1ـ دارا بودن قوانینی هماهنگ و همسو با فطرت انسانی. زیرا فطرت، فصل مشترک همه افراد امت و دین، طبق آیه:«فطرة اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذالک الدین القیم» (سوره روم ـ 30) (فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییری نیست، دین پاک و پایدار این است) با این فطرت، کاملا هماهنگ و همسوست. اقتضای این فطرت، پناه بردن به خداوند متعال و یاری جستن از شریعت و آیینی است که اصول آنرا پروردگار رقم زده زیرا صلاح و مصلحت انسان را بهتر از هر کس میداند و در این صلاحاندیشی، عدل و داد را تحقق میبخشد… اقتضای این آیین و رسالت، پیروی از منطق شورایی در تصمیمگیریهاست. تصور کلی وضع طبیعی و شایسته بشریت به لحاظ نظری، اینگونه است: جامعهای منسجم، رهبری واحد و قانون یگانهای که اصول آن از اصول الهی سرچشمه گرفته و طبق شریعت خداوندی حرکت میکند. در گستره واقعیت و در عمل، به نظر میرسد که وضعیت طبیعی روابط بینالمللی و نظام حاکم بر جهان اقتضای وجود ملل متحد، قانون بینالمللی واحد و سازمانهای بینالمللی یگانهای را دارد که این روابط را سامان بخشند بویژه که این مسایل و روابط در یک روند پیوسته بهم قرار دارند و مسایلی چون محیط زیست، حقوق بشر، اقتصاد و تجارت جهانی، انرژی، ارتباطات، مقررات بینالمللی حرکت کشتیها و هواپیماها، امواج رادیویی و تلویزیونی و… وجود دارند که امروزه نمیتوان آنها را بر پایه دیدگاه محلی یا منطقهای، مورد حل و فصل قرار داد. امروزه تعامل فرهنگها با یکدیگر، تبدیل به امری ضروری برای ملتها شده و نظام جهانی فرا گیرنده این ویژگیها، باید بر پایههای زیر، استوار شده باشد:
1ـ احترام به حاکمیت کشورها و عدم دخالت در امور داخلی آنها.
2ـ احترام به فرهنگهای گوناگون.
3ـ پیشگیری سیاست کلی از میان بردن فقر و حمایت از عدالت اجتماعی.
4ـ حمایت از دموکراسی در چهارچوب احترام به ارزشهای مورد احترام جامعه.
5ـ در پیش گرفتن منطق گفتگو در همه سطوح میان تمدنها، ادیان یا مکتبها و مذاهب مختلف برای نیل به مشترکات و همکاری در این موارد مشترک.
6ـ بالا بردن سطح دانش بشر و همکاری میان کشورهای میان کشورها در این عرصه.
7ـ حمایت از صلح عادلانه جهانی.
8ـ نفی هر گونه اشغالگری، ستم و تروریسم.
9ـ فراهم آوردن امکان بهرهگیری از تکنولوژی اطلاعاتی و دستاوردهای سازنده و مفید آن برای بشریت.
10ـ عدم اجازه پیدایش و گسترش اندیشههای ویرانگری چون نازیسم، فاشیسم و نژادپرستی و دیگر اندیشههایی که بشریت به اتفاق، آنهارا شیطانی میخواند.
عناصر مهم در روابط با دیگران از دیدگاه اسلام
برای رعایت اختصار، تنها به برخی عناصر که نقش بسزایی در تعیین چگونگی روابط بینالمللی در سیاست خارجی اسلامی، ایفا میکنند، اشاره میکنیم ولی پیش از آن دو پایه اصلی را که سیاست خارجی اسلامی بر آنها پیریزی شده، یادآور میشویم:
1ـ مصالح عالیه اسلام در پرتو اوضاع جاری.
2ـ پیوندها و ملاحظات محبتآمیز انسانی و روابط اخلاقی.
واقعیت آن است که هر یک از احکام اسلامی، از این دو مفهوم مایه میپذیرند و حتی ـ با تعمق بیشتر ـ میتوان گفت که این هر دو بیانگر موضع واحدیاند. اسلام قصدی جز این ندارد که انسان را در راه تکامل قرار دهد و توان و انرژی او را به منصه ظهور رساند و هر گونه مانع و رادعی که بر راهش قرار میگیرد از میان بردارد و در این راستا از رهنمایی و رهنمونی دو پیامبر درونی و بیرونی ـ یعنی فطرت و شرع ـ یاری میجوید.
آنچه تردیدی در آن نیست اینکه واقعگرایی و اخلاقگرایی از جمله مهمترین دو ویژگی شریعت اسلامی در همه جنبههاست و پایههای دیگر نیز برگرفته از این دو ویژگی اصلیاند.
گرایشهای جهانی نظامها
واقعیت آن است که امروزه سه نظام رقیب یعنی اسلام، سوسیالیسم و سرمایهداری با جهتگیریهای جهانی وجود دارند. در اینجا تأکید میکنیم که با چنین برداشتی، تفاوتی میان جهانی شدن و جهانیسازی وجود ندارد; پیش از این خاطرنشان ساختیم که اسلام بمثابه آخرین حلقه از زنجیره ادیان الهی، برای اصلاح بشر و بسان راه نجاتی که از سوی آفریدگار برای بشریت در نظر گرفته شده، نازل شده است. اسلام بر فطرتی که میان همه افراد بشر، مشترک است انگشت میگذارد و مبتنی بر منطق گفتگو و اقناع است و خود را بمثابه تنها راه نجات بشریت عرضه میکند. چنین اسلامی برای تحقق اهداف خود، از برنامه تغییرات فردی و تغییرات اجتماعی، بهره گرفته و سعی در حذف مرزهای جغرافیایی، نژاد، رنگ و تفاوتهای زبانی دارد و در پی اهداف یگانه انسانی است. این جهانگرایی در بسیاری از متون اسلامی، قابل نتیجهگیری است، از جمله آیه: «قل یا ایها الناس انی رسول اللّه الیکم جمیعاً» (اعراف ـ 158) (بگو: ای مردم من فرستاده خدا بر همه شمایم.) و آیه: «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون. و ما هو الاّ ذکر للعالمین» (قلم ـ 51 و 52) (و کافران چون قرآن را شنیدند نزدیک بود که ترا با چشمان خود به سر درآورند و میگویند که او دیوانه است. و حال آنکه قرآن برای جهانیان جز اندرزی نیست.)
بر خلاف ادعاهای برخی خاورشناسان و مورخان، آیات و احادیث بسیاری وجود دارد که نشان از جهانی بودن اسلام از همان ابتدای پیدایش دارد گو اینکه گرایش جهانی اسلام، روندی تدریجی داشته است که در اینجا، فرصتی برای توضیح مطلب وجود ندارد.
نتیجه آنکه اسلام از آغاز و طی زمان، سمتگیری جهانی داشته و این سمتگیری و نیز وحدت خاستگاه انسانی و مسیر و هدف را همواره مورد تاکید قرار داده است. اسلام چنین دیدگاهی دارد. سوسیالیسم نیز وقتی فلسفه تاریخ خود را مطرح ساخت از ماتریالیسم تاریخی و مراحل مشهود آن سخن بمیان آورد که شامل مرحله بردهداری و پس از آن فئودالیسم، سپس سرمایهداری تجاری و بدنبال آن سرمایهداری صنعتی و آنگاه مرحله سوسیالیسم و سرانجام مرحله تاریخی کمونیسم ـ البته طبق قوانین و مکانیسمهایی از جمله کارزار تضادهای اجتماعی و طبقاتی ـ میشود.
اینچنین دیدگاهی، نظریه جهانشمولی وسوسیالیسم در ایجاد تحولی جهانی در مسیر بشریت را مطرح ساخته است، روشن است که سوسیالیسم در این زمینه، از مسئله نبرد طبقاتی، انقلاب و نظام آهنین سوسیالیسم ـ که به عقیده سوسیالیستها، جامعه را به بهشت موعودی بنام کمونیسم رهنمون میشود ـ بهره میجوید که البته این دیدگاه هم در تئوری و هم در عمل با ناکامی روبرو شد.
