نویسنده: محمد عصاریان
گفتوگو با دكتر داود كميجاني، استاد دانشگاه و پژوهشگر اديان
شكي نيست كه يكي از مهمترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگي كشور است، يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درونزا و صيرورتبخش و كيفيتبخشي كه اسمش فرهنگ است
و در درون انسان ها و جامعه بوجود مي آيد، چگونه بايد باشد. اشكال و نواقص چيست و چگونه بايد رفع شود، كندي ها و معارضاتش كجاست؟ مجموعه اي لازم است كه اين موارد را ترسيم كند و سپس از اين موارد حفاظت كند. داود كميجاني شايد كسي باشد كه بتواند تا اندازهاي اين كنديها و تعارضات را براي ما روشن كند. وي زماني به عنوان مشاور فرهنگي وزير علوم، تحقيقات و فناوري و مديريت فرهنگي بنياد جانبازان استان تهران را به عهده داشته است.
كميجاني دروس حوزوي را تا پايه 10 رسانده است و اكنون در سطح دكتراي تاريخ فرق مذهبي در دانشگاه همدرد دهلينو مشغول به تحصيل است. وي ورود به بحث مديريت فرهنگي ديني را تا آنجا لازم ديد كه حوزه هاي آسيب هاي اجتماعي و ديني را از يكديگر جدا كند و اكثر جوانان را در گروه آسيب ديدگان ديني قرار دهد. وي معتقد است در مديريت فرهنگي ما حوزه اين دو از يكديگر جدا نشده است و به همين دليل برچسبزني بر آسيبديدگان ديني مبني بر آسيب ديده اجتماعي را يك اشتباه بزرگ و جبران ناپذير تلقي ميكند. اين استاد دانشگاه سخنان جالب ديگري هم دارد:
نگاه تجربي شما به مديريت فرهنگي چگونه است؟
ابتدا بايد مشخص كنيم كه قصد داريم سر چه موضوعي بحث كنيم. بارها شده است كه طرفين نشستهاند و گفتگويي ترتيب دادهاند. اما مقصد به صورت جزيي مشخص شده است. موضوع مشخص است اما بايد اين موضوع را اينجا بازتر كنيم تا بتوانيم به يك نتيجه برسيم، يا به هدف مورد نظر نزديك شويم.
مديريت فرهنگي يك مفهوم بسيار بزرگ است بنابراين بايد ساختار و اجزاي اين ركن كلي را به صورت جزيي مشخص كنيم. متأسفانه امروزه اكثر مديران ما در عرصه هاي مختلف نظارت و كنترل و تصميمگيري را با مديريت اشتباه ميگيرند. اين اشتباهات باعث مي شود كه مديريت از راه اصلياش دور شود. در ابتدا بايد گفت كه بيش از 250 نوع تعريف از مديريت و فرهنگ ارائه شده است كه اكثراً در مجموعه جامعه شناسي جاي ميگيرد. به نظرم پسنديدهترين تعريف اين است كه فرهنگ مجموعهاي پيچيده است از يافتهها و آرزوهاي يك ملت و تجربياتشان در عرصههاي فرهنگي و معنوي، مثلاً چينيها و ژاپنيها دنياگرايند، يعني اينكه مجموعه آرزوها و خواستهها و تجربياتشان در جهان مادي معنا ميشود. از طرفي معني مديريت در اصل بر مبناي مداريت بوده است؛ يعني مدير مانند يك مدار محوريت حركت را در دست دارد و آن را تنظيم ميكند، يك فرآيند است كه در ادامه با يك تحول روبرو خواهيم شد. مديريت يك فرآيند است كه سعي مي شود به كار گرفته شود تا منابع مادي و انساني ساماندهي شود و بتوانيم به يك هدف مطلوب دست يابيم. بنابراين مديريت فرهنگي به نوعي ساماندهي آنچه كه در فرهنگ ماست، براي اينكه فرهنگمان را با آمادگي كلي و جزيي درك كنيم. بنابراين در اين مديريت بايد خطكشيها مشخص شود تا بدانيم قدمهاي بعدي را بايد چگونه برداريم . بدانيم كه به كجا خواهيم رفت. مثلاً ايرانيان در قوم شناسي غيرتمند و علمپژوه و مهماننواز بودهاند. اين مطلب را از يافتههاي تاريخي بدست آوردهاند. يافتههايي كه در تاريخ ماست؛ از تاريخ 4000 ساله ما.
بنابراين داشتن يك رهبر براي يافتن اين يافتههاي تاريخي ضروري به نظر ميرسد كه الان خلا آن احساس ميشود.
براي يافتن يافتههاي جديد و يك فرهنگسازي براي ملتي كه در آينده مهمان ما خواهند بود، بايد اين فرهنگ طراحي شود كه يك رهبر در آن نياز اصلي است. اگر خوب به تاريخ فرهنگ ما و اجتماعات جهاني نگاه كنيم خواهيم ديد كه گروهي از متفكران بوده اند كه فقط فكر مي كردند آنان فيلسوفان بودند و در جاهاي ديگر كاردينال ها و مسيحيان پاپ بودند كه براي تشكيل جوامع قدرتمند بعدي برنامهريزي مي كردند. ميتوان آن جامعه متفكر را به يك اتاق فكر در قرن 21 و سال 2007 تشبيه كرد. اتاق فكري كه بايد هر جامعهاي از آن بهرهمند باشد تا برخي در آن طراحي آينده و فرهنگ آن جامعه را پيريزي كنند و قدمهاي بعدي را پيشبيني كنند.
اين نگاه شما در فرآيند مديريت فرهنگ ديني چگونه متبلور ميشود؟
به نظرم اين چيزي نيست جز يك هديه الهي از آن سوي دنيا براي ما انسانهاي اين سوي دنيا. هديه اي از طرف خداوند. دين در حقيقت كاتالوگ استفاده از لوازم و ابزار آلات اين دنيا است. دين از طرف خدا هديه اي است براي ما. از طرفي مجموعهاي از قواعد بايد و نبايدها و هست و نيستها . ملزوماتي كه بر شيوه زندگي ما مسلط است. با توجه به اينكه دين اسلام يك بحث اخلاقي گسترده است و از تولد تا مرگ ما را دربر ميگيرد، درك اين دستورالعملها و پيادهكردن درست آن در زندگي همان مفهوم و مضمون فرهنگ را ميدهد.
البته برخي معتقدند كه بايد جهان بيني را هم جزو فرهنگ بدانيم.
درست است؛ اما دين و فرهنگ ديني كاربرد الان دين است. اين سه نوع تجلي دارد؛ يك نوع آن حقيقت دين است كه در سخنان ائمه و پيامبر است، يكي استدلال عالمان ديني ما از دين و ديگري برداشت از دين است كه بازهم قابل احترام است. اما بحث اين است كه بازهم ميان برداشت علما و حتي استدلال آنان تا حقيقت دين فاصله وجود دارد. علاوه بر اين بايد برداشت مردم از دين را نيز به اين دسته اضافه كرد. دين در قالبهاي مختلف در ميآيد كه نشان از برداشتهاي گوناگون است. وقتي دين ميان مردم آمد نگاه دين ايراني، دين هندي و .. توليد ميشود. نبايد فراموش كرد كه حقيقت دين با دينداري مردم و برداشت علما از دين با واقعيت دين كه نزد اولياي خداوند است تفاوت دارد.
هنوز بسياري از فتاوا بايكديگر اختلافات اساسي دارند.
متاسفانه اين گونه است. مثلاً رابطه دختر و پسر هنوز جزو مسائلي است كه بر سر آن مناقشات جدي صورت گرفته است. آخر اين دو گناهكار هستند يا نيستند. برخي مواقع هم جوانان احساس مي كنند آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب.
آن نگاه هم گاهي عرفي است.
به قول شما بله. خط كشيها به خوبي مشخص نشده است، اگر اين كار انجام گيرد هر كسي كه از خط عبور كند طغيانگر شناخته خواهد شد.
آيندهاي روشن متضمن وجود اتاق فكر و تئوريهاي قوي است كه سعي در برنامهريزي مدون و كارآمد دارد. از طرفي هم تشكيل اتاق فكر نيازمند تيم تحليلگر فرهنگ آن جامعه است. آيا چنين تيم تحليلي در جامعه ديني ما وجود دارد؟
بحث مديريت ديني بحثي است كه علماي ما تلاش دارند با نهادينه كردن حقيقت دين در زندگي مردم به آن جلا دهند و دين را در زندگي مردم كاربردي كنند. از طرفي جوانان نيز بايد تكليفشان را با اين موضوعات بدانند. مديريت ديني در عرصه ديني يعني اينكه آن علما بيايند حقيقت دين را در جغرافياي فرهنگي مردم پياده كنند. ما خوشبختانه متفكرين صاحبنظر و دينشناس كم نداريم، اما متأسفانه ساماندهي نشدهاند. البته اخيراً در قم و مراكز دانشگاهي يكسري موازي كاري شده است.
موازيكاري هم آفتي ديگر در مديريت فرهنگي است.
ما الان 18 سازمان داريم كه فعاليتهاي موازي ميكنند. و به نوعي در اين سازمانها تزاحم وجود دارد. ما چند سازمان رفاهي در كشور داريم كه هر كدام كار خودشان را انجام ميدهند. اگر توانستيم اين مراكز را يك كاسه كنيم فكر ميكنم خدمت بزرگي به ترويج انقلاب كردهايم. اگر بودجههاي اين مراكز را با شرايط خاص و ضوابط مربوطه بين مردم تقسيم كنيم چقدر از مشكلات كمرشكن ملت حل خواهد شد.
يكي از دلايل عدم ادغام اين مراكز خلأ استاندارد مديريت فرهنگي يا به طور كلي امور فرهنگي نيست؟
به نظرم شايد براي امور فرهنگي نتوان استاندارد مشخصي عرضه كرد؛ چرا كه انسان مداوم در حال رشد است، تغيير ميكند و فرهنگ او نيز متناسب با تغيير و تحول او تغيير ميكند. بنابراين نميتوانيم در يك قالب مشخص قرارش دهيم.
شما فرهنگ روزمره را ميگوييد كه به نظر حرف شما صحيح است اما فرهنگ بنيادين ما بايد اينقدر تغيير و تحول داشته باشد و بين آسمان و زمين باشد؟
نبايد اين گونه باشد. فرهنگ بنيادين ما نبايد اينقدر تغيير و تحول داشته باشد. درخصوص ارگانها و نهادهاي فرهنگي درست است. ما خطكشيهايمان مخدوش شده است. قبل از انقلاب خطكشيها روشنتر بود. موسيقي قبل از انقلاب حرام بود، تمام. اما الان اين گونه نيست. بعد از اينكه سرود اي مطهر را جلوي امام با وسايل موسيقي اجرا كردند، امام فرمودند كه طبق احكام ثانويه برخي موسيقيها قابل استفاده هستند. بنابراين مشخص بود كه موسيقي نيز مثل غذا، حرام و حلال دارد. البته الان در حادترين دوران زندگي خود در كنار يكديگر در دانشگاهها با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند. ما ابتدا بايد اركان را شناسايي كنيم و سپس خطوط را مشخص كنيم.
به نظر شما اگر قرار است كه خط و خطوط مشخص شود آيا بهتر نيست كه تجديد نظري هم در زبان و ادبيات بيان ميان علما انجام گيرد؟ متأسفانه كارشناسان معتقدند كه بيان و ادبيات ديني ما در جامعه امروز مؤثر نخواهد بود.
چون مخاطبشناسي نداريم. حديث است كه با مردم به قدر فهمشان صحبت كنيد. امروز گروههاي اجتماعي گسترده شده است. اگر با يك لات يا يك دانشجوي پزشكي صحبت مي كنيد بايد به لحن و زبان آنان مسلط باشيم. اركان ديني ما مشخص است. اما دستورالعملها ناشناخته مانده است. ما در بين حرام، مكروه، واجب و مستحب 5 درصد واجب داريم، 7 درصد يا 8 درصد حرام داريم و بقيه بين مكروه و مباح و مستحب تقسيم شده است. يعني خود شما اختيار انتخاب داريد. عرصه امور ديني بسيار گسترده است و خود فرد استقلال عمل و انتخاب دارد. اكثر موارد ديني ما توصيه نشده است. كمتر از 20 درصد حرام و واجب است بقيه توصيه شده است.
كه البته خيلي از مواقع اين توصيهها به برچسب تبديل ميشود و اين برچسب باعث بوجود آمدن آسيب اجتماعي ميشود.
البته آسيب ديني با آسيب اجتماعي تفاوت دارد. به نظرم اكثر جوانان از آسيب اجتماعي دور هستند. كسي كه دچار آسيب اجتماعي شده است يعني منحرف است. مثلاً دوستي يك دختر و با يك پسر آسيب اجتماعي نيست. اين مثال تقليل يافته است. به هرحال در دو طرف خلأ الزامات ديني كاملاً مشهود است. منحرف كسي است كه انجام يك عمل زشت براي او ملكه شده است. ما بايد در اين خصوص دقت كنيم. ما امروز هنجارشكني هاي ديني را با هنجارشكنيهاي قانوني و دولتي اشتباه ميگيريم. مثلاً اگر كسي پول سرقت كند يك منحرف اجتماعي و مجرم است و بايد مجازات قانوني و دولتي شود. اما دوستي ميان دختر و پسر را نميتوان انحراف اجتماعي ناميد. او دچار آسيب ديني شده است؛ نبايد او را مجرم بدانيم. اگر اين حركت اتفاق بيفتد به او برچسب زدهايم. كسي كه لباس نامناسب ميپوشد منحرف اجتماعي نيست بلكه دچار آسيب ديني شده است. من قصد تاييد يا تخريب حركت او را ندارم بلكه معتقدم در برخوردهايمان دقت نكردهايم.
اين بيدقتي ناشي از چيست؟
مشكل تنها تصميماتي كه مسئولين و مديران شايسته فرهنگي ما در اين عرصه اتخاذ ميكنند نيست، بلكه علاوه بر اين تصميمات مسائلي ديگر نيز در اين جريان شركت دارند. بسياري از اين طرحها و نظارتها در جاي خودش با اشكالات جدي مواجه است. برخي از جريانها و طرحها را ميتوان با استفاده از منابع مالي خريد و فروش كرد.
پس بايد قبول كرد كه زيرساختهاي فرهنگي ما به شدت دچار آسيب شده است؟
شايد بهتر است كه بگوييم متوليان فرهنگي ما گم شدهاند. جايگاه آنان مشخص نيست.
چه كسي تعيينكننده است؟
اصلاً مشخص نيست. همه چيز در اين جريان قاطي شده است. در بسياري از نقاط هزينههايي صرف ميشود كه هيچ لزومي براي اين همه ولخرجي نيست و در جاهاي زودبازده و بنيادين ريالي هزينه نميشود. موازيكاريها نيز كه از سوي ديگر خودشان بر حجم اين مشكلات افزوده اند. از طرفي هم در اين عرصه كسي كسي را قبول ندارد.
به نوعي ميتوان گفت بحث مهندسي فرهنگي كه توسط مقام معظم رهبري عنوان شده است معطل مانده است؟
به نظرم هنوز عده زيادي هستند كه مهندسي فرهنگي را به خوبي درك نكرده و تعريف مشخصي براي آن ندارند به نظر شما مهندسي فرهنگي يعني چه؟
ما اينجا آمديم كه نظرات شما را پيرامون مباحث مطروحه بپرسيم اما به نظرم يعني شناسايي ساختار و اركان فرهنگ.
اركاني كه متأسفانه هنوز ناشناخته مانده است. ساختاري كه با دو كلمه كاملاً مشخص شود. سخنان رك و پوست كنده كه اين ساختار فرهنگي ديني را مشخص شده نداريم. دو كلمه بگو بفهميم خدا با انسان چكار دارد و متقابل آن انسان با خدا. وقتي اين اركان مشخص شد ما تكليف خودمان را با اين دنيا و آن دنيا مي دانيم. چون معتقدم ما در جامعه اي زندگي مي كنيم كه همه اركان آن ديني شده است، سياست، اقتصاد، فرهنگ و…
ديني نبوده است؟
ايرانيان ساختارشان اينگونه بوده، اما اكنون تقويت شده است. در دوران صفويه علما در كنار شاه بودند. اما از علما سوءاستفاده مي شد. به نوعي علما آب كر شاه بودند. بنابراين علما حكومت را به دست يك عالم سپردند. بايد در جامعه جايگاه ها را مشخص كنيم و سپس هركس در جايگاه خودش اقدام به تقويت خود كند. مديريت فرهنگي يعني اينكه هركس جاي خودش را مشخص كند. افراد بايد حقوق و مسئوليت خود را در قبال آن حقوق نسبت به جامعه مطلع باشند. الان اكثر افراد از حقوق خود به خوبي مطلعند اما زير بار مسئوليت اجتماعي خود نمي روند.
بنابراين بستر آسيب اجتماعي فراهم مي شود؟
بله. آسيب اجتماعي بستر مي خواهد كه اين مورد مهمترين بستر خواهد بود. كسي كه دزد شده است دزد كه به دنيا نيامده است بلكه بستر آن فراهم بوده است.
جواني كه دچار دوگانگي فرهنگي و اعتقادي شده است را مي توان داخل دسته آسيب هاي ديني جاي داد؟
ما بايد در اين مرحله به مبحث گسستگي فرهنگي برسيم. گسست فرهنگي يك معضل نوين است. گسست فرهنگي يعني اين كه نمي توان يك نسل را به نسل قبل از خودش اتصال داد. بنابراين مفاهيمي مثل از خودبيگانگي از خود برجاي مي گذارد. يعني نسل امروز براي اينكه نمي تواند به نسل هاي گذشته خود وصل شود و از طرفي فكر مي كند مي تواند خودش شيوه زندگي اش را در دست بگيرد و هدايت كند، دچار يك نوع گسست و بيگانگي فرهنگي مي شود. از طرفي اين حركت او با هنجارهاي جامعه و خانواده نيز مغايرت دارد. باز در اينجا شاهد يك تعارض ميان فرزند خانواده و خانواده هستيم كه توليد آسيب اجتماعي ميكند. به نوعي تلقي خانواده اين است كه فرزند به هنجارهاي آنان حمله كرده است.
آيا اين هنجار به خوبي به فرزند انتقال پيدا كرده است كه اكنون فرزند خانواده را محكوم ميكنيم؟
در اينجا منظورم انتقال تربيت است. بين باور و فهميدن تفاوت وجود دارد. همه ما دروغ مي گوييم با اينكه معتقديم دروغ گفتن پديده اي زشت است اما چون تربيت نشده ايم دروغ مي گوييم. در دين هم اين تربيت به خوبي اجرا شده است و گفته شده است و از طرفي ضمانت اجرايي نيز براي آن درنظر گرفته شده است.
براي تقويت ارزشهاي ديني در خانوادههايي كه احياناً اين ارزشها در آنها كمرنگ شده چه بايد كرد؟
اين نظر خود يك معلول است كه از علت هاي ناقص متعددي شكل مي گيرد. خانواده ها سعي ميكنند تحصيلات فرزندانشان را بالا ببرند درحاليكه سطح تحصيلات خودشان پايين است. بنابراين بچه ها از خود آنان باسوادتر هستند. بنابراين جواني به جاي اينكه از پدر 100 سال قديمي تر از خودش پيروي كند از جوان هم سن و سال و نزديك عقايدش استفاده مي كند. از طرفي هم آنقدر ملت را در مسائل ديني سيراب كرده ايم كه ديگر سراغ مسائل ديني نمي آيند و هيچ نيازي را در خود احساس نمي كنند. از طرفي ديگر وقتي به جامعه سنتي ايران تكنولوژي پيوند مي خورد، زندگي مردم پيچيدهتر ميشود. ديروز اگر يك هكتار ميكاشت امروز براي رفع نيازهايش بايد ده هكتار بكارد. پدر كه وارد خانه مي شود خسته است حوصله هيچ چيز و هيچ كس را ندارد به جز تلويزيون و سريال هاي آبكي و كانال هاي مختلف. پا به پاي او ديگر اعضاي خانواده نيز محصور اين جعبه جادويي شده اند. بنابراين ديگر حرفي براي گفتن نمي ماند. هركسي توي يك اتاق چپيده است و در را هم كه روي خودش قفل مي كند. الان به نظرم خانواده نداريم خانوار داريم. پدر و مادر با فرزندان رابطه خوبي ندارند. ابراز احساسات شان توي پستو است و دعوايشان جلوي بچههايشان. بنابراين بچه ها دچار آسيب هستند . مشاورانشان چه كساني هستند. چهار تا بچه بدتر از خودشاناند. با اين تفاسير ما شاهد مخدوش شدن ارزش هاي ديني و رشد يك گسست فرهنگي و دوگانگي ارزشي هستيم. پدر و مادرها بايد كاغذ و قلم دست بگيرند و طوري خود را پرورش دهند كه بتوانند جوابگوي سوالات بي شمار فرزندانشان باشند. معتقدم براي اين پرورش كه ارزش نجات زندگي و آينده فرزندانشان را دارد، هيچگاه دير نيست.
*http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386120111