاکستر شدند و بدین ترتیب طومار زندگیشان درهم پیچیده شد.
مدت عمر آن حضرت از ابن عباس نقل شده که آن حضرت 242 سال عمر کرد و حتی بعضی ها بیشتر از این را نیز نقل کرده اند و قبر آن حضرت به گفته عبدالوهاب نجار در سرزمین حضر موت قبری است که خود ایشان نیز تردید دارند که آن قبر، قبر حضرت شعیب است.
اسحاق(ع)
بشارت به ولادت اسحاق
فرزند دیگر ابراهیم (ع) که نامش در قران ذکر شده اسحاق بود که 5 سال کوچکتر از اسماعیل بود و محل ولادتش در شام بود ومادرش ساره است که همسر رسمی ابراهیم (ع) و دختر خاله او بود
خداوند تعالی چند تن از فرشتگان را که از ان جمله جبرئیل و میکائیل و اسرافیل نیز بودند مامور نابودی قوم لوط کرد که برخی از مفسران تعداد انها را تا 9 و11 نفر ذکر کردند البته ابتدا به انها دستور داد که نزد ابراهیم بروند و ولادت اسحاق را به وی بشارت دهند و سپس به دنبال ماموریت خویش رهسپار گردند.
علت این دستور نیز ان بود که ابراهیم (ع)میهمان را بسیار دوست می داشت و هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از خانه بیرون میرفت تا میهمانی بیابد وبیشتر اوقات با میهمان غذا میخورد ودر ان اوقات 15 شب بود که بر ابراهیم میهمانی وارد نشده بود وبه همین سبب ابراهیم ناراحت بود که به ناگاه میهمانی خوش سیما و زیبا روی را مشاهده کرد که بر وی وارد شدند.
ابراهیم خوشحال شد وبا خود گفت:که خدمتکاری این میهمانان را باید خود انجام دهم و به دنبال این تصمیم برخاست و گوساله ای را که جز آن در خانه اش نبود ذبح کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان اوردو خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد.اما در ضمن خوردن غذا متوجه شد که اینان به غذا دست نمیزنند.از این رو وحشتی از انها در دلش افتاد و چنانچه در روایتی هم ذکر شده ترسید که مبادا انها که به صورت جوانانی نیرومند شبانه به خانه او امده اند برای اسیب رساندن به او یا سرقت و دزدی امده باشند.وقتی مشاهده کرد که غذا نمیخورند دانست که انان فرشته اند ولی ترسید که مبادا برای عذاب قوم او امده باشند به هر حال ترس خودرا به انان اظهار کرد.فرشتگان که دانستند ابراهیم از انها بیمناک شده است خودرا به او معرفی کردند و ترس اورا برطرف ساخته و ماموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند وبه دنبال ان مژده ولادت اسحاق را از ساره بدو دادند.ساره وقتی این خبر را شنید خندیدو خنده اش از شدت تعجب بودکه چگونه در دوران جوانی که امید بچه دار شدن در وی می رفت دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن کهولت و پیری رسیده اند خداوند به انها فرزندی می دهد زیرا از سن ساره در ان وقت 98 یا 99 سا گذشته بود و ابراهیم 100 و یا 120 ساله بود ولی فرشته گان گذشته از بشارت ولادت اسحاق به فرزند اسحاق نیز که نامش یعقوب بود وی را مژده دادند و بدین ترتیب به فرزند برومندی مژده دادند که باقی خواهد ماندو دارای نسل و فرزند نیز خواهد شد ساره پس از این بشارت به اسحاق حامله شد و پس از گذشتن دوران حمل اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها تدریجا بزرگ شد و رونق تازه ای به زندگی انان داد وچون ابراهیم به سن کهولت رسید به لعاذر که سرپرستی خانواده او را به عهده داشت سفارش کرد که برای اسحاق از کنعانیان که در فلسطین بودند همسری انتخاب نکنند و همسر او را از میان عشیره و فامیل خود انتخاب کند و لعاذر نیز طبق وصیت ابراهیم رفقه دختر بتوئیل بن ناحور را برای همسری اسحاق برگزید و بعد خداوند به وی 2 پسر عطا کرد به نامهای عیص و یعقوب که هر دو در یک شکم و با همدیگر به دنیا امدند . اسحاق عیص را بیش از یعقوب دوست می داشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت عیص پس از اینکه بزرگ شد نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش بسمه بود به همسری برگزید یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و دخترش لیا را به همسری برگزید و از او صاحب 7 فرزند شد وسپس لیا از دنیا رفت و یعقوب خواهر او راحیل را به همسری اختیار کرد و یوسف و بنیامین را نیز راحیل برای او به دنیا اورد.
مدت عمر و مدفن اسحاق و مادرش ساره
مدت عمر اسحاق را عموما 180 سال بعضی 160 سال نوشتند و مدفن ان حضرت در همان حبرون که اکنون به شهر خلیل الرحمان موسوم است می باشد چنان چه قبر مادرش ساره نیز همان جاست و عمر ساره را در هنگام مرگ 127 سال نوشته اند.