در مورد سرمایهداری نیز باید گفت که این نظام، از آغاز، فاقد هر گونه شالوده ایدئولوژی بود و اهمیتی نیز برای پیریزی ایدئولوژیک و جهانبینی، قائل نبود. آنچه مورد توجه این مکتب بود، سامان دادن به زندگی (مادی) و برپایی این نظام بر اساس آزادیهای فردی بورژوایی بود ولی هنگامی که در مسیر و روند حرکت خود با گستردگی اندیشههای مخالفین روبرو شد با توجه به شعارهای سوسیالیستی و در برابر آنها، شعارهایی برای خود در نظر گرفت ; مثلا «عدالت اجتماعی» در سوسیالیسم را با «حقوق بشر»، «رشد و توسعه اقتصادی» را با «بازار آزاد و رشد تولید» و سرانجام شعار «پرولتاریای جهان» را با «جهانیسازی سرمایه» پاسخ گفت زیرا در آغاز جنبه محلی یا منطقهای داشت و تا زمانی که شرایط مناسب فراهم نیامده بود بیشتر بر غرب تکیه میکرد و داعیه جهانی بودن و جهانی شدن، نداشت.
در اینجا، بیمناسبت نیست از مراحل گوناگون سرمایهداری که «روبینسون» مطرح ساخته، یاد کنیم. او بر آن است که جهانی شدن سرمایهداری، از مراحلی عبور کرده که شامل: ابتدا مرحله جنینی است که از قرن پانزدهم میلادی تا نیمه قرن نوزدهم به درازا کشید و طی آن، ناسیونالیسم و جغرافیای کشوری مسلط بود. پس از آن مرحله رشد است که به نظر وی تا ثلث آخر قرن نوزدهم و همراه با تبلور متعلّق به روابط بینالمللی، به طول کشید. سپس نوبت به مرحله شکوفایی میرسد که تا دهه دوم قرن بیستم، مفاهیمی چون جهانشمولی را بهمراه داشت و پس از آن مرحله مبارزه برای سلطه بر جهان تا نیمه دهه ششم قرن بیستم دوام یافت. آنگاه سازمان ملل متحد مطرح شد و در پی آن مرحله ارتباطی و ادغام با جهان سوم، تعدّد فرهنگی و از آنجا اوج جهانیسازی در دهه هشتاد و نود قرن بیستم، پیش آمد.
این تصویرسازی به گمان ما، ساختگی، فرضی و تهی از واقعیت است زیرا سرمایهداری هرگز با یک دیدگاه جهانی آغاز نشد و تأکید آن بر غرب و کشورهای غربی، تنها با معیار جغرافیایی بود ولی به نظر میرسد که از نظر پژوهشگر مزبور، شرایط پیش آمده در اواخر قرن بیستم، مفهوم جهانیسازی و جهانی شدن را در این نظام مطرح ساخت ; رشد فزاینده قدرت غرب و برخورداری آن از دستاوردهای انقلاب اطلاعات و نیروی عظیم رسانهای که در همه جای دنیا نفوذ دارند از یک سو و قدرت گرفتن اسلام و گسترش دیدگاههای جهان شمولی اسلامی (که به نظر غرب، کل تمدن غربی را با خطر مواجه ساخت) از سوی دیگر و نیز فروپاشی اتحاد شوروی بمثابه یک قدرت رقیب، همه و همه دست بدست هم دادند تا فرصتی برای طرح نظریه جهانیسازی در این سطح گسترده، فراهم آید.
تعریف جهانی سازی
بدون تردید، تعریف جهانیسازی، مبهم است و تعریفهای ارائه شده، متناقض و در عین حال متنوعند و حقیقت آن است که انسان با شناختی که از تفسیرها و تعریفهای موجود پیدا میکند به این نتیجه میرسد که جهانیسازی در واقع کوششی در راستای نفی تمدنهای غیر غربی و تحمیل سرمایهداری و تلاش در جهت آمریکاییسازی و تسلط بر جهان است. در این پیوند، سه تعریف بعمل آمده از جهانیسازی را یادآور میشویم:
1ـ تعریف مربوط به کمیته بینالمللی در سال 1995 که «جهانیسازی» را «درهمآمیزی اقتصاد، جامعهشناسی، سیاست، فرهنگ و رفتارها از طریق نفی مرزها و حذف پیوستگیهای ملی و اقدامهای دولتی» تعریف کرده است.
2ـ یک تعریف عربی از جهانیسازی آنرا «حقیقت تکامل سرمایهداری در پرتو سلطه کشورهای مرکز و حاکمیت نظم نابرابر جهانی» میداند; تعریف با گرایشهای اقتصادی یا ادبی یا به اعتبار ابزارها از سوی «الجابری» و «التیزینی» و دیگران نیز وجود دارد.
3ـ تعریف آقای «روزناو» آمریکایی که با طرح پرسشهای زیر، آنرا مطرح میسازد: آیا جهانیسازی زاییده همگرایی است یا برخاسته از تعمیق تفاوتهاست؟ و آیا دارای منابع واحد یا گوناگون است؟ و از آنجا، بر آن است که در جهانیسازی، سه عنصر دخالت دارند: یکی حذف مرزها، دیگری شباهت جوامع بزرگ به یکدیگر و سومی، تحمیل شیوه زندگی آنان بر دیگران. از اینجاست که میتوان گفت: جهانیسازی در واقع تلاشی برای آمریکاییکردن روابط سیاسی، حقوقی و اجتماعی در سطح جهان و تحمیل فرهنگ مسلط غرب بر دیگر جوامع است که در شمار خطرناکترین اندیشههای شیطانی به شمار میرود. غرب از قدرت فناوری، علمی، فرهنگی و نظامی خود برای مطرح ساختن و تحمیل این ایده، سود برده و برخی فلاسفه و نویسندگان نیز زمینهچینی نظری آنرا بر عهده گرفتند.
نظریه جنگ تمدنها «هانتینگتون»، اینک نظریه شناخته شدهای است; تمام تکیه او بر تمدن غرب است و ویژگی برجسته آنرا رواداری، پلورالیسم، انسانی بودن میداند در حالیکه تمدنهای دیگر و غیر غربی را استبداد زده، بسته و ناکام در حل مشکلات بشریت ـ از قبیل فقر ی، بیکاری، سطح پایین زندگی، نرخ زاد و ولد بالا و دیکتاتوری ـ معرفی میکند. این نظریهپرداز، به غرب پیشنهاد میکند که با دیگر (تمدنها) همکاری نداشته باشد و به دیگران فناوری صادر نکند و به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اداری، خود را وحدت بخشد. نظریه مزبور بر آن است که تمدن غرب، میراثخوار یونان، مسیحیت غرب و لائیسم، حاکمیت قانون، پلورالیسم اجتماعی، جامعه مدنی و حقوق بشر اسبت که جملگی از ویژگیهای تمدن غرب بشمار میروند و در تمدنهای دیگر، حضور نخواهند داشت.
پس از آن «فوکویاما» آمده که نظام سرمایهداری را پایان تاریخ میداند و معتقد است همه جوامع باید به سرمایهداری روی آورند و شرایط سیاسی و اجتماعی این روند را فراهم کنند; مهمترین این شرایط و زمینهها، توسعه و تکامل زیربنای اجتماعی به سمت برابری و حذف طبقه و نفی طایفه و ارائه برداشتهای متناسب دینی با این امر و تأسیس نهادهای واسطهای میان افراد و دولت از سوی جامعه توسعه یافته و میدان ندادن به ملیگرایی که به انزوای تمدن میانجامد; او خواهان تفسیری روشن از متون مذهبی است و از همه اقدامهای افراطی انتقاد میکند و نخبگان را بدان فرا میخواند تا ارزشهای دموکراسی و آزادی را مورد حمایت قرار دهند; نتیجه آنکه او (فوکویاما) جامعه سرمایهداری را هدفی میداند که همه تمدنها باید به سوی آن، حرکت کنند. همچنین آقای «بیدهام برایان» اندیشمند و نظریهپرداز مطرح انگلیسی است که در سلسله نوشتارهایی که طی سال 1994 م در مجله اکونومیست لندن به چاپ رسید. معتقد به وجود شباهتهایی میان اوضاع قرن پانزدهم هجری اسلام و مسلمانان از یک سو، و قرن پانزدهم میلادی اروپا از سوی دیگر است و بر آن است که این تشابه در وجود زمینههای مناسب برای اصلاحات، نوع نهادهای دینی مسلمانان در قرن پانزدهم هجری (قرن حاضر) و نهادهای کلیسایی در قرن پانزدهم میلادی و نیز در میزان یأس و نومیدی از شرایط موجود و شور و اشتیاق به بهبود اوضاع در هر دو طرف طی دورههای زمانی یاد شده خود، نهفته است. به نظر او، همواره یک عامل خارجی، حرکت بخش این وضع و حامی آن بوده است. در آن زمان، مسلمانان، آن عامل خارجی بودند که اروپا را به سمت پیشرفت و تکامل، سوق میدهد; به نظر وی، این حرکت، از مسلمانان آزادهای که به دموکراسی ایمان دارند شروع میشود و به همین دلیل با قدرت هر چه تمامتر باید آنان را مورد حمایت و پشتیبانی قرار داد. «برایان» در پایان سلسله مقالات خود، برای همگام شدن با غرب و همگامی با کاروان کنونی تمدن بشر، توصیههای سهگانهای میکند که عبارتند از:
1ـ هماهنگ شدن با اقتصاد نوین.
2ـ پذیرش ایده برابری زن و مرد.
3ـ کوشش در پیاده کردن نهادهای دموکراتیک در نظامهای حکومتی.
باید اضافه کرد که کار زمینهچینی برای نظریه جهانیسازی و آمریکایی کردن (جهان)، عرصههای اطلاعات یعنی اینترنت و ماهوارهها و نیز تسلط بر سازمانهای بینالمللی را در بر گرفته است; چنانچه سازمانهای بینالمللی به این هدف تن ندهند، بایکوت میشوند و برنامهریزی برای تحمیل سیاستهای آمریکا بر جهان، انجام میگیرد.
آمریکا، از حوادث 11 سپتامبر (2001 م) برای مطرح ساختن خود به عنوان قدرتی بی رقیب و مسلط بر سیاستهای جهان، سوء استفاده کرده و همچنانکه در کنفرانسهای خانواده در قاهره، کپهناگ، مکزیکوسیتی، پکن و جاهای دیگر دیدیم، در پی برنامهریزی برای چیرگی و تسلط بر فرهنگها و ارزشهای جهانیان و دخالت در نظام اجتماعی آنهاست و در این راستا و طی کنفرانسهای یاد شده با شعار حمایت از حقوق بشر، امر دخالت در امر قانونگذاری اجتماعی (کشورها) را صورت عملی بخشید.
پیامدهای منفی جهانیسازی
اکنون پیامدهای منفی این ایده ویرانگر، برای همه جهانیان، آشکار شده است و لذا جهانیسازی را با صفات بسیاری از جمله: وحشیانه، دیوانه وار، و بعنوان یک دام، توصیف کردهاند; پژوهشهای گوناگون به پیامدهای منفی مربوط به جهانیسازی، اشاره کردهاند که تنها برخی از آنها را خاطرنشان میسازیم:
1ـ تسلط قدرتهای بزرگ بر روند اقتصاد جهانی و منابع تولید و مبادلات مالی و تجاری. به طوری که گفته میشود تنها 500 شرکت فراملیتی 70% کل حجم تجارت جهانی را بر عهده دارند و تنها 20% از جمعیت جهان به صورت خودکفا زندگی میکنند و 80% بقیه نیازمند کمک دیگرانند.
2ـ سلطه آمریکا بر ابزارها و فناوری اطلاعات.
3ـ تحقیر کشورهای کوچک و توان رشد آنها.
4ـ دخالت در قانونگذاریهای داخلی ملل دیگر همچنانکه در کنفرانسهای خانواده و غیره شاهد آن بودیم.
5ـ شبیخون فرهنگی سراسری و کوشش در ریشهکن ساختن فرهنگهای دیگر.
6ـ کاستن از نقش و اثرگذاری محافل بینالمللی و بهرهگیری از آنها به سود سلطه قدرتهای بزرگ از جمله مثلا سوء استفاده از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و دیگر سازمانها برای اجرای سیاستهای استکباری خود. چندی پیش نیز دیدیم که رئیس یک کشور غربی (ایتالیا) اعلام کرد که «ناتو» و قدرتهای غربی با سوء استفاده از محافل بینالمللی، بزرگترین ضربه را به نظم جهانی وارد کردهاند.
7ـ آلوده ساختن محیط زیست بر اثر حرص و آزی که قدرتهای بزرگ، گرفتارش آمدهاند.
8ـ کار وحشتناکی که در خصوص تغییر نقشه سیاسی مناطقی چون خلیج فارس، شمال آفریقا، روسیه و تایوان، در دستور کار است.
جهانی سازی، پیامدهای منفی دیگری نیز دارد که از ذکر آنها درمیگذریم.
موضع امت اسلام و اقداماتی که در برابر جهانیسازی باید انجام گیرد پیش از بیان این اقدامات، تأکید میکنیم که نفی منفعلانه، هرگز به نتیجهای نخواهد انجامید; در این راه باید اندیشه کرد و اقداماتی عملی و حساب شده برای ایستادگی در برابر این یورش بزرگ جهانی، بعمل آورد. در این زمینه وظیفه داریم که به کمک و همکاری همگان، راهبردی عملی، روشن و همهجانبه تدوین کنیم و در صدد اجرای آن برآییم و در عین حال نظریههایی که نقش جاده صافکن این روند ویرانگر را ایفا کردهاند، رسوا سازیم. در مورد راهبرد (استراتژی) مورد بحث، نکات و اقدامات مهم از این قرارند:
1ـ باید جنبهها ی ایدئولوژیک سلطه آمریکا و مقولات مربوطه به آن (از قبیل: دهکده جهانی، بازار آزاد، آزادی دخالت و گشایش مرزها و…) را رسوا سازیم.
2ـ تسلط بازار بر سیاست باید حذف شود.
3ـ با عرضه و ارائه نظریه فطرت اسلامی، به تعمیق ارزشهای فطری انسانی بپردازیم.
4ـ گفتگوی میان ادیان هر چه بیشتر گسترش داده شود.
5ـ باید بر هویتهای اقلیمی، هویت خلقها و آگاهی ملل در حفظ هویت و فرهنگ خود، انگشت بگذاریم.
6ـ توان علمی و قدرت رشد و توسعه ملل، باید افزایش یابد.
7ـ در راستای واگذاری آزادیها و حقوق اصیل خلقها، گام برداشته شود.
8ـ نهادهای بینالمللی تقویت شده و استقلال آنها تحکیم شود.
9ـ به تنوع فرهنگی، ژرفای بیشتری بخشیده شود.
و در چهارچوب اسلامی، باید علاوه بر موارد فوقالذکر، به این نکات نیز توجه کنیم:
1ـ در راستای ایجاد وحدت در مواضع اسلامی، گفتگوی مذاهب، تعمیق یابد.
2ـ در راستای تقویت نهادهای فراگیر اسلامی و فعالسازی آنها در جنبههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، گام برداشته شود.
3ـ باید مطالعات منطقهای و جهانی خود را تکامل بخشیده و با تاریخ جهان درهمآمیزی بیشتری داشته باشیم.
4ـ لازم است به تقویت تمامی عوامل پایداری، همکاری و وحدت از جمله مسأله زبان عربی و تقویت و گسترش آن بپردازیم.
5ـ در پژوهشها و بررسیهای دینی، اصالت و در عین حال همگامی با مقتضیات کنونی را مد نظر قرار دهیم و از اجتهاد جمعی حمایت کنیم و هر آنچه را که به ایستادگی در برابر این یورش بزرگ جهانی منجر میشود، انجام دهیم.
6ـ بر ماست که مسأله خیزش اسلامی را مورد حمایت قرار دهیم.
7ـ فراموش نکنیم که جهانیسازی عظیم و سازندهای به موازات جهانیسازی آمریکایی، آغاز شده که در واقع گسترش جنبههای معنوی و دینداری در میان خلقها و تفاهم و همفکری میان رهبران مذهبی بویژه در جهان اسلام و درک جهانی بودن این آیین است که به نوبه خود، امت اسلامی را امیدوار میسازد تا به جایگاه تمدنی شایسته و بایسته خویش نایل آید.
[1]- جهانی شدن و دین.
http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=5427&MagazineNumberID=5442&MagazineArticleID=51069