بررسي عرفانهاي نوظهور و جريانات نوپديد مذهبي که به صورت قارچوار در جامعه معاصر ايران، در حال رشد هستند، نشاندهنده اين است که يکسري ويژگيهاي مشترک وجود دارد که در تمام اين عرفانهاي نوظهور ديده ميشود و فقط در شدت و ضعف باهم تفاوتهايي دارند. يکي از خصايصي که در تمام اين عرفانها وجود دارد، توجه اين جريانات به انسان و رويگرداني از خداوند ميباشد.اين جريانات و عرفانها عموما داراي رويکردي اومانيستي هستند و در واقع ” انسان محور” هستند. با تحقيق در اين فرقهها مشخص ميشود که محور اصلي انسان ميباشد. آرامش، خلسه، تنهايي، مديتيشن، تمرکز، خودآگاهي و حتي خودخدايي و… مسائلي است که هرکدام از اين عرفانها ترويج ميکنند که نشاندهنده اهميت فرد و نفس انسان در اين عرفانها ميباشد.هر چند در عرفان اسلامي هم، “خود ” لحاظ شده است، اما ” خود ” و انسان در آن موضوعيت ندارد. بنابراين يکي از مهمترين شاخصههاي عرفانهاي کاذب مانند عرفانهاي سکولار و يا اومانيستي، همين جابه جا کردن محور شناخت از خدا به انسان يا چيزهاي ديگر و ناديده گرفتن خدابه عنوان هدف غايي ميباشد. در عرفان هاي كاذب اعتقاد به خدا وجود ندارد و يا بعضاً ارائه تفسيري نامعقول ازخدا به انگيزه انكارخداي حقيقي است.چنانچه در مکتب اشو با ارائه تصوير نادرستي از خدا، ميگويد:«روح، خود خداوند است».
در بسياري از آموزههاي اشو مشاهده ميشود که او در پي آن است که خداوند را صرفا يک ذهنيت معرفي کند و وجود شخصي داشتن آن را انکار کند. چنانچه در جايي ديگر ميگويد: «خداونديك شخص نيست، بلكه تنها تجربه اي است كه تمام هستي رابه پديدهاي زنده مبدل ميسازد».با بررسي آثار اشو به پنج ويژگي انسان محوري برخورد ميکنيم که اين نشاندهنده اين امر است که آموزههاي اين جريان نوپديد مذهبي، بيشتر در راستاي مقاصد انسان ميباشد که اين پنج ويژگي عبارت است از:
الف) محوريت انسان ب) تأكيد بر آزادي و اختيار انسان ج) اعتقاد به توانايي فوق العاده انسان د) طبيعت گرايي هـ) مدارا
اين وضعيت در ساير فرقه هايي چون اکنکار، سايبابا و حتي بعضا عرفانهاي بومي و سنتي چون صوفيه نيز ديده ميشود. بنابراين
همان طور که مشخص است، محور اصلي در اين جريانات، خود انسان ميباشد و اگر در بعضي از آموزههاي آنان توجه به خداوند ترويج ميشود، شايد دليل اين امر اين باشد که اغلب فرقههاي معنويتگراي غيرديني جديد در مهد تمدن غرب که مبتني بر اومانيسم است، شكل گرفته است و از اينرو فرقههاي معنويتگراي پديد آمده در بستر اين تمدن، اومانيستي و انسان محورند.البته اين امر بدان معنا نيست که اين فرقهها بيخدا باشند، بلکه رويکرد آنها با عرفان اصيل فرق ميکند و در واقع محوريت و نقطه ثقل از خدا به سمت انسان تغيير پيدا کرده است.در آموزههاي بسياري از فرقههاي معنويتگراي غيرديني حتي سخني از خدا و حركت به سوي او نيست؛ زيرا هدف از حركت رسيدن به تواناييهاي كشف نشده انسان، آرام گرفتن، درمان دردها و رهايي از رنجهاي بيروني و دروني و جايگزين كردن شادماني با آن است كه اين اهداف هم به ادعاي آنها بدون اعتقاد به خدا و پيامبران و فقط با مأوا گزيدن در درون خود، قابل تحصيل است.بنابراين فرقههاي معنويتگراي جديد انسان را به خود و شناسايي تواناييها و داشتههاي خود فرا ميخوانند. در معنويتهاي نوگرا، به جاي دعوت انسان به خضوع در برابر خداوند، به کرنش در برابر موجودات ضعيف و محدود دعوت مي شود. فطرت پرستش در انسان، که در جستجوي کمالي نامحدود است، با پديده هاي مادي سرگرم مي شود و حتي گاهي اين فطرت با پرستش انساني ضعيف ـ که خود را در جايگاه خدا مي بيند ـ مانوس مي شود.به عنوان مثال سايبابا ميگويد: خداي خالق در او حلول کرده است. وي که خود را برهما، خالق هستي بخش مي داند ، مردم را به کرنش و پرستش در برابر خويش فرا مي خواندو با اين اشعار و اذکار مريدان خود را به خويش توجه مي دهد:خودتان را محصور من بدانيد و به من مشغول باشيد…
مثل کودکي پرورش تان دادم
وقتي خانم جواني شديد شريک زندگي شما شدم تا دوست تان بدارم و حافظتان باشم.
دو پسر زيبا به شما دادم تا آنها را دوست بداريد و ستايش کنيد.
بيا عشق مرا بپذير و خودت را رها کن
عشق من مثل دريا نامحدود است
مرا واقعاً قبول کن مثل مادرت
من آمده ام تا سعادت بدهم
اين اشعار نشاندهنده اين امر است که اين مکاتب، به دنبال انسانمحوري و مريدپروري ميباشند.
حتي با تحليل برخي از اصطلاحات مربوط به اين جنبشها از قبيل کل گرايي، همنيروبخشي، اتحاد، يگانگي، هماهنگي، دگرديسي، رشد انساني، ظرفيت انساني، آگاهي، شبکه سازي، انرژي، پالايش و هوشياري، به وضوح ديده ميشود که همگي در مقام تاکيد بر اومانيسم است. شمار قابل توجهي از کتابها و آثار اين جريانها، در بردارنده واژه «خود» هستند و اين به دليل مرکزيت انسان در انديشه آنها است. بنابراين وقتي انسان در اين عرفان محور شد، هدف ديگر در آموزههاي آنان، تنها شادي و آرامش است و هدف عرفان اصيل که همان رسيدن به خداوند است، در اين عرفانها جايي ندارد. به طور مثال در يوگا و در انديشه دالاي لاماي چهاردهم گويا هدف رسيدن به آرامش و شادي و لذت بردن از حيات دنيايي است.وي بزرگ ترين آرزوي خود را خوراکي خوب و خوابي خوش بيان ميکند.حتي در برخي از عرفان هاي نوظهور باوجود اعتقاد به دنياي ماوراء، اين ماوراء نيز در خدمت زندگي آرام وشاد آمده است و هدف خدا و قرب او نيست.بررسي آموزههاي اين جنبشها، نشان ميدهد که آنها به دنبال تکامل معنوي انسان با توجه به مفهوم خود، فارغ از توجه به خدا هستند. آنها به دنبال بشري ساختن خداوند ميباشند که اين امر هر چند حاکي از فطري بودن معنويت ميباشد، اما اين معنويت بر پايه انسان بنا نهاده شده است. هر چند در اين عرفانها معنويتگرايي وجود دارد، اما خداي اين معنويتها شامل يک نيروي دروني و خود انسان ميباشد. شعار «خدا را در درون خود بجوييد»، شايد بهترين شعار معنويت گرايي مدرن باشد كه آن حس دوري و غرابت بشر از خدا را مي زدايد و بيانگر اين واقعيت است که خداوند در واقع به عنوان ابزاري براي رسيدن به مقصود که همان شادي و لذتگرايي اين جريانهاي عرفاننما ميباشد و الا خود خداوند براي آنها موضوعيتي ندارد.البته همين امر، غربيهاي متدين را نگران کرده است، به طوري که نام اين جنبشهاي جديد را شرقيسازي غرب گذاشتهاند و معتقدند توجه بيش از حد به انسان، تحت تاثير عرفانهاي شرقي ميباشد، چرا که در تفکر تائو و بودا، خداي متعالي را خيلي قبول ندارند و از نيروي درونيه صحبت ميکنند. مانند معابد تائو (دين باستاني در سرزمين چين) که در آن معابد ورزشي است و نيروهاي دروني را در قالب تمرينات ورزشي به جريان مياندازد. به همين علت است که تئولوژيستها و الهيدانان غربي، فريادشان بلند شد که مسيحيت از دست ميرود و دينداري مردم غرب، در حال شرقي شدن است.بنابراين در اين جنبشها انسان به جاي مرجعيت خداوند مينشيند و آنچه که انسان درک ميکند و نسخه معنوي اي که خود ميتواند براي سلوک خود بپيچد، مهم است، نه آنچه که خداوند از طريق وحي بيان داشته است. بنابراين اين جنبشها و عرفانها، علي رغم اينکه در بعضي موارد مدعي معنويت هستند، اما به دليل عدم اتصال به وحي معتبر، نه فقط معنويت گريز هستند، بلکه در نهايت منجر به ستيز و چالش با معنويت و در نهايت انکار معنويت منجر ميشوند.بنابراين اين عرفانها با آنكه نام عرفان بر خود دارند، در واقع داراي خدا نمي باشند، بلکه آموزههاي معنوي آنها بيشتر ابزاري براي شادتر و آرامتر زيستن هستند. چنانچه يوگا براي كاهش درد زايمان، ايجاد اعتماد به نفس، تناسب و سلامت اندام و حفظ زيبايي صورت و بسياري موارد ديگر كاربرد دارد، اما
في الواقع نمي توان آن را عرفاني واقعي دانست.