جامعه شناسی قشربندی و نابرابری های اجتماعی

منبع: ملوین تامین
ترجمه: دکتر عبدالحسین نیک گهر
ارائه: بتول خاني

مقدمه:
جهاني بودن نابرابري اجتماعي چنين القا مي كندكه در ساختار اجتماعي، ويژگي هاي عمومي وجود دارد كه منشاء اين نابرابري است. از سوي ديگر، گوناگوني صورت كاركرد، و ميدان عمل نابرابري ها آنقدر زياد است كه از آن مي تواننتيجه گرفت كه اين ويژگي ها يك شكل نيستند. لذا، مي توان تصور كرد كه جامعه هاي انساني بر روي پيوستاري فرضي قرار گرفته اند كه در يك حد نهايي آن، برابري كامل و در حد نهايي ديگر نابرابري كامل وجود دارد.چنين موقعيتي ايجاب مي كند كه پژوهشگران اجتماعي وضعيت هايي را تحليل كنند كه در آنها صورت ها و درجات متفاوتي از نابرابري به وجود مي آيد و توسعه مي يابد و نيز بر عهده اوست كه پيامدهاي اين نابرابري را در جامعه هايي كه دستخوش آن هستند نشان دهند.متفكران اجتماعي از همان آغاز به مسايل نابرابري هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي توجه داشته اند و در نظريه هايشان سرشت طبيعي و پايدار و اجتناب ناپذير اين نابرابري ها را خاطر نشان نموده و نقش آنها را در زندگي اجتماعي مطرح كرده اند.
قشربندی
اصطلاحی در دانش جامعه‌شناسی است که برای توصیف نابرابری‌های اجتماعی به کار می‌رود. قشربندی نابرابری‌های ساختارمند میان گروه‌بندی‌های مختلف مردم بر اساس مزایای اجتماعی چون قدرت، ثروت و احترام است. سلسله مراتب پایگاه اجتماعی، نظام قشربندی را تشکیل می‌دهد.جامعه‌شناسان بر مبنای این که برای کدام‌یک از مزایای اجتماعی اهمیت بیشتری قائل‌اند؛ قشربندی‌های متعددی انجام داده‌اند. بعضی مهم‌ترین مزیت را ثروت دانسته‌اند و معتقدند که قدرت و احترام دو مزیت فرعی‌اند که از ثروت ناشی می‌شوند. ماکس وبر از جامعه‌شناسان مخالف قشربندی بر اساس ثروت بود و فشربندی بر مبنای هرکدام از مزایا را جدا و مستقل می‌دانست.این نظریه ماکس وبر به نظریه قشربندی سه‌گانه مشهور شد. کارل مارکس نیز از جامعه‌شناسانی است که برای نخستین بار نظریه قشربندی را مطرح کرد.
موارد قشربندی :
در جوامع ِ بسیار ابتدایی ممکن است این تقسیمات بر پایه ی سن و جنسیت باشد، یعنی سالخوردگان از جوان ترها و مردان از زنان قدرت و منزلت ِ بیشتری داشته باشند. جامعه شناسان می گویند در جوامع ِ صنعتی ِ امروز مثلا ً بریتانیا قشربندی ِ اولیه بر پایه ی طبقه ی اجتماعی است . با این وجود، فمینیست ها معتقدند که نظام ِ جنس / جنسیت نیز از شکل های اصلی ِ قشربندی است، به این معنا که مردان نسبت به زنان از قدرت و منزلت ِ بیشتری برخورداند . تفاوت های نژادی نیز مبنای مهمی است . مثلا ً سیاه پوستان نسبت به سفیدپوستان قدرت و منزلت ِ کمتری ارند . سن نیز همچنان ازعوامل ِ قشربندی محسوب می شود . به این معنا که جوانان و سالخوردگان نسبت به گروه ِ سنی ِ میان سال قدرت ِ کمتری دارند . تقسیم ِ میان ِ جهان ِ اول ( کشورهای غربی ) و جهان ِ سوم نیز گویای رابطه ی استثماری است و یکی از اصول ِ قشربندی را تشکیل می دهد.
طبقه اجتماعی (کلاس اجتماعی)
نوعی قشربندی است ک در آن قشرها به وسیله مقررات قانونی یا مذهبی ایجاد نمی‌شوند و عضویت بر مبنای موقعیت موروثی نیست.هم‌چنین طبقه اجتماعی؛ گروه‌بندی وسیعی از افراد است که دارای منابع اقتصادی مشترکی هستند.نظام‌های طبقاتی انعطاف‌پذیرترین نظام‌های قشربندی هستند.هیچ‌گونه محدودیت‌های رسمی درباره ازدواج میان گروهی بین افراد متعلق به طبقات مختلف وجود ندارد.طبقه یک فرد تا اندازه‌ای اکتسابی است؛ نه این که صرفاً در هنگام تولد منسوب گردد.تحرک اجتماعی؛ حرکت صعودی یا نزولی در ساخت طبقاتی؛ بسیار معمول‌تر از انواع دیگر است. طبقات به تفاوت‌های اقتصادی میان گروه‌بندی‌های افراد و نابرابری در تملک و کنترل منابع مادی بستگی دارند.نظام‌های طبقاتی اساساً از طریق ارتباطات گسترده غیرشخصی عمل می‌کنند. پایه‌های اصلی اختلافات طبقاتی؛ تفاوت در ثروت و شغل است.ثروت‌مندان، تاجران، کارفرمایان، صاحبان صنایع و مدیران اجرایی؛ معمولاً در طبقه بالا قرار دارند. کارمندان و کارکنان متخصص حرفه‌ای؛ طبقه متوسط را تشکیل می‌دهند. طبقه کارگر معمولاً در کارهای دستی و مشاغل زراعتی و باربری اشتغال دارند. در بعضی جوامع فئودالی روابط بین طبقات؛ رابطه بهره‌کشی است.
انواع طبقه بندي
 به طور کلی جامعه شناسان سه طبقه ی اجتماعی را مشخص می کنند:
طبقه ی ممتاز : این طبقه ی بخش ِ کوچکی از جمعیت را تشکیل می دهد .( حدود ِ ۱۰ درصد ) و چندنان مورد ِ توجه ِ جامعه شناسان نبوده است . این طبقه شامل ِ اشراف ِ زمین دار و کسانی است که از راه مالکیت بر زمین، تجارت، مستغلات و امثال ِ آن امرار معاش می کنند و مارکسیست ها، آنها را بورژوازی می نامند . مستخدمان ِ عالی رتبه ی دولت، روسای نیروهای نظامی و اعضای حکومت را نیز می توان در همین ردیف جای داد .
• طبقه ی متوسط ( میانی ) : این طبقه را کارگران ِ متخصص و کارمندان تشکیل می دهند . مثلا ً معلمان، پزشکان، استادان ِ دانشگاه، روحانیون، مدیران ِ کارخانه ها، کارکنان ِ دفتری، مستخدمان ِ دولت و غیره .
• طبقه ی کارگر : این طبقه از کارکنان ِ خدمات و کارگران ِ یدی مثلا ً پیشخدمت، آشپز، مکانیک ِ اتوموبیل، بنا، رفتگر، کارگران ِ کارخانه ها و غیره تشکیل می شود که مارکس ایشان را پرولتاریا نامید .
نا برابری اجتماعی:
به موقعیت های نابرابر بین افراد اشاره دارد که می تواند سیاسی، اقتصادی، فرهنگی باشد. نابرابری اجتماعی بنیانهای متعدی دارد، عده ای از محققان  معتقدند که بنیانهای اصلی نابرابری اجتماعی تفاوتهای فردی در تواناییهای ذاتی و انگیزه و تمایل به سخت کوشی است. و یا معتقدند که نابرابری در اصل مبتنی بر تفاوتهایی است که جامعه در رفتار و برخورد با افراد بین آنها قایل می شود. علت این فرق گذاری مشخصات و ویژگی هایی چون طبقه اجتماعی، اقتصادی، نژاد، قومیت، جنسیت و دین است که به طریق اجتمعی تعریف شده اند. از آن جا که طبقه اساسی ترین نوع نابرابری، یعنی تفاوت در میزان دسترسی مردم به ابزارهای مادی زندگی است؛ به همین دلیل در بیشتر مباحث مربوط به نابرابری اجتماعی از اهمیت بسیاری برخودار است. نابرابری اجتماعی ضرورتأ طبقاتی نیست، مثل: اختلاف دستمزد بین یک کارگر متخصص و ساده (که در یک طبقه هستند)، این اختلاف دستمزد باعث نمی شود که این دو در دو طبقه مختلف قرار گیرند، بلکه این دو نفر از نظر نابرابری اجتماعی تقسیم بندی می شوند. نابرابری طبقاتی، نابرابری است که ریشه در ساختار زندگی اقتصادی دارد و به عملکرد متفاوت اقتصادی مربوط می شود و از راه نهادهای اساسی اجتماعی و قانونی هر دوره تداوم یافته و تشدید می شوند. قدرت نيز همچون طبقه، مفهومي مهم در نظريه‌هاي عمده نابرابري اجتماعي است. بسياري از نظريه‌پردازان تحت تأثير “ماركس” تصديق مي‌كنند كه قدرت هنگامي نمايان مي‌شود كه عده‌اي به دلخواه قادر به كنترل شرايط اجتماعي باشند؛ بدون اينكه اهميتي براي نظرات موافق و مخالف قائل باشند. “ماركس” معتقد بود بر اين باور بود كه تا زماني كه مالكيت خصوصي و تقسيم كار در جامعه وجود دارد، وجود نابرابريهاي اجتماعي و تقسيم جامعه به دارا و ندار نيز غير قابل انكار است. “ماكس وبر” كه سهم عمده‌اي در شكل‌گيري نظريات نابرابري اجتماعي دارد. بر خلاف “ماركس” نابرابري اجتماعي را امري پيچيده‌تر از آن مي‌داند كه تنها بتوان در بعد اقتصادي تعريف نمود. “وبر” بر اين باور بود كه بعدهاي ديگر نابرابريها (اجتماعي و سياسي) داراي اهميت يكساني با نابرابري اقتصادي هستند، اگر نابرابريهاي اقتصادي را در جامعه از ميان ببريم، بعدهاي ديگر كه از روند زندگاني اجتماعي در جامعه‌هاي پيچيده صنعتي امروزي سر چشمه مي‌گيرند، از گوشه و كنار برخاسته، به پراكنش خود ادامه خواهند داد. وي بر اين باور است كه لازمه زندگي در جامعه‌هاي صنعتي امروزه سر و كار داشتن با سازمانهاي اداري و سياسي و حقوقي است كه بر پايه ديوانسالاري و سلسله مراتب اداري استوار هستند؛ پس وجود نابرابري اجتناب‌ناپذير خواهد بود؛ زیرا تفاوتهاي قدرتي و مهارتي، سبب پيشبرد هدفهاي سازمانهاي اجتماعي خواهندشد.تفاسير مختلف نظريه‌پردازان و جامعه‌شناسان دوره‌هاي مختلف نشان مي‌دهد كه نابرابري اجتماعي پديده‌اي تاريخي است و در همه دورانها در جامعه‌هاي بشري بوده است. ساختهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي سبب انگاره نابرابري در بهره‌گيري از موقعيتهاي اجتماعي هستند. براي نمونه ساخت اجتماعي‌اي كه بر تبعيض نژادي تكيه دارد و يا دسته‌اي از شهروندان را پست‌تر از ديگران مي‌بيند، نوعي بيماري اجتماعي است كه بر وجود نابرابري اجتماعي در جامعه دامن مي‌زند. از اين رو ترديدي نيست كه همۀ قشرها در جامعه نابرابري را ناپسند مي‌دانند؛ مگر آنكه اين نابرابري و تبعيض به نفع اقليت باشد.
از افلاطون تا ماركس:
افلاطون
بناي جامعه جديد را نه تنها بر پايه عدالت، بلكه بر ثبات اجتماعي و انضباط دروني استوار مي ديد. جامعه اي كه ساختار طبقاتي آشكاري دارد و شهروندان درون يكي از طبقات سه گانه زير جا دارند: طبقه زمامداران (داراي دو طبقه رهبران و غير رهبران)، طبقه نگهبانان، طبقه كارگران. افلاطون معتقد بود كه فرزندان بر خاسته از والدين دو طبقه نگهبانان و كارگران نيز مي توانند به شايستگي وظيفه زمامداري را كه به زبقه زمامداران واگذار شده است بر عهده گيرند. بنا بر اين، او تولد را عامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي نمي داند. او براي همه كودكان جامعه مستقل از خاستگاه اجتماعيشان خواستار فرصتي برابر براي شكوفايي استعدادشان است و به اقتضاي آن، براي همه آنها تربيتي متناسب با وظايف ويژه اي كه بايد در جتامعه بر عهده گيرند تجويز مي كند. افلاطون در اين جامعه قدرت مطلق زمامداران را كاركرد صحيح اين نظام تربيتي و گزينشي توجيه مي كند. افلاطون از بيم مداخله فساد انگيز تعلقات خويشاوندي، امحاي خانواده در ميان قشر زمامداران را پيشنهاد مي كند.علاوه بر آن او تأكيد مي كند كه اعضاي قشر زمامداران جز حداقل معيشت نمي توانند هيچ ثروتي از آن خود داشته باشند. او با اين تدبير قصد داشته كه آنان را از اعمال سياست هايي در راستاي حفظ منافع شخصي شان بر كنار نگاه داشته و در عين حال به آنان فرصت داده كه همه تلاششان را در جهت خير جامعه صرف كنند.بنابراين پيداست كه افلاطون جامعه اي به شدت قشر بندي شده پيشنهاد كرده است كه در آن وظيفه اصلي طبقه زمامداران تأمين برابري فرصت ها براي همه افراد جامعه، امحاي كامل مالكيت خصوصي و كوشش بي دريغ در راه خير عمومي است.
ارسطو:
معتقد بود که اساس تقسیم بندی جامعه بر مبنای قدرت و ثروت و ایجاد حکومت است. وی معتقد بود که در هر جامعه و کشوری مردم بر سه گروه تقسیم می شوند:1- آنان که بسیار توانگرند. 2- آنان که بسیار فقیرند. 3- گروه میانه بین این دو.ارسطو معتقد بود که با اعتدال و میانه روی می توان حکومت کرد و بهترین جامعه را در حکومتی می دانست که به دست طبقه متوسط باشد، به نظر وی مشکلات اجتماعی و سیاسی را با توسعه قدرت طبقه می توان از جامعه زدود.
نظریات ارسطو درباره قشربندی:
– هیچ جامعه ای بوجود نمی آید مگر با تقسیم مردم به طبقات و توزیع اموال
– نابرابری اجتماعی را ناشی از سرشت انسان ها می دانست و استعدادهای آنان
– تعیین و مشخص کردن وظایف افراد که لازم و ضروری برای حفظ جامعه است
– داشتن اعتدال و میانه روی
– برخورداری حکومت ها از فضیلت اعتدال و میانه روی و میانه گزینی در همه کارها
– حکومت طبقه متوسط از بهترین خکومت هاست
– هر گاه افراد طبقه متوسط بیشتر از طبقه پایین و بالا باشند حکومت پایدار تر و نیرومند تر است
ماکیاولی:
معتقد به جامعه باز بود و نابرابری اجتماعی را در اجتماع امری مطلوب و مشروع می دانست. ایجاد امکانات یکسان برای همگان قبل از نابرابری اجتماعی را خواستار بود.وی معتقد بود در جامعه باز باید برای گزینش و انتخاب رهبر و کسانی که استعداد ذاتی رهبر شدن را دارند امکانات مساوی، تربیت مساوی، شرایط مساوی قرار دهند. وی بیان می کند که بدون برابری آغازین جامعه در معرض از دست دادن استعدادهای بالقوه یک نسل از اعضایش است.
كارل ماركس:
به نظر ماركس بر مبناي موقعيت ها و وظايف گوناگوني كه افراد در ساختار توليد جامعه دارند طبقه اجتماعي شكل مي گيرد، كه دو عامل اطلي در تشكيل طبقه اجتماعي دخيل هستند:
1-شيوه توليد( كشاورزي، پيشه وري، صنعتي)
2- مناسبات توليد
به نظر ماركس اين دو عامل هستند كه لايه هاي عمده مشاغل را در ساختار اقتصادي جامعه ايجاد مي كنند، مالك زمين و رعيت را در جامعه دهقاني، كارفرما و كارگر را در جامعه صنعتي در برابر يكديگر قرار مي دهند.از نگاه ماركس داشتن موقعيت هاي متفاوت در ارتباط با وسايل توليد ميان افراد جامعه تضاد منافع ايجاد مي كند. به ويژه ماهيت جامعه سرمايه داري بورژوازي ايجاب مي كند كه مالك كارخانه سودش را با تملك منافع حاصل از كارگري به حد اكثر برسانند. در چنين وضعيتي كارگر احساس مي كند كه از او بهره كشي مي شود. از سوي ديگر قدرت اقتصادي طبقه سرمايه دار به وي امكان مي دهد تا اهرم هاي قدرت سياسي را در خدمت منافع خودش به دست گيرد و مبارزه حق طلبانه كارگران را سركوب نمايند.مالكان سرمايه دار تا زماني كه كارگران متحد نشده و سازمان نيافته اند و به علل استثمار شدگيشان آگاهي نيافته اند سلطه كاملشان را بر اقتصاد و توليدش حفظ خواهند كرد. كارگران نيز بدون داشتن آگاهي طبقه تشكيل مي دهند، ولي به دليل فقدان آگاهي طبقاتي به فكر اقدام جمعي نمي افتند. به عقيده ماركس اين ناآگاهي چيزي از اين واقعيت مسلم را كه آنان به دو دليل طبقه عيني تشكيل مي دهند كم نمي كند:
1- وضعيت اقتصادي مشتركشان در برابر وسايل توليد.
2- ناتواني عمومي شان در مقابله با استفاده از نيروهاي سركوبگري كه جلوي تظاهر نارضايت آنها را مي گيرند.
چشم انداز تحليل ماركسيستي از پديده قشر بندي اجتماعي، از سويي بر وجود عيني طبقه تأكيد مي كند و از سوي ديگر بر مناسبات توليدي كه توانايي شكل دهي و تعيين وضعيت اجتماعي كل را دارد. ماركس بدون آن كه نقش عواملي چون قدرت يا شوه زندگي را نفي كند، واقعيت اساسي جامعه را مالكيت مي داند و آن را زير بنا مي نامد. بر روي اين زير بنا، نهادهاي اجتماعي- فرخنگي قرار دارد كه آنها را روبنا مي نامد، از آن جمله قدرت، شيوه هاي فرهنگي، صورت هاي زندگي خانوادگي، فرايندهاي آموزش و پرورش و …..  . همه اين عوامل مي توانند نابرابري هاي اوليه ناشي از تفاوت در مالكيت را تشديد كند. ماركس علاوه بر مفاهيم زير بنا و روبنا ديدگاه ماركسيستي مطالعه قشر بندي اجتماعي سه مفهوم كليدي ديگر را نيز در بر ميگيرد كه عبارتند از: آگاهي طبقاتي، همبستگي طبقاتي، و ستيزه طبقاتي.
آگاهي طبقاتي:
خود آگاهي يك طبقه (مثل كارگر) به نقشي است كه اعضايش در فرايند توليد ايفا مي كنند و به روابطي است كه با طبقه مالكان وسايل توليد دارند. همچنين آگاهي طبقاتي ايجاب مي كند كه از حدود بهره كشي كارگران توسط صاحبان سرمايه درك صحيحي داشت و كارگران را به سهم عادلانه اي كه بايد از (ارزش افزوده) كارشان نصيب ببرند آگاه كرد.
همبستگي طبقاتي:
يعني اقدام هماهنگ طبقه كارگر براي رسيدن به هدف هاي اقتصادي و سياسي است.
ستيزه طبقاتي:
شامل دو وجه اصلي است:
1- مبارزه ناآگاهانه ميان پرولتاريا و سرمايه داران براي برخورداري از كالاهاي اقتصادي پيش از نايل شدن به آگاهي طبقاتي.
2- مبارزه آگاهانه و هماهنگي كه دو طبقه را در برابر هم قرار مي دهد و پرولتاريا با آگاهي يافتن به نقش تاريخي اش براي بهبود وضعيت زندگيش و در بلند مدت براي در اختيار گرفتن وسايل توليد مبادرت به عمل جمعي مي كند
ماكس وبر:
وبر در بسياري از نكات اصلي با شيوه تحليل ماركسيستي موافق بود، وبر تحت تأثير ماركس بعد اقتصادي قشر بندي اجتماعي را در نظريه اش منظور كرد.وبر مالكيت را نقش تعيين كننده اي در توزيع امكانات عرضه شده به فرد يا به طبقه ايفا مي كند، و به بعد اقتصادي دو بعد قدرت و حيثيت را اضافه مي كند. از نظر وبر مالكيت و قدرت و حيثيت با وجود وابستگي متقابلشان سه بنيان متمايزند كه بر روي آنها نظام قشربندي در هر جامعه اي سامان مي يابد.تفاوت در برخورداري از مالكيت اموال منشاء طبقه بندي اجتماعي است، تقسيم نابرابر قدرت به تشكيل احزاب سياسي مي انجامد و درجات حیثیت گوناگون منشاء پیدایش قشرهای اجتماعی است که از دارندگان پایگاه های اجتماعی مشابه تشکیل شده اند.معیارهای جامعه شناسی جدید اولویت  را به نظریه های ماکس وبر می دهد، زیرا او بود که شرایط لازم برای تشکیل (اجتماع) را تعریف کرده است. وبر بیان می کند که اگر طبقات اقتصادی به معنای دقیق کلمه (اجتماعات ) نیستند، در عوض گروه های دارای پایگاه اجتماعی مشابه ، اجتماعات هستند. دارندگان پایگاه اجتماعی مشابه در جامعه سهم برابری از حیثیت و احترام دارند و از درون احساس همبستگی می کنند. البته نا برابري در تملك اموال مي تواند منشاء نابرابري در اعطاي امتيازات مربوط به حيثيت گردد اما عوامل ديگر هم در اين فرايند اهميتي كم و بيش برابر دارند. توزيع نابرابر ثروت بر واگذاري امكانات كه هر شخص از آن بر خوردار است اثر مي گذارد، به نظر ماكس وبر تفاوت هاي پايگاه اجتماعي را در شيوه هاي متفاوت زندگي مي توان به چشم ديد. شيوه هاي زندگي عامل مهمي در چفت و بست اجتماعيي گروه هاي زيادي است كه پايگاه اجتماعي مشابهي دارند كه اصولأ عزت و احترامشان را از راه هاي غاصبانه كسب مي كنند. ماكس وبر از دو جهت با ماركس اختلاف نظر دارد: نخست از لحاظ اهميت  بيشتري كه براي گروه هاي پايگاه اجتماعي قائل است، دوم از لحاظ ترديدي كه درباره پيدايش وجدان جمعي و احساس نيازي مشترك ميان اعضاي يك طبقه اجتماعي براي مبارزه دسته جمعي با نظام حاكم ابراز مي كند.
وارنر:
قشر بندی بر معیار ذهنی و تصوری که اعضای یک اجتماع از وضعیت شان دارند را مبنای قشر بندی دانست.وارنر قشر بندی را ناشی از قضاوت های جامعه در مورد افرا دانست، که این ارزش یابی ها مبنای تعیین منزلت افراد است و بر اساس آن شاخص هایی نظیر شغل، مشارکت اجتماعی،پیشینه خانوادگی و سبک زندگی صورت می گیرد.وارنر طبقه اجتماعی را یک واقعیت اجتماعی می داند که افراد درون یک اجتماع با ارزیابی و رتبه بندی سایرین انجام می شود.وارنر شباهتی میان گروه های پایگاهی(منزلتی) و طبقات اقتصادی نمی بیند(افرادی که دارای منزلت بالایی هستند، لزومأ جز طبقات بالای اقتصادی جامعه نیستند.اختلاف نظر ميان وارنر و ماركس به دليل اين است كه: وارنر معيارهاي ذهني قشر بندي اجتماعي را، يعني آن تصويري را كه اعضاي يك اجتماع از وضعيت شان دارند، مبناي قشر بندي اجتماعي مي داند. اما ماركس بيشتر تفاوت هاي عيني مانند ثروت و درآمد را در امر قشر بندي دخيل مي داند.
فرآيند هاي امتياز دهي به پايگاه اجتماعي:
امتيازات پايگاه اجتماعي را مي توان در سه مقوله طبقه بندي كرد:
1- ماكليت:
2- قدرت:
3- پاداش هاي رواني:
مالكيت:
اندازه گيري مالكيت، اگر بپذيريم كه صورت هاي گوناگونش را با ارزش پولي اش بيان كنيم، كار چندان دشواري نيست. اين روش محاسبه اجازه مي دهد كه مزاياي مالكيت وابسته به پايگاه هاي متفاوت را با هم مقايسه كرد، ميزان همبستگي آنها را با ساير عوامل سنجيد، و طيف و پيامدهايش را آشكار نمود. فرايند توزيع مالكيت از يك جامعه به جامعه اي ديگر ساز و كاري بسيار متفاوت دارد.  در جامعه اي حاكميتي فوق العاده متمركز ميزان امتيازات مالكيت مربوط به هر پايگاه اجتماعي را تعيين مي كند و نظارت مي كند تا همه افراد متعلق به يك رده اجتماعي امتياز مساوي دريافت كنند. بر عكس، در جامعه اي ديگر كه اصول بازار و كسب و كار آزادرواج دارد، اين ساز و كار (مكانيسم) بازار است كه امتياز مالكيت را ميان پايگاه ها به تبع، از يك طرف، تقاضا براي خدماتي كه دارنده يك پايگاه اجتماعي عرضه مي كند، و از طرف ديگر، كميابيشان توزيع مي كند. قدرت نيز بر تغييرات مالكيت تأثير گذار است. به همين دليل، كارگران متشكل در سنديكاها، چه در بخش عمومي و چه در بخش خصوصي، دستمزد دريافتي شان خيلي بيشتر از كارگراني است كه فاقد تشكيلات سندكايي هستند. جاي ترديد نيست كه قدرت مهم ترين عامل در امر تصميم گيري مربوط به توزيع امتيازات مالكيت است. منبع اين قدرت ممكن است يا تشكيلات سازماني باشد يا تملك ابزار توليد باشد يا مرجع قانونگذاري يا منابع ديگر. به هر صورت در تحليل نهايي، ميزان امتياز پايگاهي مالكيت به قدرت بستگي دارد.
قدرت:
قدرت دومين نوع امتياز مسلط در هر جامعه است. تعريف واژه هاي مالكيت و قدرت معلوم نمي كند كه قدرت متغييري پيچيده تر از مالكيت باشد، به همين دليل محققان قشر بندي در تحليل قدرت، براي اندازه گيريش كمتر به شاخص هاي كمي چون درآمد براي سنجش مالكيت تن داده اند. در ابتدا لازم است كه تفكيكي ميان (قدرت نقش) و (قدرت امتياز نقش) قايل شد: قدرت نقش، يعني قدرتي است كه شخص براي ايفاي مسئوليت  هاي نقشش لازم دارد.
قدرت امتياز نقش، قدرتي است كه شخص به عنوان امتياز ايفاي نقشش دريافت مي كند.
قدرت امتياز نقش كه شخص دريافت مي كند به هيچ عنوان به قدرت نقشي كه ايفا مي كند بستگي ندارد. در اكثر جوامع سوسياليستي به جدايي اين دو نوع قدرت، به عنوان حالت خاص جدايي منظم امتيازان نقش از نظام امتياز دادن تأكيد مي كنند. آن چه را كه بايد در اين خصوص تميز داد، نابرابري هاي قدرت از نابرابري هاي امتيازات خارجي است. نابرابري قدرت از ماهيت نقش هاي گوناگون نتيجه مي گردد، و نابرابري امتيازات خارجي حتي اگر تا حدودي به تفاوت هاي نثش ها مربوط باشد، منشاء آن در جاي ديگر بايد جستجو شود. تميز ميان قدرت فردي و قدرت اجتماعي است. قدرت فردي به امكاناتي بستگي دارد كه ما براي سازماندهي زندگي خصوصيمان دراختيار داريم. امر تقسيم ميان كار و فراغت، ميان زمان تخصيص يافته به زندگي خصوصي و زمان اختصاص يافته به زندگي عمومي، همين طور انتخاب سبك زندگي مطلوب، در جستجوي فلان يا بهمان خدمت بودن، از جمله آنچه به فراغت و رفاه زندگي خصوصي جز با واسطه پول دست نيافتني اند براي آن است كه تقسيم نابرابر مالكيت به توزيع نابرابر قدرت فردي منتهي مي گردد.
قدرت اجتماعي در ابعاد دو گانه اي اعمال مي شود. بعد اول توانايي ما را در رسيدن به هدف هاي اختصاصي مان در شبكه پايگاه هاي اجتماعي كه از آن ما نيز درون آن جا دارد، بيان مي كند. اين شبكه پايگاه ها ممكن است دستگاه اداري دولت، تشكيلات سنديكايي يا سازمان صنفي باشد. در چنين مجموعه هايي، قدرت اجتماعي به مقدار اقتدار رسمي بستگي دارد، يعني به قدرت نقش كه موقعيت شغلي اعطا كرده است، با اين تبصره كه در ادارات متعدد دستگاه دولت، اشخاص متفاوت با داشتن موقعيت مشابه، دامنه اقتدارشان متغيير است.
بعد دوم قدرت اجتماعي آن اقتداري است كه شخص در طرح ريزي سياست اجتماعي جامعه اي دارد كه در آن با هماهنگي اعتقادات مسلم اش و منافع شخصي اش زندگي مي كند. در جامعه چه كسي سياست اجتماعي را طرح ريزي مي كند و چه كسي براي به اجرا درآوردن آن قدرت دارد؟ اين پرسش جامعه شناسان را برآن داشته است تا مطالعات مربوط به نقشي را كه سنديكاها، اجتماعات، گروه بندي هاي صنفي و گروه هاي منافع در اين زمينه ايفا مي كنند عميق تر كرده و نفوذ چنين گروه هايي را در اداره زندگي عمومي نشان دهند.
پاداش هاي رواني:
سومين نوع امتياز وابسته به پايگاه هاي اجتماعي پاداش رواني است، كه شامل همه امتيازاتي مي شود كه از مقوله امتيازات مالكيت و قدرت نيستند. اين دو امتياز(قدرت و مالكيت) هر چند كه گاهي منشاء پاداش رواني اند، ليكن مستقل از اين تعريف و اندازه گيري مي شوند. انواع پاداش هاي رواني زياد و گوناگون مي باشند مانند: افتخار، امنيت، استقلال، آزادي عمل و فكر در كار و…..
ملاحظه پاداش هاي رواني به عنوان سومين نوع امتياز پايگاهي با تعدادي از ويژگي هايش توجيه مي شود.
نخست: تمايل به چنين پاداش هايي غالبأ به همان شدت تمايل به مالكيت و به قدرت است.
دوم: نابرابري در برخورداري از اين پاداش ها پيامدهايي خطير چون پيامدهاي نابرابري هاي قدرت و مالكيت به بار مي آورد، همين كافي است كه به پيامدهاي فقدان امنيت، احترام، و استقلال بينديشيم.
سوم: بر هم كنشي ميان پاداش هاي رواني و مالكيت و قدرت در دو جهت اعمال مي شود، مثلأ اعتبار يك شغل و امنيتي كه از ثبات آن حاصل گردد، مي تواند به شيوه هاي گوناگون روي امتيازات مالكيتي كه عرضه مي كند اثر بگذارد.
چهارم: شدت تمايل به پاداش هاي رواني، درست مثل تمايل به مالكيت و به قدرت، از الگوهاي فرهنگي جامعه متأثر است. در واقع پس از يادگيري در فضاي فرهنگي جامعه است كه ما براي ارزش هاي گوناگوني از نوع اجر يا پاداش اهميت قايل مي شويم، و عاري بودن از كيفيت ذاتي اين پاداش ها را بيش از مالكيت و قدرت مطلوب مي كند.
پنجم : چنان چه نقش پاداش هاي رواني به همان اندازه مالكيت و قدرت به الگوهاي فرهنگي بستگي دارد، از آن نتيجه مي گردد كه اين پاداش ها نيز چون ساير مؤلفه هاي قدرت و مالكيت از سوي بخش هاي مختلف جمعيت و از جامعه اي به جامعه اي ديگر به صورت هاي متفاوت ادارك و ارزيابي مي شود.گ
گوناگوني نظام هاي قشر بندي
علاوه بر فرايندهاي بنيادي كه نظام هاي قشر بندي را ايجاد كرده و حفظ مي كند، اين نظام ها خصوصيات ديگري هم دارد كه از جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است. مانند: تحصيل پايگاه اجتماعي، كه شامل:
1- پايگاه واگذاري يا محول
2- پايگاه اكتسابي يا محقق
3- به حد نصاب سني رسيده يا ارث
پايگاه واگذاري يا محول:
در اين حالت پايگاه به شخص واگذار مي شود با به ارث به او مي رسد، مثل: شاهزاده اي كه به موجب اصل جانشيني شاه مي شود.
مثل نظام كاست در هند، در هندوستان فرد با مهم ترين پايگاهش به دنيا مي آيد يعني با تعلقش به كاستي كه از لحاظ نظر تغيير ناپذير است. اين رسم با شدت هر چه تمام تر در محيط هاي روستايي اعمال مي شود، و آنجا عملأ هيچ كس نمي تواند اصل و نسبش را پنهان كندو براي امرار معاش هر شخص بايد به مشاغل و به حرفه هايي بپرازد كه كاستش تعيين كرده است. پايگاه اصلي در اين نظام به معناي دقيق كلمه از راه يا واگذاري يا موروثي تحصيل مي شود و نه از راه اكتسابي. حتي در اين وضعيت افراطي هم پاره اي اعتبار و شايستگي لازم است تا شخص در كاستش باقي بماند، شخص بايد مطابق با انتظاراتي كه از كاستش وجود دارد رفتار كند وگرنه از آن طرد شده و به خيل عظيم پارياها(ناپاك ها) كه خارج از كاست هستند رانده خواهد شد. اهم اين انتظارات كه عمل نكردن به هر يك از آن ها باعث طرد شخص از كاستش مي شود عبارتند از: پرداختن به حرفه هاي سنتي مجاز براي هر كاست؛ ازدواج درون كاست؛ خوردن غذاهاي تجويز شده؛ پرهيز از تماس با افراد كاست هاي پايين تر….
در هند ضمانت اجراي هاي نيرومند رسمي و غير رسمي براي حفظ و تداوم امتيازات بنيادي ميان كاست ها و درون كاست ها وجود دارد. به عنوان مثال: با همكاري قانون و رسوم است كه پارياها (ناپاك ها) حق پرداختن به برخي مشاغل و حق نيايش در برخي از معابد و حق حضور در ساعاتي معين در ميان عموم را ندارند. در هند ضمانت اجراها را هم كاستي كه شخص به آن تعلق دارد به مورد اجرا مي گذارد و هم كاستي بالاتر.ضمانت اجراهايي كه از سوي كاست هاي بالاتر اجرا مي شود به دليل آن است كه نگذارد اعضاي كاست هاي پايين تر در سلسه مراتب كاست ها ارتقا پيدا كنند و به مشاغلي بپردازند كه به كاست هاي بالاتر اختصاص يافته است. در مقابل ضمانت اجراي درون كاست هدفش اين است كه عضو كاست را از سرافكنده شدن يا تنزل يافتن تو تنزل دادن ساير اعضاي كاست با ارتكاب اعمالي كه ويژه كاست هاي پايين تر است باز دارد.
پايگاه اكتسابي يا محقق :
در پايگاه اكتسابي بر عكس مي باشد و پايگاه در نتيجه كوشش هاي شخصي به دست مي آيد. مثل نظام طبقات در ايالات متحده آمريكا.
وضعيت در ايالات متحده آمريكا درست در نقطه مقابل وضعيت هند است، زيرا هر شخصي بايد پايگاهش را با ابراز لياقت و شايستگي در عرصه رقابت با ديگران كسب كند. عمومأ پذيرفته شده است كه هر شخصي كه به طور تصادفي انتخاب شود سزاوار آن مقام و موقعيتي است كه دارد، خواه از لحاظ ميزان تحصيلات، خواه ازلحاظ شغل يا درآمد يا امكانات و سبك زندگي مربوط به آن پايگاه. هنجارهاي فرهنگي نافذ در جامعه امروز آمريكا، در پاره اي موارد دست يابي به پايگاهي ممتاز را به صرف روابط خانوادگي يا به دليل اعمال نفوذ شخصي نامشروع مي داند.
جامعه امروز آمريكا هيچ سنخيتي با آن جامعه كاملأ برابر كه بنيانگذاران جامعه آمريكا داشتند ندارد: در جامعه امروز فرزندان سفيد پوست پروتستان كه پدرانشان تحصيل كرده و صاحب مشاغل عالي هستند، از موقعيت مناسبي براي ارتقاي اجتماعي برخوردارند. هر يك از مشخصات خانوادگي و اصل و نسب موقعيت ممتازي در عرصه رقابت براي موفقيت اجتماعي به كودك مي دهد. بنا بر اين، تعدادي ويژگي اعطايي (يا واگذاري) نقش مهمي در دست يابي به پايگاه هاي ممتاز ايفا مي كند. تفاوت اصولي ميان نظام هاي هندي و آمريكايي در اين است كه ايدئولوژي فرهنگي رايج در ايالات متحده آمريكا امتيازات موروثي را هر چند كه قانوني است اخلاقي نمي داند. لذا، اين ايدئولوژي فرا خور جامعه اي است  كه به پايگاه اكتسابي ارج مي نهد، نه به پايگاه واگذاري. به همين دليل، با وجود اين كه هيچ گونه محدوديت قانوني براي انتقال از نسلي به نسل ديگر وجود ندارد، هنجارهاي فرهنگي بيش اپيش نيرومند، روز به روز استفاده از اين نوع امتيازات را بي اعتبار تر مي كند. در حالي كه در هند، بيشتر سنت ها، هنجارها و قوانين به نظام مبتني بر پايگاه هاي موروثي اهميت مي دهد.
ضمانت اجرا:
هر نظام قشربندي بايد به منظور واداشتن افراد به رعايت هنجارها و ارزش هاي جامعه به وسايلي متوسل شود. مهم ترين اين وسايل، فرايند جامعه پذيري و فرهنگ پذيري اعضاي جديد جامعه است. اين جامعه پذيري براي آن كه مؤثر باشد با ضمانت اجراهايي همراه است، يعني به افرادي كه موافق با هنجارهاي جامعه رفتار كنند پاداش داده و در غير اين صورت آنان را كيفر مي دهد. اين ضمانت اجراها ممكن است رسمي و مدون باشد، مثل قوانين؛ ممكن است غير رسمي باشد، مثل رسوم و عرف، يا به صورت تذكر، تقبيح و محروم كردن از حثوث اجتماعي اجرا شود، يا به صورت مثبت، يا تمجيد و تحسين و دادن پاداش هاي مناسب براي ترغيب به رفتارهاي مطلوب. همچنين ضمانت اجراها بر حسب شديد بودن يا ضعيف بودن، موقتي يا پر دوام بودن، محدود يا پر دامنه بودن كاربردشان و نيز از لحاظ عمومي بودن يا خصوصي بودن متفاوت است.
پايگاه به حد نصاب سن:
در اين پايگاه، رسيدن به حد نصاب سني لازم است. مثل: دسيدن به سن رأي دادن كه به موجب قانون تعيين مي شود. يا ايجاد كردن پايگاهي مثل: پدر يا مادر شدن كه با تولد فرزند و با رسيدن به سن خاصي به وجود مي آيد. در همه احوال حداقلي از اعتبار و شايستگي براي احراز پايگاه اجتماعي لازم است، حتي براي پايگاه هاي واگذاري يا موروثي. زيرا شخصي كه پايگاهي را اشغال مي كند بايد اعتبار و شايستگي اش را براي حقوق آن پايگاه، با ايفاي تكاليف متناظر با نقشي كه بر عهده دارد ، به منصه ظهور برساند. بدين سان هر پسري مي تواند با رسيدن به حد نصاب سني، پايگاه پدر را ايجاد كند، اما اگر رفتارش در مقام پدر با موازين قانوني و عرف و سنت جامعه مطابق نباشد، بيم آن مي رود كه حق اعمال اختيارات پدريش محدود شود، يا حتي حق و لايت پدري از او سلب گردد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *