حاكميت‏ سياسى پيامبر (ص) در قرآن

آياتى كه درباره حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم مى‏شوند:
1. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند.
2. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مى‏كنند.
3. آياتى كه حكم پيامبر (ص) را مورد توجه قرار داده‏اند.
4. آياتى كه پيامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‏كنند.
5. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) به عنوان يكى از اركان تشريع فرا مى‏خوانند.
1. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند
اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر (ص) را به شكل‏هاى گوناگون مورد توجه قرار داده‏اند. در مواردى «اطاعت‏شدن‏» را از اهداف همه پيامبران (ع) معرفى مى‏كنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏». (1)
و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» (2)
به تفسير آياتى مى‏پردازند كه در آن‏ها به اطاعت‏خداوند و پيامبر (ص) دستور داده شده است:
«… اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏». (3)
و اين نكته را توضيح مى‏دهند كه در اين آيات، چه آن‏جا كه اطاعت از آن‏ها با دستور جداگانه‏اى بيان شده است، مانند آيه‏اى كه گذشت، و چه در مواردى ديگر، مانند آيه:
«… اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون‏» (4)
مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پيامبر (ص) است و فرمان به اطاعت‏خداوند، امرى مسلم، براى يادآورى و مقدمه چينى آورده شده است; زيرا وجوب اطاعت از خداوند – همان‏طور كه در بحث‏هاى كلامى مطرح است – با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مى‏شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‏انجامد. پس فرمان به اطاعت‏خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزى است كه خود مى‏دانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اين‏كه در هيچ آيه‏اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايى نيامده است، در حالى كه در بسيارى از آيات، درباره پيامبر (ص)، يا به صورت فرمان از سوى خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون‏». (5)
و يا به صورت فرمانى از زبان خود پيامبران (ع) مانند:
«فاتقوا الله و اطيعون‏». (6)

معناى اطاعت از پيامبر (ص)
اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهى‏اى نداشته باشند، نمى‏توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان‏هايى هستند كه از سوى خداوند صادر مى‏شود و لازم مى‏آيد كه آوردن «اطيعوا الرسول‏» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله‏» باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينه‏اى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اين‏گونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» بيش‏تر مى‏شود; زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟

تفويض كارها به پيامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمان‏هاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى‏كنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مى‏خواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:
«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح…» (7)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى‏» (8)
و عتاب حضرت موسى به هارون، كه «آيا نافرمانى مرا كرده‏اى؟»
«افعصيت امرى‏» (9)
هم چنين آن‏جا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مى‏دارد:
«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب‏» (10)
و آياتى كه در آن‏ها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مى‏آيد فرا مى‏خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‏كنند، مانند:
«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون‏» (11)
روشن مى‏شود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.
در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكل‏هاى گوناگون مطرح شده است. روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مى‏كنند. (16)

محدوده اطاعت از پيامبر (ص)
از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى‏دانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن‏جا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‏توان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونه‏اى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمده‏اند; زيرا اطاعت مطلق از هيچ‏كس را بدون عصمت روا نمى‏دانند. (18)
آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) مى‏پردازند و در آينده از آن‏ها بحث‏خواهيم كرد، مبين اين مساله‏اند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در اين‏جا درباره شان نزول آيه:
«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)
كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى‏توان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مى‏كند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى‏تواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشته‏اند، به‏طور غير مساوى تقسيم كند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمان‏هاى پيامبر (ص) را – همان‏طور كه روايات نيز بيان كننده آن است – شامل مى‏شود.

شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)
شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دسته‏اى از آن‏ها مربوط به مساله دين، به‏طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى ديگر از آن‏ها به خصوص دين اسلام مربوط مى‏شود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آن‏جا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مى‏شود.
برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مى‏پردازد، تفسير كرده اند. از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانسته‏اند. در بحث‏هاى قبل، تا اندازه‏اى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم. در اين‏جا به بحث درباره آياتى مى‏پردازيم كه به آن‏ها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است.

نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريم
يكى از آياتى كه به آن‏ها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيه‏اى است كه به آن حضرت خطاب مى‏كند كه:
«ليس لك من الامر شى‏ء او يتوب عليهم او يعذبهم‏». (20)
اين آيه، همان‏طور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است. آيه مى‏خواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد; و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اين‏كه آيا آن‏ها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‏دهد:
«ان الامر كله لله‏». (22)
با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همان‏طور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايت‏حضرت على (ع) دانسته‏اند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمى‏كند; زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مى‏كرده است اين آيه مى‏گويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:
«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)
به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مى‏فرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايت‏حضرت على (ع) است.
ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايت‏خواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مى‏كند:
«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم‏». (26)
و در مواردى به او نسبت مى‏دهد و او را هادى مى‏خواند:
«انك لتهدى الى صراط مستقيم‏» (27)
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» (28)
«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مى‏دهد:
«ان الامر كله لله‏» ، (29) «بل لله الامر جميعا». (30)
و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مى‏كند. اين در حقيقت، برگشت‏به اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مى‏داند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مى‏بخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مى‏دهد; همان‏طور كه آن را در اين آيه مشاهده مى‏كنيم:
«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏». (31)
هر چند كه با وجود آمدن «من‏» بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز – همان‏طور كه ديديم – به امر خاصى تفسير شده است.

حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)
آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آن‏ها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مى‏كند. (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:
«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)
اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همان‏طور كه از سياق آيات قبل و بعد آن‏ها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آن‏ها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مى‏خواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مى‏گويد: تو با زور نمى‏توانى آنان را هدايت كنى; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‏ام; چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايت‏شود، خداوند، خود مى‏توانست همه را مؤمن كند:
«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا». (35)

معناى حكم پيامبر (ص)
سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زيرا اولا همان‏طور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مى‏باشد.
ثانيا در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك…» نيز با رجوع به آيات قبل مى‏بينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول…» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مى‏شود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مى‏كنند. آن گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند; يعنى ملزم هستند كه او را حاكم كنند. ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح مى‏دهد كه «اگر ما به آنان دستور مى‏داديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا نمى‏كردند». در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون…» آمده است:
لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى‏ء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربك…» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم. (67)
ثالثا در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم – همان‏طور كه قبلا هم توضيح داده شد – مساله روشن‏تر است; زيرا در آن‏جا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختيارى ندارند; يعنى حتى امورى كه به‏طور عادى در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب مى‏شود. اين مطلب، حكايت از اين مى‏كند كه حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.

4. آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مى‏كند
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى‏كند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط‏». (68)
عدالت اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مى‏خواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد مى‏دهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايره‏اى بسيار وسيع تر از آن‏چه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مى‏شود).
نكته‏اى كه در آيه شريفه وجود دارد – و جزو سنت‏هاى تغييرناپذير خداوند است – اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند. از اين رو، رهبرى پيامبران بر اساس ايمان تحقق مى‏يابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب اين‏كه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:
«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز». (69)
در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله – همان‏طور كه گذشت – وظيفه ايشان انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم‏» (70) شرك ظلم بزرگى است. از اين‏جا اين پرسش نيز پاسخ داده مى‏شود كه چرا عده اى از پيامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى اقوام مخاطبشان جست‏وجو كرد به گونه‏اى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد.

اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعى
در سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مى‏كند و مؤمنان را كسانى قلمداد مى‏كند كه در اين امور، تابع او هستند:
«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم.» (71)
اين آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بيان مى‏كند و تذكر مى‏دهد كه در امور اجتماعى، هيچ كس حق تك‏روى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد. البته به پيامبر نيز سفارش مى‏كند كه اگر افرادى براى رفع گرفتارى‏هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد. در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونه‏اى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيان‏بار مخالفت‏با دستورهاى ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:
«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم‏». (72)
علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:
خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است; مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان. پس همه اين‏ها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مى‏شود. (73)
بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون‏» دستور خداوند باشد، منتفى مى‏گردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است.

محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعه
از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است. در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل مى‏دهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى نيز در اين زمينه مطرحند كه بيش‏تر جنبه فردى دارند و قابل پيش‏بينى نيز نيستند).
خداوند پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مى‏خواهد به سهمى كه از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مى‏شود، راضى باشند:
«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون‏» (74)
و پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين مى‏كند. علاوه بر اين‏كه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد.
انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اين‏كه انفال، تنها ويژه خداوند:
«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول‏» ، (75)
ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:
«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول‏». (76)
آن چه در اين‏جا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پيامبر (ص) و پس از ايشان، امام‏قدس سره بر خمس و انفال است‏به گونه‏اى كه اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود مى‏رسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خويش مى‏توانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است; از جمله اين روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است، مى‏فرمايد:
فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله. (77)
و در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مى‏كند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مى‏داند و اگر كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78).
هم‏چنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مى‏فرمايد:
فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير. (79)
آن گاه به مساله انفال مى‏پردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مى‏داند. (80)
روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است. (81)

5. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مى‏خواند
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص) فرا مى‏خواند. در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده اند:
«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله…» ، (82)
هر چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مى‏كند، ولى چون ممكن است‏بر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيه‏اى را دراين باره مى‏آوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مى‏خواند:
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته‏». (83)
در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اين‏كه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكته‏اى نهفته است. علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:
مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آن‏چه دستور مى‏دهد و آن چه باز مى‏دارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد. (84)
و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفى مى‏كنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول – كه نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مى‏كنند – توجه كنيم، اين مساله آشكارتر مى‏شود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.
پى‏نوشت‏ها:
1) نساء، آيه 64.
2) نساء، آيه 80.
3) نساء، آيه 59.
4) انفال، آيه 21.
5) نور، آيه 56.
6) شعراء، آيه 108.
7) اعراف، آيه 142.
8) طه، آيه 90.
9) طه، آيه 93.
10) نور، آيه 64.
11) نوح، آيه 3.
12) حشر، آيه 7.
13) بحارالانوار، ج‏17، ص‏6، ح‏7.
14) همان، ج‏25، ص‏331.
15) همان، ص‏10، ح‏19.
16) همان، ص‏331.
17) نساء، آيه 59.
18) ر. ك: تفسير الميزان، ج‏4، ص‏39; التبيان، ج‏3، ص‏236; تفسير المنار، ج‏5، ص‏180.
19) حشر، آيه 7.
20) آل عمران، آيه 128.
21) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏9.
22) آل عمران، آيه 154.
23) بحارالانوار، ج‏17، ص‏12، ح‏12.
24) حشر، آيه 7.
25) قصص، آيه 56.
26) نمل، آيه‏81.
27) شورا، آيه 52.
28) آل عمران، آيه 159.
29) آل عمران، آيه 154.
30) رعد، آيه 31.
31) انفال، آيه 17.
32) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏71.
33) ق، آيه 45.
34) غاشيه، آيه 21 و 22.
35) يونس، آيه 99.
36) غاشيه، آيه 21.
37) آل عمران، آيه 159.
38) هود، آيه 59.
39) تفسير الميزان، ج‏7، ص‏314.
40) بحارالانوار، ج‏17، ص‏53، ح‏28.
41) بحارالانوار، ج‏16، ص‏192، ح‏28.
42) فاطر، آيه 73.
43) اعراف، آيه 188.
44) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏73.
45) مائده، آيه 19.
46) فرقان، آيه 20.
47) هود، آيه 12.
48) احزاب، آيه 45 و 46.
49) احزاب، آيه 6.
50) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش‏دوم، ص‏224.
51) همان، ش اول، ص‏55.
52) همان، ش دوم، ص‏239.
53) احزاب، آيه 36.
54) تفسير الميزان، ج‏16، ص‏276.
55) بحارالانوار، ج‏22، ص‏489، ح‏35.
56) همان، ج‏27، ص‏243.
57) نساء، آيه 105.
58) نساء، آيه 65.
59) اعراف، آيه 36.
60) شورا، آيه 10.
61) نحل، آيه 46.
62) نساء، آيه 105.
63) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏388.
64) اصول كافى، ج‏1، ص‏267، ح‏8.
65) همان، ص‏266، ح‏4.
66) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص‏224.
67) اصول كافى، ج‏2، ص‏398، باب الشرك، ح‏6.
68) حديد، آيه 25.
69) حديد، آيه 25.
70) لقمان، آيه 13.
71) نور، آيه 62.
72) نور، آيه 63.
73) تفسير الميزان، ج‏15، ص‏166.
74) توبه، آيه 59.
75) انفال، آيه‏1.
76) انفال، آيه 41.
77) اصول كافى، ج‏1، ص‏540، باب الفى‏ء و الانفال و تفسير الخمس.
78) همان.
79) همان، ص‏541.
80) همان.
81) همان، ص‏544.
82) نساء، آيه 136.
83) حديد، آيه 28.
84) تفسير الميزان، ج‏19، ص‏174.
منبع: فصلنامه حكومت اسلامى

http://www.rasoolazam.com/fa/data/85/2/000058.php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *