مقدمه: گذشته، چراغ راه آينده است و تاريخ، حكيم جهان ديده اي است كه حوادث گذشته را بازخواني مي كند تا راهي براي پيمودن آينده مبهم پيش روي ما بنهد. مطالعه فعال و تحليل هوشمندانه حوداث تاريخي كه به قصد حقيقت يابي و عبرت آموزي انجام گيرد، تأثيري شگرف بر حيات فكري و اجتماعي جوامع ما مي گذارد و راه را براي اصلاح و تفاهم بيشتر هموار مي كند.
باتوجه به اهميت ويژه تاريخ كه شناسنامه يك ملت محسوب مي شود ، نخبگان هر جامعه اي پيوسته درصدد بوده اند كه آثاري را در شرح وقايع و حوادث مربوط به جامعه خويش ارائه دهند.
ظهور اسلام در چهارده قرن پيش ، نقطه عطفي در تاريخ جهان بود كه ، تمام جوانب فكري و عقيدتي و اخلاقي و مناسبات سياسي و اقتصادي جهان را از آن زمان تا به امروز مورد تأثير خويش قرار داده است.
شايسته آن بود كه چنين پديده مهمي و به خصوصي زندگاني پيامبر اكرم(ص) گاه شماری مي شد و تمام زواياي ان به ثبت ميرسيد، اما جهل و تعصب و اغراض سياسي حاكمان، باعث شد كه بسياري از حوادث مهم تاريخي در پشت پرده ابهام باقي بماند و تا حدود سه سال پس از رحلت رسول اكرم(ص) اثري تأليف نشود، ولي با اين وجود عده اي از اهل قلم و دانشمندان دامن همت به كمر بستند و به جمع آوري و تدوين تاريخ صدر اسلام پرداختند و مطمئناً غني ترين و دقيق ترين تاريخ موجود در جهان را پديد آورند كه بسياري از نكات جزيي مربوط به هزار و چهارصد سال قبل را ثبت كرده است .
بدر الموعود
برپايه قرار ابوسفيان در خاتمه جنگ احد، مي بايست مشركان و مسلمانان، يكسال پس ازان جنگ، در منطقه بدر با يكديگر روبرو شوند. رسول خدا(ص) قرار مزيور را پذيرفت. چنين قرارهايي در ميان عرب معمول بوده و اصولاً جنگهايي چند دهساله ، سالانه يك بار به وقوع مي پيوسته است. مشركان در احد انتقام خويش را گرفتند و از اين جهت، انگيزه جدي براي آمدن به بدر داشتند. البته دشمني، آنان با مسلمانان طبيعي بود اما شكست آنان در بدر، و پيروزي نسبتاً اتفاقي آنان در احد ، جرأت يك نبرد را از آنان گرفته بود.بعدها نيز جنگ احزاب زماني برپا شد كههمراه قريش سر جمع ده هزار سپاهي عرب به مدينه امدندو دربرابر،رسول خدا0ص) و مسلمانان مدينه امادگي كافي براي آمدن به بدر را داشتند.
به نقل واقدي، مسلمانان شامل يك هزار و پانصد نفر، هشت روز نخست ماه ذي قعده سال چهارم را در منطقه بدرحاضر شدند. ابن اسحاق تاريخ اين غزوه را ماه شعبان دانسته است. موسي بن عقبه نيز ماه شعبان را ذكر كرده جز آن كه گويا به اشتباه شعبان سال سوم را تاريخ بدرالموعود ياد كرده است. محل بدر كه درسال دوم هجرت نيز صحنه جنگ مسلمانانو مشركان بود، بازاري براي اعراب بود كه كلاهاي خود را در ان عرضه مي كردند. زمان برپايي اين بازار نيزدر هشت روزنخت ماه ذيقعده بود. اوبسفيان كه ان سال قصد امدن به جنگ نداشت ويكي از دلايل عمده خشكسالي بود، تصميم گرفت تا با تحريك نعيم بن مسعود، مسلمانان را از آمدن به بدرباز دارد. در آن صورت تنها ازناحيه او تخلفي نگرفته بود . درحالي كه امدن مسلمانان سبب سرشكستگي قريش و جرأت بيشتر مسلمانان مي شد. نعيم از مكه به مدينه امد و مسلمانان را از سپاه گران قريش ترساند. او گفت بهتراست با توجه به تجربه احد در خانه هاي خود بمانند. اين تهيديدها ، ترديدهايي را پديد آورد اما جديت رسول خدا0ص) برتهديدهايي را پديد آورد اما جديت رسول خدا(ص) بر ترديدهاي مزبور فائق شده و مسلمانان به قصد جنگ با قريش و شركت در بازار بدر راهي ان منطقه شدند. پرچم سپاه اسلام دراين غزوه كه آن را غزوه بدرالموعود خوانده اند در دستان استوار علي ابن ابيطالب(ع) بود. رسول خدا(ص) كه شاهد ترديدهاي مردم بود فرمود: حتي اگر يك نفرهمراه او نباشد او به بدر خواهد رفت.
ابوسفيان نيزبراي ان كه به هر روي اقدامي كرده باشد. همراه دو هزار نفر تامجنّه در چند كيلومتري مكه امد و به بهانه ان كه، ان سال، سال خشكسالي است بازگشت. بعدها كه خبر حضوري جدي مسلمانان در بدر انتشار يافت، قريش متهم به خلف وعده و ترس شد، لذا بر آن شد تا براي يك جنگ تمام عيار – جنگ احزاب – بر ضد مسلمانان آماده شود. به گزارش واقدي انان همه اعراب منطقه را به همراهي فراخوانده و اموال بسياري را – كه گفته اند تمام مردم مكه در فراهم كردن آن شركت كردند – تهيه نمودند. البته مسلمانان از اين خلف وعده قريش به بدي ياد كردند.
غزوه خندق
گذشت كه قريش در قرار خويش در بدرحاضر نشد اما براي جبران ان، و نيز براي يكسره كردن كار اسلام ، تلاش جدي خود را آغاز كرد. افزايش شمار مشركان دراحزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر ، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به علاوه اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگري نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدي براي آنان در امده است؛ يهوديان، همبه دليل رخدادهاي مربوط به بني قينقاع و بني النضير و نيز كشته شدن برخي از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدي از اسلام به دل داشتند . بنابر اين همگي احزاب يكپارچه مصمم شدند تاطي بسيج عمومي بر مدينه ، شهري كه تمامي جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بوديورش برندو اسلام را از ميان بردارند. به احتمال قوي هيچ گاه جزيزه العرب ان زمان، در جنگهاي بين القبائلي خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است.
واقدي، اين سعد و بلاذري تاريخ احزاب را از روز سه شنبه هشتم ذي قعده تا چهارشنبه 23 ذيقعده سال پنجم هجري دانسته اند. ابن اسحاق زمان آن را شوال سال پنجم دانسته است. دربرابر اين ديدگاه ، موسي بن عقبه به نقل از زهري، و نيز مالك بن انس جنگ احزاب را درسال چهارم دانسته اند. بيهقي نقلهاي مختلفي را اورده و در جهت اثبات اين كه اصولاً تعارضي ميان اين دو قول نيست، دو توجيه ارائه داده است، يكي آن كه وقتي گفته مي شود بدر درسال دوم بوده ف در اصل بعداز يك سال و نيم از هجرت بوده، همينطوراحد، دو سال و نيم بعد از هجرت؛ در اين صورت جنگ احزاب هم بعد از چهار سال و قبل از پنج سال بود. پس به يك اعتبار مي توان گفت كه جنگ احزاب در سال چهارم بوده است. و توجيه ديگر ان كه برخي از اهل تاريخ، مبدأ تاريخ را از محرم بعد از ربيع الاول – ماه هجرت – آغاز مي كنند يعني عملاً ده ماه را از سال هجري خارج مي كنند. براساس اين محاسبه ، جنگ احزاب در سال چهارم رخ داده است. بيهقي، يوسف بن سفيان فسوي [ صاحب المعرفه و التاريخ] را از اين دسته مي داند.
به هر روي عقيده بيهقي آن است كه جنگ احزاب در سال پنجم رخ داده است زيرا توجيهات مزبور نيز تنها توجيه صوري قول ديگر است. بلاذري در روايتي از زهري نقل كرده كه احزاب دو سال پس از احد بوده بنابراين او نيز به هر حال بايد سال وقوع احزاب را سال پنجم دانسته باشد. يكي از دلايل اثبات سال پنجم اثبات سال پنجم همان سخن ابوسفيان است كه پس از احد، گفت: وعده ما سال آينده ، و مشركان در بدرالموعد حاضر نشده و ممكن نيست كه با توجه به استدلال ابوسفيان به خشكسالي سال چهارم در نيامدن به بدر،دو ماه بعدامده باشد. لاجرم بايد گفت سالبعد يعني سال پنجم احزاب به مدينه آمده اند.
غزوه خندق که آن را غزوه احزاب نیز نامند، در شوال سال پنجم : ماه پنجاه و ششم پس از هجرت واقع شد و آیات 214 سوره بقره 26 ـ 27 آل عمران ، 62 ـ 64 سوره نور و 9ـ 25 سوره احزاب درباره ی این غزوه است.
آمادگی رسول خدا(ص) :
بدیهی است که پیامبر از تحریکات و رایزنی هایی که بر ضد اسلام در جریان بود اگاهی داشت، زیرا آمادگی گسترده آنان ، نیاز به وقت چندان کوتاهی نداشت و ضمناً مخفی نگاه داشتن آن نیزکارآسانی نبود. حضرت در برابر آنان ، به استحکام جبهه داخلی و امادگی آن برای رویارویی با خطر پرداخت و این پیشگیری را به گونه ای آغاز نمود که مانع از به وجود آمدن اضطراب و آشوب در مدینه شود و مخالفین برای برپایی آشوب در وضعیت مسلمانان مدینه فرصت یابند تا مسلمانان به دلیل همبستگی داخلی ، قدرت کافی برای رویارویی با نیروهای مهاجم را داشته باشند. از این رو پیامبر ، اقدام به استمداد و کمک از عشایر ساکن پیرامون مدینه ننمود زیرا به کمک آنان احساس نیاز نمی شد. علاوه بر آن ،استمداد از آنان ، موجب می شد آمادگی ایشان در درون مدینه آشکار شده و بسیج آنان سنگینی بار هزینه مالی و خوراک آنان را به عهده ایشان گذارد.
« واقدی » می گوید : «هنگامی که قریش از مکه به سوی مدینه عزیمت نمودند گروهی از خزاعه به سوی پیامبر آمده و عزیمت قریش را به آگاهی ایشان رساندند. آنان فاصله میان مکه تا مدینه را چهار روزه طی نمودند و در آن هنگام ، رسول خدا (ص) در میان مردم ندا داد و آنان را از حمله دشمن آگاه نمود. »
می بینیم که پیامبر ، ندای خطر را پس از گذشت چهار روز عزیمت اهل مکه به مردم داد. بنابراین آمادگی علنی حضرت برای رویارویی با دشمن چندان طولانی نبود.
پیامبر تصمیم گرفت دفاع از مدینه را از درون آن انجام دهد. از این رو به تنظیم دفاع از مدینه از درون پرداخت و در نخستین اقدام زنان و کودکان را در میان « اطم ها » تقسیم کرد.همسرش «عایشه » را به همراه مادر « سعد بن معاذ » در دژ « بنی حارثه » و « صفیه » دختر « عبدالمطلب » عمه خود را در دژ « فارع » پناه داد.
« واقدی » می گوید : « رسول خدا (ص) « سلمه بن اسلم » را به همراه دویست مرد و« زید بن حارثه » را بر سیصد نفر مرد جنگی قرار داد. آنها از مدینه محافظت نموده و حضور خویش را با تکبیر به یکدیگر اطلاع می¬دادند. زیرا پیامبر بر جان کودکان از سوی « بنی قریظه » بیم داشت. «عباد بن بشر» به همراه برخی انصار، وظیفه پاسداری از قرارگاه رسول خدا (ص) را به عهده داشتند و هر شب پیرامون آن پاس می¬دادند. « بنی عمرو بن عوف » زنان و کودکان خود را در اُطم ها قرارداده و برخی در اطراف اُطم¬های قبا سنگرگرفتند.« بنی عمرو بن عوف » و دوستانشان و « خطمه » « بنی امیه » « وائل » و «واقف» نیز کودکان خود را در اطم های خویش پناه داده و نیمی از روز را با موافقت پیامبر ، به نگهبانی از آنان می¬پرداختند. هنگامی که نیروهای مشرکین به مدینه رسید، مسلمانان بر جبهه داخلی مدینه چیرگی داشتند مخالفین و منافقین نیز به هیچ گونه اقدام جدی ای که موضع مسلمانان را تهدید کرده یا آسیبی به آن برساند دست نزدند. پیامبر سه هزار جنگجو آماده کرده بود و قدرت جنگی¬¬ای در حدود نه برابر نیروی اسلام در جنگ بدر و سه برابر جنگ احد در اختیار داشت در آن دوران ، مناطق جنوبی و غربی مدینه ، دشت ها و کشتزارها و خانه های نزدیک به هم بسیاری داشت که در پشت آنها دشت « عقیق » قرار داشت و می¬توانست خط دفاعی ، عرصه را بر مهاجمین تنگ کند. زمین سمت شمال شرقی مدینه نیز ناهموار بود و در آن کوه احد قرار داشت تنها سمت شمال غربی مدینه دارای سرزمینی هموار بود که می توانست مورد تهدید قرار گیرد. در حقیقت سه لشکری که در دوران های اسلامی برای پیکار با مردم مدینه به آن حمله ور شدند یعنی قریش در جنگ خندق در دوره پیامبر(ص)، لشکریان یزید در واقعه « حره » و سپاه عباسیان که برای سرکوبی قیام «محمد نفس الزکیه» آمدند. همگی این منطقه را برای حمله به مدینه انتخاب کردند ودستیابی به آن ، ضامن پیروزی و تسلط آنان بر مدینه به شمار می آمد.
پی بردن به اهمیت این منطقه در دفاع از مدینه،به رسول خدا (ص) باز می¬گردد زیرا جنگ¬هایی که پیش از این در مدینه اتفاق افتاده بود یا درگیری های محلی درون مدینه بود و یا پیکارهایی در مناطقی دور از مدینه ، اما در جنگ خندق ، مدینه برای نخستین بار در تاریخ خود ، مورد تهدید و محاصره کامل قرار گرفت.
مدینه در سال سوم هجری نیز مورد تهدید قرار گرفته بود و آن هنگامی بود که سپاه مشرکین به این شهر نزدیک شد و منطقه احد را صحنه پیکار خویش قرار داد و ضمن وارد کردن حملات سهمگین بر سپاه مسلمانان ، به پیروزی چشمگیری دست نیافت .
14رسول خدا (ص) با مسلمانان درباره ی جنگ با مشرکان به رایزنی پرداخت. واقدی در اینجا تاکید می کند که: و کان رسول ا… یکثر مشاورتهم فی الحرب؛ رسول خدا (ص) در امر جنگ فراوان مشوررت می کرد. محتمل است بگوییم که فقط در امر جنگ مشورت می کرد. سیره نویسان از اینکه پیشنهاداتی مطرح شده به دقت سخن نگفته اند؛ واقدی می گوید: گروهی گفتند که ما در میان ثنیه الوداع، جرف، بعاث می ایستیم. این محل تقریبا در موضعی است که خندق در آن حدود حفر شده است. به هر روی سلمان از تجربه ایرانیان سخن گفت، پیشنهاد این بود که در موقع ترس از سواران دشمن می توان خندقی حفر کرد. رسول خدا (ص) از این پیشنهاد استقبال کرده و به سرعت کار را آغاز کرد. بلاذی می افزاید که عرب با شگرد نظامی کندن خندق آشنا نبودند .
درباره سلمان فارسی
سلمان فارسی قوی و زورمند و آشنای به کندن خندق بود. همچنین با سندی از جابر بن عبد ا… انصاری نقل کرده است که برای سلمان مساحتی به پهنا و درازای پنج ذرع در نظر گرفتند و مدت زیادی نگذشت که او به تنهایی از حفر آن فارغ شد و در این حال ما گفت: خدایا: هیچ عیش و زندگانی، همانند عیش آخرت نیست.
مسلمانان درباره او نزاع کردند و مهاجران می گفتند : سلمان از ماست و انصار می گفتند : سلمان از ما است و ما نسبت به او اولی تر هستیم . این خبر به اطلاع رسول ا… رسید و آن حضرت فرمود: « سلمان ، یکی از ما اهل بیت است» او به تنهایی به اندازه ده نفر کار می کرد تا اینکه قیس بن ابی صعصعه او را چشم زد و او بر زمین افتاد!رسول ا… را از جریان مطلع کردند و آن حضرت فرمود: به او بگویید وضو بگیرد ـ یا غسل کند ـ و ظرف آب یک جا به پشت پای او ریخته شود. او این کار را کرد او این کار را کرد و چنان شد که گویی از بند آزاد شده است .
پیشنهاد سلمان فارسی برای کندن خندق به تصویب رسید و رسول خدا سپاهان اسلامی را که سه هزار مرد بودند، در دامن کوه « سلع» قرار داد، چنانکه کوه در پشت سر آنان واقع شد. عبد ا… بن ام مکتوم را در مدینه جانشین گذاشت و کار کندن خندق را با شتاب آغاز کرد. مسلمانان با کوشش فراوان دست به کار بودند و رسول خدا نیز شخصا کمک می کرد و بیل و کلنگی می زد و گاه توبره های خاک را به دوش می کشید.
هر ناحیه ای از خندق به دسته ای از مسلمانان واگذار شده بود:
مهاجرین از ناحیه راتج تا کوه ذباب ( یعنی قسمت شرقی خندق)
انصار از ناحیه کوه ذباب تا جبل بنی عبید ( نزدیک مسجد قبلتین)
طایفه بنی عبد الاشهل ( از انصار) نیز ناحیه راتج تا پشت مسجد
و طایفه بنی دینار ( از انصار) از ناحیه جربا تا جای (دار ابن ابی الجنوب)
به گفته ی صاحب طبقات : حفر خندق در شش روز به انجام رسید.
نوشته اند که: مسلمانان برای حفر خندق ، بیل و کلنگ و تبر و زنبیل از یهودیان بنی قریظه عاریه گرفتند.
یعقوبی می نویسد : رسول خدا برای هر قبیله ای اندازه ای معین کرد که تا آنجا بکنند و برای خندق درهائی قرار داد ( به قولی هشت در) و از هر قبیله ای مردی به پاسبانی بر درها گماشت و زبیر بن عوام را فرمانده ایشان ساخت و او را فرمود: اگر نبردی پیش آید، نبرد کنید.
بیشتر اطراف مدینه بناها به هم پیوسته بود و راهی برای عبور و هجوم دشمن نداشت و خندق در همان قسمتی کنده شد که ممکن بود دشمن از آنجا به شهر هجوم آورد.
در تقسیم کار هر ده نفر می بایست چهل زراع بکنند. به طوری که در تشریح نقشه ی خندق نوشته اند: مبدا حفر خندق دو برج « شیخان» واقع در قسمت شمال شرقی بوده است بطوری که با ثنیه الوداع شمالی واقع در مذاذ تماس پیدا کند و مرکز آن در مغرب جبل بنی عبید باشد و باز از آنجا هم به طرف کوه سلع تا مسجد الفتح پیچ بخورد سپس طوایفی که در طرف غربی شهر سکونت داشتند به ابتکار خودشان این فاصله را تا مصلی پیش بردند .
در آخرین قسمت جنوبی، یعنی قبا که هیچگونه خطری وجود نداشت، نیز عده ای از مردم بسیار محتاط پیرامون برجهای خود را خندق کندند. به استنباط برخی از نویسندگان : طول خندق در حدود پنج کیلومتر بوده است، عرض و عمق آن هم هر چند بطور صریح تعیین نشده ، آن مقدار بوده است که سواره یا پیاده ای نتواند از آن بجهد، یا از طرفی پایین رود و از طرف دیگر بیرون آید. روی همین حساب حدس زده اند که عرض آن در حدود ده متر و عمق آن پنج متر بوده است.
از ابن هشام نقل شده است که مسلمانان روزها به حفر خندق سرگرم بود و شبها به خانه های خود باز می گشتند اما رسول خدا (ص) روی یکی از تپه ها چادر زده بود و شبها نیز در همانجا به سر می برد و در همین محل بود که به یاد این سابقه مسجد ذباب ساخته شد.
ابن اسحاق می گوید: در واقعه کندن خندق معجزاتی به ظهور پیوست که مسلمانان آنها را مشاهده کردند و در تصدیق و تحقیق نبوت رسول خدا موجب عبرت بود.
1 ـ از جمله : آنکه جابر بن عبد ا… گوید: در یکی از نواحی خندق سنگی بسیار بزرگ پدیدار شد که کار کندن آن بدشواری کشید، رسول خدا (ص) ظرف آبی خواست و آب دهان در آن افکند و دعائی خواند و سپس آن آب را بر آن سنگ پاشید تا به گفته ی کسی که خود شاهد این قضیه بوده است و بر دیدن آن سوگند می خورد ) چنان از هم پاشید که بصورت توده ریگی درآمدو دیگر در مقابل هیچ بیل و تبری سسختی نمی کرد.
2 ـ دختری از بشیر بن سعد ( بن ثعلبه خزرجی) خواهر نعمان بن بشیر گفت: مادرم عمره دختر رواحه ( خواهرعبدا… بن رواحه ) مرا خواست و مشتی خرما به دامنم ریخت و و گفت: دخترجان چاشت پدر و خالوی خود عبد ا… بن رواحه را ببر.
پس آن را گرفتم و رفتم و هنوز در جستجوی پدر و دائی خود بودم که گذارم به رسول خدا (ص) افتاد و گفت دختر بیا، با خود چه آورده ای؟ گفتم: ای رسول خدا خرمائی است که مادرم برای چاشت پدرم : بشیر بن سعد و خالویم عبد ا… بن رواحه فرستاده است. گفت آن را به من بده. پس آن را در دو مشت رسول خدا ریختم، اما مشت او را پر نکرد سپس دستور داد تا سفره ای گستردند و خرماها را در آن ریخت. و دانه های خرما روی سفره پراکنده شد آنگاه به کسی که در خدمت وی بود گفت: فریاد کن تا: کارگزان خندق برای چاشت فراهم گردنمد اهل خندق بر سر سفره فراهم آمدند و هر چه از خرماها می خوردند فزونتر می شد تا آن که همه سیر شدند و خرما از کناره های سفره بیرون می ریخت .
از توصیف خط سیر خندق ، این گونه اشکار می شود که سر تا سر اطراف مدینه را در بر نگرفته و تنها منطقه ای محدود را شامل می شده است . بدون شک ، گفته « واقدی » در این باره که «سایر مناطق مدینه را خانه ها در برگرفته بود ، به گونه ای که به صورت حصاری به شمار می-آمد» سخنی به گزاف است ، زیرا خانه ها به گونه ای بوده که دشمن می توانسته از میان تعداد نه چندان کمی از آنها ، به درون مدینه رخنه کند. بنابراین بالاترین سد دفاع از مدینه ، همبستگی افراد آن بود ، نه پیوستگی خانه های آن. قرآن کریم سخن یکی از قبایل را که گفته بود « خانه-های آنان بی حفاظ است » در سوره احزاب آورده است ، یعنی خانه های آنان به گونه ای بوده است که مهاجمین می توانسته اند از میان انها رخنه نمایند.
« واقدی » می گوید لشکریان مهاجم « که به سوی خندق آمدند، از قریش ، سلیم ، غطفان ، اسد و ده هزار نفر در قالب سه لشکر تحت فرمان ابوسفیان بودند » اما آنچه درباره فرود این لشکریان آمده است . گواه بر آن است که آنان در قالب دو لشکر بوده اند نه سه لشکر. « ابن اسحاق » می گوید « هنگامی که رسول خدا(ص) از کندن خندق فارغ شد ، قریش در قالب ده هزار نفر از بردگان حبشه ای و همراهانشان از «کنانه » و مردم « تهامه » در مسیر « رومه » میان « جرف» ، «زغابه» ، « غطفان » و پیروان آنها از مردم « نجد » همگی در « نقمی » در دامنه احد ، فرود آمدند.
« واقدی » می گوید : « قریش در « رومه» و دشت « عقیق» به همراه بردگان حبشی و دیگرانی از عرب که به آنها پیوسته بودند ، و « غطفان » به همراه سپاه خود در « زغابه » در کنار احد فرود آمدند. سپس قریش چهارپایان خویش را در میان دشت «عقیق» در «عضاهه» به چرا رها ساخت… » « غطفان » نیز شتران خود در «غابه» میان درختان و سبزه زارهای آن ، در «عضاه الجرف» رها ساخت» . از این گفته آشکار می شود که نیروهای مشرکین در قالب دو سپاه اصلی بوده اند. یکی لشکریان قریش و پیروان آنها از قبایل پیرامون مکه ، که اردوگاه این لشکر در اطراف غربی مدینه بوده ، و فضای وسیعی را به اشغال درآورده بودند.آنان همگی در کنار خندق که محور اصلی پیکار به شمار می آمد ، جمع نشده بودند.
سختی های محاصره
محاصره شهر، یک ماه به طول انجامید.میان آنان پیکار و جنگ و خون ریزی نبود و تنها به پرتاب تیر و محاصره بسنده کرده بودند. در این میان تنها تعدادی از سواران قریش با یافتن روزنه باریکی ، توانستند از خندق عبور کنند وبه شن زار میان خندق « سلع» راه یابند . اما به علت تعداد اندک آنان ، مسلمانان توانستند آنان را به محاصره کشیده و وادار به عقب نشینی نمایند. » آنها سرانجام یک روز با جمع آوری تمام نیروهای خود، به حمله گسترده¬ای در سرتاسر خندق دست زدند اما با شکست و ناکامی رو به رو شدند دست آورد این محاصره طولانی ، سه کشته از مشرکین و شش کشته از مسلمانان بود.این تعداد با توجه به حجم نیروهای شرکت کننده در جنگ و مدت زمان محاصره آن ، بسیار ناچیز به نظر می رسد. نیروهای مشرکین هنگامی به مدینه رسیدند که مردم آن محصولات خویش را چیده و کشتزارها را درو کرده بودند . فصل سرما از راه رسیده و زمین تهی از علف بود، از این رو آنان با مشکل تغذیه نیروهای خود و چهارپایان رو به رو شدند. به هین منظور قریش چهارپایان خود را در دشت عقیق در « عضاهه » به چرا رها ساخت ، زیرا برای اسبان خوراکی جز علف وجود نداشت و علفی که همراه آورده بودند ساقه های گندم بود. « غطفان » نیز شترهای خود را در « غابه » در میان درختان و سبزه زارها در « عضاه الجرف » رها کردند . آنان هنگامی به این منطقه آمده بودند که زمین هیچ گونه محصولی نداشت زیرا مردم یک ماه پیش همه را درو کرده و محصول و کاه های به دست آمده را به درون شهر برده بودند. « غطفان » اسبان جنگی خود را که سیصد عدد بود در پی یافتن محصول های درو شده و بر زمین ریخته ، رها کردند که این کار از تعداد آن ها کم می کرد.
هم چنین ضعف شدیدی ، شتران آنان را فرا گرفته و نزدیک بود که از گرسنگی هلاک شوند. این در حالی بود که مدینه دوره خشکسالی را می گذراند و مردم دوره محاصره و واقعه خندق را در نهایت سختی و گرسنگی طی می کردند.
در حقیقت با گذشت روزها ، مسئله تغذیه سپاه و چهارپایان سخت تر می شد ، به طوری که مهمترین عامل عقب نشینی آنان ، بیش از دست یابی به نتیجه ای چشم گیر همین مسئله بود. از سوی دیگر در تمامی دوران طولانی محاصره ، هیچ گونه نیروی کمکی و یا جیره غذایی از هیچ یک از مناطق کشاورزی که « خیبر » و « یمام » نیز جزو آنها به شمار می آمد به آنان نرسید. به یقین ، محرومیت آنان نشان از دورویی و تقلب یهودیان بود که وعده های فراوانی را به مشرکین داده بودند. ابوسفیان درباره بحران جیره غذایی و تاثیر آن در عقب نشینی قریش می گوید : «ای گروه قریش! شما مردان ماندگاری نیستید ، شتران و اسبان همگی مردند و مراتع خشک شده ، پس برخیزید کوچ کنید که من در گذرم. »
اما مسلمانان در برابر مسئله جیره غذایی در سختی کمتری بودند زیرا در درون مدینه آب های فراوان و کشتزارهای گسترده ای بود که به یقین ، آنان برای تقویت پایگاه های خود و پایداری در برابر دشمن از آنها استفاده می کردند. کشتزارهای خارج از منطقه محاصره شده بسیار اندک بود.
قریش که به همبستگی مردم مدینه و پایداری مسلمانان پی برد ، سعی نمود این همبستگی را از راه های سیاسی ضعیف گرداند. از این رو با یهود « بنی قریظه » که به وسیله پیمانی با رسول خدا ارتباط داشتند گفت و گو نمود توانست آنان را به نقض پیمان و پیوستن به مشرکین وادار سازد. همبستگی آنان با قریش ، موجب اضطراب شدیدی در لشکریان مسلمان گردید. « نفاق آشکار شده و مردم را بیم فرا گرفت ،گرفتاری عمومی شده و ترس فراگیر گردید و برکودکان و زنان بیم رفت و… » قرآن کریم در این باره اینگونه می¬گوید : « اذ جاءوکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنون » یعنی : «(به خاطر آورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) به شما وارد شدند ( و مدینه را محاصره کردند ) و زمانی را که چشم¬ها از شدت وحشت خیره شده و جان¬ها به لب رسیده بود و گمان¬های گوناگون بدی به خدا می بردید» (احزاب 9)
مسلمانان از پیمان شکنی « بنی قریظه » که دارای قدرت نظامی گسترده¬ای نبود و هیچ یک از مردم مدینه نیز به آنان نپیوستند ، بیم نداشتند. بلکه از ایجاد شکاف در خط دفاعی مسلمانان می-ترسیدند. ابن هشام می گوید : اوس بن قیضی از رسول خدا(ص) درخواست نمود که به قوم او از بنی حارثه اجازه دهد که برای دفاع از خانه های خویش که در معرض تهدید قرار گرفته است بیرون آیند. اما قریش از این فرصت استفاده نبرد و تنها به درخواست « بنی قریظه » برای فعالیت های نظامی بر علیه مسلمانان بسنده کرد و « بنی قریظه » نیز به بهانه احترام روز شنبه نزد آنان ، دست به هیچ گونه اقدامی نزدند. شاید این بهانه¬ای بود که بر ضعف خویش پوشش گذاشته و نشان دهند که قریش نیز به یاری آنان نخواهد آمد.
روسل خدا (ص) نیز در مقابل به فعالیت سیاسی پرداخت و برای بر هم زدن اتحاد دشمن به غطفانیان پیشنهاد کرد با گرفتن یک سوم محصول خرمای مدینه باز گردند. « عینیه بن حصن » یک دوم آن را خواست اما انصار از پیامبر خواستند به او جواب رد داده و به مقاومت و جنگ در برابر آنان ادامه دهد .
روایاتی از ابن اسحاق و شیخ مفید
ابن اسحاق در سيره و شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: رسول خدا و مسلمانان همچنان در محاصره دشمنان بودند و جنگي در كار نبود، تا آن كه سواراني از قُرَيش از جمله:
1 – عَمربن عَبدوَد (از بني عامربن لُؤَي) كه او را با هزار سوار برابر مي دانستند .
2- عكِرمه بن أبي جهل (از بني مَخزوم)
3- هُبَيره بن أبي وَهب ( از بني مَخزوم)
4- ضِراربن خَطاب بن مِرداس( از شعراي بَني فِهر).
به روايت ديگر شيخ مفيد از واقدي :« نَوفل بن عبدا… مُغيره» (مَخزومي) نيز همراه آن چهار نفر از خندق جهيد و جملگي همي هماورد خواستند و كسي از مسلمانان پيش نمي رفت، و عَمروبن عَبدوَد هماورد مي خواست و رَجَز مي خواند و مي گفت: وَ لَقَد بَحِحتُ مِن النَُّداء لِجَمعِهِم: هَل مِن مُبارِزٍ (يعني : آن قدر به جمع ايشان فرياد: « هَل مِن مبارزٍ» دردادم كه گلويم گرفت.
ودر تمام اين مدت علي ابن ابيطالب (ع) به پا مي خواست تا به جنگ وي رود؛ اما رسول خدا(ص) او را دستور توقف مي داد، تا شايد ديگري بجنبد، ليكن از بيم «عَمرو» و كساني كه همراه وي از خندق جهيده بودند كسي از مسلمانان پيش نتاخت. و چون اين وضع به طول انجاميد ، رسول خدا(ص) علي را فرمود: نزديك بيا و گون نزديك آمد، عمّامه از سر خويش برگرفت و بر سر علي نهاد و شمشير خود را نيزبه وي داد و گفت : اكنون دست به كار شو. سپس گفت: خدايا ياريش ده.
علي به طرف «عَمرو» پيش تاخت و «جابرن عبدا… انصاري» نيز همراه وي بود، تا ببيند چه پيش مي آيد و چون امير المؤمنين (ع) به «عَمرو» رسيد به او گفت: عَمرو! تو در جاهليت مي گفته اي : به «لات» و «عزّي» قسم كه: هر كس مرا به سه چيز دعوت كند، هر سه چيز يا يكي از آنها را مي پذيرم . گفت: چنين است . گفت: پس هم اكنون به تو پيشنهاد ميكنم تا به يگانگي خداو رسالت محمد گواهي دهي و براي پروردگار جهانيان اسلام آوري. گفت: اي پسر برادر!ازاين پيشنهاد در گذر. امير المؤمنين گفت: اگر آن را مي پذيرفتي براي خودت بهتر بود.
سپس گفت: پيشنهاد ديگري مي دهم و آن اين است كه باز گردي و در كار جنگ شركت نكني. گفت: هرگز كاري نخواهم كرد كه زنان قريش از (رسوائي) آن سخن گويند. گفت: پيشنهاد ديگر من آن است كه پياده شوي و آنگاه با من بجنگي . «عَمرو» بخنديد و گفت: گمان نمي كردم كسي از عرب چنين پيشنهادي به من بدهد راستي من هم كراهت دارم كه مردي كريم مانند تو را بكشم ، بخصوص كه پدرت هم دوست من بوده است. علي(ع) گفت: ليكن من دوست دارم كه تو را بكشم . پس اگر مي خواهي پياده شو. «عَمرو» پياده شد و به روي اسب خود زد تا بازگشت.
جابر مي گويد: ميان علي و «عَمرو» گرو و غباري برخاست كه ديگر ان دو را نمي ديدم ، تااز ميان گرد و غبار صداي تكبير شنيدم كه علي پيروز شد و «عَمرو» را كشته است.
همراهان «عَمرو» رو به گريز نهادند و اصحاب رسول خدا با شنيدن تكبير علي پيش تاختند تا ببينند چه پيش آمده است. در اين ميان «نَوفل بن عبدا…» را در ميان خندق ديدند كه اسبش نمي تواند از خندق بيرون جهد و او را سنگباران مي كردند. نوفل مي گفت: اگر مي كشيد به صورتي بهتر از اين بكشيد. يكي از شما فرود آيد تا با وي نبرد كنم.علي پايين رفت و او را نيز بكشت و ديگران گريختند.
به روايت مفيد از محمد بن اسحاق: چون علي(ع) از كشتن «عَمرو» فراغت يافت و با رويي برافروخته نزد رسول خدا(ص) بازگشت، يكي از صحابه به او گفت : چرا زرهش را كه اكنون در ميان عرب چنان زرهي نيست ، از تنش بيرون نياوردي؟ اميرالمؤمنين فرمود: حيا كردم عموزاده ام را برهنه سازم.
به روايت ديگر مفيد: علي(ع) سر عَمرو را از بدن جدا كرد و با خود آورد و پيش روي رسول خدا(ص) انداخت.
تاثیر جنگ خندق
طولانی شدن مدت محاصره باعث به وجود آمدن برخی تنش ها و درگیری ها در مدینه شد. قرآن کریم با اشاره به این وقایع می فرماید : « انما المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستاذنوه ان الذین یستاذنوک اولئک الذین یومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوک لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحیم … قد یعلم الله الذین یتسللون منکم لواذا فلیحذر الذین یخالفون عن امره و ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم » یعنی : «مومنان واقعی کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند و هنگامی که در کار مهمی با او باشند بی اجازه او جایی نمی روند. کسانی که از تو اجازه می-گیرند به راستی به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند! در این صورت هرگاه برای بعضی کارهای مهم خود از تو اجازه بخواهند به هر یک از آنان که می خواهی ( وصلاح می بینی ) اجازه ده و برایشان از خدا آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است … خداوند کسانی از شما را که پشت سر دیگران پنهان می شوند و یکی پس از دیگری فرار می کنند می داند ! پس آنان که فرمان او را مخالفت می کنند باید بترسند از این که فتنه¬ای دامنشان را بگیرد یا عذابی دردناک به آنها برسد » (نور 63-62)
« ابن هشام » می گوید این آیه درباره مردانی از منافقین نازل شد که به هنگام کار، خود را ضعیف نشان داده و بدون اطلاع رسول خدا(ص) به سوی خانواده خویش می گریختند.
« اوس بن قیظی» از « بنی حارثه » ادعا نمود که خانه های آنان باز و بدون حفاظ است و خندق آنها را حمایت نمی کند: « خانه ها در بیرون از مدینه بی حفاظ است » در این هنگام بود که نفاق برخی منافقین ظاهر شد.
عقب نشینی قریش
طولانی شدن دوران محاصره، بالا گرفتن مشکل جیره غذایی و نرسیدن به نتیجه ای مشخص، باعث خستگی نیروهای مهاجم شد. وزش طوفان و باد سرد بر آنان نیز ، موجب شد « ابوسفیان » دست از محاصره بردارد وعقب نشینی کند. قرآن کریم با اشاره به طوفان و تاثیر آن بر سرشکستگی قریش ، می فرماید:« یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمه الله علیکم اذ جاءتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنود الم تروها » یعنی : « ای کسانی که ایمان آورده اید! نعمت خدا را بر خود به یاد اورید در آن هنگام که لشکرهایی (عظیم ) به سراغ شما آمدند ، ولی ما باد سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمی¬دیدید (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم) (احزاب 9) عقب نشینی یک روز انجام شد و « خالد بن ولید » و « عمرو بن عاص» به همراه دویست اسب سوار به حمایت نیروهای در حال عقب نشینی پرداختند. سپاهیان قریش به هنگام عقب نشینی ، راه همیشگی و معمولی را در پیش گرفنتد و از مسیر « ملل » به « سیال » رسیدند. عقب نشینی «غطفان » را نیز « مسعود بن رحیله » و « حارث بن عوف » به همراه گروهی اسب سوار از سلیم ، پیشتیابی کردندو نیروهای آنان به همراه « اشجع » و « مره » و « سلیم » همگی به « مراض » عقب نشینی کرده و سپس پراکنده شدند. رسول خدا(ص) نیز به تعقیب نیروهای عقب نشنی کننده نپرداخت .
شهدای غزوه احزاب
1 ـ سعد بن معاذ ( از بنی عب الاشهل) به دست ( حبان بن عرقه)
2 ـ انس بن اوس بن عتیک ( از بنی الاشهل) به دست ( خالد بن ولید مخزومی)
3 ـ عبد ا… بن سهل بن رافع ( از بن یعبد الاشهل)
4 ـ طفیل بن نعمان بن خنساء ( از بنی جشم بن خزرج، سپس از بن سلمه) به دست وحشی بن حرب
5 ـ ثعلبه بن غنمه ( از بنی جشم بن خزرج، از بنی سلمه) به دست وحشی بن حرب.
6 ـ کعب بن زید ( از بنی جشم بن خزرج، از بنی سلمه) به دست هبیره بن ابی وهب مخزومی.
7 ـ سفیان بن عوف
8 ـ سلیط
9 ـ طفیل بن مالک بن خنساء ( از بنی جشم بن خزرج، از بنی سلمه)
10 ـ عبد ا… بن ابی خالد ( از بنی عبد الاشهل)
11ـ عبد ا… بن سهل بن زید ( از خلفای بنی عبد الاشهل) که بدست مردی از بنی عویف به شهادت رسید.
12 ـ ابوسنان بن صیفی ( از بنی سلمه)
کشته های مشرکین در غزوه احزاب
1 ـ بنی منبه بن عثمان ( از طایفه بنی عبد الدار قریش) که تیری بر او نشست و در اثر آن در مکه مرد.
2 ـ نوفل بن عبد ا… بن مغیره ( از طایفه بنی مخزوم قریش)که چون لاشه اش بدست مسلمانان افتاده بود قریش از رسول خدا خواستند که آن را به ایشان بفروشد، و به گفته ی ابن هشام: ده هزار درهم هم می دادند،ما رسول خدا گفت: « ما را نیازی نیست، نه به لاشه اش و نه به بهای آن».
3 ـ عمرو بن عبدود ( از طایفه بنی عامر بن لوی) که بدست علی بن ابیطالب (ع)کشته شد.
4 ـ حسل بن عمر و بن عبدود که به روایت ان هشام از ابن شهاب زهری او نیز به دست علی بن ابی طالب (ع) کشته شد.
یعقوبی می نویسد: روز خندق از مسلمانان شش نفر و از مشرکان هشت نفر کشته شدند .
منابع
1 ـ کتب تاریخ تحقیقی اسلام جلد سوم مولف محمد هادی یوسفی غروی ، مترجم حسین علی عربی
2 ـ کتاب دولت رسول خدا ، صالح احمد العلی ، مترجم هادی انصاری
3 ـ کتاب سیره رسول خدا ، رسول جعفریان
4 ـ کتاب تاریخ اسلام از عبدالرحیم قنوات
5 ـ کتاب نبردهای محمد ، از سرهنگ دکتر نصرت ا… بختر تاش
6 ـ کتاب تاریخ پیامبر اسلام محمد ، تالیف دکتر محمد ابراهیم آیتی