پيوندهای فرهنگی ايران وهند در دوره اسلامی

نویسنده: فتح الله مجتبائی
گرد آورنده : مسعودايزدي

مقدمه: جذب و  تركيب ، دو فرايند غالب در تمدن هندي بوده است  . موقعيت مادي اين سرزمين ، آنرا از سرزمين هاي اصلي  آسيايي جدا مي كند و آن را به صورت شبه جزيره اي خوش نقش از دريا برمي آورد. مهاجرت قبال  اوليه گروه هاي نژادي اولين نمونه اختلاط و آميزش نژادي رادراين سرزمين بسيار بخشنده  و حاصلخيز به وجود آورد .
بر حسب ژرفاي فرهنگي و پيامدهاي اجتماعي گسترده ، عميقترين تاثيرها در ايجاد يك تمدن متمايز هندي ، مربوط به دو بخش هندي –آريايي باستان و هندي –مسلمان قرون ميانه است .
پرفسور مجتبايي توجه خود را بر يكي از بزرگترين هندشناسان همه دوران يعني ، ابوريحان بيروني متمركز ساخته است . اين دانشمند خانه به دوش ، درزماني كه در بيرون از هند تقريباٌ هيچ چيز درباره گستره و غناي ميراث ما شناخته شده نبود ، با ريشه هاي فرهنگ و فلفسه هندو آشنايي يافت .
فرايند پيچيده رشد و گسترش روابط فرهنگي هندوان و مسلمانان درسطوح و حوزه هاي مختلف اين قاره گسترده ، در طول قرنها هنوز به خوبي شناخته شده نيست  اگر بخواهيم به طور كامل ژرفاي ميان فرهنگي ذهن هندي را كه درآن انديشه مسلمان و هندو در يك طرح كلي درهم تنيده شده است درك كنيم بايد به سراغ  آثار محققانه و هنرهاي عاميانه  و هنرهاي زيبايي اين دوره برويم.
با آن كه فرايند تعامل فرهنگي هندوان و مسلمانان با حاكميت استعماري بريتانيا به ناگاه متوقف شد ، اما در طول دوره مبارزه ملي  براي استقلال ، در ميان هر دو جامعه ديني ، مردان بزرگي ظهور كردند كه فرهنگ تركيبي را در خويش متبلور ساخته و آن را به بهترين وجه در خويش به ظهور رساندند .

بيروني و هند
نخستين كوشش براي فهميدن
نخستين آشنايي بيروني با هند وعلوم و فرهنگ آن ، از زماني آغاز مي شود كه سلطان محمود او را به همراه دانشمندان ديگري كه در دربار ابوالعباس مامون حاكم خوارزم مي زيستند به دربار غزنه آورد. بيروني پيش از آمدن به غزنه آگاهي اندكي از علوم هند داشت و آنچه او از نجوم و رياضيات هندي مي دانست برگرفته از نوشته هاي افرادي همچون ابراهيم ابن حبيب  الفزاري ، يعقوب ابن طارق و محمدابن موسي خوارزمي بود.اما در كتاب تحقيق ماللهند خود بيان مي كند كه آنچه او از اين دانشمند درباره علوم هندي فراگرفته ناقص و نادرست بوده است
در آن زمان غزنه دروازه ورود به هند بود . با كشورگشايي هاي سلطان محمود تمام سرزمين پنجاب به دست مسلمانان افتاد ، دامنه نفوذ آنان تا بخشهاي جنوبي دره سند رسيد . غزنويان هندوان را براي مناصب نظامي وفرهنگي به كار گرفتند و يك روي سكه هاي آنها در اين منطقه عبارتي عربي و بر روي ديگر عبارتي سنسكريت نوشته بود.
پس از آمدن به غزنه ، بيروني فرصتي را كه به دنبال آن بود يافت . او به سراسر پنجاب و سند مسافرت كرد و چندگاهي در پيشاور ، مولتان و لاهور بسر برد . در اين مسافرت ها او خود را وقف آموختن زبان سنسكريت نمود ، آثار مربوط به علوم هندي را گرد آورد ، در نزد اساتيد هندي علومي را آموخت و با دانشمندان هندو به  مباحثه پرداخت و بدين سان تا حدي كه توان و استعداد آن را داشت درباره نظريات علمي ، ديدگاههاي ديني و نهادها و آداب و رسوم اجتماعي آنها آموخت .
بيروني سيزده سال از عمر خود را به خدمت و مصاحبت سلطان محمود گذراند . او در بيشتر مسافرتهاي سلطان همراه او بود و خرابيهايي را كه  نيروهاي مهاجم در شهرهاي هند به بار مي آوردند به چشم خود ديد . او به سختي مي توانست خود را با اين وضعيت سازگار كند . اما از سوي ديگر همراهي سلطان به او اين فرصت را داده بود كه به بخشهاي غربي هند سفر كند. فرهنگ غني و بسيار پيشرفته اين سرزمين خيلي زود توجه او را به خود معطوف ساخت . اين دوره پرثمرترين دوره زندگي بيروني بود وكتاب الهند او كه بدون ترديد بهترين تجلي روحيه علمي اوست ، نيز محصول همين دوره است.
در حقيقت كتاب الهند به عنوان يكي  از شگفتيهاي جهان علم و دانش باقي خواهد ماند . اين اثر از يك مقدمه و هشتاد فصل بلند تشكيل شده است .توضيحي روشن از مفاهيم و برداشتهاي هندوئي درباره خدا و جهان و فصل آغازين اثر را تشكيل مي دهد ، به دنبال آن فصل هاي مربوط به جغرافيا ، تاريخ و افسانه هاي هندي ، روشهاي اندازه گيري زمان و نظامهاي مختلف اندازه گيري رايج در اين كشور قرار دارد و همچنين موضوع آيينهاي هندو ، جشنها ، مناسك ديني و روزهاي مقدس سال را در پي گرفته است.
بيروني در سراسر اين اثر مي كوشد تا ديدگاههاي هندوئي را با انديشه هاي فيلسوفان و گاه و بيگاه با نظريات مانويان ، عالمان مسلمان و صوفيان ، دركنار هم قرار داده با هم مقايسه كند او غالباٌ نظريات انتقادي و مستقل خود را درباره آموزه هاي فلسفي و يا علمي مطرح نموده و بر ارزش و اعتبار مشاهداتش استدلال مي كند.
قصد وي نشان دادن نقاط ضعف باورهاي ديني هندوان و يا نامعقول بودن رسوم و رفتارهاي آنان نبود . او صادقانه مي كوشيد تا به جهان اسلام تصويري درست از ارزشهاي معنوي و دستاوردهاي فلسفي هندوان و سهم مشاركت آنان در شاخه هاي مختلف دانش بشري عرضه دارد و بدين سان راه را براي فهم متقابل و ارتباط ذهني ميان اين دو بگشايد.
بيروني خود را وقف يافتن دستاوردهاي فكري هندوان  كرد تا ارزشهاي فرهنگي و انديشه هاي فلسفي آنان را به جهان اسلام معرفي نمايد و بدين سان فضايي مفاهمه اميز ميان دو ملت ايجاد نمايد.
بيروني عوامل ذيل را علت گسست ميان مسلمانان و هندوان مي داند:
1- هندوان در همه اموري كه موجب اشتراك ساير ملتهاست  با ما متفاوت دارند. بويژه در زبان ديني و علمي آنچنان دشوار و پيچيده و گسترده است كه فراگيري آن براي بيگانگان بدون صرف سالهايي طولاني از عمر امكان پذير نيست
2- باورهاي هندوان و مسلمانان كاملاٌ متفاوت از يكديگر است و از درآميختن با بيگانگان و پذيرش آنان در جامعه ديني خود مي پرهيزند
3- از آغاز ورود اسلام به هند ، منازعات سياسي و نظامي دو ملت مسلمان و هندو را دشمن هم ساخت
4- هندوان خود را بهترين و برترين مردمان جهان مي پندارند و بر اين باورند كه در بيرون از سرزمين آنها علم وفرهنگي  يافت نمي شود
بر اساس نظر  يواخيم واخ فهميدن دين ديگران مردم مشروط به چهار شرط است :
1- آگاهي از زبان آن مردم
2- وجود زمينه عاطفي مناسب “همدلي  ، دلبستگي ، مشاركت”
3- وجود شوق و اراده براي فهميدن حيات ديني و معنوي آن مردم ، ونه صرفاٌ براي ارضاي حس كنجكاوي خود ويا محكوم كردن آنان در هنگام بحث و جدل.
4- برخورداري از تجربه ‌‌‍‌‍‌(ديني)
هنگامي كه بيروني به سرحدات غربي هند رسيد ، اين كشور بيش از دو هزار سال زندگي مدني را پشت سر گذرانده بود . در طول اين مدت طولاني اين مردم در شاخه هاي مختلف علم ، فلسفه ، طب ، نجوم ، رياضيات ، منطق ، فن شعر ، معاني و بيان ، لغت ، سياست ، كشورداري ، عشق ورزي و زناشويي ، مكتبها و سنتها گوناگون به وجود آورده بودند . در اين موضوعات ادبياتي چنان گسترده به وجود آمده بود كه حتي براي يك هندي آگاهي بر همه آنها غيرممكن بود ، تا چه رسد به يك ايراني مسلمان كه پس از چهل سالگي و در شرايطي كاملاٌ متفاوت و بدون هيچ شباهت تاريخي ، فكري و زباني با سرزميني كه بدان كشيده شده است ، بدان روي مي آورد .
بيروني در چهارچوب محدوديتهايي كه بر او تحميل مي شد ، از همه ظرفيتها و امكاناتي كه در اختيار داشت به بهترين وجه استفاده كرد و هيچ چيز نتوانست او را از طلبش باز دارد.
ر شرايطي كه ديگران هندوان را مردماني بت پرستي مي انگاشتند كه يا بايد كشته شوند و يا تغيير كيش دهند ، بيروني در جستجوي گنجينه هاي حكمت و معرفت به هند رفت و كوشيد تا چشمان مسلمانان رابه ميراثهاي فرهنگي و دستاوردهاي علمي هندوان بگشايد و دراين جهت درعصر خود يگانه بود و در تاريخ بشري چون او اندك بوده اند.

ادبيات ديني هندوان به زبان پارسي
گستره و اهميت آن
نويسندگان مسلمانان و هندو انبوهي كتاب و رساله به زبان پارسي درباره تفكر ديني و آيينها و اعمال هندويي به رشته تحرير درآورده اند ، اما با همه اهميتي كه اين آثار براي دانشجويان اديان تطبيقي و دوستداران پيوندهاي ديني و فرهنگي ميان مسلمانان و هندوان دارد ، آن گونه كه سزاوار است از سوي محققان جديد مورد توجه قرار نگرفته است .
معدودي از پژوهشگران همچون محمدتقي بهار در كتاب سبك شناسي ، امتيازات و ارزشهاي سبك شناسي ترجمه پارسي مهابهارته و راماينه را مورد بحث قرار داده اند اما اين مطالعات عمدتاٌ محدود به حوزه نقد ادبي است و به اهميت ديني ا‌ين آثار و بستگي و نسبت آنها با روابط ميان مسلمانان و هندوان نمي پردازد .
تنها استثناء در اين مورد كارهايي است كه درباره اين گونه آثار داراشكوه انجام شده است كه مشتمل بر تصحيح انتقادي و نيز ترجمه ها و مطالعات مختصر و يا پراكنده اي در زبان هاي اروپايي است.
داراشكوه صرف نظر از اينكه دانشمند و نويسنده اي برجسته و ممتاز بود ، از مهمترين شخصيتهاي سياسي هند دوره مغولي شمرده مي شود و كوششهاي ادبي او نيز بخشي از آرمان هاي سياسي او بودو ترجمه داراشكوه از اوپنيشدها كه در 1801 به جهان غرب معرفي شد ، به عنوان اولين اثري كه از تفكر هندي ، آگاهي مستقيم به دنياي غرب ارائه مي داد ودر ذهن و انديشه فيلسوفي همچون شپونهاور تاثيري ژرف و ماندگار بر جاي نهاد و از اين روي داراي اهميت تاريخ خاصي است .
اما دراين رابطه نبايد ارزش واقعي ترجمه داراشكوه را كم اهميت قلمداد كرد و از سوي ديگر يافت دليل فراموش شدگي نوشته هاي هندوئي به زبان پارسي چندان مشكل نيست .هنديان امروز كلاٌ ديگر با زبان فارسي آشنا ندارند ، و شمار اندك دانشمندان و زبان داناني نيز كه به اين زبان آگاهي دارند ، بيشتر علاقمند به شعر و تاريخنگاري و جنبه هاي زباني اند تا ادبيات ديني و فلسفي  هندوئي كه به زبان پارسي نگاشته شده اند.
اما نكته مهمي كه بايد يادآور شد اين است كه ارزش اين آثار و ترجمه ها در چارچوب اين ملاحظات  قرار ندارد اين ترجمه ها ممكن است در مواردي نادرست و يا از رعايت عدل  و انصاف  درباره هندوان بازمانده باشند ، اما در كل در نشان دادن نگرش شماري از فرهيختگان مسلمان نسبت به آيين هندو صادق و وفادارند و فهم و برداشت آنان را از باورها و آرمانهاي هندويي منعكس مي سازند .
اما بايد به خاطر داشت كه تنها در دوران اخير است كه اين ادبيات مورد بي توجهي قرارگرفته است ، حتي در طول قرون هيجدهم و نوزدهم هنگامي كه هنوز زبان پارسي ،زبان فرهنگ و علم و تاريخ در هند بود ، اين آثار از سوي عالمان و دانشوران هر دو گروه مورد توجه بسيار قرار داشت.
آشكار است كه اين گونه آثار كه به وجود مي آمد و دانشمندان هندو و مسلمان به طور گسترده آنها را مطالعه و استنساخ مي كردند ، توسط خوانندگان هندو امري مجزا و بيگانه از باورها و عقايدشان شمرده نمي شد .در حقيقت بررسي دقيق نسخ خطي اين آثار آشكار خواهدساخت كه بيشتر آنها را كاتبان هندو استنساخ كرده اند.
دكتر سيدعبدالله در كتاب ارزشمندش ، ادبيات فارسي مين هنودن كاحصه نشان داده است كه هندوان نيز در استفاده از زبان فارسي در سطح ادبي و فرهنگي متبحر بوده اند و مشاركت آنها در پژوهشها و تحقيقات پارسي ، هم به لحاظ كمي و هم از نظر كيفي قابل توجه بوده است .
قصد وانگيزه اين آثار علمي و ادبي به وجودآوردن فضاي تفاهم ميان هندوان و مسلمانان در هند بود .پيشگام اين انديشه مرداني بودند همچون ابوريحان بيروني كه اثر پيشرو او كتاب الهند اولين كوشش جدي براي معرفي فرهنگ هندوان به جهان اسلام بود  ، سلطان زين العابدين كشميري كه مطالعات زبان سنسكريت را حمايت و تشويق كرد و قاضي ركن الدين سمرقندي كه كتاب امريت كونده (Amritkunda)(درياچه مرده ) را به پارسي و عربي ترجمه كرد .
اما كسي كه به اهميت حياتي اين  امر پي برد و آن را در يك جنبش اجتماعي و فكري پيش برد و به آن سمت و صورتي استوار بخشيد ، اكبرشاه بود
افراد زيادي از نژادها و طبقات مختلف كه به مسئله روابط هندوان و مسلمانان درهند علاقه مند بودندكوشيدند تا با تاكيد بر جنبه هاي عرفاني اسلام و آيين هندو ، فاصله ميان اين دو را برداشته و بر اين اساس اسباب نزديكي ميان اين دو دين را فراهم آورند
اين حركت به رغم مخالفتهاي مختلف رهبران “سنتي” به صورتهاي مختلف لااقل تا زمان مرگ حزن انگيز داراشكوه در جنگ با اورنگ زيب به گونه اي فعال و ثمربخش ادامه يافت .
ترجمه هاي پارسي ادبيات هندو و نوشته هاي پارسي مربوط به  انديشه و اعمال هندوان را نبايد صرفاٌ به عنوان بخشهايي از تاريخ  روابط گذشته هندويي – اسلامي پنداشت . اين آثار داراي اهميتي حياتي و نشانگر وضعيت انساني موجودند كه بخشي از تاريخ عصر مارا تشكيل مي دهد. اين نوشته  ها درحقيقت نقطه تلاقي دو جهان بيني متفاوت و دو حوزه زباني و فكري متمايزي است كه هركدام مي كوشد تا ديگري را بشناسد ، بفهمد و تبيين كند . و در اينجاست كه گفتگوي ميان اسلام و آيين هندوئي حقيقتاٌ رخ مي دهد.
اين نوشته ها ، بازتابهاي روشن و آشكاري اند از اينكه چگونه دو دين بزرگ ، با سنتها و زمينه هاي متفاوت و با توانها و استعدادهاي همسان براي پايداري و ماندگاري ، و درهمان حال با سرمايه هائي از ارزشهاي معنوي انساني ، گرد آمدند و بدون كنار نهادن هويت خويش ، دست در دست هم داده و تمدن دوره ميانه هند رابا همه غنا و دستاوردهايش بنا نمودند.

عرفان هندوئي – اسلامي
زمينه اي مشترك براي تفاهم
ذهن هندي از كهنترين دوران تاريخ خويش ، تمايلي شديد به سوي عرفان داشته است و تقريباٌ همه آراء و عقايد عرفاني كه درسايراديان و مكاتب فلسفي رشد و گسترش يافتند روشن ترين بيان و بروز خود را در ادبيات ودايي و اوپنيشدي هند باستان مي يابند.
شمار زيادي نقاط اشتراك و توافق ميان انديشه هاي عرفاني مسلمانان و هندوان وجود دارد ، و نه تنها در حوزه برتر تاملات فلسفي ، بلكه در سطوح عرفي و عبادي نيز اينان  داراي عقايد و تمايلات مشابه بسيارند .
از نظر هر دو ، وجود الهي كه تنها اساس و شالوده همه موجودات است ، خود را به صورت جهان متجلي ساخته است ، و كثرات چيزي جز وجوه گوناگون ظهورات او نيستند . تجلي و خود آشكارسازي وجود غايي ؛ كه در متون ودايي با تعابيري چون ويورته ، پرتي بهاسه ، پرتي بيمبه  از آن ياد شده است . الفاظ مشبه تصور صوفيان از تجلي ، ظهور ، عكس و نمود است. محوري ترين انديشه ادوايته ودانته ، يعني وحدت بنيادين همه موجودات كه در عباراتي چون “هرچه هست همان برهمن است ” ، “در اينجا هيچ چندگانگي نيست ” بيان شده است ، همان است كه مبناي فلسفه توحيد وجودي ابن عربي و پيروان اوست ، كه در آموزه “همه اوست ” صوفيان بعدي رواج يافته است.
در نظر هر دو گروه ، يك وجود مطلق خود را به صورتهاي مختلف آشكار ساخته و ظهورات گوناگون به خود مي گيرد.
در هر دو مورد ، جنانه يا معرفت ، تنها وضعيتي است كه در آن مي توان به حقيقت مطلق رسيد . اين حالت را نه از طريق استنتاج عقلي مي توان كسب كرد و نه به وسيله مطالعه متون مقدس و يا انجام وظايف و تكاليف ديني مي توان بدان دسترسي يافت . بلكه اين امر نتيجه سلوك راه عرفان و تغيير و تحول خود در طي مراتب متوالي است كه به اشراق و نهايتاٌ به رهايي فرجامين مي انجامد.
تشابه و همانندي ميان جنبه هاي عرفاني اسلام وآيين هندو ، محدود به حوزه هاي بالاي تفكرات الهياتي و حكمي نيست ، در سطح عموم و عوام نيز مشتركات فراواني ميان تصوف و عرفان بهكتي كه در سده هاي ميانه در هند گسترش يافت ، وجود دارد هر دوي آنها وحدت نوع بشر را موعظه مي كنند و به تساوي افراد بشر در برابر لطف وعنايت الهي باور دارند ، پرستش بت وتنديس و تمايزات طبقاتي و تبعيض هاي فرقه اي و اجتماعي را منع كرده و بر محبت و پرستش عاشقانه خداوند در برابر آيين گرايي صوري و زهد و پارسايي ظاهري ، تاكيد مي ورزند.
اولياء و مشايخ صوفيه به دليل همين شباهتها ، و به موجب نگرش باز و انساني خود در برابر ديدگاه به اصطلاح “سنتي” علماء ، سهمي مهم  در ايجاد فضاي اعتماد متقابل و تفاهم ميان دو جامعه هندو مسلمان ، داشتند . آنها در ميان توده مردم حركت و زندگي مي كردند و پيام محبت و برادري عام و فراگير خود را موعظه مي كردند .بسياري از آنها توانستند ارتباطي صميمانه با توده مردم هندو ايجاد كرده و بر مبناي ارزشهاي معنوي تعاليم خود آنان رابه اسلام دعوت كنند .
انديشه هاي عرفاني اسلام و طريقه زندگي صوفيان ، در ذهن و ذائقه هندي چنان جذاب و شيرين آمد كه حتي برهمنان از نفوذ تاثير آن بر كنار نماندند.
برخي از صوفيان با انديشه هاي عرفاني و تفكرات ديني هندوئي آشنايي پيدا كرده بودند .اميرخسرو آيينها و مناسك هندوئي را ستايش مي كند و شناخت خوب و منصفانه اي از عقايد و باورهاي ‌آنان از خود نشان مي دهد نقل است كه محمد گيسودراز در مسائل و موضاعات هندوئي خبره بوده است و سنسكريت خوانده بود . محمدغوث گوالياري ارتباطهاي نزديكي با قديسان و يوگيهاي هندو داشته و سنسكريت مي دانسته و فلسفه هندوئي را مطالعه كرده بود . ترجمه فارسي او از اثري فلسفي به نام ، امريته كونده هنوز هم اثري قابل استفاده براي دانشجويان فلسفه يگه است.مير ابوالقاسم فندرسكي فيلسوف و عارف مشهور ايراني مجذوب هند بود و يگه واسيشتهه را مطالعه و بر آن حاشيه نوشت و فهرستي ازاصطلاحات آن نيز تنظيم نمود . داراشكوه كه خود به سلسله صوفيان قادريه تعلق داشت، احترام فراواني براي قديسين هندو داشت و شماري از آثار فلسفي مهم آنان از جمله پنجاه اوپنيشد را به فارسي ترجمه نمود .ميرزا بيدل ، عارف و شاعر اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم عميقاٌ دلبسته انديشه هاي فلسفي هندي بود و نقل سات كه مهابهارته را در حفظ داشت .
صوفيان به دليل بيزاري از ظاهر گرايي جزم انديشانه و فارق بودن از سختگيريهاي متعصبانه و پيروي از سادگي و فقر خودخواسته  و نيز آرمانهاي اخلاقي وانسانيشان ، توانستند به آساني در ميان توده مردم حركت ، و موعظه كنند و شمار زيادي از هندوان و مسلمانان را به تعاليم خود جذب نمايند و بر انديشه ها ، روشها و نگرشهاي اجتماعي آنان تاثير گذارند از اين رو به موازات گسترش اسلام درهند ، تصوف به نقش خود به عنوان يك ميانجي مهم در پيوند مشفقانه و همدلانه ميان دو جامعه ادامه داد و سيماي جذابتر اسلام ، ارزشهاي متعالي آن ، اصول تساوي عام و برادري انساني و نظرگاه پويا و واقعگراي آن را برانظار هندوان عرضه كرد
تعدادي زيادي از مردم از هر فرقه و طبقه اي در اطراف شاعران صوفي گرد مي آمدند ، ترنم و آوازشان را مي شنيدند ، از تعاليم اخلاقيشان بهره مند مي شدند و در فضاي معنوي اين اجتماعات مشاركت مي جستند .
اولياء و مشايخ صوفيه ، بطور كلي ، مورد توجه و احترام فراوان مردم غير مسلمان بودند وهندوان غالباٌ با آنان با احساس عميقي از اخلاص و تكريم برخورد مي كردند.
تماس و پيوند ميان دو جامعه و هندو و مسلمان تزديك و صميمانه بوده است .پيوندهاي برادري و همدردي كه در اين دوره در ميان مردم گسترش يافت ، نتايجي ارزشمند به بار آورد.
هند سرزميني غني و مستعد براي پيدايي و رويش انديشه هاست و به سختي مي توان مفهومي ديني و يا عرفاني راپيدا كرد كه در ادبيات عظيم و گسترده اين سرزمين به صورتي بيان نشده باشد .اما آنچه در اين خصوص واقعاٌ جاي پرسش دارد ، آموزه هاي مجزا و منفرد نيست ، بلكه تاليف آنها در شكلي تازه است گسترش اسلام در هند ، چشمان توده مردم  هندو را به واقعياتي گشود كه پيشتر هيچگاه آنها را به اين وضوح نديده بمود. احتجاج در مخالفت با بت پرستي و پرستش خدايان متعدد ، و عقيده به برابري همه افراد نوع بشر در برابر لطف و رحمت الهي و اينكه هيچ كس نبايد از عشق و پرستش خداوند محروم بماند ، براي توده مردم طبقات پايين ويا خارج از طبقات هندو بايد بسيار جذاب بود ه باشد .
تبليغات و موعظه هاي صوفيان از يك سو ، و رشد و گسترش جنبشهاي بهكتي (اخلاص و عبادت عاشقانه) از ديگر سو ، توده هاي هندي را به هم نزديك كردو فضايي را به وجود آورد كه اين دو توانستند با هم  زندگي و همكاري نمايند . نتيجه گيري اين بخش را مي توان باسخني از كشيتي مهن در مقاله اش در جلد چهارم از كتاب ميراث فرهنگي هند به پايان برد :
‌” آيين هندو و اسلام كه هر دو كاملاٌ به متون مقدس خود ملتزمند ، هيچ نقطه تماسي با يكديگر نداشتند . آنها همچون دو كرانه يك رود بودند كه به واسطه رودخانه اي كه در ميانشان جريان داشت هميشه از يكديگر جدا افتاده بودند . چه كسي مي بايست تا پل ارتباطي ميان ‌آن دورا به وجود آورد ؟ هندوان سنتي ، همچون مسلمانان سنتي ، براي به انجام رساندن چنين وظيفه اي مناسب نبودند ، و اين امر مقدس به نفوس آزاد و دوستار انسانيت  از هر دو گروه ، بهكته هاي هندو و صوفيان مسلمان ، واگذار شد ، تا زندگي خود را وقف ساختن چنين پلي نمايند .”
جلوه هائي از روابط فرهنگي هندوان و مسلمانان

1-چگونگي تاريخنگاري قرون وسطاي هند ودامنه آن
بررسي چگونگي رابطه هندوان و مسلمانان در هند يكي از مشكلترين حوزه هاي پژوهشي است .نوشته هاي سنسكريت و هندوئي دوران قرون وسطاي هند عموماٌ از توجه به واقعيت كه در اين سرزمين به وجود آمد، غفلت ورزيده اند ، و شمار زيادي از آثار شبه تاريخي را كه به اين زبان و يا به زبانهاي محلي در دربار  شاهان مسلمان ، ويا راجه هاي هندو ، در پادشاهيهاي گوناگون هند قرون وسطي ، نوشته شده اند ، نمي توان به عنوان اسناد تاريخي معتبر ، ارزيابي كرد . اين آثار بطور كلي  گزارشهايي ستايش آميز از كارها و پيروزي هاي شاهان و شاهزادگان حمايت كننده و در بيشتر موارد آشكارا اغراق آميز و فاقد انصاف و بي طرفي بوده اند.
تاريخ هايي  نيز كه در اين دوره به زبان پارسي نوشته شده اند همچون بيشتر نوشته هايي از اين دست گزارشهايي مفصل از اعمال و زندگي شاهان واميران  ، دسيسه هاي آنان عليه يكديگر مي باشند  اما اين منابع ، درباره زندگي واقعي مردم ، رفتارهاي روزانه و تماسهاي رو در روي آنان مطالب چنداني براي ارائه ندارد .
پيدايش شماري از زبانها و ادبياتي كه در ميان مردمان اين كشور به ابزار رايج تماس و گفتگو در ميان افراد سطوح مختلف جامعه بدل شده بود ، هيج مطلب جالب و قابل توجهي نديدند . اين نويسندگان متوجه تغييراتي كه در شيوه زندگي مردم ، خوراك و پوشاك آنان ومعماري و انديشه و اعتقادات آنان در حال رخ دادن بود ، نبودند .
وظيفه اين مورخان  ، تعهد به خرسند ساختن خاطر قدرتهاي حاكم بودند . و اعتماد كامل و بي چون و چرا به اين آثار ، آنگونه كه برخي مورخان غربي و محلي كرده اند ، آشكارا گمراه كننده است.
كوشش برخي مورخان غربي ، در دوره حاكميت بريتانيا ، در بازسازي و باز نويسي تاريخ قرون وسطي هند ، وضعيت را باز دشوارتر ساخت . حضور اسلام در هند پيوندي تنگاتنگ با فتوحات تركان ، افغانها و مغولان دارد . برخي از ويژگيهاي نامطلوب فرمانرواي مسلمان برجستگي دروغين مي يابد و به عنوان ظلم و ستمگري توصيف مي شود . سرمايه  فرهنگي و ارزشهاي معنوي كه به دنبال اين فتوحات ، وبه دست مسلمان مهاجر غير نظامي حاصل شده بود ، بيرون از موضوعات مباحث قرار مي گرفت ، و تاثيرات تسهيل كننده نهادهاي اسلامي بر اوضاع اجتماعي و فكري موجود ناديده گرفته مي شد ، و كوشش و مشاركت آنان در تلفيق و آميزش ميراثهاي هندوان و مسلمانان ناچيز شمرده مي شد ، واين واقعيت كه مساعي مشترك  هندوان و مسلمانان بود كه به پديدار شدن يكي از بزرگترين تمدنهاي جهان انجاميد ، تقريباٌ بطور كامل از نظر دور مي ماند .
براي فهم ماهيت روابط هندوان و مسلمانان در هند ، بايد به فراسوي خطوط و مرزبندي رفت كه اين نويسندگان ترسيم كرده اند . در آثار تاريخ بر جاي مانده ، و نوشته هاي ادبي وعرفاني دروه قرون وسطي ، شواهدي وجود دارد كه اگر مورد توجه قرار گيرد ، از محيط اجتماعي اين دوران و آرمانها و نگرشها و چگونگي زندگي مردم ، تصويري متفاوت به ما ارائه خواهد كرد .
2-تركيب عناصر ايراني و هندي در معماري و هنرهاي هند
هنر و معماري هند قرون وسطي ، نقاشي و موسيقي آن ، آميزه اي ظريف و استادانه از عناصر اسلامي و روشها و سنتهاي بومي هندويي بوده اند .هنرهاي قرون وسطاي هند مرزهاي ديني ويا اجتماعي نمي شناسند . عناصر هندوئي و اسلامي بانظم و ترتيبي يكسان وبدون تفاوت به هم مي پيوندند تايك مسجد و يا معبد به وجود آورند . اشكال و صور يكسان نقاشي مينياتور براي ترسيم و تصوير آوردن صحنه هائي از رخدادهاي عاشقانه رامه و سيتا  ، خسرو و شيرين به خدمت گرفته مي شوند.آهنگها ونواهايي يكسان با آوازها و نغمه سرائيهايي كه غمها و شاديهاي آوازخان هندو و يا شاعر مسلمان را رتنم مي كنند ، همراه مي شوند .
پرفسور شيرواني درباره شيوه معماري مقبره همايوننيز به نكاتي اشاره مي كند كه مويد مطلب فوق است :
“براي اولين بار در مقبره همايون ما شاهد نقش آفريني كامل دو شيوه معماري هندو و ايراني در كنار هم و در يك تركيب و همزيستي خوشايند هستيم كه جهت جذب و تحليل هر دو شيوه بطور كامل گام بر مي دارد ، كه از شاخصه هاي معماري مغول است. ”
3-همگرائي عناصر هندوئي و اسلامي در ادبيات پارسي
همين و حال و هوا و وضعيت را مي توان در نظم و نثر پارسي كه توسط شمار زيادي شاعران و نويسندگان هندو و مسلمان در هند به وجودآمده است مشاهده كرد .اثر ارزشمند دكتر سيدعبدالله ، ادبيات فارسي مين هندون كاحصه ، علاوه بر اشاره به اهميت مشاركت هندوان در پژوهشي پارسي ، نشانگر اين امر نيز هست كه در اين حوزه تمامي موانع اجتماعي به واسطه همدلي ، اشتراك عميق ذهني ، عاطفي و و علايق ، رنگ باخته است
شاعران و نويسندگان هندوي فراواني وجود داشتند كه در آثار خود آزادانه از آيات قراني ، روايات نبوي و يا اظهارات صوفيه استفاده مي كردند اين مطلب را حتي مي توان در ترجمه هاي آنان از متون مقدس هندوئي نيز مشاهده كرد.
در طول دوره شكوفايي فرهنگ هندو –اسلامي ، وضعيت آرماني و كمال مطلوب حيات اجتماعي ، به نوعي بود كه در آن تبعيضها وتمايزات طبقاتي و ديني وجود نداشته باشد ، و محبت عام و همگاني الهي ، سرشت الهي روح انسان و وحدت همه حقايق ديني تصديق و تاييد شود ، و اصل اساسي ‌آن احترام ، شناخت و محبت متقابل باشد .
در طول دوره ميانه ، انسان آرماني ، همچون نظم اجتماعي آرماني ، كسي بود كه بتواند به فراسوي حصارها و محدوديتهاي طبقاتي و اجتماعي برود و همه انسانها را چونان يك كل واحد ببيند .
4-آميختن واژگان پارسي در زبانهاي هندي
رشد و گسترش زبانهاي بومي هند در محيط هندو – اسلامي  ،  با هزاران واژه ، عبارات ، و تعبيرات پارسي كه به آنها وارد شده بود ، ازديگر مطالبي است كه نيازمند توجه است .در همه زبانهاي محلي بخشهاي شمالي هند شمار زيادي واژگان و عبارات پارسي وجود دارد ، واين امر نه تنها در حوزه هاي شعر و ادبيات ، بلكه در ضرب المثلهاي عاميانه و گفتار و روزمره توده مردم نيز قابل مشاهده است.اين آميختگي چنان كامل و طبيعي است كه جزء متخصصان و محققان هيچ سخنگويي نمي تواند از آن آگاه شود . مورد زبان اردو كه در سراسر نيمه شمالي و بخش بزرگي از نواحي مركزي شبه قاره متدول و قابل فهم بوده و توانسته به آساني گسترش يابد و به عنوان زبان رايج اين كشور مورد استفاده قرار گيرد ، كاملاٌ مشهور است و نيازي به توضيح آن نيست . اين آميختگي فرهنگي گسترده حاكي از يك جريان قابل توجه عناصر فرهنگي از سويي به سوي ديگر است زيرا هنگامي كه يك زبان واژگان و عباراتي را از زباني ديگر به درون ساختار و نظام خود راه مي دهد، فقط شماري صوت و هجا را نمي گيرد ، بلكه شبكه اي از انديشه ها و مفاهيم را نيز كه در آنها مستتر است دريافت مي كند . علاوه بر اين ، اين امر نمايشگر آن است كه اين فرايند امتزاج فرهنگي نه تنها در سطوح بالاي جامعه بلكه به دليل مراودات اجتماعي نزديك مردم عادي ، به صورتي ژرف تر در ميان آنان نيز رخ داده است .
5-برخي شواهدتاريخي
سلاطين و راجه ها ، براي توجيه زياده رويها و اعمال ناشايست خود ، و جلب حمايت و پشتيباني توده مردم ، مايل بودند تا به رفتارهاي سياسي خود رنگ و منازعات حاميان خود را به عنوان جهاد ، و رقباي آنان را به بدترين شكل معرفي مي كردند .
آنگونه كه از گفته هاي افراد متعدد از تذكره نويسان بر مي آيد ، در همه بخشهاي شمال هند اساتيد پارسي زبان و پارسي  سرايي بوده اند كه شمار زيادي شاگرد و طلبه از اقوام و گروههاي مختلف در اطرافشان گرد آمده بودند و تعاليم و آموزشهاي خود را با همان دقت و محبتي كه به شاگردان مسلمان خود تعليم مي دادند، به هندوان نيز مي آموختند . همين نگرش در ميان استادان و شاگردان موسيقي ، نقاشي، خوشنويسي ، وديگر هنرهاو فنها رواج داشت.
– اولين جوامع تجار مسلمان كه در سواحل غربي شبه قاره سكونت گزيدند از جانب مردمان بومي بسيار مورد احترام قرار گرفتند واز آزادي كامل براي انجام اعمال ديني خود و حتي تبليغ آن برخودار بودند .
– مسلمانان در نواحي جنوب غربي ، زندگي اجتماعي فعال و پويايي را با خود به اين نواحي آوردند و مشاركت آنان به عنوان بازرگان و ملاح بسيار مورد تقدير و توجه مردم بومي بود .
– از ا‌ظهار نظرهاي فراوان و اشارات غير مستقيم مورخان قرون وسطي بر مي آيد كه حكومت مسلمانان در هند هميشه همراه با ظلم و ستم و تبعيض هاي ديني نبوده است محمدابن تغلق (51-1325 ميلادي) به دليل برخورد احترام آميز و نيك وخواهانه با هندوان و نيز به سبب ارتباط شخصي با يوگيها و پانديتها از سوي مورخان مسلمان به سختي مورد انتقادقرار شد.
– سلاطين سوري ، شيرشاه ، اسلام شاه ، و عادل شاه حقوق و امكانات برابر و مشابهي براي شهروندان هندو و مسلمان خود قرار دادند و در عهد حكومت ايشان حضور عنصر هندو درامور حكومتي چشم گير شد .
– روابط هندوان و مسلمانان در دكن ، از شمال هم آزادانه تر بود . شماري از حاكمان مسلمانان دكن ، از پدر و مادراني بودند كه از آيين هندو به اسلام تغيير كيش داده و يا همسراني هندو اختيار كرده بودند و در نتيجه شاهان مسلمان و شاهزادگان و اشرفزادگان فراواني بودند  كه مادران ويا پيشينه اي هندو داشتند.
6- نتيجه گيري
بدون شك در طول قرنهاي طولاني روابط ميان اين دو جامعه ، حوادث ناگوار و منازعات فراواني رخ داده است كه به خونريزي و ويراني انجاميده است ، بويژه آنگاه كه انگيزه هاي ناشي از تعصب و خشك مغزي ، مقاصد سياسي ، و نيات شخصي در كار بوده است .
اما اين امر پديده اي شايع ، وبه حدي طبيعي است كه مي توان موارد فراواني  از آن را در جوامع ديگر اين زمان نشان داد . براي نمونه در خود هند ، روابط ميان هندوان با بودائيان و جاينيها هميشه محبت آميز و مشفقانه و همراه با بردباري نبوده است .
هر كس تصور مي كند كه هند در طول اين دوره ، صحنه نزاع ميان هندوان و مسلمانان بوده است ، در اشتباه است .در حالي كه هند دردوره ميانه تاريخ خود به چنان وضعيتي از انسجام سياسي ، فرهنگي و اقتصادي نايل شد ، كه پيش از آن هرگز بدان نرسيده بود .
درست نيست كه روابط ميان هندوان و مسلمانان در هند را  “همزيستي مسالمت آميز” بناميم ، هيچ همزيستي مسالمت آميزي نمي تواند چنين ماندگار ، ثمر بخش و سودمند باشد .فرهنگ غني و متنوع وتمدن بزرگ هندميانه ، نبرد افتخار آميز براي آزادي ، و دستاوردهاي بزرگ ملت هندي در چند دهه اخير ، همه محصول همكاريهاي هماهنگ ، صادقانه و سازمان يافته هندوان و مسلمانان شبه قاره بوده است.
تاريخ گذشته دور اسلام در هند ، هر چه بوده باشد ، امروز اسلام ، بخش جدايي ناپذير از حيات اجتماعي و فرهنگي شبه قاره است اسلام در طي قرون متمادي بومي شدن ، خود را با محيط هندي سازگار و خصوصيات ويژه خود را كسب كرده است.
مردم  هند ، مسلمانان و هندو ، بايد با يكديگر كار و زندگي كنند ، سرنوشت آينده خود را بسازند ، و درثمره دستاوردهاي خود سهيم باشند . آنان بايد به اين واقعيت آگاه باشند كه ملتي واحد و متشكل از دو گروه اصلي اند ، آميزه اي غني از دو عنصر فعالند ، كه اگر به نحوي شايسته با يكديگر تعامل داشته باشند ، مكمل يكديگر خواهند بود .مردم هند بايد بدانند كه هر كوششي كه توسط يك گروه براي ناديده گرفتن و يا ناچيز شمردن قدر و جايگاه  گروه ديگر ، يا سركوب كردن اعتماد به نفس آن گروه انجام گيرد ، انسجام ويكپارچگي كل را نابود خواهد ساخت . آنان بايد يكديگر را دوست بدارند و حرمت نهند ، و در همان حال بايد آگاه باشند كه عشق و احترام متقابل بدون تفاهم و شناخت متقابل اماكن پذير نخواهد بود.
من الله التوفيق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *