نویسنده: مهدي ياراحمدي خراساني
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. امروزه محققان علوم رفتاري دو صورت هوش عقلاني و هيجاني را ارائه مي دهند. كه اين در واقع تقابل دو بعد رفتاري انسان به نام هاي احساس و منطق مي باشد. ارسطو؛ اولين كسي بود كه دو واژه احساس و منطق را دركنار هم قرار داد. او مثال مي زند: “عصباني شدن آسان است، اما عصباني شدن نسبت به فردي به صورت درست، تا حد معقول در زمان درست و به دليل درست، كاري ساده نيست.”
هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند. در مورد هوش عقلانی و مزاياي آن بسيار سخن گفته شده است. اما هوش عاطفي اصطلاحی است که در مورد آن کمتر شنيده ايم. در حالي كه اثرات آن برانسان شگفت انگیز است. هوش عاطفی همچنین نقش موثری در آرامش انسان دارد. هوش عاطفی توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است. در واقع این هوش عاطفی است که می تواند هوش عقلانی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. شاید تا کنون افراد باهوش زیادی را دیده باشید که نه در شغل و کارشان و نه در روابط خانوادگی و روابط بین فردی اشان و نه در تفریح و عشق ورزیدنشان و … موفقیتی حاصل نکرده اند. و کسانی را هم می شناسیم که علیرغم اینکه از هوش سرشاری برخوردار نیستند زندگی آرام و موفقی داشته اند و حتی به سطوح بالای موقعیت ها اجتماعی دست یافته اند.
دو مكتب مجزا در مورد هوش عاطفي مطرح است: نخستين مكتب؛ بيشتر در حوزه روانشناسي است، كه هوش عاطفي را يك توانمندي مي داند و دومين مكتب؛ به رويكرد آميخته معروف است، كه مبحث هوش عاطفي را، از حوزه اختصاصي روانشناسي خارج كرده و وارد حوزه هاي ديگر علوم اجتماعي و سازماني مي كند. هوش عاطفی مجموعه ای از مهارت ها در ارتباط با موارد زير: 1 – شناخت احساس خود 2 – کنترل احساس خود 3- بر انگیختن و به هیجان آوردن خود 4 – شناخت احساسات دیگران 5 – تنظیم روابط با دیگران. هر کدام از شاخصهای پنج گانه فوق مباحث عمده ای در روانشناسی کاربردی و وروانشناسی علمی دارد.
برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ”” يا ضریب هوشی نماینده میزان موفقیت افراد است. اما در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ”” يا “هوش عاطفی” هستند. درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت درارتباط با خود، ديگران، آگاهي و اقدام است. که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید . بحث برانگيزترين حوزه اي كه مبحث هوش عاطفي در آن وارد شده، حوزه مديريت و مباحث سازماني است. تحقيقات نشان مي دهد هوش عاطفي در سازمان و مخصوصاً در حوزه مديريت، اهميتي فراتر از هوش منطقي يافته است. محققان دريافتند در محيط كار- يعني محيطي كه اغلب به عقل توجه مي شود تا قلب و احساسات- نه تنها مديران و روساي شركت ها نيازمند هوش عاطفي هستند، بلكه هر كسي كه در سازمان كار مي كند، نيازمند هوش عاطفي است.اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر مي رويم، اهميت هوش عاطفي در مقايسه با هوش عقلي، افزايش مي يابد. هوش عاطفي در تمامي رده هاي سازماني، كاربرد زيادي دارد، اما در رده هاي مديريتي، اهميت حياتي مي يابد. مديران با قابليت عاطفي بالا، احساسات خوب را در افراد خود و همكاري بالا را در تيم خود ايجاد مي كنند. رهبران توانمند مي دانند با بهبود روابط خود با افراد و ايجاد جوي شورانگيز و صميمي، بهره وري نيز افزايش مي يابد.