مکتب ها و نظریه ها در روان شناسی شخصیت

نویسنده: سید امیدرضا حسینی

چکیده :
شخصیت را  شاید بتوان اساسی ترین موضوع علم روانشناسی دانست؛ زیرا محور اساسی بحث در زمینه هایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، عواطف و مواردی از این قبیل است. حتّی مطالعۀ بیماری های روانی و به خصوص بیماری های روان کنشی (Functional mentalillness) را می توان جزو امراض شخصیت دانست. به عبارت دیگر شخصیت همانند ظرفی است که تمام پدیده ها و فرایندهای روان شناختی در آن قرار دارد. به طور کلّی، تمامی این مطالب برای شناخت هر چه روشن تر شخصیّت مورد بحث قرار می گیرند. (سعید شاملو، 1390، ص 15).

در این مقاله ابتدا اشاره ای به تعریف شخصیّت از نگاه صاحبنظران شده و در ادامه رویکردهای موجود در ارتباط با شخصیّت و ماهیّت آن و مکاتب عمده مرتبط با آن توضیحاتی بیان شده است.

کلمات کلیدی :
شخصیّت، شخصیّت شناسی، نظریه های شخصیّت، رشد شخصیّت، مکتب روان پویایی، مکتب روان شناسی و روان پزشکی اجتماعی، مکتب رفتارگرایی، مکتب کُل گرایی، مکتب انسان گرایی، مکتب هستی گرایی، مکاتب روان شناسی مشرق زمین.

مقدّمه :
«شخصیّت» موضوعی پیچیده و دارای جنبه های گوناگونی است. نظریه های متنوّع و مختلفی درمورد چگونگی شکل گیری و ویژگی های شخصیّت عرضه شده است. روان شناسان بیشتر به این موضوع پرداخته و سعی کرده اند پاسخگوی سؤال های مربوط به شخصیّت انسان باشند.
نظری اجمالی به تعاریف متعدّد شخصیّت نشان می¬دهد که تمام معانی شخصیت را نمی¬توان در یک نظریه خاص یافت؛ بلکه در حقیقت، تعریف شخصیّت به نوع نظریۀ هر دانشمند بستگی دارد. همین برداشت¬های متفاوت از مفهوم شخصیّت، به وضوح نشان می¬دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیّه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود، بسیار گسترده¬تر شده است. (سعید شاملو، 1390، ص 16) اکنون به توضیحات تکمیلی مفاهیم ذکر شده می¬پردازیم.

تعریف شخصیّت :
از نظر ریشه شناسی، کلمۀ شخصیّت (personality به انگلیسی یا personalit به فرانسه) از ریشه لاتین (persona) گرفته شده است که به معنای ماسکی بوده که در یونان و روم قدیم، بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره به این مطلب دارد که شخصیّت هر کس، ماسکی است که او بر چهره خود می¬زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد. (کریمی، 1374، ص 5).
دریک تعریف جامع از شخصیّت می¬توان گفت: «شخصیّت عبارت است از «مجمعه سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیّات نسبتاً ثابت و پایدار  که بر روی هم، یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد»». (شاملو، 1390، ص17)
در تعریفی دیگر، هیلگارد (Hilgard) شخصیّت را «الگوهای رفتار و شیوه های تفکّر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می¬کند» تعریف کرده است. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

تعریف شخصیّت شناس :
شخصیّت شناس یعنی فردی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان می دهند. هدف کلّی شخصیّت شناس، طبقه بندی سبکهای هستی، همراه با تعیین واضح شباهت ها و تفاوت های موجود میان دسته های داخل در طبقه بندی است. شخصیّت شناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر می گذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، ساده انگاری بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحت تأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

(a) مکتب روان پویایی (psychodynamics) :
الف) روانکاوی (پسیکوآنالیز psychoanalysis) فروید :

مکتب روانکاوی در قرن بیستم یکی از مکاتب روانشناسی شناخته شده بود. این مکتب برای روشن کردن ابعاد گستردۀ روان انسان، نه تنها به صورت بخشی از نظریه و روش علمی در بررسی رفتار انسان درآمده بلکه به نحوی بسیار دامنه دار و پایدار، بر فرهنگ¬ها و اجتماعات موجود بشری تأثیرگذاشته است. به طور کلّی از نظر اکثر دانشمندان، اوّلین نظریّۀ جامع روانی در تاریخ علوم به روانپزشک اتریشی و مؤسس این مکتب، زیگموند فروید، تعلّق دارد.
از دیدگاه فروید، روان یا شخصیّت انسان به مثابه تکّه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت سطح آگاه را تشکیل می دهد. بخش عمدۀ دیگر آن، زیر آب است که ناخودآگاه (unconscious) را تشکیل می دهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواسته ها، تمایلات، انگیزه ها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن آگاهی ندارد. در حقیقت تعیین کنندۀ اصلی رفتارهای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل می شوند:
نهاد (id)، خود (ego)، فرا خود (superego)
از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیّت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل متعامل و یا متعارض این سه عامل است. (شاملو، 1390، ص 31 و 32)
اساس نظریۀ روانکاوی که متأثر از علوم بشدّت علّی و عینی فیزیک و فیزیولوژی در قرن نوزدهم اروپا بود، بر فرضیّۀ صرفه جویی نیرو (conservation of energy) استوار است. براساس این فرضیّه، انرژی از شکلی به شکل دیگر تغییر می¬کند ولی هیچگاه مقدار خود را در طبیعت از دست نمی¬دهد؛ یعنی انرژی روانی (psychic energy) از انرژی جسمی به وجود می¬آید و برعکس. (شاملو، 1390، ص 35)

ب) روانشناسی تحلیلی (analytic psychology) یونگ :
کارل گوستاویونگ مهمترین شاگرد و همکار فروید بود و مدّت 60 سال از زندگی خود را صرف شناختن روان پیچیدۀ انسان و شیوه های برطرف کردن مشکلات آن کرد. در حال حاضر از او به عنوان یکی از بزرگترین متفکران مسایل روانی در قرن بیستم میلادی نام می برند.
یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او می داند. به نظر او شخصیّت انسان امروزی، براساس تجارب جمعی و تصاعدی نسل های گذشته و حتّی انسان های اولیّه شکل گرفته است. مبنای شخصیّت، قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و احیاناً جهان شمول است.
اهمیّتی که یونگ برای گذشتۀ نژادی و تاریخی شخصیّت فرد قایل بود، باعث شد که بیش از هر روان شناس دیگری به مطالعۀ اسطوره ها، مذاهب، سمبول های قدیمی، آداب و رسوم و عقایدانسان های اولیه بپردازد و برای آنها همان قدر اهمیّت قایل شود که برای خواب ها، تخیّلات و هذیان های پسیکوتیک قایل است. (شاملو، 1390، ص 46).
به نظر یونگ، شخصیّت از چند سیستم جدا امّا مربوط به هم تشکیل شده است. مهمترین این سیستم ها عبارتند از:
ایگو؛ ناخودآگاه شخصی و عقده های آن، ناخوآگاه جمعی و آرکی تایپ های آن، پرسونا، آینما، آینموس و سایه. در نظریه یونگ، مفهوم خویشتن (self) محور اساسی تمام شخصیّت است. (شاملو، 1390، ص 46و47)
یونگ اساس نظریه روان پویایی خود را بر پایه دو اصل استوار ساخته است: یکی اصل جا به جایی نیرو (equivalence) و دیگری اصل هم ترازی نیرو (entropy). (شاملو، 1390، ص 54)

ج) روانشناسی «خود» (ego psycholog)، تکامل نظریه روانکاوی :
براساس نظریه فروید، هوش فطری انسان و تفسیر و تعبیر مختارانه و منحصر به فردی که هر انسانی از زندگی به عمل بیاورد، نادیده گرفته می شود و دقیقاً از همین جاست که نقش «روان شناسان خود» (ego pyshologists) اهمیّت پیدا می کند.
از جمله افرادی که برای نقش «خود» در ساختار شخصیّت انسان اهمیّت ویژه ای قائل شد، آنا فروید دختر فروید بود. وی کورکورانه ازنظریات پدرش تبعیّت نکرد بلکه با اعمال خلاقیّت، برخی ازنظریه های زیگموند فروید را تغییر داد و دیدگاه¬های جدیدی ارائه کرد.
اندیشمند دیگری که در این حوزه فعّال بود، هاینز هارتمَن بود و او را می توان پدر مستقیم و فعّال روانشناسی خود دانست.وی کوشید که روانکاوی را به جای آنکه صرفاً کوششی برای تبیین روان نژندی باشد، به روانشناسی فعالیت بشر که خود بر آن حاکم است، تبدیل کند.
در نظریه هارتمن، خود ضعیفی که از سوی فروید ارائه شده بود به یک خود نسبتاً مستقل و قوی تبدیل شده است که محور اصلی کوشش های انسان برای ایجاد زندگی پربار و خوشایند در ارتباط با انسان های دیگر است. (شاملو، 1390، ص 63، 64و65)

د) نظریه روانی – اجتماعی اریک اریکسن :
اریک اریکسُن یکی از روانکاوانی است که معمولاً به «روان شناس خود» معروف-اند. این گروه از روان شناسان برای فعالیت و کارکرد ایگو (ego) که به فارسی «خود» ترجمه شده، اهمیّت زیادتری قایل اند.
وی معتقد بود که پدیده¬های روانی را تنها در سایه ارتباط متقابل بین عوامل زیستی با پارامترهای اجتماعی، روانی، رفتاری و حتی تجارب شخصی می¬توان به درستی شناخت.
در میان نظریات اریکسن، نظریۀ «مراحل هشتگانه زندگی Eight Ages of man» از همه جالبتر و ابتکاری¬تر بوده و اهمیت زیادی نیز دارد. در این نظریه، اریکسن در پی آن است تا نقش فرهنگ را در تکامل و رشد شخصیّت نشان دهد. او برای شناخت مسایل مهمی که انسان در رابطه باخود و جهان با آنها روبروست، بینش جدیدی عرضه می¬کند. (شاملو، 1390، ص 75)
مراحل هشتگانه رشد از دید اریکسن عبارتند از:
1- طفولیت         2- اوان کودکی     3- سن بازی         4- سن مدرسه
5- نوجوانی         6- جوانی         7- میانه سالی         8- پختگی
اگر چه اریکسن اعتقاد دارد  که هشت مرحله رشد، جهان شمول اند و شامل همه انسان¬ها می¬شوند، لیکن به این موضوع نیز اذعان دارد که در نحوه برخورد هر فردبا مسایلی که در هر مرحله، به وجود می¬آیند و در حل آنها، تفاوت¬های فرهنگی تأثیر عمده¬ای دارند. (شاملو، 1390، صفحات 77 الی 87)

(b) مکتب روان شناسی و روان پزشکی اجتماعی (نظریه پویایی روانی – اجتماعی رفتار انسان) :
پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی تحت تأثیر علوم اجتماعی (social sciences) جدید و به خصوص مردم شناسی (an thropology) به این نتیجه رسیدند که فرد انسان عمدتاً محصول اجتماعی است که در آن زندگی می کند. یعنی شخصیّت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، بوسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل می گیرد.تعدادی از مهم ترین این اندیشمندان عبارتند از: آلفرد آدلر، هری استاک سالیون، کارن هورنی، اریک فرام.

نظریه آلفردآدلر :
روان پزشک اتریشی که او را می¬توان به حق، پدر نهضت جدید روانشناسی اجتماعی در روانکاوی دانست. اساس نظریه اوبر این است که انسان در اصل به وسیلۀ عوامل اجتماعی برانگیخته می¬شود و نه عوامل بیولوژیک. همچنین اینکه انگیزۀ انسانی رفتار بشر، جستجو برای قدرت است.

نظریۀ هری استاک سالیون :
بر طبق نظریۀ مشهور او یعنی «نظریه روان پزشکی بین فردی»، شخصیّت انسان از الگوهای نسبتاً ثابت و مداوم و از روابط تکراری «بین فردی» تشکیل می شود. این روابط، درهر فرد مجموعه خاصی را در بر می گیرد و در تمام عمر استمرار می یابد.

نظریه کارن هورنی :
طبق تحقیقات وی، انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیّت (security) است. اگر فرد در رابطه با اجتماع و به خصوص کودک در رابطه با خانواده احساس امنیّت خود را از دست بدهد، به اضطراب اساسی (basic anxiety) دچار می شود.

نظریه اریک فرام :
وی نظریه پرداز شخصیّت در مارکسیسم است. او نظریات مارکس و فروید را در زمینه شخصیّت با هم مقایسه کرد و تفاوت های آنها را بیان داشت. او مکتب خود را «انسان گرایی دیالکتیکی» نامید. اساس نظریه فرام درباره انسان عصر ما، این است که بشر احساس تنهایی و انزوایی شدید می¬کند زیرا از طبیعت و سایر انسان ها بریده شده است.
اساس شناخت روان انسان، تجزیه و تحلیل احتیاجات اوست که از شرایط زیستی او سرچشمه می¬گیرند. این احتیاجات پنج گانه  عبارتند از:
1- احتیاج به ارتباط داشتن     2- احتیاج به سرآمد بودن     3- احتیاج به ریشه داشتن        4- احتیاج به احساس هویّت     5- احتیاج به داشتن قالب روانی (شاملو، 1390، صفحات 92 الی 97)

(c) مکتب رفتارگرایی (behaviorism) :
اگر مکتب رفتارگرایی، جامع ترین مکتب روانشناسی به حساب نیاید، به طور قطع علمی ترین آنها محسوب می شود. زیرا ریشه در آزمایشگاه دارد و از لحاظ روش پژوهش، با سایر علوم طبیعی شباهت بسیار نزدیکی دارد. طرفداران این مکتب، براساس این پشتوانه آزمایشی و علمی، سعی کرده اند اکتشافات و نظریات خود را تا حد ممکن بر پایه ای دقیق، روشن و استوار  بیان کنند که قابل آزمایش، قابل تکرار و قابل پیش بینی باشد یعنی بر همان ویژگیها که از خصوصیات علوم طبیعی هستند. (شاملو، 1390، ص 101)
این مکتب براساس مفاهیم یادگیری (Learning) بیان شده و بانیان اصلی آن فیزیولوژیست معروف روسی ایوان پاولف و روان شناس آمریکایی جان واتسن بوده اند. این دو پایه گذار اصلی نظریه یادگیری شرطی یا نظریه S-R هستند. مفهوم اصلی در این نظریه، عادت (habit) است که در اثر ارتباط  بین محرک خارجی (Stimulus) و پاسخ به آن (response) به وجود می آید.

نظریه یادگیری عاملی اسکینر :
وی نظریه خود را «یادگیری وسیله ای (operant conditioning)» یا «شرطی شدن عاملی (instrumental learning)» نامید و طبق این نظریه فرد موجودی فعال تلّقی می شود که نه تنها تحت کنترل محیط قرار می گیرد بلکه روی محیط خود «عمل می کند» و آن را تحت کنترل در می آورد.

نظریۀ یادگیری اجتماعی – شناختی – رفتاری آلبرت بندورا :
وی معتقد بود که فعالیت های روانی انسان را می توان براساس مطالعه در زمینه ارتباط مستمر، مداوم و متقابل بین عوامل محیطی، واکنش های رفتاری و خصوصیات شناختی، روشن ساخت. وی معتقد است که یادگیری مشاهده¬ای فرآیندی شناختی و سازنده و خلّاق است و نه امری صرفاً ماشینی، تقلید و تبعیتی کورکورانه از عوامل محیطی.
وی چهار عنصر اصلی یادگیری را به شرح ذیل بیان کرد:
1- فرآیندهای توجه کردن     2- فرآیندهای انگیزشی     3- فرآیندهای یادآوری
4- فرآیندهای تولید مجدد حرکت (شاملو، 1390، صفحات 103 الی 120).

(d) مکتب کُل گرایی (گشتالت Gestalt) :
کورت گلداشتاین در زمان جنگ جهانی اول روی سربازانی که آسیب مغزی دیده و دچار اختلالات رفتار و تکلّم شده بودند، مطالعات زیادی انجام داد و به این نتیجه رسید که موجود زنده همیشه به شکلی واحد و به عنوان یک هیئت کل رفتار می¬کند، نه به صورت یک سلسله رفتارهای جدا و مستقل از یکدیگر؛ زیرا تن و روان، جدا و مستقل و متفاوت از هم نیستند و بین اعضا و دستگاههای مختلف یک موجود زنده، وحدت کامل وجود دارد که ناشی از کارکرد تمام ارگانیسم او می باشد.
در نظریه ارگانیسمیک، غالباً از اصول مکتب گشتالت استفاده می شود و از این جهت با نظریه کورت لوین، روان شناس بزرگ گشتالتی، شباهت های زیادی دارد.
روان شناسان بالینی به شناخت تمامی وجود انسان علاقه دارند و به این علّت، به نظریه ارگانیسمیک بیشتر توجه می¬کنند؛ درست به عکس روان شناسان تجربی که به خصوصیّات و واکنش های مجزّا و جداگانه انسان توجه می کنند. (شاملو، 1390، ص 125 و 126)

(e )مکتب انسان گرایی (Humsnistic psychology) :
همان طور که در توضیحات قبلی ذکر شد در قرن بیستم سه نهضت یا انقلاب فکری اساسی در روانشناسی رخ داد که چهره این علم را دگرگون ساخت. این سه نهضت عبارت بودند از: روانکاوی، رفتارگرایی، انسان گرایی. ازدیدگاه روانکاوی، انسان مخلوق غرایز و کشمکش های درونی خود است. از دید رفتارگرایان، محیط انسان را می سازد. از دیدگاه انسان گرایان طبیعت انسان در اصل خوب و قابل احترام است و در صورتی که محیط به او اجازه دهد، به شکوفا ساختن و برآوردن استعدادها و گنجایش¬های درونی خود گرایش دارد.

نظریه آبراهام مازلو :
وی یکی از پایه گذاران و شاید پرنفوذترین روان شناس انسان گرا در زمان معاصر بود. وی معتقد بود طبیعت انسان ساختمانی روانی دارد، شبیه به ساختمان جسم او لذا روان نیز دارای احتیاجات، تمایلات، استعدادها و گرایش هایی است که براساس وراثت تعیین می شوند.
وی درنظریات خود درباره انگیزش رفتار انسان، معتقد است که نیازهای بشر بر دو گونه است: یکی احتیاجات اساسی (basic needs) مانند گرسنگی، محبّت، امنیّت، و از این قبیل و دسته دیگر احتیاجات ماورای جسمی (متعالی) (metaneeds) هستند که عبارتند از: عدالت، خوبی، زیبایی و امثال اینها. (شاملو، 1390، ص 139 و 140)

نظریه کارل راجرز :
روش کار او پدیدار شناسی (phenomenology) و دیدگاهش انسان گرایی است. روش پدیدارشناسی راجرز بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن، تکامل شخصیت در دوره¬های بالاتر از دروان کودکی و تغییرات مداوم شخصیت تکیه می¬کند. (شاملو، 1390، ص 242)

(f )مکتب هستی گرایی (Existentialism) :
به نظر دو اندیشمند برجسته این مکتب یعنی لودویک بینزوانگر و مداردباس، هستی گرایی یک علم عینی است که با روش تحلیل پدیداری، درباره هستی انسان مطالعه می¬کند. روش پدیدارشناسی عبارت است از توصیف تجارب در حال حاضر هر فرد.
هدف این روش، فهمیدن، روشن کردن و شناختن رفتارهای فرد است؛ البته به همان نحوی که فرد آنها را در این لحظه و این مکان درک و تجربه می کند.
به نظر هستی گرایان، در مورد هستی انسان نمی توان از علّت و معلول صحبت کرد زیرا به طور کلّی، قرض گرفتن مفهوم علیّت (causality) از علوم فیزیکی و به کار گرفتن آن در روانشناسی غلط است فلذا در روانشناسی برای تحقیق و مطالعه باید از روش خاص خودش مانند پدیدارشناسی و مفاهیمی مانند بودن، نحوه زیستن، مسئولیت شدن و امثالهم استفاده کرد.
مکتب هستی گرایی، در رفتار انسان علیّت را نمی پذیرد، دوگانگی روان و بدن را قبول ندارد و انسان را جدا از محیطش نمی بیند همچنین از دید این مکتب، انسان نه بازیچۀ محیط و نه مخلوق غرایز و انگیزه های درون بلکه موجودی است که آزادی انتخاب (freedom to chooce) دارد و فقط مسئول هستی خود است.
علیرغم تمام انتقاداتی که بر مکتب روانشناسی هستی گرایی وارد شده است، طبق گفته  هال ولیندزی، این نکته را باید در نظر گرفت که این مکتب، حداقل یک خدمت بزرگ به روانشناسی کرده است و آن نجات روانشناسی از دریای آشفتۀ نظریاتی است که انسان را از واقعیت وجود خود دور می¬کند. این مکتب را چنانکه هست و چنانکه زندگی می¬کند، به واقعیّات هستی و زندگی¬اش بازگردانده است.

(g )مکتب روان شناسی مشرق زمین :
باید دقّت کرد که ریشۀ تمام  تفکرات معاصرات در زمینه شخصیت را می توان در نظریات فلاسفه و متفکران مشرق زمین در چندین قرن قبل یافت. دو مکتب اصلی مشرق زمین که طی قرون، نفوذ، اهمیّت و تأثیرات عمیق و گسترده ای بر تفکّر روان شناختی انسان گذاشته اند عبارت اند از:
1- نظریه بودائیسم درباره شخصیت انسان :
در فلسفه بودا، آنچه را که می¬توان به مفهوم شخصیت نزدیک دانست مفهوم آتا (atta) است که در روانشناسی غربی «خویشتن» نامیده می¬شود، البته با این تفاوت اصلی که بر طبق مفهوم آتا، خویشتن ثابت و مداومی درانسان وجود ندارد و شخصیت انسان مجموعه¬ای از خصوصیات، جریانات و حالات گذرا و ناپایدار جدا از هم است. «بهاوا bhava» تنها عامل ثابتی است که تداوم شخصیت را نشان می-دهد و عبارت است از تداوم ضمیر آگاه در زمان و بر زمان. هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله دقایق دیگر شکل می گیرد و به نوبۀ خود، لحظه بعدی هشیاری را شکل می بخشد به وسیله بهاواست که لحظات آگاهی و هشیاری به لحظات بعدی متصل می شود.
از نظر فلسفۀ بودائیسم، علاوه بر حواس پنجگانه، حس ششمی نیز وجود دارد که آن تفکر است. همچنین «کارما Karma» که از مفاهیم اساسی در بودائیسم می-باشد یعنی «انگیزه هر عمل انسان، یک حالت یا وضع روانی است که زیربنای آن عمل خاص قرار می¬گیرد». از این دیدگاه، رفتار انسان در اصل نه خوب است و نه بد؛ طبیعت خوب یا بد، به انگیزه یا نیت فکری بستگی دارد که براساس آن به وجود آمده است؛ به عبارت دیگر آنچه انسان انجام می دهد، محصول نحوۀ تفکّر خود اوست. (شاملو، 1390، صفحات 155 الی 160)

2- نظریه اسلام درباره شخصیت انسان :
از دیدگاه اسلام، انسان مخلوقی است که از هنگام زاده شدن، بالقوه کمالاتی دارد که می¬تواند به آنها فعلیّت بخشد و همچنین فطرتی حیوانی دارد که بر اثر افراط و تفریط در آن، دشواری¬هایی برای خود و دیگران به بار می¬آورد. انسان از نظر ساختمان جسمی، تمایلات غریزی، شهوات و خواسته هایش به سایر حیوانات شباهت داردولی از سه بعد با آنها تمایز عمیقی دارد که عبارتند از :
الف – داشتن ادراک، کشف خود و جهان خود و داشتن  جهان بینی
ب – وجود عوامل و جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارند
ج – آزادی انتخاب، تحت تأثیر محیط و جاذبه¬های آن قرار گرفتن و تسلّط بر آنها
اسلام خیلی پیشتر از فروید و سایر روانشناسان قرن بیستم، طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم کرده که عبارتند از :
نفس امّاره، نفس مطمئنه، نفس لوّامه که به ترتیب معادل نهاد، خود و فراخود در نظریه فروید هستند. (شاملو، 1390، صفحات 161 الی 165)

منابع :
1- شاملو، سعید، «مکتب¬ها و نظریه¬ها در روانشناسی شخصیّت»، تهران، رشد، انتشارات رشد، 1390.
2- کریمی، یوسف، «روان شناسی شخصیّت»، مؤسسه نظر ویرایش، 1380.
3- یاراحمدی خراسانی، علیرضا، «مقاله بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن»

موضوع: نظریه هایی در روان شناسی شخصیت
استاد راهنما:جناب آقای دکتر شکاری
گردآورنده :سید امیدرضا حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *